_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

 

روسيا  روشن Farhangi84@noavar.com                                                 

 

بوتيقاي شعر- يا هنرمردمي ؟

------------------------------

 روي ميز محفل زيبا شناسان !

زيبايي شناسي ، زيباشناسي ، زيبا پرستي ، يا جمال خواهي ؟

 

 علم استتيك . Ästhetik                                                                  

        اعراب انديشمند گويا بدليل كمبود بعضي از حروف الفبا، واژه “پوئي تيك“ يوناني را كه به معني “هنرشعرسرايي“ است، بوتيقا ترجمه كردند. بنده هم در دوران شباب سالها فكرميكردم آن نام پرنده اي است!. گرچه اين كتاب حاوي تئوري شعروشاعري مهمي است.

حدود 2100 سال بعداز كتاب زيباشناسي هنرشعر، يعني “بوتيقاي“ ارسطو، اسكندر باوم گارتن، فيلسوف آلماني درسال 1750،شاخه فلسفه زيباشناسي يعني “استتيك“ را رسمن درعصرجديد وارد فضاي فرهنگي غرب نمود. مفهوم استتيك درزبان يوناني به معني “درك با كمك حواس“ است.

امروزه علم استتيك يا زيباشناسي، بخشي ازرشته فلسفه است كه به : شرايط تشكيل آثار ادبي-هنري، ساختارآنان،  رابطه ميان هنر و واقعيت، شرايط و اشكال نقد و تغثير زيبايي روي فرد و  اجتماع، مي پردازد. علم زيبايي شناسي را، فلسفه شناخت حسي نيز مي نامند. محتوا ، اهميت، جذابيت، اصالت، مواضع، عمق، وسعت، قانونمتدي، و معيارهاي ارزشي، ازجمله زمينه هاي قضاوت زيباشناسي در ادبيات، هنر، و فرهنگ، هستند.

     موضوع زيبايي شناسي، عنصري است علمي درفرهنگ انساني . فرهنگ شناسان چپ مدعي هستند كه درحين مبارزه آشتي ناپذير طبقات درطول تاريخ بشر، آثار مهمي از هنر و فرهنگ بشر از بين رفته اند. اززمان روشنگري، بحث ميان اخلاق گرايان اجتماعي و ريبايي گرايان هنردوست،آغاز گرديده است. واز زمان رنسانس، مكاتب مختلف زيباشناسي بوجود آمد كه بعدها باعث سيستمهاي زيباشناسي : ايده آليستي، ماركسيستي، پديده شناسي، و اگزيستنسياليستي. شدند. ماركسيسم بااشاره به زيباپرستي غيرطبقاتي بورژوازي ، سيستم سرمايه داري را “تمدن در چهاچوب بربريت وحشي نيازها“ناميد. چون زيباگرايان و زيباپرستان، خلاف زيباشناسان،آنرا وسيله شناخت وآگاهي ندانسته، بلكه هدفي براي شعار “هنردرخدمت هنر“، يعني مستقل از واقعيات اجتماعي و تاريخي بحساب مي آورند. بورژوازي خواهان اثاري ادبي-هنري است كه با مسائل و مشكلات: اخلاقي، سياسي ، اجتماعي، و ديني، رابطه اي نداشته و فقط در خدمت : لذت، سرگرمي، مصرف، و اقتصاد، باشند. چپ ها ، زيباگرايي غير اجتماعي را فرماليسم ناميدند. ليبرال ها اين موضع چپ ها را نتيجه فرهنگ زمان استالين دانستند، چون در نظر ماركسيستها .،اديبان و هنرمندان غيراجتماعي برج عاج نشين با پناه به گوشه گيري، احساس گرايي رمانتيك، از واقعيات گريخته و موجب ياس و نااميدي ميشوند.

اقتصاد و رسانه هاي سرمايه داري با دستكاري نيازهاي زيبادوستي مردم، تبليغ مدام مدهاي مصرفي؛ ازلباس تا رفتاراجتماعي “چوخ بختياري“، تشويق موج و جريان هاي هنري فريبكار، تشويق به مالكيت و داشتن كالا و آثار هنري، فعاليت در شاخه اقتصاد توريسم سودجويانه، افتتاح فروشگاههاي زنجيره اي كالاهاي مصرفي، باعث زشتي پرستي بجاي زيباگرايي شده اند. در نظر چپها، لذت جويي موجب ضدانساني شدن محتواي كالاهاي فرهنگي ميشود. ماركسيست ها آنرا بيان بربريت فرهنگ امپرياليستي مينامند كه سرانجام به زوال و ابتذال فرهنگي منتهي خواهد شد.

  كيركگارد از موضعي مذهبي، زيبا گرايي و لذت جويي را موجب بي اخلاقي و جدي نبودن ميدانست . انتقاد به زيباپرستي از زمان باستان شروع شد، چون فرار از واقعيات تلخ به ظاهر زيباي جهان و كالا، ممكن است موجب نيهليسم ضد زندگي نيز بشود. زيباپرستي غرب درادبيات و هنر قرن 18 نزد رمانتيكهايي مانند: شلگل و شاتوبريان- و با شعار “هنر براي هنر“ در نزد سمبوليستها، اكسپرسيونيستها مشاهده شده است . اسكار وايلد و روسكين در انگليس مالرمه، فلوبر و پروست در فرانسه و نواليس در آلمانن، ازجمله اديبان اخلاق گريز زيباپرست، بشمار مي آيند.

  فلسفه زيباشناسي، غير از تئوري شناخت حسي داراي تئوري هنرهاي آزاد، نيز بشمار مي آيد. درزيباشناسي كلاسيك پيش از ماركس و هگل، فقط به جنبه زيبايي آثار ادبي و هنري توجه مي شد و رابطه آن وواقعيات و تحولات اجتماعي را درنظر نمي گرفتند؛ مثلن كانت، قوانين زيباشناسي عيني را نفي ميكرد، ولي شيلر ميگفت كه آثار ادبي وهنري، مسائل عصر خودرا مطرح مي نمايند. گوته مي نويسد كه هنر، تصويري است از زندگي و رابطه هنر با زندگي اجتماعي را نمي توان انكار نمود. هگل مدعي بود كه هنر، يعني انساني نمودن جهان خارج، وآن يك نوع رابطه انسان با جهان اطرافش مي باشد، چون هنر، نخستين سكوي تحول خودشناسي “ايده مطلق“ است. زيباشناسان و دمكراتهاي انقلابي روس مانند: بلينسكي، چرنيشفسكي، و دوبروليوبف، مورد توجه ماركسيستها قرار گرفتند.

   درتاريخ سير انديشه، غير از فيلسوفان، اديبان نيز به بحث استتيك و زيباشناسي پرداختند. به شواهد تاريخ، علم زيباشناسي در جوامع برده داري شرق مانند : هند، چين، بابل، و مصر بصورت مبارزه تمايلات مادي و ايده آليستي هميشه وجود داشته است.

ارسطو در كتاب بوتيقاي خود، هنر را تقليدي از طبيعت ميدانست ، و افلاتون ، تئوري زيبايي را تصويري از ايده بحساب مي آورد . شلينگ درآلمان، اثر هنري را نتيجه وحدت طبيعت با آزادي ميدانست. هگل آنرا نتيجه وحدت محتوا با ظاهر حسي معرفي نمود. لسينگ خواهان رابطه آثار هنري با خلق بود. سارتر بعد از جنگ جهاني دوم، بجاي زيباگرايي درادبيات- خواهان مسئوليت اجتماعي براي آن شد. او ميگفت كه شعر، زيباگرا است و نثر مسئوليت خواه. آدرنو در اين رابطه نوشت كه رابطه هنرباجامعه تنها از طريق محتوا نيست ، بلكه درفرم نيز اين رابطه ثبت شده است.بعدها نيچه شاگرد فكري شوپنهاور را، يكي از نظريه پردازان سبك “هنربراي هنر“ آوردند.

درسال 1978 منتقدي بنام ووتنف، مبحث زيباشناسي را بخشي از (تاريخ ادبيات تطبيقي) اعلان نمود. نيچه گفته بود كه زندگي فقط از نظر زيباشناسي معني دارد و بودلر زير تعثير نويسنده اي بنام گاوتير، استتيك را خلاف ارسطو، تقليد و تصويري از واقعيات نميدانست، بلكه آنرا معثر ترين شاهد خيالپردازي و خلاقيت انسانيت ناميد. چند دهه بعد، اسكار وايلد  نوشت كه نخستين وظيفه انسان در زندگي آنست كه تا آنجايي كه ممكن است هنردوست و هنرمند باشد!.

 

 سایت قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد