كتاب خاطرات
سعید شاهسوندی
ـ
اسناد مکاتبات مسعود رجوی و من ـ
6
15.07.2008
سعید شاهسوندی
منبع:
www.shahsawandi.com
پرواز
به عراق محصول یک شکست
و سرآغاز شکستی دیگر
خلاصهي
موضوعات اين قسمت:
1- پرواز به عراق محصول یک شکست و سرآغاز شکستی دیگر
2- "تاریخسازی" رجوی و وظایف ما
3- دامن زدن به امیدهای واهی دربیرون و درون سازمان و اهداف آن
4- نقش و درجهي تاثیرگذاری ارتش عراق در عملیات سازمان
5- مساله مردم و جذب آنها
6- بساط خلیفهگری در بیابانهای بغداد
7- محاسبهای آماری دربارهي انزوای مفرط سیاسی در داخل و حتی در خارج کشور
8- اشرافیت انقلابی! در بیابانهای بغداد
9- ماجرای چند ده هزار فرانک هزینهي قاب عکسهای رجوی و چند صد هزار فرانک
وسایل پذیرایی
10- هدیهي کتاب "مکتب دیکتاتورها" توسط سعید به رجوی و هشدار به او
چنین به
نظر میرسد که وظیفه ما، همگی ما، این است که مدام برای تو هورا بکشیم و کف
بزنیم و متقابلاً وظیفه تو هم انجام اقدامات شِگفت، شِگرف، تحسین برانگیز و
به طور خلاصه و فشرده و خودمانی "تاریخسازی" بودهاست.
شاید به این خاطر که ما بیکار نباشیم!! واقعاً شوخی نمیکنم و این نمونهای
از همان ماجرای کمدی - تراژیکی است که پیش از این نام بردم.
هر کار
تو تاریخسازانه است. به چپ میروی تاریخ ساخته میشو د. پشیمان میشوی به
راست میروی باز هم تاریخسازانه است. به جلو میروی تاریخ ساخته میشود.
برمیگردی همین طور.
اصلاً نه به چپ نه به راست، نه به جلو و نه به عقب برمیگردی، باز هم یا در
آن حکمتی است که عقل کوچک و زمینی ما نمیفهمد و بنابراین باید سالها صبر
کنیم تا شاید بفهمیم و این هم خود تاریخسازانه است و یا نه، اصلاً همین
وضعیت هم تاریخسازانه است.
تکرار
میکنم. شوخی نمیکنم، حقیقت تلخ است.
آن قدر شور قضیه در آمده که بعضی اوقات میتوان مقاله و یا موضوع را نوشت و
فقط زمان و مکان آن را خالی گذاشت. کافی است طی این سالها نگاهی به مطالبی
که درباره تو نوشته شده انداخته شود تا موضوع به وضوع و به روشنی حیرت آوری
دیده شود.
قصد ردیهنویسی و ارائه فاکت در این زمینه را ندارم، که مسئله بسا واضح تر
از آن است. البته اگر واقعاً فکر میکنی به مشاهده چنین فاکتهايی نیاز
داری، بگو، من حرفی ندارم.
در این جا فقط اشارهای به عزیمت تاریخساز “دوم” تو به جوار خاک میهن!!
میکنم. ”دوم” به این دلیل که تاریخساز و خطیر اول تهران - پاریس بود. در
مورد “تاریخساز” بودنش هم که گفتم حرفی ندارم، در واقع نمیتوانم داشته
باشم. همه کارهای تو تاریخساز است.
بگذریم که در این مورد گفتی و گفتند (راست و دروغش برعهده آنها که گفتند!)
که ابتدا قرار بود به سوئیس بروی و بعد چون ظاهراً دولت سوئیس
نپذیرفت به عراق رفتی.
یعنی تا اینجا تاریخساز دوم خودش دو مرحلهای میشود؛
(تاریخساز دوم - الف): از پاریس به سوئیس و (تاریخساز دوم - ب): باز هم
از پاریس به عراق.
نکتهای که من نمیدانم اینست که از کی تا حالا “بغداد و حومه”، “جوار خاک
میهن” شده؟ اگر واقعاً به کاری که کردهایم معتقدیم و فکر میکنیم
تاریخساز است چرا صریح و روشن حقیقت را نمیگوئیم. بغداد که نوار مرزی
نیست. دروغ تا کجا؟ دروغی که هنوز هم به اشکال گوناگون ادامه دارد.
در این جا لازم است توضیحاتی را اضافه کنم:
_ من هیچگاه مخالف رفتن تو به بغداد نبوده و نیستم.(پاورقی22) خودت خوب
میدانی که اولین مجاهدی بودم که از طریق کردستان ایران به بغداد رفته و از
آنجا، هم زمان با پیوستن حزب دمکرات به شورا به نزد تو آمدم.
همین طور این من بودم که در اواخر سال 60 در بغداد با “هانی الحسن” نماینده
سازمان آزادی بخش فلسطین جهت دریافت فرستنده اهدائی (پاورقی23) آنها به
سازمان تماس گرفته و گفتگو کردم. باز هم این من بودم که اولین محموله
سلاحهای اهدائی سازمان آزادی بخش فلسطین را تحویل گرفتم. (پاورقی24)(در
مورد سایر تحویل و تَحُوّل ها مسئولیتی نداشتم.)
پس چه به لحاظ تئوریک یعنی مسائلی نظیر ضرورت پشت جبهه، فعال کردن و وارد
شدن در تعادل قوای استراتژیکی منطقه و... و نیز چه به لحاظ اقدامات عملی که
در آن شرکت داشتهام روشن است که من مخالف رفتن به عراق نبودم.
من حتی میگویم: با آنچه که طی سالهای قبل میتوانستم انجام بدهم و
متأسفانه انجام ندارم(پاورقی25) در آن نقطه رفتن تو به عراق ناگزیر و
اجتناب ناپذیر بود.
عراق در
واقع تنها امکان بود و خودت هم گفتهای. از این رو میشود گفت که پرواز
محصول، بعضی “تاریخ”ها منجمله " تاریخ” معامله و زد و بند حکومت دست راستی
سابق فرانسه با رژیم ايران بود که " تاریخساز” نبود.
بگذریم که
برای " تاریخساز” وانمود کردن این پرواز و در راستای استفاده سیاسی -
تبلیغاتی از عملیات نظامی (کاری که هنوز هم به شدت رایج است و گویا هدف
شماره یک هر عملیاتی است) اندک نیروهای موجود در داخل، به ویژه در شمال را
به عملیات وا داشتیم و تماماً ضربه خوردند....
با این تفاصیل نباید پرسید و نباید نگران بود که نکند این " نوار مرزی” و "
جوار خاک میهن” و یا " فرماندهی مستقیم عملیات” و.... هم مشابه همان اقامت
جانشین و فرمانده سیاسی- نظامی سازمان، علی زرکش در اتاق بغلی و یا مشابه
جمع شدن فرمانده ستاد و فرماندهان بیست و سه گانه نظامی استانهای ایران در
شهرک پِرسان حومه پاریس باشد؟
و باز بعد از چند سال (که نمیدانم آیا چنان امکانی پیش خواهد آمد) مهدی
نامی بیاید بگوید " پوشال کاری” میکردیم.
آیا بهتر نیست معنی و مفهوم دقیق کلماتی چون "نوار مرزی” و جوار خاک میهن"،
" فرماندهی مستقیم عملیات” و یا آمار تقریبی هر تیپ، گردان، گروهان و واحد
رزمی را مشخص کنیم؟
کاری که هیچ خطر امنیتی- نظامی ندارد، سهل است در جایی نشان قدرت و استحکام
سیاسی، نظامی و ایدئولوژیک میتواند باشد.
راستی،
سازمان و در رأس آن شخص تو از دامن زدن به امیدهای واهی در بیرون و حتی در
درون سازمان چه هدفی را دنبال میکند؟
فراد وقتی که این امیدهای تو خالی در برخورد با واقعیت ها ترکید مسئولش
کیست؟ باید از هم اکنون دنبال علی زرکش دیگری بود.
نکته
دیگر: نقش و درجه تأثیر گذاری ارتش عراق در عملیات ما چقدر است؟
همه چیز باید در ابهام باشد تا کاریکاتوریزم تکمیل شود؟ آیا مردم،
هواداران، نیروهای سیاسی متحد و حتی بچههای خود سازمان میدانند که نقش
توپخانه و مخابرات ارتش عراق چقدر است؟
این را نه بخاطر جذام حکومت عراق بلکه بخاطر معلوم شدن خط و خطوط بنیادی و
استراتژیک خودمان، خط و خطوطی که باید به انقلاب مردم ایران منتهی شود
میپرسم.
آیا حقیقتاً بین " عملیات کماندوئی” (گیریم بسیار پیشرفته و سازمان یافته)
یا " عملیات مشترک مرزی” و یا عملیات یک مینی ارتش خصوصی با عملیات نظامی
در راستای قیام و انقلاب، در راستای شکستن سد اختناق رژیم، در راستای شکستن
بازوی نظامی و سرکوبگر دشمن ضد بشری تفاوتهايی وجود دارد یا نه؟
بهتر نیست بهجای نوشتن مقالاتی مشابه آنچه که ضمیمه کردهام و بهجای این
همه دسته گل به خود دادن، این موضوعات را در نشریه و رادیو مورد بررسی،
نقادی و " مو شکافی” قرار دهیم؟
همان طور که گفتم من نسبت به اجبارت و محدودیتهای کنونی سازمان بیگانه
نیستم، از این که چنین وضعیتی هم به وجود آمده ابداً خوشحال نیستم.
اجبارات
و محدودیتهای "امروز” محصول شرایط پیش از خود یعنی "دیروز” است و "فردا”
آن چه را که "امروز” میکاریم درو خواهیم کرد.
با نادیده
گرفتن تنگناها، با دسته گل دادنهای مکرر و هورا کشیدنهای آن چنانی شاید
بتوان " روزمره” مسائلی را بهاصطلاح حل کرد، اما فراد چه درو خواهیم کرد،
نمیدانم.
اگر امروز سئوالاتی را که در بالای همین صفحه مطرح کردم و نیز موضوعاتی از
این قبیل که:
- پایه و بنیاد ارتش انقلاب در کجا باید باشد؟ نیروی محرکه آن کدام است؟
انسان یا سلاح؟
- روابط سیاسی- نظامی و تدارکاتی ارتش انقلاب با ملاء و محیط پیرامون خود و
با مردم چگونه است؟ وچگونه باید باشد؟
- مراحل پیشرفت و رشد این ارتش کدام است
- زمان بندی نسبی مراحل رشد (نه مانند چشم بندیهای پبشین) و شاخصهای
مربوطه در هر مرحله کداماند؟
- جا پای اصلی و محل استقرار ارتش انقلاب کجا باید باشد؟ این طرف یا آن طرف
مرز؟
و صدها سئوال ریز و درشت دیگر که در توان و صلاحیت فردی من و نیز مجال این
نوشته نیست.
آری، اگر این موضوعات در روشنائی از فضا و روابط دموکراتیک تحلیل و بررسی
شود، میتوان امیدوار بود که چند سال و یا چند ماه دیگر عبارتی نظیر “پوشال
کاری” نخواهیم شنید و در آن صورت به “علاءالدین و چراغ جادویش” هم احتیاج
نداریم که شب تا صبح در بیابان خشک و لمیزرع برای ما کاخهای سر هبفلک
کشیده آمال و آرزو بسازد و روز بعد تمام آنچه را که ساخته یک دفعه دود کند
و به هوا برد تا کاخی دیگر در مکانی دیگر بسازد و همین طور....
حال که من پای را از گلیم خود بسیار دارزتر کرده، “تعلیمی” در دست گرفته و
بیش از اندازه کوپنم حرف زده و “سئوال” مطرح کردهام بد نیست چند موضوع
کوچک!! دیگر را هم اضافه کنم.
مسئله
مردم و جذب آنها
بساط خلیفه گری در بیابانهای بغداد
پیش از
این گفتم که من “استراتژ” نه از نوع کبیر و حتی از نوع صغیر آن نیستم.
"انسانی” هستم که البته بعضی چیزها را میفهمد. در ترازوی شما آن چنان
"ایدئولوژیکِ ایدئولوژیک” هم نیستم که چشم بسته هر شکستی را پیروزی صد در
صد بدانم.
البته با مفهوم “کلمات” و مفهوم آمار و ارقام کمی آشنا هستم. با این معرفی
برویم سراغ مطلب:
تو در پیامی به مناسبت هفتمین سالگرد انقلاب ضد سلطنتی مردم ایران گفتهای:
"در کشورهای مختلف جهان در مجموع حدود 2 میلیون ایرانی روزگار میگذرانند
که بخش اعظم آنها تحت فشارهای رژیم خمینی ناگزیر از ترک مهین شده و
در وضعیت آوارگی بسر میبرند."
از زمان این پیام حدود دو سال و چهار ماه میگذرد و بالطبع بر رقم دو
میلیون باید مقادیری افزوده شده باشد، بنابراین با توجه به این نکته و با
توجه به عبارت “بخش اعظم” میتوان گفت: هم میهنان ایرانی مقیم خارج کشور که
نه با رژیم خمینی و ضد انقلاب غالب و نه با بقایای سلطنت ننگین و ضد انقلاب
و نه با میانه بازان استحاله گرا رفته اند، باید حدود یک و نیم میلیون نفر
باشد.
یک و نیم میلیون انسان شرافتمند و دردمند که با ترک خانمان و تحت فشارهای
رژیم خمینی آواره این شهر و آن کشور شده اند و هیچگاه هم آب و خاک و مردم
خود را نه فراموش کرده اند و نه میتوانسته اند فراموش کنند.
سئوال:
از این یک و نیم میلیون نفر که علی القاعده مخالف خمینی هم هستند (خودت
گفتی) شما چه میزان و چه درصدی را جذب کردهاید؟ اشتباه نشود “جذب” نه به
مفهوم داوطلب خدمت در ارتش آزادیبخش و نه حتی به مفهوم ورود به روابط
تشکیلاتي سازمان در خارج. در ساده ترین و ابتدائی ترین شکل آن، یعنی جذب
برای شرکت در یک راهپیمایی و یا میتینگ علیه رژیم خمینی.
اگر تنها 10 درصد را جلب کرده بودید، میتوانستیم شاهد تظاهرات
جهانی 150 هزار نفری ایرانیان خارج از کشور علیه رژیم خمینی باشیم. بگذریم
که خود این 150 هزار نفر همچون توده عظیم بهمن میتوانست دیگران و دیگران
دیگر را به سرعت به خود جلب و جذب کند.
میان این رقم با ارقامی نظیر 10 هزار و 15 هزار که آب فراوان هم دارد چقدر
فاصله است؟ این فاصله ما با مردم است، مردمی که چشم دارند و گوش دارند و
میفهمند.
فکر میکنم مفهوم سیاسی - دیپلماتیک چنین آکسیونی و بعد هم تأثیر متقابل آن
بر مردم داخل کشور که اینها در واقع آیینهای هر چند ناکامل از آن هستند بر
هیچ کس پوشیده نیست.
ارتقاء مناسبات دیپلماتیک مقاومت هم در آن صورت دیگر به ملاقاتهای موسوم
به "پشت پایی”(پاورقی 26) احتیاج نداشت، زیاد توضیح نمیدهم مسئله خیلی
روشن است.
اما بلافاصله زیر این جملات خط قرمز نکشیده و نگوئید “چراغ سبز به میانه
بازان” و یا نگویید “انفعال و بريدگی” و یا نگویید “خط استحاله و ترک
مبارزه مسلحانه” اینها را هم، مردم میفهمند و قضاوت میکنند. قضاوت هم
کرده اند.
راستی هیچ میدانی تا کنون چند نفر از شرکت کنندگان در اعتصاب غذا(پاورقی
27)کسانی که به یمن مقاومت قهرمانانه آنها “بزرگترین پیروزی سیاسی مقاومت
در صحنه بینالمللی” به دست آمد، روابط را ترک کرده اند؟
آیا میدانی چندین ده نفر دیگر هم از کمک کنندگان به اعتصابیون از تدارک
کنندگان و از فعالین آن برنامه، روابط را ترک کردهاند؟ چرا؟
فراموش نکن که به قول آن فرزانه “پیروزی را نمیتوان به یاری بخت و اقبال
به دست آورد، کامیابی را باد موافق به بار نمیآورد، سلاح در جنگ البته
عامل مهمی است ولی عامل تعیین کننده نیست، عامل تعیین کننده انسان است نه
شیء”
صحبت از “انسان” و “اشیاء” شد. بد نیست در پایان این نامه به سیاق اول
نوشته سری هم به بارگاه مردان بزرگ بزنم، البته نه از در عمومی و بار عام
که از در خصوصی.
خودت طی سخنانی در این باره “اذن دخول” دادهای. گر چه فکر میکنم تا کنون
کسی از ما زمینی ها جرأت ورود و دق الباب نداشته.
البته اخیراً و در همین روزهایی که مشغول نوشتن این نامه بودم شنیدم که فاز
سوم انقلاب ایدئولوژیک، با مضمون انتقاد از بالا شروع شده است. کمی خوشحال
شدم، یاد این جمله معروف افتادم که “رفرم از امتیازات دیکتاتوریهاست”.
اما بعد دیدم همین قدر هم خوش خیالانه بوده. چون گفته شده است: تا کنون درب
خانه بالایی ها باز بوده، این حجب و حیای پائینی ها بوده که مانع دق الباب
بوده (من که چنین حجب و حیایی نداشتم و در را زدم بر من آن رفت که رفت. از
دیگر هم طبقهایهایم خبر ندارم) و یا “بالا مسئله نداشته پائین حجب و حیا
داشته” یک دسته گل دیگر به بالا، یک و یا چند تو سری دیگر به پايین.
اینست مفهوم انتقاد از بالا در فاز سوم انقلاب ایدئولوژیک.
سالی که نکوست از "سومین” بهارش پیداست.
بگذریم، اخیراً شنیدم که در درون تشکیلات بحث نو و کهنه راه افتاده است. در
سخنرانی نوروزی هم اشارهای داشتی. حسین مهدوی هم در آن جلسه شنبه "اوور"
گفته بود، سلولهای تازه و نو، سلولهای کهنه و مرده را دفع میکنند.
خوب؛ نو و کهنه کدام است؟ که کهنه را باید دفع کرد و نو را باید جذب کرد؟
آیا لباسهای نو و لباسهای کهنه است؟ که کهنه را باید دور انداخت و نو را
باید پوشید؟ آیا کهنه ماشینهای آخرین مدل سال پیش و نو ماشینهای آخرین
مدل امسال است؟ که این یکی باید به جای آن یکی بیاید؟
آیا گذار مداوم از کهنه به نو، تعویض مداوم آنهاست؟ آیا نوسازی، اعزام
مستمر افراد (البته افراد مخصوص و با رعایت حداکثر مخفی کاری) جهت خرید
لباس و کفش و روسری از گرانترین بوتیکهای پاریس است؟
راستی چند صد هزار فرانک وسایل پذیرایی، شامل میز و صندلیهای صدفی،
سرویسهای کامل غذاخوری چینی که چند هزار فرانک ناقابل هم (حدود 10 هزار
فرانک) صرف بسته بندی ویژه (Emballage
Special)
آنها شد و برای اقامتگاه کنونی تو در “نوار مرزی”!! ارسال شد، سالم به مقصد
رسیدند؟ صندلی ها را هنگام پیام تلویزیونی دیدم. “انشاء الله” بقیه هم سالم
به مقصد رسیده باشند.
احساس میکنم زیادی “خطر” کردهام و بیش از اندازه به “آتش” نزدیک شدهام.
اما حیفم میآید که این دو کلمه حرف ناقابل را هم نزنم.
مسعود!
هیچ میدانی برای خرید قاب عکسهای تو و مریم در جریان و بعد از ماجرای
موسوم به انقلاب ایدئولوژیک حداقل بین 40 تا 50 هزار فرانک خرج شد، چه
بدانی و چه ندانی وای بر تو.
زیرا 40
هزار فرانک به نرخ آزاد (پول ما از ایران میآید این طور نیست؟) برابر است
با 800 هزار تومان.(پاورقی 28)
حقوق روزانه یک کارگر کوره پزخانه را اگر دست بالا بگیریم 70 تومان میشود.
حساب بلدی؟ حرف حساب چطور؟ 800000 تومان یعنی حقوق یک ماه تمام 380 نفر از
آنها با چندین سر عائله. یعنی حقوق روزانه 11428 نفر کارگر کوره پزخانه.
گفتم که با آمار و ارقام آشنا هستم، میبینی! سفره خالی و قاب خاتم را.
حال تو خود سایر ارقام را بر این سیاق حساب کن. نوار مرزی و این همه
“تشریفات”! پذیرایی از کی و برای چی؟
سقوط کوتاه مدت و این همه تدارکات؟ راستی حیف نیست آنها را برای عراق
بگذاریم؟
شاید باز هم باید علاء الدین و چراغش را به کمک بگیریم؟
بگذار اضافه کنم:
مهدی گفت: “یک درجه پایین آمدن و کوتاه آمدن از این فُرمالیزم است."
فرمالیزم یعنی مطلق کردن و یا پر بها دادن به شکل.فرمالیزم از مظاهر
بورژوازی است. بوروکراتیسم غیر مسئول و نان به نرخ روز خور هم همین طور.
نرم تنانی که "ایدئولوژیکمان” شکل هر ظرف و قالبی را که در آن قرار
میگیرند به خود میگیرند، تا ظرف بعدی و ظرفهای بعدی.
بوروکراتیسم “تسلیم” بالاست. به بالا تن میسپارد و از پایین تقاص پس
میگیرد.
نمونهها در اینجا و آنجا فراوانند و این سؤال كه رابطه فلانی با بالا
چطور است مستمراً شنیده میشود.
نکند
این همه “اَشکال” برای پر کردن جای خالی “محتوا”های از دست رفته و یا رنگ
باخته است؟
خوب!
پیروز شدیم و این خود بحث مفصلی است که در این نوشته مجال و بضاعت آن را
نداشتم.گیریم که “قدرت” تمام قدرت را هم به دست آوردیم. یادت میآید در
گذشتههای دور هنگام “بحث استثمار” میگفتیم، هر چند جامعه طبقاتی است، اما
در روابط سازمانهای انقلابی، استثمار انسان از انسان به مقدار زیادی از
بین میرود (به اعتبار روابط و مناسبات انقلابی و نه شیوه تولید) و این
سازمانها در فردای حاکمیتشان بسط و گسترش یافته و روابط عادلانه درون خود
را به سطح جامعه ارتقاء و گسترش میدهند.
از مطالب فوق چه مقدار به قوت خود باقی است و شامل مرور زمان نشده؟
گفتنی کم نیست، مجال و شرائط آن تماماً مهیا نیست.
نوشته را با جملاتی از “اشپربر” به پایان میبرم که گفت:
“سرگذشت اساطیر و شکست افسانههای تراژیک یونانیان باستان خود درس عبرت و
زنهاری است برای همه، که چگونه “قهرمانان” در اوج شکوه و عظمت در آنجا که
خود را فرسنگ ها از هر گونه بلیهای دور میپندارند، در معرض تند باد شکست
اند."
سعید شاهسوندی
5 / خرداد / 1367
ضمناً این روزها کتابی در میان بچهها و در روابط دست به دست میگردد.
نمیدانم آن را خواندهای یا نه؟ اسمش “مکتب دیکتاتورها” و نوشته “اینیا
تسیو سیلونه” است. حیفم آمد آن را نخوانی و نداشته باشی. نسخهای از آن را
فتوکپی کرده و به عنوان “هدیه” همراه این نوشته برایت میفرستم.
اگر خواندهای بد نیست باز هم آن را بخوانی “از جهات مختلف” میتواند مفید
باشد.
___________________________________________________________________
پاورقی 22- عدم مخالفت من در مورد رفتن به بغداد و نیز توجیهاتی که بعد از
آن آمد بیانگر این موضوع است که در آن زمان به طور کامل از دستگاه فکری
مجاهدین مسعود رجوی کنده نشده بودم.
امروزه در دستگاه تفکر ملی _ دمکراتیک ضمن حفظ کلیه مرزبندی ها با حکومت
اسلامی از جمله مخالفت با تز صدور انقلاب و نیز سرکوب نیروهای آزادی خواه و
ملی که عملاً باعث به خطر افتادن موجودیت ملی و از بین رفتن سرمایههای
مادی و معنوی ایران شد، پناه بردن سازمان مجاهدین و شخص مسعود رجوی به آغوش
عراق را آن هم در بحبوحه جنگ یکی از چهار اشتباه استراتژیک و مهلک وی
ارزیابی میکنم که نام “خیانت به مصالح ملی مردم ایران” شایسته آن است.
بدیهی است سوای نقش و مسئولیت ویژه مسعود رجوی در این مورد هر یک از اعضا،
کادرها و مسئولین سازمان از جمله خود من به سهم خود مقصر و خطاکار بودیم.
پاورقی23- در واقع هم فرستنده رادیویی و هم تجهیزات نظامی و سلاح ها نه
اهدایی سازمان آزادی بخش فلسطین که اهدایی دولت عراق بود با واسطه گری شخص
“هانی الحسن” که به انجام این گونه دلالی ها شهرت دارد.
فرستنده مزبور، فرستنده موج متوسط سیار، ساخت شرکت ژاپنی
N. E.
C و متعلق به وزارت اطلاعات و تبلیغات عراق
بود که بر روی دو تریلی بزرگ نصب میشد، شخصاً از تحویل و حمل این تجهیزات
در آخرین مرحله، به دلیل عدم قابلیت استفاده از آنها در محل (کردستان
ایران) خودداری کردم
پاورقی 24- سلاح ها نیز شامل مقادیر زیادی موشک انداز آر پی جی 7 همراه با
گلولههای آن، مسلسلهای کلاشینکف، اسلحههای کمری برتا و فشنگهای مربوطه
بودند، این تجهیزات تماماً از زرادخانه ارتش عراق میآمد که در مرز قلعه
دیزه - سُونه توسط مأموران عراقی تحویل داده شد. در این ماجرا نیز نقش
“هانی الحسن” صرفاً واسطه گی و گذاشتن دست مسعود رجوی در دست صدام حسین
بود.
پاورقی 25- مقصود سیاست جذب، از طریق برخوردهای دمکراتیک با نیروهای
گوناگون و به خصوص با حزب دمکرات کردستان ایران است.
پاورقی26- اشاره به طنز تلخی است که مسئولین و افراد بخش دیپلماسی سازمان
جهت نشان دادن بی اعتباری عکسهای تبلیغاتی که با دیپلماتهای خارجی
میگیرند، کوک کرده بودند. بر اساس این طنز تیم دیپلماتیک سازمان در مجامع
بین المللی تشکیل شده از یک نفر که وظیفه پشت پا زدن به دیپلمات را دارد و
نفر دومی که دوربین به دست جهت عکس گرفتن و بالاخره نفر سوم و باصطلاح
ملاقات کننده اصلی که مترصد است تا دست دیپلمات پشت پا خورده و در حال سقوط
را بگیرد و از این طریق یک ملاقات دیپلماتیک انجام دهد!!
پاورقی27- اعتصاب غذای زمستان 1366 در اعتراض به اخراج شماری از اعضا و
هواداران سازمان به گابن
پاورقی 28- نرخ محاسبه ارز و نیز میزان حقوق ها مربوط به سال 1367 است.
مطالبی دیگر
در ارتباط با سعید شاهسوندی:
ــ
مصاحبههاي آقای سعید
شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
قسمت 168 ( صدا )
ــ مصاحبه آقای سعید شاهوسندی با آقای حسین مهری ـ قسمت
167 ( صدا )
ــ مصاحبه آقای سعید شاهوسندی با آقای حسین مهری ـ
قسمت 166 ( صدا )
ــ مصاحبه آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
قسمت 165 ( صدا )
ــ مصاحبه آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
قسمت 163 و 164 ( صدا )
ــ اسناد مکاتبات مسعود رجوی و من ـ بخش پنجم
ــ
مصاحبه آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ قسمت
162( صدا )
ــ
اسناد
مکاتبات مسعود رجوی و من (بخش چهارم)
ــ
مصاحبه سعید شاهسوندی با
رادیو صدای ایران ـ
قسمت
146
ــ مصاحبههاي
آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
161
ــ
"اسناد
مکاتبات مسعود رجوی ومن"(3)
ــ
مصاحبههاي سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
160
ــ باري
سنگينتر از توان شانهها ـ گفتگوی سعید شاهسوندی با لطف الله میثمی
ــ
محورهای گفتگوی آقای سعید شاهسوندی با آقای حسین مهری ـ
159
ــ
مقدمهاي بر انتشار جلد اول كتاب خاطرات
«اسناد مکاتبات مسعود رجوی و من»
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران قسمت
145
ــ
گفتگوی
سعید شاهسوندی با مسعود بهنود،
نیم رخ ـ دیگر کشتن بس است
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیوصدای ایران قسمت 144
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران قسمت 143
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو
صدای ایران قسمت 142
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیوصدای ایران قسمت
141
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیوصدای ایران
قسمت 140
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیوصدای ایران
قسمت 139
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران
قسمت 138
ــ مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران
قسمت 3 و 4
ــ
مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران
قسمت2
ــ
مصاحبه های سعید شاهسوندی با رادیو صدای ایران ـ
قسمت 1
ــ فرزندان شکست ...
ــ
مصاحبه سعید شاهسوندی با نشریه چشم انداز ـ
بخش اول
ــ
متن کامل نامه رجوی به مهندس مهدی بازرگان
ــ تبریک سایت ایران قلم به مناسبت افتتاح
سایت
آقای سعید شاهسوندی
سایت ایران قلم از انتشار
مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است
مسئولیت
مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد
|