_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

زن در دولت خيال

( نگاهي به نقش زن در سازمان مجاهدين)

(2)

 

به نقل از نگاه نو

نادره افشاري

 04.12.2006

تعريف رجوي از زن چييست؟

         در طول اين سال ها، مرداني بوده اند كه با رجوي شروع كرده اند - و با كمي تقدم و تاخر زماني - همراه با او در اين سازمان نقش داشته اند؛ يا در زندان و يا بعد از آن. هركدام هم مي توانسته اند - خود - مدعي نوع خاصي از رهبري باشند.

         در اوايل شكل گيري اين سازمان، زنان در آن نقشي نداشتند. تنها دو زن را مي توان به طور برجسته، در مبارزات ضد سلطنتي همراه با مجاهدين، ديد، كه يكي اشرف ربيعي است و ديگري فاطمه اميني. اولي در درگيري با جمهوري اسلامي كشته شد، دومي هم در درگيري با رژيم سلطنتي.

         سازمان از ابتدا يك جريان مردانه بود. البته با نوع تلقي مجاهدين از مبارزه - يعني مخفي، حرفه اي و ايدئولوژيك - كمتر زني در دوران شاه و اوايل تاسيس سازمان، مي توانست با آن، كار كند.

         زنان در اواخر دوران شاه و بخصوص از آغاز دهه  پنجاه، حضور فعالتري در جنبش دانشجويي يافتند. اين حضور، گسترده تر و فعالتر به قيام ضد سلطنتي منجر شد. با اين كه اين قيام، شكل و فرم مذهبي به خود گرفت؛  اما بايد اذعان كرد كه زنان همراه با مردان، گاه پيشاپيش ايشان، در جابجايي دو شيوه  ديكتاتوري، شركت داشتند.  

         در بهار آزادي خزان زده ي تهران، يعني در فاصله ي زمستان 56 تا بهار 60 كه جمهوري اسلامي ميخ هايش را كوبيد و خيز برداشت تا آزادي هاي بسيار سطحي و نازل مردم را نيز غارت كند و به خون بكشاند، ما با طيف عظيمي از زنان، روبرو مي شويم، كه در يك فرصت استتْنايي، جذب سازمان مجاهدين مي شوند. دختران و زنان دانشجو، دانش آموز و كارمندي كه با آخوندها، مرز بندي پيدا كرده بودند؛ اما مسلمان و مذهبي هم مانده بودند. و به دليل بافتِ خاصِ انديشه ي مجاهدين، و شعارهاي مسعود رجوي، به او گرايش پيدا كردند.

         در بهار تهران، همين دختران و زنان، كار فعالِ سياسي مي كردند. نشريه مي فروختند. در تظاهرات شركت مي كردند. سازماندهي مي شدند. و بعد ها هم به خانه هاي تيمي كشانده شدند.

         همين زنان، بخشِ عظيمي از قربانيان رژيم آخوندي را تشكيل دادند. بيشترين بي حرمتي ها را هم - از سوي رژيم تهران - تحمل كردند. اما اين زنان - يه در زندان ها و يه در تشكيلات رجوي - هميشه نقش دست چندمِ تشكيلاني را داشته اند.

         اشرف ربيعي كه اتفاقا همسر مسعود رجوي هم بود، و بالاترين رده ي تشكيلاتي زنان را داشت، يك عنصر دست چندم بيشتر نبود. مردانِ بسياري - در سلسله مراتبِ مقامات سازماني - از او جلوتر بودند؛ به دليلِ همان فهم مذهبي، كه زن را در نقشي بيش از اين، باور ندارد.

         اما زنان سوژه ي خوبي بودند.

         در تشكيلات مجاهدين، سوژه به كساني مي گفتند كه قرار بود گرفتار تيرِ غيبِ نيروهاي عملياتي مجاهدين شوند. در واقع سوژه ها، محكوم به مرگ هاي دستگاه رجوي بودند. نقش سوژه ها، نقش قرباني بود؛ بي  آنكه خود از سرنوشتشان آگاهي داشته باشند.

         از نظر من، زنان - در سال هاي 64 و63 و پس از آن - حامل اين نقش شدند. نقش سوژه و قرباني؛ بي آنکه خود از سرنوشتشان آگاهي داشته باشند. عملا پس از سال 63 و علنا پس از سال 64 زنان در دستگاه رجوي مفهوم ويژه اي پيدا كردند كه نماد بيروني اش، حضور مريم قجر عضدانلو در هيإت مريم رجوي، در نمايش رهبري بود.

         رو كردن (آس} آزادي زنان، و حق انتخاب ايشان از طرف رجوي، در مقابل دستگاه آخوندي - با طرحِ مريم رجوي به عنوان كسي كه صلاحيت دارد جانشين يك مرد شود - مي توانست پز و ژست خوبي باشد. اشكال كار اين جا بود كه مريم، بايد در دو نقش بازي مي كرد؛ نقش اول: نقشِ زن آزادي كه عليرغم عرف و سنت مذهبي حاكم بر جامعه ي مردسالار ما، حق انتخاب يافته است. به همين دليل با كسي كه دوست ندارد، زندگي نمي كند، و با كسي ازدواج مي كند كه خودش انتخاب كرده است. اين يك نقش بود. اين نقش، براي زناني كه حق انتخابشان نفي شده است، نويد بخشِ تحولي در بينشِ مذهبي بود. اما درضمن، مريم رجوي بايد نشان مي داد كه به دليل سرسپردگي به رجوي، به اين مقام نايل شده است. و آزاد شدن او، از بستر اطاعتِ محض از يك مرد مي گذرد. اين ديگر (گاف} قضيه بود.

         رجوي نياز داشت - براي توجيه عمل غيرمنطقي ويران كردن يك كانونِ خانوادگي خوشبخت - خودش را در رديف پيامبران جا بزند. پيامبراني كه هر كاري براي ايشان مباح است. تكيه زدن مريم رجوي در جايگاه رهبري - از طريق اطاعت كوركورانه از يك مرد - آنقدر كمدي بود كه صداي خيلي از روشنفكران را در آورد. در همان دوران، اين روشنفكران، بر داستان تحقيرِ زن، تحقيرِ انسان، و ادعاي رهبري و ولايت مسعود رجوي، انگشت گذاشته، او را رسوا كردند.

         همين دوران، خميني در حال جنگ با عراق بود. دسته دسته جوانان، كشته مي شدند. جنگ سرپوشِ سركوب بود. فقر، قحطي و بيخانماني بيداد مي كرد. اپوزيسيون هم از هم گسيخته و به هم بي اعتماد بود.

         رجوي كوشيد - با اين ترفند - اپوزيسيون را به اطاعت از خودش وادار كند؛ يا در داخل سازمان و يا در طيف اپوزيسيون و مخالفين رژيم. واقعيت اما اين بود كه ما يك تجربه ي فريبِ بزرگ را داشتيم. مردم، به ولي فقيه ديگري اعتماد نمي كردند. ديگر نمي شد مردم را به هر سيستم ناشناخته اي - كه چندان هم ناشناخته نبود - دلخوش كرد.

         به همين دليل، بُعد سوء استفاده از زن، پس از انفجار كانونِ خانوادگي او، نتوانست خيلي ها را به (رهبر مقاومت} وصل كند.

         براي همين، اصرار دارم بگويم كه تعريف رجوي از زن، يك ابزار است. ابزار و وسيله اي نرم تر، قابل انعطاف تر و تغيير پذيرتر از مردان. حركات بعدي رجوي - انفجار خانواده ها، آواره كردن كودكان در اقصي نقاط جهان و دادن پست و عنوان هاي پوشالي به زنان - بر صحت اين نظريه افزود. رجوي هنوز و هم چنان هم، از زنان با تعريفِ ابزار، بهره برداري مي كند.

 

 چرا رجوي به حضور زنان در پ يرامونش نياز دارد؟

          رجوي به همسنگران قديمي اش - كه از دوران شاه باقي مانده اند - اعتمادي ندارد. در تجربه ي سال 1354 پس از تلاشي و شقه شدن سازمان، يك جناح از سازمان، طرفدار رجوي باقي ماندند، يك جناح همراه با ميثمي از ايشان جدا شدند، و يك جناح هم در سازمان پيكار، به تقي شهرام و بهرام آرام، پيوستند. البته گروهي نيز به راست متمايل شدند و بعدها به خميني پيوستند.

         رجوي مي دانست كه هريك از اين ياران، مي توانند - در شرايط به بن بست رسيدن خط وخطوط استراتژيكي او - در برابرش قد علم كنند. به همين دليل با واسطه قرار دادن زنان، از امكانِ تحقق اين انشعاب، جلوگيري كرد.

         زنان آمدند و به دليل بكر بودن - بكر بودن به لحاظ سياسي و نداشتن سابقه ي طولاني - پز هاي رجوي را در دفاع از آزادي، باور كردند. اينان در سلسله مراتب تشكيلاتي، بالاتر از مردان قرار داده شدند؛ تا رجوي، از اين طريق بتواند مردان را از امكانِ انجامِ انشعاب، باز دارد. و با تحقيري كه در شرايط جديد، بر ايشان روا مي كند، از دورِ ادعا خارجشان سازد.

         حضور زنان در پيرامون رجوي، درست متْل قلعه اي است دفاعي، در برابر اين مردان. رجوي با واسطه قرار دادن زنان، اين مردان را، به زير مهميز كشيد. و ايشان را - طي پروسه هاي مختلف - وادار به اطاعت محض، فرمانبرداري و پذيرش امامتش كرد.

         يكي از ترفند هاي رجوي اين بود كه براي تحقيرِ مردان - به بهانه ي صلاحيت مريم رجوي - ايشان را وا مي داشت در مقابل مريم، كرنش كرده، به پايش بوسه بزنند.

         در سال هاي 60-57 خط اين بود كه همه ي هواداران سازمان، در ايران، در خيابان ها روزنامه بفروشند و يا به در خانه هاي مردم - براي جمع آوري اعانه - مراجعه كنند. اين خط در استمرارش به كار مالي - اجتماعي تبديل شد

         من خود نيز به اين خفت، تن داده ام. و ساعت ها و روزها - در خيابان هاي اروپا - براي جمع آوري اعانه ايستاده ام؛ در حالي كه سازمان، به اين پول ها نيازي نداشت.

         گاه از خودم خجالت مي كشيدم. احساس شرم و خجالت، در تفسير به راي هاي رجوي از روانشناسي، يعني انسان را از خود تهي كردن، بي هويت و بي شخصيت كردن؛ تا شايسته ي شركت در جريان مجاهدين شود.

         در خيابان هاي آلمان و سويس، كه به همان اخاذي معروف، مشغول بودم، بزرگترين درد ممكن را متحمل مي شدم. درد اين كه مجبورم دروغ بگويم و حرف هايي به خورد مردم بدهم كه ذره اي واقعيت نداشتند. اگر با صداقت مي گفتيم: پول جمع مي كنيم تا سلاح بخريم،  پسنديده تر بود. اما مي گفتيم: پول جمع مي كنيم تا براي بچه هاي بي سرپرست، سرپناه بسازيم. و از احساسات رقيق غربي ها استفاده مي كرديم. غير از اين كه نگاه تحقيرآميز غربي ها، روي ما شرقي ها، با آن قيافه ي مستهجنِ - تحقير ديگري بود كه بر خود روا مي داشتيم.

         رجوي به اين پول ها نيازي نداشت. پول را از جاي ديگر - از عرب ها و صدام حسين - مي گرفت. فرستادن ما به خيابان ها، يكِ سرسپردگي و از خود تهي شدنِ ما بود. ما هم - به دليل نفي رژيم جمهوري اسلامي - در دام افتاده بوديم.

         من متاسفم كه پانزده سال از بهترين سال هاي عمرم را - مرحله به مرحله - در تهي ساختن، و خارج شدن از خويشتنم، تلف كردم . سال هايي كه مي توانست صرف كارهاي بهتري شود.

         اگر انرژي ما را به هدر نمي دادند، و به جيب ولايت فقيه خودشان، نمي ريختند، چقدر مي توانستيم در سرنوشت ايران تاتْير داشته باشيم. به همين دليل، رجوي، نسلِ ما را يك دوره ي تاريخي، به عقب پرت كرد.

         زناني متْل ما در پيرامون رجوي، خارِ چشم مردان بودند. رجوي از ما به عنوان كساني ياد مي كرد كه بيشترين مشكلات را از سر راه برداشته ايم و بيشترين بار انقلاب را به دوش مي كشيم.

         مردان مي بايست كوه ها را بالا بروند تا به پاي ما برسند. البته تعريف صلاحيت، در دستگاه رجوي با صلاحيت در فرهنگ لغت، فرق مي كند. درجه ي صلاحيت در اين دستگاه، ميزان سرسپردگي و مجيزگويي است و نه باور قلبي. عنوان كردن اين كه (رجوي جانشين خدا بر روي زمين است} كافي است كه نفر را به مدارج كيفي تشكيلاتي، رده، پست و مقام بالاتري، ارتقاء دهد.

         فارغ از همه ي اين حرف ها، رجوي به ما نياز داشت تا سنگر دفاعي اش باشيم؛ تا مردان سازمان، كودتا و انشعاب نكنند. علتش روشن است. مردان به دليل سابقه ي سياسي طولاني تر، زود تر از ما، متوجه ي قيقاج هاي او مي شدند. ما با يك (پز} و (ژست} او، سر از پا نشناخته، خود را فداي شعار هاي او مي كرديم؛ (پز} آزادي زنان، در مقابل فشارهاي وارده از سوي رژيم جمهوري اسلامي.

         مردان - به دليل سابقه ي مبارزاتي و شناخت كيفي شرايط جامعه - جدي تر و عميق تر اين مطلب را درك مي كردند. و اين يعني تنه زدن به (رهبر} در فهم. يعني مي گرفتن از رجوي و آشكار كردنِ دروغ هايش.

         بعضي از مرداني كه - عليرغم سابقه ي طولاني - همينان در سازمان مانده اند، و به رجوي ايمان!!! دارند، غير از فرصت طلبي - در واقع - در تمام مراحل،  و لحظه به لحظه، در جنايات او، شريكند و دست كم آلت فعل او بوده اند. اينان با خروج از سازمان ، كلي به مردم بدهكارند؛ كه چرا در اين جنايات شركت كرده اند! بنابراين ترجيح مي دهند هم چنان در چنبره ي فريبكاري هاي خودشان، باقي بمانند.

ادامه دارد

 

 

 سایت قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد