_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

برهنه پای بر جاده ای از شمشیر

قسمت نهم
نوح مجدمی

 

18.11.2006

بهزاد علیشاهی

بیان چند حادثه تلخ آنطور که رخ داد نه آنطور که سازمان گفت
سال 1373 بود جلوی سالن جمع شده بودیم تا معصومه ملک محمدی بیاید و او را ببینیم وبرایمان حرف بزند , این معصومه شورای رهبری مجاهدین بود و آنروز ها این کار یعنی جمع شدن و دست زدن برای شورای رهبری رسم بود . من تازه از زندان خود مجاهدین آزاد شده بودم و با چهره سفید از آفتاب نسوخته کنار نوح ایستاده بودم. نوح فارسی را با لهجه شیرین عربی حرف میزد وجا بجا ضرب المثل های عربی بکار میبرد, وقتی هم از او معنی اش را میپرسیدیم نمیتوانست آنها را به فارسی برگرداند . معلوم بود که نوح تنفرشدیدی از معصومه دارد ولی با زور مجبور شده منتظر او بماند معصومه آمد همه سلام کردیم و دست زدیم ولبخند, به جز نوح که آشکارا اخم کرده بود.
به چند دلیل همه دست میزدند و منتظر ماند ه بودند که معصومه را تشویق کنند و به صحبتهایش گوش دهند , البته این یک دستور تشکیلاتی بود وربطی به علاقه آدمها نداشت ولی بعضی ها به این دلیل آن را اجرا میکردند که حوصله بازخواست بعدی اش را نداشتند و سوال و جوابهایی که, چرا دست نزدی؟ و مشکل کجاست؟و غیره ؛
بعضی هم فکر میکردند این شورای رهبری و این سازماندهی جدید برای سازمان موهبتی است و باید تشویق کرد تا پا بگیرد؛و به همین دلیل به این دستور تشکیلاتی گردن گذاشته بودند,
تعدادی هم بی خیال این حرفها هر کاری که جمع انجام میداد آنها هم انجام میدادند؛
من هم که تازه از زندان آزاد شده بودم آمیخته ای از ترس وکنجکاوی و تغییرات غریبی که در مدت پنج ماهی که در زندان بودم رخ داده بود وادارم میکرد که دست بزنم اما نوح مجدمی ساکت بود, نه تنها دست نمیزد بلکه اخم هم کرده بود.
معصومه پرسید چته نوح درخودی؟ این اصطلاح زیاد استفاده میشد " درخود" یعنی کسی که ظاهر سازی نمیکند ,کسی که در حال فکر کردن است ,کسی که با خودش خلوت کرده و کسی که مثل بقیه نیست و نوح اینطور بود و این صفت خیلی بدی در سازمان بود و بابتش میشد به نفری که این وضعیت را دارد فحاشی کرد, یکی با اشاره به کشتی حضرت نوح گفت: خواهرمعصومه کشتی اش غرق شده و معصومه گفت نه, این نوح نیست این پسر نوحه و بعد توضیح داد که پسر نوح حرف پدر را قبول نداشت سوار کشتی نشد و بالاخره غرق شد؛ حالا هم این نوح معلوم نیست سوار کشتی مقاومت بشود یا نه.
بعد معصومه از مقاومت و جنگ با رژیم ضد بشر حرف زد و نوح هم مثل همیشه ضرب المثلی عربی گفت و سرش را پایین انداخت بعدأ ضرب المثل را از او پرسیدم گفته بود " شوف الزمن یلعب اباوی فرخ دجاج یطرد الواوی " که یعنی زمانه را نگاه کن که چه بازیها دارد جوجه مرغ روباه را دنبال میکند . آنجا معصومه متوجه نفرت نوح نسبت به خودش شد یعنی همه متوجه شدند , بعد معصومه برای کم کردن این نفرت خطاب به نوح گفت اگر بدانی چه کمکی در یکی دو ماه گذشته به تو کرده ام نوح, حیف که قدر نمیدانی پای زندگی و جانت و بود و نبودت در میان بود و نوح هم با همان لهجه بدون اینکه بپرسد چه کمکی جواب داد اگه ولم کنین جبران میکنم , من کنجکاو بودم که چه کمکی در حق نوح انجام شده البته حدس زدم که ممکن است در زندان قرار بوده که نوح هم مثل خیلی کسانی که کشته شدند , از بین برده شود و با وساطت معصومه تا الان زنده مانده , چون رسم بود که وقتی قرار است تصمیمی برای کسی بگیرند , بخصوص این تصمیم که فرد از بین برده شود ,حالا چه با شکنجه چه با فرستادن در منطقه جنگی و یا میدان مین به اسم فرستادن به ایران از قبل با همه فرماندهانی که فرد را میشناختند مشورت میشد که با این فرد چه کار کنند آیا او را بکشتن بدهند و یا نه او قابل تغییر است و میشود از او یک مهره ساخت ؛ در این نظرخواهی همه شورای رهبری که با فرد کار میکردند را شرکت میدادند , اینطوری هم آنها شریک جنایت میشدند و هم اینکار توجیه شرعی برای جنایت محسوب میشد , چیزی بجای محاکمه و گویا در محاکمه نوح معصومه ملک محمدی نظر مخالف برای از بین بردن او داده بود و حالا انتظار دستبوسی از نوح داشت .
روز بعد جواد خراسان و یک نفر دیگر که یادم نیست چه کسی بود پشت درختهای خرزهره وکنار باغچه صندلی گذاشته بودند و با نوح حرف میزدند, حرف که نه, فحش میدادند و داد میزدند , مشهود دیانت که به برادر سیامک مشهور بود کنار جاده ایستاده بود که کسی نزدیک نشود و کنجکاوی نکند تا آنها راحت فحاشی کنند, از دور دیدم نوح خونسرد و آرام بودو نیشخند تلخی بر لب داشت که اعصاب آنها را که به او فحش میدادند خراب کرده بود , کنجکاو بودم که از نوح داستان را بپرسم و بدانم که چه خبر است و دلیل اینهمه دشمنی با او چیست , با من رابطه بدی نداشت ولی بجز من با همه سر سنگین بود و ساکت , گرچه با من هم بدلیل تفاوت کار و یگان زیاد نمیتوانست رابطه داشته باشد؛
درچهارصد متر راه بین آسایشگاه و سالن غذاخوری که جاده باریکی بود با هم همراه شدیم هنوز هوا کاملا روشن نشده بود و ما داشتیم برای صبحانه میرفتیم , پرسیدم نوح چی شده ؟ چی ازت میخوان ؟ گفت من از اونا چیز میخوام نه اونا؛ من میگم نمیخوام تو این جهنم دره بمونم, با فحش میگن باید بمونی وگرنه میگیم نفوذی هستی و میکشیمت,
گفتم خب کاری دستت ندن! حالا یه کم کمتر اصرار کن تا آبها از آسیاب بیفته بعد ,گفت من یک ثانیه هم نمیخوام اینجا بمانم حالا میخوان بکشن بهتر, زودتر از اینجا خلاص میشم . گفتم یه کم عاقلانه فکر کن شاید یه راه دیگه ای هم پیدا بشه , گفت من وقتی میگم نمیخوام بمونم دیگه نمیخوام , حرف من یکیه حالا یا بفرستن یا بکشن بهتراز این وضعیته , سعی کردم بخاطر خودش , کمی از عصبانیتش کم کنم و وادارش کنم تا به راههای دیگه ای هم فکر کنه مثل فرار و یا صبر تا باز شدن راهی دیگه , اما نوح عصبانی بود و میگفت من اینجا دروغ شنیدم به من دروغ گفتن خیلی من نه دروغ گفتم و نه کسی به من دروغ گفته و همه اش تکرار میکرد که از دروغ بدش میاد. یه ضرب المثل عربی گفت که معنی اش این بود که جایی که دروغ باشه بهتره که زنده نباشی .
چند روز دیگه هم همین فحش ها و داد و بیداد ها در کنار درختان یا داخل بنگالها با نوح ادامه داشت و یکروز صبح نوح نبود از کسانی که با او هم آسایشگاهی بودند پرسیدم گفتند که نصف شب او را صدا زدند و بردند و روزهای بعد هم تخت و کمد او را بردند و دیگر خبری از او نبود , همه فکر میکردند که باید درجایی مثل خروجی یا زندان باشد و یا بالاخره مجبور شده اندکه او را به اردوگاه رمادی یا جایی بفرستند که از جایی که برایش جهنم بود خلاص شود جایی که دروغ بود و بس , البته که خلاص شده بود ولی نه با رفتن به ارودگاه و یا زندان.
چند ماه بعد که یکی دیگر از بچه اعلام کرده بود نمیخواهد بماند همان معصومه ملک محمدی درنشست گفت لااقل از سرنوشت نوح عبرت بگیر و ما نفهمیدیم سرنوشت نوح چه بوده و فقط حدس زدیم که سرنوشت بدی برایش رقم زده اند , کسی هم جرأت پرسیدن نداشت.
و باز چند ماه که گذشت اینبار افسانه شاهرخی لابلای صحبتهایش گفت که نوح روی مین رفته و گفت برای ماموریت داشته به داخل خاک ایران میرفته که رفته روی میدان مین . وای که نوح چقدر از دروغ متنفر بود ,
همه میدانستند که او نه اهل عملیات بوده و نه اینقدر ناشی که روی مین برود ولی از دروغ بشدت بدش میامد ,حالا هم در باره اش داشتند دروغ میگفتند .
راستی اگر نوح برای ماموریت رفته و کشته شده بود چرا هیچوقت از او بعنوان شهید یاد نکردند ؟ چرا همان موقع اعلام نکردند و اطلاعیه ندادند ؟

 

 

 

 سایت قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد