_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

ارسال از :  نادره  مستشار berlen83@web.de                                

زني ميان دو در !

-------------

 “ . برگشتيم بمنزل. مشهدي حسن هم رسيد. گفت كالسكه تادوساعت حاضراست.دالاندار آمد. حسابش راديده پنج تومان و نيم دادم خيلي ممنون شد.اشياء راچيديم. همه رابسته به حمال سپرديم وگفتم قدري خورده ريز هم بايدخريد. مشهدي حسن گفت پس يوسف عمو باحمال برود كه ميوه فروشان در اين راه بسيارند. يوسف عمو و حمال رفتند ومانيزازدرپائين كاروانسرا بيرون شده به يك دربندبسيارقشنگ رسيديم.ديدم زني بي چادر از دري دويده ودرآن طرف دربند به دري ديگرداخل شد.ازمشهدي حسن پرسيدم اين جاحمام است؟گفت نه، خانه است.گفتم پس اين زن چرابرهنه بود،گفت خيربرهنه نبود پيراهن وزيرجامه داشت گفتم نه بابا،من خودديدم پيراهن داشت اما زير جامه نداشت گفت دراين جا زنان زيرجامه ي بس كوتاه مي پوشند.شلواري هم از زيرآن مثل شلوار مردانه دارند.ولي درخانه گاهي شلوار زيرين را نمي پوشند.چون كوچه خلوتست ضعيفه بخيالش كه كسي نيست بي چادر به خانه ي همسايه مي رفت كه از قضا به ما دچار شد و بسيار تعجب كردم گفتم مگر اينان را شوهرانشان نمي بينند؟ خنديد گفت چطور نمي بينند،لباس همه اين جور است. زنان علما،وزرا،سادات،اغنيا، فقراء همه ايران اين طور است. گفتم مرگ من راست بگو، زوجه شما اين جور لباس مي پوشد؟ گفت اختصاص به من و غيرمن ندارد،عرض كردم همه زنان رالباس اين است كه ديدي.

خلاصه رسيديم نزديك پوست خانه. هنوز يوسف عمو وحمال نرسيده بودند.خودرفته كرايه كالسكه راتاقزوين كه چهارده تومان ونيم بود دادم. ديدم يك نفر درلباس تجارايراني درآنجا ايستاده،گويي انتظار چيزي رادارد.آمدپيش من،سلام دادوگفت من هم به قزوين خواهم رفت.ازصبح تاحال دراينجا منتظربودم كه بلكه رفيق راهي پيدا شود.تاكنون راست نيامد.اگر راضي باشيد چهارتومان ونيم را من بدهم سه نفري سوارشويم .. چون نمي شناختم بروي مشهدي حسن نگاه كردم.اشاره كردكه ضررندارد.من هم جواب قبول دادم.اظهار ممنونيت وتشكر نمود. دراين اثنا، يوسف عمو هم رسيد.اسباب را بستم به پشت كالسكه.قدري خورده ريزه را هم كه در سردست لازم بود درتوي كالسكه جابجا كرده نشستيم. دو ايمپريال به مشهدي حسن نياز كردم. غذرخواستم. تشكر ودعا كرد.همديگرراوداع نموديم.

-خداحافظ

-خداحافظ ..“ (1)

------------------------------------------------------

زيرنويس :

اين متن ، داستان يا گزارش را مرحوم زين العابدين مراغه اي،حدودسال1285  در “سياحت نامه ابراهيم بيگ“نوشته .

-         وبه كوشش باقر مؤمني در نشر انديشه درسال 1352 منتشر شده

-          و محمدعلي سپانلو در كتابي درسال 1366 از آن استفاده نموده

-          و من ديروز آنرا خواندم و كار تايپ و ارسالش را بعهده گرفتم تا بدانيم اجدادمان چه فكر ميكردند.

 

 

 سایت قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد