_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

تاملی بر کتاب یک عضو جداشده سازمان مجاهدین خلق

روزهای تاریک بغداد در ترازوی نقد

 

منبع : خبرگزاری فارس

مولف: دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران

تاریخ : 16/08/1385

 

در این مختصر از دو جنبه فكری و سازمانی به مجاهدین خلق می‌نگریم؛ زیرا معتقدیم مسائل تشكیلاتی را می‌بایست از گرایشهای فكری آن كاملاً تفكیك كرد هرچند از تأثیرات متقابل آنها بر یكدیگر هم نباید غافل شد.

"آن‌وقت‌ها، در زمستان 1362 وقتی از گردنه‌های كردستان بالا می‌رفتم تا دوباره به سازمان مجاهدین برسم، نمی‌دانستم روزی خواهد رسید كه متوجه شوم كوه‌ها و گردنه‌های كردستان، همان بلندی‌های كوه‌های الموت در "روستای كازرخان" قزوین بوده كه من را به "قلعه رجوی" می‌رسانده‌ است. قلعه‌ای كه "تروریست‌های حشیشی" پرورش می‌داد تا رهبر فرقه را چیزی بالاتر از خلیفه و شاه یعنی "سیدنا" و "سید رجال‌العالمین" بخوانند."(1)

 

طرح چنین قیاسی با سایر مسائل و رخدادهای تأسف‌بار تاریخی از سوی یكی از اعضای سازمان مجاهدین خلق یعنی آقای محمد حسین سبحانی- كه بعد از سالها تحمل زندان انفرادی و شكنجه از حصار تشكیلاتی در عراق رهایی یافته است- می‌تواند نقطه عزیمت به بحثی تاریخی باشد، هرچند معتقدیم چنین قیاسی صرفاً بخشی از اعوجاجات و معضلات مبتلا به این سازمان را به تصویر می‌كشد. در نگاهی گذرا به آنچه بعد از پیوند خوردن مجاهدین خلق با بیگانگان (از صدام حسین تا...) رخ نموده، مكانیزمی بسیار پیچیده‌تر را برای تابع ساختن نیروها در برابر اراده رأس تشكیلات شاهدیم. به همین دلیل نیز در تحلیل عواملی كه یك سازمان مبارز و ضدنظام سلطه را دچار یك چرخش 180 درجه‌ای نموده و به نقطه مقابل شرایط آغازین آن سوق داده است با نظرات متنوعی مواجه هستیم. برخی، مبانی نظری و سیر فكری این گروه را عامل اصلی چنین سقوطی عنوان می‌كنند. جماعتی، نقش محوری را به خصلتهای فردی مسعود رجوی می‌دهند و  در نهایت برخی نیز همچنان كه در كتاب خاطرات آقای سبحانی آمده‌ ترفندهای خاص‌الخاص تشكیلاتی را عامل باقی ماندن اعضا و سمپاتها در سازمانی با شكل و شمایل كنونی می‌دانند.

 

متأسفانه از آنجا كه بسیاری از صاحبنظران و محققان و صاحبان قلم، بعد از پیوند خوردن گروه رجوی با دیكتاتور بغداد و سپس با نژادپرستان حاكم بر فلسطین اشغالی، این گروه را كاملاً مضمحل شده و منفور در افكار عمومی ارزیابی كردند، در مقام تجزیه و تحلیل همه جانبه این پدیده بسیار پندآموز در تاریخ معاصر كشورمان برنیامدند، در حالی كه به نظر می‌رسد شناخت دقیق و جامع عواملی كه این گروه را از اوج عزت به حضیض ذلت كشاند برای همه نسلهای این مرز و بوم و حتی سایر ملتهای مبارز می‌تواند راهگشا و پندآموز باشد. در این مختصر از دو جنبه فكری و سازمانی به این گروه می‌نگریم؛ زیرا معتقدیم مسائل تشكیلاتی را می‌بایست از گرایشهای فكری آن كاملاً تفكیك كرد هرچند از تأثیرات متقابل آنها بر یكدیگر هم نباید غافل شد.

سیر گرایشهای فكری سازمان مجاهدین خلق: همان‌گونه كه می‌دانیم، نیروهای بنیانگذار این سازمان به سبب انتقاد از گرایشهای سیاسی و فكری جبهه‌ ملی و سپس نهضت آزادی، از آنان منفك شدند و تشكیلات مستقلی را بنا نهادند؛ بنابراین روند تحولات اندیشه‌ای و نظری در این سازمان را می‌توان از زمان عضویت در نهضت آزادی تا به امروز در پنج مقطع كاملاً متمایز از هم تفكیك كرد:

 

1-    اعتقاد راسخ به اسلام همراه با علم زدگی و علمی پنداشتن مبانی نظری غرب سرمایه‌داری.

2-    اعتقاد به اسلام همراه با علم زدگی و علمی پنداشتن مبانی نظری ماركسیسم.

3- وحدت عملی با نیروهای ماركسیست و غلتیدن در وادی التقاط.

4- پذیرش كامل مبانی نظری ماركسیسم و اعلام رسمی خروج از اسلام.

5- قرار گرفتن در وادی نفاق بعد از مشاهده از دست دادن پایگاه اجتماعی.


 

هرچند در این نوشتار قصد پرداخت مشروح به سیر تحولات فكری این سازمان را نداریم، اما باید بر این نكته تأكید داشت در آن سالها كه جوانانی پاك سرشت و اسلام خواه پا در میدان مبارزات مسلحانه حرفه‌ای برای ایجاد جامعه‌ای توحیدی نهادند، به دلیل دور نگه داشته شدن دین از حوزه اداره جامعه، فهم و درك پاسخ اسلام به بسیاری از نیازهای بشری كار بسیار سختی را می‌طلبید. واقعیتهای تاریخی به خوبی حكایت از آن دارد كه جوانان بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق تلاش زیادی برای انطباق استنتاجات خود با مبانی اسلامی داشتند، اما علاوه بر ضعف ارتباط با حوزه‌های دینی، دو عامل مهم موجب شد تا این حساسیت درست، در مسیر خود تداوم نیابد.

 

 اول اینكه این جوانان غیرتمند و انقلابی - چه قبل و چه بعد از انشعاب از نهضت آزادی به اقتضای شرایط آن دوران متأثر از جو علم زدگی شدید بودند. نباید فراموش كرد كه نظریه پردازان نظامهای سرمایه‌داری و ماركسیسم با سوءاستفاده از چنین فضایی همه نظریه‌های خود را در حوزه علوم انسانی به عنوان "علم" از موضعی بالا و برتر دیكته می‌كردند. متاسفانه روشنفكران دینی در مجامع اسلامی نیز بعضاً مسائل ماوراءالطبیعه و اندیشه دینی مبتنی بر وحی را با چنین "علمی" محك می‌زدند. باید اذعان داشت احساس مرعوب بودن در برابر جو علم زدگی تبعات بسیاری را در دوران گذار اسلام از انزوا به متن جامعه به بار آورد و این مسائل، محدود به سازمان مجاهدین خلق نبود. در این دوران همزمان با تلاشهای قابل تقدیر روشنفكران وارسته و متعهد به مبانی فكری این مرز و بوم برای احیای اندیشه دینی، برخی نیز ملاك سنجش باورهای مذهبی یا تبیین مبانی دینی را آنچه به عنوان علم عرضه می‌شد، قرار داده بودند. تاثیر این فضا بر مجاهدین خلق بویژه بعد از روی آوردن بنیانگذاران آن به مبارزه مسلحانه تمام وقت و مطالعه گسترده در جنبشهای ماركسیستی جهان، كاملاً محسوس است.

 

عامل دوم كه موجب شد تلاش رهبران سازمان برای دور نشدن از مبانی اسلامی به تدریج كمرنگ شود، وحدت عملی با گروههای ماركسیستی بود. به منظور تحقق چنین وحدتی، سازمان مطالعاتش را صادقانه؟! به برنامه‌های مطالعاتی گروههایی چون فدائیان خلق نزدیك ساخته بود تا قرابتهای لازم به وجود آید.

اعتقاد به وحدت بین نیروهای ضد امپریالیستی و پرهیز از هر عاملی كه این جبهه را ضعیف سازد موجب افراط‌ در این زمینه شده بود. در همین چارچوب، به تدریج عمده برنامه مطالعاتی خانه‌های تیمی سازمان را مطالعه آثار نظری ماركسیستی یا منعكس كننده تجربیات جنبشهای ماركسیستی، تشكیل داد. یكی از اعضای مجاهدین خلق در خاطرات خود در این زمینه می‌گوید:

 

"پس از ایجاد ارتباط رسمی با سازمان و شروع زندگی پنهان، سپاسی آشتیانی ارتباط خود را با ما قطع كرد و فرد دیگری به نام حبیب را به عنوان رابط سازمان به ما معرفی كرد. پس از چند روز، سازمان دو نفر را با نامهای مستعار خسرو و پرویز به عنوان هم تیمی روانه خانه امن ما كرد ... تیم 5 نفری ما برنامه‌های فشرده خود را با مسئولیت حبیب آغاز كرد. از جمله این برنامه‌ها خواندن كتاب و نقد آن بود. كتابهایی مانند "چین سرخ"، "زردهای سرخ"، "خرمگس"، "مردی كه می‌خندد"، "مبارزات"، "چه¬گوارا"، "الفبای ماركسیسم" و... را در همین دوران خواندیم و نقد كردیم."(2)

 

این در حالی بود كه به اعتراف نیروهای سازمان، چریكهای فدایی خلق به مبانی وحدت از طریق تبادلات فكری پایبند نبوده و هرگز حاضر نمی‌شدند كتب و آثاری را كه دارای گرایش اسلامی بود، در خانه‌های تیمی در دسترس اعضای خود قرار دهند:

 

"مدتی كه مصطفی نزد ما بود معتقد بود كه فدایی‌ها اشتباه می‌كنند؛ ما بیست جلد از كتاب امام حسین به چریك‌های فدایی دادیم، چرا كه دستاوردهایمان را منتقل می‌كردیم، اما چریك‌ها گفته بودند این كتاب‌ها را نباید كادرها بخوانند؛ چرا كه ایده آلیستی است".(3)

 

همان گونه كه ملاحظه می‌شود چریكهای فدایی خلق در چارچوب این وحدت و همكاریهای متقابل هرگز حاضر نبوده‌اند مطالعه كتابهای مذهبی را به اعضای خود تجویز كنند. به طور قطع آنها نیز اگر اجازه می‌دادند آثار اسلامی در خانه‌های تیمی مورد مطالعه قرار گیرد در میان اعضایشان نسبت به مبانی ماركسیستی تردید ایجاد می‌شد. برای نمونه، تشریح اسلام برای خسرو گلسرخی در زندان موجب تغییر اساسی در نگرش وی می‌شود:

 

"گلسرخی در زندان شماره 3 قصر با كاظم ذوالانوار هم‌بند بود. كاظم خیلی با او كار كرده بود، حتی خطبه‌های نهج‌البلاغه را برایش خوانده بود. گلسرخی می‌گفت: "دنیای جدیدی در برابر چشمانم گشوده شد و اینها چیزهای خیلی جالبی است." خودش احتمال می‌داد كه آزاد شود. یك روز مهندس عبدالعلی بازرگان تعریف می‌كرد كه وقتی با گلسرخی قدم می‌زدم، می‌گفت: این روشنفكران ما خیلی ذهنی هستند. اگر من آزاد بشوم، اولین كاری كه می‌كنم، می‌گویم روشنفكران باید نسبت به اسلام تجدید نظر كنند."(4) 

 

اگر نوعی مرعوب بودن بر نیروهای مذهبی علم زده حاكم نمی‌شد، نه تنها همه نیروهای سازمان در معرض آموزشهای ماركسیستی قرار نمی‌گرفتند بلكه روند تاثیرگذاری در این ائتلاف تشكیلاتی معكوس می‌شد. این در حالی است كه مجاهدین خلق از برخوردهای غیراصولی تشكیلاتی چریكهای فدائی خلق با خود مطلع بودند:

 

"بنا بود یك اعلامیه مشترك از جانب فدایی‌ها و مجاهدین منتشر شود. ما هم لیست انفجارها را نوشتیم، فدایی‌ها دو تا از انفجارات ما را ننوشتند. انفجارات خودشان را هم خیلی بیشتر اغراق كردند. خلاصه خیلی مسئله شد. یادم هست سید می‌گفت ما از اینها خیلی كلك خوردیم."(5) 

با وجود چنین شناختی از فدائیان خلق كه به هیچ اصل تشكیلاتی و اخلاقی در چنین وحدتی پایبند نبودند مجاهدین خلق همچنان در یك پروسه تدریجی، تمامی خواسته‌های آنان را تحقق می‌بخشیدند:

 

"به خاطر حفظ وحدت در چنین سازمان و نظامی، باید آموزش‌های دینی و قرآنی را كنار بگذاریم كه در این باره همه كادرها در آن نشست اتفاق‌نظر داشتند. جایگزین آن نیز آموز‌ش‌های علمی، نظیر "دیالكتیك محصول علم" خواهد شد یا این كه كادرها- با آن نیت پاكی كه دارند- به تفكر بپردازند؛ نتیجه آن هر چه باشد، چیز خوبی خواهد شد... در نشست كرج همه بودند. بهرام آرام، تقی‌ شهرام، وحید افراخته، مجید شریف واقفی، علیرضا سپاسی و ناصر جوهری، همه كادرها حضور داشتند. بدین سان بود كه اعضای سازمان- كه همه مذهبی بودند و عامل به احكام- به قرائت‌های مختلف از قرآن پی بردند و صادقانه به دلائلی كه گفته شد، آموزش‌های قرآنی را كنار گذاشتند. همزمان با كنار گذاشتن آموزش‌های قرآنی، هویت قرآنی نیز كنار گذاشته می‌شد و آموزش‌های عملی جایگزین می‌گردید و به تدریج "دیالكتیك محصول علم" جای خود را به "دیالكتیك ماركسیستی" می‌داد. همزمان كتاب‌های ماركسیستی ترجمه شده و به وفور در دسترس بود."(6)

 

ظاهراً در چارچوب وحدت با گروههای چپگرا این میزان عقب نشینی نیز رضایت خاطر چریكهای فدایی خلق را كه از مرعوب بودن نیروهای سازمان در برابر نظریه‌های به اصطلاح علمی! وقوف یافته بودند، فراهم نمی‌كرده است:

 

"مثلاً بحث بود كه در اعلامیه‌ها آیه بگذاریم یا نگذاریم. آیه‌ای كه الله داشته باشد موجب بحث فلسفی می‌شود. سید می‌گفت: "از اشكالاتی كه فدایی‌ها به ما می‌گیرند این است كه می‌گویند آیه‌ای كه در ابتدای بیانیه و آیه و اسم‌ الله كه در آرم مجاهدین است، موجب بحث‌های فلسفی می‌شود و وحدت استراتژیك را تضعیف می‌كند." تدریجاً از همین جا خودكم‌بینی سید شروع شد كه ما جبهه‌ای داریم علیه امپریالیزیم و صهیونیزم و دربار. نیروهای ضدامپریالیست باید اتحاد داشته باشند و درگیر بحث‌های فلسفی نشوند. می‌گفتند چون الله هم یك مقوله فلسفی است، بنابراین باید كوتاه آمد." (7)


این وحدت یك‌جانبه و از موضع مرعوبیت در برابر ماركسیستها با چنین باوری كه آنها دارای اندیشه‌ای عملی هستند، در مورد نیروهای داخل زندان نیز صادق بود:

 

"در این زندان [عشرت‌آباد] یك كمون بزرگ بود كه همه بچه‌های مجاهد و فدایی و گروه توفان و برخی مائوئیست‌ها و خیلی از منفردین در آن شركت داشتند."(8)


در حالی كه شخصیتهایی چون آیت‌الله طالقانی و سایر نیروهای مسلمان هرگز حاضر نبودند با ماركسیست‌ها وارد یك كمون شوند، نیروهای مجاهدین خلق بی‌اعتنا به این شخصیتها- كه برای استفاده تبلیغاتی همواره آنان را با عنوان "پدر" خطاب می‌كردند- حتی با منفورترین نیروهای ماركسیست یعنی مائوئیستها نیز همراه می‌شدند اما حاضر نبودند در جمع نیروهای مسلمان قرار گیرند.

 

تغییر و تحولات تشكیلاتی در سازمان مجاهدین خلق

 

 از آنجا كه "روزهای تاریك بغداد" عمدتاً از بُعد تشكیلاتی به مسائل گروه رجوی می‌پردازد، این گونه به نظر می‌رسد كه دیگر مسائل نظری چندان اهمیتی نداشته یا از اولویتی در این گروه برخوردار نبوده است. البته این واقعیت را باید پذیرفت كه بعد از حذف فیزیكی بسیاری از نیروهای قدیمی و باسابقه سازمان (به صور مختلف از جمله اعزام به عملیات مرصاد, ادعای خودكشی و...) حتی تظاهر به مبانی اولیه مورد احترام سازمان نیز ضرورت خود را از دست دادند. البته در این حال سازمان مجاهدین خلق به دلائل مختلف برای جذب نیروی جدید ناگزیر از آن است كه خود را به عنوان یك تشكیلات معتقد به اسلام معرفی كند. در واقع مسئولان كنونی این گروه بر این واقعیت به خوبی واقفند كه اگر نیرویی با گرایش چپ خواستار ملحق شدن به یك سازمان ماركسیستی باشد هرگز مجاهدین خلق را با فراز و فرودهای فراوان در مبانی نظری، انتخاب نخواهد كرد بلكه به گروهی خواهد پیوست كه از ابتدا سوابق روشنی در جریان چپ داشته باشد. از اینرو تشكیلات مجاهدین خلق بنا را بر این می گذارد تا همچنان پوسته نازكی از اسلام را برای خود محفوظ دارد و بدینوسیله بقاء خود را تضمین نماید. البته این ضرورت تشكیلاتی بدان معنی نیست كه كنترل نیروها و حفظ آنها بر اساس اندیشه و اعتقادات دینی است, بلكه همانگونه كه از خاطرات همه افرادی كه از زندانهای رجوی در بغداد گریخته و به كشورهای اروپایی پناهنده شده‌اند برمی‌آید، این امر با ترفندهای متنوع تشكیلاتی ممكن بوده است.

 

تشكیلات مجاهدین خلق در ابتدا بر اساس توانائیهای شخصیتی نیروهای مؤسس آن شكل می‌گیرد و اعتماد و اعتقاد به تقوای این افراد شاخص، موجب گسترش سریع این سازمان می‌شود. بعدها كه سازمان در اوج برنامه‌های مطالعاتی و خودسازی به فاز نظامی كشانده می‌شود و ضربات متعددی را متحمل می‌گردد, دیگر آن شاخص های اولیه برای احراز صلاحیت راهیابی به كادر مركزی محفوظ نمی‌ماند. رشد افراد در ساختار مخفی هرم تشكیلات- كه غیر قابل اتكا بودن خود را در جریان رخدادهای سال 54 روشن ساخت- تنها مسیر راهیابی به مركزیت سازمان بود. لازم به یادآوری است كه طی همین سالها اعتقاد به روشن بودن سیر مراحل رشد افراد وجود داشته است لذا با وجود خفقان حاكم در زندانها مكانیزم انتخابات برای تفویض مسئولیتها به افراد به رسمیت شناخته شده بود:

 

"بعد كه بهمن بازرگانی به جمع اضافه شد, آن دو با هم همكاری می‌كردند. اما پس از این كه عده بچه‌ها زیاد شد و تقریباً همگی به زندان آمدند, مسعود تا اندازه‌ای زیر سئوال رفت... كسانی چون كاظم شفیعیها و فتح‌الله خامنه‌ای معتقد بودند كه رهبری بیرون زندان ارتباطی با درون زندان ندارد و باید در رهبری تجدید نظر شود. بچه‌ها دیگر رهبری ثابت را قبول نداشتند. بنابراین انتخاباتی برگزار شد و فتح‌الله خامنه‌ای, كاظم شفیعیها و موسی خیابانی برای نوبت اول برای مركزیت زندان انتخاب شدند و مسعود یك رای آورد." (9)

 

در آن ایام در زندان كه فضای نسبتاً آزادتری وجود داشت رجوع به آراء عمومی مبنای انتخاب كادر رهبری قرار می‌گیرد و البته مسعود رجوی به هیچ وجه رای نمی‌آورد. علت رای ندادن توده‌های عضو سازمان به رجوی را آقای لطف‌الله میثمی دو عامل می‌داند:

 

1-     غرور بیش از حد.

 

2-     ضعف نشان دادن در بازجویی و لو دادن نیروهای سازمان.

 

 

براساس این روایت، غرور مسعود رجوی اعتراض كادر رهبری را نیز در پی داشته است:

 

"حنیف‌نژاد گفته بود كه غرور مسعود بالاخره ضربه خواهد زد و این را اعضای شورای مركزی شنیده بودند... مسعود كه در جمع چهل نفره عرصه را بر خود تنگ دید, گفت: نمی‌دانم چرا بیشتر مشهدی‌ها مغرورند و من چهارمین مشهدی هستم كه مغرورم. اولی دكتر شریعتی, دومی جلال فارسی و سومی امیر پرویز پویان"... وقتی او مجبور می‌شد كه غرورش را بشكند, به دنده دیگری می‌افتاد؛ گریه, مظلومیت و خودكم بینی... نظیر وقتی كه در زندان قصر در سال 1351 در انتخابات رای نیاورد و احساس كرد جو اكثریت بچه‌‌ها علیه اوست."(10)

 

ایشان همچنین در فراز دیگری در این زمینه می‌گوید:

 

"ولی مسئله ای كه همه چیز را تحت الشعاع قرار داده بود, اختلاف مسعود و اصغر [بدیع زادگان] بود... مسعود در لبنان, حالت طلبكاری داشت. به ایران آمد, باز هم مسئله‌اش حل نشد. همان طور كه گفتم, در زندان, بازجویی‌های خودش و نیز مقاومت اصغر را دید كه گرچه بدنش سوخته بود ولی چیزی نگفت؛ بسیار متاثر شد و گریه كرد."(11)

 

حتی سازمان قبل از آغاز مبارزه مسلحانه نسبت به رشد غیرمنطقی افراد در تشكیلات حساس بوده و مراقبتهای ویژه‌ای را اعمال می‌كرده است:

 

"حنیف‌نژاد می‌گفت: رشد مسعود بادكنكی است. در اثر زیادی مطالعه, غرور پیدا كرده است." بعدها كه به لبنان رفته بودند, در پایگاه, اختلاف اصغر و مسعود به حدی رسیده بود كه با هم حرف نمی‌زدند و یكدیگر را تحمل نمی‌كردند. حنیف می‌گفت: "... غرورش كار دست ما می‌دهد."(12) 

 

بعد از سرنگونی رژیم پهلوی و رانده شدن آمریكا و انگلیس و تغییر اساسی در فضای سیاسی كشور, هر تشكلی علی القاعده می‌بایست با اتكا به رای اعضای خود، مسئولان سازمانی اش را تعیین می‌كرد, اما در مورد سازمان مجاهدین این موضوع صدق نكرد. این گروه با وجود معرفی كاندیدا در سراسر كشور برای انتخابات اولین مجلس بعد از انقلاب، ترجیح داد رهبری سازمان همچنان در چارچوب روابط مشخص، رقم بخورد و به قواعد پذیرفته شده و ضوابط حزبی تن ندهد. اینكه مسعود رجوی چگونه توانست بعد از انقلاب در راس سازمان مجاهدین قرار گیرد از حوزه این تحلیل خارج است زیرا از یك سو اطلاعات لازم در این زمینه در اختیار نیست و از دیگر سو آنچه كه برای ما در این بحث اهمیت دارد اینكه وی هرگز از سوی اعضای سازمان انتخاب نشده است. بعد از انقلاب كه عمده فعالیتها‌ی این گروه علنی شد در هیچ مقطعی حتی در خارج كشور (فرانسه وعراق) مكانیزم رجوع به افكار عمومی و آراء اعضا برای تعیین مسئولیتها در تشكیلات، مورد توجه مسئولان آن قرار نگرفته است.

 

بطور معمول تشكیلاتی كه مسئولان آن به طریقی غیر از انتخابات، قدرت را در دست گرفته باشند علی‌القاعده در مسیر شخصیت دادن به اعضا حركت نخواهد كرد و مكانیزمی بر آن حاكم خواهد شد كه هرگز قدرت دست‌اندركاران مورد مناقشه قرار نگیرد. مسعود رجوی كه رای نیاوردنش در انتخابات تعیین كادر مركزی زندان، میزان مقبولیت وی را در میان اعضا مشخص ساخته بود به تدریج تشكیلات را به سویی سوق داد كه رای گیری معنایی در آن نداشته باشد و نیروهای سازمان در برابر كادرهای باسابقه‌تر دچار احساس خودكم‌بینی شوند و این تصور را از ذهن دور كنند كه در رای و نظر دارای حقوقی مساویند. آقای لطف‌الله میثمی در خاطرات خود در این زمینه می‌گوید:

 

"در ارتش، بین افسران و درجه‌داران و سربازان به طور آشكاری، تبعیض و اختلاف وجود داشت... متاسفانه سازمان‌های روشنفكری هم دچار این عارضه هستند و در آنها، رهبران نسبت به توده‌ها، جایگاه برتری دارند. سازماندهی رجوی در زندان، همین گونه بود."(13)

 

بعدها به ویژه در دورانی كه سازمان مجاهدین خلق در كنار صدام مأوا می گزیند، فقط با پدیده اختلاف شدید بین شأن و منزلت توده‌های سازمانی و افراد در راس تشكیلات مواجه نیستیم بلكه نیروهای عادی سازمان با توسل به شیوه‌های بسیار پیچیده به انحاء مختلف بی‌هویت می‌شوند تا صرفاً به عنصری تابع مبدل گردند. هرچند برای شناخت دقیق این روشها نیاز به تحقیقاتی جامع خواهد بود اما آنچه بعضاً در خاطرات اعضا در این زمینه آمده به شدت منزجر كننده است. برای نمونه از جمله شیوه‌‌هایی كه برای در هم شكستن شخصیت اعضای سازمان بكار گرفته می‌شود، قرار گرفتن اعضا در اختیار سازمان استخبارات عراق قبل از پیوستن به نیروهای سازمان در عراق و نیز بعد از مسئله دار شدن نسبت به عملكردهای مسعود رجوی است. آقای محمدرضا اسكندری كه بعد از گریختن از چنگال تشكیلات رجوی، به هلند پناهنده شد در این زمینه می‌نویسد:

 

"ما به مدت چندین هفته در آنجا زندانی بودیم. افراد استخبارات (سازمان امنیت عراق) از زندانی‌ها بیگاری می‌كشیدند. یك روز یك افسر عراقی پیش من آمد و گفت برو بیرون و ماشین مرا بشوی... دو نفر از ما بیش از 5 سال از عمر خود را در زندان‌های رژیم سپری كرده بودیم. وقتی این زندان را با زندان‌های جمهوری اسلامی مقایسه می‌كردیم، می‌دیدیم كه علاوه بر شكنجه‌های وحشتناك عراقی‌ها، محیط و ساختمان زندان‌های ایران مناسبتر از این زندانها و غذای زندان‌های ایران بهتر از آن چیزی بود كه عراقی‌ها به عنوان غذا به ما می‌دادند... در رمادیه‌ ما را تحویل زندان دادند... اتاق آنقدر كوچك بود كه باید بطور شیفتی می‌خوابیدیم. عده‌ای از زندانیان كه وضع بهتری داشتند زندانیان بی‌بضاعت را به نوكری خود استخدام كرده بودند. در این زندان افراد كم سن و سال مورد تجاوز زندانیان عراقی قرار می‌گرفتند. هیچ شرم و حیا و ملاحظات عرفی و اجتماعی در زندان وجود نداشت. بعضی‌ها جلو چشم بقیه مورد تجاوز قرار می‌گرفتند."(14)

 

شاید تصور شود كه علت گرفتاری آقای اسكندری در بند استخبارات صدام، ورود بدون هماهنگی وی به عراق باشد اما اینگونه نبود چرا كه ورود وی به خاك عراق با هماهنگی كامل صورت پذیرفته بوده است:

 

"در ادامه موفق شدیم كه یك هسته انتقال نیرو به عراق سازماندهی نمائیم. ارتباط ما با سازمان برقرار گردید. این هسته حدود یك سال فعال بود، در نهایت به فرمان سازمان، سایر اعضاء هسته ایران را ترك و به عراق عزیمت كردند. اگر سازمان مجاهدین در پیام‌های خود مراحل وصل نیرو، بخصوص گرفتار شدن افراد در ابتدای ورود به عراق در چنگال سازمان امنیت آن كشور را بازگو می‌كرد، هیچ دیوانه‌ای حتی ایدئولوژیك‌ترین هوادار سازمان مجاهدین هم حاضر به پذیرش این ریسك خطرناك نمی‌شد... هر نیرویی پس از گذراندن این مراحل ذلت‌بار و دردآور، آمادگی بیشتری برای پذیرش روابط نابرابر و خفت‌بار سازمان مجاهدین می‌داشت. به عبارت دیگر سازمان مجاهدین قبل از اینكه نیروئی به آنها وصل شود مرگ را به او نشان می‌داد تا به تب راضی شود."(15) 

 

بنابراین انتقال نیروها با هماهنگی كامل بوده است اما اینكه چرا مسعود رجوی ترجیح می‌داده تا این نیروها قبل از ورود به اردوگاه‌‌های سازمان، مدتی طولانی در زندانهای عراق بسر برند و انواع تحقیرها را از بیگاری تا تجاوز تحمل كنند، به همان بحث مورد اشاره باز می‌گردد؛ چنین نیرویی بعد از پیوستن به جمع سازمان دارای شخصیت درهم شكسته و تابع است. چنین افراد تحقیر شده‌ای كمتر در برابر تصمیمات تشكیلاتی كه در تعیین مدیریت آن هیچ‌گونه نقشی نداشته اند، جرأت ابراز وجود پیدا می‌كنند و این همان چیزی است كه امثال مسعود رجوی (كه بدون مراجعه به آراء عمومی سالها در راس یك تشكیلات مانده‌ است) خواستار آنند. آقای اسكندری همچنین در مورد افرادی كه در انتقاد به تصمیمات سازمان و نحوه اداره تشكیلات خواهان جدایی و خروج از عراق بودند می گوید:

 

"در چند ماهی كه در زندان اسكان بودیم هر روز شاهد ورود نفرات جدیدی بودیم كه به تشكیلات رجوی پشت كرده بودند. هر روز خبر از كتك كاری و اذیت و آزار افرادی می رسید كه در لشكرهای رجوی خواستار جدایی بودند. پس از این كه فرقه رجوی نتوانست ما را قانع كند كه به ارتش رجوی برگردیم، یك شب رضایی فردی به نام مهدی خدایی صفت را فرستاده بود كه به ما ابلاغ نماید كه چاره ای جز رفتن به رمادی نداریم..."(16)

 

آقای اسكندری در ادامه در مورد شرائط حاكم بر رمادی می‌گوید:

 

"از همین زمان بود كه جهنم رمادی شروع شد و به قول رهبر نوین انقلاب آقای مسعود رجوی ما به جایی رفتیم كه هر روز صد بار از خدا تقاضای مرگ می‌نمودیم. همان جایی كه دختران معصومی كه به عشق رهایی مردم و میهن به سازمان مجاهدین پیوسته بودند مورد تجاوز قرار گرفتند و حتی به خود فروشی هم تن دادند." (17)

 

براساس این روایت، سازمان مرتب نیروهای مسئله دار شده خود را مدتی به رمادی انتقال می‌داده تا آمادگی لازم را برای پذیرش نحوه اداره تشكیلات بیابند و به اصطلاح بازسازی شده و مدیریت مسعود رجوی را پذیرا شوند:

 

"تجاوز عراقی‌های وابسته به استخبارات به كودكان و زنان و دختران یك امر عادی بود... مدام افرادی از تشكیلات سازمان را به رمادی می‌آوردند و پس از چند ماه كه زیر نظر بودند به قرارگاه برمی‌گرداندند."(18) 

 

البته بر اساس روایت آقای سبحانی این گونه تحقیرها در درون سازمان نیز نسبت به نیروهای منتقد به عملكردها صورت می گرفت:

 

"رفیعی‌نژاد در بین آقایان یكی از سردمداران اصلی ترویج فرهنگ لومپنیزم در سازمان بوده است. محسن هاشمی یكی از اعضای سابق سازمان برایم در زندان ابوغریب تعریف می‌كرد: نادر رفیعی نژاد برای تحقیر و خرد كردن وی در زندان به او گفته است كه "خواهرت را جلوی چشم‌هایت لخت می‌كنم و بعد... لازم به یادآوری است كه خواهر محسن هاشمی در همان وقت عضو سازمان و در حال فعالیت در عراق بود. بعدها این برخورد نادر رفیعی‌نژاد توسط محسن هاشمی به فهیمه اروانی گفته می‌شود و او با تظاهر به ناراحتی می‌گوید: من این مسئله را دنبال می‌كنم."(19)  

 

 همچنین در فرازی دیگر در این زمینه مشخص می‌شود كه سازمان با علم به مسائلی كه بر سر نیروهای منتقد بر عملكرد مسعودی رجوی- بعد از انتقال به زندانهای عراق می‌آید- اقدام به این كار می‌كرده است:

 

"وی عبارات و كلماتی را علیه زنان معترض سازمان بكار برده است كه قلم نیز از نوشتن آن شرم دارد، ولی باید نوشت مهوش سپهری برای ترساندن زنان معترض در سازمان مجاهدین، با اشاره به زندان ابوغریب عراق به آنها می‌گفت: آهان حالا دیگه دلتون مرد عراقی می‌خواهد."(20)


از جمله شیوه‌های دیگری كه مسعود رجوی برای افزایش تبعیت پذیری در میان نیروهای معمولی در سازمان به كار برده است می
توان از حذف فیزیكی اعضای باسابقه و همردیف خودش در تشكیلات نام برد. در این چارچوب، برخی بظاهر از طریق خودكشی در زندان و برخی نیز به صورت مشكوك در عملیاتها از میان برداشته شدند. بدین ترتیب با حذف نیروهای باسابقه و مطلع از سوابق سازمان، به طور كلی سطح اطلاع و بینش سیاسی در میان اعضای جدیدتر تنزل چشمگیری می‌یابد و طبعاً اداره تشكیلات سهل تر می‌شود:

 

"خیلی از بچه‌های قدیم بخاطر بالا رفتن جو خفقان احساس می‌كردند كه سازمان قصد سر به نیست كردن آنها را دارد. یكی از این افراد مجید دادوند معروف به جواد قندی بود."(21)

 

 آقای سبحانی نیز در خاطراتش در این زمینه می‌نویسد:

 

"تاكنون در زندان‌های سازمان مجاهدین چند مورد قتل صورت گرفته و خبر آن نیز به بیرون درز كرده است از جمله قتل پرویز احمدی و قربانعلی تراب."(22) 


همچنین در فرازی دیگر در مورد پرویز یعقوبی می‌گوید:

 

"آقای پرویز یعقوبی از اعضای اولیه سازمان مجاهدین می‌باشد كه به دلیل انحرافات سیاسی و استراتژیكی مسعود رجوی با او اختلاف پیدا كرد. یعقوبی در سال 1358 كاندیدای سازمان برای انتخابات مجلس شورای ملی بود. جالب است كه سازمان مجاهدین تا آن مقطع وی را "مجاهدی با كوله باری از سی سال تجربه انقلابی و مبارزاتی" معرفی می‌كرد و یكی از مسئولین ارشد سازمان در فاز سیاسی (1357 تا 1360) محسوب می‌شد. اما بعد از انتقادش به مسعود رجوی، خائن و مزدور و بریده لقب گرفت."(23) 

 

در جریان عملیات مرصاد كه بسیاری از صاحبنظران به آن به دیده تردید می‌نگرند، معتقدند مسعود رجوی اصولاً با طراحی چنین عملیاتی كه از هیچگونه منطقی برخوردار نبود توانست با كمترین هزینه سیاسی عمده اعضای باسابقه سازمان را حذف فیزیكی كند. افراد مطرحی كه عمدتاً همطراز مسعود رجوی بودند در این عملیات در خط مقدم عملیات گمارده شدند تا كشته شدن آنها قطعی باشد. حتی فردی چون ابوذر ورداسبی كه یك پای وی در جریان درگیری با نیروهای ساواك در قبل از انقلاب دچار معلولیت شده بود به عنوان یك نیروی عادی نظامی بكار گرفته شد تا صدایشان برای همیشه خاموش شود. ورادسبی بعد از جریانات تغییر مواضع ایدئولوژیك سازمان، ضمن نگارش كتابی در نقد تشكیلات تحت عنوان "جزمیت حزبی"، از مجاهدین خلق فاصله گرفت اما متاسفانه سازمان با ترفندهای مختلف و از طریق همسرش توانست وی را مجدداً به خدمت گیرد. وی در عراق ازجمله منتقدان رجوی بود و به همین خاطر نیز به چنین سرنوشت شومی دچار گردید.

آقای سبحانی در خاطرات خود به مواردی از حذف فیزیكی نیروهای باسابقه سازمان در عملیات مرصاد اشاره می‌كند:

 

"بدون تردید یكی از حلقه‌های پنهان و ناشناخته در مناسبات و روابط درونی سازمان مجاهدین، چگونگی حذف و حبس و سرانجام به مسلخ فرستادن علی زركش فرد شماره 2 سازمان در عملیات فروغ جاویدان می‌باشد."(24) 

 

مسعود رجوی خود در اطلاعیه‌ای در تاریخ 30 فروردین 61 كه بعد از كشته شدن موسی خیابانی منتشر می‌كند در مورد زركش می‌نویسد:

 

"او (زركش) قائم‌مقام كلیه‌ی مسئولیتهای سیاسی، نظامی و تشكیلاتی اینجانب در داخل كشور - چه در سطح سازمان مجاهدین خلق ایران و چه در رابطه با شورای ملی مقاومت- می‌باشد." (25) 

 

سعید شاهسوندی كه او نیز با هدف حذف فیزیكی به عملیات مرصاد گسیل شده بود به شدت مجروح گشته و بعد از مدتها معالجه به فرانسه رفت در كتاب "اسناد مكاتبات من و مسعود رجوی" خبر صادر شدن حكم اعدام علی زركش از سوی مسعود رجوی در سال 65 و سپس تخفیف آن به حبس را منتشر می‌كند. در نهایت علی زركش با چنین ترفندی از میدان برداشته می‌شود. آقای سبحانی همچنین از افراد دیگری یاد می‌كند كه با همین شیوه قربانی می‌شوند تا مسعود رجوی بتواند مادام‌العمر در راس سازمان باقی بماند:

 

"مهدی كتیرایی از اعضای اولیه سازمان مجاهدین و از زندانیان سیاسی رژیم شاه بود. وی بعد از 22 بهمن 1357 از مسئولین "نهاد كارگری" و "بخش اجتماعی" سازمان بود. وی معاونت محمد ضابطی را در ستاد فرماندهی تظاهرات 30 خرداد 1360 در تهران برعهده داشت... مهدی كتیرایی بعد از "انقلاب ایدئولوژیك سال 1364 عضو دفتر سیاسی سازمان مجاهدین بود كه با تشكیل ارتش آزادیبخش در سال 1366 به علت مخالفت و انتقاد خطی با آن تحت برخورد تشكیلاتی قرار گرفت و چند رده تشكیلاتی تنزل پیدا كرد و سرانجام بازداشت شد. وی در عملیات باصطلاح "فروغ جاویدان" به سرنوشت علی زركش و مسعود عدل و منصور بازرگان و مهین رضایی دچار شد."(26)


از جمله ترفندهای دیگر تشكیلاتی مسعود رجوی برای مهار نیروها و قرار دادن آنها در موضع ضعف و حقارت، وضع قوانین مغایر با طبیعت انسان و شرع مقدس است كه در این زمینه بویژه می
توان از صدور دستور طلاق اجباری یاد كرد. در سال 68 به یكباره اعلام شد كلیه افراد باید ارتباط خانوادگی خود را قطع كرده و پس از آن كه از همسرانشان طلاق گرفتند، حلقه‌های ازدواج خود را به همراه نامه‌ها و عكس‌های خانوادگی و نیز لباس‌هایی كه یادآور خاطرات دوران تأهل است، به سازمان تحویل دهند:

 

"من و افسانه بعدها در عراق، شال آقاجون را به عنوان یادگاری پیش خودمون نگه داشته بودیم. ولی فكر می‌كنم افسانه در بحث طلاق‌های اجباری و باصطلاح انقلاب ایدئولوژیك آن شال را به همراه دیگر خاطراتی كه از من یا خانواده من داشت به سازمان تحویل داده بود. من و افسانه مثل تمامی اعضای سازمان عشق و عاطفه را در تضاد با مبارزه و فعالیت سیاسی نمی‌دیدیم. ولی كاركردهای یك فرقه ایدئولوژیك و مذهبی به مرور از ما انسان‌هایی ساخته بود كه عشق و عاطفه را باید درون خود می‌كشتیم."(27) 


مسعود رجوی با حرام كردن یك امر فطری - كه دقیقاً در تعارض با آموزه‌های دینی است به بهانه مبارزه - چه دستاوردهایی را در جهت تحكیم موقعیت خویش كسب می
كند؟

 

اولاً همه كادرها بعد از مدتی در این رابطه دچار لغزشهایی می‌شوند و از آنجا كه ناگزیرند در روند انتقاد از خود، بروز این گونه ضعف‌ها را به صورت مكتوب به مافوق خود گزارش كنند،‌ امكانی فراگیر در جهت تحقیر نیروها فراهم می آید.

 

ثانیاً مسعود رجوی كه خود از این گونه احكام مستثنی است و دستكم همسر رسمی دارد، روز به روز فاصله بیشتری با سایر اعضا می یابد زیرا آنان با بروز هر ضعف در مورد جنس مخالف، تحقیر می‌شوند در حالی كه مسعود رجوی با در اختیار گرفتن اینگونه اعترافات از دیگران، از موضع قوت بیشتری برخوردار می‌گردد.

 

 ثالثاً كشتن عواطف در انسانها، آنها را به تدریج تبدیل به افرادی نامتعادل و درون‌گرا می‌سازد. همچین از آنجا كه شخصیت افراد با تعلقات عاطفی آنها رابطه تنگاتنگی دارد از میان بردن همه تعلقات سازنده به بهانه مبارزه، در واقع افرادی بی‌هویت را در اختیار سازمان قرار می‌دهد.

 

رابعاً معلوم نیست چرا آقای سبحانی طلاق های اجباری را كه كاملاً مغایر شرع مقدس اسلام است به مذهب نسبت می‌دهد. آیا نسبت دادن چنین ترفندهایی به اسلام غیرمنصفانه نیست؟ چگونه می‌توان تصمیمات مسعود رجوی كه خود نه تنها عامل به چنین احكامی نیست بلكه به ماركسیست بودن خویش معترف است به نام مذهب ثبت كرد.

 

شرع مقدس ضمن تشویق و ترغیب مردم به ازدواج هرگز اجازه انتشار خبر بروز یك ضعف اخلاقی كه در خلوت افراد صورت گرفته است را به كسی نمی‌دهد. البته خطاهای آشكار شده كه مستلزم مجازات است مقوله دیگری است. اما براساس آنچه در این خاطرات آمده است، بعد از طلاق های اجباری، اعضا موظف بوده‌اند هر آنچه در ذهنشان نیز نسبت به جنس مخالف می‌گذشته را به مسئول مافوق گزارش كنند. همچنین هر یك از آنان وظیفه داشته اند در صورت مشاهده بروز این‌گونه احساس‌ها در سایر اعضا، نسبت به گزارش آن اقدام نمایند:

 

"مریم اكبرزادگان یك عكس از مراسم ازدواج مسعود رجوی و مریم رجوی در 30 خرداد 1364 در شهرك اوورسورواز پاریس را زیر شیشه میز كار خود قرار داده بود تا هر لحظه به فكر!! خواهر مریم و برادر مسعود باشد و... البته تا اینجا اشكالی وجود نداشت، تازه خیلی هم مثبت بود. ولی اشكال كار این بود كه در گوشه عكس مسعود و مریم كه زیر شیشه میز كار مریم اكبر‌زادگان قرار داشت تصویر كوچكی هم از محمدرضا وشاق از مسئولین حفاظت دیده می‌شد. لازم به یادآوری است كه محمدرضا وشاق شوهر مریم اكبرزادگان بود و یك شیر پاك خورده‌ای!! این نكته ظریف و عكس مورد نظر را دیده و برای سازمان گزارش كرده بود. سازمان هم این عكس را نشانه‌ای از عمق نداشتن كینه و نفرت مریم اكبرزادگان از همسرش محمدرضا وشاق می‌دانست. ابراهیم ذاكری خطاب به مریم اكبرزادگان استدلال می‌كرد كه: اگر تو هنوز بین خودت و همسرت "نخ" نداری چرا از میان عكس‌های مختلف مسعود و مریم از این عكس استفاده كرده‌ای؟ ولی این انتقاد را مریم اكبرزادگان قبول نمی‌كرد و می‌گفت: گذاشتن این عكس اتفاقی بوده است و من اصلاً حواسم به گوشه‌ عكس نبوده و تمام توجه‌ام!! به مسعود و مریم بوده است و..." در همین حال كه هر كس به نوبت از برخوردهای مریم اكبرزادگان انتقاد می‌كرد، بهروز كاظمی هم جهت خودشیرینی، گفت: فشل بودن در چهره مریم اكبرزادگان فریاد می‌زند"(28) 

 

 به این ترتیب شخصیت همه افراد سازمان به بهانه‌های واهی در هم می‌شكند الا مسعود رجوی كه هر روز خود را در قله‌ای دست نیافتنی‌تر قرار می‌دهد. این كه اجازه داده می‌شود افرادی كه براساس تمایلات مشروع و منطقی، به همسرشان ابراز علاقه می‌كنند از سوی سایر اعضا تحقیر شوند یك شیوه غیرانسانی است كه كاركرد آن صرفاً تنزل دادن شخصیت همه اعضا بجز مسعود رجوی است. مسئله حائز اهمیت‌تر در این زمینه وجود تناقضات در رفتارهای سازمان نسبت به مسائل جنسی اعضا است. از یك سو مسعود رجوی برای متنبه كردن اعضایی كه كمترین انتقادها را نسبت به تصمیمات وی دارند، آنها را به مراكزی گسیل می‌دارد كه مورد بدترین و تحقیرآمیزترین تجاوزات قرار می‌گیرند. از سوی دیگر با محروم ساختن آنان از روابط خانوادگی و عاطفی مترصد آن می‌ماند تا تمایلی از آنان به جنس مخالف بروز كند، آنگاه با جنجال بسیار به تحقیر آنان بپردازد. دست یازیدن به این گونه اعمال غیرانسانی در هر دو وجه آن با هدف افزایش فاصله شخصیتی اعضا و رهبری سازمان صورت می‌گیرد:

 

"علینقی حدادی معروف به "فرمانده كمال" از مسئولین قدیمی سازمان و از زندانیان سیاسی رژیم شاه بود كه مسئول شاخه استان سمنان در سازمان مجاهدین بود. همسر وی زهره اخیانی نیز از مسئولین قدیمی و عضو فعلی شورای رهبری می‌باشد كه بعد از بحث‌های انقلاب ایدئولوژیك به اجبار از یكدیگر طلاق گرفته بودند. ماجرا بدین ترتیب بود كه علینقی حدادی كه بنظر می‌رسد با توجه به طلاق‌های اجباری، تحت فشار‌های جنسی قرار داشته است، در سال 1373 بطور پنهانی در اتاق كارش با یك زن در حال رابطه جنسی دیده می‌شوند. دو نقل قول در این مورد وجود دارد، یكی اینكه وی با همسرش در حال رابطه زناشویی بوده است. نقل قول دوم این است كه وی با یك (یكی) از فرماندهان لشكر تحت فرماندهی‌اش در حال رابطه جنسی بوده‌اند. در هر صورت این مطلب به مسعود رجوی گزارش می‌شود. او نیز در اولین اقدام سریعاً دستور می‌دهند بنگالی (اتاق پیش‌ساخته) كه محل این خیانت! بوده، با جرثقیل و یك كمرشكن به پشت میدان تیر قرارگاه اشرف منتقل شود، و سپس با تانك زرهی محل جرم! له شود. رجوی همزمان با این كار دستور دستگیری علینقی حدادی را صادر می‌كند كه وی هنگام انتقال به زندان، یا در ساعات اولیه زندانی شدن با قرص سیانور اقدام به خودكشی می‌كند."(29)

 

شاید قبل از افشا شدن اینگونه تدابیر شیطانی توسط اعضایی كه توانستند به سختی از حصار سازمانی بگریزند و به كشورهای اروپایی پناهنده شوند، پنداشته می‌شد كه سازمان مجاهدین به لحاظ قوت و استحكام تشكیلاتی خود توانسته است برای چندین سال جماعتی تحصیلكرده را با شعارهای تكراری و غیرقابل تحقق در عراق نگهدارد. اما وقتی در این تشكیلات آهنین تأملی عمیقتر می‌كنیم با زندانهای درهم تنیده‌ای مواجه می‌شویم كه به صورت حصار در حصار جوانان جذب شده را با وعده تحقق عدالت و برابری، در برگرفته است و در این میان زندان فیزیكی مملوس‌ترین آنهاست. این جوانان جویای عدالت اما به سوی سراب رفته، قبل از وادار شدن به خودكشی حتی جرات نمی‌كنند اعتراض خود را صریحاً اعلام دارند كه اگر اقدام به طلاق های اجباری ازجمله ضروریات مبارزه است چرا مسعود رجوی كه خود را سمبل مبارزه معرفی می‌كند علاوه بر سؤاستفاده غیررسمی از زنان رها شده از قید خانواده، باید رسماً همسر مهدی ابریشمچی (مریم عضدانلو) را همچنان در اختیار داشته باشد؟ اما همانگونه كه اشاره شد تحقیرهای تدریجی اعمال شده بر اعضا، وضعیتی را به وجود آورد كه آنان مسعود رجوی را پدیده متفاوتی پنداشته تا جایی كه حتی نباید جرات اظهار نظر در مورد رفتار و اعمال او را به خود بدهند.

 

البته مسعود رجوی از طریق درگیر كردن اعضای سازمان با ابتدایی‌ترین نیازهای بشری و حاد كردن نحوه مواجهه با این نیازها، به اهداف دیگری نیز دست یافته است. سازمان مجاهدین كه روزی خود را پیشتاز مبارزه با امپریالیزم و سرمایه‌داری غرب معرفی می‌كرد، در آستانه پیروزی انقلاب با طرح این ادعا كه رهبری انقلاب اسلامی قادر نیست مبارزه با آمریكا را رهبری كرده و به نتیجه برساند، از پیوستن به صفوف مردم خودداری ورزید و در مراحل بعد نیز به طرق مختلف به كارشكنی پرداخت و نهایتاً خود را برای درگیر كردن تمام عیار انقلاب اسلامی آماده ساخت. اما همین سازمان تحت رهبری مسعود رجوی به فاصله چند سال به یك تشكل تامین كننده اطلاعات برای رژیم صهیونیستی تبدیل می‌شود:

 

"مسعود رجوی اعضا و مسئولین سازمان را به این باور رسانده بود كه واقعاً ما یك دولت هستیم و باید با تمام دولت‌ها ارتباط برقرار كنیم... اگر ما دولت هستیم كه هستیم باید با تمام دولت‌ها و تمام احزاب حاكم و غیرحاكم ارتباط داشته باشیم. حال چه احزاب راست در حاكمیت باشند چه چپ... ادامه این استدلال‌ها و توجیهات هم اكنون به رابطه مستقیم با حزب لیكود اسرائیل و گرفتن پول از آنها نیز رسیده است، البته سازمان مدعی است كه هنوز با حزب لیكود و دولت اسرائیل به طریق رسمی و علنی رابطه برقرار نكرده است."(30) 

 

آقای سبحانی در فرازی دیگر از همكاری مسعود رجوی با سرویس امنیتی اسرائیل یعنی موساد پرده برمی‌دارد:

 

"اطلاعات نقل شده از طرف سازمان مجاهدین در مورد سایت‌های هسته‌ای جمهوری اسلامی، آمیخته با دروغ و تركیبی از اطلاعات گرفته شده از سرویس امنیتی اسرائیل، اطلاعات كسب شده از طریق تلفن به وسیله بخش اخبار سازمان، و اطلاعات علنی بود.(31)

 

آیا تغییر جهت 180 درجه‌ای سازمان جز از طریق حذف فیزیكی بسیاری از نیروهای برجسته و باسابقه در عملیات مرصاد و وادار ساختن برخی دیگر به خودكشی و در نهایت ساكت كردن تعدادی به سكوت از طریق در اختیار داشتن نقطه ضعفهایی از آنان ممكن بود؟ چه كسی تصور می‌كرد یك سازمان روشنفكری چنین جهنمی را برای اعضای خود رقم زند؟ آیا ضربه پذیری جامعه ما از این جهت، مقوله‌ای درخور مطالعه نیست؟ اعضای مجاهدین خلق در قبل از انقلاب، افرادی عادی و معمولی نبودند بلكه عمدتاً نیروهای تحصیل كرده و دارای اطلاعات سیاسی وسیع و از زبد‌گان جامعه به شمار می آمدند. اما جامعه نمونه ای كه مسعود رجوی در اروپا و به طور كلی در خارج كشور ایجاد نموده بیانگر این واقعیت است كه ایران رها شده از دیكتاتوری شاه می‌توانست سریعاً به وادی ای سوق یابد كه كمترین انتقاد در آن تحمل نشود. جا دارد محققین به انتقاد علی زركش یا نویسنده همین خاطرات توجه كنند. این افراد هرگز به خود جرات كمترین انتقاد را به مسعود رجوی نمی‌دادند. انتقاد آنها از مشی سازمان هم مقوله پیش پا افتاده ای بیش نیست. عدم تحمل این‌گونه انتقادات در جامعه نمونه برخی روشنفكران جای تامل بسیاری دارد:

 

"در لشكر 93 به فرماندهی سعید شاهرخی در داخل یكی از توالت‌های آن عكس‌های مسعود و مریم رجوی را چسباندند و زیر آن می‌نویسند: "یك روز در هفته تعطیل باید گردد". منظور نویسنده یا نویسندگان شعار این بوده كه باید حداقل یك روز افراد تعطیل و در اختیار خود باشند. پس از اینكه گزارش ماجرا سریعاً به دست رجوی می‌رسد، به دستور او عذرا علوی طالقانی جانشین فرمانده كل ارتش آزادیبخش اقدام به فراخوانی و تجمع كلیه نفرات لشكر 93 می‌كند... درب توالت فوق‌الذكر از پاشنه توالت كنده شده و در حالیكه همچنان عكس مسعود و مریم رجوی بر روی آن نصب شده بود، به داخل سالن نشست آورده‌اند. عذرا علوی طالقانی بعد از توضیحات اولیه، این سئوال را برای حاضرین مطرح كرد كه: "مگر شما دستتان برای انتقاد كردن!! بسته است؟" سپس وی بعد از چند نوبت توپ و تشر دستور داد كه به همه كاغذ و قلم بدهند تا كلیه افراد متن نوشته شده در پشت درب توالت را روی كاغذ بنویسند. سپس دست خط‌ها را جمع‌آوری می‌كند تا از روی دستخط‌ها فرد شعارنویس را شناسایی كنند."(32)


در آخرین فراز از این نوشتار باید اذعان داشت پرداختن به ترفندهای تشكیلاتی سازمان مجاهدین خلق همچون سوءاستفاده از زنان در تشكیلات و... از حوصله این بحث خارج است اما جا دارد تاریخ‌پژوهان به منظور انتقال تجربیات تاریخی به نسل‌های آینده عواملی را كه توانست قشری از فرهیختگان جامعه را اینچنین به بند كشد احصاء كنند و مشخص سازند چگونه سازمان و تشكیلاتی كه جمعی از جوانان پاكباخته ایجاد كردند تا ضمن ارتقاء منزلت انسانی خویش بتوانند آن را در مسیر خدمت به بشریت به كار گیرند، به قلعه‌ای آهنین مبدل شد تا اطلاعات مورد نیاز را برای ضد بشری‌ترین رژیم‌ها مانند اسرائیل تامین كند. همچنین این نكته می‌بایست مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد كه چرا اعضایی از سازمان كه به اروپا پناهنده می‌شوند عملكرد مسعود رجوی را به اسلام نسبت می‌دهند در حالی كه وی ازجمله اولین پنهان كنندگان گرایش سازمان به ماركسیسم بوده و در زندان نیز نزد خواص به ماركسیست شدن خویش معترف است‌:

 

"مسعود رجوی هنگامی كه در زندان قصر با ماركسیست ها بحث می‌كرد، می‌گفت كه ماركسیسم علم مبارزه است و شما این علم را تنها از طریق ما كه مذهبی هستیم می‌توانید در جامعه گسترش دهید." (33)

 

در این فراز رجوی معتقد است با توجه به مذهبی بودن جامعه باید در پوشش مذهب به ترویج ماركسیسم پرداخت. مسعود رجوی همچنین در زندان، نیروهای سازمان را كه ماركسیست شده بودند به پنهان كاری دعوت كرده و آنها را وامی‌دارد تا با نماز خواندن تظاهر به اسلام نمایند:

 

"بهمن بازرگانی مشكلات اعتقادی‌اش را با مسعود رجوی و موسی خیابانی و چند نفر دیگر در میان گذاشته بود. او گفته بود من دیگر از نظر فلسفی، مسلمان نیستم و نمی‌توانم نماز بخوانم. تظاهر به نماز هم نفاق است. مسعود رجوی به او گفته بود كه تو فعلاً نماز بخوان، ولی تا سه سال اعلام نكن كه ماركسیست شده‌ای. جالب این كه بهمن را مجبور كرده بودند كه پیشنماز هم بایستد."(34)

 

آقای میثمی در ادامه می‌افزاید:

 

"بهار سال 55، یك روز در حالی كه در محوطه زندان قدم می‌زدیم، به پرویز [یعقوبی] گفتم كه باید مسعود را محاكمه كرد چون اگر او در جمع هفتاد نفره زندان قصر، ماجرای نماز نخواندن بهمن را به بچه‌ها می‌گفت و او را مجبور به نماز خواندن نمی‌كرد..."(35)

 

 بنابراین بنیان گذاشتن نفاق در سازمان، مورد اعتراض افرادی چون آقای میثمی نیز بوده است. این شیوه رجوی موجب شد كه نیروهای غیرمعتقد به اسلام بتوانند برای فریب توده‌ها تبحر زیادی در ظاهرسازی كسب كنند؛ هنری كه توانسته حتی افرادی چون آقای سبحانی را به این باور برساند كه رجوی با اتكاء به احكام اسلامی و دینی سازمان را اداره می‌كند. رجوی كه باور خود را به پنج دوره ماتریالیسم تاریخی در جزوه خویش به صورت آشكار در زندان بیان كرده بود طی یك گفت‌وگوی خصوصی با آقای سید كاظم بجنوردی به ماركسیست بودن خود اذعان می نماید:

 

"بر سر رهبری زندانیان سیاسی بین دو گروه مجاهدین خلق به رهبری مسعود رجوی و چریك‌های فدایی خلق به رهبری بیژن جزنی رقابت شدیدی بود... بعد از شركت در جلسه مسعود آمد و گزارش جلسه را داد و گفت: "جزنی پیشنهاد كرد خودش نماینده ماركسیست‌ها باشد و من- رجوی- نماینده مسلمان‌ها؛ من نپذیرفتم و به جزنی گفتم ما هم ماركسیست هستیم! من از این حرف مسعود خیلی تعجب كردم و پرسیدم: جداً گفتی ماركسیست هستی؟ گفت: بله، من واقعاً هم ماركسیست هستم."(36)

 

بنابراین دور از انصاف است كه عملكرد سازمان مجاهدین خلق بعد از ماركسیست شدن به اسلام نسبت داده شود در حالی كه افرادی چون رجوی از تظاهر به اسلام صرفاً به منظور جذب نیرو بهره می‌گیرند. خاطرات آقای سبحانی همچنین دارای برخی لغزشهای قلمی است از جمله اینكه آقای احمد رجوی برادر كوچكتر مسعود تحصیلات پزشكی خود را در فرانسه تمام نكرد بلكه وی دوره پزشكی عمومی را در پاكستان به پایان برد و در سال 55 برای دوره تخصصی به انگلیس رفت و در شهر میدلزبرو به تحصیل پرداخت. همچنین ادعا شده است:

 

"آقای دكتر بنی‌صدر به درستی ملاقات رجوی و طارق عزیز را برخلاف مصالح ملی ایران تشخیص داد و به اتحاد سیاسی خود با سازمان مجاهدین پایان داد."(37) (ص307)

 

 این در حالی است كه آقای بنی‌صدر در خاطرات خویش به صراحت به موافقت خود با ملاقات طارق عزیز با مسعود رجوی در محل منزل خویش اذعان دارد:

 

"ترتیب اینكه چه جوری بیاید اینجا راجع به ملاقات، در كجا باشد بالاخره گفتم: اگر من بخواهم موافقت كنم، فقط به یك ترتیب می‌شود موافقت كرد و آن ترتیب هم این است كه یك فاتح، یك شكست خورده را می‌پذیرد. اینها متجاوزند و در تجاوزشان هم شكست خورده‌اند و گرنه به سراغ ما به اینجا نمی‌آمدند... ملاقات شما (رجوی) با او، حداكثر نیم ساعت بیشتر طول نكشد. گفت: بسیار خوب."(37)

 

 همچنین این مسئله عامل جدایی بین مسعود رجوی و بنی‌صدر نبود بلكه انتشار یك مقاله انتقادآمیز از عراق در نشریه آقای بنی‌صدر موجب می‌شود كه رجوی به ائتلاف خویش با وی پایان دهد:

 

"به هر حال آن وقت [20 اسفند 1362] آقای رجوی نامه‌ای به من نوشت در 14 صفحه و به قول خودش پایان داد به این همكاری، مقاله‌ایست در نشریه انقلاب اسلامی [به تاریخ 17 اسفند 1362] من هیچ اطلاعی از آن مقاله نداشتم... تحت عنوان "دروغهای طارق عزیز" و این را مجوز كردند برای پایان دادن به همكاری با من. این هم میزان رعایت آزادی است از دید این آقایان كه: گنه كرد در بلخ آهنگری، به شوشتر زدند گردن مسگری"(38)

 

بنابراین آقای بنی‌صدر چندان بی‌تمایل به داشتن روابط با دیكتاتور بغداد نبود بلكه این مسعود رجوی است كه افتخار در خدمت صدام درآمدن را به تنهایی از آن خود می‌سازد. صرفنظر از اینگونه خطاهای محتوایی، خاطرات آقای سبحانی می‌تواند مرجع مناسبی برای محققان و پژوهشگران و حتی علاقمندان به شناخت بهتر این سازمان كه به سختی اطلاعات از درون حصار آهنی آن به بیرون راه می‌یابد، باشد.

 

منابع

 

(1)(ص88)

(2) (خاطرات احمد احمد، به كوشش محسن كاظمی، انتشارات سوره مهر، سال 83، (3)(از نهضت آزادی تا مجاهدین، خاطرات لطف‌الله میثمی، انتشارات صمدیه، ج2، ص376) ص319)

(4)(همان، ص344)

(5)(همان، ص352)

(6)(همان، ص386)

(7)(همان، ص398)

(8)(همان، صص145)

(9)(همان، ج2،ص195)

(10) (همان, ص76)

(11)(همان, ج1 ص371)

(12)(همان, ج ا، ص338)

(13) (همان، ج1، ص266)

(14) (بر ما چه گذشت، خاطرات یك مجاهد، محمدرضا اسكندری، انتشارات خاوران، سال 2004، فرانسه، صص5-53)

(15)(همان، صص50-48)

(16)(همان، ص129)

(17)(همان، ص134)

(18)(همان، صص7-136)

(19)(ص122)

(20) (ص128)

(21)(برما چه گذشت؛ خاطرات یك مجاهد، محمدرضا اسكندری، انتشارات خاوران، پاریس، سال 2004، ص127)

(22)(ص49)

(23)(ص111)

(24)(ص252)

(25)نشریه انجمنهای دانشجویان مسلمان- اروپا و آمریكا، شماره 26، اردیبهشت 61)

(26)(ص261)

(27)(ص106)

(28)(صص3-201)

(29) (صص7-226)

(30)(صص3-192)

(31) (ص314)

(32)(ص285)

(33)(از نهضت آزادی تا مجاهدین، خاطرات لطف‌الله میثمی، انتشارات صمدیه، سال 82، ج2، ص206)

(34)(همان، ص198)

(35) (همان، ص199)

(36) (مسی به رنگ شفق، سرگذشت و خاطرات سید كاظم موسوی بجنوردی، به اهتمام علی‌اكبر رنجبر كرمانی، تهران، نشر نی، 1381، ص149)

(37)(درس تجربه، خاطرات ابوالحسن بنی‌صدر اولین رئیس‌ جمهوری ایران، به كوشش حمید احمدی، چاپ آلمان، سال 80، ج1، ص380)

(38)(همان، ص382

 

 سایت قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد