_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

می دانم که هیچ نمی دانم

بهرام محیی

17.12.2006

در این گفتار، نگاهی گذرا خواهیم داشت به زندگى و آرای سقراط فیلسوف بزرگ یونان باستان. سقراط در سال ۴۷۰ پیش از میلاد در آتن زاده شد و در سال ۳۹۹ پیش از میلاد در همین شهر و پس از نوشیدن جام شوکران، چشم از جهان فروبست.
 

پدرسقراط سنگتراش و مادرش قابله بود. وی از همسرش اکسانتیپه صاحب سه فرزند شد. سقراط در جوانی در چند جنگ شرکت داشت و در یکی از آن­ها با دلاوری جان یکی از دولتمردان و سرداران نامی آتن را که مجروح شده بود نجات داد. بعدها خود را یکسره وقف فلسفه کرد. در کوچه­های آتن می­گشت و مردم را به بحث می­کشید و با پرسش­های سمج و پی­درپی آنان را دچار سرگیجه می­ساخت و به تامل وامی­داشت.

سقراط به فلسفه­ی طبیعی علاقه­ای نداشت و خود را معطوف به مسائل اخلاقی نمود. در سال ۴۰۴ پیش از میلاد و تحت سیطره­ی ۳۰ جبار، از فرمانی برای همکاری در یک قتل سیاسی سرپیچی کرد. این امر می­توانست به قیمت جان او تمام شود. سقراط در سال ۳۹۹ پیش از میلاد به جرم توهین به خدایان و فریب جوانان در مقابل دادگاه قرار گرفت.

به گفته­ی شاگردش افلاطون، در مقابل دادگاه گفت: اگر به من می­گفتید که سقراط، این بار تو را آزاد می­کنیم با این شرط که دیگربار به فلسفه روی نیاوری، پاسخ می­دادم که مردان آتن، برایتان ارزش قائلم و به شما احترام می­گذارم، اما تا زمانی که نفس می­کشم و توان دارم، هرگز از فلسفیدن دست برنخواهم داشت.

سقراط هفتاد ساله محکوم به مرگ شد. او توصیه­ی برخی از دوستدارانش را برای فرار از زندان نپذیرفت و جام شوکران را در محفل دوستانش سرکشید. سقراط در واپسین ساعات زندگی خود، با آنان به فلسفیدن درباره­ی نامیرایی روح پرداخت.

دیوگنس لائرتیوس گزینسخن­هایی از سقراط را گرد آورده بود. سقراط بارها در بازار آتن و در مقابل وسایلی که برای فروش گذاشته بودند گفته بود: چقدر چیزهایی که من به آن­ها هیچ احتیاجی ندارم زیادند! یکبار از او پرسیده بودند آیا دشنام آن شخص تو را نمی­آزارد؟ و سقراط در پاسخ گفته بود: نه! زیرا آنچه که او می­گوید در مورد من صادق نیست. در مقابل این پرسش که آیا بهتر است آدم ازدواج کند یا نه، پاسخ داده بود: هر کدام را که برگزینی پشیمان خواهی شد.

سقراط از خود نوشته­ای برجای نگذاشت. آنچه از اندیشه­ی او می­دانیم عمدتا از نوشته­های افلاطون است. مخالفان سقراط او را در زمره­ی سوفیست­ها می­شمردند، اما سقراط درست می­خواست بر نسبیت­گرایی سوفیست­ها چیره گردد. او در جستجوی زندگی واقعی اخلاقی می­گشت. شعار مورد علاقه­ی سقراط سنگنوشته­ی بالای معبد آپولون در دلفی بود که بر آن این کلمات به چشم می­خورد: خودت را بشناس!

سقراط همشهریانش را وارد گفتگو می­کرد تا همراه آنان در «لوگوس» این گفتگوها، ذات فضیلت یا امر نیک را بازشناسد. «لوگوس» به مفهوم سقراطی آن، به معنی آن بصیرت خردمندانه­ای است که از یک گفتگوی مشترک بیرون می­آید. «لوگوس» سقراطی از یک طرف دربرگیرنده­ی خود گفتگوی زنده و از طرف دیگر اندیشه­ی درست در این گفتگوست.

امر نیک آن نیست که مردم معتقدند یا انجام می­دهند، بلکه امر نیک دارای یک «لوگوس» یا یک معنی است. باید آن را بازشناخت و از آن پیروی کرد. لوگوسی که در جریان گفتگو خود را به عنوان بهترین اثبات می­کند، یعنی اینکه در مقابل هر آزمون سنجشگرانه­ای پایدار می­ماند، معیار عینی برای اخلاق است.

سقراط نیز دانشی از ذات فضیلت­ها نداشت، اما او این را می­دانست و این به اصطلاح دانش، او را راضی نمی­کرد. سقراط در دفاعیاتش گفت: در مقایسه با این انسان­ها خود را فرزانه­تر یافتم. زیرا با اینکه هیچکدام از ما به درستی و راستی چیزی نمی­دانست، اما آنان تصور می­کردند که چیزی می­دانند و هیچ نمی­دانستند، در حالی که من هیچ نمی­دانستم و تصور هم نمی­کردم که چیزی می­دانم. بنابراین من در مقایسه با آنان کمی فرزانه­تر بودم. از آن رو که اعتقاد هم نداشتم چیزی را که نمی­دانم می­دانم.

سقراط در گفتگوهای خود، آگاهی به نادانی خود را بصورتی روشمند به کار می­گرفت. روش او که به «طنز سقراطی» معروف است، طرف گفتگو را به تامل وامی­داشت. سقراط از در نادانی وارد می­شد و اجازه می­داد طرف مقابل بر «دانایی» خود متکی باشد. سپس پیگیرانه آغاز به پرسش می­کرد، به ناروشنی­ها اشاره می­نمود، تناقضات در گفتار را کشف می­کرد و طرف گفتگو را به سرگیجه و درماندگی می­کشید تا سرانجام اعتراف کند که: اکنون من نیز می­دانم که هیچ نمی­دانم!

سقراط بر درماندگی در روشن­سازی مفاهیم اخلاقی، از طریق آموزه­های اخلاقی بسته و آماده چیره نمی­شد، بلکه پاسخ­های او نهایتا به عنوان تفکری سنجشگر و ناتمام باقی می­ماندند. سقراط مخاطب خود را به اندیشه­ی مستقل تحریک می­کرد و او را وامی­داشت در جستجوی حقیقت برآید. او هنر مامایی را از مادرش آموخته بود و تلاش می­کرد «لوگوس» را بزایاند. به دیگرا ن نیز برای زایش روحی یاری می­رساند.

سقراط در گفتگوهایش، تبیین مفهومی را هدف می­گرفت. او بصورت استقرایی از مورد خاص به کل می­رفت. گفتگوهای سقراطی با نمونه­ها آغاز می­شوند. برای مثال: این کار در اینجا یا در آنجا، رفتاری فضیلتمندانه است، موردهای ویژه­ای از فضیلتی معین.  اما آن چیست که در همه­ی این موارد مشترک است؟ آن چیز عمومی چیست؟ ذات این فضیلت چیست؟ به این ترتیب سقراط در جستجوی امر کلی مفاهیم اخلاقی مانند عدالت، دلاوری، پارسایی و غیره برمی­آمد. و در ادامه می­پرسید آن چیست که در همه­ی فضیلت­های جداگانه مشترک است؟ امر کلی در فضیلت چیست؟

برای نمونه در دیالوگ افلاطونی «لاخس»، سقراط به بحث در مورد تعریف دلاوری می­پردازد. پرسش این است که دلاوری بر اساس ذات کلی خود چیست؟ لاخس به تبیین این مفهوم می­پردازد و یکی پس از دیگری آن­ها را ناکارآمد می­یابد و طرد می­کند. از این طریق، دانش خود نسبت به نادانی­اش را ژرفش می­بخشد و گسترش می­دهد. در پایان، هیچکدام از تبیین­های مفهومی او از امر کلی قابل دفاع نمی­مانند. دیالوگ لاخس هم در فرجام خود به یک بن بست (آپوری) منجر می­گردد و بی­نتیجه می­گسلد. سقراط در پایان می­گوید: «پس سرانجام نیافتیم که دلاوری چیست؟». به این ترتیب، طنز، استقرا، قابلیت مامایی و تلاش برای تعریف یک مفهوم، شاخص­های روش سقراطی را می­سازند.

اندیشه­ی سقراطی برخوردار از این خوشبینی است که انسان نیک است و مستعد برای فضیلت و از جمله برای نیکبختی. انسان صرفا نیازمند شناخت مفهومی نسبت به این استعداد و پرورش آن است. کافیست که انسان امر نیک را بداند تا آن را انجام دهد. فضیلت برای سقراط با دانش مفهومی توامان است. هیچکس داوطلبانه از روی دانایی کار بدی نمی­کند و آنکس که دست به بدی می­زند، قربانی نادانی خویش است.

سقراط در برابر مرگ نیز پیگیرانه حاضر به دست شستن از اخلاق و فلسفیدن نمی­شود. او پیشنهاد دوستانش را برای فرار رد می­کند و می­گوید نه از مرگ، بلکه از پلیدی باید فرار کرد. بهتر آن است که انسان مورد بی­عدالتی واقع شود تا بی­عدالتی کند. حتا اگر این امر به معنای مرگ باشد.

 

 

 

سایت قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد