_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

خاطرات کودکی  ام - ومزاحمت سالهای قمری-شمسی .

09.01.2009

سهراب آوار

پدرم درسال 1323 درروستای قلعه حسن درایران مرکزی درخانواده ای کشاورز بدنیاآمد.روستای ما دردره ای تقریبا بطول 5کیلومترقرارداشت.طبق روایتی، اجدادم حدود 500سال پیش درآن حوالی ساکن شده بودند.ازنظرزمین شناسی قدمت آن دره را به عهد پارینه سنگی نسبت میدهند. بعضی ازامامزاده های محل اززمان افشاریه بجامانده بودند.درآن روستا، جهانی اززیبایی های ازلی خودنمایی میکردند. هوای غالبا مرطوب و مه آلود درزمستان،تپه های موجداروکوههای جنگلی آن شامل 300 نوع گیاه وبوته و درخت مانند کاج،آرون،بید،کنار،چنار،انار،بلوط وغیره بودند ودرکوه وجنگلهای اطراف،ببروپلنگ، خرس وگرگ،روباه وشغال،خوک وکفتاروغیره زندگی غیرمسالمت آمیزی درکنارهم داشتند.آخرین پلنگ آن نواحی راگویادرسال 1335 شکارکردند.روستای ما چون فاقدهرگونه خیابان وراه آبی بود، چنان درمحاصره طبیعت قرارداشت که مامرگ شاه را دوسال بعد خبردارشدیم.دراین روستاحدود 50 خانوارزندگی میکردند که به کارکشاورزی ودامداری ازجمله به کشت چای،برنج،پنبه،تنباکو ونگهداری گاو وگوسفند وگاومیش مشغول بودند.قرنهابودکه اوضاع روستای مابه این حال ایستای خودبجامانده بود.پدربزرگ حدودادرسال 1300 بدنیاآمده بود؛اگرتاریخ تولدش درست ثبت شده باشد.او در 13سالگی بامادربزرگ که حدود15سال داشت ودرروستای همسایه مامیزیست،نامزدشد.به آن روستا دره پلنگی میگفتند چون ببروپلنگ ها درروزهای آفتابی زمستان روی تخته سنگهای آنجا چرت میزدند

بااینکه فاصله میان روستاهای اطراف ناچیزبود،لهجه ساکنین انان چنان مختلف بود که به سختی زبان همدیگررا می فهمیدند.مادرم اسمی نداشت وبه او پنجمبن دخترمیگفتند.موقع تولدمادربزرگ،دماغ کوتاه اوراباکمک دندان ودستمالی چنان کشیده بودند که بعدها بامعیارهای زیباشناسی مرسوم آندوره بتواند رقابت کند.به این علت اواغلب سرماخورده بنظرمیرسید وتودماغی حرف میزد.امروزه میگویند که دلایل نامزدی آنان آنزمان علل مادی ومنطقی داشت،چون بخشی ازاجداد پدربزرگ درروستای مادربزرگ دفن شده بودند وامیدوار بودند که ازطریق ازدواج،درآن روستا هرازگاهی کسی برای ادای فاتحه روی قبرآنان برود.درزمان ازدواج،پدرم 18ساله ومادرم 15ساله بودند.بعدازازدواج پدر سربازارتش شده بود تابدهکاری هایش رابپردازد ولی اوشانس آورد که هیچگاه جنگی پیش نیامد واوسالم به روستایش بازگشت ودرحالیکه جهاندیده شده بود،باقدری نظرات جدید وتجربیات دکانداری به روستای خودبازگشت.دردهات مانظام ارباب ورعیتی هیچگاه حاکم نبود،به این دلیل خان ،.کدخدا وماموردولت نمی توانستند آنان راخریدوفروش کنند.پدربزرگم آدم پرکاری بود وهیچگاه درطول روز دست از کار نمی کشید.خانه ما حدود 6 اطاق داشت که ما و دام وطیور درآن زندگی میکردیم.پنجره اطاقها فاقد شیشه بود چون شیشه برای آنان آنزمان کالایی لوکس وکمیاب بود.وسایل خانه ماازجمله میزوصندلی وکمد و تختخواب ازچوب ساخته شده بودند.دریکی از اطاقها من بدنیاآمدم.من فرزند سوم خانواده بودم ؛ولی نخستین بچه ای که دوران کودکی رابدون مرگ ومیر وموفقیت آمیزپشت سرگذاشته بود.

درسال 1355نخستین باربعدازسالها دوری به روستایمان بازگشتم.چندسال پیش ازآن بادین عامیانه و خرافات مرسوم وداع کرده بودم.درسالهای کودکی،درحالیکه عمه وخاله درزیرنورچراغ نفتی،پشم و پنبه می ریسیدندویا پارچه می دوختند وقالی می بافتند،من کتاب شعرمیخواندم.دهاتی هاآنزمان اغلب با غروب آفتاب برای صرفه جویی درمصرف نفت چراغ،همراه مرغها به رختخواب میرفتند.من سه بار ازمدرسه بدلیل خلافهایی مانند کبوتربازی،گلوله بازی وتیرکمون بازی اخراج شدم.دردوران مدرسه نه تنها علاقه ای به ارقام واعدادوجمع وضرب وحساب نداشتم،بلکه ازکارجسمی روی مزرعه وداخل طویله حیوانات،درخانه بیزاربودم.چون پدربزرگم گاهی بدخلقی میکرد،مادربزرگ میگفت ایکاش اداره ژاندارمری ازاوطیاره میساخت؛منظوراواین بود که درحالیکه دست وکتف هایش رازپشت می بستند، سرش رابازوربه پائین فشارمیدادندوداخل گونی فرومیکردند.پدربزرگ میگفت که بچه هابایددر نوجوانی ازدواج کنند تاباکارومسئولیت ووظیفه آشناشوند.این ازدواجهای زودرس باعث شدکه من بعدها یکی ازمخالفین ازدواج اجباری شوم وآنرا نوعی تجاوزغیرمستقیم جسمی والدین به بچه هابدانم. دومین مدرسه دوران کودکی ام حدود 12 کیلومترباروستای ما فاصله داشت.درآن مدرسه بودکه چشم هایم به روی جهان خارج بازشد چون نخستین باردرآنجا بانام آمریکا واروپا در17سالگی آشناشدم وبا مردی برخورد نمودم که یکباربه خارج سفرکرده بود؛اوگویامدتی یرای تحصیل به هندسفررفته بود. در همین دوره بود که شنیدم یکی ازرهبران اعتراضات روستایی رااعدام کرده اند. امروزه تاریخدانان شفاهی مدعی هستند که آن خبرفقط یک شایعه ضددولتی بوده است وهیچگاه کسی ازاهالی آندوره اعدام نشده است.

نخستین باربازندگی دانشجویان آنزمان درمقاله ای با عنوان "دریای تلخی" آشناشدم،واززمانیکه در سال 1945بامحافل سوسیالیستی آشناشدم،به اهمیت طبقه کارگر ودهقان پی بردم،درخاطرات دوران کودکی ام،بعضی ازدهقانان چنان شبیه اسکلت شده بودند که انگارکسی به روی جسم آنان پوست زردی کشیده باشد ویک بادقوی کافی بود تا آنان راهمراه خودببرد.بزرگترها تعریف میکردند که غالب دهاتی هایی که به سبب فقربه شهر کوچ کرده بودند،درآنجابراثربیکاری وگرسنگی،درگذشتند. اوژن یونسکو،نمایشنامه نویس مکتب پوچی فرانسوی گویادر دیداری ازشهرمادردفترخاطراتش،آنجاراقرون وسطایی نامیده بود چون بقول او هنوز درشهر،مردم با کالسکه ودرشکه جابجامیشدند.19ساله بودم که نخستین بار یک روزنامه خریدم،ازآنزمان روزنامه خوانی برای من مانند یک اعتیاد شده است. در ولایت ما درسال 1338 کوششی برای اعلان یک جمهوری باشکست روبروشد وتاسال 1948 دانشجویان دردانشگاه پیرامون آنارشیسم،ناسیونالیسم وسوسیالیسم سخنرانی میکردند.درسال 1355 همراه دوستی به یک راهپیمایی سراسری یکماهه درکشوردست زدم.مادربین راه برای تامین خوراک وجایی برای خواب،گاهی به تعمیر درو پنجره چوبی خانه روستائیان می پرداختیم،گاهی هم درامامزاده بین راه ویامسجد یک محل بیتوته میکردیم.یکباردوست همراهم چنان تحت تاثیرسکوت وآرامش کوه ودره وآب وطبیعت قرارگرفته بودکه پیشنهادنمودبرای همیشه عارف وعابد شویم وآواره کوه وبیابان گردیم.دربحث های بین راه او میگفت که باید تمام ادبیات گذشته وارتجاعی رانابود کرد.تا سن 28 سالگی من هنوزدانشجوبودم،چون مدام دانشگاه بدلیل اعتصاب،تعطیل میشد.سالها من تحت تاثیر کتاب فلسفه اخلاق یک نویسنده آلمانی بنام فریدریک پاول بودم.امروزه ولی گویا کسی اورا نمی شناسد.

 

+زیرنویس . درتبدیل سالهای هجری قمری و هجری شمسی به همدیگر دچاراشکال شدم متاسفانه .

Falsaf@web.de

 

مطالب در ارتباط:

ــ بچه فئودال ها قناری بازشدند،- و بچه دهاتی ها، مائوئیست ! ( سارا ارمنی )

ــ عتیق رحیمی برنده جایزه ادبی فرانسه شد ( بی بی سی )

ــ یادی از آلبرکامو ( مریم فشنگ )

ــ پیوند دو شهر با دو فرهنگ (دویچه وله )

ــ زنده باد بمب ، زنده باد دینامیت ،- شعارمبارزان بود آنزمان ( روسیا روشن )

ــ بمناسبـــــت 18 مهـــــــــــر روز بزرگـداشت حـافــــظ ( فرزاد فرزین فر )

ــ در آغاز خشم بود - و سپس شورش ! ( روسیا روشن )

ــ ازدواج یا انحصاری نمودن مالکیت بر زن ؟ ( روسیا روشن )

ــ داستان خوانی مهشید امیرشاهی در دو شهر آلمان ( علی امینی )

ــ سه قرن مبارزه اجتماعی آنارشیست ها در آمریکا ( روسیا روشن )

ــ  روشنگر پشت پرده های آهنین درگذشت ( تحریریه ایران قلم )

ــ زردشت، از ماقبل باستان تا زمان ساسان، از افسانه تا فلسفه ( آرام بختیاری )

ــ نگاهی به کتاب " در خلوت مصدق " ( فرج سرکوهی )

ــ ایران قدیم در دیوان شرقی-غربی گوته ( کیواندخت میرقهاری )

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد