_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

 

« یک مطلب با نتیجه ی آفتابی »

 

 

 

میترا یوسفی

25.11.2006

غصه من! سخنان پدر روزنامه نگار اعدام شده در عراق

روزنامه نگار« ابزرور» به وسیله دیکتاتوری کشته شد که حال خود با مجازات مرگ روبرو می شود!
بیش از شانزده سال از زمانی که صدام حسین دستور مرگ او را داد گذشته است، اما گذشته برای پدر فرزاد
« سوعینی » به طور محو ناشدنی حضور دارد. غیبت پسرش هنوز به ا ندازه وقتی که زندگی فرزاد با قساوت پایان داده شد،سوزناک است، ساعت شش و نیم صبح روز پنجشنبه 15 مارس 1990 در زندان رسوای ابوغریب، خارج از بغداد.
درد در صدای لرزان او، هنگامی که می کوشد احساسات درهم پیچیده اش را بیان کند، آشکار است.
حال « صدام » محکوم به مرگ شده است، به همان راه پسر سوعینی، به وسیله حلق آویز شدن! حتی شاید بر همان چوبه دار!
« فرزاد بازوفت » یک روزنامه نگار قراردادی بود. سی و یکسال داشت و وقتی به وسیله رژیم عراق، بر اساس جاسوس بودن، تحت مرگ قرار گرفت، برای « ابزرور» کار می کرد. در حقیقت ( نه جاسوس ) به سادگی آن بود که خودش می گفت : روزنامه نگاری که به دنبال خبرهای دسته اول می رود.
جسد او تپانده شده در یک جعبه، خارج از سفارت بریتانیا انداخته شد. وزیر اطلاعات صدام حسین نعره کشید : خانم تاچر « بازوفت » را زنده می خواست، ما جسد او را دادیم.
صدام به اعتراف مکرر رهبران جهان برای آزادی « بازوفت »، وقعی ننهاد. کمترین عدالتی نشان نداد. ذره یی رحمت عرضه نکرد.
قابل فهم خواهد بود اگر پدرش « سوعینی » مسلمان 77 ساله یی که شهر موطنش « آبادان » در ایران، به وسیله ی عراق ویران شد، از عاقبت سرنوشت صدام استقبال کند. شاید او از پخس خبر به وجد آمد، که دیکتاتور به سوی مرگ رفت. اما نه با تفنگ، آنچنان که صدام ( برای فرزاد ) صادر کرد. به وسیله ی طناب!
« حقیقت »، به هرحال پیچیده تر است، تیز تر! « حتی یک گرک، ببر و یک کوسه از صدام بهترند»، آقای بازوفت در خانه اش واقع در لندن به ابزرور گفت : « او پسرم را حلق آویز کرد. و چون او یک ایرانی بود، صدام دستور داد جسدش را 60 مرتبه اعدام کنند. ( از حقیقت نفرت صدام حسین، پسرانش و حزب بعث برعلیه مردم ایران بسیار شنیده و امری ثابت شده است، فقط رجوی ها عزیز صدام بودند، لابد به هنر ثابت کردن آنک، اصلا ایرانی نیستند! مسخره این که این « اجنبی » رسوا، حکومت ایران را می خواهد/ مترجم )
این آدم ها به دیگران اهمیتی نمی دهند. آنها فقط نوک دماغ شان را می بینند، شکم شان، مردم از این که او حلق آویز می شود، خوشحال خواهند شد. وقتی خبر اعدام او متجلی شد، مردم به من تلفن کرده و « تبریک و تهنیت » می گفتند. اما این در گوشت و خون من نیست.( شادمانی از اعدام کسی ) وقتی می کوشد اندیشه اش را منسجم کند! صدای او تبدیل به زمزمه یی می شود: من نمی خواهم شاهد درد کشیدن
دیگران باشم. آزار یک پرنده و یا یک مورچه را نمی خواهم! این باور شخصی من است. من چشم هایم را خواهم بست، گوش هایم را خواهم گرفت، وقتی آنها صدام را دار می زنند. من نمی خواهم دار زدن کسی را ببینم. حتی او!
« سخنانش » پژواک عقاید و احساسات « نورمن کمبر» مسیحی فعال صلح از لندن، کسی که در عراق ربوده گشته و سپس ماه مارس گذشته آزاد گشت.
« کمبر» همچنین هنوز وحشت زده از تجربه هولناک، کسی که دید همکارش،( او نیز) فعال صلح، به قتل رسید. مظنونین ربودن « کمبر» یافته شده اند و از « کمبر» درخواست شد که برعلیه آنها در یک جلسه محاکمه شهادت دهد که « نتیجه » میشد اعدام متهمین باشد. به منزله یک صلح طلب، بازنشسته آکادمیک، به چنین همکاری بی میل است.
( همان ) کشمکشی که « سوعینی بازوفت» در عواطفش آشکارا احساس می کند، می کوشد توضیح دهد که به نظر او با صدام چه باید کرد؟ من از آن مردمی که می خواهند او حلق آویز شود، تکه تکه شود، تیرباران شود، جدا هستم. او مطمئنا باید از حیات بیرون انداخته شود. ولی به چه راهی؟ من نمی دانم. او یک مرد دیوانه است. با او تا کجا می شود رفت!
برای همسر بازوفت « نصرت »، به هرحال این داستان فرق می کند. او از روزی که پسرش اعدام شد، از نماز خواندن دست کشید و روزی که صدام به سوی مرگ می رود، او دوباره شروع خواهد کرد.
زن من خوشحال است که می روند او را حلق آویز کنند. آقای بازوفت گفت : او منتظر این روز بوده است! روزی که صدام را حلق آویز کنند!، وی برای نمازخواندن به مسجد خواهد رفت.
آقای بازوفت مشارکت بین خود و همسرش را برای اجرای عدالت، علیرغم برخورد در مواجهه با واپسین « پرده» تراژدی از دست دادن یک فرزند، آشکار می کند. آقای بازوفت می گوید یک مادر درقبال فرزندانش مسئول است.
او مسئولیت پسرش را به عهده داشت، تا وقتی سی و یکساله شد. من شریک آرزوهای او خواهم بود. برای اینکه او خیلی مهم است. اگرچه این با باور شخصی من در تضاد است. زندکی من در دست های همسر من است.
نظر فرزاد دراره ی مجازات مرگ صدام چیست؟
او درستکار بود! او آرام بود! پدرش با افتخار می گوید، ناگهان صدایش دیگرباره زنده می شود: او با مردم حرف میزد، او از مردم سوال می کرد!
سپس، سوعینی بازوفت، ناتوان از کنارآمدن با آنچه از دست داده، درهم می شکند. به سرعت جمله ی دیگری میگوید، چیزی که هیچ کس درباره ی صدام نخواهد گفت. پسرم یک آدم استثنایی بود!

 

 سایت قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد