_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

روزهای تاریک بغداد (48)

وصیت نامه نویسی

   

محمد حسین سبحانی

Sobhani_m_h@hotmail.com

در ۲۷ تیر ماه سال ۱۳۶۷ در میان حیرت افکار عمومی و بخصوص رهبری سازمان، رژیم جمهوری اسلامی آتش بس در جنگ و قطعنامه شماره ۵۹۸ شورای امنیـتِ سازمان ملل متحد را پذیرفت و آیت الله خمینی از آن به عـنوان "نوشیدن جام زهر" یاد کرد.
در این پیوند مسعود رجوی در اوج غافل گیری در پایان یک استراتژی قرار گرفت. استراتژی ای که پایه های آن بر روی شعار "صلح طناب دار رژیم" بنا شده بود. در این شرایط مسعود رجوی فقط دو راه پیش خود داشت و جبراً رهبری سازمان می بایست یکی از آن دو را انتخـاب می کرد.
راه حل اول:
رهبری سازمان نیز مانند رهبری رژیم جمهوری اسلامی، (1) ظرفیت نوشیدن جام زهر را داشت و انتقاد سیاسی، استراتژیک از خود و " مبارزه مسلحانه " را در برنامه کار قرار می داد.

راه حل دوم:
با پافشاری بر استراتژی نادرست "مبارزه مسلحانه و خشونت طلبانه" و ادامـه شعار غیر واقعـی " صلـح طناب دار رژیم" بر" نوشیدن جام قدرت طلبی" ادامه می داد.
رهبری سازمان به دلیل عدم جسارت سیاسی و ایدئولوژیک و نداشتن ظرفیت انتقـاد از خــود، راه حل دوم را برگزید و بر استراتژی " مبارزه مسلحانه " اصرار ورزید و عملیات باصطلاح " فروغ جاویدان " را برنامه ریزی و طراحی کرد.
من آن موقع در شهر بغداد
 در " بیمارستان طباطبایـی " کار می کردم و محمود عضدانلو مسئول تشکیلاتی من بود. وی تمام اعضای سازمـان را در سالن عمومی پایگاه طباطبایی جمع کرد و گفت:
سریعاً تا دو ساعت آینده همه کارهایتان را جمع و جور کنید. همه باید به قرارگاه اشـرف برویم. محمود عضـدانلو توضیح نداد که چه خبر است؟ ولـی همـه حـدس می زدنـد که نشست رهبری سازمان خواهد بود.
بلافاصله چند دستگاه اتوبوس عراقی هم رسید. همه افراد پایگاه حتی بیماران و مجروحین عملیات های قبلـی (2) آماده رفتن به قرارگاه اشرف شدند و تنها تعداد محدودی از مجروحین که به لحاظ پزشکی " بد حال " و غیرقابل انتقال با اتوبوس بودند، در " بیمارستان طباطبایی " با دو یا سه پرستار و امدادگر باقی ماندند.
همه لباس های فرم اتو کشیده مان (3) را پوشیدیم و سوار اتوبوس شدیم و به سمت قرارگاه اشرف حرکت کردیم. یکی از بچه ها که به زبان عربی تسلط داشت، کنار راننده نشست تا راننده عراقی را راهنمایی کند.
به محض وارد شدن به قرارگاه اشرف، شرایط کاملاً غیرعادی در قرارگاه به چشم می خورد. ترافیک شدید عبور و مرور خودروهایی که از پایگاه ها و قرارگاه های دیگر به قرارگاه اشرف آمده بودند، کاملا مشهود بود.
بسیاری از بچه ها خوشحال، و شور و شوق زیادی داشتند. آنها احساس می کردند که چند روز دیگر در ایران خواهیم بود، بعضـی ها نیز سکـوت کرده و در فکر فرو رفته بودند. راننده عراقـی اتوبوس هم فضـای غیر عـادی ما را متوجه شده بود. اتـوبـوس ها و خـودروهای مخـتلف و همچنین افـراد به صورت پیاده به سمت سـالن اجتماعات درضلع جنوبـی قرارگاه اشرف در حرکت بودند. همه کارها با عجـله و شتــاب در حال انجام شدن بود. اما هنوز یک چیز بدون عجله و با صبر و حوصله انجام می شد و آن هم بازرسی بدنی اعضا و مسئولین سازمان برای ورود به سالن اجتماعات توسط " ستاد حفاظت " مسعود رجوی بود.
افراد بعد از بازرسی بدنی گروه گروه وارد سالن می شدند. سالن کاملاً پر شده بود. در سالن نشست هم مانند داخل اتوبوسی که از بغداد
 به قرارگاه اشرف آمده بودیم، بعضی ها خندان و شاد بودند، بعضـی ها نیز به نقطه ای خـیره شده و در حال فکرکردن بودند، بعضی ها نیز در بیرون سالن اجتماعـات نشسـته بودند که معمولاً منتقدین و معترضین در این دستـه قرار داشتند.
همیشـه یکی از کارهای مهدی ابریشمچی قـبل از آمدن رهبری سازمان، این بود سراغ افرادی که بیرون سـالن نشسته بودند و چند نفری در حال صحبت کردن بودند، برود و از آنها بخواهد که به داخل سالن اجتماعات بیایند.
بچه ها در داخل سالن عمومی در حال صحبت و فکر کردن بودند کــه محمود عطایی (4) از پشت بلندگوی سالن نشست با صدای بلند فریاد زد:
" برپا! "
تمام بچه ها هم با شنیدن " برپا " از روی صندلی ها برخاستند و با حالت نظامی و خبردار ایستادند. سپس مسعود ومریم در حالیکه علیرضا باباخانی محافظ شخصـی مسعود رجوی پشت سر آنها حرکت می کرد بر روی سِن قرار گرفتند و دوباره صدای محمود عطایی از پشت بلندگو در سالن پیچید، و فریاد زد:
" برجا."
سپس شعار " ایران، رجوی ـ رجوی، ایران " در سالن طنین انداخت. من احساس می کردم بعضی از بچه ها به شوق دیدار ایران این شعار را بلند تر از گذشته فریاد می زنند و دست هایشان را محکم تر به هم می کوبند، ولـی آنهایی که می توانستند " تنـگه چـهـار زبر" (5) را از قـبل به لحـاظ سیاسـی و استراتژیکـی، پیش بینـی کنند، دست هایشان به سختی به یکدیگر می رسید.
از مطالبی که در نشست توجیه عملیات باصطلاح" فروغ جاویدان " که توسط مسعود رجـوی مطرح شد، فعلاً صرفنظر می کنم و در فرصت مناسب به آن خواهم پرداخت. ولی در این نشست به دستور مسعود رجوی قرار شد، تمامی اعضا و مسئولین سازمان وصیت نامه های خود را حداکثر در
۲۴ ساعت آینده بنویسند.
ما وقتـی به بغـداد برگشـتیم نخـستین کار ما در هر سطـح و رده تشکیلاتـی، نوشتن "وصیت نامه
 " بود. یادم است من در "وصیت نامه " ام علاوه بر اینکه آرمان و انگیزه هایم از مبارزه را بیان کرده بودم، به همسرم نیز توصیه کرده بودم که بعد از کشته شدن من، حتماً ازدواج کند. به همین ترتیب تمام اعضا و مسئولین سازمان در بخش ها و ستاد ها و یکان های نظامی به نوشتن "وصیت نامه " اقدام کردند.
" لحظه انقلاب " خارج از کنش و واکنش های سازمان یافته مجاهدین ممکن است بوجود آید!!"

جمله بالا را از متـن وصیـت نامه علی زرکش انتخاب کرده ام. با این توضیح که تشکیلاتاً علی زرکش مؤظف بوده است که وصیت نامه
خود را در مدت
۲۴ ساعت بنویسد. متن  وصیت نامه  وی به نقل از نشریه اتحادیه انجمن های دانشجـویان مسلمان خارج از کشورـ شماره ۱۴۵ ـ صفحه ۴۴ آورده می شود.

( خط کشی های زیر متن از نگارنده می باشد.)

مسعود و مریم
نامه ام را بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران و با تعظیم به مسعود و فرزند دلبندش، انقلاب نوین ایران و با سپاس به مریم که مسیر برقراری روابطی در خور مسعود را هموار کرد، آغاز می کنم.
چند روزی در نوشتن این یاد داشت تأخیر دارم. پشت اشکالات و انتقادات فردیم گیر بودم. از خدا استغفار می طلبم و دست شفاعت به سوی شما دراز کرده ام. یادداشت حاضر را بمنزله وصیت نامه
 می نویسم و......
(تو) انقلاب ایران را از حلقوم گشوده امپریالیست ها و نوکران دست نشانده آنها و بورژوازی وابسته گرا بیرون کشیده بودی و درون سازمان را در مقابل گستــرش تمایلات بورژوایی، بیمه کرده بودی.
اکنون که "لحظه انقلاب" را با "شاخص" "آغاز خراب شدن دیوار جنگ بر روی رژیم خمینی" به چشم می بینم، و در حقیقت اکنون که می بینم اساس کار قیام را که بارورکردن آن تا" لحظه انقلاب" بوده است، انجام داده ای، پرده دیگری از خود بخود گرایی که در تصورات گذشته خودم نسبت به" لحظه انقلاب" و این تصور که گویا آن "لحظه" تا درجاتی مستقل از کنش و واکنش های سازمان یافته مجاهدین ممکنست بوجود آید، از جلو چشمانم به کنار می رود و اضطـراب عدم تعین در آن " لحظه" و به تبع آن احساس ضرورت ریسکی غیر قانونمند، جای خود را به تعین و اطمینان قلبی می دهد که گام هایم را در مسیر انجام وظایف جاری و پذیرش فدای هرچه بیشتر در این مسیر قانونمند، استحکام می بخشد. به نحوی که می بینیم با طرح یا طرح های عملیاتی آینده، در صحنه نبرد، نیروها توده و توده ها بهمن شده و طومار رژیم را در هم خواهد پیچید. بنابر تمام اینهاست که فقط یک کلام حرف دارم. چون سال هاست که دیده ام تو در جهت منافع خلق وانقلاب، قـبل ازهـمه و بـیش ازهـمه از خـودت ( و اکـنون تـو و مـریم از خـودتـان ) مـایه می گذاری؛ از تو مـی خواهم که مستقل از فرد خـودت، به تمـاشـای صحنه ایـستاده و تصـدیق کنـی که بـرای من (به عـنوان ذره ای ناچیز از مجـاهدین) و برای تمـام مجاهدین چقدر گواراست که هزار بار جان ببازیم تا مردم در کنار مسعود و مریم حلاوت پیروزی انقلاب نوین ایران را دریابند.
برقراری چنین رابطه ای از من ( و از ما ) دریغ نکنید. هر چه مرا در این راسـتا که همانا راستای تحقق جامعه بی طبقه توحیدی است، بخوانید، در این دنیا و در آن دنیا منت دار خواهم بود.
علی زرکش
۲۶ تیرماه ۱۳۶۷
( پایان نقل قول )

در "
وصیت نامه " علی زرکـش که توسط سازمان منتشر شده است، چند پرسش وجود دارد که فکر می کنم فقط مسعود رجوی می تواند پاسخگو باشد.

۱ـ چرا زرکـش در نوشتن " وصیت نامه " ای که قرار بود ۲۴ ساعته نگاشته شود، چند روز تأخیر داشته، و دلیل این تأخیر را انتقادات فردی خودش دانسته است؟

۲
ـ هنگامیکه علی زرکش از نوشتن " وصیت نامه " امتناع کرده است، چه کسی سراغ وی رفته و او را تهدید یا تشویق برای نوشتن" وصیت نامه" کرده است؟

۳ـ جمله «این تصور که گویا آن لحظه( انقلاب) تا درجاتی مستقل از کنش و واکنش های سازمان یافته مجاهدین ممکنست بوجود آیـد» به لحاظ سیاسی و استراتژیک چه مفهومی دارد؟

آیا جمله بالا نشانه ای کوچک ـ اما بسیار عمیق ـ از اختلافات سیاسی و استراتژیک زرکش با رجوی نمی باشد که به حکم اعدام و زندان برای زرکش منجر شد؟

۴ـ آیا بـعد ازپانزده سال آنچه علـی زرکش در مورد تغییر شرایط سیاسی و اجتماعی ایران خارج از پارامتر مجاهدین اعتقاد داشت، رقم نخورده است؟

۵ـ آیا " ریسکی غیر قانونمند" که در متن نوشته زرکش می باشد. در عملیات "غروب جاویدان" به کشته شدن بیش از ۱۲۲۸نفر از اعضا و مسئولین سازمان منجر نشد؟

(1)اگر چه رژیم جمهوری اسلامی به اجبار و بر اثر فشارهای بین المللی اقدام به پذیرش آتش بس و قطعنامه
۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل متحد کرد.

(2) عملیات "آفتاب" و "چلچراغ" به ترتیب در تاریخ
۷ فروردین ۱۳۶۷ و ۲۸ خرداد ۱۳۶۷
صورت گرفت.

(3) سازمان به کلیه اعضا و مسئولین دستور داده بود که همیشه یک لباس فرم نو و اتو کشیده برای نشست های رهبری سازمـان به صورت آماده داشته باشند تا جلوی دوربین های تلویزیونی همه تر و تمیز جلوه کنند. اخیراً نیز سازمان به کلیه آقایان دستور داد که از رنگ مواستفاده کنند تا جلوی دوربین های تلویزیونی موهای سپید شده دربیابان های
بغداد پنهان بماند. البته خانم ها در این زمیــنه نیز محروم بودند و به دلیل داشتـن روسری و ضوابط تشکیلاتی مجاز نیستند از رنگ مو استفاده کنند

(4) محمود عطایی با نام تشکیلاتی حمید از اعضای قدیمی سازمان می باشد. وی اهل شهرستان تایباد، و از همین شهر کاندیدای سازمان برای انتخابات مجلس شورای ملی بود. وی مدتی نیز زندانی سیاسی در زندان های رژیم شاه بود. وی بعد از
۲۲ بهمن ۱۳۵۷ عمدتاً در ستاد های اطلاعاتــی و امنیتی و نظامی سازمان فعالیت می کرد. محمود عطایی بعد از مسعود رجوی و علی زرکش فرد شماره ۳ سازمان محسوب می شد. وی در زمانیکه از موضع و رده قبلی خود پایین آمده بود، مدتی مسئول مستقیم من در " انتظامات قرارگـاه اشرف " بود. به نظر من او عمدتاً یک تیپ اجرایی بود و قدرت تحلیل سیاسی نداشت و تحصیلات وی نیز حداکثر دیپلم متوسطه بود. اتفاقاً به نظر من یکی از دلایل رشد تشکیلاتی وی در " فاز سیاسی " و تا سال ۱۳۶۸ و بحث "طلاق های اجباری" این بود که رجوی تهدیـدی از جانب وی به لحاظ سیاسی، تشکیلاتی برای خود تصور نمی کرد. رجوی تا وقتی که برای حـذف علی زرکش به وی احتیاج داشت وی را در رتبه تشکیلاتـی گذشته اش استفـاده کرد ولی بعد از حذف علی زرکش بتدریج رتبه محمود عطایی نیز از فرد شماره ۲ پایین آمد. وی در سـال ۱۳۶۴ عضو دفتر سیاسی و در در سال ۱۳۷۰ عضو هیئت اجرایی بود. وی در عملـیات باصطلاح " فـروغ جاویدان " از طرف مسعـود رجـوی به عـنـوان"فرمانده فتح تهران" انتخاب شد

تصویر محمود عطایی در عملیات موسوم به"فروغ جاویدان".


(5) عملیات باصطلاح "فروغ جاویدان" یک اشتباه کودکانه نظامی و سیاسی توسط مسعود رجوی و سازمان مجاهدین بود که بسیاری از کارشناسان نظامی، این عملیات را یک خودکشی و خود زنی ارزیابی کردند. البته مردم عادی نیز که فقط برای یکبار جاده اسلام آباد به کرمانشاه را پیموده بودند نیز متوجه این خودزنی نظامی شدند. زیرا در جاده اسلام آباد ـ کرمانشاه، گردنه حسن آباد قرار دارد و بعد از این گردنه، دشت حسن آباد واقع شده است. دشت کاسه مانندی که
۸ الی ۹ کیلومتر از جاده اسلام

 

لینک به بعضی از قسمت های قبلی کتاب روزهای تاریک بغداد

 

 قسمت 49 ـ شعار نویسی علیه مسعود و مریم رجوی

 قسمت 50 ـ نامه های محبت

 قسمت 51 ـ نوری در تاریکی

 قسمت 52 ـ دولت ! ؟

 قسمت 53 ـ تخصص و مکتب

 قسمت 54 ـ شکنجه خانواده ها

 قسمت 55 ـ تلفن برای سرنخ یابی

 قسمت 56 ـ جاسوسی

 قسمت 57 ـ بخش اخباری

 قسمت 58 ـ رابطه سازمان با وزارت اطلاعات رژیم

 قسمت 59 ـ لو دادن معترضین به وزارت اطلاعات رژیم

 قسمت 60 ـ درد کلیه! یا درد جدایی؟

 قسمت 61 ـ خانه زعفرانیه

 قسمت 62 ـ بخش " ضاد "

 قسمت 63 ـ شریعتی زدایی

 قسمت 64 ـ تو چرا زنده ای؟

 قسمت 65 ـ داستان حماد شیبانی

 قسمت 66 ـ نشست شورای مرکزی در بدیع زادگان

 قسمت 67 ـ ستاد حفاظت مسعود رجوی

 قسمت 68 ـ طرح انتقادات استراتژیک

 قسمت 69 ـ تاکتیک تشکیلاتی برای خواندن ذهن اعضا

 قسمت 70 ـ مشاهده عدم صداقت

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد