_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

براندازى 

OVERTHROW

قرن آمريكائى تغيير رژيم ها

از هاوائى تا عراق

17.01.2008

استيفن كينزر

STEPHEN KINZER

مترجم: فريدون گيلانى

FREIDOUN GILANI

gilani@f-gilani.com

 

 

فصل دوم

خيز ناگهانی به سوی فيليپين

(تجاوز به  كوبا ،  پورتوريكو و  فيليپيين )

 

رضايت خاطر و نشاطی كه در روزهای آخر سال 1898 كوبا را فرا گرفته بود ، فراسوی تصور بود . سی سال بود كه كشورشان در معرض تند باد طغيان و التهاب می سوخت و آخرين شورش ها،  سرشار از رنج و عذابی هولناك بود . در آن تابستان كه قيام شان به نقطه اوج خود رسيده بود ، سربازان آمريكائی به كمك شان رفتند و ضربه مرگباری زدند كه به سه قرن سلطه اسپانيائی ها پايان داد . حالا كه سرانجام پيروزی حاصل شده بود ، ميهن پرستان كوبائی و دوستان آمريكائی شان خود را برای برپا كردن بزرگ ترين جشن در تاريخ آن جزيره آماده می كردند .

رهبران «‌كميته های ميهن پرستان انقلابی » در هاوانا ، جشن های يك هفته ای را سازمان داده بودند كه قرار بود در روزهای سال نو برگذار شوند . برنامه ريزی كرده بودند كه در آن جشن های يك هفته ای ، به افتخار فرماندهان قيام پيروز ،  مجالس رقص گسترده ، مسابقات قايقرانی ، آتش بازی ، سخنرانی های عمومی و ضيافت شام همراه با جشن وسرور ترتيب يابد . قرار بود هزاران سرباز كوبائی در خيابان ها رژه بروند تا مردم حق شناس برای شان هلهله سردهند .

اما ، درست در آستانه ی آغاز جشن ها ، ژنرال جان بروك كه خود را به تازگی فرماندار نظامی آمريكا خوانده بود ، اطلاعيه ای حيرت آور صادر كرد . ژنرال آمريكائی همه ی آن برنامه را ممنوع اعلام كرد . دراطلاعيه او تاكيد شده بود كه نه تنها سربازان كوبائی اجازه ندارند رژه بروند ، بلكه هر كسی راهم كه بخواهد وارد هاوانا شود ، برخواهند گرداند. از اين گذشته ، ژنرال اعلام كرده بود

كه ايالات متحده ارتش شورشی را به رسميت نمی شناسد ، پس بايد منحل شود .

اين چرخش ناگهانی ، ميهن پرستان كوبا ؛ بخصوص هزارانی را كه ديری استوار و خلل ناپذير برای استقلال جنگيده بودند ، به خشم آورد . ايالات متحده ، پاداش مبارزات آنان را كه استقلال بود ، در آخرين لحظه از آنان ربود . سال ها می گذشتند و آن ميهن پرستان و آيندگان شان ، با ابزارهای گوناگونی چون ظلم و استبداد كه ارباب جديد برای حفظ سلطه بركوبا به آنان تحميل می كرد ، مدام محروم تر و نوميد تر می شدند .

كوبائی ها در زمره ی نخستين مردمی بودند كه تاثير تغييرات عميقی را كه روح آمريكائی را در پايان قرن هجدهم دگرگون كرد ، تا عمق استخوان احساس كردند . در اين تغيير شكل كه با حوادثی قابل ملاحظه همراه بود ، آمريكائی ها ديگر به داشتن مرزهای خود در سرزمين اصلی شمال آمريكا قانع نبودند . و به نظريه عريض و طويل و افراطی جديدی رسيدند كه بنابرآن ، می شود نفوذ ايالات متحده را در سراسرجهان گسترش داد .

لوئيس پرز تاريخ نگار سرشناس ، در مورد 1898 می گويد « سال چرخش و تحولی وخامت بار بود. لحظه ای از تاريخ بود كه نتايج آن ، هم حامل نظريه و تعريف بودند ، هم قطعی و نهائی كه در آن واحد ، هم پايان بودند و هم آغاز ؛ پايان دوره ای از تاريخ و آغاز دوره ای ديگر . اين لحظه ، نقطه وصل نتايج تاريخی بود كه اغلب در ترسيم تحول يك عصر تاريخی به عصر تاريخی ديگری به مدد ما می آمد. »

برای آمريكائی ها ، توسعه طلبی های مرزی امر تازه ای نبود . از زمانی كه نخستين گروه ها به جيمز تاون و پليموت وارد شدند و در آن سرزمين ها سكنی گزيدند ، رو به غرب تاختند . در اين مرحله بود كه  قاره ای عظيم را مال خود كردند كه در راه رسيدن به آن ، يا بومی های اين قاره را قتل عام كردند ، يا آنان را از سرزمين مادری شان راندند . در سال های 1840 كه نخستين خيزامپراتوری را برداشتند ، نيمی از مكزيك را تصرف كردند. خيلی ها باورشان شده بود كه تقدير ايالات متحده تصرف همه سرزمين های محدود به كانادا ، خليج مكزيك ، اقيانوس آرام و آتلانتيك ، و سكنی دادن مردمش در آن سرزمين هاست . اما جلوتر رفتن از آن ، نظر و فكری كاملا تازه بود.

در سال های پس از شورش 1893 در هاوائی ، رهبران شورشی نظر به الحاق هاوائی به ايالات متحده داشتند و اصلا به همين دليل هم با نظر و برنامه رئيس جمهوری و وزير امور خارجه وقت،  حاكميت ملی هاوائی را ، برانداخته بودند ، اما رئيس جمهوری جديد گرووركليولند – كه در ماه مارس همان سال انتخابات را از بنجامين هريسون برده بود – با الحاق موافق نبود . او به درستی اعلام كرد كه اغلب آمريكائی ها زيربار تصرف سرزمين های دور دست نمی روند ، زيرا « اين عمل نه تنها مغاير سياست ملی ماست ، بلكه اساسا مخالف رسالت ملی مردم آمريكاست . »  پنج سال بعد اما ، اين نظر كه بيان گر توافق عمومی بود ، بخار شد و به هوا رفت . تقريبا يك شبه ، اين گرايش جای خود را به نعره های ملی توسعه طلبی های ماورای بحار داد . اين ، سريع ترين و قطعی ترين دگرگونی عقيده عمومی در تاريخ سياست خارجی آمريكائی بود .

شالوده اين چرخش قابل ملاحظه ، درمشتی نويسنده و روشنفكر خيال پرست نهفته بود . در سال 1893 كه ايالات متحده نخستين عمليات براندازی را در هاوائی انجام داد ، يكی از آنان به نام فردريك جكسون ترنر ، رساله های چنان تحريك آميزی نوشت كه تا آن زمان هيچ يك از مورخان آمريكائی ننوشته بودند . جكسون ترنر به عنوان نقطه عزيمت رساله خود ،‌ به آمار ملی سال 1890 اشاره كرد كه در آن آمده بود ديگر مرزی در ايالات متحده وجود ندارد . ترنر اعلام كرد كه «نخستين دوره از تاريخ آمريكا به پايان رسيد. » و با اين نتيجه گيری ، كشور را در مقابل انتخابی جامد قرار داد . در اين انتخاب ، يا آمريكا بايد به ابعاد موجودش بسنده می كرد ؛ كه البته چنين رضايتی هرگزحاصل نشده بود ، يا آن سوی آمريكای شمالی دنبال مرزهای تازه ای می گشت . در اين رساله و مقاله های بعدی ، ترنر ترديدی برای خوانندگان خود باقی نگذاشت كه قبول عقيده او برای آنان خردمندانه ترين انتخاب است .

 

نزديك به سه قرن ، واقعيت حاكم بر زندگی آمريكائی ، توسعه طلبی بوده است . با اسكان گزيدن در ساحل اقيانوس آرام و تصرف سرزمين های آزاد ، اين تحرك متوقف شد . بسيار عجولانه و بی ملاحظه بود كه پيش بينی شود انرژی توسعه طلبی ، ديگر عمل نخواهد كرد . مطالبه و تمايل موجود برای برخورداری از يك سياست خارجی نيرومند ، ترسيم كانال ميان دو اقيانوس ، احيای قدرت و سلطه بردرياها ، و گسترش دايره نفوذ آمريكائی به جزاير دوردست و ضميمه كردن كشورها به ايالات متحده ، نشان دهنده آنند كه جنبش ادامه خواهد يافت .

 

دريا نورد فيلسوفی كه اين فراخوان را تبديل به نقشه هائی برای عمل می كرد ، كاپيتان آلفرد تيلر ماهان ، مدير ناوگان جنگی جوان ايالات متحده بود . كتاب او به نام تاثير قدرت دريائی برتاريخ ، اين مساله را مورد بحث قرار می دهد كه هيچ ملتی ، بدون سلطه كافی و وسيع بربازارها ، و دست يابی به منابع طبيعی كشورهای خارجی ، به عظمت نرسيده است . تيلرماهان از اين نظريه دفاع می كند كه يك ملت بايد از چنان نيروی دريائی قدرتمندی برخوردار باشد تا بتواند از ناوگان های تجاری خود حفاظت كند و كشورهای نا فرمان را مجبور كند كه دروازه های خود را به روی تجارت و سرمايه گذاری بگشايند . ناوگانی با اين حد از جاه طلبی ، بايد شبكه ای از پايگاه های تداركاتی در سراسر جهان می داشت . ماهان با بردن اين بحث در دولت ايالات متحده ، براين ضرورت تاكيد ورزيد كه نه تنها بايد به سرعت كانالی در امتداد آمريكای مركزی ايجاد كرد ، بلكه بايد بی درنگ پايگاه هائی در كارائيب ، اقيانوس آرام و هر نقطه ديگری كه آمريكائی ها بايد در آن تجارت كنند ، به وجود آورد.

آلفرد تيلرماهان نوشت : « خواهی نخواهی آمريكائی ها بايد برنامه چشم دوختن به خارج از آمريكا را شروع كنند . توليد در حال رشد كشور ، نگاه به بيرون را به صورت يك ضرورت پيش روی ما می گذارد . »

در خلال سال های 1890 ، ماهان نان برشته ی واشينگتن بود . او در مقابل كميته های كنگره ظاهر شد و دوستی هايش با سياستمداران با نفوذ را تعميق كرد . سناتور ماساچوست هنری كابوت لاج كه از توسعه طلبان پيشاهنگ بود ، نوشته های او را انجيل دنيوی خواند . تئودور روزولت نقد ستايش آميزی بركتاب او نوشت و تاكيد ورزيد كه در مورد قدرت و ضميمه كردن جزاير ديگر به ايالات متحده ، با او هم عقيده است . اين سه تن – لاج در كنگره ، روزولت در قوه اجرائی و ماهان در ذهن مردم - ، به صورت سه گانه ی مقدس توسعه طلبی آمريكا در آمدند .

آن سه ، و كسان ديگری كه مثل آنان می انديشيدند ، نقطه نظرهاشان را از طرق گوناگون به پيش

بردند . بعضی ها براين عقيده بودند كه ايالات متحده بايد مرزهای تازه ای را مال خود كند تا به چنگ قدرت های اروپائی ، يا شايد هم ژاپن نيفتند . عده ديگری هم بر نقطه نظرماموريت های استعماری تاكيد می ورزيدند و از تعهد درجهت مسابقه برای متمدن كردن جهان دم می زدند . فرماندهان نظامی بر آن بودند كه قوی تر شدن وضع نظامی آمريكا ، برای آنان قدرت و بودجه بيشتری را تامين می كند . به هر صورت ، نتيجه ی نهائی اين نظرها و مباحث ، همواره به نقطه اساسی واحدی ختم می شد .

در اواخر قرن نوزدهم ، مزارع و كارخانه های ايالات متحده ، به ميزان قابل ملاحظه ای بيش از نياز مصرف كنندگان آمريكائی توليد می كردند . ملتی كه به سمت ثروت می رود ، به بازارهای خارجی نياز دارد . اين بازار ، دراروپا كه دولت هايش مثل ايالات متحده صنايع بومی خود را پشت ديوار بلند تعرفه ها حراست می كردند ، پيدا نمی شد . آمريكائی ها بايد دنبال كشورهای دوردست ، كشورهای ضعيف و كشورهائی كه بازارهای مصرف بزرگ و منابع غنی داشتند ، اما هنوز به چنگ قدرت های بزرك نيفتاده بودند می گشتند .

اين جست و جو برای به هم زدن نفوذ گسترده در خارج ، ايالات متحده را در سال 1898 گرفتار خود كرده بود . توسعه دموكراسی ، مسيحی كردن ملت های كافر ، ساختن ناوگان دريائی قدرتمند ، ايجاد پايگاه های نظامی در اطراف و اكناف جهان ، و به انقياد كشاندن دولت ها ، هرگز به خود ختم نمی شد . اين ها همه بهانه ها و راه كارهائی بودند تا به ايالات متحده اطمينان بدهند كه می تواند دستی گشاده دربازارها و منابع طبيعی و انسانی ساير كشورها داشته باشد و ظرفيت سرمايه گذاری در سرزمين های دور را بالا ببرد .

اگر چه اقتصاد آمريكا در آخرين بيست و پنج سال قرن نوزدهم به صورت خيره كننده ای رشد كرد ، ثروت افسانه ای جديد كشور فقط گير چند هزارتن از اربابان صنايع آمد . شرايط زندگی اغلب مردم عادی ، مدام رو به وخامت می گذاشت . در سال 1893 ، از هر شش كارگر آمريكائی يكی شان بيكار بودند و بسياری از آن بقيه ، با دستمزد بخور و نمير زندگی می كردند . سقوط طاقت فرسای قيمت محصولات كشاورزی در سال 1890 ، يك نسل از كشاورزان را به طور كامل نابود كرد . اعتصاب ها و قيام های كارگری ، از نيويورك تا شيكاگو و كاليفرنيا را در نورديد . جنبش های سوسياليستی و آنارشيستی ، توده های وسيعی را به خود جلب كرده بودند . در سال 1894 ، «‌ والتر گرشم »‌ وزير كشور ايالات متحده ، با بيان اين كه « نشانه های انقلاب » سراسر كشور را فرا گرفته است ، وحشتی عميق را به نمايش می گذاشت .

بسياری از سوداگران و سياستمداران ، به اين نتيجه رسيده بودند كه تنها راه گسترش سريع اقتصاد آمريكا برای چاره انديشی اين خطرات ، جست و جوی بازارهای جديد در خارج است . از آن جمله ، « جان كارليل »‌ وزير خزانه داری پرزيدنت كليولند ، درگزارش ساليانه 1894 خود گزارش داده بود كه « كاميابی مردم ما ، منوط به آن است كه بتوانند مازاد توليد خود را به قيمت هائی كه خلاء موجود را جبران كند ، در بازارهای خارجی بفروشند » سناتوراينديانا ، « البرت موريج  » هم به نتيجه مشابهی رسيده بود و می گفت « كارخانه های آمريكائی بيش از ميزان مصرف مردم توليد می كنند ؛ خاك آمريكا بيش از ميزان مصرف توليد می كند . تقدير و سرنوشت ،‌ سياست ما را برای مان رقم زده است . تجارت جهان ، بايد و می تواند متعلق به ما باشد . »

 

* * * * *

 

در خلال نيمه دوم قرن نوزدهم ، كوبا كه بزرگ ترين جزيره كارائيت و زمانی وسيع ترين بخش امپراتوری اسپانيا در قاره آمريكا بود ، دوره ای پرآشوب را از سر می گذراند . ميهن پرستان جنگ استقلال طلبانه ی ده ساله ای را پشت سر گذاشته بودند كه در سال 1878 ، با متاركه ای بی فرجام به پايان رسيده بود و شورش ها ، دوباره در سال های 1879 از سرگرفته شده بود . سومين تهاجم وسيع استقلال طلبان ، در سال 1895 در گرفته بود . سازماندهی اين جنگ آزاديبخش را  «‌‌ خوزه مارتی »  وكيلی فوق العاده خوش قريحه ، ديپلمات ، شاعر و نويسنده عهده دار بود كه از تبعيدگاهش در نيويورك ، گروه های مختلف ميهن پرست را در ميهن و جامعه تبعيدی به هم پيوند داده بود . موفقيت او در امر سازماندهی ، دو فرمانده نظامی جنگ اول – ماكزيميو گومز و آنتونيو ماسه ئو – را ترغيب كرده بود كه به دوران بازنشستگی خود پايان دهند و دوباره سلاح به دست گيرند . پس از طراحی دقيق ، هر سه در بهار سال 1895 در ساحل جزيره پياده شدند و حملات شورشی جديدی را سازمان دادند . خوزه مارتی كه اصرار داشت پيشاپيش ستون نظامی بتازد ، در يكی از زد و خورد ها كشته شد . رفقايش آخرين نامه ی نا تمام او را در اردوگاه نظامی خود ، بر صفحه ای از چوب كاج نصب كردند . در آن نامه ، خوزه مارت‍ی به همرزمان ميهن پرست خود رهنمود داده بود كه نه تنها بايد كشورشان را از زير سلطه ی اسپانيائی ها در آورند ، بلكه « پس از استقلال كوبا بايد جلو ايالات متحده هم كه در جزاير دهانه خليج مكزيك در حال گسترش است تا با اضافه وزن برسرزمين های ديگر فرود آيد ، در آيند . »

ارتش شورشی مدام در حال پيشرفت بود و ژنرال والريانو ويلر فرمانده اسپانيائی ، تاكتيك های سخت و فلج كننده ای را برای كند كردن حركت ميهن پرستان به كار می برد . از جمله آن كه به نيروهايش دستور داد تا انبوه بی شماری ازكوبائی ها را به زور در قلعه های نظامی جمع كنند كه در نتيجه اين عمل ، هزاران كوبائی مردند . و نيز بخش اعظم حومه شهرها را منطقه آزاد ارتش اعلام كرد . شورشيان با سوزاندن مزارع ، قتل عام گله های گوسفند و از بين بردن آسياب های شكر ، پاسخ دادند.  چيزی نگذشت كه  قحطی و گرسنگی چنان مردم را از پا در آورد كه از هر زمانی بيشتر تشنه ی استقلال شدند و از مبارزات استقلال طلبانه حمايت كردند.

در بهار سال 1897 ، ويليام مك كينلی جمهوری خواه ، كه مورد حمايت علايق تجاری غرب ميانه بود ، انتخابات را از گرووركليولند دموكرات رئيس جمهوری ايالات متحده كه ضد امپرياليست بود ، برد . مك كينلی هم ، مثل بسياری از آمريكائی ها ، بر آن بود كه حاكميت اسپانيائی ها بر كوبا، مانع رشد و پيشرفت كوبائی هاست . اما ضمنا تصوير كوبای مستقل ، بيشتر باعث دغدغه اش بود . رئيس جمهوری ايالات متحده نگران آن بود كه كوبای مستقل ، برای خود يك پا مدعی شود و تابع خواسته های واشينگتن نباشد.

مك كينلی برای دغدغه خود دلايلی داشت . رهبران مبارزات آزاديبخش كوبا وعده داده بودند كه وقتی به كسب قدرت نائل شدند ، دست به اصلاحات اجتماعی گسترده ای بزنند و اقدام به تقسيم اراضی كنند. اين وعده ها ، سوداگران آمريكائی را كه پنجاه ميليون دلار در كوبا سرمايه گذاری كرده بودند و

بيشترين رقم آن هم در بخش كشاورزی صرف شده بود ، دچار وحشت كرده بود .

در اوايل سال 1898 ، مك كينلی فكر كرد زمان دادن اخطار به هر دو طرف درگيری فرارسيده است . پس دستور داد تا رزم ناو « مين » از ناوگان آتلانتيك ، به سمت هاوانا حركت كند .

در سطح رسمی قضيه ، رزم ناو مين برای « ديداری دوستانه » به هاوانا می رفت ، اما هيچ كس در كوبا اين توضيح را جدی نگرفت . همه فهميدند كه حضور رزم ناو « مين » در سواحل كوبا ، اخطار جنگی است و مظهر تصميم آمريكا برای تسلط بر روند وقايع در كارائيب است . سه هفته ، رزم ناور مين بدون هيچ حادثه ای در لنگره گاه هاوانا پهلو گرفت . بعد ، شب پانزدهم فوريه 1898، در انفجاری مهيب تكه پاره شد و به هوا رفت . بيش از 250 سرباز نيروی دريائی به هلاك رسيدند . اين حادثه مصيبت بار ، آمريكائی ها را از جا پراند . همه حدس زدند كه اسپانيا مسئول واقعه است . وقتی نيروی دريائی گزارشی را منتشر كرد كه حادثه «‌ انفجاری بيرونی »  بود ، حدس ها تبديل به يقين شد .

بسياری از آمريكائی ها ، كينه ای سخت نسبت به استعمار اسپانيا و پيوندی رومانتيك با « كوبای آزاد»‌ داشتند . احساسات آمريكائی ها را گزارش های هيجان انگيز روزنامه ها كه مجموعا مقطعی شرم آور از تاريخ مطبوعات آمريكا را به دست می دهند ، مشتعل می كردند . ويليام رندولف هرتس صاحب نيويورك جورنال و سلسله ای از روزنامه های ديگر در سراسر كشور ، ماه ها خوانندگان شان را با داستان ها و بدگوئی هائی در مورد استعمارگران اسپانيائی ، جذب مطالب خود كردند . رندولف هرتس ، مثل بسياری از مردم آمريكا كه فكر می كردند ايالات متحده را به جنگ بكشانند ، می دانست كه بايد آدم شروری را برای تكميل داستان خود پيدا كند تا بتواند خشم عمومی را متوجه او كرده و بهانه ی لازم را بسازد . آن زمان ، پادشاه اسپانيا پسری چهارده ساله بود و نايب السلطنه هم مادرش شاهزاده اطريشی بود . به اين ترتيب ، هيچ يك از آن دو نمی توانستند نقش آن قهرمان شرور داستان را كه هرتس به آن نياز داشت ، بازی كنند . پس ژنرال ويلر را برگزيد ، سلسله داستان های خونين و پر از ترس و وحشتی را از او منتشر كرد و از او مظهر شيطان ساخت .

هرتس در يكی از داستان های هيجان انگيز و وحشتناك خود ، چهره ای را كه می خواست از ژنرال ويلر ساخت تا خشم و نفرت مردم را متوجه او كند و به خواست عمومی ، ايالات متحده را به مسير جنگ با او بكشد :    « ويلر حيوان صفت است ، ويران كننده املاك است ، به زنان ستم می كند ... رحم و مروت سرش نمی شود ، مثل كوه يخ است و مردان را قلع و قمع و نابود می كند . هيچ چيز نمی تواند جلو درنده خوئی شهوانی او را بگيرد و مانع مغز حيوانی او در شكنجه كردن و انجام اعمال زشت و عياشِی ها و هرزگی های او شود . »‌

وقتی هرتس خبر غرق شدن رزم ناو « مين » را شنيد ، فرصت بزرگش را پيدا كرد . هفته ها پس از وقوع انفجار ، صفحه پس از صفحه را پر كرد از خبرهای دروغين و مصاحبه های ساختگی با مقام های بی نام و نشان دولتی و بيانيه هائی كه می گفتند كشتی جنگی را « خائنانه نابود كرده اند » و « يك ماشين نامرئی شيطانی دشمن آن را به دونيم كرده است . »  تيراژ روزانه نيويورك جورنال، ظرف چهار هفته دوبرابر شد . روزنامه های ديگر هم به اين دروغ پردازی های ديوانه وار پيوستند و رقابت ميان آنان ، آمريكائی ها را به مرزهای هيستريك كشاند . با چنين احساسات شديدی كه سراسر ايالات متحده را در نورديده بود ، مك كينلی برای رد پيشنهادات مكرر نخست وزير جديد اسپانيا پرخيدس ساگاستا در جهت يافتن راه حل صلح آميز خاتمه دادن به درگيری كوبا از طريق مذاكره ، هيچ مشكلی نداشت . ساگاستا ليبرال نو انديشی بود كه می دانست سياست های استعماری كشورش ، امپراتوری را به لبه پرتگاه كشانده است . نخست وزير جديد اسپانيا ، پس از آن كه در سال 1897 متصدی كار شد ، بيدرنگ ژنرال ويلر منفور را كنار گذاشت ، بعد هم كوشيد تا شورشيان را با پيشنهاد استقلال آرام كند . شورشيان كه احساس می كردند پيروزی در يك قدمی است، پيشنهاد او را رد كردند . اين برخورد ، ساگاستا را در جست و جوی  راهكاری برای صلح ، مشتاق تر كرد ،  و بارها در بهار سال 1898 به ايالات متحده در اين مورد پيشنهاد مذاكره داد . مك كينلی و حاميانش گفتند اين پيشنهاد ها صادقانه نيستند و اصرار ورزيدند كه كاسه صبرشان لبريز شده و تصميم گرفته اند شرايط كوبا را به زور اسلحه تغيير دهند .

پشت اين پاسخ خشن ، واقعيت آشكاری نهفته بود . انجام مذاكره برای يافتن راه حلی صلح آميز ، به احتمال قوی به كوبائی مستقل ره می برد كه ديگر نه ايالات متحده می توانست در آن پايگاه نظامی داشته باشد ، نه كشوری ديگر . نتيجه ای كه مك كينلی انتظارش را داشت ، اين نبود . چنين نتيجه ای، توسعه طلبانی مثل تئودور روزولت ، لاج  و ماهان را دچار وحشت می كرد . لاج  تا آن جا پيش رفت كه به مك كينلی هشدار داد اگر در كوبا دخالت نظامی نكند ، فرصت و اقبال جمهوری خواهان را در انتخابات آينده از بين خواهد برد .

لاج  به رئيس جمهوری گفت « اگر جنگ كوبا بدون هيچ اقدامی به تابستان كشيده شود ، ما بزرگ ترين شكست خود را خواهيم خورد . »‌

سال ها بعد ، تاريخ نگاری به نام ساموئل اليوت موريسون ، تلاش های اسپانيا را برای يافتن راه حل صلح آميز خاتمه دادن به بحران كوبا ، مورد مطالعه قرار داد و نوشت « هر رئيس جمهوری كه يك جو عقل می داشت ، اين پيشنهاد را برای يافتن راه حل شرافت مندانه روی هوا می قاپيد . » اما چنين پيشنهادی ، ايالات متحده را از غنيمت هائی كه انتظارش را داشت ، محروم می كرد . آن غنيمت ها، فقط با پيروزی در جنگ قابل حصول بودند . مك كينلی متوجه اين نكته شد و روز يازدهم آوريل از كنگره تقاضا كرد تا اختيار « دخالت نظامی »‌ در كوبا را برای او به تصويب برساند .

اين حركت ، به رهبران انقلابی كوبا هشدار داد . آنان ، همان گونه كه ژنرال « ماچه ئو »‌می گفت ، از مدت ها پيش بر اين باور بودند كه « بهتر است بدون كمك گرفتن ، برخيزيم و بيفتيم ، اما زير بار منت همسايه ای چنين قلدر نرويم . »‌ هوراتيو روبنس مشاور قانونی شورشيان در نيويورك ، هشدار داد كه دخالت آمريكائی « چيزی كمتر از اعلام جنگ ايالات متحده عليه انقلاب كوبا نخواهد بود . »‌ و عهد كرد كه اگر آمريكائی ها قصد داشته باشند جزيره را بگيرند ، نيروهای استقلال طلب « با قدرت اسلحه ، به همان شدت و عزمی با آنان خواهند جنگيد كه با ارتش اسپانيا جنگيدند . »

 

اين گونه اعتراض ها ، تاثير عميقی بر واشينگتن كه در آن فرياد های « آزادی كوبا » قلب های بسياری را تكان داده بود ، از خود به جا گذاشتند . مادامی كه مردم كوبا با دخالت ايالات متحده مخالف بودند ، اعضای كنگره اكراه داشتند به قطعنامه جنگی مك كينلی رای بدهند . پس از آن كه اعضای كنگره متوجه شدند مردم هاوائی مخالف الحاق آن جزاير به ايالات متحده اند ، زير بار قطعنامه ضميمه كردن هاوائی هم نرفتند . حالا ، پس از پنج سال ، آمريكائی ها اكراه مشابهی از خود نشان می دادند . بسياری شان راضی به اعزام سربازان برای كمك كردن به جنبشی نبودند كه نيازی به كمك آمريكائی ها نداشت . برای تامين حمايت كنگره ، مك كينلی پيشنهاد اصلاحی شگفت انگيز سناتور كلورادو  هنری تيلر را پذيرفت . در مقدمه اين پيشنهاد اصلاحی آمده بود كه « مردم جزيره كوبا آزاد و مستقل اند ، و حق شان هم همين است . » لايحه اصلاحی  با اين لحن  به پايان می رسيد كه « بدينوسيله ، ايالات متحده ادعا در مورد هر گونه تمايل ، ياقصد خدشه دار كردن تماميت ارضی كوبا ، حاكميت حقوقی براين جزيره ، يا سلطه برآن را منتفی می داند ، جز برای حفظ آرامش در آن خطه اقدام نخواهد كرد و تعهد می كند كه به محض آرام شدن اوضاع و پايان كار ، حاكميت و اداره جزيره را به مردم آن بسپارد . » و سنا اين لايحه اصلاحی را به اتفاق آرا تصويب كرد . اين وعده كه به لايحه اصلاحی تيلر معروف است ، باعث شد كه نگرانی های شورشيان فرو بنشيند . ژنرال كاليكستو گارسيا يكی از رهبران جنبش استقلال طلبانه نوشت :   « درست است كه آمريكائی ها با دولت ما به توافق نرسيدند ، اما حق آزاد بودن ما را به رسميت شناختند و همين برای ما كافيست »

روز بيست و پنجم آوريل ، كنگره ميان ايالات متحده و اسپانيا وضع جنگی اعلام كرد . اعضای مجلس نمايندگان به افتخار رای شان جشن گرفتند . صحن مجلس را ترك كردند ، به باده گساری و سردادن آوازهای دسته جمعی و خواندن سرود رزمی جمهوری پرداختند . منشی پرزيدنت مك كينلی در خاطرات روزانه اش نوشت :‌     « به نظر می رسيد كه روح وطن پرستی متعصب و سرشار از لاف و گزاف ، بر كالبد اين اندامی كه معمولا محافظه كار است ، مستولی شده است . »

ملتی كه هنوز در كار ترميم زخم های جنگ داخلی تلخ خود بود ، سرانجام بهانه ای پيدا كرده بود كه احساس سرزندگی كند . پرزيدنت مك كينلی فراخوان به احضار 125 هزار داوطلب نظامی داد و بيش از دو برابر آن در مراكز ثبت نام به صف ايستادند . نشريه نيويورك جورنال پيشنهاد كرد كه قهرمانان دلير و حماسی ورزشِی مثل كپ انسون قهرمان  «‌ بيسبال » و جيم كوربت قهرمان «‌ نجيب زاده » ی بكس ، نام نويسی كنند تا پيشاپيش واحدی از نخبگان به حركت در آيند . نشريه ديگری به نام نيويورك ورلد ، برای آن كه در رقابت با نيويورك جورنال عقب نماند ، مقاله ای را به قلم بوفالو بيل كدی منتشر كرد با اين سرخط كه « چگونه می توان با سی هزار دلاور ، اسپانيائی ها را از كوبا بيرون كرد ! » و تئودور روزولت اعلام كرد كه از منصب خود به عنوان معاون وزير درياداری دست خواهد كشيد تا واحدی رزمی را سازمان بدهد و آن را فرماندهی كند .

سی سال بعد ، والتر ميليس مورخ امور نظامی نوشت « جنگی بود كه بدون هيچ گونه رنج و عذابی، در نجيب ترين چهار چوب ذهنی در گرفت . تاريخ به ندرت چنين تجاوز نظامی بدون درد سری را ثبت كرده و به ندرت جنگی چنين در گرفته كه عميقا به عادلانه بودن خود يقين داشته باشد . »

در هفته های بعد ، حوادث پی درپی و به سرعت رخ دادند . تئودور روزولت به دريا دار جرج ديوئی دستور داد به سمت خليج مانيل در فيليپين پيشروی كند و ناوگان اسپانيائی را كه آن جا مستقر شده بود ، در هم  بكوبد . دريادار ديوئی ، فقط ظرف يك روز ؛ روز اول ماه مه ، پس از صدور فرمان معروف خود ، به صورت حيرت آوری ماموريت خود را انجام داد . متن آن فرمان معروف چنين بود «  وقتی آماده ايد ، شليك كنيد ! »‌

 

شش هفته بعد ، سربازان آمريكائی نزديكی سانتياگو در ساحل جنوب شرقی كوبا پياد شدند . فقط سه روز جنگيدند . سه روز كامل كه در معروف ترين آن ، روزولت در لباس نظامی فرمان حركت به سمت «‌ بروكس برادرز » را صادر كرد تا در نهايت به كتل هيل كه بعدها تپه سان خوان ناميده شد برسد . روز سوم ژوئيه ، كشتی های جنگی آمريكائی چند رزم ناو فرسوده اسپانيائی را كه در سانتياگو پهلو گرفته بودند ، بكلی نابود كردند . چيزی نگذشت كه نيروهای اسپانيائی دست از مقاومت كشيدند و ژنرال گارسيا و ويليام شفتر فرماندهان كوبائی و آمريكائی ، اعلام آمادگی كردند كه طی مراسمی مراتب تسليم آنان را بپذيرند . پيش از مراسم اما ، ژنرال ويليام شفتر فرمانده آمريكائی با ارسال پيامی ژنرال گارسيا فرمانده كوبائی را متعجب كرد . در اين پيام ، فرمانده آمريكائی به فرمانده كوبائی گفت نمی تواند در مراسم شركت كند ، و حتی نمی تواند وارد سانتياگو شود . اين ، نخستين موقعيتی بود كه ايالات متحده به تعهد كنگره كه با تصويب لايحه اصلاحی سناتور تيلر قانونی بود و بايد به آن پايبند می ماند ، عمل نكرد .

روز دوازدهم اگوست كه دو ماه از پياده شدن نيروهای آمريكائی در ساحل كوبا می گذشت ، نمايندگان سياسی اسپانيا و ايالات متحده در كاخ سفيد « قرارداد صلح »‌ را امضا كردند كه به جنگ پايان داد . در آن جنگ ، فقط 385 آمريكائی كشته شدند . اين رقم ، چيزی بيش از سرخپوستان «سو» ی داكوتا نبود كه بيست و دو سال پيش از آن ، در آخرين درگيری عمده نظامی كشور در «‌ليتل بيگ هورن » كشته شده بودند . دو هزار سرباز ديگر هم كه زخمی و بيمار شده بودند ، بعدها در اثر آن عوارض كشته شدند . اما ، حتی اين رقم هم كمتر از تعدادی بود كه بعد از ظهرها در جريان شدت صحنه های نبرد جنگ های داخلی كشته شده بودند . به قول « جان هی » سياستمدار آمريكائی ، آن در گيری « جنگ كوچك با شكوهی » بود .

 

با كسب پيروزی ، زمان آن فرا رسيده بود كه بنا به لايحه اصلاحی تيلر ، ايالات متحده عقب نشينی كند . در آن لايحه اصلاحی تاكيد شده بود كه « دولت و اداره امور را به مردم جزيره واگذاريد . » ايالات متحده اما ، درست به خلاف آن مصوبه قانونی عمل كرد .

در ايالات متحده ، شور و شوق برای استقلال كوبا ، به سرعت فروكش كرد . وايت لاريد ناشر نيويورك تريبون و روزنامه نگاری كه از همه به پرزيدنت مك كينلی نزديك تر بود ، مدعی شد كه «سلطه بر كوبا ، در حكم ضرورت مطلق دفاع از خويش است . » و تيلر لايحه اصلاحی را با اين استدلال رد كرد كه « امر انكار خويش تنها زمانی امكان پذير است كه هيستری ملی برما غلبه كند. »‌ سناتور « لوريج »  گفت اين قانون ما را مقيد نمی كند ، برای آن كه « در زمان تصويب آن ، دچار انگيزه ناگهانی ی ناشی از سخاوت نا به جا شده بوديم .‌ » نيويورك تايمز مدعی شد كه تعهد آمريكائی ها بالاتر از آن است كه نسبت به قول و قرارهای ناشی از نظريات نادرست وفادار بمانند . آمريكائی ها  بايد « در صورتی كه كوبائی ها ثابت كنند نمی توانند از عهده اداره خود برآيند ، كوبا را برای هميشه به تصرف خود در آورند . »

اين اركان دموكراسی آمريكائی ، كاملا آشكارا می گفتند در صورتی كه پس از تصويب قانون معلوم شود كه اساس آن عاقلانه نبوده است ، ايالات متحده هيچ تعهدی در مورد انجام قول قرارها و تعهدهای قانونی خود ندارد . يك سال بعد ، اين جماعت و ديگرانی كه به آنان پيوسته بودند ، اين مقوله حائز اهميت را در سلسله نظريات خود ، توجيه كردند و به كرسی نشاندند . همه آن طرح ها و پيشنهادها ، برای تسكين وجدان اجتماعی مطرح می شدند و اغلب آن ها ، يا تمام شان ، دروغی بيش نبودند .

نخستين نظريات توجيهی از اين دست ، حاكی از آن بود كه رزمندگان آمريكائی اسپانيائی ها را از كوبا بيرون راندند ، نه كوبائی ها . خبرنگاران مطبوعات به خوانندگان ساده لوح خود گفتند وقتی ارتش ايالات متحده وارد كوبا شد ، شورشيان كوبائی را « به شدت نوميد » ، «‌ در شرف انهدام » ، و در حال و وضع پريشانی يافتند كه «‌ داشتند به طرز غم انگيزی مات می شدند . » واقعيت اما ، كاملا در جهت مخالف اين گزارش های رياكارانه بود . استقلال طلبان كوبائی ، پس از سه سال جنگ بی امان ، كنترل بيشترين قسمت جزيره را به دست گرفته بودند ، ارتش گرسنه و بيمار اسپانيا را وادار به عقب نشينی به نواحی تحت محاصره كرده بودند ، و بر آن بودند تا به سانتياگو و شهرهای ديگر هجوم ببرند . وقتی آمريكائی ها در ساحل كوبا پياده شدند ، استقلال طلبان كوبائی چندان فاصله ای تا پيروزی نداشتند .

دومين اسطوره ای كه آمريكائی ها برای خودشان ساخته بودند ، اين بود كه انقلابيون كوبائی آدم های ترسو و مهملی بودند كه با حيرت و تحسين ناظر شكست خوردن ارتش اسپانيا به دست ارتش ايالات متحده بودند . يكی از خبرنگاران از جبهه جنگ گزارش داده بود كه « اين متحد ما كارچندانی صورت نداد و پشت جبهه ماند . » خبرنگار ديگری كشف كرد كه «‌ كوبائی ها متحدان ضعيفی بودند.»‌ خبرنگار سومی ، نوشت ارتش شورشيان « يا اصلا جنگ نكرد ، يا سهم مختصری در نبرد داشت . »‌ و « نتوانست علاقه اش به آزاد كردن كوبا را ثابت كند . »

اين گونه خود فريبی ، قابل فهم بود . در طول سال هائی كه شورشيان حمايت وسيع مردم را به خود جلب كردند ، و ضربات سنگينی در جنگ چريكی به اشغالگران اسپانيائی وارد آوردند ، در كوبا بودند تا ناظر بر وقايع باشند . به نظر اغلب اين خبرنگاران ، جنگ از زمانی آغاز شد كه نيروهای آمريكائی در بهار 1898 در سواحل كوبا پياده شدند . هيچ يك از آنان ، نفهميدند كه واحدهای كوبائی، سواحل كوبا را برای پياده شدن سربازان آمريكائی در نزديكی سانتياگو ، از وجود اشغالگران اسپانيائی پاك كرده بودند . اين خبرنگاران ، حتی توجه نكردند كه دريا سالار ويليام سمپسون فرمانده نيروی دريائی آمريكا ، پس از آن گفته بود كه عدم وجود سربازان اسپانيائی در سواحل « به صورت معمائی باقی مانده است . » تازه ، كوبائی های ديگر به نقش پيشاهنگ و منابع اطلاعاتی آمريكائی ها عمل كردند ، اگر چه وقتی مكررا از آنان خواسته شد كه به عنوان باربر و كارگر هم برای آمريكائی ها كاركنند ، اجرای آن را در شان خود نيافتند و طفره رفتند .

 

برای اغلب آمريكائی ها ، جنگ مجموعه ای از نبردهای پراكنده بود كه در آن ارتش ها به مصاف هم می رفتند . مردم دوست داشتند در مورد حملاتی مثل يورش تپه ی « سن خوان » كه در آن چند كوبائی هم شركت داشتند ، مطالبی بخوانند . جنگ طولانی و فرسايشی كوبائی ها عليه ارتش اشغالگر اسپانيا ، از نظر بسياری از افسران و خبرنگاران آمريكائی مخفی مانده بود . اغلب آنان ، نمی دانستند كه اين كارزار ، در پيروزی سال 1898 نقشی تعيين كننده داشت .

وقتی آمريكائی ها خودشان را قانع كردند كه كوبائی ها آدم های ترسوئی هستند كه از سازماندهی

ارتش سر در نمی آورند ، به آسائی می توانستند بپذيرند كه كوبا قادر به اداره خود نيست . مطبوعات آمريكائی ، هرگز چيزی در باره رهبران انقلابی كوبا ، كه بعضی شان تحصيلات عالی داشتند و با تجربه و خيال انگيز بودند ، نمی نوشتند . و به جای بيان اين واقعيت ها ، چهره ای از نيروهای شورشی ترسيم می كردند كه به خواننده القا می كرد آنان مردمی پست و جاهل اند كه عمدتا تشكيل شده اند از سياهانی كه چندان از وحشی گری پيشتر نرفته اند . در نتيجه ، پرزيدنت مك كينلی و متحدانش در دولت و تجارت ، بدون هيچ گونه اشكالی می توانستند آنان را در نادانی و حماقت ، هم طراز بومی های هاوائی كه چنين تصويری از آنان به دست داده بودند ، بدانند .

ژنرال شفتر در پاسخ يكی از خبرنگاران كه از توانائی كوبائی ها در اداره خودشان پرسيده بود ، خرناسه ای كشيد و گفت « حكومت بر خودشان ! » « پاسخ شما منفی است . می دانيد چرا ؟ اگر باروت به درد جهنم بخورد ، اين مردم هم به درد حكومت كردن برخودشان خواهند خورد . »

پس از تسليم شدن اسپانيائی ها ، مقامات آمريكائی به گوش كوبائی ها خواندند كه بايد پنبه ی وعده استقلال را كه در لايحه اصلاحی تيلر آمده بود ، از گوش شان بيرون بياورند . پرزيدنت مك كينلی اعلام كرد كه ايالات متحده « بنا به حق نيروی متخاصم در كشور مغلوب » بركوبا حكمرانی خواهد كرد . جان گريگز دادستان كل ايالات متحده به معاون دولت موقت كوبا گفت كه ارتش آمريكا در هاوانا « ‌ارتش فاتحی است كه حق حاكميت ايالات متحده را در سرزمين های مغلوب اعمال خواهد كرد .»‌

 

وقتی ژنرال بروك اجازه نداد ارتش رهائی بخش كوبائی ها در جشن هائی كه برای روزهای اول 1899 تدارك ديده شده بود شركت كند ، حيرت بسياری از كوبائی ها كه با شنيدن اين خبرها گيج كننده شده بود ، تبديل به آن گونه خشمی شد كه در نتيجه تحمل اهانت به وجود می آيد . زبان خيلی هاشان از فرط حيرت بند آمده بود . ژنرال كوبائی «‌ ماكزيميو گومز »  نوشت « هيچ يك از ما فكر نمی كرديم دخالت نظامی آمريكا به دخالت نظامی كشوری ختم شود كه ما آن را متحد خود می پنداشتيم . اصلا فكرش را هم نمی كرديم با ما طوری رفتار كنند كه قادر به اداره امور خود نيستيم ، ما را تا حد فرمانبر و  زيردست و حقيری تنزل دهند كه حالا ديگر در نتيجه شرايطی كه به ما تحميل شده است ، نياز به قيم هم داريم . پس از سال ها نبرد ، اين نمی تواند سرنوشت ما باشد . »

اغلب آمريكائی ها اعتنائی چندانی به كوبائی ها نداشتند ، پس طبيعی بود كه چنين اعتراض هائی را هم جدی نگيرند . خيلی ها ، حتی از اين هم فراتر می رفتند . عصبانی بودند از اين كه چرا كوبائی ها در مقابل شان زانو نزده اند تا بابت آزاد شدن شان از ايالات متحده قدردانی كنند . خبرنگاران مطبوعات گزارش می دادند كه كوبائی ها به جای غنيمت شمردن ارتش ايالات متحده و گرامی داشتن سربازان آمريكائی ، « ترشرو » ، « عبوس » ، « ازخود راضی » ، « مغرور و حسود »‌ به نظر می رسند . يكی از آنان نوشته بود تعجب می كند كه « چرا كوبائی ها ما را ستايش نمی كنند . »‌ هيچ يك از خبرنگاران ، تمايلی نداشتند ، يا اصلا قادرنبودند درك كنند كه احساس كوبائی ها چقدر منطقی بود. نفرتی كه در كوبائی ها از آنان ايجاد شده بود ، دليل ديگری بود بر خام بودن و جهالت آمريكائی ها . ميهن پرستان كوبائی ، سال ها وعده داده بودند كه پس از استقلال ، به كشورشان با استقرار عدالت اجتماعی ثبات خواهند داد . آمريكائی ها اما ، چيز ديگری می خواستند . ژنرال ليونارد وود فرماندار نظامی جديد ، بلا فاصله پس از كسب قدرت در سال 1900 ، در يادداشتی به پرزيدنت مك كينلی نوشت « من به آن ها می گويم وقتی بتوانند با نرخ بهره معقول پول قرض كنند و وقتی كه سرمايه داری تمايل به سرمايه گذاری در جزيره پيدا كند ،  آن وقت است كه ثبات در كشور قابل حصول خواهد بود . »‌ فرماندار نظامی ايالات متحده ، حتی با لحنی تندتر ، موجز و بی ادبانه در آن يادداشت نوشت « وقتی مردم از من می پرسند منظورم از ثبات و دولت باثبات چيست ، به آن ها می گويم : ثبات يعنی پول شش در صدی . »

بيست و پنجم ژوئيه 1900 ، ژنرال ليونارد وود ، دستور انتخابات نمايندگان برای تدوين قانون اساسی كوبا را صادر كرد . كمتر از يك سوم واجدين شرايط اقبال نشان دادند كه تازه آن ها هم از حمايت بسياری از نامزدهای مورد پشتيبانی آمريكائی ها ، سر باز زدند . ژنرال وود چنين تصويری از سی و يك نماينده به دست داد :    «‌ تقريبا ده نفرشان را می شود مردان درجه اول به حساب آورد. در صلاحيت و شخصيت پانزده نفرشان جای ترديد وجود دارد و شش نفرشان از رذل ترين و كلاهبردارترين آدم های كوبا هستند . »‌

در پائيز آن سال ، « اليهو روت »‌ وزير جنگ ايالات متحده كه از رهبران اتحاديه وكلای نيويورك بود ، به اتفاق سناتور كانكتيكوت « اورويل پلات »‌ ، كه رئيس كميته روابط  كوبا در سنا هم بود ، قانونی را كه بايد آينده كوبا را شكل می داد ، نوشتند . اين طرح كه به لايحه پيشنهادی پلات معروف شد ، در تاريخ سياست خارجی ايالات متحده ، از اسناد شرم آور است . اين لايحه ، راهی را برای ايالات متحده تامين می كرد تا با ايجاد رژيم محلی فرمانبردار ، غير مستقيم كوبا را اداره كند . ايالات متحده به تعميم اين نظام در بسياری از نقاط كارائيب و آمريكای مركزی ادامه داده است كه امروزه به پلاتيسم معروف است .

بنا به قانون پلات ، ايالات متحده موافقت كرد تا به محض آن كه كوبائی ها قانون اساسی پيشنهادی را پذيرفتند ، به اشغال كوبا پايان دهد . اين قانون ، به ايالات متحده حق می داد كه در كوبا پايگاه های نظامی داشته باشد ، هرگونه قرارداد و پيمانی ميان كوبا و كشورهای ديگر را وتو كند ، خزانه داری كوبا را اداره كند و « حق داشته باشد برای حفظ استقلال ، يا تامين دولت شايسته در جهت حراست از زندگی ، املاك و آزادی فردی ، در كوبا دخالت كند . »  قانون پلات ، در جوهر خود تا زمانی حق حاكميت كوبا را به رسميت می شناخت كه به ايالات متحده اجازه می داد هر گونه تصميم آنان را وتو كند .

اعضای كنگره نمی توانستند انكار كنند كه با گذراندن اين لايحه ، التزامی را كه كمتر از سه سال پيش از آن تاريخ به كوبا سپرده اند ، زيرپا می گذارند . هر يك از سناتورها ، بايد خود را با پرسش دردناكی مواجه می ديدند كه نشريه نيويورك ايونينگ پست ، آن را در سرمقاله ای پرمغز چهارچوب بندی كرده بود : «‌ چگونه من می توانم تعهدی رسمی و غير قابل اشتباه را برای استقلال به كوبا بسپارم ، بعد زيرش بزنم و هنوز بروم به كليسا و از خداوند سپاسگزار باشم كه من با ساير موجودات روی زمين تفاوت دارم ؟ »‌ سناتورهای آمريكائی اما ، بدون احساس شرمساری و مشكلی بديهی ، اين مساله غامض را حل كردند . روز بيست و هفتم فوريه 1901 ، با چهل و سه رای موافق ، در مقابل بيست رای مخالف ، به لايحه پيشنهادی پلات رای دادند . آرای موافق را جمهوری خواهان داده بودند. بعد هم مجلس نمايندگان به آن رای داد كه بازهم بنا به خط حزبی ، جمهوری خواهان رای مثبت داده بودند . پرزيدنت مك كينلی ، روز دوم مارس مصوبه را امضا كرد و آن را به صورت قانون لازم الاجرا در آورد . اين قانون ، كوبا را در موقعيتی فروبرد كه يكی از مورخان آن را «توفان تحريك » می نامد .

 

شب دوم مارس ، هاوانا در آشوب بود . مشعل ها به حركت در آمده بودند تا در مقابل كاخ ژنرال وود، دادخواست اعتراضی مردم را به گوش او برسانند. جمعيت ديگری نيز ، تظاهراتی در مقابل محل استقرار نمايندگان مجمع قانون اساسی برپا كرده بودند و از آنان می خواستند تا در برابر خواسته ها و ادعاهای آمريكائی ها به طور جدی به مخالفت برخيزند . تظاهرات مشابهی نيز ، شب بعد رخ داد . بيرون از پايتخت ، فرمانداران شهرهای مختلف سراسر جزيره ، سيل پيام های اعتراضی خود را به سمت پايتخت سرازير كردند و اين ، در حالی بود كه جرقه های تظاهرات اعتراضی در همه جا زده می شد . شب پنجم مارس ، سخنرانان تظاهرات گسترده در يكی از حركات رو به رشد سانتياگو ، هشدار دادند كه اگر ايالات متحده بر ادعاها و خواسته هايش اصرار بورزد ، كوبائی ها بار ديگر وارد جنگ خواهند شد .

 

نمايندگان كوبائی در مجمع قانون اساسی بايد تصميم می گرفتند كه قانون پلات را بپذيرند ، يا نه . مقامات آمريكائی ، آب پاكی را روی دست نمايندگان ريختند كه ايالات متحده نمی خواهد بر امور داخلی كوبا نفوذ مستقيم داشته باشد ، اما اگر زيربار قانون پلات نروند ، كنگره قوانين سخت تری را به آنان تحميل خواهد كرد . پس از مباحث طولانی ، كه اغلب پشت درهای بسته صوت گرفت ، نمايندگان كوبائی با رای پانزده به چهارده تسليم شدند .

يك سال بعد ، در انتخاباتی كه از شگفتی های آمريكائی بود ، توماس استرادا پالما كه سال ها بود در شهر «‌ سنترال ولی »‌ نيويورك زندگی می كرد ، به عنوان نخستين رئيس جمهوری كوبا انتخاب شد. ژنرال وود فرماندار نظامی ايالات متحده دركوبا ، در نامه ای خصوصی به واقعيتی اشاره كرد كه هر آمريكائی و كوبائی حساسی ، آن واقعيت را می دانست :   ‌ « با قانون پلات واجرای آن ، می شود گفت كه استقلال اندكی برای كوبا باقی مانده ، يا اصلا استقلالی باقی نمانده است . »

 

* * * * *

 

شاعر پورتوريكوئی « ‌لولا رودريگو دوتيو » كه سال ها در كوبا زندگی كرده بود ، در يكی از آثارش اين جزيره ها را به « دو بال يك پرنده »‌ تشبيه كرده است ؛ جزيره كوبا و پورتوريكو را . توسعه طلبان ايالات متحده ، برهمين باور بودند . زمانی كه تئودور روزولت در بهار سال 1898 از طريق دريا به سمت كوبا می راند ، نامه ای برای سناتور هنری كابوت لاج فرستاد و هشدار داد كه « قرارداد صلح امضا نكنيد تا ما پورتوريكو را هم بگيريم . »‌ سناتور لاج به او جواب داد نگران نباشيد .

سناتور لاج به دوستش تئودور روزولت اطمينان داد كه « پورتوريكو از قلم نيفتاده و قصد ما  تصاحب آن جزيره هم هست . »‌ و خيالش را جمع كرد كه « دقيقا اطمينان دارم كه سياست دولت ، اكنون كاملا بروفق مراد هر دو ماست . »

جزيره پورتوريكو كه كمتر از يك دهم كوباست ، هرگز عليه اسپانيا دست به شورش مسلحانه نزد . در عين حال اما ، روشنفكران انقلابی اين جزيره نيز ، مثل كوبا ، ‌تجسم ناسيوناليسم بودند كه در نيمه دوم قرن نوزدهم ، قلب های بسياری را در مستعمرات مالامال از خود كرده بود . ساليان دراز ، اسپانيا به هيچ وجه  و با هيچ منطقی زير بار تقاضای آن ها برای خود مختاری نمی رفت ، اما در سال 1897 كه « پرخيدس ساگاستا »‌ ی اصلاح طلب به مقام نخست وزيری رسيد ، اوضاع تغيير كرد . ساگاستا به محض نشستن برمسند نخست وزيری ، به كوبا و پوتوريكو پيشنهاد خود مختاری داد. شورشيان كوبا ، كه سال ها جنگيده بودند و هزاران نيروی مسلح داشتند ، متكی به پيروزی نظامی بودند و اعتنائی به پيشنهاد نخست وزير جديد اسپانيا نكردند . پورتوريكوئی ها اما ، بيدرنگ پيشنهاد ساگاستا را پذيرفتند.

« فيليپ هانا » كنسول آمريكا ، در پيامی محرمانه به دولت ايالات متحده نوشت « دريافت خبرهای مربوط به خودمختاری سياسی ، به طور كلی پورتوريكوئی ها را به وجد آورده است . بومی ها عموما قبول كرده اند كه اسپانيا به آنان اجازه خواهد داد اداره امور كشورشان را خودشان به عهده بگيرند و اين ، باعث رضايت خاطرشان شده است . »‌

حكم خود مختاری ، به پورتوريكوئی ها اين حق را می داد تا مجلس نمايندگانی را با قدرت گسترده انتخاب كنند ، از جمله آن كه بتوانند دولتی را برای اداره امور جزيره تشكيل دهند . مردم پورتوريكو، بيست و هفتم مارس 1898 به پای صندوق های رای رفتند . اكثريت شان به حزب ائتلاف ليبرال «لوئيس مونوس ريورا »‌  سردبير روزنامه مبارز « لادموكراسيا » و رهبر آتشین مزاج جنبش خود مختاری طلبانه رای دادند .

هنوز دولت خودگردان مشغول به كار نشده بود كه در ساعات پيش از سپيده دم دوازدهم ماه مه ، يك ناوگان آمريكائی با شش كشتی جنگی ، رو به روی « سان خوان » پايتخت پورتوريكو موضع گرفت. سپيده كه زد ، دريادار « سمپسون » فرمانده ناوگان ، به كشتی حامل پرچم دريادار «‌ آيووا » فرمان داد تا به مواضع اسپانيائی ها شليك كند . جنگ سهمگين توپخانه ها در گرفت . آمريكائی ها 1362 گلوله توپ شليك كردند و ده ها تن را كشتند . مدافعان اسپانيائی با 441 گلوله توپ و گلوله هائی از پياده نظام خود پاسخ دادند كه در نتيجه ، فقط يك سرباز آمريكائی كشته شد . پس از سه ساعت و نيم ، آتش گلوله ها خاموش شد . در اصطلاح نظامی ، اين تبادل آتش ، نبرد حداقل بود ، اما ضمنا  حامل پيامی قطعی بود :   پورتوريكو قادر نيست از گيرافتادن در جنگ اسپانيا – آمريكا اجتناب ورزد.

 

در خلال دوماهی كه از نخستين مرحله تبادل آتش گذشت ، آمريكائی ها توانستند راه را بررسيدن كمك و نيروی تازه برای اسپانيائی ها ببندند . اسپانيائی هم آنقدر درگير وقايع كوبا بودند كه نمی توانستند توجه چندانی به جزيره ای كوچك تر بكنند . آمريكائی ها هم همين طور . با استفاده از اين موقعيت ، اعضای مجلس تازه تاسيس پورتوريكو ، توانستند نخستين اجلاس خود را روز هفدهم ژوئيه سامان بدهند . در همان روز ، مجلس نمايندگان دولت جديد را به رياست موتوس ريورا  تشكيل داد . دولت فقط ظرف هشت روز فعال شد .

ساعت هشت و چهل و پنج دقيقه صبح روز بيست و پنجم ژوئيه ، دسته ای از سربازان كشتی توپدار

« گلاوسستر » نزديك « گوانيسا » ، در ساحل جنوب غربی پورتوريكو به دريا زدند . پس از مبادله آتش مختصری كه تلفاتی برای آن ها به بار نياورد ، شهر را تسخير كردند و پرچم آمريكا را برفراز اداره گمرك بالا بردند . لحظه ای كه پرچم آمريكا در دست نسيم استوائی به اهتزاز در آمد ، ايالات متحده پورتوريكو را بالا كشيد . همه نهادهای حاكميت اسپانيا ، از جمله دولت خود مختار پورتوريكو، نقش بر آب شدند.

بعضِ پورتوريكوئی ها ، به آينده تحت حاكميت آمريكائی ها چشم دوختند . اميدوار بودند در بيست سال آينده بتوانند ساختمان ملی پورتوريكو را بسازند كه بسته به موقعيت سياسی آينده ، می توانست استقلال باشد ، يا الحاق به ايالات متحده . خيلی هاشان تحت تاثير كلمات سخاوتمندانه بيانيه ی فرمانده آمريكائی ژنرال « نلسون مايلز » قرار گرفتند كه در پايان ماه ژوئيه صادر شد .

 

ما نيامده ايم با مردم كشوری بجنگيم كه قرن ها تحت ستم بود . به عكس ، ما آمده ايم تا برای شما امنيت و تامين بياوريم ... اين جنگ ، ويرانگر نيست ، بلكه جنگی است كه از طريق سلطه نظامی و نيروی دريائی ، مزايای تمدن آگاهی بخش را به شما ارزانی خواهد داشت .

 

جنگ عليه پورتوريكو ، صورت فرعی به خود گرفت و تقريبا به طور كامل در تاثير مناقشه كوبا رنگ باخت . تلفات آمريكائی ها ، به طور حيرت آوری سبك بود . فقط نه كشته و چهل و شش زخمی داده بودند . پورتوريكوئی ها ، علاوه بر كشته ها و زخمی ها و اسيران بسيار ، مجموعا از سربازان شان 460 كشته دادند . « ريچارد هاردنيگ ديويس » ، يكی از خبرنگاران معروف آمريكائی كه گزارش های اين جنگ را می نوشت ، بعدها از آن به عنوان « پيك نيك » و «‌ جشن وسرور » ياد كرد .

در كنفرانس صلح پاريس كه دسامبر 1898 تشكيل شد و شرايط تسليم مشخص شد ، اسپانيا با مطرح كردن اين بحث كه ايالات متحده پيش از آن هرگز از مالكيت خو بر پورتوريكو چيزی نگفته است ، سعی كرد مانع بلعيده شدن اين جزيره شود . اسپانيا حتی پيشنهاد كرد جزيره ديگری را در نقطه ای ديگربه ايالات متحده بدهد ، شايد بتواند پورتوريكو را نگه دارد . پرزيدنت مك كينلی اما ، همه پيشنهادهای اسپانيا را رد كرد . در حاشيه كنفرانس پاريس ، رئيس جمهوری ايالات متحده گفت به نظر او « پورتوريكو بايد به قلمرو ايالات متحده افزوده شود.» اسپانيائی های شكست خورده ی ضعيف ، راهی جز تسليم نداشتند .

هيجدهم اكتبر همان سال ، در مراسمی تشريفاتی كه در بالكن كاخ فرمانداری « سن خوان » صورت گرفت ، فرماندهان اسپانيائی مالكيت پورتوريكو را به ايالات متحده واگذاركردند . «‌ نيويورك اوينينگ پست »‌ نوشت «  هيچ هيجانی وجود نداشت . يك ساعت پس از انتقال مالكيت ، جز بی تفاوتی چيزی به چشم نمی خورد . هيچ اثری از آن وجود نداشت كه اتفاق مهمی افتاده و در آن مراسم كوتاه ، قدرت اسپانيا برای هميشه در پورتوريكو به پايان رسيده است . »‌

 

* * * * *

 

در سال 1898 ، كسی در آمريكا شكی نداشت كه چرا ايالات متحده به جنگ  اسپانيا رفته است . جنگ فقط برای اين رخ داده بود تا معلوم شود كوبا متعلق به كيست . شرايط كوبا به آن جنگ منجر شد . كوبا فقط صحنه زور آزمائی بود . كوبا فقط يك غنيمت جنگی بود . اما وقتی ديپلمات های آمريكائی و اسپانيائی در پاريس گرد آمدند تا در باره پايان جنگ مذاكره كننده ، بايد در مورد سرنوشت سرزمينی ديگر هم بحث می كردند . سرزمينی بسيار بزرگ كه برای آمريكائی ها ناشناخته بود و فاصله اش تا سواحل ايالات متحده ، بسيار زياد بود .

كوبا بهانه ای شد برای بروز روياهای آمريكائی كه به سال های خيلی پيش از آن بر می گشت . حداقل به زمانی كه تامس جفرسون نوشت كه اميدوار است روزی كوبا قسمتی از ايالات متحده شود . جزاير فيليپين ، موضوعی ديگر بودند . آمريكائی ها كه اصلا می دانستند فيليپين كجاست ، انگشت شمار بودند . با اين حال ، در نتيجه پيروزی ناخدا « ديويی » در مانيل ، ايالات متحده ناگهان به فكر بلعيدن فيليپين افتاد . هيچ كس ، از پيش نقشه ای برای اين خوراك نريخته بود . اين پرزيدنت مك كينلی بود كه بايد تصميم می گرفت ايالات متحده با آن مجمع الجزاير گسترده چه كند .

مك كينلی رئيس جمهوری ايالات متحده ، بيش از هرموردی به خاطر مرموز بودنش شهرت داشت . به ندرت حتی به نزديك ترين مشاورانش اجازه می داد فكر او را بخوانند. عقرب مورخان ، او را «معما »‌ ئی تعريف می كنند كه ذهنياتش را « خوب پنهان می كرد » و « نظرياتش را در مهی از عبارت پردازی ، سنت گرائی ، يا ابهاماتی مثل غيبگوئی می پوشاند . »‌

در آغاز ، چنين به نظر می رسيد كه مك كينلی می خواهد قسمتی از فيليپين را برای ساختن پايگاه دريائی در مانيل به تصرف ايالات متحده در آورد . بعد به اين فكر افتاد كه احتمالا با تضمين بين المللی به مجمع الجزاير فيليپين استقلال اعطا كند . در پايان اما ، تصميم خود را ديكته كرد .

مك كينلی مسيحی مومنی بود كه در دوره احيای مذهبی زندگی می كرد . بعدها ، به يكی از گروه های خشك انديش تبليغ مسيحيت گفت زمانی كه در گير يافتن پاسخی برای مساله فيليپين بود ، شب های بسياری در كاخ سفيد زانو می زد و « از درگاه خداوند بزرگ می خواست تا او را در اين مورد راهنمائی كرده و راهش را روشن كند . »

رئيس جمهوری ايالات متحده ( كه بی اختيار آدم را به ياد جرج واكر بوش ، رئيس جمهوری مومن دهه اول قرن بيست و يكم و مناسباتش با كليسا و دين و خدا در رابطه با تجاوز نظامی به افغانستان و عراق و به آتش كشيدن جهان با هدف تامين منافع اقتصادی ايالات متحده می اندازد – م)  گفته بود:   « در يكی از شب هائی كه در كاخ سفيد زانو زده بودم و دعا می كردم كه خداوند قادر متعال راهی در مورد فيليپين پيش پای من بگذارد ، ديروقت شب بود كه راهش را پيدا كردم . هيچ راهی برای ما باقی نمانده بود جز آن كه همه فيليپين را تصرف كنيم ، به فيليپينی ها آموزش بدهيم ، آنان را رو به تعالی ببريم ، آنان را بشارت به مسيح بدهيم ، و به ياری خداوند ، همان گونه كه مسيح برای همنوعان ما مرد ، از انجام هيچ كاری برای آنان كوتاهی نكنيم .»

از اين گونه بود كه رئيس جمهوری ايالات متحده ، تصميم های برق آسا می گرفت . تاريخ نگاران هنوز هم در حيرت اند كه چگونه مك كينلی اين تصميم های فوری را می گرفت . رئيس جمهوری ايالات متحده عميقا مذهبی بود و اين امر ممكن است واقعيت داشته باشد كه فكر می كرد همه چيز مثل آيه بر او نازل می شود . اما در هيئتی كه برای مذاكره به پاريس فرستاد ، چيز ديگری می گفت و از « موقعيت های بازرگانی » دم می زد كه « سياست آمريكا نمی تواند نسبت به آن بی تفاوت باشد» ، پس اقدام او برای به دست آوردن چنين موقعيتی در فيليپين است . يكی از مورخان می گويد قدر مسلم آن است كه مك كينلی « اصلا فيليپينی ها را نمی شناخت و با اصرار مصيبت باری تصميم های نادرست می گرفت » خود او اعتراف كرده كه وقتی اين خبر را شنيده كه  ناخدا ديوئی در مانيل فاتح شده است ، « نمی دانست آن جزاير در فاصله دوهزار مايلی از سواحل ايالات متحده ، اصلا در كجای جهان واقع شده اند .» التهاب شديد برای « مسيحی كردن » فيليپينی ها ، كه بسياری شان قبلا كاتوليك شده بودند، نشان دهنده بی اطلاعی او از شرايط آن جزاير بود . به طور يقين رئيس جمهوری ايالات متحده خبر نداشت كه فيليپينی ها در حال از سر گذراندن رنج های نخستين انقلاب ضد استعماری در تاريخ جديد آسيا ، در تب و تاب اند .

«استنلی كارنو » در تاريخ فيليپين می نويسد « اين حادثه ضمنی ، نقطه ای محوری را در تجربه تاريخی آمريكا ثبت می كند . برای نخستين بار ، سربازان آمريكائی در آن سوی اقيانوس ها می جنگيدند . و برای نخستين بار ، آمريكائی ها سرزمينی را در فراسوی سواحل خود به اشغال در می آوردند. مستعمره قبلی ، اكنون خود مستعمره چی می شد . »

روز اول ماه مه سال 1898 ، كه سه هفته از نابود كردن ناوگان اسپانيا می گذشت ، ناخدا ديوئی از « اميليوآگينالدو »  رهبر چريك های فيليپينی در عرشه كشتی فرماندهی المپيا استقبال كرد. نقطه نظرهای آنان ، نسبت به آن چه در مورد اين ملاقات منتشر شده است ، تناقض دارد .  آگينالدو   گفت آن ها به توافق رسيدند كه به اتفاق هم ، عليه اسپانيائی ها بجنگند و پس از آن جمهوری مستقل فيليپين تاسيس شود . ديوئی سوگند خورد كه چنين توافقی نكرده بود . هيچ يك از آن دو مرد به زبان مشترك حرف نمی زدند و مترجمی هم در كارنبود. بنابراين ، سوء تفاهم ناشی از اين وضع ، قابل درك است. واقعيت هرچه كه باشد ، وقتی روز دوازدهم ژوئيه آگينالدو استقلال فيليپين را اعلام كرد ، نه ناخدا ديوئی در آن مراسم حاضر بود ، نه هيچ نماينده ديگری از طرف ايالات متحده .

اين بی اعتنائی ، آگينالدو و ساير رهبران فيليپين را ترساند كه مبادا ايالات متحده استقلال كشورشان را به رسميت نشناسد . ژنرال « تامس آندرسن » ، كهنه سرباز جنگ های داخلی كه نخستين فرمانده نيروی های آمريكائی در فيليپين بود ، در صدد برآمد كه از اين بابت به آنان اطمينان دهد . پس در چهارم ژوئيه به آگينالدو  نوشت « دلم می خواهد روابط دوستانه ای با هم داشته با شيم ، و اميدوارم از همكاری شما با ارتش ايالات متحده و عليه نيروهای اسپانيائی برخوردارباشيم . »

اين احتمال وجود داشت كه كلمات ژنرال آندرسن صادقانه بوده باشد ، اما زمانی كه داشت اين نامه را می نوشت ، سياست واشينگتن در حال تغيير بود . پرزيدنت مك كينكی كه به قول خودش مطيع احكام خدا بود ، از خدای خود رهنمود گرفت كه مالكيت ايالات متحده نه تنها بر مانيل ، بلكه بايد بر تمامی مجمع الجزاير فيليپين تعلق گيرد . پس به مذاكره كنندگانش در پاريس دستور داد كه بابت تملك كل فيليپين ، بيست ميليون دلار به اسپانيائی ها پيشنهاد كنند . اسپانيا در وضعی نبود كه پيشنهاد ايالات متحده را رد كند . و ديپلمات های آمريكائی و اسپانيائی ، روزدهم دسامبر موافقت نامه ای را امضا كردند كه به پيمان پاريس معروف است . بنا به اين قرارداد ، مالكيت كوبا ، پورتوريكو و مجمع الجزيره دوردست فيليپين كه مشتمل بر هفت هزار جزيره و هفت ميليون جمعيت بود ، به ايالات متحده تعلق گرفت .

روز بيست و يكم دسامبر آن سال ، رئيس جمهوری ايالات متحده دو اعلاميه اجرائی مالكيت بر فيليپين را صادر كرد . شورشيان فيليپين راه خود را می رفتند . مجمع تدوين قانون اساسی را انتخاب كردند كه قانون اساسی را نوشت و در مسير اجرای خود ، سيزدهم ژانويه 1899 جمهوری فيليپين را به رياست آگينالدو   تاسيس كرد . دوازده روز بعد ، اين ملت جديد عليه نيروهای ايالات متحده در جزاير فيليپين اعلام جنگ داد . مك كينلی اعتنائی نكرد . در نظر او ، فيليپينی ها همانی بودند كه ريچرد ولش مورخ به آنان می گويد  «‌ مردمی بی نظم و درمانده . »

 

مك كينلی كم و كيف شورشيان آگينالدو و هدف هاشان را خوب می شناخت . احتمالا در مورد ارزيابی وسعت قلمرو تحت سلطه نيروهای آگينالدو ، دچار اشتباه محاسبه شده بود ، اما به عقيده او اهميتی نداشت كه وسعت قلمرو تحت تسلط دولت ياغی چقدر بود ... رئيس جمهوری ايالات متحده نمی توانست باور كند شورشيان آگينالدو آنقدر احمق باشند كه در مقابل قدرت و خيرخواهی ايالات متحده مقاومت كنند. به نظر می رسيد كه مك كينلی باخودش سوء تفاهم پيدا كرده و چنان گرفتار تصورات متناقض شده بود كه اطمينان داشت آگينالدو شيطان است و رئيس قبيله ای تبهكار است كه می تواند با او ، مثل آب خوردن ، همان گونه رفتار كند كه با كارمندی در اوهايو.

 

عهد نامه پاريس حاكميت برفيليپين را برای ايالات متحده تامين كرد ، اما پيش از تصويب در سنا قابل اجرا نبود . مباحث سنا در اين مورد ، بسيار طولانی و داغ بود . مخالفان عهد نامه پاريس ، با اين استدلال كه آن قرار داد تسخير امپرياليستی سرزمين های دور دست است كه برای ايده آل های آمريكائی شرم آور است و قدرت آمريكا را بيش از اندازه گسترش می دهد ، زير بار نرفتند . سناتور ماساچوست « جرج فريسبی هوار »  هشدار داد كه « اين اقدام ايالات متحده را تبديل به كشوری پست می كند كه می خواهد با به انقياد در آوردن اتباع نژادهای ديگر و خراج گزار كردن ساير كشورها ؛ كه تبعا مضمون آن حاكميت هميشگی يك طبقه و تبعيت بی چون و چرای طبقه ای ديگر است ، قلدری خود را در ساختن نوعی امپراتوری به اثبات برساند . »‌  حاميان پيمان پاريس ، بر سه مبحث اصرار می ورزيدند . در استدلال اول ، می گفتند وقتی ملتی به نام فيليپينی اصلا وجود خارجی ندارد ، به رسميت شناختن استقلال فيليپين اسباب مضحكه است . دليل دوم شان اين بود كه وظيفه آمريكا متمدن كردن فيليپينی های عقب مانده است . سه ديگر آن كه مالكيت بر مجمع الجزاير فيليپين ، برای ايالات متحده متضمن فوايد سرشار بازرگانی و استراتژيك خواهد بود .

بنا به خبری كه در نشريه نيويورك ورلد منتشر شد ، « تقارن حيرت آور» آن بود كه با داغ تر شدن اين بحث در سنا ، خبر رسيد كه شورشيان فيليپين به مواضع آمريكائی ها در مانيل حمله كرده اند . بعدها گفته شد كه درگيری با شليك يكی از آمريكائی آغاز شده بوده ، اما به هر صورت اهميتی نداشت كه حمله چگونه و با چه مقدمه ای رخ داده . با انتشار اين خبر ، خيلی از سناتورها اعلام كردند كه حالا ديگر احساس می كنند وظيفه دارند برای حمايت از سربازان آمريكائی كه در قسمت ديگری از جهان به محاصره در آمده اند ، به پيمان امضا شده ی پاريس رای بدهند . سناتور مينوستا « كنوت نلسون » ، به همكارانش اطمينان داد كه « ما نقش فرشته نجات را داريم ، نه نقش ستمگر را . » سناتورها با اين استدلال قانع شدند و با اكثريت پنجاه وشش به بيست و شش كه از دو سوم اكثريت آرا برای تصويب هم بيشتر بود ، پيمان پاريس را به تصويب رساندند .

به احتمال قوی پرزيدنت مك كينلی باور كرده بود كه  مشيت الهی بر آن قرار گرفته است كه ايالات متحده مردم فيليپين را به « تعالی » برساند و « مسيحی كند » .

سخنرانی های سناتور ها در جريان مباحث سنا بر سر پيمان پاريس ، به موازات مطالب داغ مطبوعات، تصرف فيليپين را بيشتر توجيه كرد . هر دو عامل فضا را كاملا ملتهب كرده بودند تا مالكيت بر سرزمينی دور دست ، منطقی جلوه كند . بازرگانان ، غرق در جاذبه آينده ای شده بودند كه فروش كالا هاشان را در چين ميسر می كرد . پس از مغلوب شدن در جنگ 1895 با ژاپنی ها ، چين ضعيف شده بود و ديگر قادر نبود در مقابل مداخله خارجی مقاومت كند . دو اتفاق همزمان ، نتايج درخشانی برای بازرگانان آمريكائی به بار آوردند . اتفاق اول آن بود كه در پيدا كردن بازارهای جديد به شدت نوميد شده بودند ، اما اتفاق دوم كه استثمار سرزمينی گسترده را برای آنان امكان پذير می كرد ، شرايط را تغيير داد و نتيجه ای فوق العاده به بار آورد .

رئيس جمهوری ايالات متحده ، در پيامی كه از كنگره می خواست پيمان پاريس را تصويب كند ، گفته بود « ما نمی توانستيم فيليپين را به فرانسه و آلمان ، رقبای تجاری خود در شرق واگذاريم . اين كار باعث بی آبروئی ما می شد و برای تجارت ما زيانبخش بود. »

وقتی ايالات متحده مهر مالكيت خود را بر فيليپين زد ، وارث جدال های ارتش شورشی با اسپانيا شد. سربازان آمريكائی ، تا آن زمان خارج از آمريكای شمالی نجنگيده بودند .  و بجز استثنای قابل بحث جنگ با سرخپوستان ، هيچ وقت عليه ارتشی كه از استقلال كشورش دفاع می كرد ، جنگ نكرده بودند . هيچ تصوری هم نداشتند كه در جدال با فيليپينی ها به چه نتايجی خواهند رسيد ، اما حملات شان را با اعتماد به نفس كامل سازمان دادند .

آن جنگ ، در فوريه 1899 ، با نبرد تن به تن برای تصرف مانيل آغاز شد . از همان آغاز ترديد داشتند كه آن نبرد چه سرانجامی خواهد داشت . شورشيان نسبت به آمريكائی برتری نيروئی داشتند ، اما آمريكائی ها در مقياس های ديگر برتر بودند . سربازان آگينالدو از نظر اسلحه و مهمات در تنگنا بودند . محاصره دريائی آمريكائی ، راه رسيدن تسليحات به آنان را بسته بود . ده ها هزار سرباز آمريكائی ، بدون آن كه بدانند دشمنی كه به جنگش می روند چه انگيزه هائی دارد ، با اشتياق در موج ها پياده شدند . اين سربازان ، در نامه هائی كه برای دوستان و خانواده هاشان نوشتند ، به آنان گفتند « پياده شديم تا همه كاكا سياه ها را به درك بفرستيم .» و غريدند كه « آنقدر می جنگيم تا همه كاكا سياه ها را مثل سرخپوست ها بكشيم . »  

در برخورد با اين آدم های عقب افتاده ، چريك ها تاكتيك هائی را به كار بردند كه آمريكائی ها تا آن زمان به چشم نديده بودند . برای سربازان آمريكائی تله و دام هائی گذاشتند كه خود به خود تيراندازی می كردند . شكاف هائی درست كردند كه پا را می گرفت و قفل می كرد . آتش روشن كردند ، سم های كشنده در مسيرشان گذاشتند و زندانيان دست و پا بريده را سرراه شان قرار دادند . آمريكائی كه بعضی افسران شان كاركشته های جنگ عليه سرخپوستان بودند ، نمی دانستند با آن دام ها چه كنند . وقتی برای دو واحد تحت فرماندهی ژنرال « لويد وتين » در جنوب شرقی مانيل كمين گذاشتند ، وتين دستور داد كه تا فاصله دوازده مايلی ، همه روستاها را نابود كنند و همه ساكنان شان را از دم تيغ بگذرانند.

در خلال نيمه ی اول جنگ فيليپين ، فرماندهان آمريكائی خبرنگاران خارجی را سانسور كردند تا

مطمئن باشند خبرهائی از اين دست به گوش آمريكائی ها نرسد . فقط زمانی كه در سال 1901 سانسور برداشته شد ، آمريكائی ها فهميدند كه چه وقايعی در جنگ رخ داده است . آن وقت بود كه روزنامه ها شروع كردند به چاپ گزارش هائی كه نمونه اش گزارش خبرنگار « فيلادلفيا لجر » در سال 1901 بود .

 

جنگ كنونی ما ، چيزی جز خونريزی وحشيانه ، دغل كاری و صحنه های مضحك نيست . سربازان آمريكائی ، در نهايت قساوت و سنگدلی ، مردان ، زنان ، كودكان ، زندانيان ، اسرا ، شورشيان و مردمی را كه به آنان سوء ظن دارند ، از بچه های ده ساله بگيريد تا سنين بالاتر ، چنان قتل عام كرده اند كه تو گوئی می خواهند نسل انسان را بردارند . به اين سربازان تلقين شده است كه فيليپينی ها چندان تفاوتی با سگ ندارند ، مخرب و زيانبخش و كريه اند . بنا به اين تلقين ها ، سربازان آمريكائی باور كرده بودند كه فيليپينی ها در بعضی نمونه ها جانوران پا كوتاهی هستند كه در بهترين حالت خود ، مشتی اشغال كپه شده بيش نيستند . سربازان ما ، آب و نمك به مردان فيليپينی تنقيه می كردند تا « آنان را وادار به حرف زدن بكنند . »‌ زندانيانی را كه دست شان را بالا برده و بدون در گيری تسليم شده بودند، ساعتی بعد ، بدون آن كه كمترين دليلی برای ربط دادن آنان به شورشيان داشته باشند ، روی پل نگه می داشتند ، آنان را به رگبار می بستند و از بالای پل پرت شان می كردند به رودخانه تا سايرين جسد غربال شده شان را ببينند و درس عبرت بگيرند .

 

نقطه عطف اين جنگ ، بعد از ظهر بيست و سوم مارس 1901 رخ داد . در آن بعد از ظهر ، سرتيپ سی و شش ساله ای به نام « فردريك فانستون » ، يكی از وحشيانه ترين عمليات ضد چريكی را در تاريخ نظامی ايالات متحده سازمان داد . فانستون كه سه سال پيش از آن در جنگ كوبا مدال افتخار گرفته بود ، فرمانده منطقه ای در اطراف جزيره « لازون » بود . سرتيپ آمريكائی ، پيكی را كه سربازانش دستگير كرده بودند ، زير شكنجه مقر آورد كه آگينالدو  در يكی از روستاهای آن منطقه اردو زده است . پس به اين فكر افتاد تا گروهی از پيشقراولان فيليپينی را با او به محل استقرار آگينالدو  بفرستد تا امكان ورود او را به صورت نفوذی به آن روستا فراهم آورند . اين پيشقراولان كه به خدمت مهاجمان آمريكائی در آمده بودند ( و می توانند ياد آور پيشمرگه های فريب خورده ی اتحاديه ميهنی كردستان عراق به رهبری جلال طالبانی و حزب دموكرات كردستان عراق به رهبری مسعود بارزانی باشند كه در تهاجم نظامی دسامبر سال 2003 ايالات متحده به عراق ، در شمال عراق راه را برای ارتش آمريكا باز كردند – م ) ، متعلق به گروه قومی « ماكابيه » بودند كه خود را رقيب گروه قومی « تاگالوگس » می پنداشتند . آگينالدو و بسياری ديگر از چريك ها ، متعلق به اين قوم بودند .

ژنرال فاستون وچهار افسر ديگر واحد تحت فرماندهی او ، به همراه هفتاد و نه پيشقراول ماكابيه به اين ماموريت رفتند . نقشه شان اين بود كه پيشقراولان قوم ماكابيه خود را شورشی جا بزنند و به آگينالدو بگويند كه گروهی از آمريكائی ها را به اسارت گرفته اند . وقتی گروه به ده مايلی اردوی آگينالدو رسيد ، فرمانده چريك ها پيام داد كه آمريكائی ها نبايد از آن نزديك تر شوند ، اما «شورشيان» می توانند وارد شوند . به محض آن كه گارد احترام آگينالدو  به آنان خوشامد گفت ، پيشقراولان ناگهان بر آنان آتش گشودند .

آگينالدو از درون ستاد فرماندهی خود فرياد كشيد كه « كار احمقانه نكنيد ! مهمات تان را حرام نكنيد!»

يكی از پيشقراولان برگشت ، به ستاد فرماندهی آگينالدو   هجوم برد ، هفت تيرش را  رو  به  او نشانه رفت و گفت « تو زندانی ما هستی . ما شورشی نيستيم . ما آمريكائی هستيم ! يا تسليم شو ، يا می كشيمت !»

آگينالدو و افسرانش چنان گيج شدند كه نتوانستند واكنش نشان دهند . در چشم به هم زدنی پيشقراولان آن ها را گرفتند و خلع سلاح كردند . ژنرال فاستون بيدرنگ پيدايش شد و خودش را به رهبر شورشيان معرفی كرد .

آگينالدو ، حيرت زده گفت « اين بيشتر به يك طنز نمی ماند ؟‌ »‌

طنز نبود . آگينالدو را دستگير كردند و به مانيل بردند . فاستون بعدها گفت « از حيرت ديوانه شده بود . »‌ آمريكائی هائی كه به وطن باز گشتند ، از وجود قهرمان جديد شان غرق در هيجان و غرور شده بودند . اين هيجان واحساس غرور زمانی بيشتر شد كه ديدند آگينالدو كمتر از يك ماه پس از دستگيری ، در بيانيه ای حاكميت آمريكائی ها را قبول كرد و از يارانش نيز خواست كه به مقاومت پايان دهند .  

هزاران شورشی پذيرفتند . اين باعث شد كه ژنرال « آرتور مك آرتور » فرمانده كل نيروهای آمريكائی در فيليپين ،‌ اعلام كند كه « می شود گفت كه شورشيان بكلی از پا در آمده اند . » مك آرتور عجله كرده بود . شورشيانی كه هنوز در ميدان بودند ، ابعاد بی رحمانه ای به نبرد دادند . در ستپامبر 1901 ، گروهی از آنان به مواضع آمريكائی ها در جزيره « سامار » تاختند و در قساوت ، كت آمريكائی ها را هم از پشت بستند .

اين واقعه ، زمانی رخ داد كه افراد پياده نظام طبق معمول با خيال راحت در ساحلی نزديك روستای « بالانگيگا » پياده شدند . بعضی ها شك برشان داشته بود كه آن جا قلمرو مطمئنی نيست . به نزديكی های ساحل كه رسيدند ، يكی از فرماندهان به منظره رو به رو خيره شد و به ديگران گفت  «الان داريم به سمت فيليپين خيز بر می داريم . »

بنا به شهادت هائی كه بعدها داده شد ، آمريكائی ها هفته ها پيش از آن بالانگيگا را تصرف كرده بودند و با زندانی كردن بومی ها ، شكنجه و تجاوز جنسی ، بر منطقه مسلط شده بودند . سپيده دم بيست و هشتم سپتامبر ، طبق معمول با صدای شيپور بيدارباش از خواب بيدار شدند . عده ای در محل های نگهبانی و ديده بانی مستقر شدند و بقيه به صرف صبحانه رفتند . رئيس پليس شهر به سمت يكی از نگهبانان رفت ، چند كلمه دلنشين به زبان آورد و بعد ، ناگهان كاردی بزرگ را در آورد و با ضربات پی درپی نگهبان را از پا انداخت . بيدرنگ زنگ های كليسا به صدا در آمدند . گروه های شورشی كه در شهر نفوذ كرده بودند ، از مخفی گاه شان ريختند بيرون . ديوانه وار به آمريكائی های غير مسلح هجوم بردند و با ضربات كارد تكه پاره شان كردند . چند دقيقه بعد ، پادگان يكسره خونين شد . بعضی آمريكائی ها توانستند فرار كنند و خودشان را با قايق هائی به پايگاهی در سی مايلی برسانند . از هفتاد و چهار سرباز آمريكائی كه در بالانگيگا مستقر بودند ، فقط بيست سرباز زخمی زنده ماندند .

خبرهای مربوط به قتل عام  بالانگيگا ، به سرعت به ايالات متحده رسيد . اين خبر ها ، ملتی را كه

تازه داشتند متوجه می شدند كه كشورشان در فيليپين وارد چه جنگی شده است ، حيرت زده كرد . فرماندهان آمريكائی هم كه در آن جزاير بودند ، از شنيدن آن خبرها يكه خوردند ، اما در وضع و موقعيتی بودند كه می توانستند واكنش نشان بدهند .  و چه واكنشی هم نشان دادند . به سرهنگ ياكوب اسميت كه ده سال پيش از آن از عوامل قتل عام ‌ « وونددنی » در منطقه « داكوتا » بود، دستور دادند به سمت « سامار » حركت كند و به هر اقدامی كه ضروری می داند ، برای مقهور كردن شورشيان دست بزند . اسميت به سامار رسيد . سربازخانه های باقی مانده را راه انداخت ، و به نيروهای تحت فرماندهی خود فرمان داد تا همه انسان های بالای ده سال را بكشند و آن جزيره را تبديل به « ويرانه ضجه و سوگواری »  كنند .

سرهنگ ياكوب اسميت به افرادش گفت :   « من اسير نمی خواهم . فقط از شما می خواهم بكشيد و آتس بزنيد . هر چه بيشر بكشيد و بيشتر آتش بزنيد ، مرا خشنود تر خواهيد كرد.»  سربازان آمريكائی ، با لذت فراوان فرمان را اجرا كردند . با ويران كردن بالانگيگا شروع كردند و ديوانه وار به جان روستاهای ديگر افتادند . چون می دانستند كه مهاجمان واقعه بالانگيگا خود را به صورت بومی های معمولی در آورده اند ، هيچ فرقی ميان رزمندگان و آدم های عادی نگذاشتند . چنان درخشم انتقام خون دوستان شان می سوختند كه صدهاتن از مردم را كشتند ، اجساد شان را آتش زدند، رمه گوسفندان شان را قصابی كردند و از مراكز زندگی شان تنها ويرانه و شيون به جا گذاشتند.

وقتی با تصوری بيمار گونه ، در جست و جوی چريك ها با سرگردانی به جنگل زدند ، يازده سرباز نيروی دريائی در اثر گرسنگی و نداشتن پناهگاه به هلاكت رسيدند . كاپيتان كه كارش به جنون و هذيان گوئی كشيده بود ، حدس زد كه باربران فيليپينی با سرقت سيب زمينی ، نمك و ساير مواد غذائی و تداركات واحد ، باعث مرگ سربازان شده اند . يازده تن از باربران را گرفت و به ازای هر سربازی ، آن ها را تير باران كرد .

 

آمريكائی ها از آغاز جنگ فيليپين مرتكب جنايات حيرت آوری شدند ، و برای ارتكاب آن جنايات ، شگردهای عجيب و غريبی به كار زدند ، اما اعدام يازده فيليپينی كه برای خود آن ها كار می كردند و مرتكب هيچ جنايتی نشده بودند ، به عنوان شرم آورترين سند فرماندهان ايالات متحده در تاريخ ثبت شد . دستور دادند افسر فرمانده به اتهام قتل در دادگاه نظامی محاكمه شود . نتيجه محاكمه، برائت افسر آمريكائی بود ، اما اين مساله جامعه ايالات متحده را به خشم آورد .

تا وقوع اين جنايت هولناك ، خيلی از آمريكائی ها فكر می كردند سربازان شان با ديگران فرق می كنند و چون هدف خوبی دارند ، در بالاترين حد اخلاقی عمل می كنند . پس از فاجعه بالانگيگا اما ، سيل افشاگری ها خلاف اين ادعا را ثابت كرد . خبرنگاران مطبوعات به جست و جوی كهنه سربازانی پرداختند كه از جنگ برگشته بودند . از مجموعه گزارش های اين افسران وسربازان فهميدند كه سربازان آمريكائی در فيليپين ، به همه اشكال شكنجه متوسل شده اند . رسواترين نوع اين شكنجه ها به « آب درمانی » معروف بود . در اين نوع شكنجه ، قسمت های از خيزران را ( كه به نی هندی هم معروف است – م ) ، به زور به حلق زندانی فرو می كردند ، بعد از لوله آن آب كثيف می ريختند تا معده زندانی پر شود . وقتی معده پر می شد و باد می كرد ، سربازان مى پريدند روی شكم زندانی تا آب را با فشار از معده او خارج كنند . و آنقدر اين كار را تكرار می كردند تا يا زندانی اطلاعات بدهد ، يا بميرد . ( شيوه شكنجه در دهه شصت ويتنام ، و نوع پيشرفته ! تر آن شكنجه جنسی مدرن دهه اول قرن بيست و يكم در زندان ابو غريب بغداد در جنگ عراق ، نمونه های تكامل يافته تر اخلاق عالی ! آمريكائی به شمار می روند – م . ) اخبار اين شيوه ی شكنجه ، با چنان وسعتی در ايالات متحده پيچيد كه حتی نشريه «‌ كليولند پلين ديلر »  در باره آن جوكی چاپ كرد .

 

مادر :     اين صدای شرشر آب چيه ويلی ؟

ويلی :    هيچی مامان ، ما پسرها داريم بازی می كنيم . داريم يه آژان برفی رو آب درمانی می كنيم . آب رو ريختيم تو حلقش ، الان داريم درش می آريم مامان .

 

ديگران موضوع را خيلی جدی گرفتند . نشريه بالتيمور امريكن ، سوگوارانه  نوشت « واقعا رفته ايم در دوردست ها به جنگ تا از خود دور شويم . » نشريه اينديانا پوليس نيوز افزود كه ايالات متحده «شيوه های وحشی گری را بروز می دهد . » و نيويورك پست نوشت « سربازان آمريكائی سياست جنايت وسيع و عمدی را اجرا می كنند . » ديويد استار جردن رئيس دانشگاه استانفورد ، اعلام كرد كه فيليپينی ها كاری جز مقاومت در برابر « سلطه خارجی » نكرده اند . بنابراين ، « مسئوليت آغاز اين جنگ ، فقط و فقط بر دوش ايالات متحده است . » كشيش ويليام جيمز پروفسور دانشگاه هاروارد، گفت آمريكائی ها مرتكب گناه « قتل فرهنگی ديگر » شده اند . و در يكی از سخنرانی هايش اعلام كرد كه « خداوند ايالات متحده را به خاطر اعمال شرم آورش در حق فيليپينی ها ، لعنت كند . » مارك تواين طنز نويس معروف آمريكائی پيشنهاد كرد زمان آن رسيده است كه پرچم آمريكا را دوباره به اين صورت طراحی كنند كه « خطوط راه راه سفيد را رنگ سياه بزنند و به جای ستاره ها جمجه ای بگذارند و تصوير دو استخوان متقاطع را كه نشانه دزدان دريائی است ، زير جمجه نقش كنند . »

 

تشنج ناشی از وارد كردن اين اتهامات ، چندين ماه ادامه يافت ، اما ديری نپائيد كه ضد كارزار آغاز شد . مدافعان سياست آمريكا كه در آغاز هيچ پاسخی برای حملات افشاگرانه نداشتند ، سرانجام راهكار دفاع را پيدا كردند . آنان اصرار ورزيدند كه شرايط فوق العاده دشوار ، سربازان آمريكائی را مجبور كرده بود كه دست به چنان اعمالی بزنند . نيويورك تايمز قال چاق كرد كه « افسران شجاع و وفادار » ، با درك درست از شرايط ، به « قساوت و جنايت آموزنده » ی فيليپينی ها پاسخ داده اند. نشريه «‌ ن سنت لوئيس گلوب دموكرات » گفت سربازان آمريكائی به عملی بيش از آن چه در جنگ داخلی انجام داده بودند ، دست نزده اند . و اين كه « وقتی زمينه های تحريك كننده در آن حد باشد كه در فيليپين بود ، چاره ای نمی ماند جز آن كه طبيعت خاص انجام وظيفه ، كار خودش را بكند. تازه ، بايد گفت كه با توجه به آن شرايط ، تخلفات بسيار اندك بوده اند . نشريه « پرويدنس جورنال » از خوانندگانش خواست تا اصل « خرد پاسخ دادن آتش با آتش را » بپذيرند .

دومين مقوله ای كه در مطبوعات منعكس شد ، اين بود كه در مورد جنايات ارتش ايالات متحده در فيليپين ، اذهان را گمراه كرده اند . نشريه « سنت پاول پايونير پرس » نوشت كه « اين گونه تبليغات منفی برای گمراه كردن اذهان ، واقعا اسف انگيزند » و نتيجه گرفت كه « اما به هر حال اصول سياست ملی را خدشه دار نخواهند كرد . » نيويورك تريبيون گفت فقط چند سرباز آمريكائی مقصر بودند و «‌ محاكمه فقط بايد مربوط به همان چند سرباز باشد ، نه سياست ملی ايالات متحده . »

با اوج گيری اين مباحث ، درنخستين ماه های سال 1902 پرزيذنت مك كينلی ترور شد و جايش را در كاخ سفيد به تنودور روزولت داد . روزولت كه خود سركرده متجاوزان بود و حالا به كاخ سفيد آمده بود ، به وظيفه دفاع از يارانی كه به آنان عشق می ورزيد قيام كرد و جنگ فيليپين و آن حجم از جنايات را ، عملياتی بسيار ارزشمند و گرامی توصيف كرد . و گفت هرگز چنان به وجد نيامده بود كه با عمليات فيليپين آمد . رئيس جمهوری جديد دوست و متحد نزديك خود هنری كابوت لاج را انتخاب كرد تا رهبری دفاع از عمليات فيليپين را به عهده بگيرد . هنری كابوت لاج در نطقی بلند و فصيح كه در صحن سنا ايراد كرد ، تصريح كرد كه نمايندگان بايد به كنه مواردی مثل «‌ شكنجه معروف به آب درمانی، تهديد به تيرباران برای استقرار قانون در ميان مردمی نيمه وحشی ، با تمايلات و خصوصيت های آسيائی » در مباحثی كه در گرفته است ، پی ببرند .

لاج خطاب به سناتور ها ، از آنان خواست « بيائيد ، آه ، بيائيد به خود آئيم ، خودمان را بشناسيم ، و دست كم خودمان باشيم ! » به پيشنهاد تئودور روزولت ، لاج ترتيبی داد كه سنا در مورد بدرفتاری در فيليپين كميته تحقيق تشكيل بدهد . حركت زيركانه ای بود . كميته تحقيق را خود لاج اداره می كرد كه مفاد و چهارچوب پرسش ها و پاسخ ها را ، با دقت محدود كرده بود . شهادت بسياری در مورد تاكتيك های عمليات ارتش ايالات متحده در فيليپين داده شد ، اما هيچ حرفی از سياست جامع و صريحی كه پشت آن خوابيده بود ، به ميان نيامد . كميته تحقيق سنا ، حتی گزارش نهائی كار خود را هم منتشر نكرد . يكی از مورخان آمريكائی در وصف اين بازی می گويد « نوعی ماست مالی بود كه با تردستی كامل صورت پذيرفت .»

چهارم ژوئيه 1902 ، هنوز چيزی از خاتمه كاركميته تحقيق سنا نگذشته بود كه پرزيدنت روزولت اعلام كرد فيليپين آرام شده است . گزارش ارتشی ها ، او را قانع كرده بود كه كار به پايان رسيده است. مهم ترين رهبران چريك ها ، يا كشته شده بودند ، يا به اسارات ارتش ايالات متحده در آمده بودند . و مقاومت پايان يافته بود . بهائی كه ايالات متحده پرداخته بود ، بيش از آنی بود كه در آغاز وحشی گری آمريكائی حدس می زدند . در سه سال و نيم جنگ سرشار از شكنجه ، 4374 سرباز آمريكائی كشته شده بودند كه در مقايسه با كوبا ، ده برابر بود . شانزده هزار چريك فيليپينی و دست كم بيست هزار شهروند عادی كشته شده بودند . فيليپينی ها ، آن سال ها را به عنوان خونين ترين روزهای تاريخ خود ثبت كرده اند . آمريكائی ها به سرعت فراموش كردند كه اصلا چنان جنگی رخ داده بوده. ( اكنون كه اين ترجمه صورت می پذيرد ، بزرگترين پايگاه پشتيبانی هوائی و دريائی ايالات متحده در فيليپين مستقر است . بيش از چهارصد سال از مقاومت آزاديخواهان فيليپين در مقابل استعمارگران اسپانيائی و امپرياليست های آمريكائی می گذرد . فيليپين هرگز دولت و رئيس جمهوری مستقل و غير وابسته به ايالات متحده ، نداشته . نظامی های آمريكائی فيليپين را قرق كرده اند و در واقع فيليپين از ايالات غير رسمی ايالات متحده است . در سال 2007 ، بنا به گزارش رسمی جبهه ملي  دموكراتيك  فيليپين به رهبری حزب كمونيست فيليپين و مركب از هجده گروه و سازمان ، سربازان و درجه داران و افسران آمريكائی چنان دست بازی در مانيل پايتخت فيليپين دارند كه دختران زيبا را به زور از كافه ها می ربايند و  به آنان تجاوز گروهی می كنند . آخرين نمونه در نيمه دوم سال 2007 ، دختری بود كه به وسيله پنج نظامی آمريكائی ، علنا در رستورانی ربوده شد كه پس از تجاوز گروهی ، او را در خيابان رها كردند . مركز تقويت نظامی و پشتيبانی هوائی و دريائی در جنگ عليه افغانستان و عراق  و طرح خاور ميانه بزرگ ، فيليپين است. با اين حال ، مقاومت سياسی و نبرد چريكی آزاديخواهان ، همچنان پس ازچهارصد سال ، با سازماندهی منظم  ادامه دارد – م )  

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد