_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

مصاحبه بنیاد سحر با خانم بتول سلطانی (قسمت دوم)

21.10.2008

بنیاد خانواده سحر

http://www.saharngo.com/index.html

لینک به قسمت اول مصاحبه

 

بخش دوم گفتگوی بنیاد خانواده سحر با خانم بتول سلطانی

 

 بنیاد خانواده سحر: با سلام و درود خدمت تمامی ایرانیان خارج و داخل کشور و همچنین خدمت شما خانم سلطانی؛ در گفتگوی نخست بحث شما تا آنجا رسید که گفتید: رهبری سازمان مجاهدین خلق، آقای مسعود رجوی با شما چند بار تماس گرفت. لطفا بفرمائید وی در این تماس ها چه می گفت و به دنبال چه چیز بود.

 

خانم بتول سلطانی: من نیز خدمت مردم عزیز ایران مجددا سلام عرض می کنم.

در این تماس ها او گپ می زد و شوخی می کرد و می خواست بفهمد من چرا ناراحت هستم و می خواست بداند مشکلم چیست. من آن موقع درد بی درمانم را نمی گفتم. خیلی ناراحت بودم و خیلی از چیزهای سازمان برای من سوال شده بود که احساس می کردم همه زندگی ام را باخته ام. زندگی ام را تلف کرده ام و ما به دنبال هیچ و پوچ هستیم و حتی می دیدم که او به اصولی که خودش دارد هم پایبند نیست. مثلا ما آن موقع ها خیلی داعیه ضد امپریالیستی داشتیم، در حالی که من می دیدم چگونه در قرارگاه اشرف برای آمریکایی ها فرش قرمز می انداختند و چگونه استقبال با شکوه می شد. از آمریکایی ها تحت عنوان مبارزه با تضاد اصلی که آنان می گفتند در این زمان جمهوری اسلامی است و می گفتند؛ حالا اشکال ندارد برای آن تضاد اصلی ما با فرماندهان آمریکایی پشت میز مذاکره قرار بگیریم. یا مثلا من خیلی وقت ها می گفتم چرا جوانان مردم را بدبخت می کنید و به سازمان می کشانید. چکار می خواهیم، بکنیم؟ چه آینده ای تصویر می کنید چرا بعد از بیست سال رژیم را سرنگون نکرده ایم و اصلا برای چی داریم اینکارها را می کنیم. در عین اینکه من به پوچی رسیده بودم اما این عامل این نبود که بتوانم فرار کنم و یا ترکشان کنم. تا اینکه زمانی که کار کامپیوتری داشتم توی شبکه اختصاصی مژگان(پارسائی) وارد شدم. در واقع رفته بودم شبکه شان را برای شان تعمیر و به اصطلاح خدمات کامپیوتری به آنها بدهم. توی یکی از آن اتاق ها به شبکه اختصاصی مژگان وارد شدم و توی آن یک گزارشی را مژگان تنظیم کرده بود و قرار بود به مریم ارسال کند. من آن را خواندم که در آن دیدم که چه مسائلی را درباره من نوشته بودند. من احساس کردم برای یک لحظه همه چیز بر روی سرم آوار شد و از خودم پرسیدم دلیل آن همه تکریم و احترام و بالا گذاشتن و چیست و این گزارش چیست؟  

 

در آن موقع احساس کردم اینها خیلی دو رو هستند و این کلمه منافق خیلی برازنده شان است.  مثلا چطور می شود اینها پشت سر افراد این طوری می گویند و توی گزارشات خودش هر چی توانسته بود درباره من که عضو شورای رهبری بودم نوشته بود. از جمله اینکه من مشکل بچه دارم، مشکلات اخلاقی دارم و مشکل چه و چه دارم و ... خلاصه این گزارش نوشته شده بود به مریم رجوی و اینکه این وضعیت شورای رهبری است و وضعیت خیلی خطرناکی است و بعد از این بود که من خیلی ناراحت شدم. از باب اینکه خیلی عمر مرا تلف کردند. به دنبال این بودم و تصمیم خودم را گرفتم و خیلی زود هم تصمیم ام را عملی کردم و فردای آن روز وسایلم را جمع کردم و از مقر فرار کردم. کنترل خیلی بالا بود یعنی به انواع مختلف می آمدند و افراد را کنترل می کردند. از جمله مشکلاتی که خود من داشتم اینکه اینها می آمدند می گفتند شما نباید در قرارگاه به صورت تکی تردد کنید. به پائینی ها می گویند که چون در قرارگاه افراد دیگری هم هستند ممکن است شما را بربایند و یا دستگیر کنند. در قرارگاه ممکن است آمریکایی نفوذ داشته باشند، ممکن است رژیم نفوذ داشته باشد. به قول خودشان می گویند نه بعدی ممکن است وجود داشته باشد. که اینها به قول خودشان می گویند اینها مزدور رژیم هستند. من می توانم قسم بخورم که اینها به هیچکس اطمینان ندارند. افراد دائما در حال پائیدن همدیگر هستند. همه در حال پائیدن یکدیگر هستند. من در شورای رهبری بودم و این مسائل را می دانم. یعنی به خاطر اینکه این کارهایشان را بپوشانند و سرپوش روی آن بگذارند می آیند و می گویند ما به خاطر اینکه در قرارگاه امنیت کم شده نمی گذاریم زن ها تکی تردد کنند.

 

این چه سازمانی است که بین یک عضو زن و مرد خودش این همه تفاوت قائل است. این کنترل خاص و ویژه ای بود که دقیقا برای این اعمال می شد که رجوی قسم خورده بود که زن جداشده نداریم. به خاطر اینکه پای این حرف بماند و آن را سفت کند کنترل روی زن ها بیشتر بود و به خاطر همین هم نمی گذاشتند زن ها تردد تکی در قرارگاه داشته باشند. مثلا من اولین تضادی که باید حل می کردم این بود که تک هستم و چطوری باید مسئله تکی بودنم را حل کنم. یک طرحی ریختم توی شروع تاریکی هوا مثلا یک کوله روی صندلی جیپ ام گذاشتم بعد مثلا یک کلاه روی آن گذاشتم و بعد یک روسری روی آن گذاشتم که مثلا این یک خانم است. به این ترتیب از محل ایست بازرسی خودمان خارج شدم. مثلا گفتم همراه دارم که مشغول چرت زدن است یا خواب است و به این ترتیب از محل خارج شدم و تا یکی دو تا خیابان های اطراف قرارگاه را رفتم و بعد ماشین را همان جا گذاشتم و پیاده به سمت ضلع قرارگاه رفتم و به این ترتیب توانستم از زندانی که این همه سال در آن بودم رها شوم.

 

آنچه شنیدید در واقع بخش اول زندگی من بود. دو دهه یا حدود بیست سال از عمرم از لحظه ای که جذب این سازمان شدم تا زمانی که با یک طرح پیچیده از سازمان فرار کردم. من در هنگام فرار قصدم رفتن به تیف یا محل قرارگاه آمریکایی ها نبود. من ابزاری با خودم برداشته بودم مثل انبر دست سیم چین و وسائلی که بتوانم با آن سیم خاردار را پاره کنم و بتوانم با خروج از قرارگاه، در جامعه و در میان مردم محلی بیایم و با استفاده از پوشش و استتار محلی بتوانم توی جامعه بیایم و از این طریق به طوری خودم را به جامعه بیرون و جامعه آزاد برسانم. اما من می دانستم که در مسیر قرارگاه اشرف سگ های گرسنه ای وجود دارند که قبلا بچه هایی که می خواستند جدا بشوند با این سگ ها درگیر شده بودند. ولی من تنها کاری که توانستم بکنم یک مقدار نان و مواد غذایی با خودم برداشتم و گفتم اگر با چنین صحنه ای مواجه شدم همین مواد غذایی را به این حیوان ها می دهم و مسئله حل خواهد شد. وقتی که وارد بیابان های قرارگاه شدم و حرکتم به سمت ضلع شرق بود با چند تا از این سگ های گرسنه مواجه شدم که به خاطر همین نان و مواد غذایی که برای شان پرتاب کردم، اینها حتی با من دوست شدند و همراه من راه افتادند و به نوعی من را اسکورت کردند.

 

ولی موقعی که من رسیدم به سیم خاردارها و داخل کیفم را گشتم متوجه شدم که ابزاری که به دنبال داشتم در تلاش و تکاپویی که با این حیوانات داشتم گم کرده بودم و به خاطر همین ماندم که چکار کنم و چطوری از سیم خاردارها عبور کنم و به خاطر ناچاری طرحم را عوض کردم و تصمیم گرفتم به کمپ تحت کنترل نیروهای آمریکایی وارد بشوم. آمدم به سمت کمپ ولی هر چقدر می خواستم توجه ماموران برج کمپ را به خودم جلب کنم آن دو سرباز واکمن به گوش شان گذاشته بودند و متوجه من نشدند. تا اینکه بالاخره متوجه من شدند و شروع به شلیک هوایی کردند که من بواسطه اینکه تا حد متوسطی زبان انگلیسی بلد بودم به آنها گفتم من خانمی هستم که فرار کرده ام و قصد دارم به شما پناهنده بشوم و نمی خواهم سازمان متوجه بشود و چیزی در این رابطه بداند و به این ترتیب من وارد کمپ نیروهای آمریکایی شدم.

 

در کمپ به شکل های مختلف از طرف سازمان به من رجوع می شد. نامه، پیغام و ... برای من می فرستادند و حتی موبایل هایی که در کمپ به صورت قاچاق نگهداری می کردند اینها را مجبور می کردند که به سراغ من بیایند و از این طریق به من زنگ می زدند و پیگیری می کردند و می خواستند که در ازای اجرای خواست های من هر چه که باشد از جمله رفتن به خارج و کمک مالی به هر اندازه که بخواهم به قرارگاه اشرف باز گردم. بعد از این آنها تلاش گسترده ای روی بچه هایم شروع کردند که چون می دانستند من دنبال بچه هایم هستند به طور خاص خواسته بودند دخترم را به قرارگاه بکشانند و به این ترتیب با استفاده از اهرم دخترم مرا به قرارگاه برگردانند. حتی در این رابطه از طریق سرپرست دخترم در خارج که وقتی کوچک بود پیش آنها بود با من تماس هایی برقرار شد تا بتوانند از این طریق مرا به خروجی و یا تحت کنترل سازمان در قرارگاه در بیاورند. میخواستند بصورت هدایت شده از طریق کنترل سازمان، اگر خواستم به خارج هم بروم، از کانال آنها به خارج بروم. ولی من مطلقا راه ندادم و موافقت با سازمان نکردم. حتی نگذاشتند دخترم یک تماس با من داشته باشد و دخترم را تحت محاصره خودشان در آوردند و به نوعی گروگان گرفتند که هیچ تماسی با من برقرار نکند و خیلی اراجیف درباره من به او گفته بودند و حتی گفته بودند بیا بر علیه مادرت مصاحبه کن. ولی چون او دنبال درس و زندگی شخصی اش بود در این مسیر با آنها جلو نیامده بود.

 

بعد از این من برای مدتی توی TIPF ماندم. آمریکائی ها به من پیشنهاد کار دادند و گفتند می توانی برای ما کار انجام بدهی و لیست های کامپیوتری مربوط به انبار پشتیبانی و خروج و ورود کالا را برای ما انجام بدهی، که من این کار را برای شان انجام می دادم که ساعتی 5/2 دلار در ازای آن به من می دادند که من برای مدتی در آنجا کار کردم. در این حین تماس من با خانواده ام برقرار شد و بارها با خودم فکر می کردم نکند من اشتباه کرده ام و آینده ای در ایران نخواهم داشت و یا اینکه من در سن 40 سالگی در ایران چه کاری را استارت بزنم و سختی های راهی که در پیش داشتم جلوی چشمم می آمد. اینکه در جامعه من می خواهم چکار کنم؟ چه کسی کمک من خواهد کرد؟ و یک لحظاتی داشتم که مایوس می شدم و می گفتم نکند برگردم بهتر باشد. به طور خاص از سوی سازمان هم خیلی پیگیری می شد. می گفتند؛ برگردد به خارج می فرستیم، چک سفید می دهیم، کمک مالی می دهیم، هر طور می خواهی برو زندگی کن و حتی لحظاتی می شد وسوسه می شدم از طریق آنها به جامعه آزاد بروم ولی بعد می گفتم از طریق آنها هیچ راهی به هیچ جا نیست و از طریق آنها به هیچ جامعه آزادی راه پیدا نمی کنم الا به همان فرقه و جای سربسته سازمان.

 

به خاطر همین هم دوباره از این فکر فاصله می گرفتم و فرار می کردم. ولی خیلی مشکلات زیادی هم در TIPF داشتیم. نیروهای آمریکایی هیچ کمکی به افراد TIPF نمی کردند و بیشتر عطف به سازمان بود و کمک می کردند تا تشکیلات سازمان مستحکم تر بشود مثلا مژگان پارسایی و مسئول سازمان را به رسمیت می شناختند به جای اینکه بچه ها را به رسمیت بشناسند و طرف بچه ها را آنها قرار داده بودند و آنها هم با فرصت طلبی مطلق از این فرصتی که پیش آورده بودند و بیشتر هژمونی و سلطه خودشان را بر روی بچه ها اعمال می کردند و بیشتر تشکیلات شان را سفت و سخت گرفته بودند. حتی نشست های دیگ و فشارهای مختلف به انحاء مختلف روی بچه ها شدت گرفته بود، طوری که می گفتند حتی توی ذهنت چه بوده است؟ یک جمعیت فرض کنید 300 نفری می ریختند سریک بدبخت و داد و فریاد می زدند چرا به ذهنت زده از قرارگاه بروی چرا به ذهنت زده یاد بچه ات بیفتی چرا به ذهنت زده یاد شوهرت بیفتی. وقتی من یاد و فکرم به این مسائل می افتاد بدنم به لرزه در می آمد. به هیچ پیشنهاد شان فکر نمی کردم و همه پیشنهادات آنها برای من زیر علامت سوال می رفت. به خاطر همین تماسی با خانواده ام داشتم اما آنها هم کمکی به آن صورت به من نکردند و مثلا در حد خودشان یک همفکری ارائه می دادند یا مثلا عواطف شان را نثار می کردند.

 

(ادامه دارد . . . )

 

مطالبی در ارتباط:

ــ آیا فرانسه ریسک پذیرش مجاهدین خلق را تقبل خواهد کرد؟! ( بهار ایرانی )

ــ فرقه رجوي اقدام به جراحي رحم زنان و عقيم سازي آنها مي‌كند ( فارس )

ــ اقدامات تروریستی - انتحاری کماکان گزینه اول مجاهدین در غرب است ( بهار ایرانی )

ــ اشرف «شهر» مردگان، شهری که در آن عشق ممنوع است ( خبرگاه )

ــ بمناسبت 10 اکتبر روز جهانی مبارزه برای لغو حکم اعدام ( فرزاد فرزین فر )

ــ متن نامه تقدیم شده به سفارت عراق در فرانسه توسط هیئتی از جداشدگان ( وبلاگ حسن زبل )

ــ در پس پرده دروغگویی ها و واژگونه نگاری ها ، مجاهدین خلق، کمپ اشرف، عراق ( ایران اینترلینک )

ــ شش عکس منتشر نشده از مریم رجوی در پادگان اشرف ( وبلاگ حسن زبل )

ــ مجاهدین خود پادگان اشرف را برچینند! ( فرخ نگهدار )

ــ آقای پیرانسر عضو قدیمی و باسابقه مجاهدین خلق از این سازمان میگوید ( وبلاگ حسن زبل )

ــ اردوگاه آتی  فرقه مجاهدین کجاست؟ ( کاوه پور )

ــ دستگیری افراد وابسته به مجاهدین در فرانسه و سوئیس ( رادیو فردا )

ــ از فاجعه سوم مي توان اجتناب کرد‏ ( فرخ نگهدار )

ــ ابراز نگرانی کازاکا به نمایندگی از مریم رجوی از فعالیت اعضای جداشده در پارلمان اروپا ( سایت ایران قلم )

 ــ جلسه پارلمان اروپا حول محور "سازمان مجاهدین خلق/ شورای ملی مقاومت و فعاللیت های آنان"  ( ایران اینترلینک )

ــ آیا سازمان مجاهدین خلق یک فرقه است؟ ( بهرخ محجوب )

ــ سازمان مجاهدین به کنترل قرارگاه اشرف توسط دولت عراق اعتراف کرد ( بتول ملکی )

ــ اندک اندک، جمع مستان می رسند ( بهزاد علیشاهی )

ــ گوشه ای از منابع مالی مجاهدین در عراق - ضمیمه ای بر اسناد استقلال و سرفرازی مجاهدین- 2 ( جواد فیروزمند ـ انجمن آریا )

ــ اطلاعیه  در خصوص شرایط کنونی پادگان اشرف در عراق ( انجمن ایران باستان آینده درخشان )

ــ گزارشی از جلسه پاریس ( سمپوزیم مجاهدین، آغاز ِ پایان) با حضور آقایان حسن پیرانسر، علی جهانی فرد و حمید سیاه منصوری

ــ نشانه شناسی استیصال در پیام تکراری شهریور 86 مسعود رجوی ( سایت مجاهدین )

ــ مجاهدين خلق در صدای آمريکا، نمایشنامه در یک پرده ( سایت گویا )

ــ شهر بی مغزها ( پارس ایران )

ــ دلخوری یک سرباز گمنام ولایت رجوی از خبرنگار صدای آمریکا ( خبرگاه )

ــ از دست دادن پرستیژ توی برنامه تلوزیونی جالب بود ( من راه نشین) !

ــ VOA TV- برنامه میز گردی با شما- بیژن فرهودی - علیرضا جعفر زاده و محمد حسین سبحانی( ویدئو کامل در یو تیوب ـ سایت آریا)

ــ سمپوزیوم " مجاهدین، آغاز پایان" ( انجمن ایران باستان آینده درخشان )

ــ دفاع جعفرزاده از سازمان مجاهدین خلق و نظرات محمد حسین سبحانی در این مورد (  برنامه تلویزیونی صدای آمریکا )

ــ تبریک و تهنیت به اسرای پادگان اشرف ( کانون رهایی )

ــ نامه به آقای جلال طالبانی رئیس جمهورعراق ( الف ـ مینو سپهر )

ــ کنترل اشرف ( ادوارد ترمادو )

ــ مصاحبه  با دکتر خانباباتهرانی در مورد کنترل پادگان موسوم به اشرف توسط ارتش عراق ( رادیو آلمان )

ــ کنترل قرارگاه اشرف در دست دولت عراق ( بنیاد سحر )

ــ آخرین خبرها از پادگان اشرف در عراق ( آرش صامتی پور )

ــ کنترل اردوگاه مجاهدین برای اولین بار در اختیار عراق ( رادیو بی بی سی )

ــ  ارتش عراق کنترل اشرف را در دست گرفت ( رادیو فردا )

ــ نیروهای آمریکایی از امروز عملیات انتقال مسئولیت اشرف به نیروهای عراقی را آغاز می کنند ( ایلاف )

ــ اردوگاه اشرف تحت كنترل نيروهاي عراقي قرار گرفت ( شبكه تلويزيوني الفرات عراق )

ــ قرارگاه اشرف، از درون و از بیرون ( تحریریه بنیاد سحر )

ــ دولت عراق در پی مصوبه ضد تروریستی خود، حامی مجاهدین در استان دیالی را دستگیر کرد ( تحریریه ایران قلم )

ــ دولت عراق پایگاه اشرف را کنترل خواهد کرد ( رادیو بی بی سی )

ــ همزمان با سفر ملک عبدالله به عراق روزنامه العرب الیوم اردن گزارش داد: عراق بزودی مسئولیت کنترل پادگان اشرف را بر عهده می گیرد ( سایت ایران قلم )

ــ  دستور بازداشت شماری از مسؤولان مجاهدین در عراق صادر شد ( تلویزیون الجزیره )

ــ آیا دولت عراق یک گام به سمت کنترل پادگان مجاهدین در عراق برداشته است؟ ( هیئت تحریریه ایران قلم )

ــ دولت عراق ارتباط با مجاهدین خلق را ممنوع کرد ( رادیو بی بی سی )

ــ یک گردان از ارتش عراق پیرامون پادگان مجاهدین در این کشور مستقر شد ( هیئت تحریریه ایران قلم )

ــ نامه  به نخست وزیر عراق ( کانون رهایی )

ــ بن بست در بن بست ( سایت ایران قلم )

ــ آمریکا، عراق و صلیب سرخ گفتگوهای محرمانه برای اخراج مجاهدین از عراق را شروع کردند ( ایندیپندنت )

ــ ملاقات نماینده سازمان مجاهدین خلق و سفیر دولت اسرائیل در ایتالیا ( سایت ایران قلم )

ــ عراق مجاهدین خلق را به فعالیت های ضد دولتی متهم کرد ( رادیو فردا )

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد