_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

نامه های دو دوست

مسعود بنی صدر و ابراهیم خدابنده

20 آبان 1385 

مسعود جان سلام

            از بابت نامه ات متشکرم. دو نامه یکی برای جلال گنجه ای و دیگری برای ناهید همت آبادی و همچنین نامه هایی برای شبکه تلویزیونی سیمای آزادی و پایگاه اینترنتی همبستگی ملی برایت فرستادم تا آنها را به هر طریق ممکن به مخاطبینش برسانی که حتما تابحال دریافت کرده ای. پیشاپیش از بابت زحماتی که بر  دوشت میگذارم عذر خواهی میکنم. بهرحال فعلا وضعیت طوری است که باید جور کارهای مرا هم بکشی. امیدوارم که زیاد وقتت را نگیرند و در ضمن مرا ببخشی.

            نامه های زیادی در خصوص ترجمه کتاب " فرقه ها در میان ما" دریافت کرده ام. چون این نامه ها اولا خیلی زیاد و مفصل بوده و ثانیا تماما دستخط هستند باید در فرصتی در آینده وقت بگذارم و آنها را برایت تایپ و ارسال کنم. این نامه ها حاوی نمونه ها و فاکت هایی از تجارب شخصی در درون تشکیلات سازمان هستند که من از بازگو کردن برخی از آنها جدا شرم دارم چون بی اندازه مشمئز کننده هستند و هنوز هم خودم برخی از آنها را نتوانسته ام باور کنم.  اما یک نمونه ساده و در عین حال جالب را در زیر برایت می آورم که قسمتی از نامه فردی است که قبلا در سازمان مدتی با هم در یک جا کار کرده ایم. وی اشاره میکند که:        " بعد از گذراندن پروسه مغزشویی طی بندهای مختلف انقلاب، رهبری مجاهدین برای چک افراد مبنی بر تهی شدن کامل از خود و وصل شدن به رهبری، در یکی از نشست ها یک عضو ارشد را سوژه کرد که برای اثبات تغییر خود و وفاداریش به رهبری، صدا و حرکات حیوان مثل سگ و الاغ در حضور جمع در آورد تا در حضور جمع رو سیاه و خراب شود و دیگر راه بازگشت از فرقه به گذشته خود را نداشته باشد. این تست و فینال مغزشویی برای همه بود."

            دیشب 6 نفر از هواداران بروجردی مدعی ارتباط با امام زمان را که معرف حضور هست به بند ما آوردند. تا صبح نشستیم و صحبت کردیم. جالب است که یک نمونه درست مثل نمونه بالا داشتند که در یک جلسه داخلی شان در انتها و در پایان ارشادات مرشد، همه با هم با فریاد شعار میدادند و اعتراف میکردند که سگ امام زمان شده اند و صدای سگ در می آوردند و طلب استخوان میکردند. البته باز جای شکرش باقی است که سگ امام زمان شده و سگ خود بروجردی نشده بودند. جالب است که آنها معترف بودند که سر خیلی ها کلاه میگذاشتند ولی فکر میکردند که همه این کارها را دارند برای ظهور آقا انجام میدهند. موضوع مراجعه پلیس به مقر آنها و درگیری و سایر مسائل هم درست مثل همان داستان فرقه ویکو Waco اتفاق افتاده بود که البته خوشبختانه با مختصری درگیری تمام شد و آن فاجعه تکزاس بوجود نیامد. خودشان خیلی از خودشان تعجب میکنند که واقعا ایستاده بودند و حاضر بودند حتی برای طرف کشته شوند. 

            راستش فکر میکنم که هر چه در خصوص فرقه و فرقه گرایی گفته شود و نوشته شود و تحقیق گردد باز کم است و همچنان این مقوله ابعاد ناشناخته بسیاری دارد. من خودم در ابتدای راه شناخت این پدیده هستم و تصور نمیکنم که بتوانم روزی به انتهای این راه یعنی درک کامل مقوله فرقه برسم. فرقه چه از نوع پژاک که ضد مذهب است باشد و چه از نوع مذهبی یا از هر نوع دیگر یک قانونمندی مشترک دارد و بقول کتابی که در بالا اشاره کردم کثرت در وحدت است.

            سی دی هایی که از تلویزیون ها ضبط کرده و برایم فرستاده بودی مرا خیلی به فکر فرو برد. خصوصا آنکه از تلویزیون کانال 4 انگلستان ضبط کرده بودی. همان که مربوط به داستان خودکشی یک عضو فرقه مذهبی به نامه خانواده  The Family  بود که قبل از خودکشی تمامی حرفهایش را روی نوار ویدئو ضبط کرده بود. او قبل از خودکشی در آن نوار اشاره کرده بود که به پوچی محض رسیده و احساس میکند که از یک طرف توان خلاصی از دست فرقه را ندارد و از طرف دیگر نمیتواند به حیات خود در فرقه ادامه دهد و لذا تنها راه چاره را خودکشی یافته است. این فرد که مادرش در حال حاضر رهبر فرقه است در فرقه به دنیا آمده و بزرگ شده بوده است. او یک مدت از فرقه جدا میشود و ازدواج میکند ولی افراد فرقه او را رها نمیکنند تا مجددا به فرقه باز گشته و از همسرش هم جدا میشود.

            بعد از تماشای این برنامه تکان دهنده بی اختیار به یاد خودسوزی یاسر اکبری نسب در قرارگاه اشرف افتادم. من که از این بابت خیلی احساس خطر و تهدید میکنم. آیا یک فاجعه انسانی از نوع فرقه ای که در موارد زیادی در گذشته تجربه شده بوده است در حال شکل گیری نیست؟ آیا نگرانی خانواده های اعضای مجاهدین که این روزها دارند خودشان را برای رهایی فرزندان و عزیزانشان به آب و آتش میزنند به حق و درست نمی باشد؟ چه باید کرد؟

            یک برنامه هم که از تلویزیون بی بی سی ضبط کرده بودی در خصوص افرادی بود که از انگلستان و فرانسه و حتی آمریکا جذب شده و به عراق برای انجام عملیات تروریستی فرستاده شده بودند. باز هم به یاد مرجان و آرش و بابک افتادم که از خارج کشور جذب شده و به عراق فرستاده شده و برای عملیات خمپاره زنی در شهرهای داخل کشور به ایران اعزام شده بودند. در این برنامه در خصوص فردی که از کالیفرنیا جذب شده بود صحبت میکرد. پدر فرد میگفت که مدت طولانی بود که از پسرش بی خبر بود تا اینکه یک روز با او تماس گرفته میشود و به او تبریک گفته میشود که پسرش در موصل عراق عملیات انتحاری کرده و شهید شده است.

            برنامه دیگر هم در خصوص فرقه مسیحی دیوید کوروش بود که در ویکو Waco در تکزاس پایگاه درست کرده و نهایتا دست به جنگ مسلحانه میزنند. مناسبات درونی فرقه فوق با بسیاری از خصوصیات سازمان منطبق است. او رابطه جنسی را برای همه منع کرده بود و حتی در خصوص نگاه افراد به یکدیگر حساسیت نشان میداد ولی این رابطه را حق خود با هر کس دیگر میدانست. جدا کردن بچه ها از والدین و خیلی مسائل دیگر در خصوص این فرقه که در فیلم بخوبی نشان داده میشد جدا برایم جای تأمل داشت. راستی آیا سازمان حاضر میشود یک پنجشنبه شب این فیلم را در قرارگاه اشرف برای تمامی رزمندگان نشان بدهد یا همچنان فیلم های تجاری بی محتوای جنگی پر از دروغهای آمریکایی را نشان میدهند.

            سایر فیلم ها هم هر کدام بعدی از ابعاد فرقه را نشان میداد که فوق العاده تجربه آموز بودند. موضوع اینست که واقعا اینکه محتوای فرقه چه باشد اصلا مهم نیست. کارکردهای تماما یکی است. مثلا نوع رابطه فرد با رهبر در اغلب فرقه ها به این صورت است  که رابطه جنسی برای تمامی اعضا حتی در حد فکر کردن به آن ممنوع بوده ولی برای شخص رهبر بدون هیچ محدودیت و مرزی مشروع است. اینکه رهبر چقدر از این حق استفاده میکنند اصلا مهم نیست. مهم رابطه ایست که اعضا با رهبر در همه فرقه ها برقرار میکنند و به او حقوقی میدهند که هیچ کس دارای آن نیست و به این صورت وابستگی کامل میگردد. مواردی مانند ایجاد قرارگاه هایی که افراد از دنیای خارج قطع شوند و جدا کردن فرد از خانواده و ملأ زندگی و برگزاری نشست های جمعی جهت تأثیر گذاری روانی و ذهنی و استفاده از مکانیزمهای شناخته شده برای تغییر اعتقادات و ارزش های ذهنی فرد تقریبا به یک شکل در تمامی آنها مورد استفاده قرار میگیرند.

            به اعتقاد من  فرقه یک بلای خانمانسوز است که قبل از هر چیز بنیاد خانواده را هدف قرار داده و از هم متلاشی میکند. نمونه ها هم در دنیا در اعصار مختلف فراوان یافت میشوند. فرقه همانطور که خودت اشاره کرده بودی قبل از اینکه فرد را به لحاظ فیزیکی از پای در آورده و نابود کند وی را به لحاظ روحی و روانی خورد و نابود میسازد بطوری که فرد دیگر توان زندگی نرمال در جامعه را ندارد و اعتماد به نفس خود را بطور کامل از دست میدهد.  این بحث که نمیشود کاری کرد را هم نمیتوانم بپذیرم. بالاخره باید بشود کاری کرد. باید جلوی قربانی شدن یاسر های بعدی را گرفت و به نوعی تضمینی بدست آورد که این داستان مجددا در قرارگاه اشرف یا هر جای دیگر در سازمان تکرار نشود. خصوصا اینکه این افراد از همه جا قطع هستند و دنیایشان صرفا محدود به حصارهای قرارگاه است.

            در خصوص نامه ای که برای مریم رجوی نوشتم به هیچ وجه حرفهای ترا رد نمیکنم. حتی اینکه حرفهای من مغایر برخی نوشته های قبلی خودم هم بوده است را میپذیرم. قصد سیاسی کاری هم به هیچ وجه نداشتم. اما بطور کلی من در برخورد با سازمان یا هر پدیده ای عقیده دارم که دو نوع میشود برخورد کرد. یک شیوه برخورد حذف طرف مقابل است که هم سازمان و هم طیف خاصی از حاکمیت ایران به لحاظ فکری به این نوع برخورد نزدیک هستند. خودت هم اشاره کرده بودی که برخی از جداشدگان سازمان نیز تحت تأثیر فضای فرقه ای سازمان به همین نگرش با خود سازمان برخورد میکنند. اما یک نوع برخورد دیگر تلاش برای اصلاح است که قشرهای وسیعی از جریانات سیاسی در داخل و خارج از کشور تلاش میکنند به این شیوه برخورد کنند. به عنوان نمونه من میتوانم شهادت بدهم که همکاری نزدیک و تنگاتنگ سازمان با صدام حسین که از نظر مردم ایران متجاوز و آغازگر جنگ بود احساسات بسیاری را در داخل کشور جریحه دار کرده است. خیلی ها به مراتب بیش از ترور های سازمان و طلاق و ازدواج در سال 64 نسبت به این موضوع حساس هستند و به نظر میرسد که هرگز سازمان را نخواهند بخشید. حتما خودت میدانی که مجازات همکاری با دشمن در حین جنگ در تمامی نظام های عالم اعدام است و حتی اگر بطور اصولی مجازات اعدام نداشته باشند در این مورد خاص کوتاه نمی آیند که نمونه های تاریخی آن هم حتی در همان انگلستان زیاد است. یک نحوه برخورد اینست که میشود گفت سران سازمان مجاهدین خلق به دلیل این خیانت ملی آشکار باید محاکمه و مجازات شوند. اما من هرگز اینرا تبلیغ نکرده و خواستار آن نخواهم شد و مایلم رهبری سازمان را با رعایت تمامی شئونات مستقیما مخاطب قرار داده و بگویم که سازمان باید از مردم ایران بخاطر یکی شدن با دشمن در حین جنگ عذر خواهی کند و تمامی تلاش خود را بنماید تا شاید این خاطره تلخ از ذهن مردم ایران پاک شود و مردم رهبری سازمان را ببخشند. میدانی که هنوز هم سازمان حاضر به نقد خود در خصوص وارد شدن در جنگ ایران و عراق به نفع دشمن نیست. اما من بهرحال شیوه دوم را بیشتر می پسندم. البته اینرا هم متوجه هستم که این نحوه برخورد برای کسانی ازجمله بازپرس پرونده اتهامی خود من اصلا قابل فهم و درک نباشد و این منطق در ذهن چنین افرادی اصلا نگنجد. در ضمن لازم به ذکر است که نامه ای در خصوص نامه سرگشاده خودم به مریم رجوی از داخل ایران دریافت کرده ام که طوری مرا مخاطب قرار داده بود که گویی دارد با من به عنوان یکی از مسئولین فعلی سازمان که مسبب تمامی مسائل بوجود آمده بوده است صحبت میکند که من البته احساسات وی را هم درک میکنم و از بسیاری جهات به او و نحوه واکنشش حق میدهم و چیزی بیشتر از این در جواب نامه اش نمیتوانم بگویم. وقتی کتاب خاطرات یک شورشی را خواندم چیزی که برایم فوق العاده جذب کننده بود این بود که تلاش نشده بود تا با قلم فرسایی در ذهن مخاطب کینه و نفرت ایجاد شود و به بیان مطبوعاتی تبلیغی نبود بلکه بیشتر سعی در این بود که فارغ از هرگونه سیاسی کاری موضوعی که خیلی هم مهم است روشن شده و درسی برای آینده گرفته شود. کسانی که با حکم اعدام مخالفند اینطور استدلال میکنند که هرگز و به هیچ دلیلی و تحت هیچ شرایطی نمیشود از حذف فیزیکی یک انسان صحبت کرد و هیچ کس حق دادن چنین حکمی را ندارد. این تفکر در مقابل تفکر فرقه ای مبارزه مسلحانه و به اصطلاح اعدام انقلابی که سازمان مروج آنست قرار دارد. بر خلاف سازمان که همیشه بدون منطق فحش میدهد باید بصورت منطقی و مستقیما با خود طرف حساب بحث کرد.

            هنوز بعد از سالها یک نفر میگوید سازمان در سال 1360 پدر مرا ترور کرد و دیگری میگوید که رژیم در سال 1367 برادر مرا اعدام کرد و این دور تسلسل کینه کشی و انتقام جویی میتواند تا به ابد ادامه یابد و کسانی هم بر اساس منافع خودشان تلاش کنند تا این تنور را گرم نگاه دارند. اما منطق امروزی میگوید که قاتل و جنایتکار هم نباید حذف شود و باید اصلاح گردد.

 

            دیگر خداحافظی میکنم و ترا به خدا می سپارم. در خصوص نامه هایی که برای آقا جلال و خانم همت آبادی برایت فرستاده بودم اگر نظری داشتی برایم بفرست.

 

قربانت

ابراهیم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ابراهيم عزيز سلام،

 

چند روز قبل نامه شماره 13 تو را دريافت کردم، در آن اشاره کرده بودی که بالاخره فرصتي پيدا کرده و فيلمهای ارسالي را ديده ای، از اينکه آنها تا حدودی بدردت خورده اند خوشحال شدم.

اشاره کرده بودی که آيا سازمان حاضر است در يکی از پايگاه های خود فيلم جريان Waco را نشان دهد؟  بايد به اطلاعت برسانم که وفتي اين جريان اتفاق افتاد از قضا من در آمريکا بودم و همان روزهائي که حمله به قرارگاه آنان صورت ميگرفت ما اخبارش را بهنگام شام جمعي، در پايگاه مرکزی دنبال ميکرديم. وقتي با سئوال تو روبرو شدم بي اختيار ياد آندوران افتادم و ياد برخورد خود و ديگر افراد با اين جريان.

خبر، خبر مهمي بود و صحبتهای زيادی توسط کارشناسان فرقه پيرامون آن ميشد. شايد بجرات بتوانم بگويم که بيشتر مطالب موجود در فيلم سينمائي ای که ديدی، آنزمان طي برنامه های خبری به اطلاع عموم ميرسيد. مانعي هم در تماشای آنها نبود و ما تا حدود زيادی در جريان آن قرار گرفتيم. اما آيا چيزی از آنرا به خود ربط داديم و يا نه؟ جواب خير است.  اشکال کار هم در همين است، بر عکس تو که هنوز فکر ميکني آگاهي کليد مشگل گشای حواريون يک فرقه است، من به چنين چيزی اعتقاد ندارم، مگر اينکه فرد با انگيزه های غير معمول فرقه به عضويت آن درآمده و علائم مريدی خود را جعل نموده باشد ( که در مورد اعضأ ی قديمي خيلي بعيد است توانسته باشند تمام مراحل « انقلاب ايدئولوژيک » و تحمل شکنجه های مربوط به آنرا جعل کرده و تظاهر به فهم و پذيرش آن شامورته بازيها کرده باشند). تنها در اينصورت آگاهي ميتواند نجات دهنده وی باشد. واقعيت اينستکه هر فرقه خود را تافته جدا بافته ميداند و اعضأ و رهبری آن بهيچ  عنوان حاضر به ديدن و پذيرش مشابهت های خود با ساير فرقه ها نيستند.  در آنزمان، اولا" تمام اين جريان حکم يک خبر را داشت و بس. از آنجا که در آنزمان هنوز احساسات ضد آمريکائي هم داشتيم، طبق معمول به آن و صحت آن هم شک کرده و بسياری از تفاسير را جو سازی برای کشتار مشتي جوان بيگناه ناراضي از سيستم آمريکا  ديديم. در ضمن وفاداری مريدان ديويد کوروش به وی تا لحظه مرگ نه تنها برايمان گزنده نبود، بلکه تقدير و احسن همه ما را هم برانگيخت.

 مطمئن باش که همين نامه و شايد تمام مطالب رد و بدل شده در سايتهای جدا شدگان از مجاهدين توسط فرد و افرادی (نه در سطح خيلي بالا، بلکه در سطح عضو معمولي) در درون مجاهدين خوانده و دسته بندی ميشود. همانطور که زمانيکه من و تو عضو فرقه بوديم، اينکار انجام ميشد.

عکس العمل ما زمانيکه مطالب جداشدگان قبل از خود را ميخوانديم چه بود؟ احتمالا" اگر در جمع مجبور نبوديم بخاطر نشان دادن وفاداری خود به رهبری چهار تا بد و بيراه بگوئيم، در خلوت هم چندان متفاوت برخورد نميکرديم حداکثر اظهار تاسفي کرده و با کشيدن آهي ميگفتيم « بيچاره فلاني، همانطور که رهبری گفته اينهم مزدور شد و خائن »

درست است دوست عزيز مطمئن باش که امروز هم آنهائيکه اين نامه را دارند در درون مجاهدين ميخوانند و خلاصه برداری برای فلان "خواهر"  ميکنند، ذره ای از آنرا به بخش فردی خود راه نداده و از آن بعنوان « فاکتي در صحت گفتار رهبری» استفاده ميکنند و بس.

درست است که در سازمان خواندن و اگاهي از مطالب غير نه تنها تشويق نميشد بلکه با چوب « روشنفکر بي عمل» منع هم ميشد، اما بر خلاف تصور عموم، اين به معني آن نبود که فرقه از اگاهي و آگاه شدن حواريون وحشت دارد. مکانيزم جذب و نگه داری افراد خيلي پيچيده تر از سيستمهای ديکتاتوری است که سعي ميکنند با سانسور و محدود نگه داشتن انتقال آگاهي افراد را مطيع باقي نگه دارند. فصل مشترک ديکتاتوريها و فرقه ها در نبود و سانسور آگاهي نيست بلکه در شيطان کردن غير خود و ترس و نفرت از غير است. بحث حيوانات و صدای خر در آوردن و سگ و خر اين و آن شدن هم  از بابت نفي فهم و شعور انساني آنان نيست، بلکه از اين بابت است که فرقه ها معتقدند که حيوانات بدليل نداشتن فرديت و مطيع ارباب و صاحب خود بودن و يا در مورد زنبورها و مورچگان اطاعت مطلق از ملکه کندو، الگوی قابل تحسين و تقليد در فرقه ميباشند. ( به نظر من اين انديشه صد در صد غلط است، چرا که حيوانات هم حس خود شناسي و دفاع از خود را دارند، اما در مقايسه با انسان مکانيسم حفظ خودشان ساده بوده و بنظر ميرسد که فرديت ندارند. و يا در مورد مورچگان و زنبورها بدليل سادگي نوع ارگانيسم آنها سيستم دفاعي شان ايجاب ميکند با سازماندهي مربوط به خودشان عمل کنند.)

در اينجا به بخش ديگری از نامه ات ميرسم که گفته بودی بايد کاری برای افراد باقي مانده در فرقه کرد. اگر درست متوجه شده باشم، اميد تو به اينکه ميشود کاری برای آنها کرد از نقطه فرقه نيست، بلکه بنظر من تو بنوعي معتقدی که هنوز کساني در سازمان هستند که حضورشان در آنجا حضور مريدی نيست و شايد هنوز با انگيزه های سياسي از سازمان حمايت ميکنند و يا با همين انگيزه ها در عضويت سازمان هستند. در اينصورت حرف تو درست است و با نا اميد شدن اين افراد از انجام کار مجاهدين، بريدگي آنها از افکار و قولهای سازمان ممکن، و جدا شدنشان محتمل ميباشد.  طبعا" در اينصورت خوب است که ما بتوانيم به دوستان و هم بندان سابق خود کمک کرده تا آنها بتوانند با زجر کمتر قدم  به دنيای واقعي گذاشته و زندگي فردی خود را از نو آغاز نمايند. 

چند روز قبل با محققي صحبت ميکردم، وی درباره جريانات اخير عراق صحبت ميکرد و تغيير استراتژی امريکا در آنجا. وی ميگفت که بنظر ميرسد که آمريکا و انگليس دارند بلحاظ سياسي به ايران نزديک شده و در نتيجه بزودی بايد منتظر پايان کار مجاهدين در عراق بود.

من چندان با نظر وی موافق نبودم. بحث جديد آمريکا اينستکه هدف ما بايد از- برقراری دموکراسي در عراق - به - برقراری امنيت - در آنجا تغيير کند. بحث توني بلر اينستکه ايران يا ميتواند در انجام اين امر متحد ما شود و يا بايد ايزوله شود. بحث ايزوله بحث درستي نيست ، چرا که ايران را نميتوان در دنيا و حداقل در خاورميانه  و بطور مسلم  در عراق ايزوله کرد بلکه باز داستان « يا با ما ، يا بر عليه ماست» خوب ايران چگونه ميتواند متحد آنها شود؟ همانطور که ميداني آنها دو شرط دارند: اول کنار گذاشتن حق مشروع ايران در برخورداری از تاسيسات و امکانات اتمي و دوم عدم حمايت کشورمان از مبارزه بحق مردم فلسطين برای استقلال کشورشان و بازگشت آوارگان فلسطيني به سرزمين مادريشان. بنظر من ايران نميتواند بدلايل متفاوت به هيچ يک از اين دو خواسته پاسخ مثبت دهد.

توني بلر معتقد است که شرط دوم عملي است، در صورتيکه آمريکا قبول کند که وارد حل جدی مسئله فلسطين شده و آنرا  به نقطه قابل قبول برای دو طرف برساند.  در اينصورت اسرائيل از شکل يک دشمن با بمب هسته ای خارج شده و در نتيجه نياز ايران به داشتن بمب اتمي هم منتفي گشته و در نتيجه ميتوان درباره خواسته اول هم به نتيچه مطلوبي رسيد. بنظر من اين خيلي خوش خيالي است. چرا که چنين خواسته ای بطور استراتژيک (جدا از مانورهای تاکتيکی برای تحميق توده های خودی و مسلمان) نه در سياستها و برنامه های هيچ يک از دو حزب حاکم امريکا وجود دارد و نه در حاکميت اسرائيل. در نتيجه جدا از اينکه ايران چگونه با سياست عمل کند که تقصيرها طبق معمول گردن آنها نيفتد، مسئله حل مسالمت آميز اختلاف با ايران منتفي ميشود. در اينصورت آمريکا در مقابل ايران چه اهرمهای فشاری در اختيار دارد؟ همه قبول دارند که در شرايط فعلي حمله نظامي امريکا و غرب به ايران به دليل گير بودن آنها در عراق و افغانستان و وجود مشگل کره شمالي و .. منتفي است. در نتيجه اهرمهای فشار باقي مانده عبارت خواهند بود از 1- محاصره اقتصادی. 2- حمله هوائي اسرائيل به تاسيسات اتمي ايران. 3- ايجاد نارضايتي و شورش در ميان اقليتهای قومي در داخل کشور بخصوص در بلوچستان، خوزستان و کردستان. 4- ايجاد کنترا بمانند مورد نيکاراگوئه.

1- بنظر من تحريم اگر در مورد عراق ضعيف و شکست خورده در جنگ اول و شديدا" محتاج به واردات خارجي مفيد بود و توانست صدام را به زانو در آورد،  در مورد ايران هم خواهد بود. تحريم مردم را دچار مشگل خواهد کرد، وباعث مرک و مير ميشود، اما اگر باعث وحدت بيشتر آنها با حاکميت نشود منجر به شورش و انقلاب و در نتيجه سرنگوني و يا تسليم حاکميت فعلي هم نخواهد شد. 2- حمله هوائي اسرائيل با امکانات پيشرفته تسلحياتي و لجستيکي که امريکا در اختيار وی گذاشته مسلما" منجر به تلفات و ضايعاتي در کشور خواهد شد، اما آمريکا هم بخوبي ميداند که حتي اگر ايران نتواند هيچ پاسخ نظامي ای به اين تجاوز بدهد، در هر صورت برنده سياسي چنين حمله ای ايران خواهد بود و نتايج غير قابل پيش بيني برای آنها به بار خواهد آورد. 3- تحريک اقليتهای قومي در ايران: اگر در گذشته مثلا" دراواخر دوران قاجار(که انگليسيها بدنبال آن بودند) و بعد از جنگ جهاني دوم (که شوروی بدنبال آن بود) و دوران جنگ عراق و اوج عمليات مجاهدين، اين تاکتيک توانست موثر واقع شود، امروز هم ميتواند. در نتيجه بنظر من حربه چهارم يعني ايجاد کنترا، برای آمريکا نه انتخاب آخر بلکه انتخاب اول خواهد بود. توجه داشته باش که وقتي آنها ميگويند که برای ما بايد امنيت اصل بر دموکراسي شود، به زبان بي زباني دارند ميگويند که ديگر حکومت اکثريت شيعه اصل نيست و مذاکره و همکاری با همه گروهای مسلح، مشروع و ممکن ميباشد، منجمله گروهای مسلح سني، صداميها و شايد حتي القاعده در عراق، در اينصورت قبول داری که موقعيت مجاهدين مستقر در منطقه سني نشين و در نزديکي بسيار، با گروه های صدامي و .. بکل نسبت به شرايط کنوني فرق خواهد کرد. خوب در اينصورت من مدعي ميشوم که مسئله انگيزه ای مجاهدين هم در اين بين حل خواهد شد و شايد حتي آنها بتوانند به آرزوی ديرينه خود هم رسيده و از ليست تروريستي غرب خارج گشته و مفتخر به لقب « مبارزين آزادی » گردند. اينکه مجاهدين چه ميتوانند بکنند و چه نميتوانند بکنند ، و يا اينکه امريکائيان چه مشگلاتي در حال حاضر با ساختار، دگمها  و تاريخچه مجاهدين دارند، بحثهای ديگری است که در نامه قبلم به آنها اشاراتي کردم، آنچه مسلم است، خرابکاری و ترور نقطه قوت تمام فرقه هاست. در ضمن توجه داشته باش که هدف از ايجاد کنترا، سرنگوني حکومت نيست، بلکه تسليم آنها به خواستهای آمريکاست، کما اينکه در مورد نيکاراگوئه هم اينچنين بود (در نيکاراگوئه خواسته آمريکا برگزاری انتخابات آزاد بود، که انجام شد و ساندنيستها انتخابات را باختند، اما باخت آنها به معني پيروزی کنترا ها نبود، آنها پس از پيروزی نماينده طبقه متوسط در انتخابات، حقوق خود را گرفته و بدنبال کار و زندگي خويش رفتند.). آمريکا امروزه از ايجاد حکومت ايده آل خود در عراق و افغانستان هم کوتاه آمده و به برقراری امنيت و فيصله دادن قائله راضي شده است، بنابراين نميتواند در چنين شرايطي خواهان برقراری حکومت ايده آل خود در ايران شود، لذا بحث کنترا سرنگوني و يا به حاکميت رساندن مجاهدين و ... نيست بلکه ايجاد مزاحمت و تسليم نسبي ايران به دو شرط فوق الذکر است.

بنابراين بفرض سياسي ديدن عضويت بعضي از افراد مجاهدين، باز بنظر من مشگل از اينجا حل نميشود و مشگل بنوعي گره خورده به حل مسئله سياسي عراق. من حتي فکر ميکنم در شرايط فعلي اگر هم کسي پيدا شود که بخواهد سازمان را ترک گويد، ديگر مثل گذشته آمريکا دربهای خروجي را برای وی طاق باز نخواهد کرد و به احتمال زياد موانعي هم برای  خروج وی بوجود خواهد آورد، چرا که آنها بهيچ عنوان در شرايط فعلي حاضر نيستند برگي در مقابل ايران را مفت و مجاني از دست بدهند. ( هر چقدرهم که اين برگ کوچک باشد. البته متاسفانه تا زمانيکه افرادی در ايران آنرا چندين مرتبه بزرگتر از واقعيت خود ميکنند، از نظر خارجيان اين برگ چندان کوچک هم بنظر نميرسد.)

نکته ديگری در ايميل ات، درباره نامه نگاريت به مريم رجوی بود. بايد اقرار کنم که پاسخت مرا قدری به شک انداخت که نکند من علي رغم مخالفت با مطلق انديشي، در مورد مجاهدين، خود مطلق انديش شده و به همان درد که آنها را متهم ميکنم، مبتلي گشته ام؟

نميدانم فيلم « بازی جنگ» از فيلمهای دوران جنگ سرد را ديده ای يا نه؟ داستان از اين قرار است که در اثر اشتباهي کامپيوتری از کنترل خارج شده و بطور اتوماتيک ميرود که جنگ جهاني سوم را بوجود آورده و دنيا را به نابودی بکشاند. برنامه  کامپيوتر طوری طراحي شده بود که بگونه ای عمل کند که نهايتا" آمريکا تلفات کمتری داده و در نتيجه جنگ را ببرد. مشگل اينبود که کامپيوتر بر خلاف انسان نميداند که کي بايد تسليم شده و نا اميد گردد.  و در اينمورد بفهمد که در چنين جنگي برنده ای وجود ندارد و همه بازنده خواهند بود. ميدانم تسليم و نا اميدی کلمات خوب و مثبتي نيستند. اما باور کن که وجود آنها در منطق انساني موهبتي است بزرگ. برای  لحظه ای فکر کن که اگر ما چند سالي زودتر از تغيير سازمان نا اميد شده بوديم چقدر در زندگي فردی و خدمت به همنوع خود جلو بوديم؟ حداقل اگر خيرمان به کسي نميرسيد شر هم نميرسانديم! باری در فيلم بالاخره کامپيوتر را وادار ميکنند وارد يک بازی شود (که اسمش را نميدانم) که در آن برد وجود ندارد، در نتيجه کامپيوتر مربوطه که بدنبال برد است به نقطه ای ميرسد که تمام  سيمهايش ميسوزد و در نتيجه جهان از انهدام محتوم نجات پيدا ميکند. موضوع بر سر اينستکه در مورد سازمان و اينکه ميتواند تصحيح شود من مطلق انديش نيستم، اما واقع بين هستم و ترجيح ميدهم که قبول کنم که نا اميدم و به نا اميدی خود پاي بند ، تا اينکه لحظه ای ديگر اميد به ذره ای نا چيز از ممکن بسته و باز عمر و وقت خود را تلف کنم.

در پاسخ به دوستي که از من درباره مرز داشتن با اين و آن سئوال کرده بود من در جواب گفتم اگر من مرزی با کسي دارم اين مرزی نيست که من گذاشته باشم، اين مرزی است که آنها با انديشه « يا با ما، يا بر عليه ما » گذاشته اند. در اينمورد هم مطلق انديشي در برگشت ناپذيری مجاهدين از من نيست بلکه از ساختار آنهاست که هر گونه برگشتي (از دو خواسته اصليشان) يعني نابودی آنها.  من فکر نميکنم آنها حتي در خواسته دوم خود (رهبری ايران)  يعني معادل قرار دادن ايران با رجوی کوتاه آمده و مثلا" بجای شعار « ايران رجوی – رجوی ايران » بگويند « طبس – رجوی – رجوی –طبس » و يا شعار مريم مهر تابان خود را عوض کرده و بپذيرند که ممکن است ايشان قدری پائين تر از ماه و خورشيد بوده و شايد نزديکتر به آدميان خاکي باشند. و يا  اينکه لازمه برقراری دموکراسي و آزادی در ايران رئيس جمهور شدن رهبرشان، مهر تابان شدنشان و يا بردن ايشان به هر قيمت به تهران نيست. به اين ترتيب آنها نه ميخواهند و نه ميتوانند در دو خواسته اصلي خود (بقا و رهبری) تغييری ايجاد کرده و ميدانند که هر نوع تغيير جدی ای، معادل مرگ  سازمانشان، حداقل در شکل فرقه ای موجودش است.

خير پيش قربانت مسعود

 

 

 

 سایت قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد