_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

 بیست و هفت مهر ماه

میترا یوسفی، چهارم دسامبر 2006

قرآن کریم: سوره روم- آیه 21

و از آیت های او آن است که آفرید برای شما از خودتان جفت هایی تا بیارامید بدانان و نهاد در میان شما دوستی و مهری را، همانا در این است آیت هایی برای گروهی که اندیشه کنند. (1)

قرآن کریم: سوره اعراف

آیه 16: ( شیطان ) پس بدان که مرا گمراه کردی همانا در کمین شان نشینم بر راه راست تو!

آیه 17: سپس برایشان درآیم از پیش رویشان و از پشت سرشان و از راست ها و چپ های ایشان و نیابی بیشتر ایشان

    شکرگذاران!(2)

(3) به تعبیر علی علیه السلام فاصله حق و باطل به اندازه تارمویی است.

 

27 مهرماه 1355 سرآغاز آشنایی من و همسرم به ازدواجی عاشقانه و عارفانه و عاقلانه بود.

27 مهرماهی دیگر که رجوی ها به لاف و گزاف می برند، روزی بود که با شمشیربرهنه به جان عقل و عاطفه و سنت الهی و اجتماعی عشق افتادند و خوشا بجز ذلت ورسوایی هیچ از این سرکشی، ندیدند.

 

« غوغای دلگشای منظومه ها »

مهرماه و مهر ماه دگر

 

 

نم نم باران

می شوید قصه گو درختان زیرفون را

میعادگاهی

که قلبی زخمه بر چنگ آرزوهاش می زند

به رونمایی حقیقت حضور تو ای یار

از ورای گردوغبار نشسته بر مخمل تجربه و حریر خیال

 

خزان برگ های زرد و سرخفام

یادگار مجمر مهرگان

وآیه های الهی در پیام آخرین(1)

به معجزه ی پیوند

پیرامون آتش مطهر عشق

 

یادباد بیست و هفت پرنده ی بی پروا

به نغمه خوانی در فواصل من وتو،

تا  با گذشت از وادی خودپرستی،

آموزگار حکایت سیمرغ باشیم

و به اعجاب هماهنگی دلپذیر

آینه یی برابر آینه یی

  کسی بهتر زما، باور به دیگری نداشت

  نمی دید زلال درونش را

 نگاهت، معجونی می تراوید آمیخته ی عطر و عسل

که  محبوبه را، به بیداری شیرین تر از رویا می برد  

وان پیوند ناب

 در شعرهای شاملو

وحی حافظ و الهام مولوی، می لولید

آسمان حیات مان را شناور شورانگیز ستاره و شهاب می کرد

 

دریغا گاهِ مسخ شدن در تار و اوراد ساحره یی،

الهام بخش محزون بی وفایی برگ ها می گردد

که در شقاوتی نحیف، ساحت درخت را ترک می گویند

 مگر نبود  شیدایی  شکفته و رسته  بر خرمی شاخسار؟

 

یا چشم انداز مهیب دریایی، خاکستری و کبود،  پای در کف و کف برلب

مگرنبود  دریا، ملکه ی آرامش آبی؟

 

تا  تجسم  شیطان در کمین آدمی

 مگر نبود فرشته یی آسوده بر برین فردوس؟

شگفتا برآشفته به تهدید، بر زوال انسانیت، دیوانه و عاصی(2)

 

ما نیز  در روال تغییر به ره پدیده ها!

پاییزی  پیوستیم

و پاییزی دگر، گسستیم

 

خوشا  تنها نمانده ایم به اغوای همهمه هاش

نه چون برگ ناگزیر به جبر هبوط

نه چون دریا اسیر تازیانه ی طوفان

رستگاری مان

در تلالو جوهر عقل و تاب گوهر عاطفه،

محتوم است

آری، رستن از نفرین کهنه ی ابلیس!

 

در دایره های بسته

چه می جویی چو چوپانی ساز شکسته و امانتش بکام گرگ رفته،

مهجور دامان گشاده ی مرغزار،

محبوس انزوای مرگبار،

بکوش به راز و رمز نجات؟

یاد آر اسماء ازلی که آموختی

آوازها می بایدت

 

 

تکرار کن ترانه ی زندگی

مگر بگریزاند مرگ پرستان در نفیر

گرفتار هول  ابلیس و آل هم،

زمزمه کن

در قلب رمیده ات به سینه ی تنگ،

 بخوان،

تا طینت طاهر خویشتن را یاد،

و سر از اطاعت شیطان، برتابی

باری... گمگشته در ُظلام

لرزان بر لبه ی تیغ،

مژدگانی، که چراغ از آن ِ توست

وشگفتا  ظلمت نیز!  نهفته در نهاد تو!

به مرز  اسطوره یی

تار مویی!(3)

سرسبز  روزگاری بودی

دریغا گلهای منافق بختک

هراس آور روییده بردامان حُسن وهمت تو، چون مار می خزند بر شرف و ناموس،

بخود آی، برخیز

بشتاب

بر بام  و برج شهامت

نگاه کن به هلال ماه، بیارام برخم ابروی یار در اشارات هوشمند غزلخوانی

هوشیار جام معرفت

بیاب شهاب و ستاره ی رهنمات،

کیمیاگر شب در شب های تیره ات باش!

نه فریاد من فراسوی کو ه ها و دریاها،  فرامرز سالها و فرسنگ ها،

بازمانده  در انحنای پیوسته ی دایره ی بسته ی بُخل و توطئه،

ندای وجدان توست هنوز

آرزوهای سرکوب شده!

امیدهای بربادرفته،

درون  دردمند تو ای بی نوا!

چشم های خسته ی تو

که راه رهایی می طلبد از مشاهده ی موحش پلیدی ها

بشکاف  توده های  تنیده به جنایت و حقد تو در تو،

که فرازین

غوغای دلگشای منظومه ها ست!

 

 

 سایت قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد