باري
سنگينتر از توان شانهها
14.05.2008
سعید شاهسوندی
منبع:
www.shahsawandi.com
گفتوگو با سعيد شاهسوندي ـ بخش دوم
لطفالله ميثمي
[جزييات
مطالب مربوط به زندگي حنيفنژاد و سعيد محسن در نشريهي چشمانداز ايران به
دليل محدويت فضا حذف شده ولي در سايت براي افرادي كه از اين موضوع اطلاع
كمتري دارند، درج شدهاست
بخش چاپ شده در نشريهي چشمانداز ايران، تحت عنوان قسمت دوم گفتوگو در
سايت آمدهاست:]
در زمينه
ريشهيابي ضربه سال 1354 به سازمان مجاهدين و جريان تغيير ايدئولوژي و
عوارض بعدي آن، نظر شما اين بود كه بهتر است به تأسيس سازمان هم نگاهي
داشته باشيد. ممكن است بحث را از همينجا شروع كنيد.(1)
خوبست
ابتدابه زندگی و سوابق مبارزاتی حنیفنژاد و سعید محسن نگاهی داشته باشم.
دانستن سوابق و پیش زمینه سیاسی مبارزاتی این دو وبویژه محمد حنیفنژاد، به
درک چرايی تاسیس تشکیلاتی که بعدها "سازمان مجاهدین خلق ایران" نام گرفت
کمک خواهد کرد.
مطالب این
قسمت را من عمدتا از کتاب " مجاهدین از پیدايي تا فرجام" که توسط "موسسه
مطالعات و پژوهشهاي سیاسی" (از ارگانها ونهادها رسمی و وابسته به
وزارتخانههای حکومت جمهوری اسلامی) با مختصر تغییری نقل میکنم. نقل
فاکتها البته به معنای تاييد تمامیت کتاب مذکور وبهویژه نتیجهگیریهای
خاص آن نیست. تفاوت دیدگاه این جانب با تدوینکنندگان این اثر از اسم کتاب
". . . فرجام" آغاز میشود، و به اختلاف نظر در شماری از نتیجهگیریهاي آن
منتهی میشود.
البته این
اختلاف نافی "فاکت"هاي ارزنده این کتاب که مستلزم زحمت بوده نیست. ضمنا تا
آنجا که من شنیدهام این اثر سه جلدی مجموعهای پنج جلدی بوده که بههر
دلیل دو جلد آن حذف شدهاست. علاوه براین اثر، من شنیدهها و دیدههاي خود
را نیز وارد کردهام. محمد حنیفنژاد فرزندحمدالله در سال 1318 در
خانوادهای نسبتا فقیر در تبریز بهدنیا آمد. پدرش کارمند ی ساده بود و
معاش خانواده را به سختی تامین میکرد.
محمد از دوران مدرسه به شرکت در جلسات و هیاتهاي مذهبی علاقه داشت. او این
علاقه را زمانی که در سال 50 دستگیر شد و در سلولهاي زندان اوین بود نیز
حفظ کرد و با صدای بلند ومحزون دعا میخواند. از دوران متوسطه در جلسات حاج
یوسف شعار و جلسات تفسیر قران او که در مواردی با بیانهاي فقهی رایج
متفاوت بود آشنا شد. سال 1338وارد دانشکده کشاورزی کرج شد و در سال 1342با
رتبه ممتاز در رشته ماشین الات کشاورزی از همین دانشکده فارغالتحصیل شد.
دوران دانشجويي اومصادف باآزادیهاي نسبی سیاسی است. تهران و فضای سیاسی آن
برای حنیف میدان وسیعتری است. او که سوابق شرکت در محافل و جلسات
مذهبی_سیاسی تبریز را داشت با ورود به تهران بر فعالیتهاي خودافزود. به
زودی به عنوان نماینده دانشجویان دانشکده کشاورزی در" سازمان دانشجویان
جبهه ملی دوم" و نیز عضو فعال"نهضت آزادی ایران" ونیز "مسئول و سخنگوی
انجمن اسلامی دانشکده کشاورزی" شناخته میشود.
تهران همچنین باعث آشنایی او با روحانیون قم و تهران و افرادی چون آیتالله
طالقانی، مرتضی مطهری، سیدابوالفضل زنجانی، سید محمد بهشتی، علی گلزاده
غفوری، محمد تقی جعفری و. . . . . ونیز آشنايي با شخصیتها و فعالان سیاسی
نظیر مهندس بازرگان، دکتر یدالله سحابی، رحیم عطايي، عباس شیبانی، احمد علی
بابايي. . . میشود. در کنار این فعالیتهاي علنی، حنیفنژاد جلساتی مخفی و
نیمهمخفی هم با شماری از افراد داشت که معطوف به برگزاری تظاهرات ویا
راهپیمايي در دانشگاه یا بازار بود و به معنای واقعی کلمه "مخفی کاری"
نبود.
میثمی در خاطرات خود میگوید: "درشهریور 41 در دبیر خانه انجمن اسلامی همه
سخنرانیهاي پر زرق و برق کردند. محمد آقا از طرف انجمن اسلامی دانشجویان
سخنرانی کرد و گفت: "شما که این قدر سخنرانی میکنید چرا به یکی از
حرفهایتان عمل نمیکنید؟ گروه تشکیل بدهید و کار کنید"در آستانه برگزاری
بهاصطلاح رفراندوم مربوط به لوایح ششگانه انقلاب سفید، سران نهضت آزادی که
نسبت به همقطاران خود در جبهه ملی موضع مخالف جدی تری داشتند دستگیر
میشوند(اول بهمن 1341). در میان دستگیر شدگان نام محمدحنیفنژاد هم دیده
میشود. این اولین تجربه زندان رفتن اوست.
طبق یادداشتهاي روزانه مهندس بازرگان؛حنیفنژاد با سران نهضت در یک بند
بسر میبرد. بازرگان بر عضویت حنیفنژاد در نهضت آزادی تاکید دارد و از
جمله دریادداشتهاي زندان خود ذیل تاریخ چهارشنبه 6/6/1342 درباره کسانی که
هنوز در زندان هستند اینگونه مینویسد:
"کسانی که ماندهاند، از نهضتیها: حنیفنژاد- شیبانی- علی بابايي- حکیمی-
جعفری- مجابی. . . "
برای درک موقعیت حنیفنژاد این قسمت از یادداشتهاي زندان مهندس بازرگان
خواندنی است:
"روز یازدهم محرم است ومااین چند شب، مختصرمجلس سخنرانی و تذکر و زیارت
خوانی داشتیم. دوشب مهندس[هاشم]صباغیان صحبت کرد، یک شب حنیفنژاد، دوشب
شیخ مصطفی رهنما، یک شب دکتر سحابی، سه شب اول هم من"
بازرگان در یادداشتهاي روزانه خود تاریخ آزادی حنیفنژاد را دوشنبه
11/6/42 قید میکند.
درقضایای مربوط به 15/خرداد/42 حنیفنژاد در زندان است.
تراب حق شناس، از کادرهاي قدیمی وسابق سازمان مجاهدین که در این ایام
علاوه بر تحصیلات دانشگاهی در قم به فرا گرفتن درسهاي حوزوی مشغول است.
بعد از انقلاب در مصاحبهای با نشریه پیکار این گونه از حنیفنژاد یاد
میکند:
". . . حنیفنژاد ومن جزء شورای مرکزی انجمنهاي اسلامی دانشگاه بودیم.
اعلامیههاي ما دموکراتیسم انقلابی اقشار متوسط جامعه را به خوبی نشان
میداد و به همین لحاظ برای برخی از همفکران ما وسران نهضت آزادی تندروانه
جلوه میکرد. . . "
حق شناس میافزاید: "یک بار پس از خرداد 42 با تعداد قابل توجهی از
دانشجویان انجمن اسلامی یک راهپیمايي در قم ترتیب دادیم و به منزل آیتالله
خمینی که تازه از زندان چند ماهه آزاد شده بود، رفتیم" تاریخ این ملاقات
21فروردین 1343 است.
حسین روحانی دیگر کادر قدیمی وسابق سازمان مجاهدین که همراه تراب حقشناس
در نجف با آیتالله خمینی هم دیدار کرد، درباره حنیفنژاد اینگونه
میگوید: ". . . او روی این نکته بسیار تاکید میکرد که اکثر مجتهدین صفحات
بسیار زیادی را اختصاص به طهارات و نجاسات و آداب نماز وروزه داده اند و
حال آنکه در باره جهاد و امر به معروف و نهی از منکر اصلا مطلبی نمی نویسند
و اگر هم مینویسند بسیار محدود است. ویا مطرح میکرد که بسیاری از روحانیون
صرفا روی روایات وقت خود را صرف کرده و میکنند، حال آنکه روی قران و نهج
البلاغه تکیهای ندارند و با آن آشنا نیستند".
شکست جبهه ملی دوم، شکست نهضت آزادی وبعد هم سرکوب قیام خودانگیخته 15
خرداد وسپس دوران هفت ماهه زندان بر اندیشه حنیفنژاد که درابتدای جوانی،
سرشاراز انرژی وعزمی جزم برای تغییر دادن وضع موجوداست، تاثیر می گذارد.
کسی بدرستی نمیداند میان او، بازرگان و طالقانی دقیقا چه گذشته وچهها
گفته شد. همین اندازه روایت کرده اند که بازرگان به حنیف توصیه میکند دفعه
دیگر با دست خالی بزندان باز نگردد و در همان حال دستان خود را بصورت هفت
تیر در آوردهاست.
گويي آن پیر فرزانه آینده را می دید ویا بهتر است بگویم شرائط ناشی از شکست
و نیز پیروزی دیگرملتها از قید استعمار(بطورمشخص الجزایر)، همراه با هار
شدن استبداد حاکم، فرزانه مسالمتجويي چون بازرگان را نیز، حداقل دربیان،
به فکر مبارزه قهرآمیز انداخته بود. ونیز همین مقدر میدانم که
او(حنیفنژاد) بعدها در سازمانی که بنیاد نهاد بارها آن گفته معروف
بازرگان در دادگاه نظامی شاه را تکرار ونقل میکرد. (1)
بعد از زندان وپایان تحصیلات حنیفنژاد به سربازی رفت، 9 ماه در شیراز
همراه با یار قدیمی و همیشگی اش سعید محسن و بقیه را در رسته توپخانه در
اصفهان. یکسالی هم در بخش مهندسی ماشین الات کشاورزی سازمان عمران دشت
قزوین وپس از آن شغل اداری را برای همیشه رها کرد و یکسره وقت خود را در
اختیار مبارزه و تشکیلات گذاشت. و اما سعید محسن، او نیز مانند حنیف متولد
1318 است. در خانوادهای مذهبی با ریشههاي روحانی بهدنیا میاید. عبدالله
محسن برادر کوچکتر سعید که زمانی نیز عضو سازمان مجاهدین بود این گونه
میگوید: "خانواده ما، جد اندرجد، روحانی و از مراجع بودند. پدرم قبلا معمم
بود که در زمان رضا شاه تغییر لباس میدهد و سردفتر میشود. پدرم با مرحوم
آیتالله سید محمد هادی میلانی همدوره بود و با آقای بروجردی رفت و آمد
داشت و به مرحوم آیتالله سید محسن حکیم هم نامه می نوشت. "
عبدالله محسن می گوید: " یادم است پس از وفات آقای بروجردی، یک بار در خانه
روضه داشتیم، پدرم از سعید سوال کرد: مقلد چه کسی هستی؟" سعید هم گفت "مقلد
آقای خمینی" پدرم عصبانی شد. آخر او مخالف این چیزها بود. " سعید هم از
فعالین جنبش دانشجويي بود اما در مسیری متفاوت. او که دانشآموخته دانشکده
فنی تهران(رشته مهندسی تاسیسات) بود، با زاویه گرفتن از سنت محافظه کارانه
خانوادگی به فعالیتهای سیاسی – اجتماعی روی آورد. در ماجرای سیل جوادیه در
زمستان 1339به اتفاق دیگر دانشجویان برای تعمیر خرابیها و کمک به مردم
جنوب شهر، کمیتههای امداد تشکیل دادند. در جریان زلزله قزوین(بويينزهرا)
به اتفاق هم پیمان آینده خویش علی اصغر بدیعزادگان و شماری دانشجوی دیگر
ماهها در منطقه زلزله زده به کارگری و کمک به مردم مشغول بود.
سعید محسن دوبار بزندان افتاد. یکبار در تاریخ 14/9/1340 به جرم پخش تراکت
و شرکت درمتینگهاي جبهه ملی و بار دوم در شب اول بهمن 1340 همراه
حنیفنژاد وسران نهضت آزادی، به عنوان "عضو کمیته دانشجویان نهضت آزادی".
سعید البته قبل از حنیف از زندان آزاد میشود. اگر حنیفنژاد را
باویژگیهاي اقتدار، انضباط، قدرت تحلیل، جدیتی که گاه به خشک وکمی هم اخمو
بودن پهلو میزند(هرچندکه دردرون بسیار صمیمی و فوقالعاده عاطفی بود)
بشناسیم؛ سعید محسن، نه نقطه مقابل که نقطه مکمل حنیف بود. سعید در سازمان
مظهر شوخ طبعی و بذله گويي و رفاقت بود.
عارف مسلکی بود باعاطفه و جاذبههاي فردی بسیار. سعید همراه با حافظه بسیار
قوی و انباشت ذهنی در زمینه مسائل سیاسی مکمل نظر گاههاي سازماندهی،
تشکیلاتی و عقیدتی حنیف بود. سعید محسن سالها مسئول کل تاسیسات وزات کشور
بود و تمامی درآمدش را که مبلغ قابل توجهی بود در خدمت تشکیلات میگذاشت.
نمونهای از روحیه سعید در این خاطره مشاهده میشود:
"یادم است که یک بار سعید ما را به توچال برده بود. از سمت شهرستانک پایین
می آمدیم. پیرمردی بوتههاي خار را کنده وباخودمی برد. سعید باررااز دست او
گرفت و شروع به صحبت با وی کرد. بعد از کمی صحبت پیرمرد از سعیدپرسید: تو
چه کارهای؟ آنوقتها وزارت کشور(محل کارسعید)روبه روی بازار بود؛
سعید گفت: "من جلو بازار حمالی میکنم"
از مکمل بودن دو "عاشق" گفتم. بی مناسبت نیست به موضوعی که خود من نیز
درشیراز شخصا درجریان آن بودم بپردازم. عبدالله محسن برادر سعید چنین نقل
میکند: "سعید به شیراز رفته بود که درس استراتژی بدهد. درشیراز(که سعید
مسول آنجا هم بود)وارد خانه تیمی که میشود می بیندخانه خیلی کثیف است.
[ماهرچه به او اصرار کردیم بیاید خستگی درکند ما خانه را تمیز خواهیم کرد،
سعید قبول نکرد، این جمله او هنوز در خاطرم هست که گفت؛خانهای که نظافتش
اینگونه باشد سایر روابطش روشن است. ] اوخانه را تمیز کرد، [حتی لباسهاي
خیس چند شب مانده در طشت لباسشويي را هم شست] و بدون برگذاری جلسه به تهران
برگشت. وقتی که به تهران برگشت محمد آقا از او میپرسد"خوب چکار کردی؟" سعید
هم شرح ما وقع را میدهد.
محمد خیلی تند به او میگوید"ما دکتر میفرستیم که برود بیماری مریض را
معالجه کند ؛میرود ظاهر مریض را درست میکند. تو برو کار اساسی ات را بکن.
انتقادت را هم بکن. " سوای قاطعیت نظر حنیف، من باید اذعان کنم که نه تنها
من، بلکه تمامی افراد آن خانه تیمی، آن برخورد سعید محسن را برای همه عمر
در پیش روی داریم ودرسها از آن گرفتیم. سعید با این حرکت خود به بهترین
نحوه ممکن بدون کمترین سخنرانی و توضیحی به ما آموزش داد. آموزش نظم
وبرنامه ریزی ومسئولیت شناسی، آموزشی عملی که علاوه بر جای گذاشتن ابدی
چهرهای انسانی از خود مُهر مِهر خود را نیز بر دل ما زد. وچه تاثیر و
تغییری از این بالاتر و موثرتر؟
عبدالرضانیک بین (عبدی)
فرددیگری که با فاصله بسیار زیاد نسبت به حنیف و سعید در گامهاي اولیه
همراه بود و بعدا کناره گرفت، فردی است بنام عبدالرضا نیک بین رودسری(معروف
به عبدی). او چند سالی جوانتر از حنیف و سعید متولد 1321 در مشهد است. او
نیز دارای سابقه سیاسی- مذهبی فعالی است. جلسات "کانون نشر حقایق اسلامی"
استاد محمد تقی شریعتی ( پدر دکتر علی شریعتی ) و سپس دوران دانشجويي در
تهران و فعالیتهای سیاسی. درپرونده او درساواک، نامهای با امضای او و
شماری دیگر از دانشجویان و دانشآموزان فعال آن زمان خطاب به آیتالله سید
محمد هادی میلانی وجود دارد که نشان دهنده نقش و موقعیت اوست.
نامه خطاب به آیتالله میلانی ولی در تايید آیتالله خمینی است.
نوع نگارش، محتوی ومفاد نامه بویژه بندهاي 1و4 همراه با سایر بندها
بروشنی از سويي موضع مذهبی امضاکنندگان را نشان میدهد و ازسوی دیگر نشان از
موضعگیری اجتماعی افراد امضا کننده دارد. شماری از امضا کنندگان بعدها در
زمره افراد و کادرهای سیاسی سازمان مجاهدین ویا درزمره مرتبطین با آن در
آمدند.
متن نامه از اینقرار است:
بسمه تعالی
به حضور مبارک حضرت آیتالله العظمی جناب آقای حاج سید محمد هادی میلانی
دام ظله العالی هدفهاي مقدس روحانیت به پیشوايي مجاهد عالیقدر حضرت
آیتالله العظمی حاج آقا روح الله خمینی که عبارتند از:
1- استقرار حکومت مردم بر مردم
2- اجرای فوری انتخابات آزاد
3- رعایت توافق قوانین مصوبه با موازین حقوق اسلامی و لغو هرگونه فرمان
شخصی و تصویب نامه وزارتی که به عنوان قانون نامیده میشود.
4- بهبود وضع اقتصادی مردم ایران بویژه طبقات کارگرو دهقان و دیگر
زحمتکشان.
5- جلوگیری از حیف و میل اموال عمومی یا صرف آن برای خواص خودی.
6- استخدام نیروهای مسلح کشور در جهت هدفهاي حقیقی و معین آنها نه خفقان
افکار آزادیخواهانه و سرکوبی حق طلبان.
7- دوستی صمیمانه با همه ملل اسلامی و دول آزاد شده اسلامی.
8- تقبیح همدستی با دولت پوشالی اسراييل و ترویج صهیونیزم.
مورد تاييد کامل ما امضا کنندگان ذیل است
1- عبدالرضا نیک بین 2- لطف الله میثمی3- محمد حسین طاهری4- سید
مرتضی(تراب)حق شناس 5- جواد حکیم زاده 6- قدس گرجی7- سید علی ابریشمی8- سید
ابریشمی9- سید مجتبی مفیدی10- سید احمد طباطبايي(دکترطباطبايي بعدی) 11-
احمد مکاره چی 12- مصطفی مفیدی 13- حسن طباطبايي 14- حسن افتخار جهرمی 15-
محمود سامیگر(دانشجوی پزشکی)
نیک بین بدلائلی که موضوع صحبت ما نیست گرچه در گامهاي اولیه همراه بود
ولی بعدها تمایلی به ادامه ندارد.
برای کنارهگیری او دلايل گوناگونی گفته شده از جمله "بیماری"، "ضعف
انگیزههای مبارزاتی" و روایتی هم مبنی بر عمل گرايی اوست که گویا می گفته
یا ترور شاه یا بقیه کارها فایده ندارد. علت هرچه بود، عبدی تا اوائل1347
با سازمان همکاری داشته و در این زمان از سازمان کنارهگیری میکند.
سازمانی که هنوز در مراحل جنینی و صد در صد مخفی است وضریب ضربهپذیری آن
بسیاربالاست، یکی از اعضای اولیه آن که اطلاعات فراوانی هم دارد قصد کناره
گیری میکند.
تجربههای پیش از این ماجرا و متاسفانه بعد آن نشان میدهند، که در این
گونه موارد عکس العمل بسیار شدید و خشن است.
ترورهای درون گروهی حزب توده، سازمان چریکهای فدايي خلق، سازمان مجاهدین
خلق درقبل از انقلاب، و یا نمونههای غیر ایرانی مشابه فراوانند. درسالهاي
اخیر هم برخوردسازمان تحت رهبری آقای رجوی درماجرای محاکمه درون تشکیلاتی
علی زرکش و صدور حکم اعدام برای وی و نیز برخورد ایشان با معترضین، منتقدین
وجداشدهگان از سازمان و نسبت دادن انواع القاب و توهین و تهمت از اینگونه
است. ماجرای عبدی اما این گونه نشد. گرچه سعید و به خصوص محمد از جدايي
عبدی بسیار ناراحت بودند وزحمت زیادی هم برای پاک کردن ردهاي اطلاعات او
متحمل شدند، اما جدايي عبدی بصورتی کاملا مسالمتآمیز وبدون توهین و فحاشی
ودرواقع بدون ترورفیزیکی یا شخصیتی وی انجام گرفت.
این روش، متاسفانه در سالهاي بعد و بعد تر به فراموشی سپرده شد. نحوه
برخورد سازمان تحت رهبری حنیف و سعید با ماجرای کناره گیری عبدی بسیار
دمکراتیک و در منتهای تحمل و آرامش صورت گرفت. روایت است که افرادی از
سازمان حتی در مراسم جشن عروسی عبدی شرکت کردند. نتیجهگیری و جمعبندی
حنیفنژاد از ماجرای کنارهگیری عبدی تاکید و کار بیشتر روی مبانی اعتقادی
و ایدئولوژیک بود. او که این کناره گیری را ناشی از ضعفهاي مبارزاتی و
عقیدتی میدانست تصمیم به کار متمرکز و فشرده ایدئولوژیک و تشکیل " گروه
ایدئولوژی" گرفت. توضیحی چنین مفصل در مورد چهرههای اصلی و اولیه سازمان
را بدان جهت ضروری دانستم که تغییرات بعدی اندیشه و تفکر آنان در تاسیس
سازمان بخوبی درک و دانسته شود که آنان چگونه افرادی و باکدام زمینههای
سیاسی – اجتماعی ومذهبی بودند.
قسمت دوم این مصاحبه
گفتوگو با سعيد شاهسوندي ـ بخش دوم
لطفالله ميثمي
بپردازيم به چگونگي تاسيس سازمان مجاهدين توسط حنيف و سعيد.
در گفتوگوی پیشين شرايط جهانی، منطقهای و نیز داخلی را برشمردم، اکنون
ببینیم، بنیانگذاران سازمان و بويژه شخص حنیفنژاد چه ویژگیهايي داشتند.
نخست اينكه آنها جوانانی بودند، پرشور وسرشار از احساس مسئولیت، ديگر
اينكه اين احساس مسئولیت در مقابل جامعه، مردم، و اقشار محروم و زحمتکش
بود. ويژگي ديگر اين بود كه آنها کسانی بودند که احساس مسئولیت را صرفاً
در بیان دردها و همدردی لفظی نمیديدند، بلكه اهل «عمل» و خواستار تغییر و
تحول بودند.
تغییر و تحولي اجتماعی؛ تغییری که خود نیز باید به خاطرآن تغییر کرده و
متحول شوند. درنهايت آنکه، آنها مسلمان بودند و این همه را در مکتب و
اندیشه اسلامی جستوجو میکردند و براین باور و اعتقاد بودند که «اسلام» به
دور از شائبههای خرافی وطبقاتی، درستترین ظرف و صحیحترین پاسخ به
نابسامانیهای موجود است. البته پیش از آنها بودند کساني که مطالب زیبا و
گاه درست گفته بودند، اما هر يك پس از مدتی و بنا به دلايلی از ادامه راه
باز مانده، یا خانهنشین شده و ترک مبارزه کرده، یا به خارج از کشور رفته
مشغول کار وکسب و تحصیل شده، یا مأیوس و سرخورده در انتظار ظهور مهدی موعود
نشسته یا منتظر تحولی از خارج و از طریق قدرتهای بزرگ بودند يا اينكه در
گوشه حوزهها به تدریس اصول و مبانی فقه و شریعت یا طهارت و نجاست و شکيات
مشغول بودند.
از نظر حنیفنژاد عمل آنها «عمل صالح» نبود، در نتیجه کار آنها، هرچند از
مواضع و با نیات گوناگون صورت میگرفت، خالی گذاشتن صحنه مبارزه و
«تسلیمشدن» بود؛ خواه تسلیمشدن به قدرت و حاکمیت و خواه به «قضا و قدر. »
و او خود اینگونه نبود؛ سعید نیز تسلیمپذیر نبود. بعدها اصغر بدیعزادگان
هم به جمع آنها اضافه شد و آنان سه هم پیمان شدند. آنان گرچه فرزندان شکست
بودند، اما شکست را برنمیتابیدند. در جستوجوی «راه» و «رفتن گاه» بودند و
مگر معنای کلمه «مذهب» [از مصدر ذَهَبَ: رفتن] جز این است؟ پس آنها
«مذهبی»هايی بودند با عزمی جزم برای تغییر جامعه. اگر خود تغییری هم
میکنند، درنتیجه و ناشی از ضرورت حرکتشان است. در زندگی حنیفنژاد
آمدهاست که پس از زندان، مدتها به هر دری زد تا کمک و «راهی» بیابد. به
قم و نزد شماری از روحانیون و حتی مجتهدین رفت، يا جوابی روشن نگرفت و یا
از روشن ضمیرانشان(2) شنید که روی پای خود بایستید.
جبههملی در صبر و انتظار بهسر میبرد و سران نهضتآزادی هم یا در زندان
بودند یا به نحوی دیگر طرفدار سیاست صبر و انتظار. در این میان همدلی و
همپیمانی سعید محسن و بعدها اصغربدیعزادگان، تنها پشتیبان او بود. قدرت
تحلیل وتفکر تشکیلاتی و سازماندهی حنیفنژاد همراه با اندوختههای سیاسی ـ
تاریخی سعید محسن؛ آن دو را به هم نزدیکتر کرد و بهطور مشترک در جستوجوی
«راه» برآمدند. آنها پيش از هر چیز تصمیم به جمعبندی گذشته و علل شکست
گرفتند. در ابتدا تصمیم گرفتند تا رسیدن به نتیجهای قطعی، از هرگونه عمل
نسنجیده و عجولانه خودداری کنند. مطالعه، مطالعه و باز هم مطالعه، اما نه
فقط برای مطالعه. برای دانستن، دانستنی در خدمت «عمل.»
به نظر من این است وجه تمایز حنیفنژاد از ديگر همقطاران و
همدورهایهایش؛ نه «تسلیم» شدند و نه «عجولانه» و بدون جمعبندی از شکست،
دست به عمل زدند. آنها به جای پاسخهای فوری، خواه از این سو و خواه از آن
سو به طرح «پرسش» پرداختند. بهجای پاسخهای فوری به پرسشهاي جدی
پرداختند. امروزه نیک میدانیم که عمق و گستردگی «پرسش» است که در نهایت به
پاسخهای شایسته و بایسته راه میبرد. وقت حنیفنژاد و سعیدمحسن پس از
آزادی از زندان (شهریور42) تا شهریور44 - که سال تأسیس سازمان مجاهدین است
اینگونه میگذرد. آنها با کمکردن ارتباطات سنتی سیاسی خود، سر بر آستان
دیگری دارند. «خود» مصمم به یافتن «راه» شدهاند. قطع ارتباطات گذشته
بهگونهای است که عدهاي گمان میکنند آنها نیز پی زندگی و کسب و کار
خویش رفتهاند.
مطالعه فشرده و مفصل تاریخ جهان و ایران، منطقه خاورمیانه و درحد توان و
امکاناتشان، مطالعه در قرآن، نهجالبلاغه و تاریخ اسلام را پی میگیرند.
حاکمیت استبداد و حمایت سرمایهداری تجاوزگر جهانی به سرکردگی امریکا و
مشاهده تجاوزات امپریالیستی امریکا در ویتنام، کوبا، الجزایر و فلسطین
ازسويی و مشاهده مقاومت وپیروزی شماری از ملتها ازسوي دیگر، مشعلهايی فرا
راه آنهاست. درآن ایام و مانند شرايط پس از هر شکست، بحث روز مبارزان و
روشنفکران، شرايط عینی و ذهنی مبارزه، وجود یا عدم وجود شرايط مناسب،
آمادگی و یا عدم آمادگی مردم و البته پس از آن، شيوه و شکل مبارزهاست.
مشكل اما اینجاست كه استبداد جلوي رشد طبيعي تحول اجتماعي را گرفتهاست.
انقطاع تاريخي مانع انتقال درست و همهجانبه تجربیات و دستاوردهاست. دسترسی
به تجارب جهانی و پس از آن بومیکردن آنها نیز به آسانی امکان پذیر نیست.
آنها ميبايد بسياري از چيزها را از پايه بسازند و اين كار ساده و آساني
نبود. تجاوزات امپریالیستی و موفقیتهای جنبشهای مارکسیستی هم مبارزه را
از ابعاد ملی خارج کرده و هم به آن بُعدی جهانی و ایدئولوژیک دادهاست.
به نظر من، در چنان شرايطي حنیفنژاد، بهعنوان يك انقلابی مسلمان و کسی که
خواستار تغییر وضع موجود است با موضوعات وپرسشهايی روبهرو میشود که تا
آن زمان برای نیروهای مذهبی کمتر مطرح بودهاست. پیش ازآن، نیروهای مذهبی
امر مبارزه و تبعات آن نظیر زندان رفتن و محرومیتهای ناشی از آن و حتی
کشتهشدن را «ادای وظیفه»، مانند نماز و روزه میدانستند و خود را مأمور به
تکلیف میدانستند. از آنان گروهی بر این گمان بود که با ویرانی میخانه و. .
. و یاحذف فلان مقام دولتی مانند شاه، ریشه فساد کنده شده و ملت راحت خواهد
شد.
در هیچیک از این نحلهها برنامهریزی و سازماندهی مبارزهای طولانیمدت،
مبارزهای که مراحل رشد و گسترش آن بهطور نسبی مشخص باشد و از همه مهمتر
مبانی تئوریک و اعتقادی مشخصي داشته باشد وجود نداشت. از این نظر، تاریخ
مبارزات نیروهای مذهبی ایران در دوران معاصر، در این زمینه وامدار
حنیفنژاد است. حتی کسانیکه اندیشه او را برنتابند و بر او انتقاداتی
داشته باشند، نمیتوانند راهگشايی او در این زمینه را منکرشوند.
دستاورد مطالعات اولیه چیست؟
با توجه به شکست مبارزات پیشین و گفتمان غالب جهانی در آن روزگار آنها به
نتایج زیر میرسند:
1ـ علت اصلی شکست مبارزات گذشته، نه در عدم آمادگی تودههای مردم، بلکه در
اثر نبودن شرايط ذهنی مناسب (فقدان رهبری ذیصلاح) است.
2ـ مبارزه و شرايط آن پیچیده شده، ولی رهبری پیچیدگیهای لازم را بهدست
نیاورده، از اينرو اشکال و شیوههای مبارزه متناسب با شرايط اجتماعی
نبودهاست.
3ـ از درون نتیجهگیری بالاست که مبارزات پارلمانتاریستی و رفرمیستی سابق
رد شده و شیوه مبارزه قهرآمیز و مسلحانه پذیرفته میشود.
4ـ مبارزات گذشته بهطور عمده فاقد سازماندهی و تشکیلات انقلابی متناسب
بودهاست.
5 ـ مبارزان گذشته، بهطور عمده مبارزه را بهعنوان کار اصلی و حرفهای خود
انتخاب نکرده بودند.
6ـ بامبارزه بهمثابه یک فن که طبعاً دانش خاص خود را دارد برخورد نشده و
در نتیجه مبارزات فاقد یک استراتژی و خطمشی مشخص بودهاست.
7 ـ و از همه مهمتر، مبارزات گذشته مکتبی و ایدئولوژیک نبودهاست.
از درون این جمعبندی است که نتایج زیر حاصل میشود:
1ـ مردم آمادهاند، ما باید آماده شویم.
2ـ مبارزه مسالمتآمیز به پایان رسیده، باید مسلحانه وارد میدان شد.
3ـ باید تشکیلات و سازمان انقلابی تأسیس کرد.
4 ـ مبارزان باید تمام وقت و حرفهای شوند.
5 ـ مبارزه باید مکتبی و تودهاي و در چارچوب یک مکتب باشد.
جمعبندی يادشده و نتایج آن در نخستین جزوه و نوشته سازمانی بهنام «مبارزه
چیست؟» منعکس میشود. در این جزوه ازجمله در «تعریف مبارزه» (کاری که پيش
از آن ازسوي نیروهای مذهبی صورت نگرفتهاست) میخوانیم که:
1ـ مبارزه عبارتست از برداشتن سد راه تکامل بشریت.
2ـ سد اصلی راه تکامل در مرحله کنونی را امپریالیزم جهانی به سرکردگی
امپریالیزم امریکا میشناسیم.
3ـ تکامل با وجود سلطه امپریالیزم امکانپذیر نیست.
4ـ به همین دلیل مبارزه در عصر کنونی را رهايی ملتها از چنگال امپریالیزم
تعریف میکنیم.
5ـ مبارزه فن است و اتفاقاً یکی از پیچیدهترین فنون بشری باید بهشمار
آورده شود؛ چون سروکار آن با جوامع انسانهاست. . . علم مبارزه عبارت است
از علم رهايی ملتها از چنگال امپریالیزم. . . .
از توضیح یکایک کلمات به کار رفته در متون بالا و بخصوص «تکامل» و «راه
تکامل» که از حوصله این گفتوگو خارج است در میگذرم و تنها به این اکتفا
میکنم که تدوین و تبيین چنین مقولاتی کاری بس پر زحمت و مضمون کار گروه
ایدئولوژی بود که تحت سرپرستی حنیفنژاد تشکیل شد.
خود شما در زمانی که به عضویت سازمان درآمدید و این آموزشها را میدیدید
چه احساسی داشتید؟
بهعنوان کسی که در آن سالها در معرض «آموزش» چنان جمعبندیهايی بودهام
باید اعتراف کنم که در فضای خموشی، رکود، سکون و بیعملی آن سالها، نتایجی
چنین مدون از مبارزه، که باعث پیوند یافتن عمل وسرنوشت فرد مبارز به جریان
کلی تکامل بشری و جهانی و البته الهی میشد، سرنوشتی که ازسويی با یاران
حسین در کربلا محشور میشوی و ازسوي دیگر با تمامی مبارزات بشریت در هرگوشه
جهان پیوند عمیق برقرار میکنی؛ سرنوشتی که ازسويی وارث آدم و از دیگر سو
پرچمدار نهضت جهانی محرومان «و نرید ان نمن علیالذین استضعفوا فیالارض
نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین» (قصص: 5) است، بهراستی چشماندازی پر شور
در برابر هریک از ما میگشود؛ چشماندازی که بر اساس آن گذشتن از تمام هستی
و جان در راه آن، کمترین بها و سادهترین کار و بسا گوارا بود.
در ضمن چنان آموزشهايی ما را نهتنها در مقابل مارکسیزم خودکمبین
نمیکرد، بلکه وقتیکه به آن ایام بر میگردم بنا به نقطهقوتهای تفکر
مجاهدین که پیش از این به شماری از آنها اشاره کردم، خود را در موضعی
بالاتر و بهاصطلاح چپتر از آنها میدیدیم. از دیگر نوشتههای اولیه
سازمان، جزوه «چشمانداز پرشور» بود که به مقولاتی که اشاره رفت میپرداخت.
رمز اقبال مردمی و روی آوردن جوانان و شمار قابلتوجهی از روحانیون معتبر و
شناختهشده به سازمان در آن سالها ـ علاوه بر شناخته شدگی افراد ـ جز این
نبود. پيش از ادامه بحث لازم است اشاره کنم که درحال حاضر، نگاه من، به
مطالب فوق نه اعتقادی و یا تشکیلاتی، بلکه نگاهی تاریخی است. تذکر این نکته
نیز ضروری است که گرچه سبک کار آنها در میان نیروهای مذهبی آن زمان نوعی
نوآوری است، ولی حاکمیت روحیه قوی «ارادهگرايی» و«نخبهگرايی» در مقابل
واقعیتهاي سرسخت تاریخی و طبقاتی و نیز تاثیرپذیری از فضای مبارزات جهانی
و. . . درآن به روشنی مشهود است.
از «چشمانداز پرشور» و سهولت عضوگیری گفتید؛ پس مشکلات کار در کجا بود؟
چشمانداز بهراستی پرشور بود. عضوگیری هم باوجود مشکلات امنیتی و تشکیلاتی
سالهای مخفیكاری، گرچه سخت، ولی به هر حال عملی بود. مشکل پس از آن بود.
همانکه خواجه شهر ما میگوید. . . «که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد
مشکلها. . . »
مشکل در وظايف سنگین و چندگانهاي بود که شانهها تاب تحمل آن را نداشت:
تدوین ایدئولوژی، مکتب و همزمان راهاندازی تشکیلات مخفی جهت مبارزه
مسلحانه و با الزامات و نیازهای عملی آن. اگر امروزه به این کار نگاه كنيم،
حتي با امكانات يك نظام و حكومت هم امكانپذير نيست.
چرا راه دور برویم. به همین سالهای پس از انقلاب بهمن نگاه کنید و ببینید
طی سالهای گذشته چقدر کار آکادمیک و گروهی که بتواند به امر تدوین، تبیین
و پیافکنی نظام عقیدتی مدون بینجامد صورت گرفتهاست. کارهای پراکنده و
فردی کم صورت نگرفته، اما حرکتی که جامعیت مکتبی داشته و بیانگر نظامی
ارزشی در باره مقولات اساسی جهان، جامعه، تاریخ و انسان باشد خیر. در آن
زمان گروهي كوچک درحالیکه در معرض ضربات ساواک بود میخواست این بار بزرگ
را به منزل برساند. من گاهیاوقات که میخواهم به پسرم و یا جوانهای
خانواده نهیب زده و بگویم باید اهداف بزرگ داشته باشید، میگویم: ما چند ده
نفر بودیم و میخواستیم شاه و حتي امپریالیزم امریکا را سرنگون کنیم، آن
وقت شما. . .
من اما به آنها نمیگویم که آن هدف اولیه وگام اولِ رؤیاهای ما بود. به
آنها نمیگویم که تحقق جهانی جامعه آرمانی، هدف ما بود. شايد يكي از دلايل
ضربههاي وارده به سازمان مجاهدين در سالهای 50 و پس از آن در ماجرای
1354، همین بار سنگین و متضاد اهداف تعیینشده بود: از سويی خطمشي مبارزه
مسلحانه و ازسويی دیگرتنظیم و تدوین ایدئولوژی.
به بیانی دیگر؛ هم محقق اندیشمند و هم چریک انقلابی. آن هم در جامعه
استبدادزدهای که کمترین پاسخ حاکمیت به مخالفان، زندان است و داغ و
درفش.
آیا گروههای مارکسیستی هم با چنین مشکلاتی روبهرو بودند؟
البته وضعیت گروههاي ماركسيستي کاملاً متفاوت بود. آنها وظیفه احیا و یا
ایجاد چارچوبهاي ايدئولوژيك را نداشتند. این کار توسط مارکس و دیگرانی که
کار وی را پی گرفتند، صدسال پیش از آن صورت گرفته بود. میتوان گفت حداکثر
وظیفه گروههای مارکسیست، انطباق ماركسيسم با شرايط بومی و ميهني بود. اگر
گروهي در اين حد موفق ميشد، در واقع پيروزي بزرگي بهدست آورده بود. با
این حال ميبينيم بسياري از آنها و ازجمله درکشور خودمان توانايي چنین
انطباق فعالی را هم نداشتند وگاه تمامی تلاششان تراشیدن و تطبیق شرايط عینی
و بومی، بهگونهای که در قالب تئوریهای کلاسیک جای گیرد، بود.
به همين دليل به جرأت ميتوانم بگويم كار بنيانگذاران و افراد سازمان در آن
سالها، در مقايسه با جريانهاي ماركسيستي، کاری بس سنگينتر و به همین
دلیل جدیتر بود. بنیانگذاران با پذیرش مبارزه بهعنوان علم رهايی بشر، با
پذیرش قانونمندیهای تکامل طبیعی و در پي آن تکامل اجتماعی، با پذیرش تئوری
ارزشاضافی و مقوله نفی استثمار، با پذیرش روش شناخت دیالکتیکی و. . . با
پذیرش توانايی اسلام به عنوان ایدئولوژی راهنما وراهگشای طبقات
محروم(کارگران و دهقانان)پای در راهی گذاشتند که خود آن را «احیا» و زدودن
زنگارهای تاریخی، خرافی و طبقاتی از دامان اسلام و«کشف» اسلام اصیل
میدانستند. به زبان امروزی، آنها قرائت جدیدی از اسلام را مطرح میکردند
که به باورآنها پاسخگوی نیازهای مبارزه سیاسی، نظامی و انقلابی زمان
خودشان است.
(اسلام سیاسی انقلابی). روشن است که قرائتی چنین چند پهلو، وقتی با شناخت
نسبتاً صحیح از شرايط بومی، سنت و فرهنگ ملی و همزمان با شجاعت و از
جانگذشتگی و اقدامات عملی همراه شود، مورد اقبال بسیاری از افراد و
لایههای اجتماعی قرار میگيرد. در همان حال که از سوی دیگر گروهها و
لایههای اجتماعی نیروهای مذهبی اگر نگویم «ارتداد» دستكم بهعنوان «بدعت»
شناخته میشود. چنین است فضاي سالهاي اولیه بنيانگذاري سازمان.
اگر نهضتآزادی به رهبری بازرگان، طالقانی و سحابی در اطلاعیه اعلام
موجودیت، خود را «ملی» و در عین حال «مذهبی» و مسلمان میداند. بنیانگذاران
مجاهدین بهعنوان نیروهای جوان و رادیکال نهضتآزادی باپذیرش اندیشه نفی
استثمار(سوسیالیزم) تشکیلاتی را بنا نهادند که بر سه پایه اصلی؛ «اسلام»،
«سوسیالیزم» و «ناسیونالیزم» استوار بود.
آنها خود را مسلمانانی انقلابی، ميراثدار مبارزات ملي از ستارخان و
میرزاکوچک تا مصدق و فاطمی و درعین حال پیرو و ميراثدار عدالت خواهي
اجتماعي صدر اسلام، در هیئت علي، ابوذر غفاري و حسینبن علی میدانستند.
بدینگونه است که محصول فكري و دستاورد نظري سازمان مجاهدين از بنیانگذاری
درسال 44 تا50، جهش و نگاهي انقلابي و دگرگونكننده در تمامي مقولات و
مفاهيم سنتی و رایج ديني داشت. این نگرش است که علاوه بر جوانان مسلمان،
توجه شمار قابلتوجهی از روحانیون مبارز و بهطوركلي كساني كه خواستار
حضور دين در صحنه اجتماع و مبارزه اجتماعي هستند را جلب و جذب میکند. در
آن ایام، كافي بود سورهاي از قرآن مانند سوره توبه یا سوره محمد یاسوره
انفال و یا خطبهای از نهجالبلاغه را تفسير كنيم، نوع نگرش و نحوه ورود و
نتیجهگیری چنان جذاب بود که مخاطب را حتی اگر سابقه روحانی هم داشت جلب
میکرد.
و این همه با صداقت و اعتقاد، و نه عوامفریبی و نفاق انجام میشد.
اینگونه نبود که ما به اسلام باور نداشته و به اصطلاح مفاهیم دلخواه خود
را عالماً و عامداً بر قرآن حمل کنیم. نه! تشخیص این بود که هسته اصلی و
جوهری تعالیم قرآن همین است که ما میگويیم، مابقی رسوبات جاهلی (به گفته
مرحوم طالقانی اسراييلیات، يونانيات و زنگارهای طبقاتی قرون و اعصار است که
بر آن نشسته.
این همان نبود که رژیم شاه با عنوان «مارکسیستهای اسلامی» تبلیغ میکرد؟
چرا. البته رژیم شاه، این اصطلاح را پس از سال 50 وضع کرد. هدف این بود که
گفته شود افراد سازمان نه مسلمان که مارکسیست هستند، منتها برای فریب و جلب
توجه تودههای مسلمان به آیات قرآن و نهجالبلاغه متوسل میشوند.
البته همه ميدانيم که ادعاي «ماركسيستهاي اسلامي» واقعي نبود. تمام
افرادي كه به عضويت سازمان درآمدند، البته با شدت و ضعف خاص خود، دغدغههاي
مذهبي و مردمي داشتند. من حتی به جرأت ميگويم، «تقي شهرام» كه بعدها نفر
اصلي و پرچمدار تغییر ایدئولوژی شد، در گذشته فردي با اعتقادات مذهبي بود و
برخلاف تصور رایج مارکسیستی نبودکه در سازمان و سطح رهبری آن نفوذ کرده
باشد. من گواهي ميدهم كه تقي شهرام هم از جواناني بود كه با انگيزه مذهب،
حركت خود را آغاز كرده بود در باره او وکارهایش بیشتر خواهم گفت.
گفتم که نگاه بنیانگذاران به دین، مبارزه، علم و علوم اجتماعی ازجمله
مارکسیزم، جهشي و انقلابی بود. آن نوع نگاه وقتي با كار دستهجمعي و
سازمانیافته در راستای مبارزه اجتماعی همراه ميشد، روز به روز حیطههای
جدیدتری را در پیش روی خود مییافت و متقابلاً تأثير گستردهتري پيدا
ميكرد. در فاصله دوسال اول 44 تا 46 دو هدف عمده پیش روی بود: الف ـ کسب
صلاحیت لازم در زمینه تئوریک (اعم از سیاسی، ایدئولوژیک، تشکیلاتی و
امنیتی. . . ) ب ـ کسب ويژگيهای انقلابی و مبارزه با ويژگيهاي غیرانقلابی
از طریق خودسازی مستمر.
آموزشهای تئوریک بهطور کلی چهار زمینه اساسی را شامل میشد:
1ـ آموزشهای ایدئولوژیک بامحوریت قرآن و نهجالبلاغه، تفسیرهای گوناگون
ازجمله تفسیر پرتوی از قرآن آیتالله طالقانی، تاریخ صدر اسلام و نبردهای
حضرت محمد(ص)، تقریباً تمام کتابهاي مهندس بازرگان، کتابهاي آيتالله
مطهری ازجمله انسان و سرنوشت، بیست گفتار و. . .
2ـ آموزشهای سیاسی ـ اجتماعی و توان تحلیل سیاسی(تاریخ جهان و ایران،
کتابهاي متعدد درباره تاریخ استعمار و امپریالیزم، تاریخ مشروطه و تاریخ
مشروطه کسروی، جنبش تنباکو، سردارجنگل، میراثخوار استعمار، الجزایر و
مردان مجاهد، شورشگری و ضدشورشگری، جنگ شکر درکوبا نوشته ژان پل سارتر،
درباره فلسطین، ترجمه هاشمی رفسنجانی و دهها کتاب و نوشته دیگر)
3ـ آموزشهای اقتصادی (انواع کتابهاي اقتصادی ازجمله اقتصاد پورهمایون،
اقتصاد دول معظم، عقاید بزرگترین علمای اقتصاد، دو جلد تاریخ دیپلماسی،
کتاب سیاه گرسنگی، انسان گرسنه، توسعهنیافتگی و بسیاری دیگر. . . )
4ـ آموزشهای تشکیلاتی ـ امنیتی برای مقابله با پلیس(انواع جزوههای
مربوطه)
علاوه برآن مجموعهای از جزوهها وکتابهاي تهیه شده توسط خود سازمان محصول
این دوران است که فهرستوار شماری از آنان را برمیشمارم:
مبارزه چیست؟ چشمانداز پرشور، روش و شیوه تحلیل سیاسی، تفسیر سوره توبه،
تفسیر سوره محمد، تفسیر سوره انفال، ، تفسیر خطبههای متعدد نهجالبلاغه،
سیمای یک مسلمان راستین(امام حسین)، اقتصاد به زبان ساده، شناخت، تکامل و
راه بشر و راه انبیا. اگر به دستاوردهاي سازمان در آن نگاه كنيم میبینیم
اگرچه درحد خود و برای مقطع زمانی خود کاری بسیار جدی و میتوان گفت بزرگ
بود، اما وقتی در مقایسه با نیازهای واقعی یک «مکتب» به معنای واقعی کلمه
نگاه کنیم میبینیم کار بسیار کمی صورت گرفتهاست. اجازه دهید بهگونهای
دیگر فرمولبندی کنم؛ جهش فکری «لازم» صورت گرفته بود [لازم در مقابل
کافیاست و نه از باب ضرورت]، ولی زمان و وقت «کافی» و نیز انرژی کافی مهیا
نبود و اساساً در مدت زمان معین و محدود آن هم آن زمان امکانپذیر نبود. با
نوشتن چند جزوه و كتاب ميتوان در محدوده چند ده و یا چند صدنفر تحول ايجاد
كرد، اما اگر قرار باشد تحول، بازتاب گسترده اجتماعی و ماندگاری داشته باشد
احتیاج به زمانی بسیار طولانیتر و رنج و تحقیق بسیار بیشتر است و با چند
سال امكانپذير نيست.
برای اینکه اندیشهای قابل عرضه در هیئت و قد و قواره «مکتب» باشد زمان و
زحمتی بسیار بیشتر از آن لازم است. بر انديشههاي بزرگ، چه آنها که منشأ
زمینی دارند و چه آنها که منشأ آسمانی، هم سالهای بسیار وگاه صدها سال
زمان گذشته و هزاران نفر روي آن كار كرده اند تا به صورت «مكتب»
درآمدهاست. در مورد اندیشه و نوآوری مجاهدين، اين فرصت مهيا و اساساً به
دليل اشتغال چند وجهي سازمان ممکن نبود. نمونهای زمینی را مثال بیاورم:
اندیشه مارکس و آنچه که بعدها مارکسیزم نامیده شد، نمونه روشنی از این
ماجراست:
1ـ مارکس بنا به تأيید بسیاری از معاصرانش نابغهای در رشته خود بود.
2ـ درحیات خود بیش از صدها اثر ماندگار بهجای گذاشت. درکمون پاریس و
جنبشهای فکری و کارگری زمان خود فعال و نظرات رادیکالش درباره نابودی نظام
سرمایهداری علنی و روشن بود.
3ـ حکومتهای آن روز اروپا او را باوجود شرکت در کمون پاریس و بیان بسیاری
نظرات رادیکال به پای چوبه دار و تیرباران نفرستادند، حداکثر تبعید بود.
4ـ از مددرسانی فکری و مهمتر از آن مددرسانی مالی انگلس برخوردار بود که در
غیر این صورت از تأمین نيازهاي اولیه خود و خانوادهاش نیز ناتوان بود، چه
رسد به تحقیق و مطالعه و نوشتن کتاب کاپیتال.
5ـ بدون اغراق دهها هزار كتاب خواند و نوشت اما، در پایان عمر خود چنین
میگوید: «همه آنچه من میدانم این است که من مارکسیست نیستم، خدا مرا از
شر دوستانم حفظ کند!» این را کسی میگوید که 63 سال عمر کرد.
6ـ به نظر من کار اصلی و بزرگ مربوط به اندیشه مارکس و تشریح و توضیح آن پس
از تأسیس اتحاد جماهیر شوروی و توسط هزاران آکادميسین دنبال شد.
بد نیست گریزی هم به کشور و تاریخ خودمان بزنیم وازخود بپرسیم و ببینیم که
آثار بزرگ و ماندنی تاریخ و ادبیات ایران که این همه ما و شما به آن
مینازیم و افتخار میکنيم، از دیوان حافظ گرفته تا گلستان و بوستان سعدی و
دیوان مولوی و صدها رساله و سفرنامه و از همه شاخصتر و مهمتر شاهنامه
فردوسی که گاه تمامی عمر نویسندگان صرف آن شده، اگر به شکلی از اشکال مورد
حمایت مادی و معنوی فلان حاکم وسلطان وقت قرار نمیگرفت آیا اساساً امکان
بهوجود آمدن داشت؟ این را برای تلنگرزدن به یکجانبهنگری انقلابی گفتم.
در مورد مجاهدین مشكل «مطلقکردن عمل» وقتی مضاعف میشد كه بدانيم بر اين
باور بودند و هنوز هم در سازمان كنوني مجاهدين كه آقاي رجوي رهبري آن را به
عهده دارد بر اين باورند كه كساني حق اظهارنظر و تدوین ایدئولوژی را دارند
كه دستی برآتش داشته و در صحنه عمل حضور داشته باشند و در ارتباط تشكيلاتي
با او باشند.
اصطلاح در «جریان عمل به فلان نقطه رسیدن» بیان رایجی بود که بعدها در تحول
ایدئولوژیک توسط تقی شهرام نیز بسیار بهکار گرفته شد. شهرام مدعی بود،
سازمان در جریان عمل و در جریان مبارزه به مارکسیزم رسیدهاست و از این
نظرخود را یک سر و گردن از فدايیان خلق بالاتر میدانست، زیرا آنها بهطور
تئوریک و با مطالعه، به مارکسیزم رسیده بودند اما ایشان در جریان و کوران
عمل. عمل مسلحانه و انقلابی چندین ساله!! البته جدا از نادرستی ادعا، او
نام سازمان را بهعنوان اسم مستعار خود بهکار می برد که در گفتوگوی بعدی
به آن خواهم پرداخت.
آيا آن موقع عمل خاص مد نظر بود، يعني عملي اسلامي، مسلحانه که تابع
تشكيلات خاصي باشد؟
بله، مقصود من اين بود كه بگويم معتقد بوديم هركسي نميتواند اسلام را
بفهمد، كسي ميتواند اسلام اصيل را بفهمد كه خودش در صحنه عمل باشد و
بهاصطلاح دستی بر آتش داشته باشد. عمل هم عمل اجتماعي بود. به بیان دیگر
اسلام مجاهدین اولیه اسلام سیاسی و انقلابی بود. اين نگرش موجب شد كه در
عمل خود را از مدار تأثيرپذيري طيف وسيعي از انديشمندان از هر دستهاي كه
باشند خارج كنيم، چون آنها اهل عمل نبودند.
حال آنکه اسلام، تنها سیاست نیست، اخلاقیات، فلسفه، شریعت و طریقت نیز هست
و صدها بلكه هزاران نحله، جریان و مشرب مدعی اسلام باوری هستندکه من فکر
میکنم اگر نگويیم همه، ولی طیف وسیعی در این گفته خود صادق و جدی هستند.
به نظر من خطا هم نمیگویند، زیرا اسلام همچون یک مکتب با سابقهای هزار و
پانصدساله طی قرون و اعصار، چنان پر پهلو و چندین و چندجانبه شدهاست که
هرکس با گوشهای از آن تماس گرفته و تصویر خاص خود را دارد (مانند داستان
فیل مولوی). البته بحث درباره اسلام و ماهیت آن طی قرون و اعصار از محدوده
صلاحیت و شناخت من بیرون است و این کار را اسلام شناسان و کسانی که صلاحیت
دارند پی گرفته و خواهند گرفت. مقصود این است که از نظر مجاهدین آن تئوری
که در خدمت عمل نباشد به درد اتاقهای در بسته میخورد تا برای اجتماع. ما
نهضت محمدی را در جهت تغییر اجتماع میدانستیم و اساساً دین و اعتقاد را
نیز.
خوب است به متون اصلی سازمان مراجعه دهم:
نخستين جمله «کتاب شناخت» ذیل اهمیت و ضرورت شناسايی صحیح چنین است:
شناسايی صحیح منشأ «عمل» و «اقدام» صحیح است. و در پاسخ پرسش مطرح شده؛ «چه
وقت زندگی برای ما معنی و مفهوم اصیل و واقعی پیدا میکند؟ چه وقت نیروها و
استعدادهایمان تباه نخواهدشد؟» چنین پاسخ میدهد: «موقعی که جهان، تاریخ و
اجتماعمان را بهطور صحیح بشناسیم و موضع خودمان را در جهان تعیین كرده،
خواست آفرینش را مشخص کنیم و سپس رسالت انسانی خود را شناخته و در تحقق آن
شرکت نمايیم، این است رمز موفقیت در زندگی. » نگاهي به سير تحول انديشه و
فكر در جوامع بشري، ما را به اين رهنمون ميكند كه بسياري از متفكران و
انديشمندان بودهاند كه خود شخصاً دستاندركار تحول اجتماعي نبودند، با
تحولات اجتماعي غیرمستقیم و از طريق مطالعه برخورد داشتند، اینان همچنین
نقطهنظراتي را مطرح کردند كه بعدها منشأ تحولات بزرگ اجتماعي و سیاسی شد.
من، جدا از مطلق و منحصر به فردکردن روش مبارزه مسلحانه، نقطه ضعف اوليهاي
را در پايهگذاري، آن بار چندجانبه سنگيني كه رهبران سازمان بر دوش خود
گذاشتند، میدانم.
با تشکر از شما. درگفتوگوی بعدی به ماجراهای ضربه شهریور50، دستگیری بيشتر
کادرهای رهبری، ورود سازمان به صحنه عمل مسلحانه، پيامد و نتایج آن،
مناسبات درون سازمانی در این دوران (دموکراتیک یا غیر دموکراتیک) و ماجرای
تغییر ایدئولوژیک و چگونگی آن بپردازيد.
پینوشتها:
1ـ شاهسوندي به زندگينامه محمد، سعيد، اصغر و عبدي و سوابق مذهبي ـ مردمي
آنان پرداخته كه در كتابهاي خاطرات آمدهاست و از تكرار آن خودداري
ميكنيم.
2ـ اشاره به صحبتهاي آيتالله بهشتي در قم به حنيفنژاد و ميثمي (
ر. ك: از نهضت آزادي تا مجاهدين، خاطرات لطفالله ميثمي، جلد يك)
مطالبی دیگر
در ارتباط با سعید شاهسوندی:
ــ
محورهای گفتگوی آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ 159
ــ
مقدمهاي بر انتشار جلد اول كتاب خاطرات
«اسناد مکاتبات مسعود رجوی و من»
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران قسمت 145
ــ
گفتگوی
سعید شاهسوندی با مسعود بهنود،
نیم رخ ـ دیگر کشتن بس است
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیوصدای ایران قسمت 144
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران قسمت 143
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو
صدای ایران قسمت 142
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیوصدای ایران قسمت
141
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیوصدای ایران
قسمت 140
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیوصدای ایران قسمت 139
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران
قسمت 138
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران
قسمت 3 و 4
ــ
مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران
قسمت2
ــ
مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران ـ
قسمت 1
ــ فرزندان شکست ...
ــ
مصاحبه سعید شاهسوندی با نشریه چشم انداز ـ بخش اول
ــ
متن کامل نامه رجوی به مهندس مهدی بازرگان
ــ تبریک سایت ایران قلم به مناسبت افتتاح
سایت
آقای سعید شاهسوندی
سایت ایران قلم از انتشار
مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است
مسئولیت
مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد
|