_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

تکلیف روشنفکران با سیاست چیست؟

واسلا‌و هال

24.08.2007

یرمردی فرزانه چندی پیش در پراگ به دیدنم آمد و من با شوق و ستایش به حرف‌هایش گوش دادم. اندکی بعد شنیدم او درگذشته است. نامش کارل پوپر بود: مردی جهان‌دیده که از اینجا، از کشور شما، آتش بزرگ‌ترین جنگی را نظاره کرد که بشر تاکنون برافروخته است - جنگ بی‌لجام خشم قبیله‌ای مسلک نازی. وی در اینجا به اوضاع جهان اندیشید و در اینجا بود که مهمترین کتاب خود(جامعه باز و دشمنان آن) را نوشت و تردید نیست که تحت‌تاثیر هم‌زیستی سازمند مردم این جزایر و فرهنگ‌های گوناگون آنها قرار گرفت و از خود پرسید چرا ایجاد جامعه باز این همه دشوار است و چرا این مهم پی‌درپی به موج‌های قبیله‌گر وی برمی‌خورد؛ از این رو به جست‌وجو در پیشینه معنوی تمامی دشمنان جامعه باز و الگوهای فکری آنها پرداخت. ‌ و من در این فرصت تشریفاتی، مایلم با سخنی چند درباره اندیشه‌های سرکارل پوپر، این اندیشمند تازه از دسته رفته‌ام را گرامی دارم. یکی از هدف‌های نقد ژرف بین پوپر- نقدی که با شواهد فراوان توام بود- پدیده‌ای است که وی آن را مهندسی اجتماعی کل‌گرا خواند. مقصودش از این اصطلا‌ح تلا‌ش برای تغییر دادن کامل و فراگیر جهان و بهتر کردن آن بر پایه نوعی ایدئولوژی است که ادعا می‌کند قوانین رشد تاریخی را یکسره دریافته است و اوضاع و احوالی را که پس از تحقق نهایی این قوانین پیش خواهد آمد از هم‌اینک جزءبه‌جزء و تام و تمام و دربست می‌داند. پوپر به روشنی نشان داد که اینگونه پندار و رفتار آدمیان ناگزیر به خودکامگی می‌انجامد.

من از کشوری می‌آیم که چندین نسل زیر سیطره نظام کمونیستی بسر می‌برد و می‌توانم به اتکای تجربه خودم، تایید کنم که سخن سرکارل پوپر درست است. در آغاز نظریه‌ای درباره قوانین تاریخی ارائه شد که می‌گفتند علمی است. این همان تئوری مارکسیسم بود و منجر به پیدایش نوعی آرمانشهر کمونیستی، رویای بهشت روی زمین شد و همین رویا بود که مآلا‌گولا‌ک‌ها، رنج بی‌انتهای بسیاری ملت‌ها و تجاوز پیاپی به انسان‌ها را در پی آورد. آنچه را به‌گونه‌ای با دید کمونیست‌ها از جهان مغایر داشت - یعنی آنچه را که رویای آنها را مورد تردید قرار می‌داد یا احیانا نادرستی آن را به اثبات می‌رساند - بی‌امان کوبیدند.

بدیهی است زندگی با همه گونه‌گونگی و پیش‌بینی‌ناپذیری غیرقابل درک آن، در قفس تنگ مارکسیستی گنجید. پس نگهبانان قفس هر چه را که نتوانستند به زور درون آن بچپانند خفه کردند و از بین بردند و سرانجام ناچار شدند با نفس زندگی، با گوهر هستی بجنگند. من می‌توانم هزار مثال برای شما بیاورم که چگونه به نام پنداشتی نظری و انتزاعی از جهانی بهتر تمامی مظاهر طبیعی حیات را نابود کردند. منظورم فقط تخلفات حقوق بشر نیست. این رویای زورکی تباهی اخلا‌قی، سیاسی و اقتصادی نیز به بار آورد. پوپر، به جای این مهندسی کل‌گرا، رویکردی تدریجی پیشنهاد می‌کرد. کوشش در جهت بهبود بیشتر و بیشتر نهادها، دستگاه‌ها و فنون همزیستی انسان‌ها، از راه تماس مداوم و غنی‌سازی بی‌وقفه تجربه. اصلا‌حات و تغییرات باید بر مبنای آنچه در عمل نیک و مطلوب و هدفمند از آب درآمده است، انجام پذیرد. هر که ادعا کند از همه چیز این جهان سر درمی‌آورد و کاملا‌ می‌داند برای بهبود آنچه باید کرد، گرفتار خودبینی گستاخانه است. ‌ یکی از واکنش‌های قابل فهم کشور من در برابر تجربه ناگوار کمونیسم رواج عقیده‌ای است که می‌گوید انسان به طور کلی باید تا بتواند از تغییر دادن یا بهبود بخشیدن جهان، از بر اندیشیدن مفهوم‌های درازمدت، از طرح‌های استراتژیکی یا از هرگونه ژرف‌اندیشی اجتناب ورزد و اینها همه را بخشی از زرادخانه مهندسی اجتماعی کل‌گرا شمرد. این عقیده، البته بسیار نادرست است و شگفت‌آنکه شباهت فراوان دارد به جبری‌گری کسانی که به قول پوپر، تصور می‌کنند به قوانین تاریخی دست یافته‌اند و خود را خدمت‌گذار آن قوانین می‌پندارند. این جبر در عمل به شکل عجیبی درمی‌آید و بر آن است که جامعه یک ماشین است و همین که به کار افتاد تا ابد خود به خود کار می‌کند. ‌ من مخالف مهندسی اجتماعی کل‌گرایم. اما حاضر نیستم بر همه چیز خط بطلا‌ن بکشم و هنوز کارم به آنجا نرسیده که فکر کنم مردم باید از هرگونه جست‌وجوی پیگیر برای بهتر کردن جهانی که باید با هم در آن زیست کنند، دست بردارند. نه نباید از کوشش دست شست، ولو که اصلا‌حات در مواردی احیانا به طور کامل صورت نگیرد، هر چند که مدت‌ها باید بگذرد تا روشن شود این تغییرات درست بوده است یا نه. به هر رو پیوسته باید آماده بود و آنچه را زندگی نشان دهد که نادرست است، درست کرد. ‌ من همین تازگی‌ها در حضور دوستی فیلسوف این نظر را ابراز کردم. نگاهی متعجب به من انداخت و بعد کوشید مطلبی را به من بپذیراند که من هیچ‌گاه منکر نبوده‌ام که جهان ما اساسا ذاتی کل‌گرا دارد که هر چیز آن به هم وابسته است که هر چیز ما در یک نقطه می‌کنیم بر تمام نقاط اثر می‌گذارد - اگرچه ای بسا ما همه آن را نبینیم و افزود حتی علوم پسامدرن امروزی هم گواهی است بر این مدعا. سخن دوستم وادارم کرد تا گفته خود و شاید حتی نوشته پوپر، را تکمیل کنم. بلی، درست است که جامعه، جهان، کائنات - خود هستی - پدیده بی‌نهایت مرموزی است و میلیاردها همبستگی درونی آن را یکپارچه نگه داشته است. ولی تفاوتی کلی است میان شناخت و پذیرش متواضعانه این مطلب و اعتقاد گستاخانه به اینکه بشریت، روح آدمی یا خرد ما قادر است جهان را سرتاسر بفهمد و آن را شرح بدهد - و آنگاه نوعی بینش هم برای پیشبرد آن بتراشد.

آگاهی از بستگی رویدادها به هم یک چیز است و باور داشتن درک کامل چگونگی آن چیزی کاملا‌ دیگر. ‌ به سخن دیگر: من، مانند پوپر، بر این اعتقادم که سیاستمداران، دانشمندان، مدیران بخش خصوصی و دیگر مردم نباید به دام این گمانه واهی افتند که آنها می‌توانند کل جهان را بفهمند و با اقدام واحدی آن را تغییر دهند. کسی که در پی به کرد جهان است باید در نهایت احتیاط و تیزهوشی گام به‌گام پیش برود و پیوسته مراقب حوادث ناشی از تغییرات باشد. در عین حال، به نظر من - و شاید اینجا کمی با پوپر اختلا‌ف پیدا کنم - باید از تمامی روابط متقابل جهانی قابل دستیابی آگاه بود و فراموش نکرد که در ورای شناخت ما رشته بی‌انتهایی روابط متقابل دیگر نیز هست. من در دوران نسبتا کوتاه اقامتم در دیار، به اصطلا‌ح، <سیاست سطح بالا‌> بارها به این نتیجه رسیده‌ام که این تنها راهی است که باید رفت. بیشتر مخاطرات کنونی جهان و بسیاری از مشکلا‌ت آن را - اگر روشن‌بین باشیم، اگر به جای منافع آنی و گروهی خود دست‌کم تا اندازه‌ای همبستگی وسیع‌تر و فرآورنده‌تر را مدنظر قرار دهیم - می‌توان به نحو ثمربخش‌تری حل و فصل کرد. این هوشیاری، البته نباید هیچ‌گاه به صورت اعتقادی گستاخانه و آرمانی درآید و در نتیجه گمان بریم که تنها ما حقیقت تمامی این همبستگی‌های متقابل را می‌دانیم. برعکس، هوشیاری ما باید از احترامی ژرف و فروتنانه به این همبستگی‌ها و نظم مرموز آنها نشات پذیرد. ‌ بحث نقش روشنفکران این روزها در کشور من بسیار داغ است. اهمیت این گروه چه اندازه است، چه خطری دارند، چقدر می‌توان آنها را مستقل گذاشت، چگونه و تا چه حد باید آنها را در سیاست راه داد. این گفت‌وگو گاه آشفته می‌شود، چون واژه <روشنفکر> برای اشخاص مختلف معنای مختلف می‌دهد و این با آنچه من در اینجا گفتم ارتباط نزدیک دارد. ‌ اجازه دهید، عجالتا تعریفی از روشنفکر پیش نهم. روشنفکر در نظر من کسی است که زندگی خود را وقف تفکر کلی به امور این جهان و بافتار گسترده‌تر چیزها می‌کند. البته تنها روشنفکران نیستند که به چنین کاری دست می‌زنند. اما آنها این کار را به صورت - جسارت نشود- حرفه‌ای انجام می‌دهند. یعنی شغل عمده اینان مطالعه، تدریس، خواندن، نوشتن، نشر و سخنرانی برای همگان است. این غالبا - ولی البته نه همیشه - آنها را پذیرای مباحث کلی‌تر می‌کند و غالبا - البته نه همیشه- حس مسوولیت بزرگ‌تری برای وضعیت جهان و آینده جهان در آنها پدید می‌آورد. ‌ اگر این تعریف روشنفکر را قبول داشته باشیم، نباید تعجب کنیم که بسیاری از روشنفکران زیان فراوان به جهان رسانده‌اند. روشنفکران از آنجا که به طور کلی به امور جهان علا‌قه‌مندند و بیش از دیگران از این بابت احساس مسوولیت می‌کنند، گاه دچار این وسوسه می‌شوند که جهان را یک واحد کلی بشمرند و آن را سربه‌سر توضیح بدهند و برای مشکلا‌ت‌اش راه‌حل‌های جهانی بیابند.

دلیل تمایل روشنفکران به ایدئولوژی‌های کل‌گرا و علت تسلیم آنها به قدرت فریبنده مهندسی اجتماعی کل‌گرا، معمولا‌ بی‌تابی ذهنی و میان‌برهای فکری بی‌شمار آنهاست. مگر پیشگامان مرام و مسلک نازی، بنیانگذاران مارکسیسم و رهبران اولیه کمونیسم همه روشنفکر درجه یک نبودند؟ مگر تعدادی از دیکتاتورها، حتی بعضی از تروریست‌ها - از سرکرده‌های بریگاد سرخ آلمان گرفته تا پل پات- در بدو امر روشنفکر نبودند؟ بگذریم از روشنفکران زیادی که هر چند خود موجد و معرف دیکتاتوری نبودند ولی بارها و بارها در برابر دیکتاتورها ضعف به خرج دادند، چون بیش از همه گرفتار این خیال واهی بودند که دفع بلا‌یای بشر نوعی کلید جهانی دارد و در توصیف این پدیده‌بود که اصطلا‌ح «خیانت روشنفکران» وضع شد. مبارزه‌های ضدروشنفکری در کشور من پیوسته این قبیل روشنفکران را مدنظر داشته است و سرچشمه این اعتقاد که روشنفکر موجودی است خطرناک برای بشریت نیز همین است. ‌ لیکن هر که چنین ادعایی بکند در خطاست و هرکس که بر اثر ضدیت مفرط با برنامه‌ریزی سوسیالیستی منکر هرگونه تفکر مفهومی بشود نیز در اشتباه است. ‌ ‌ معقول نیست بیندیشیم که تمامی روشنفکران تسلیم آرمان‌پرستی، تسلیم مهندسی کل‌گرا شده‌اند. چه بسیار روشنفکرانی که هم در گذشته و هم در زمان حال درست آن کردند که به نظر من می‌بایست می‌کردند: یعنی مسائل را در محتوایی فراخ‌تر دریافتند، به چیزها از زاویه جهانی نگریستند، ماهیت مرموز جهانشمولی را برشناختند و متواضعانه بدان تن در دادند. احساس مسوولیت فزون‌تر این روشنفکران در قبال جهان آنان را به اسارت نوعی ایدئولوژی در نیاورد، بلکه آنها را با بشریت با امیدهای بشریت یکی ساخت. این روشنفکران همبستگی آدم‌ها را پایه نهادند، رواداری، مبارزه با زور و با بدی را رواج دادند، حقوق بشر را می‌پروراندند و از بخش‌ناپذیری حقوق انسان‌ها مدافعه کردند. اینها خلا‌صه بیانگر آنچه <وجدان جامعه> نامیده شده است، بودند. ‌ و اینهایند که در زمان خود ما وقتی مردم کشوری گمنام در گوشه‌ای از جهان تلف می‌شوند یا وقتی کودکان از گرسنگی می‌میرند یا کره زمین رو به گرمی می‌رود یا چشم‌انداز زندگی غیرقابل تحمل در برابر نسل‌های آینده رخ می‌نماید، بی‌اعتنا نمی‌نشینند. اینها به سرنوشت جنگل‌های بکر در سرزمین‌های دور افتاده، به اینکه آدمیزاد منابع بازنیافتنی‌اش را به زودی از میان خواهد برد، به این امر واقع که خودکامگی جهانی در آگهی‌های تبلیغاتی، مصرف‌گرایی و نیز قهر و خشونت برنامه‌های تلویزیونی، سرانجام نژاد بشر را به حالت بلا‌هت کامل درمی‌آورد، اهمیت می‌دهند و دل نگران‌اند. ‌

و اما تکلیف روشنفکران با سیاست چیست؟ در این زمینه هم سوءتفاهم بسیار وجود دارد. نظر من خیلی ساده است: هر جا به روشنفکران آرمان‌گرا برخوردید، بانگ خطر آنها را نشنیده بگیرید و چنانچه وارد سیاست شدند، حرف‌شان را حتی کمتر باور کنید. ‌ ولی نوع دیگر روشنفکران - آنهایی که به همبستگی همه چیز این جهان توجه دارند، آنهایی که با فروتنی و نیز احساس مسوولیت هر چه بیشتر، به جهان نزدیک می‌شوند، آنهایی که به خاطر آنچه نیک است دست به نبرد می‌زنند- به این روشنفکران با دقت تام گوش دهید، خواه در مقام بسیار ضروری منتقد مستقل قدرت و سیاست را در آینده ادراک خود بازتابند و خواه خود مستقیما در سیاست درگیر باشند. ‌ این دو نقش با هم تفاوت کلی دارد. سخن دوست من، تیموتی گارتن آش که سال‌هاست درباره این امر با هم صحبت می‌کنیم، حتما درست است. ولی این بدان معنا نیست که باید به بهانه آنکه جای اینگونه روشنفکران فقط در دانشگاه‌ها یا در رسانه‌های گروهی است، پای آنها را از عرصه سیاست برید. من برعکس، عمیقا اعتقاد دارم که هر چه مشارکت مستقیم این افراد در سیاست عملی بیشتر شود، جهان بهتری به وجود می‌آید. سیاست طبیعتا اشخاصی را وامی‌دارد تا به مطالب کوتاه‌مدت بپردازند و نه چیزهایی که صد سال دیگر روی می‌دهد، تا توجه خود را معطوف موضوع‌های حائز اهمیت در انتخابات بعدی کنند تا در عرض مصالح جامعه بشر علا‌یق گروهی خود را در نظر بگیرند تا چیزهایی بگویند که به گوش همه خوش آید و نه چیزهایی که مردم میل ندارند بشنوند و حتی در برخورد با حقیقت هم راه از احتیاط پیش گیرند ولی اینها دلیل نمی‌شود که روشنفکران را از سیاست کنار بگذاریم. برعکس چالش این است که آنها را هر چه بیشتر به سیاست فرا خوانیم. برای تصمیم گرفتن درباره سرنوشت تمدن به هم پیوسته جهانی، مجهزتر از کسانی که بیش از همه به ژرفای این همبستگی‌ها واقف‌اند، بیش از همه بدان‌ها حرمت می‌نهند و بیش از همه با کل جهان برخورد مسوول دارند، کسی سراغ دارید؟

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد