_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________
" کانون ایران قلم"
احزاب ساختاری در ایران
28.08.2008 تقی رحمانی اصرار براي داشتن و يا يافتن نقشه راه صحيح در دوراني كه به گفتوگو نيازداريم بسيار با اهميت است. هر از گاهي فعالان سياسي و حتي روشنفكران ايراني با توجه به نگاه "دولت محوري" به جاي "جامعه مدني محوري"، راه نجات جامعه را تقويت احزاب سياسي در ايران ميدانند. اما پرسش اين است كه تقويت احزاب سياسي تا چه حد به دموكراسي ياري ميرساند به باور نگارنده اين ادعا جاي بحث دارد، ايده مزبور بر خطا نيست، اما درست هم نيست، به عبارتي بهدليل راهبردي توجه احزاب موجب غفلت از جامعه مدني و نهاد و صنفسازي ميشود، در حاليكه احزاب در بستر جامعه مدني معني واقعي دارند. براي اينكه اثبات گردد كه ادعاي مزبور درست نيست ميتوانيم به تجربه كشورهاي پيشرفته و داراي دموكراسي نگاه كنيم يا به تجربه تحزب صدساله در ايران نظري بيندازيم. سوال بارز اين است كه پايه و تكيهگاه دموكراسي، جامعه مدني يا نهاد است يا احزاب به عبارتي احزاب شرط لازماند، اما كافي نيستند. مرور گذرا اما نيز به تاريخ صدساله در ايران نشان ميدهد كه دولت مدرن و احزاب و سازمانها به تقليد از جوامع پيشرفته در ايران شكل گرفتند. اما بدون جامعه مدني قوي و تأثيرگذار دولت مدرن شبه مدرن و احزاب شبه حزب شدند. در حقيقت به نظر ميرسد كه اگر براي ساختن يا جاده آسفالته در ايران اقدام كردند. بهجاي خاك برداري، سفتكاري با ريختن اسفالت بر زمين اعلام كردند كه جاده شوسه و مناسب كشيدهاند و هر بار كه آسفالت دچار شكست و ترك ميشود اعلام ميگردد كه اشكال از مصالحه يا شرايط آب و هوايي بوده و باز اعلام ميگردد كه در همه كشورها آسفالت دچار ايراد ميشود ... به عبارتي ساز تنهاي حزب سازي مورد نظر قرار ميگيرد. در همين رابطه منكران و طرفداران حزب به نفع و عليه احزاب وارد ميدان ميشوند. و جالبتر اين است كه در چنين كشوري، بسياري از سياسيون افتخارشان اين ميشود كه جز با هيچ گروه و دسته و حزبي و مرامي نيستند. ترجمه ساده اين جملات اين است كه اينان طرفدار خودشان هستند و ترجمه سادهتر اين جملات باز اين است كه "همه احزاب و گروهها باطل و غلط هستند". و اما موضوع نقد ما اين نكته مهم است كه طرفداران نظام حزبي كه از سر صدق نيت از تقويت احزاب دفاع ميكنند، در حقيقت جامعه مدني و نهادهاي مدني كه نشان و جايگاه خاكبرداري و سفتكاري را براي جاده آسفالته دارد را مورد غفلت قرار ميدهند. توجه به تجربه سه دوره احزاب در ايران نشان ميدهد كه حركت حزب سازي در ايران بيدستآورد نبوده اما در فقدان جامعه مدني و نهادهاي صنفي يا دولتگير شده يا دولت كوب گرديده است. احزاب پارلماني احزاب اوليه با گرايش ليبرال بر محور و گرد اشخاص و محافل و گروههاي روشنفكري يا صاحبان صنايع قدرت گرفتن اين احزاب در پارلمان قدرت يافتن، مقايسه احزاب قدرتمند در انقلاب فرانسه از 1789 م تا 1910 م نشان ميدهد كه در فرانسه بستر طبقه اجتماعي و نهادهاي مدني و در نهايت به احزاب معني واقعي داشته. اما حزبسازي بر حول محافل و اشخاص و پارلمان در ايران به دليل فقدان نهادهاي مدني و جامعه مدني در ايران جواب شايسته نداد. اين شكستها به خوبي مورد نقد جريان سازان دورههاي بعد قرار نگرفت. حزب دموكرات عاميون و اعتداليون و اجتماعيون به ترتيب در حزب ژاكوبن و ژيروندين بودند، اما فرق اين دو حزب ايراني با احزاب فرانسوي اين بود كه نوع ايراني اين احزاب بر سر مزاري نوحه ميخوانند كه مردهاي در آن وجود نداشت. جامعه ايراني در شكل دولت – ملت مدرن شكل نگرفته بود. نبايد فراموش كرد كه در مجلس اول بعد از انقلاب فرانسه در سال 1789 م كه در يك زمين تنيس شكل گرفت نمايندگان اشراف، سرمايهداران و طبقات فقير در جايگاههاي تفكيك شده نشستند در نتيجه واژه چپ به اين خاطر به طرفداران فقرا و اقشار ضعيف داده شده كه ايشان در سمت چپ زمين قرار گرفتند. اما در مجلس اول مشروطيت در بسياري از موارد روحانيون و شاهزادهها به جاي برخي از اصناف و اقشار نشستند و فقط كسبه و تجار و اشراف و روحانيون نماينده خود را داشتند. اين تفاوت مهم را نميتوان ناديده گرفت به عبارتي مشكل جامعه ايران در فقدان كنش احزاب نبوده، چرا كه با تشكيل حزب توده در ايران و بعد فدائيان و بعد مجاهدين خلق پيگرفته شد. اما تجربه احزاب محفلي و پارلماني در ايران استمرار پيدا كرد. در دوران نهضت ملي تا به امروز نيز بر حول دولت يا اشخاص قدرتمند، يا محافل پيگرفته شده است. در نتيجه مشكل دموكراسيخواهي در ايران به فقدان احزاب برنميگردد، بلكه به عدم تناسب است. اين احزاب كه در رابطه احزاب با نهادهاي مدني باز ميگردد. حول قدرت شكلگرفتهاند و با اين منطق كه در ايران بدون دولت و قدرت كاري نميتوان از پيش برد، پس بايد يك پاي دو قدرت داشت. احزابي مانند حزب دموكرات قوام / حزب رستاخيز / حزب جمهوري اسلامي / جبهه كارگزاران سازندگي / جبهه مشاركت / حزب اعتماد ملي و احزابي كه بيرون از حاكميت قدرت شكل گرفتهاند اما شخص محور يا محفل بودهاند مانند جبهه ملي ايران، حزب ملت، حزب ايران، نهضت آزادي ايران. ويژگي اين احزاب؛ داشتن اعتبار اجتماعي به جاي وزن و نفوذ ميان لايههاي اجتماعي است. اين اعتبار در جامعه ايران، توان بسيج نيروها را پيدا ميكند و موفق ميشود كه عامل بسيج كننده مردم در مبارزات پارلماني يا مخالفت با حكومت شوند. اما اين توفيق را نمييابند كه جامعه مدني و نهادهاي مدني را سازمان دهند. اين احزاب در مجموع شخص محور، محفلي، جبههاي، موسمي، برنامه محور يا خواسته محور هستند. اگر نگاهي دقيق به اين احزاب و همتابان اروپايي شود. ملاحظه ميگردد كه ايشان در قلمرو كردار حزبي و سازماني نادرست عمل نكردهاند، اما چرا كاميابي احزاب اروپايي را ندارند، مشكل كجاست؟ آيا مشكل در درون اين احزاب است يا در نحوه رابطه با جامعه مدني و نهادهاي صنفي و مدني ميباشد. حتي حكومتي و غير حكومتي بودن تحتالشعاع مستقيم ارتباط با نهادهاي مدني و صنفي قرار ميگيرد. چرا كه علاوه بر دولت محوري و اشغال پست دولتي كه وظيفه كلاسيك و تعريف احزاب در ايران است، احزاب حكومتي نهادهاي مدني در اختيار خود ميخواهند و استقلال آنان را بر نميتابند در حاليكه عدم استقلال آنان به معني پايان دموكراسي است. همچنين احزاب بيرون از دولت براي تماس با نهادهاي مدني تحت فشار و تعقيب حكومت قرار ميگيرند و در صورتيكه با نهادها ارتباط برقرار كنند، ناگزير از رابطه وابستهگي صنف به حزب هستند. اين نوع رابطه امنيت نهاد و تشكل صنفي را به خطر مياندازد. بهعبارتي احزاب در ايران در سرزمين نامناسب نقش قراردادي و كلاسيك و استاندارد اما غيربومي را درست بازي كردند اما نتيجه عكس گرفتند. بههمين خاطر مسؤول بخش فلان نهاد صنفي در يك حزب درون حاكميت، بيشتر بهدليل وابستگي حزبي برگزيده ميشود تا مقبوليت در درون اصناف و نهادهاي مدني كه نمونه بارز آن در اين سالها خانه كارگر و مسؤولان آن هستند. يا مسؤول فلان قسمت مدني و صنفي يك حزب تحت فشار غير حكومتي، فرد منفرد و خوش نام همان صنف است، اما همه همكاران وي به دليل امنيتي از تماس سازماني با وي را با دادند. كه نمونه آن را در جبهه ملي دوم و سوم و نهضت آزادي ايران ميبينم. به عبارتي احزاب كه واسطه نهادهاي مدني و صنفي با حكومت هستند و قرار است كه به نمايندگي از جامعه مدني در دولت يا با دولت نقش بازي كنند در عمل توانايي انجام اين وظيفه اصلي خود را ندارند و در حد محفل تيم و دسته باند بسته ميمانند. احزاب و سازمانهاي علني – محفلي نسل اول كه در ايران استمرار پيدا كردهاند، در عمل با نقدهاي فراواني روبهرو شدند اما احزاب نسل دوم روشنفكري – اجتماعي احزابي متأثر از تجربه غرب بودند كه ميپنداشتند خواهند توانست با اصلاح ساختار تشكيلاتي و برپايي برخي از اصول و ضوابط بر صنف احزاب محفلي شخصيتي نسل اول فايق آيند.
احزاب سوسياليستي و كمونيستي و راديكال تجربه جديدي را در اروپا بنيان گذاشتند كه با تجربه احزاب محافظهكار و ليبرال متفاوت بودند. احزاب مزبور به جاي محفل و شخص محوري، به سوي سنديكاها و مشكلات جامعه مدني توجه كردند و در عين حال به ساختار سازي حزبي پرداختند. عضوگيري منظم، آموزش، تشكيل حوزههاي حزبي، انتخابات درون حزبي از جمله تجارب اين احزاب بود كه بعدها به همه احزاب ليبرال تسري پيدا كرد. در ايران آغاز گر اين تجربه، حزب توده بود كه سعي كرد كه با ايدئولوژي آموزش، كادر سازي، ساختار حزبي و برپايي حوزه، برپايي تشكلات صنفي مدني وابسته به حزب تجربه غرب در ايران را بازسازي كند. دو سازمان فدائيان خلق و مجاهدين خلق نيز در شكل علني و مخفي ويژگيهاي مزبور را به شكل سازماني در ايران به نمايش گذاشتند. در اين ميان مجاهدين خلق گستردگي وسيع يافت. از نوع احزاب درون حكومت، سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، حزب جمهوري اسلامي و جمعيت مؤتلفه اسلامي، تلاش كردند چنين تلاشي را به ثمر برسانند. الف- تجربه احزاب، سرنوشت حزب توده، حزب رستاخيز، حزب جمهوري اسلامي در ايران قابل تأمل است. حزب توده با نقد احزاب نسل اول، با اصول طلايي ايدئولوژي، كادر سازي، سلسله مراتب حزبي و آموزش و تشكيل حوزههاي حزبي و ارتباط با جامعه مدني يعني تشكيل بخشهاي مختلف حزبي مانند بخش كارگري، نظامي ... تجربه تمركزگرايي و رهبري جامعه را به آزمايش گذاشت. اين الگو كه بر محور ايدئولوژي، سلسله مراتب، كادر و آموزش استوار بود تجربه مهمي بود. اما انگار حزب برخاك پوك رژه ميرفت. حزب، جامعه مدني مدرن شكل نگرفته در ايران را بهعنوان بازوي خود ميخواست. به عبارتي حزب هم نهادهاي مختلف مدني را شكل ميداد و هم آنها را به خود وابسته ميخواست. حزب توده توجه نداشت كه احزاب كمونيست و سوسياليست اروپايي بعد از سنديكا و شوراهاي كارگري شكل گرفتند و پاسخي به نياز سياسي آنان بودند، نه محصول احزاب سياسي. حزب توده در عين كمك به رشد فهم مدنيت در جامعه روشنفكري، روش نادرستي را در پيش گرفت. سركوب حزبي كه راهبرد صحيح ملي نداشت، به معني سركوب و نفي دستآوردهاي نهادهاي مدني وابسته به حزب بود. به عبارتي حزب توده توجه نداشت كه در فقدان جامعه مدني قوي كه حزب به آن نگاه بازوي حزبي داشت؛ تسخير دولت يا تشكيل دولت ائتلافي نميتوانست راه رسيدن به اهداف حزبي باشد. جالب اين بود كه در فقدان نهاد و طبقه، قشرهاي سازمان يافته، حزب توده در بازي قدرت دولت مستعجل بود كه البته چنين شد. قدرت محوري حزب بر جامعه مدني محوري سوار نبود، بلكه بر دولت محوري سوار بود.[زيرا] قدرت مشروع با نمايندگي اقشار و طبقات سازمان يافته حامي بدست ميآيد. به عبارتي با داشتن آموزش كادرهاي فراواني و ايدئولوژي، بستر واقعي حركت حزبي فراهم نبود كه آن همانا فقدان نهادهاي مدني، صنفي و قومي بود. جالب اين بود كه حزب بر اين راستا حركت چنداني نكرد. چون نهاد سازي مدني حزبي با تقويت جامعه مدني متفاوت است. تجربه حزب توده به درستي جمعبندي نشد. استبداد كمك به اين جمعبندي انحرافي كرد كه در قسمت سازمانهاي تشكيلاتي به آن خواهيم پرداخت. تجربه حزب جمهوري اسلامي ايران اما قابل تأمل است،. حزب جمهوري كار دشوارتري داشت. اگر حزب توده كار سلبي ميكرد، حزب جمهوري بايد كار اثباتي ميكرد و تجربه اجرايي نشان ميداد؛ اما تجربه نشان داد كه حزب در حذف رقيبان كارآمد است، اما در جذب و حفظ رفيقان دستآوردي ندارد. نکته مهمتر آن بود كه حزب بدون فشار امنيتي در اوج قدرت اعضاي آن منحل شد. اين انحلال خود خواسته با بيانيه تحليل جالبي همراه بود كه علت آن نبودن دشمن و رقيب اعلام شد. اما اين ظاهر مسأله بود. حزب جمهوري به دو جناح تقسيم شد و در عين حال در هر جناح جمعهاي كوچك شكل گرفته بودند كه با يكديگر اختلاف فراوان در امور اقتصادي و اجتماعي داشتند. حزب حتي حسب حفظ قدرت نبود. زيرا اكثر اعضاي حزب، خارج از حزب نيز از اعتبار برخوردار بودند كه نياز آنان را به حزب و حركت حزبي كاهش ميداد. حزب جمهوري اسلامي با آموزش مذهبي – ايدئولوژي، اصول اعتقادي، باورهاي سلبي عليه التقاط انديشههاي انحرافي شكل گرفته بود. اين ادعاي بانيان حزب، مجموعه آموزشهاي ذهني و غير عملي را به افراد آموزش ميداد كه بر محور سلب ديگري و ديگران بود. در نتيجه در ارتباط با مسايل عيني، حزب برنامه اجرايي مدرن نداشت. در نتيجه بعد از حذف غير دموكراتيك رقيبان، اتحاد رفيقان منتفي شد و اختلافات بالا گرفت. حزب در عين داشتن 4 ميليون عضو اسمي، هيچ رابطه منظم با نهادهاي مدني، صنفي مختلف نداشت. اما دو نهاد صنفي حزب را به انحلال كشاندند: حاميان خانه كارگر و جامعه اصناف يا همان بازاريان طرفدار حزب جمهوري اسلامي. فعاليت مجدد جمعيت مؤتلفه بهعنوان حامي منافع بازاريان و تجار سنتي نشان داد كه رابطه جامعه با سازمان تا چه حد معنا دار و مؤثر است. اما خانه كارگر و حاميان آن به علت عدم رابطه صادقانه با كارگران، بعدها بهعنوان نهاد حكومتي با حزب كارگزاران همراه شدند. هزار نكته باريكتر از مو اينجا بود كه حتي ارتباط سنتي مؤتلفه با بازار نقش مهمي در قدرت يافتن مؤتلفه داشت چرا كه بازار، قدرت قابل ملاحظهاي در روابط اقتصادي ايران دارد. تجربه حزب جمهوري نشان داد كه آموزش و اصول حزبي نميتوان فقط سلبي، ذهني و اعتقادي باشد در اين صورت حزب ناموفق خواهد بود. همچنين اين حزب دولت محور بود، به سازماندهي جامعه مدني توجه نداشت. بخشهاي دانشجويي، كارگري، زنان، كارمندي و ... حزب بيشتر در خدمت حزب بودند تا در خدمت جامعه مدني. تجربه حزب جمهوري اسلامي نشان داد كه اگر حزب توده ايران در موضوع قدرت و اثباتي قرار ميگرفت، كامياب نميشد. چون حزب توده قدرت محور، چندان به جامعه مدني توجه نداشت. همچنين بسياري از باورهاي حزب مزبور با شرايط عيني جامعه هماهنگي نداشت. در جامعه ايران طبقه كارگر شكل گرفته و اصناف قدرتمند نبود تا حزب بتواند با تكيه بر آنها در جامعه حكومت كند.
تجربه حزب توده جمعبندي نشد اما جبهه ملي دوم و نهضت
آزادي بهوسيله سازمانهاي تشكيلاتي نتيجه نقد بارز بنيانگذاران مجاهدين خلق بر تجربه نهضت آزادي و جبهه ملي اين سه اصل بود: مبارزه مكتبي (ايدئولوژي)، كادر همه جانبه، مبارز حرفهاي (تمام وقت). سازمان به رسم زمانه و در پاسخ به استبداد، به مشي چريكي روي آورد. دستآورد تشكيلاتي سازمان مجاهدين نسبت به حزب توده يا فدائيان موفقتر بود و سازمان محبوبيت گسترده يافت. با اين حال مشي و سازمان در دهه 50 هجري - شمسي مانع سركوب نشد و در سال 1360گستردگي تشكيلاتي سازمان نتوانست آن را از حذف شدن نجات دهد. به عبارتي راهبرد بايد مسير پيروزي باشد. خوشنامي با قدرت داشتن و كاميابي متفاوت است. قرار بود كه با مشي چريكي، كادر همهجانبه، مبارز مكتبي و تمام وقت رژيم پهلوي سرنگون گردد. استبداد با اين مشي تكان خورد، اما سرنگون نشد. همچنين گستردگي سازمان مجاهدين بايد ميتوانست مانع از حذف آنها از صفحه قدرت شود، اما سازمان اگر در دانشجويان، دانشآموزان و روشنفكران نفوذ مناسب داشت، در بخش مؤثرتر جامعه مدني ايران حامي قدرتمند نداشت. حركات سياسي سازمان در سالهاي 1358 تا 1360 از سوي اصناف، اقشار، نهادهاي كارگري، كارمندي، حمايت جدي نشد، در نتيجه پيوند اقتصاد با سياست در مشي سازمان ايجاد نشده بود. پس حذف سازمان امكانپذير بود. اما سازمان مجاهدين در سالهاي 58 تا 1360 با تشكيل نهادهاي مختلف دانشجويي، كارمندي، كارگري، ... در حقيقت همانند احزاب سياسي عمل ميكرد رابطه حزب صنف حزبي به معني وابسته كردن صنف به سازمان بود. اين امر مانع از استقلال نهادهاي مدني ميشد. در نتيجه ضربه به سازمان به معني منحل شدن اصناف و نهادهاي وابسته به سازمان بود كه بهوسيله سازمان شكل گرفته بود. تجربه فدائيان خلق بهتر از مجاهدين خلق نبود.
سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد |