_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

خشونت آموختنی ست !

پریسا کاکایی

03.11.2006

قوانین جزایی در هر جامعه ای برای حمایت از آزادیهای فردی و اجتماعی مردم آن جامعه تعیین شده اند و این مهم از دیرباز مورد بحث حقوقدانان و اندیشمندان بوده است. آراء و عقاید مختلفی نسبت به تعریف قوانین جزایی وجود دارد اما آنچه اهمیت دارد کاربرد این قوانین و چگونگی تاثیر آن در جامعه است. به همین دلیل، همیشه فعالان اجتماعی در حوزه حقوق بشر، نسبت به موضوع عدالت و قوانین کیفری حساس بوده اند، به خصوص که مجازاتهایی چون زندان، شکنجه و اعدام در برخی موارد اثری معکوس بر بزهکار یا جامعه دارند و گاه کاربرد آنها در تضاد با میزان جرم است.

یکی از موارد مورد توجه فعالان اجتماعی، نحوه به کار بردن قوانین جزایی ست. اینکه اصولا تنبیه در نظر گرفته شده برای مجرم، بیشتر در جهت ریشه کن کردن جرم و تعدیل رفتاری ست یا ایجاد رعب، وحشت و قدرتنمائی؟ به طور مثال، بسیاری از مدافعان حقوق بشر، اعدام را راه حل از بین بردن جرم ندانسته و آن را تنها حذف صورت مسئله قلمداد می کنند. از طرف دیگر هم کاربرد شکنجه را برای اقرار گرفتن، عملی غیر انسانی دانسته و هیچ جرمی را شایسته برخوردهای وحشیانه نمی دانند. این در حالی ست که به نظر آمران و عاملان شکنجه، با چنین روشهایی ست که هم مجرم و هم مردم در مقابل ترس و قدرت موجود، رفتاری معقول (که خود تعاریف گسترده ای دارد) را در جامعه در پیش می گیرند.

میشل فوکو در کتاب مراقبت و تنبیه خود، در مورد اشکال روش کیفری فرانسه تا پیش از انقلاب سال 1789 می نویسد: " در مراسم تعذیب مجرم، شخصیت اصلی مردم اند که حضور واقعی و بی واسطه شان برای اجرای این مراسم ضروری است. دادن سرمشق و درس عبرت هدف بود، آن هم نه فقط با دادن این آگاهی که کوچک ترین جرم به احتمال زیاد تنبیه می شود؛ بلکه با برانگیختن احساس رعب و وحشت از طریق نمایش قدرتی که با تمام نیرو، خشم خود را بر مجرم وارد می آورد. مردم نه تنها باید آگاه می شدند بلکه باید به چشم خود می دیدند. چون باید می ترسیدند؛ و نیز چون باید به منزله ی ضامن های تنبیه، شاهدان تنبیه می بودند، و چون باید تا حدی در آن شرکت می کردند."

این نویسنده در کتاب مزبور، پیدایش مفهوم عدالت کیفری را به سالهای پایانی سده هجدهم و آغازین سده نوزدهم متعلق می داند. عدالتی که در آن کشورهایی مثل روسیه و فرانسه، حداقل از نمایش شکنجه و تنبیه در ملاعام دست برداشته و در قوانین زندان اصلاحاتی را انجام دادند. البته با گذشت سالها، همچنان مجرمان در بند، چه به دلیل بزهکاری و چه سیاسی و اجتماعی، تحت نام قانون، مورد آسیبهای جدی روانی و جسمی قرار می گیرند و این مسئله بیشتر شامل حال زندانیهای سیاسی می شود که به دلیل مخالفت با دولتها در بدترین شرایط روانی و جسمی به سر می برند.

آنچه مسلم است، حکومتها، سالهای سال از روش ایجاد رعب عمومی استفاده می کردند تا با نمایش خشونت و درد در میان مردم، به گونه ای، ترس از قدرت را جایگزین آموزش تشخیص خوب و بد نمایند. در این میان معترضین سیاسی و مذهبی با روشهایی دردناک تر درحضور همه مردم شکنجه و به مرگ محکوم می شدند. بدین ترتیب دولتمردان با نهادینه کردن خشونت به نام اجرای عدالت قانونی، مخالفین را سرکوب کرده و آنچنان مردم را دچار وحشت می کردند که خود مردم نیز منادیان آزادی را طرد می کردند.

این روند در اشکال مترقی تر، سالهای سال ادامه داشته است. با پیدایش سازمانهای جاسوسی، مردم امنیت روانی و مفاهیمی چون اعتماد و ایمان را از دست داده و انزوا یا کار فردی را بر روابط مخاطره آمیز ترجیح دادند. مردم به تدریج آموختند قدرتها با استفاده از جاسوسهای حرفه ای و غیر حرفه ای حتی در خانه هایشان نفوذ کرده اند و کوچکترین مخالفت با مظاهر قدرت آنها را دچار مشکل خواهد کرد.

با آنکه مراسم شکنجه مجرمین تا مرز اعتراف و یا تعذیب آنها به مرور زمان از بین رفت و بسیاری از کشورها اعدام در ملاعام را ممنوع اعلام کردند اما اینبار وسایل ارتباط جمعی تبدیل به امکانی شدند که از طریق آن حکومت های مختلف بتوانند همان ترس را ایجاد نمایند. روزنامه ها، تلویزیون، فیلمها همه از زندانها و شکنجه گران کشورهای مختلف سخن گفته و مخاطب را با تجسم وحشتناکی از آزار جمسی و روانی یک انسان رها می کنند. به هر حال اگر در گذشته مشاهده مستقیم چنین صحنه هایی مردم را وحشت زده می کرد حال تجسم همان صحنه ها آن هم با تخیل آدمی که پا را از واقعیت فراتر می گذارد رعب آورتر است. مردم هم، دیده ها و نادیده ها را در کنار هم گذاشته و شکنجه ای تمام عیار را به کمک رسانه ها و شایعات، برای یکدیگر تصویر سازی می کنند. و بدین ترتیب همانطور که فوکو می گوید مردم باید می دیدند چون باید می ترسیدند و حال مردم باید بشنوند چون باید بترسند.

اما آنچه مهم است سلسله مراتب انتقال ترس استوار بر پایه قدرت است. مردم، ناامنی حاصل از سیاستهای دولتها و همچنین ترسهای دریافت شده را باید به گونه ای از چرخه روانی خود خارج کنند. بنابراین آنها با ابراز خشم به یکدیگر، تجاوز، قتل، فحاشی، کودک آزاری، زن آزاری و به طور کلی انسان آزاری کمی از انرژی منفی اندوخته شده را تخلیه کرده و به طور ناخودآگاه خود را برای پذیرش بارهای منفی دیگر آماده می کنند. این روند بدون توقف ادامه پیدا می کند. آنها آموخته اند که قدرت برای نیرو گرفتن، نیازمند سرکوب ضعفا و یافتن فرصت برای خودنمایی است. این سرکوبی، کاربردهای مختلفی هم دارد برای مثال، رئیس خانواده، به واسطه قدرت می تواند سایر افراد را مورد هجوم و سرکوب قرار دهد. صاحبان کار می توانند با توهین، تحقیر و اخراج کارگران اعمال قدرت کنند. در اجتماع آنکه اسلحه سرد در دست دارد یا قدرت بدنی بیشتری دارد می تواند دیگران را مورد آزار و اذیت قرار دهد. حکومتها می توانند به دلیل جایگاه قیم مابانه ای خود نسبت به مردم، کوچکترین اعتراضی را سرکوب کنند. چرا که در همه موارد آنچه باید حفظ شود قدرت است و زمانی که قرار بر حفظ جایگاهی به هر قیمتی باشد، بهایش می تواند ترویج خشونت در جامعه ای باشد که افراد به طرز بیمارگونه ای روز به روز پرخاشگر و کم طاقت تر می شوند.
از سوی دیگر، در کشورهایی مثل ایران که اعدام در ملا عام همچنان برگزار می شود، نمایش خشونت به صورت یک نمایش خیابانی درآمده که مشاهده آن برای عموم آزاد است و هیچ کنترلی هم بر حضور تماشاگران از سنین مختلف نیست. چه کسی می خواهد تضمین کند که در میان تماشاگران، کودک عابری یا نوجوان رهگذری حضور نداشته باشد؟ چه کسی در آن میان حضور دارد که ذهن آشفته بیننده را که از سر کنجکاوی به تماشا آمده آرام نماید و یا آن نوجوان و کودک را از دیدن صحنه دست و پا زدن یک آدم معاف کند؟ نمایش مذکور برای نهادینه شدن ترس، توانایی بالایی دارد و بارزترین نکته، عکس العملهای تماشاگران به صورت تشویق برای اعدام کردن مجرم و یا هورا کشیدن پس از اجرای اعدام است. فریادها نه فقط از سر تشویق اجرای عدالت که به جهت برونریزی دردی ست به هنگام مشاهده زجر کشیدن یک موجود زنده در آدمی ایجاد می شود. بکاریا در سال 1764 در همین مورد می گوید:" قتل که همچون جرمی دهشتناک به ما معرفی می شود، بار دیگر با خونسردی و بدون ندامت و پشیمانی تکرار می شود." به واقع به نام اجرای عدالت، خشونت دوباره متولد می شود. مردم با دیدن جان دادن یک موجود زنده در مقابل چشمانشان، خشونت برایشان عادی می شود و بعدها با ارتکاب جرایم به صور مختلف، آنچه آموخته اند را تحویل جامعه می دهند.

همانطور که گفته شد اعمال خشونت توسط دولتمردان، تنها شامل بزهکاران نمی شود بلکه آنها با سرکوب مخالفان خود به صورت یورشهای خیابانی به گروههای متحصن یا تجمعات اعتراضی و ضرب و شتم و فحاشی نسبت به آنها، خشونت را به شکل علنی تر درمقابل چشم مردم کوچه و بازار به نمایش می گذارند تا هم درس عبرتی شود برای دیگران و هم گوشه ای از قدرت خود را نشان دهند. این قدرتنمائی، مجوز غیرمکتوبی برای عاملان خشونت است. وقتی کسی به نام قانون در مقابل دید همگان باتون خود را با شدت بر بدن انسانی دیگر می زند، بدن نیمه برهنه او را روی زمین می کشد، پیراهن بر تن او می درد و یا رکیک ترین فحشها را به او می دهد، انگار کلاس درسی تشکیل داده برای آموختن ندانسته های خشونت. جالب آن است که همین عاملان خشونت، روز دیگر خود در تعقیب کسی خواهند بود که با ضربه سنگی، انسانی را مجروح کرده است. وجه تمایز هر دو، تنها این است که اولی، برای ضرب و شتم مجوز قانونی دارد و دومی، خود حکم صادر کرده، تشابهشان هم در این است که هر دو تاب عقیده مخالف نداشته اند. اصولا در بیشتر مواقع خشونت اتفاق می افتد چون عامل آن نمی تواند نه را بپذیرد. نه به تجاوز به حقوق فردی یک انسان را.

به طور کلی آنچه امروزه قابل مشاهده است افزایش روزافزون بزهکاری، خشونت گرایی، تجاوز و قتل است. اگرچه عاملان خشونت از لحاظ روان شناختی جزو دسته شخصیتهای ضداجتماعی قرار می گیرند ولی شخصیتهای ضد اجتماعی هر کدام پیشینه کودکی دارند که در آن بر اثر محرومیتها و آموخته های خشن، دچار چنین اختلالی شده اند. این افراد چه در سطح خصوصی و چه اجتماعی، نسبت به حقوق دیگران بی تفاوت و بی مسئولیتند. اما جامعه در مقابل آنها مسئول است چراکه هر کدام از این افراد می توانند به شدت آسیب رسان باشند. آنچه جامعه باید انجام دهد حمایت های روانی از این افراد، ترویج حس انسان دوستی، حساس کردن افراد برای احترام به حقوق فردی ست. همچنین مردم و دولتمردان باید برای شنیدن صدای مخالف آموزش ببینند، چرا که حکومتها با استفاده از افراد پرخاشگر و فحاش به جهت سرکوبی منتقدین، نه تنها نمی توانند به برقراری نظم در جامعه کمک کنند بلکه مرجعی خواهند شد برای پرخاشگری آموخته شده که در اینصورت دیگر تاریخ قابل فخری برای آیندگان باقی نخواهیم گذاشت

 

 مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد

سایت قلم