_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

در به در به دنبال جایی که دل از زندگی نمی گیرد،دل زندگان

بیاد آزاده بوستانی و همه آنها که از سازمان جداشدند و اکنون آواره اند

01.03.2008

بهزاد علیشاهی ـ ایران آینده

http://hasanzebel.blogfa.com/post-۵۸۸.aspx

به امید موفقیتهای بیشتر برای انجمن سحر

آنجا که هنوز دلی برای تپیدن مانده باشد بی شک آن دل از بیرحمی مجاهدین در برخورد با جداشدگانش ؛ می گیرد و آنجا که چشمی برای دیدن حقیقت مانده باشد بی شک آن چشم از دیدن جداشدگان بی پناه و آواره می گرید ، حتی اگر آن چشم و دل ؛ چشم و دل هواداران سازمان باشد . صحبت از چشم و دل اسماعیل وفا یغمایی است که چندان گرفته و گریسته که او را به عصیان بر علیه سازمان و رهبری اش واداشته است ، شاعربرای اولین بار شعری سروده که موضوعش نه بیرحمی رژیم ایران که بیرحمی و بیتفاوتی سازمان مجاهدین با جداشدگانش است گرچه مجبور است اول و آخر این شعر که در باره مجاهدین و جداشدگانش است باز هم به رژیم و آخوندها فحش بدهد که مبادا بگویند مزدور شده و بریده و متهم به وابستگی اش کنند وخلاصه نتوانسته یکراست برود سراصل موضوع ولی بازهم حرفش در شعر و شعرش در کلام قابل تحسین است و به دل مینشیند .

صحبت از آزاده بوستانی است ، یکی از ملیشیاهای مجاهد که در سازمان و با انقلاب مریم رجوی بزرگ شده بود وبعد فقط برای اینکه در اشرف نباشد به کمپ آمریکایی ها رفت ؛ جداشدنش دلیل خیلی ساده ای داشت ،خیلی ساده ،نه مزدور بود و نه مامور و نفوذی فقط به دنبال جایی بود که “دل از زندگی نمی گیرد ؛ دل زندگان نمی میرد” و رفت به کمپ آمریکایی ها وآنجا چون همه درها بسته بود ماند والان بعد از سه سال در عراق یا ترکیه یا سوریه یا ایران یا جای دیگری گم شده است ، سازمان هم عین خیالش نیست هیچ، کیف هم میکند که به دیگرانی که در اشرف مانده اند بگوید: این عاقبت جداشدن از سازمان است . و حالا مسعود خدابنده و انجمن سحر و جداشده ها باید غصه این یاران قدیمشان را بخورند و خانه و زندگیشان را ول کنند و بروند عراق تا ببینند چه میشود کرد. تا دیگر آزاده ای در بیابان گم نشود و سازمان از این قضیه کیفش کوک نشود .

شاعر اما در شعری که من فقط قسمت های مربوط به موضوع شعرش را می آورم ( چون به رژیم سر هر موضوع دیگری هم میشود فحش داد) همه ادعاهای سازمان از شعار نوک پیکان تکامل بودنش تا کارهای مهم و بزرگش و درراس آن سرنگونی را به سخره میگرد و میگوید که قبل از اینکه کسی رهبر باشد باید آدم باشد و جسورانه مریم رجوی را مخاطب قرار میدهد که اگر دختر سرکار بجای آزاده گم شده بود بازهم همین بود یا گوش فلک را کر میکردید .. برای همین گستاخی در کلام است که همه سایتهای وابسته به مجاهدین برعکس همیشه این یکی شعر اسماعیل وفا را تحریم کرده اند و شعر در وبلاگ شاعرآیینه یک وجدان بیدار شده است . کاش این چشم همچنان برای دیدن حقایق باز بماند و این وجدان برای گفتن همچنان جسور؛ این هم قسمتهایی از شعر :

شعری خیلی ساده و ضعیف برای دخترکی که می شناختم
اسماعیل وفا یغمائی
.
.
و نیز از بس کار دارم
نمی توانم گاهی وجدان انسانی ام را گرد گیری کنم

وقلبم را وصله پینه کنم و زنگارهایش را پاک کنم

و چشمهایم را آز غبارهای مقدس بشویم تا دیگران را ببینم

و گوشهایم را از صداهای ملکوتی تنظیف کنم تا صدای دیگران را بشنوم
بازهم شکی نیست و نباید هم البته شکی باشد
و نیز این که همیشه باید به کارهای خیلی بزرگ
و امور خیلی خیلی خیلی بزرگ فکر کنم
و اگر کسی در خیابان بغل گوش من داشت از گرسنگی می مرد
بگویم به من مربوط نیست و وظیفه من کارهای بزرگ بزرگ است

در این هم شکی نیست

و اینکه باید من همیشه هزاران فرسنگ جلوتر را ببینم

آنسوی ستارگان را با فاصله میلیونها سال نوری

آنجا که نوک پیکان تکامل که بنده با لبخندی بر لب

سوار بر آن هستم و دارم کیف می کنم

فش فش کنان درهر چه نابدتر کهکشانها فرو میرود

ولی زیر دست و پای خودم و نوک دماغ خودم را نبینم

و نبینم که زیر دست و پایم چقدر له و لورده شده اند

اما امشب حوصله ندارم دوستان

حوصله ندارم به امور خیلی خیلی بزرررگ فکر کنم

چون یک امر خیلی خیلی خیلی کوچک ذهنم را گرفته
یعنی بد جوری حوصله ام سررفته
هم از دست خدا و خلق
و هم از دست شما و خودم
واز دست این روزگار گه
و خوابم هم نمی برد که نمیبرد
زیرا دخترکی کوچک وسبزه را می شناختم
به سادگی آب و صمیمیت یک برگ
آنموقع ها پنج شش سالش بود
دو سه سالی از پسرک من بزرگتر
گاهی میدیدمش که در کنار شمشادها ایستاده

عروسک به بغل
و با جوجه کوچکی که جیک جیک میکرد بازی می کند
و یکبار هم دیدمش که در کنارخیابانی پر از تانکهای غران
با دستهای کوچکش برای چریکها
آنهائی که خیلی هاشان شهید شدند
گل و پرچم تکان می داد
زیر آفتاب پنجاه درجه مهر ماه عراق
.
.

اما یکروز بالاخره از میان چریکها بیرون زد
نمیدانم به چه دلیل، هر کس دلیل خودش را دارد
خسته شد، برید، نکشید با به هر دلیل دیگر
وبیرون زد و رفت در کمپ امریکائی ها تا شاید برود دنبال سرنوشتش
آنجا تنها جائی بود که می توانست برود
بعضی ها مدتی ماندند و رفتند زیر علم آخوندها
بعضی ها برگشتند و تفنگشان را دو باره برداشتند
سه چهر نفر راه بجائی بردند
او نه می خواست با چریکها بماند
و نه می خواست با آخوندها بسازد
و نه می خواست برگردد
و نه راهی بجائی برد
سوخته و خاکستر شده می خواست برود دنبال زندگیش
و هفته ها و ماهها و سالها گذشت و دری باز نشد
و امریکائی ها حوصله شان از دست مهمانهای بناچار
و مهمانهای بناچار هم حوصله شان از دست آمریکائی ها سر رفت
جنگ هم بود البته
کشت و کشتار هم بود البته
ملاقات با دیپلماتنها و تظاهرات و قطعنامه و پیروزی ها
و شکست ها هم بود البته
خطر حمله ایران به آمریکا!! و انفجار بمب اتمی هم بود البته
مسائل خطیر دیگر هم بود البته
.
.
<!–[if !supportLineBreakNewLine]–>
<!–[endif]–>

و دخترک یک روز تصمیم گرفت برود
و با عده ای دیگر کاغذهائی را امضا کردند
و رفتند بختشان را بیازمایند
و بختشان را آزمودند
در میان دندانهای شکارچیان آخوندها
و صیادان مختلف الرنگ والشکل
ورئیس جمهور محترم عراق
وگروههای مختلف اپوزیسیون و آلترناتیو
ومرزداران سوریه و ترکیه و اردن و ایران

وووووووووو
عده ای می گویند گم شده اند
عده ای می گویند به ترکیه رفته اند
برخی می گویند در زندانهای اربیلند
و بعضی می گویند در زندانهای اردبیل
و من در این شب لعنتی که مثل دست خر دراز است
دارم به سرنوشت اینها فکر می کنم
به سرنوشت دخترکی که از بیست و چند سال عمرش
تمامش را در آوارگی رنج گذراند
و پدرش را به رگبار بستند و کشتند
و خودش معلوم نیست در کجا مرده است یا زنده است
و می خواهم بگویم که
پناهنده بودن و تبعیدی بودن و چریک بودن
و اپوزیسیون بودن و آلترناتیو بودن و نویسنده بودن و شاعر بودن

و تحلیل گر و تفسیر گر بودن و رهبری کننده و رهبری شونده بودن
و خواننده و نوازنده بودن و هر کوفت و زهر مار دیگر بودن
بدون آدم بودن!! بله بدون آدم بودن
دهشاهی نمی ارزد

که از قدیم گفته اند

سالی که نکوست از بهارش

و ماستی که ترش است از تغارش

پیداست
و من دارم فکر می کنم
اگر جای این دختر
پسر من یا دختر سرکار گم شده بود
و معلوم نبود چه بلائی بر سرش آمده
الان نعره ما گوش خدا را هم کرده بود
و خودمان هم کور نشده بودیم

آهای ی ی ی ی

در این شب لعنتی تاریک کثافت

آهای کسانی که صدای منو می شنوین

من اعتراف می کنم

اسلام من چندان بدرد بخور نیست

اما می گن مولا فرموده

وای بحال شما اگه گوشواره از گوش زن کلیمی بکنن

و شما از غصه نمیرین

آزاده بوستانی متاسفانه کلیمی نبود البته و مسلمان بود

و شیعه اثنی عشری و زیر لوای الله و محمد و علی

و احتمالا گوشواره هم نداشته

و چون مولا فرموده زن کلیمی این حکم شامل حال آزاده نمیشه البته

وبخاطر کلیمی نبودنش نه اسرائیل و نه آمریکا از او حمایت نمی کنند

و روزنامه ها از او نمی نویسند و آنتی ، آنتی سمیتیستها کمکش نمی کنند

و در گرد همائی های چند ده هزار نفری از او نمی گویند

اما من اینو میدونم با وجود کلیمی نبودنش

از بیست و چند سال عمر

نود درصدشو رنج کشید

و شش هفت سالشو برای آزادی مملکت خودش جنگید।

سی و یک ژانویه دوهزار و هشت میلادی

عکس آزاده در سال دو هزار پنج و درکمپ

لینک وبلاگ شاعر

http://esmailvafapomes.blogspot.com/۲۰۰۸/۰۱/blog-post_۷۹۱۴.html

 

 

مطلبی دیگر از بهزاد علیشاهی:

ــ  مصداقی از یک مامور زبده فرقه مجاهدین

ــ بقول مجاهدین " سگ دعوا"

ــ خطر از کدام سو و در کمین چه کسی است؟

ــ سقف فهم مریم رجوی از مسائل ایران

ــ تفاوت پاسخ دهخدا و فرقه خدا به صدای آمریکا

ــ چراغ راهنما ، ته یک کوچه بن بست

ــ اعدام بد است اما اعدامی همیشه خوب نیست

ــ RUF یا MKO

 

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد