_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

تاریخ را از نیمه ای که خودمان دوست داریم نخوانیم

22.07.2007

سعید سلطانپور

اکبر گنجی مرد جنجالی و شجاعُ نقدی بر دیدگاه شریعتی نوشته است که من از دید سیاسی بر ان نظراتی دارم بدون اینکه حق گنجی از ازادی بیان و عقیده را نفی کنم.

سالهاست که جریاناتی از روشنفکران از مذهبی تا غیر مذهبی از سروش احسان نراقی و از تند رویان و از ضدیت گرایان افراطی غیر مذهبی تا مذهبییون افراطی نظیر مصباح یزدی و حسن ایت تلاش کرده و می کنند که اندیشه شریعتی را نقد و یا شریعتی را نفی کنند . جریاناتی مانند سلطنت طلبان و برخی جریانات مشکوک مارکسیتسی سعی دارند که انقلاب ضد سلطنتی 57 را نتیجه اندیشه های شریعتی دانسته و با توجه به دافعه جمهوری اسلامی بدلیل عملکرد های خشن گرایانه و نقض مستمر حقوق بشر ان هم اسلام و هم شریعتی ر ا کنند. در هرحال شکی نیست که قبل از هر چیز موضع گیری ها و نقد کردنها نشان از اثر گذاری اندیشه شریعتی در ایران داشته که کسی نمی تواند انرا انکار کند. و اما انان که سعی می کنند که اندیشه های شریعتی را عین اندیشه های حاکم بر جمهوری اسلامی بدانند ایا براستی چنین نظری درست است و یا مغرضانه هست ؟

قبل از هر چیز باید گفت که شر یعتی خدا نبود ، ، پیامبر نبود ، حرفش وحی منزل نبوده است رهبر انقلابی نبود و ادعای هیچ کدام را هم نداشت و خانواده اش و پیروانش هم چنین ادعائی را نکرده اند . شریعتی هم غرب را دیده بود و هم شرق ر ا . هم حوزه علمیه سنتی را و هم دانشگاه سکولار ان دوران را در ایران . هم با عرفان شرق و هم لیبرالیسم غرب را تجربه کرده بود . اندیشه ها ی وی در دوران زندگی کوتاهش تغییرات بسیاری کرد یعنی که راکد نبود. و ی پویا بود و ادمی بود که تولید اندیشه می کرد که نیاز جامعه بشدت راکد ما بود وهست .

شریعتی انسان دگمی نبود. شریعتی بر علیه استبداد مبارزه کرد و به مردم عشق می ورزید . و به بهتر شدن وضع مادی مردم باور داشت شریعتی سیاست مدار نبودو ادم فرصث طلبی نبود و روشنفکری نبود که عاج نشین باشد.
شریعتی ُ از همه مهمتر معتقد نبود که بایستی برای انقلاب فرهنگی و تغییر فرهنگی مردم از زور استفاده کرد و این تفاوت عمده ای است که اندیشه شریعتی با اندیشه های لنینی دارد.
شریعتی منتقد مارکسیسم بود در زمانی که مارکسییم لنینسم ا د ر دنیای دوقطبی سرمایه داری و سوسیالیست ، حرف برا ی گفتن داشت و ادعای زندگی بهتری را می داد و کمتر روشنفکری بود که ُ از ان تاثیر نپذیرفته باشد.

شریعتی را باید در دوران خودش در دوران اختناق مرگبار استبداد سلطنتی بررسی کرد زمانی که شاه خدایگان بود و نه تنها هیچ گونه انتقادی را بر نمی تافت و بجز تایید و تعظیم و بله قربان گفتن پذیرفته نبود.د رزمانی که واژگانی مانند سحر ، آزادی ، موج د رادبیات فارسی از نظر سازمان امنیت جرم محسوب می شد و خواندن کتاب مادر مارکسیم گورکی زندان بدنیال داشت و داشتن کتاب سرمایه مارکس شما را به ناکجا اباد می فرستاد .
اتفاقا این نکته ای بود که جوانان انقلابی در سال 57 هر کسی را که دست شاه را بوسیده بود و یا د رجلوی او تعظیم کرده بود تحریم کرد. هر چند ُ کا رانان جای تایید هم ندارد .

د ردوران شریعتی اینتر نت نبود منابعی در ددسترس نبود امکان گفت و گو و تبادل نظر وچود ند اشت
هر ا ز گاهی دست نوشته ها در یورش ساواک از بین می رفت . امکان طرح اندیشه ها در بین روشنفکران و مردم نبود تا معیار مقبولیت علمی و مردمی انرا محک زد . این گناه شریعتی نبود که نتوانست انقدر زنده بماند که افکارش و نظریاتش را مدون کند . و این ستمی است که استبداد بر سر تاریخ و ملت ایران اورده است .ُ

از سوی دیگر شریعتی از این موضوع دموکراسی غربی را نقد می زد به این دلیل بود که وی از موضع تئوریک با لیبرالیسم بر خورد می کرد و انرا با مدینه فاضله ای که ( د رهیج کجای دنیا )
هیچگاه تحقق پیدا نکرده است . برا ی ما که سالهاست در غرب درتبعید بسر می بریم و بدلیل تغییر شرایط شهروندی کشورها امکان مشارکت سیاسی در سیستم های حاکم بر ان کشور ها ی غربی را پیدا کرد ه و از نزدیک با شرایط کاندیدا شدن و انتخاب شدن اشنا شده ایم می دانیم که لیبرال دموکراسی یک دموکراسی واقعی نیست زیرا سرمایه های کلان تاثیر عمده ای در سوق دادن افکار و رای ها دارند ولی حسرت همین دموکراسی را د رکشور خودمان داریم . زیرا تفاوت جدی است بین ارزوها و واقعیت ها . ُُ

اصلا ادبیات حقوق بشر از سال 1376 وارد ادبیات سیاسی ایران شده است بنابر این سنجیدن اندیشه های افکار با پدیده هائی که قبل از پدید امدن یک اندیشه و یا سیستم فکری و ادبیات ان اعتبار ندارد.
دموکراسی در ان سالها مورد توجه نبود بلکه مبارزه با استبداد د راولویت فعالین سیاسی و اجتماعی بود . و اتفاقا در ان دوران شاید بتوان گفت بین فعال سیاسی و اجتماعی مرزبندی جدی نبود در حالیکه د ر جوامع ازاد کاملا دو طیف جدا گانه و نه البته موازی هستند.

بعد از انقلاب پیروان خط شریعتی با فقه سنتی و رهبری انقلاب مرزبندی عقیدتی داشتند و بهای سنگینی هم برای ان پرداختند این در حالی است که اکبر گنجی و ابراهیم نبوی که مدعی پیروی خط شریعتی بودند تا سالیان دراز بویژه سالیان سرکوب دگر اندیشان د ربهترین شرایط تایید کنند ه سرکوب سیستماتیک دگر اندیشان که در خط مشترک رفسنجانی و لاجوری دنبال می شد بودند .
نقد گنجی از انجا قابل تردید است که وی و ابراهیم نبوی به شریعتی حمله می کنند ولی خمینی را نقد نمی کنند و این جای سوال دارد. زیرا اگر بپذیریم که شریعتی معلم انقلاب بود و جمهوری اسلامی ایده وی بود این خمینی بود که د ر جایگاه رهبری انقلاب نقش تعیین کننده ای در سمت و سوی جمهوری اسلامی و مواضع چمهوری اسلامی داشت و باید پاسخگو سوالات بود که از وی توسط این افراد نشد و در حال حاضر هم سوالی در این رابطه نمی شود در حالیکه مدعیان خط خمینی که نقش عمده ای در سرنوشت کشور و مردم ایران دارند از سیاست های خمینی دفاع می کنند. خمینی سیاسی بایستی نقد شود و مرجعیت تقلید وی مانع از نقد وی نخواهد بود زیرا وقتی که کسی پا در عرصه سیاست گذاشت نمی تواند از پاسخ گوئی به مردم مبرا باشد.

خطی که گنجی پیش گرفته است خط خطرناکی است زیرا چنین القا می کند که مردم شعور ندارند . در حالیکه مردم در مقاطع کوتاه مدت اشتباه می کنند و لی در دراز مدت و تاریخی قضاوت درستی از رهبران دارند .
نمونه ان دکترمصدق است که ضدیت رژیم سلطنتی و بایکوت رو حانیا ت حاکم نه تنها نتوانسته است که احترام وی را کم کند که خود مجبور شده است در جریان هسته ای به مقایسه ان با ملی کردن شدن نفت مصدق تشبیه کند تا مشروعیت ملی کسب کند.

همانگونه که خمینی نوفل لوشاتو را نمی توان با خمینی سال 60 و سال 67 مقایسه کرد . خمینی در ان دوران علیه استبداد شاه موضع به نفع مردم داشت وبر سر مواضعش ایستاد و بهای انر اهم در ان زمان داد.
اگر افکار و اعمال امیر کبیر با معیارهای امروزی سنجیده شود یک تصویر ضد بشری از وی ارائه خواهد شد وقتی که پا ی اعدام بهائیان پیش می اید و یا نظر وی در مورد زنان بدون شرایط تاریخی بررسی شود.
در حالیکه نقش امیرکبیر در قانونمند کردن سیستم حکومتی ناصرالدین شاه به نفع مردم و نقش وی در رشد و اگاهی مردم ایران با تاسیس مدرسه دار الفنون د ران زمان بسیار پررنگ است .
و بهمین ترتیب بیژن جزنی و محمد حنیف نژاد عناصر بسیار صادقی بودندکه جانشان را در راه ارمانی دادند که رشد و جنبش عدالت خواهی مردم را باور داشتند را نمی توان با معیار های امروزی و جانشینان فعلی انان که در حال حاضر بر خلاف منافع مردم عمل می کنند سنجید . تجربه عینی جامعه ایران و جهان خط بطلان بر راه انان زده است. اگر این شیوه نقد غیر منصفانه مد شود که شده است به اگاهی رسانی مردم ایران کمکی نخواهد کرد زیرا امکان طرح ان در محیط آزاد و بدون تعصب در داخل کشور ممکن نیست و در خارج کشور هم تمامی این تلاشگران به بسیاری از منابع منجمله شاهدان زنده ان دوران دسترسی ندارند که ارزش علمی و تحقیقی کار انان را زیر سوال خواهد برد.

تصور کنید شریعتی جوان تا الان زنده مانده بود ؛ بیژن جزنی و محمد حنیف نژاد ، خسرو روزبه و خسرو گلسرخی ، احمدکسروی هم مانند دکتر محمد مصدق و احمد شاملو عمر نسبتا طبیعی تری را طی کرده بودند انوقت می شد انان را با بیر حمی تمام نقد و محکوم هم کرد. نقد اندیشه های انان بدون درنظر گرفتن شرایط تاریخی و استبداد حکومتی یک خطای علمی و یک انحراف تاریخی است که در نهایت به نفع دشمنان مردم ایران تمام میشود و مرزیندی تاریخی و مردمی خائن و خادم به مردم را مخدوش می کند.

با گفتگو و تحمل و مدارا می توان و باید به یک درک درست تر و صحیح تر از جامعه ، تاریخ و فرهنگ خودمان برسیم. کار فرهنگی طولانی دراز مدت است. مهم این است که سنگ بنارا درست بگذاریم که متاسفانه راه درست استفاده از بر خورداری از ازادی بیان را بدلایل مختلف نیاموخته ایم . یعنی کسی به ما نسل اول انقلاب یاد نداد. ایا ما به نسل جوانمان یاد خواهیم داد؟

مطلبی دیگر از سعید سلطانپور:

ــ زمانی که متوجه شدم اطلاعات هسته ای جمهوری اسلامی کار مجاهدین رجوی است

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد