_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

 سرنوشتی برای دیکتاتورها

رضا خجسته رحیمی

01.01.2007

همان تصویر همیشه حاضر و همیشه ناظری که در هر دکه و مغازه و مدرسه و پادگان ارتش و کلانتری و ساختمان عمومی و خصوصی و حتی دیوار خانه ها و خیابان ها به چشم می آمد، تصویری که بعثی ها موظف به جاسازی آن در مقابل دوربین خبرنگاران پیش از هر مصاحبه ای بودند. تصویری که به همراه آخرین سخنان دیکتاتور زینت بخش آخرین صفحه از کتابچه های درسی دانشجویان و دانش آموزان عراقی بود.
 
صدام، دیکتاتوری که اینک با اعدام خود، شادمانی را به مردم عراق، هدیه کرده است، البته همان دیکتاتوری است که در سفر به روستاهای دور دست جنوب کشور، سرزده به خانه ای می رفت و با پابرهنگان صبحانه می خورد و به شکایت های آنان گوش می داد، همان دیکتاتوری که از طریق ارتباطی نمایشی با شهروندانش به درددل های آنها گوش می سپرد و در اثبات رحمتش، فردی صاحب فرزند را که توسط پلیس حکومت او بازداشت و در دادگاه به حبس ابد محکوم شده بود، آزاد می کرد. او بدینسان فروتنی دروغین یک دیکتاتور را در پس زمینه ای از آزادی بی حد و حصر خویش به نمایش می گذاشت و برپایه حقیقتی مدفون، دروغی زنده را بنیان می نهاد و اکنون این پایان چنان بنیانی است، پایان یک دیکتاتور. این سرنوشت دیکتاتوری است که اگرچه در انتخاباتی فرمایشی، یک سال پیش از بازداشتش، توانست صددرصد آرا را به نام خود مصادره کند اما چند سال بعدتر، اکنون همان مردمان را شادمان از مرگ خود ساخته است.  
 
صدام اما چه بسا متعجب شد وقتیکه پیش از اعدام به او اجازه دادند تا با وکیل خود به گفت وگو بنشیند و نامه ای را به او بدهد. چراکه او برآمده از کودتایی بود که در دادگاه هایش، وکیل مدافع پس از معرفی خود در آغاز دادگاه، از دادستان به خاطر عهده داری دفاع از مشتی جاسوس پوزش می خواست و در مقام دفاع از موکلان خود می گفت که دلش نمی خواهد خائنان از مکافات معاف شوند؛ دادگاه هایی که در آن، وقتی متهمان به زحمت و سختی واژه «بی گناه» را به خود نسبت می دادند، پاسخ شان خنده های استهزاءآمیز گزارشگران مطبوعات حاضر بود؛ دادگاه هایی که در نتیجه آن و پس از گذشت هفته ای، متهم با حقایقی غیرقابل انکار در درستی اتهام خود روبه رو می شد و آنگاه وجدان اش به کتمان حقایق رضایت نمی داد و بدینسان یکی پس از دیگری به آنچه باید اعتراف می کرد.
 
این سرنوشت دیکتاتوری است که میراث حاکمیت او ترس و خشونت بود و همرنگی با جماعت و تولید انسان ها و یا به عبارتی شهروندانی که برای دفاع از خود و برای زندگی مجبور به اختفای تمامی افکار و عواطف شان و انتخاب تزویر و ریاکاری بودند. انسان هایی که به مانند حلزونی در صدف خود گرفتار و در خود نیز پنهان می شدند و در نهایت در انتخابات، همراه ترسی توام با احترام، دیکتاتور را برمی گزیدند. انسان هایی که در پی فرورفتن مداوم و پی در پی در درون و توافق با قانون ترس، هویت انسانی و انسانیت هویت بخش خود را نیز از دست داده بودند.
 
موضوعی که واقعیت آن را خبرنگاری در سال ۱۹۸۴ و در میانه جنگ ایران و عراق در صحنه ای به تصویر می کشد، آنگاهی که سربازی عراقی پس از راندن نیروهای ایرانی به سوی میدان های مین، در وجد و شادی فراوان به آن خبرنگار می گوید: «ایرانی ها را مثل مگس کشتیم» . و سپس سرباز مصاحبه خود را با او ادامه می دهد در حالی که در یک سوی سنگر، اجساد سه ایرانی به کناری افتاده اند و هنوز با گذشت دو روز، کسی به تدفین آنها اقدام نکرده است و در سوی دیگر سربازان عراقی نیز در زیر آفتاب سوزان میدان جنگ افتاده اند و دستان و پاهای آنها صورتی از تشنج مرگ را به خود گرفته است. آن خبرنگار این بی تفاوتی نسبت به مرگ را باور نکردنی توصیف می کرد، اما به واقع این اتفاق نمایشی بود از این واقعیت که مردمک چشمان مردمان تحت امر دیکتاتور تنها بر دروغ و نظم ایدئولوژیک تمرکز یافته اند. و در پس نایابی هویت انسانی البته چنین مشاهداتی چندان حیران کننده نیز نباید باشند.
 
  صدام یک دیکتاتور بود. او در پای چوب دار، سخنانی را مطرح می کرد که چندان قابل فهم و تحلیل نیز نبودند. او از دشمنان عراق نام می برد درحالیکه خود، دشمن اصلی مردم عراق بود. طرح سخنانی چنین نامفهوم از سوی صدام، البته پذیرفتنی است چوآنکه دیکتاتورها با ادعاهای جنون آمیز و ورای عقلی شان شناخته می شوند و برای فهم آنها تنها باید به دنیای خیالی و دروغین منطبق بر ذهن آنها راه پیدا کرد. رفتار یک دیکتاتور نه بر مبنای عقل که برپایه دل خواسته های توهم آلود اوست و از همین روست که صدام با منطقی متصف به خود درپای چوبه دار نیز چنان سخن می گفت که گویی هنوز رئیس جمهور مردمان عراق است. صدام در هنگام مرگ از یک سو اسیر در دستان مردمی بود که سالها بر آنها حکومت می کرد و از سوی دیگر، اسیر شخصیتی ساخته و پرداخته سال ها دیکتاتوری.
 
او اما شاید برای لحظاتی مفهوم ترس را از نزدیک و ملموس دریافته باشد، ترسی که در سال های حاکمیت او به تک تک سلول های بدن مردمان تحت امرش راه یافته و بنابراین اندام های آنان را به صورت دلخواه او درآورده بود. اما اکنون مردمان عراق از آن ترس آزادند. آنها از اعدام صدام خوشحالند همچنان که در هنگام به اسارت درآمدنش نیز به شادی و پایکوبی پرداختند.
 
مردمان عراق البته همان مردمانی هستند که روزی از امضای قرارداد الجزایر نگذشته نیز به خیابان ها آمدند و خوشحالی خود را در پایکوبی و شادی خیابانی شان به نمایش گذاشتند. همانانی که با ملغی اعلام شدن این قرارداد توسط دیکتاتور نیز مجدداً به خیابان ها آمدند و شادی و پایکوبی را برگزیدند. مردمانی که همزمان با اشغال کویت، شادی و پس از اخراج عراقیان از آن کشور نیز چنان کردند.
 
مردم عراق، آنهایی که زمانی «بالروح بالدم نفدیک یا صدام» را شعار می دادند، امروز در دل و جان خشنود از مرگ صدام اند. و این سیرتی است که از واپسین شادمانی و واپسین استقبال خیابانی، سال ها باید بگذرد تا به فراموشی سپرده شود. این ارثیه دیکتاتور است: مردمانی که ساخته و پرداخته ظلم و خشونت و ترس و دروغ اند. مردمانی که بر هر آغاز و پایانی به یکسان نگاه می کنند؛ مردمانی که بنا بر روایت «اشپربر» نیاز به استقبال رفتن در وجودشان بسیار شدیدتر از آن است که مهم باشد به استقبال چه کسی یا چه چیزی می روند؛ مردمانی که در شمایل فرانسوی، در آوریل ۱۹۴۸ به استقبال «پتن» رفتند و در اوت همان سال نیز به پیشواز «دوگل».
 
ترس تنها مولود دیکتاتورها نیست که با رفتن شان فرو بریزد و آنگاه شجاعت و آزادی به ارمغان بیاید. دیکتاتورها فرهنگ و سنتی را پایه می گذارند که از پس پایان زندگی آنها نیز- که امری محتوم است- سال ها باید بگذرد تا ریشه کن شود: فرهنگ استبداد، فرهنگ مرده باد و زنده باد و سنت شعارهای مبتنی بر «بالروح بالدم».
 
از همین روست که اینک با مرگ صدام، مردمان عراق اگرچه رها از قید مستبد، اما همچنان اسیر استبدادند. نسلها باید بگذرد، نسیم آزادی مدت ها باید بوزد و عراقیان بسیار تلاش باید کنند تا جامه دموکراسی و آزادی بر تن آنها تصنعی نباشد.

 

 سایت قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد