_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________
" کانون قلم"
زن در دولت خيال ( نگاهي به نقش زن در سازمان مجاهدين)
به نقل از نگاه نو 30.11.2006
نادره افشاري اين كتاب در سال 1375 نوشته شده بود. يكسال بعد از جدا شدنم از سازمان مجاهدين. پس از پانزده سال چاله كندن و پركردن. آن را با دست نوشته بودم. تا همين چند ماه پيش، در كشوي ميزِ مدير مسئولي، خاك ميخورد؛ كه امكان چاپش را نداشتم. بعد قسمت اول آن ـ در نخستين شمارهي نشريهي دنا ـ چاپ شد؛ با معرفي كوتاهي از آن. به دليل دستنويس بودن، كلي غلط تايپي داشت. طبيعي هم بود. براي همين خواستم دوباره بنويسمش؛ كه درضمن بازنويسي هم شده باشد. حرفهاي اين كتاب، حرفهاي من است، پس از يكسال جدايي از سازمان، و شنيدن و خواندنِ فحشهاي چارواداري، از مسعود رجوي. تصميم نداشتم دوباره وارد اين دايره شوم كه داستان، داستانِ كودكي فكري من بود، و عقبماندگي تحليلهاي اجتماعي وسياسيام؛ اما بههرحال تجربهي 15 سالِ زندگيام بود. ------- تابستان سال 2000
در بررسي وضعيت زنان، خواستهام نشان دهم كه مسعود رجوي ـ به مثابه رهبر عقيدتي سازمان مجاهدين ـ از زنان و مردان پيرامونش، مهره ساختهاست. ايشان را از عنصرِ انساني عشق و دوستي تخليه كردهاست؛ تا بتواند در خلاء موجود در قلب و روحايشان، عنصر سرسپردگي را تزريق كند. خواستهام نشان دهم كه زنان، هم استثمار شدهاند، هم وسيله بودهاند؛ تا مردانِ حاضر در عراق ـ نيز ـ به زير سلطه كشيدهشوند. خواستهام نشان دهم كه انسانِ بدون عشق، تبهكار است. و مريم رجوي آنقدر سرسپردهاست كه اگر رهبر عقيدتياش ـ يعني شوهرش ـ از او كلاه بخواهد، سرميآورد. البته آنطور كه دلم ميخواست، نتوانستم عمقِ جنايات رجوي را در تهي كردن انسانها ـ از عنصر انساني عشق و دوستي ـ نشان بدهم. شايد قطرهاي است از درياي رنج و فشاري كه بر ما زنان و مردان مجاهد، تحميل شدهاست. كه عليرغم داشتن مرزي مشخص و جدي ـ با رژيم جمهوري اسلامي ـ از سازمان رجوي فاصله گرفتهايم. بياغراق ميگويم كه اگر راههاي خروجِ از سازمان، به زندانهاي استخبارات عراق، ابوغريب و بيابانهاي رمادي ختم نميشد ـ بهجز چند نفرِ خاص ـ كسي در قرارگاه اشرف، باقي نميماند. خواستهام نشان دهم كه مذهب و انديشهي مذهبي، چگونه از زنان ابزار ميسازد. البته فقط در دستگاه حاكميت مسعود رجوي. در ايران، انديشهي مذهبي ـ بجز در ميان شكنجهگران ـ توفيقي نيافتهاست. و خواستهام نشان دهم كه ديكتاتوري سيستماتيك در انديشهي مجاهدين، خطرناكتر از ديكتاتوريهاي كلاسيك است. و افشاي مكانيزم اين ديكتاتوري، قدمي در راه روشنگري، و تبديل اين تجربهها، به شعور اجتماعي است. نادره افشاري ـ27 خرداد 1376 ـ آلمان
به جاي مقدمه تبعيض جنسي و تحت انقياد درآوردن زنان، تقريبا در تمام فرهنگها، ريشهاي چندهزارساله دارد. خارج از بحپ فمينيستي آن و اينكه اين تبعيضات، از كجا ناشي ميشود، سعي دارم به جايگاه زنان در سازمان مجاهدين بپردازم. وارد شدن در بحپ فمينيستي، از اين جهت در صلاحيتٍ بحث من نيست كه يك بحث علمي ـ در حيطهي كار علوم اجتماعي ـ است. آنچه من شخصا در اين جريان مذهبي ديدهام، از نقطهنظر علمي، يك فاجعهي تاريخي است. تاريخي از اين زاويه كه به تاريخ چهل سالهي معاصر ما ارتباط دارد. فاجعه از اين نقطهنظر كه يك جريان مذهبي شيعه ـ با ادعاي ترقيخواهي ـ زنِ مسلمانِ مذهبي و سنتي ما را، به عنصري بياراده، بيشكل، بيهويت و بدونِ قدرت انتخاب بدل ميكند. زنان مسلماني كه با پيوستن به سازمان رجوي، اراده كردهبودند، در حصارِ بسته و دگمِ مذهبِ سنتي جامعهي بستهي ما، درجا نزنند. زناني كه اراده كرده بودند ـ در عين اعتقاد به باورهاي مذهبي ـ قدمي در راستاي آزادي خود و جامعه شان ـ از قيدوبندهاي كهنه بردارند. البته مبارزهي ايشان، جداي از مبارزهي مردانِ همراهشان نيست؛ اما چون اين زنان بوده اند كه به رهبري آخوند ها {نه} گفته، و در اين دستگاه - يعني دستگاه عقيدتي رجوي - مورد سوء استفاده ي شكلي و محتوايي قرار گرفته اند، بررسي وضعيتشان مي تواند آموزنده باشد. بنابراين، خارج از اين كه اين زنان، به حقوقشان واقف باشند، و يا در بي خبري نگاه داشته شده باشند، حقوقي از ايشان تضييق مي شود. و آن حقِ انسان بودن، حق دوست داشتن و حق انتخاب ايشان است.
تعريف دستگاه رجوي از انسان چييست؟
انسان با فعل و عمل مشخصي، از مرحله ي تاريخي قبلي اش، تفكيك مي شود. فهميدن، فكر كردن، حرف زدن، مبارزه كردن، انتخاب كردن و ... موضوع تعريف فيلسوفان و دانشمندان از اين موجود دوپا است. در تعاريف رايجِ فيلسوفان، انسان از آنجا قابل ارزش گزاري است كه قدرت انديشيدن، حرف زدن، تصميم گرفتن، انتخاب كردن و ... پيدا مي كند. به اين تعريف، مي توان تعاريف تكميلي ديگري را نيز - براي انسانِ مبارز و انديشمند - افزود. انساني كه آگاهي را شرطِ حضورش در جامعه قرار مي دهد، و به وضع موجود اعتراض دارد، و زندگي روزمره، راضي اش نمي كند. انساني كه براي بهبودِ شرايطِ اجتماعي خود و پيرامونش، از خواسته هاي طبيعي اش چيشم مي پوشد؛ تا بتواند به ارزش هايي برتر و كيفي تر، دست بايد. با اين تعريف ابتدايي، كسي كه در برهه هاي مختلف، و به طور خاص در شرايط آزادي كشي و نفس بريدن از انسان - در جمهوري اسلامي - نتوانسته است به آخوندها و حاكمان تهران، سر بسپارد و آزادي و فهمش را زيرِ پاي ايشان، قرباني كند، ارزش ويژه اي دارد. آنجا كه فشار چند برابر است، مقاومت در برابر فشار - نيز - ارزش خاصي پيدا مي كند. به همين دليل، بخشي از كساني كه در شرايط مختلف، به حاكمانِ تهران {نه} گفته، به شعارهاي گروه هاي سياسي اعتماد كرده، و سر و جان و خانه و خانمان را در اين دو راه گذاشته اند، موضوع اين كتاب هستند. ببينيم دستگاه انديشه ي حاكم بر سازمان مجاهدين، چه جهان بيني اي دارد؟ تعريف مشخصش از انسان ييست؟ و چرا پس از چهار دهه - باصطلاح مبارزه - و نتْار آن همه اعتماد، به چينين سرنوشني ديار شد؟ دستگاه فكري رجوي، اختلاطي از دو نوع برداشت و دو نوع جهان بيني است. يكي از اين دو جهان بيني، نگرشِ اسلامي تشيع دوازده امامي است كه به متافيزيك اعتقاد دارد. همه چیز را مختص خدا مي داند. اراده ي او را حاكم بر هستي مي شناسد. و به بهشت، جهنم، نماز، روزه، معاد، امامت، نبوت و ديگر اصول و فروع آن، باور دارد. جهان رهبري كننده ي اين نگرش - يعني فقه جعفري - به نوعي اجتهاد معتقد است كه عدمِ صلاحيت و فهمِ ملت، بخشي از ترجمه ي آن است. به بياني ديگر، امتِ معتقد به اين باور، در همه ي امورات دنيوي خويش، نياز به راهنما، رهبر، ناجي و منجي دارد. اين مسلمان شيعي، در تمام مسايل ابتدايي - حتا بهداشتي و رختخوابي اش هم - به فتواي مجتهد و مرجع تقليد محتاج است. .... در سازمان مجاهدين، مسعود رجوي - بي كه در حوزه هاي كلاسيكِ قم و نجف درسي خوانده باشد و بي كه مورد تاييد مجتهدين ديگر باشد - مرجع تقليد اين فرقه ي شيعي است. در واقع گروه خاصي از شيعيان، به مرجعيت مسعود رجوي باور دارند. اما اين مقام، در حوزه هاي علميه ي عام ديگر مراجع تقليد، كسب نشده است؛ به همين دليل هم، قابلِ تقليد نيست. اما رجوي خودش را به ارزش هايي بسيار بسيار بالاتر از مراجعِ تقليدِ موجود، مفتخر مي داند: رهبري و زعامتِ همه ي شيعيان جهان. ازسويي قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، آبستنِ انديشه هاي جديدي بود. ماركسيسم و تلقي ضد استتْماري آن - از موضوع كار، ارزش اضافي و محرومين جامعه - جذابيت اين انديشه ي نو را براي روشنفكران آن دوران - دهه ي چهل - چند برابر مي كرد. به همين دليل، اين انديشه - به شكلي صوري و نه نهادين - در روشنفكران مذهبي ما هم رخنه كرد. از سويي، بال و پر دادن به اين نوع برداشت از اسلامِ دست كاري شده، وسيله ي خوبي در دست حاكمان رسمي و غير رسمي ايران بود، تا ديوارِ دفاعي شان را - در برابر نفوذِ ماركسيسم - قطور تر كنند. ...... يكي از جريان هايي كه از ازدواج نامشروع اين دو نگرشِ ناهمگون، متولد شد، سازمان مجاهدين خلق ايران بود. سازماني كه خواسته و ناخواسته، به ابزاري در دست غرب - در دوران جنگ سرد - تبديل شد. ايدئولوژي مجاهدين، تلفيقي از اين دونوع انديشه است. اساس اين تفكر، در عمده كردن عنصر مجتهد - در عرف مذهبي - و عنصر رهبر و پيشتاز - در دريافت لنينيستي از ماركسيسم - خلاصه مي شود. اين جريان، به عنصر پيشتاز، عنصر بن بست شكن، عنصر مستقل از توده، كه جلو تر از بقيه حركت مي كند، و مردم را تنها در يك رابطه ي مريد و مرادي، به خود وصل مي كند، بيش از حد بها مي دهد. اساسا اين ديدگاه از همين جا متولد مي شود. نتيجه ي بلافصل اين اختلاط هم، در ناهماهنگي عملكرد هاي سازمان مجاهدين، رخ مي نمايد. در اين برداشت و اين تفسير به راي - از دو مقوله ي كاملا متناقض - است كه موضوع راهبري، عمده مي شود. به باورِ رجوي، همه ي آفرينش آفريده شده است تا {حبيب خدا} يعني پيامبر اسلام، آفريده شود. در اين حديث مجعولِ منقول از رجوي، خداوند عاشق و شيفته ي مخلوق خودش مي شود. و او را سمبل و بهانه ي آفرينشِ گيتي قرار مي دهد. بالطبع كسي كه بتواند در جايگاه اين پيامبر، خودش را به مريدانش غالب كند، از هر مسئوليتي مبرا، و از پاسخگويي در قبال اعمالش، بي نياز است. تلفيق اين دو نگرش، و امواج آزادي خواهي و در عين حال مذهبي حاكم بر متن جامعه ي دهه ي 50-40 فرصتي شد كه اينان بتوانند عنصر موحد مجاهد خلق را به عنوان اشرف مخلوقات و اصلح ترين انسان ها برجسته و عمده كنند. عنصري كه در ضمن، مسلح به علم نوين و تفسير جديد از موضوع استتْمار - هم - ظاهرا هست! بها دادن بيش از حد به تربيت عنصر ايدئولوژيك، يعني عنصر مطيع و منقاد، و سپردن مسئوليتِ سازماني - بر اساس ميزان سرسپردگي و اطاعت - از اين باور ناشي مي شود. در اين تعريف، انسان ها همگي در پشت و عقبِ عناصرِ مسلح به ايدئولوژي التقاطي مجاهدين، قرار دارند. در نوكِ پيكانِ تكاملِ مجاهدين خلق هم، رهبر و مسئول اول و رئيس آن قرار دارد. صلاحيت او هم، نه براساس عملكردِ رهبر، اعتماد و راي توده ها؛ كه بر اساس تفهيم ارتباط با وحي، تعيين مي شود. اين تعريف، رجوي ( رهبري مجاهدين) را به عنصري معصوم و بي گناه تبديل مي كند كه هيچ وظيفه اي در قبال عملكردش ندارد. به همين دليل، خود را از پاسخگويي به تكرارِ خطاهايش، بي نياز مي بينند. در اين تبديلِ انسان به عنصرِ غير مسئول، همه ي آفرينش، آفريده شده است كه اين فرد، به حاكميت، قدرت و حكومت برسد. به همين دليل هم مردم - همه ي مردم - براي او ابزاري بيش نيستند. راي و نظرشان هم قابل تامل و ارزش گزاري نيست. گوسفنداني هستند كه به شبان - يعني راهبر - نياز دارند. رابطه ي ميان شبان و گوسفند هم، همان داستانِ هميشگي چرانيدن گوسفندان و استفاده از گوشت، پوست، پشم و شير ايشان است. و حق مسلم بر جانِ اين مقلدينِ گوسفند تعريف شده. اين نگرش به انسان، يعني انسانِ آلتِ فعل، ابزار و محتاج، انسان را پديده اي تعريف مي كند كه مي بايد به جايش فكر كرد، برايش تصميم گرفت، برايش راي داد، از او سوء استفاده كرد. و البته از هر اظهار نظري، محرومش كرد. اين نگرش، رجوي و حاملانِ اين انديشه را به جايي رسانده است كه از انسان تلقي اي ابزاري دارند. به همين دليل هم از ارتكاب هيي عملي - در ارتباط با اين ابزار - ابايي ندارند. هر سوء استفاده اي، حلال تلقي مي شود. رابطه، رابطه ي يك انسانِ خدا گونه برتر و بالا تر است، با مردم. مردم، آفريده شده اند كه در خدمت او باشند، و در راستاي تحكيمِ پايه هاي قدرت او، كشته شوند. او هم آفريده شده است تا به قدرت برسد و بر همه ي مردم، حكومت كند. اصلا رسالت او در به حكومت رسيدن - به هرقيمتي - خلاصه شده است. اين انسان است و اين رجوي، و اين تلقي، برداشت و فهم او، از موضوع انسان، آزادي و دموكراسي، در آستانه ي هزاره ي سوم!
سایت قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد |