_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

www.iran-ghalam.de

درس‌هايی از جنگ سرد

"چهار درس مُهم از جنگ سرد"

 

 

16.10.2007

 فيليپ گردون

 برگردان : مهدی کاظمیي


 اشاره مترجم :
 

 

مطلبي که پيش رو داريد از آن جهت حائز اهميت است که در آن نويسنده به عنوان يک محقق و شهروند آمريکايي، سياست ها و شعارهاي جديد جورج بوش را به نقد مي کشد. گذشته از برخي موارد که ناشي از طبيعت تحليل هايي از اين دست مي باشد، مجموعه انتقادهاي گوردن به سياست هاي اخير جرج بوش بسيار جالب و قابل توجه مي باشد.
...

پرزيدنت بوش در تلاش براي ترغيب آمريکايي ها به ماندن در مسير جنگ با تروريسم، اغلب آن را به جنگ سرد تشبيه مي کند: تروريست ها شبيه کمونيست ها هستند، «تروريست ها پيروان يک ايدئولوژي وحشتناک هستند که از آزادي نفرت دارد، معتقد به نابود کردن تمام مخالفان است، جاه طلبي هاي توسعه طلبانه اي دارد، و اهداف تماميت طلبانه اي را تعقيب مي کند.» او چنين استدلال مي کند که در طولاني مدت، «درست همانند کمونيست ها، پيروان افراط گرايي خشن اسلامي قطعاً شکست خواهند خورد و اين شکست از قبل مقرر شده است.»

ممکن است برخي افراد اين نظر رئيس جمهور را درست بدانند و شايد بتوان برخي نکات اين نظريه را درست فرض کرد، اما به نظر نمي رسد او مهمترين بخش قياس خود را درست درک کرده باشد: جنگ سرد روي هم رفته يک جنگ واقعي نبود. در حالي که سرنوشت جنگ هاي واقعي و تعيين برنده و بازنده آنها در نبردهاي خونين زميني رقم مي خورد، جنگ سرد در قلب ها و ذهن هاي کساني در جريان بود که آن را برپا کرده بودند. در جنگ سرد خبري از انهدام واحدهاي نظامي دشمن نبود بلکه هسته مرکزي آن عبارت بود از بي اعتبار ساختن افکار و آرزوهاي طرف مقابل. در طول جنگ سرد، ما مجبور بوديم توان نظامي خود را حفظ کنيم، اما نهايتاً تنها وقتي توانستيم در اين جنگ پيروز شويم که ايدئولوژي دشمن از هم فروپاشيد.


بررسي و مقايسه جنگ سرد با درگيري هاي کنوني، مفاهيم، پيچيدگي ها، و درس هاي واقعي زيادي براي نبرد با تروريسم دارد، اما در هيچ قسمتي از سياست هاي قابل مشاهده ايالات متحده نمي توان نشاني از درک اين واقعيت ها و درس ها يافت. بوش ممکن است در سخنراني ها و لفاظي هاي خود بگويد که ما در يک نبرد ميان دو عقيده درگير هستيم، اما او در عمل جنگ با تروريسم را طوري برپا کرده و به پيش مي برد که هيچ تفاوتي با جنگ هاي سنتي ندارد؛ در اين جنگ عملاً به نيروهاي نظامي و تجهيزات جنگي نسبت به اقتدار معنوي و حمايت متحدان، اهميت بيشتري داده شده است. پس از شش سال اجراي اين رهيافت، و با اين که آژانس هاي اطلاعاتي ايالات متحده اکنون از رشد روزافزون تهديد القاعده گزارش مي دهند، زمان آن فرا رسيده که بوش به درس هاي حاصل از قياس خودش عمل کند.

. چهار درس مُهم از جنگ سرد براي شرايط امروز قابل بررسي و تعمق است:

. (١) : اقدامات مُرتبط با سياست سد نفو ذ

 

"جورج کنان"، ديپلمات نامي آمريکايي در "تلگراف طولاني" مشهورش از مسکو در سال 1946، خطاب به مقامات آمريکايي اين بينش بنيادي را گوشزد کرد: ايالات متحده به سياستي نياز دارد که جايي ميان آغاز جنگ جهاني سوم و تسليم اتحاد جماهير شوروي قرار گيرد. کمونيسم يک تهديد موزيانه بود، اما اين تهديد در نهايت از طريق حفظ يک موضع دفاعي مقتدرانه و قدرتمندانه و انجام تلاش هايي براي پيروزي بر جمعيت جهان – و سرانجام خود اتحاد جماهير شوروي – مديريت شد.


استدلال کنان براي اتخاذ يک راهبرد بلند مدت "سد نفوذ بردبارانه، اما محکم و هوشيارانه" درست نقطه مقابل دکترين بي ملاحظه "ديک چني" – معاون رئيس جمهور – است که مي گويد اگر تنها 1 درصد احتمال دستيابي تروريست ها به سلاح هاي کشتار جمعي وجود داشته باشد، ايالات متحده بايد طوري عمل کند که گويي اين اتفاق قطعاً رخ داده است. در مقابل، راهبرد سد نفوذ بر اين اساس مبتني بود که «زندگي با تهديد و خطر، و تلاش براي کاهش اين مخاطرات، برخي اوقات مي تواند بهتر از تلاش براي رفع آن باشد»؛ و اين همان بينشي بود که در سال 2003 مي توانست بخوبي به بوش خدمت کند.


وقتي جورج کنان پيشنهاد مهم خود را مطرح کرد، راهبرد سد نفوذ- به عنوان نوعي تسليم در برابر دشمن - بطور گسترده اي محکوم شد، و البته برخي منتقدان بسيار فراتر رفته و از جنگ پيشدستانه حمايت کردند. ليکن، خوشبختانه، رهبران عاقل تري همچون پرزيدنت "دوايت آيزنهاور" وجود داشتند که شرايط را به درستي درک کردند. او در سال 1953 طي يک سخنراني اعلام کرد که «اشغال سرزمين هاي دشمن شکست خورده، در پايان چنين جنگي، بسيار فراتر از منابع و توانايي هاي ايالات متحده خواهد بود. »


براي چندين دهه، منتقدان متعدد، از "جان فاستر دالس" در دهه 1950 گرفته تا "ريچارد پرل" و "پل ولفوويتز" در دهه 1970، يک رهيافت مدعيانه تر و نظامي تر براي ادامه جنگ سرد را درخواست مي کردند. اما هيچ يک از اين انتقادات حتي يک جايگزين جدي را براي راهبرد اساساً دفاعي – و در نهايت کاملاً موفقيت آميز – "جورج کنان" پيشنهاد نکردند. از نظر هيچ کس زندگي با تهديد اتحاد جماهير شوروي يک شوخي به حساب نمي آمد، اما اجراي اين راهبرد باعث اجتناب از وقوع جنگ جهاني سوم شد، تا اينکه کمونيسم از درون فروپاشيد.


امروز، راهبرد سد نفوذ به معناي اقدامات زير است: دفاع جدي در مقابل حملات تروريستي؛ دستگيري تروريست ها با استفاده از ابزارهاي پليسي، اطلاعاتي و قضايي؛ و استفاده از نيروي نظامي، تنها در صورتي که احتمال کاهش تعداد و توانايي دشمنان و تروريست هاي مقابل ما قطعي باشد. و اين درست به معناي نشان دادن اين اطمينان است که تروريست ها در دراز مدت، همان طور که بوش مي گويد، «محکوم به شکست» هستند، به شرطي که ما سهواً به آنها کمک نکنيم.

. (٢) : ارزش هاي ما نوعي سلاح به شمار مي روند


جنگ سرد همچنين به ما آموخت که حفظ و نگهداري اصالت و خاصيت جامعه مان، يک ابزار مهم و مؤثر در شکست يک ايدئولوژي متخاصم به شمار مي رود. از نظر کنان، «حفظ سلامتي و توانايي جامعه خودمان» نکته بسيار مهم و اساسي به شمار مي رفت. او هشدار داد که «بزرگترين خطري که ممکن است ما را تهديد کند اين است که به خودمان اجازه دهيم شبيه کساني شويم که در حال درگيري با آنها هستيم.» البته شايد کنان در مورد موضوعاتي مثل بازداشت و حبس زندانيان براي مدتي نامحدود و بدون اتهام، تلاش براي قانوني کردن شکنجه، جاسوسي بدون حکم قضايي، يا پافشاري روي قدرت و اختيارات تقريباً نامحدود رئيس جمهور فکر نمي کرد، چرا که در آن دوران جامعه آمريکا با اين مفاهيم و پديده ها آشنايي نداشت !!!


پرزيدنت "هاري اس. ترومن" منظور کنان را دريافت و ضمن دفاع از برخي سياست هاي داخلي مترقي و پيشرو او در طول جنگ سرد، اين نکته را نيز يادآوري کرد که «القاء اين نکته به مردم جهان که آزادي شان در مخاطره است، از ضروريات به شمار مي رود.» پرزيدنت آيزنهاور نيز با تأکيد روي اين نکته که «ما نبايد خودمان آنچه را تلاش مي کنيم از آن دفاع کنيم، از بين ببريم»، درباره هزينه هاي بالقوه اي که سياست خارجي بايد بابت قصورها و تصميمات اشتباه داخلي بپردازد، نگران بود. "جان اف. کندي" نيز در مورد جنگ سرد استدلال مشابهي داشت، وقتي که آمريکايي ها را به «عمل کردن به آنچه ما در جهان تبليغ مي کنيم» فرا خواند.


البته ايالات متحده هميشه مطابق اين ايده آل هاي بزرگ رفتار نکرده، اما حتي پس از پايان جنگ ويتنام و رسوايي واترگيت نيز هنوز بسيار قوي تر و جذاب تر از اتحاد جماهير شوروي بود. به همين جهت جهانيان همواره در مورد سياست هاي ايالات متحده – در مقايسه با اتحاد جماهير شوروي – خوش بين تر بودند و اين تصور رايج در ميان کمونيست ها که «سرمايه داري به دليل تناقضات دروني خودش، بزودي فرو خواهد پاشيد»، خريدار چنداني نداشت. علي رغم هراس اوليه اي که حاکم بود، دموکراسي هاي غربي زنده ماندند، و ايدئولوژي ورشکسته اي که در مقابل آنها قرار گرفته بود، از هم فروپاشيد؛ و اين درسي است که بوش بايد در کشمکش ايدئولوژيک کنوني، به آن توجهي خاص داشته باشد.

. (٣) : حتي ابرقدرت ها هم به دوستاني نياز دارند


در اوايل دوران جنگ سرد، رودررو با يک تهديد هسته اي واقعي و تجاوز ارتش کمونيستي به شبه جزيره کره، رؤساي جمهور ايالات متحده تحريک مي شدند تا بر متحدان نظامي شان با يک مشت آهنين حکومت کنند. در عوض، رؤساي جمهوري مثل ترومن محرک ها و مشوق هايي را در مقابل متحدان آمريکا قرار داد تا آنها را به همکاري ترغيب نمايد. در واقع تأسيس نهادهايي همچون سازمان ناتو، صندوق بين المللي پول، و سازمان ملل متحد، همگي با اين هدف صورت گرفت که جاي پايي را براي ديگر کشورها در نظم جديد ايجاد نمايد. در همين راستا ترومن گفت «مسئله اصلاً اين نيست که توانايي، قدرت و استعداد ما چقدر است، مهم اين است که ما خودمان اجازه ندهيم کارها هميشه همان طور که ما خوشمان مي آيد، انجام شود»


در ميان رؤساي جمهور ايالات متحده، آيزنهاور در اين زمينه از بقيه حساس تر بود که تجربه هاي دوران نظامي گري اش را مورد استفاده قرار دهد. او در سال 1954 گفت «اگر يک فرمانده جوخه بلند شود و بگويد من باهوش تر هستم، من بزرگتر هستم، من قوي تر هستم، من فرمانده هستم، نمي تواند سربازان را بدنبال خود به ميدان جنگ بکشاند؛ سربازان دنبال او مي روند و از او تبعيت مي کنند به اين دليل که به او اعتقاد دارند.» همچنين آيزنهاور درست مانند ترومن به شدت نگران اين خطر بود که بدليل تقدير و ستايش جهاني از مقاصد و نيات خيرخواهانه ايالات متحده، نوعي غرور بيجا سياستمداران اين کشور را فرا بگيرد. بدين ترتيب، در حالي که بوش به سادگي تصور مي کند که تمام ملت ها بايد قدردان پاکدامني و نيت آشکارا خيرخواهانه ايالات متحده باشند، و با همين تصور به متحدانش گفت که آنها «يا با ما، يا با تروريست ها و عليه ما» هستند، آيزنهاور معتقد بود که ايالات متحده بايد تمام تلاش خود را به کار گيرد تا دايره دوستان و متحدان خود را گسترش دهد. او در سال 1957 در يکي از سخنراني هايش گفت «به عنوان يک کشور آزاد، تنها متحد واقعي که ما مي توانيم براي خود تصور کنيم، يک متحد کاملاً آزاد است، متحدي که بودن در کنار ما را آزادانه انتخاب کرده باشد. »


ائتلاف ناتو بدليل ظهور بحران هاي مکرر، چندان آزاد از تنش هاي مختص آن دوران نبود. اما با اين وجود، بزرگي تفاوت ها ميان متحدان ناتو و نيز تباين متحدان ناتو و اعضاي پيمان ورشو چندان جدي و مهم نبود. به همين دليل پس از پايان جنگ سرد، گذشته از اينکه تمام اعضاي اوليه ناتو خواستار باقي ماندن در اين ائتلاف بودند، بيشتر اعضاي پيمان فروپاشيده ورشو نيز خواستار عضويت در آن شدند.

. (۴) : جنگ ها را بايد انتخاب کرد


يکي از بزرگ ترين اشتباهاتي که ايالات متحده در خلال جنگ سرد مرتکب شد – و متأسفانه امروز نيز در حال تکرار شدن است – عبارت است از نگاه کردن به دشمن به عنوان يک جنبش و کليت عظيم و يکپارچه. نتيجه اين اشتباه نيز چيزي نبود جز يک شکست پرهزينه در راه شناسايي و بهره برداري کردن از اختلافات ميان ناسيوناليست ها و کمونيست ها – و البته اختلافات شديد ميان کمونيست هاي مختلف – در سراسر جهان.


کنان يکي از اولين افرادي بود که متوجه خطوط تقسيم بالقوه و اختلافات موجود در جهان کمونيست شد و پيشنهاد بهره برداري از اين خطوط را مطرح ساخت. او در آن دوران به درستي اطمينان داشت که کمونيست هاي اروپاي غربي، يوگسلاوي تحت حکومت تيتو و چين تحت حکومت مائو، همگي در تلاشند فاصله خود را از مسکو حفظ کنند.


اما واشنگتن بجاي توجه به پيشنهادهاي کنان و همفکرانش و بهره برداري از تفاوت ها و اختلافات ميان دشمنانش – البته به استثناي موارد نادري مثل گشايش در روابط با چين در دوران رياست جمهوري "ريچارد نيکسون" – در اغلب موارد همه آنها را به عنوان يک جنبش يکپارچه کمونيستي، و همکار و همراه مسکو در نظر گرفت که در حال طراحي نقشه اي براي اشغال سراسر جهان هستند.


بوش نيز متأسفانه امروز همين اشتباه را مرتکب مي شود، وقتي که طيف گسترده اي از دشمنان و رقبايش همچون شبکه القاعده، دولت شيعه ايران، گروه اسلام گراي فلسطيني حماس، و برخي رژيم هاي اقتدارگراي سني – که برخي از آنها اساساً با هم در تضادند – را به عنوان يک تهديد کلي نگاه مي کند. در طول دوران جنگ سرد، ايالات متحده با شکست در درک اين نکته مهم که دولت هايي مثل دولت پکن، پيونگ يانگ، و هانوي منافع روشن و مشخص خودشان را دنبال مي کنند، به تقويت يک تصور يکپارچه و متحد در درون جهان کمونيست و نوعي احساس رسالت در آن کمک نمود، اشتباه فاحشي – و البته قابل اجتنابي – که امروز نيز به شکل تراژيکي در حال تکرار شدن است.


همانند جنگ سرد، جنگ با تروريسم نيز با اين شرايط مدت طولاني ادامه خواهد داشت. ليکن، همانند دوران جنگ سرد، لازم است که ما براي تقويت و تأييد ارزش هايمان در جهان، و نيز براي حفظ کردن متحدان کنوني و البته تفاوت گذاري ميان تهديدها، بردبار و صبور باشيم. سابقه شکست ها و پيروزي هاي آمريکا در جنگ سرد بايد به ما اين اطمينان را بدهد که اگر ما به همه درس هاي آن توجه کافي داشته باشيم، ايدئولوژي که امروز در مقابل ماست نيز همانند کمونيسم به تاريخ خواهد پيوست. بدين ترتيب، اگر بوش قصد دارد جنگ سرد را به عنوان مدلي براي نبرد عليه تروريسم معرفي کند و به کار بگيرد، بهتر است کار را از توجه درست به درس هاي واقعي آن دوران و کسب تجربه از تاريخ – و نه مطرح کردن مجموعه اي از شعارهاي بي ارزش – آغاز کند.


. [نسخه ی انگلیسی]

. درباره ی نویسنده :

. فیلیپ گردون، محقق ارشد در زمینه ی سیاست خارجي ایالات متحده، در مؤسسه ی مطالعات سیاست خارجي است.
 

. Take Some Cues From the Cold War, Mr. President.
. By Philip H. Gordon
 

 

مطالب در ارتباط:

ــ ضرورت دامن زدن به یک جنبش صلح‌خواهی ( دکتر خانباباتهرانی )

ــ جاسوسی در مورد حمله به ایران ( کلود آنژلی )

ــ راهکار 4 مرحله ای برای ایران و آمریکا ( واشنگتن پست )

 

سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد