_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

بیاد کمال رفعت صفائی

(و او هنوز شاعر است و شعر هم هنوز هست چرا که ما جداشدگان نخواهیم گذاشت)

11.04.2008

بهزاد علیشاهی ـ وبلاگ حسن زبل

 

 

ما به انچه می خواستیم دست نیافتیم . بگذار به آنچه داریم و آنچه نمی خواستیم خوش باشیم .

کمال مثل همه ما بود ، همه ما که به سازمان مجاهدین پیوستیم ، فریب را و قدرت طلبی را دیدیم و از یک فرقه گریختیم. شاید با سه شعر از سه برهه از زندگی اش بشود او و همه ما را خوبتر شناخت .

او بعد از پیوستنش به سازمان که مثل همه ما فقط شور و شعاربود، شعری میسراید که تمام قد همان شور است و شعار ، او مینویسد:

عریان بگوئیم/ عریان بگویم/ یک لحظه، آه/ یک لحظه/ بی سازمان پیشتاز/ بی پروانگانی/ که در حین پرواز/ عاشقانه می سوزند/ بر ایران زمینِ دیروزِ نزدیک/ نظر دوزید/آیا غیراز /غاری سیاه و/ قیراندود/ باتوده هائی که چون/ خشکیده خوشه های انگور/ در کاسه مسین/ خشکیده اند/ بر دیوارهای تاریک/ چیزی به چشم می آید؟/ .... سلام ای خون فدای مطلق/ ای/ خون پیشتاز

و این همان چیزی است که سازمان و رهبری آن میخواست ؛ شاعر را نه برای ملاحت و لطافت شعرش که برای تصدیق کردن بی چون و چرای خودش میخواست کما اینکه همه ما را ، با گذشت زمان شاعر و ما چشمهایمان در لابلای شعارها به حقیقتی تلخ باز شد ، کسی به فکر ما نیست ،ما نه ، کسی به فکر خلق هم نیست و با خود زمزمه کردیم آی نفرین به قدرت ؛ کمال میسراید که :

این چه آئینی است/ که مرا در خارستان ها می چرخاند/ تا برای دوزخ خویش / بوته های خارفراهم کنم/ این چه آئینی است/ که در خُنکای حوض خانه می نشیند/ وبا من / بر ریگ های داغ/ دست نمی گذارد/ .... نفرین به قدرت/ از آغاز تا هنوزو/ همیشه/ .... بر رود خونی/ که خیره می رود/ بانان تلخ وآب غم آلود/ دست از دهان و/ همسایه از همسایه شرم دارد/ نه دیگر! نه/ اگر باشم/ وخانه ام درشکاف درختی باشد/ یا اگرنباشم/ وخانه ام دراشک های شما باشد/ از اکنون/ تا پایان خلقت وخاک/ در رقص میلادِ هیچ دولتی/ پرواز نخواهم کرد.

و همین تبعیض در درون سازمان و درد کشنده قدرت طلبی کسانی که ایده آلش بودند ،جان او را میکاهد و وادارش میکند که از این سازمان ، نه نه از این فرقه جداشود ، جداشود اما نه برای زندگی کردن، که برای روشنگری ، تا دیگر به ایده آل و آرزوی هیچ کسی خیانت نشود و او میگریزد ، درست مثل همه ما و مصمم میگریزد و میسراید:

کسی که از تو گریختم/ نادانی تو/ برکه ای ست/ در این ساعت/ که دریای خون رؤیای کهکشانی ما/ در ریشه های خاک می لرزد/ .... من می روم که تشنه بمیرم/ اما تو/ رخسار و/ نام خودرا/ بر سکه های آینده/ نقش می زنی......نامی که از سکه ها طلوع می کند/ در مشت تاجران/ غروب می کند......کسی که از تو گریختم/ نادانی تو/ خُرد و قدیمی ست........ دیگر/ گرداگرد جاپای هیچ کس مرقد نمی سازند! / باران می بارد/ باد می وزد ........ تا من شاعرم/ و تا شعر/ سبزینه ی مدام دانایی ست/ نخواهم گذاشت/ هیج بهارستانی/ با قیچی سیاه دولت پائیز/ افتتاح شود.

و او هنوز شاعر است و شعر هم هنوز هست چرا که ما جداشدگان نخواهیم گذاشت.

یادش و سالمرگش گرامی باد

با کلیک روی عکس بالا میتوانید بصورت زنده از گورستان پرلاشز و مزار کمال رفعت صفایی بازدید کنید.

 

مطلبی دیگر از بهزاد علیشاهی:

ــ توجیه منابع مالی با یک شوی تلویزیونی

ــ ما را به خیر تو امید نیست شر مرسان

ــ برای عزیزان مفقود شده چه کار کنیم

ــ بیاد آزاده بوستانی و همه آنها که از سازمان جداشدند و اکنون آواره اند

ــ  مصداقی از یک مامور زبده فرقه مجاهدین

ــ بقول مجاهدین " سگ دعوا"

ــ خطر از کدام سو و در کمین چه کسی است؟

ــ سقف فهم مریم رجوی از مسائل ایران

ــ تفاوت پاسخ دهخدا و فرقه خدا به صدای آمریکا

ــ چراغ راهنما ، ته یک کوچه بن بست

ــ اعدام بد است اما اعدامی همیشه خوب نیست

ــ RUF یا MKO

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد