_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

  مصاحبه با خانم بتول سلطانی در خصوص عملیات انتحاری در سازمان مجاهدین خلق

قسمت بیست و چهارم : سازمان از همه اعضای خود دستنوشته سرسپردگی به مسعود و مریم می گیرد

قسمت بیست و پنجم:  در توضیح رابطه پرداخت گر

قسمت بیست و ششم: سازمان از کودکی روی ندا کار کرده بود

 

 

 
 

 

20.09.2009

بتول سلطانی

http://saharngo.com/

batul_soltani_sahar@yahoo.com

 

لینک به قسمت بیست و دوم و بیست و سوم

لینک به قسمت بیستم و بیست و یکم

لینک به قسمت نوزدهم

لینک به قسمت هفدهم و هجدهم

لینک به قسمت شانزدهم

لینک به قسمت یازدهم تا چهاردهم

لینک به قسمت نهم و دهم

لینک به قسمت هشتم

لینک به قسمت هفتم

لینک به قسمت ششم

ما خسته اگر چه؛ شب ز ما خسته تر است.
تاريکی اگر چه دم به دم بيشتر است.
تاريک ‌ترين زمان هر شب امّا،
دانم که همان لحظه‌ی پيش از سحر است
        

قسمت بیست و چهارم : سازمان از همه اعضای خود دستنوشته سرسپردگی به مسعود و مریم می گیرد

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی در بخش پیش نمونه هایی از تنظیم رابطه سازمان با خانواده قربانیان خودسوزی ها را بیان کردید. از جمله به برخورد دوگانه مریم با خانواده ندا که نتیجه آن بدهکار شدن به سازمان بود. سوالی که مطرح است اینکه این برخوردهای دوگانه آیا باعث ابهام و سوال برای خانواده ندا نمی شد. اینکه از یک طرف سازمان ندا را بخاطر خودسوزی ستایش می کند و لقب شهید مقدس به او می دهد و یک طرف ادعا می کند خودسوزی ندا خودسرانه بوده و آنها مخالف این اقدام بوده اند. این دوگانگی ها در ارائه صورت مسئله آیا تولید شک و تردید نمی کرد، یا مریم و سازمان برای توجیه این دوگانگی ها سناریوهای مخصوص و جداگانه به خود داشتند.

خانم بتول سلطانی: نکته خوبی اشاره کردید. البته در کلیت مواضع سازمان در قبال این خودسوزی ها شاهد این برخوردهای دوگانه هستیم. مثلا از یک طرف در رسانه های سازمان همان خط تهییج و تبلیغ و مقدس کردن و ستایش ها حاکم است و از طرف دیگر وقتی پای محاکمه و دادگاه و پاسخگویی به عنوان محرک به میان می آید، این اقدامات خودسرانه و تصمیم های فردی تعبیر و تلقی می شوند. اما همانطور که اشاره کردید سازمان برای این موارد هم سناریوهای خاص خودش را داشت. کاملا حواس اش جمع بود که جایی گاف ندهد. اینها با تولید یک دفترچه خاطرات به امضای ندا هر چه دل شان می خواست در ارادت و علاقمندی ندا به مریم نوشته بودند. بعد این دفترچه را داده بودند به خانواده ندا. مادر و پدر ندا آدم های عادی و ساده ای هستند. نمی توانند تصور کنند ممکن است این دفترچه مال ندا نباشد و ساخته دست سازمان باشد. در این دفترچه به هر حال یک عکسی از ندا هست، یکی دو تا خاطره از شهر و خانواده، اینها در واقع محمل ها و ابزارهای اولیه برای تولید آن چیزهایی است که سازمان می خواهد تولید کند. حالا سازمان با همین ترفند می آید ارادت و علاقمندی ندا به مریم را بازسازی می کند. اینها را هم به گونه ای درست می کند که والدین ندا تصور می کنند انگار ندا قبل از اینکه فرزند اینها باشد بودن اش به بودن و حیات مریم گره خورده بوده است. این خط را تا جایی پیش می برند که در ماکزیمم حتی اگر آنها به چیزی هم شک کنند، اما گرفتار رودربایستی می شوند. در نهایت پیش خودشان حتی اگر همه این صحنه سازی ها را باور نکنند، به شکلی مقهور می شوند. حتی اگر در اعماق وجودشان هم این حرف ها را باور نداشته باشند، باز واکنش نشان نمی دهند.

نهایت اش این است که حتی اذعان بدارند که دخترشان خریت کرده و دست به این کار زده است، در این صورت باز اینطور خودشان را قانع می کنند که به هر حال این کار را کرده و اتفاقی است که افتاده و نمی شود کاری کرد. به اصطلاح خرجی است که شده و از کیسه آنها رفته است. حالا می شود به دو شکل با این موضوع برخورد کرد. یا تن دادن به آن سناریویی که سازمان نوشته و بر اساس آن رفت پشت این مسئله که این اتفاق را ارزشمند جلوه داد. یا رفت مقابل آن و به دست خود لجن مالش کرد. بین این دو راه وقتی قرار می گیرند، با توجه به آن فاکتورهایی که اشاره کردم و توجهی که مثلا مریم به آنها می کند، به این نتیجه می رسند بهتر است سکوت کنند. احتمال این که ممکن است والدین ندا واقعا به این جریانی که سازمان ایجاد کرد باور نداشته باشند، خیلی زیاد است. اما وقتی صحنه را می بینند، مقهور و مجاب می شوند. روی فاز فیصله دادن موضوع و همسو شدن با سازمان می روند. بنابراین آن تناقض رفتاری که شما اشاره می کنید به احتمال زیاد مورد توجه والدین ندا قرار گرفته است. اما با این حقیقت تلخ مواجه می شوند که آیا واقعا می توانند چیزی را تغییر بدهند، یا فقط در این مسیر خیلی چیزهای دیگر را هم از دست می دهند. نمی توانم به یقین بگویم که والدین ندا و خانواده های قربانیان 17 ژوئن متوجه این تناقض و دوگانگی شده اند یا خیر. اما به فرض چنین تصوری باز در ماهیت امر خیلی تفاوت نمی کرد. برای اینکه سازمان فکر این وضعیت را نیز کرده است. می داند چگونه باید برخورد کند و اینها را در نهایت به سناریویی که ساخته متقاعد و مجاب کند. ابزارهای سازمان در برخورد کلی با این کیس ها مشخص است. اول سعی می کند طرف اش را با امکانات و تامین کردن بخرد. دوم با تهدید کردن. سوم با فریب دادن، چهارم با ترور شخصیت و لجن مال کردن افراد. اما همه این ابزارها تابع یک سلسله مراتب و ترتیب و قاعده است که می توان درباره اش صحبت کرد.

بنیاد خانواده سحر: در ادامه این توضیحات و با این روش ها و ابزارهایی که اشاره کردید، می خواهم بپرسم اگر بر فرض خانواده ندا مقابل سازمان موضع می گرفت و عکس این عمل می کرد چه وضعیتی محتمل و قابل پیش بینی بود.

خانم بتول سلطانی: قاعدتا در این شرایط وضع سازمان سخت می شد. اما این هم شرایطی نبود که خارج از کنترل سازمان باشد. برای این وضعیت هم پیش بینی های لازم شده بود. بطور کلی در چنین وضعیتی خانواده ندا می رفتند و در طیف اضداد سازمان قرار می گرفتند و آن وقت تکلیف شان روشن بود. سازمان در این شرایط همان برخوردی را که با اضداد خود داشت با خانواده ندا هم می کرد. چرا راه دور برویم برخورد سازمان با رضا اسدی پدر زهره اسدی را بیاد بیاورید. رضا اسدی از سازمان جدا شده اما دخترش زهره در مناسبات مانده است. یا همین پدر سمیه محمدی که راه افتاده تا فرزندش را از قرارگاه اشرف خارج کند. ببینید چه اتهاماتی به او می زنند. مزدور جمهوری اسلامی بودن کمترین آن است. تا جایی که دخترش را توی روی پدر واداشتند و همان اتهامات را تکرار کرد. وقتی بحث اضداد سازمان پیش می آید هر نوع برخورد و زدن هر نوع اتهامی مباح است. بدترین اتهامات اخلاقی و فکری را به اینها می زنند. به فسادهای اخلاقی متهم می کنند. به فسادهای مالی متهم می کنند. به دزدی و فساد اخلاقی و خلاصه هر اتهامی که می شود تصور کرد، متوسل میشوند. در حالی که اصلا معلوم نیست این صورت مسئله چه ارتباطی با این اتهامات دارد.

فکر کنید مثلا کسی که از سازمان جدا میشود ممکن است حتی در بدترین حالت برود و عامل وزارت اطلاعات بشود، خوب این سقف اتهامی است که به این آدم می چسبد، اما اینکه این آدم همزمان دچار انواع فسادهای اخلاقی و فکری و مالی باشد، امر بعیدی است. اگر این آدم واقعا این همه رذل و بد بوده پس تا قبل از این جدایی چطور در مناسبات حضور داشته و شما در قبال این همه فساد او سکوت کرده اید. در این شرایط سازمان سوژه را تا انتهای طیف. یعنی منتهای راست می برد. یعنی جنس رابطه سازمان با ملاء خودش دو سر بیشتر ندارد، یا راست یا چپ. یا خودی است یا غیر خودی تمام عیار. خط میانه و وسطی وجود ندارد. شعارش بجنگ تا بجنگیم است و اینطوری سوژه را تا ته خط ترور کامل و نابودی و انهدام پیش می برد. حتی اگر بیشترین فداکاری ها را برای سازمان کرده باشی وقتی می روی آن طرف و چالش ایجاد می کنی، در این وضعیت حتی استمداد و دلجویی هم در کار نخواهد بود. سازمان در این وضعیت شمشیرش را از رو می کشد.

منظورم این است که اگر این خانواده ها با سازمان راه نمی آمدند، می رفتند توی طیف اضداد و آن وقت حساب شان با اسفل السافلین بود. بستگی داشت به اینکه چه برخوردی می کردند، اگر برخورد بدهکارانه می کردند و می گفتند شما راست می گوئید دختر ما با انگیزه پیوندهایی که با مریم و مسعود داشته این کار را کرده، و ما هم حاضریم دین خودمان را به راه او و ایمان او ادا کنیم، مشکلی نبود. بلکه ملاقات و دلجویی و هدیه و مسافرت و مصاحبه و خلاصه همه نوع مساعدت و کمک هم بود، ولی اگر یک سر سوزن طلبکاری در میان بود، یک اپسیلن ابهام و تردید و چانه زنی در میان بود، آن وقت کاری می کردند که پسر خودشان یعنی برادر ندا که در قرارگاه هست توی روی والدین خودش بایستد و همه اتهامات سازمان را از زبان فرزندشان بشنوند. اتهاماتی از این دست که شما مزدور وزارت اطلاعات هستید، از نظر مالی توسط ایران ساپورت میشوید، و بقیه اتهامات. حتی کار را به جایی می کشیدند که هواداران سازمان هم روبروی اینها بایستند. اینها اتفاقات و برخوردهایی است که من در مدتی که در خارج بودم، شاهد آن بوده ام و می دانم که سازمان چکار می کند. سازمان پدری از این هوادارها در می آورد و آنقدر اینها را اذیت و آزارهای مخفی می دهد و افراد را تحت فشار می گذارد که آن طرف اش ناپیدا است. بطور مثال افراد را به جان هم می انداخت و خودش کنار می ایستاد، تا جایی که افراد عادی کاملا ذله می شدند. طوری سازماندهی و تنظیم می کرد که افراد از سازمان بترسند. وادارشان می کرد از سازمان حساب ببرند. با خانواده ها برخوردهای کجدار و مریض برقرار می کرد. از یک طرف در سبز نشان می داد و تا جایی که این خط پیش می رفت ادامه می داد و به موازات آن گوشه هایی از آن روی سکه اش را با ترفندهای مختلف به رخ آنها می کشید. من قطع به یقین می دانم، گذشته از آن برخوردهای رسمی و رسانه ای که سازمان مثلا با خانواده ندا می کرد، حتما آن روی خودش را هم نشان می داد. به خانواده ندا تفهیم می کرد می تواند شرایط را صد و هشتاد درجه عوض کند و آنها را منفور کند. حتی کار را به جایی بکشاند که والدین او حتی جرات نکنند سر مزار دخترشان هم بروند.

سازمان دستگاه اش این است که در برخورد با این موانع پروسه مشخص و سازماندهی شده ای را طی کند. با کسی که بخواهد با سازمان درگیر بشود تا یک پروسه ای با او مدارا می کند. سعی می کند در مرحله اول او را به راه بیاورند. با سکوت با وعده و عید با تطمیع و بعضا با تهدید. با دادن امکانات و یا در پاره ای مواقع با قطع حمایت و امکانات گذشته. آنطور که خودشان می گویند سعی می کنند با او وارد جنگ نشوند. این تا زمانی ادامه دارد که شعاع این موضع گیری ها و مخالفت ها به مخدوش شدن بعضی حریم ها منجر نشود. مثلا خود رهبری یا مریم و یا مسائل اساسی و کلیدی سازمان خدشه نبیند. نه اینکه این منش سازمان باشد، نه. بخاطر اینکه می دانند هزینه این برخوردها به مراتب بیشتر از آن چیزی است که بابت اش مثلا مدتی باید سکوت کنند. والا اگر این حساب و کتاب ها و محاسبات نباشد سازمان از یک تار موی مخالفت و موضع گیری هم نمی گذرد و تا آخر از مخالفین خودش انتقام می گیرد. خوب حالا فرض کنید با این وضعیت خانواده ندا موضع می گرفتند. اولا در این صورت حتی اگر خانواده ندا یک پارچه سیاه برای عزاداری می خریدند یا یک ماشین ساده برای تشیع مراسم او تهیه می کردند، سازمان از همین جا شروع می کرد به جوسازی در این خصوص که اینها را دولت ایران در اختیار خانواده ندا گذاشته، از این حداقل بگیر و بیا تا این اتهامات که اینها خون شهید را لگد مال کردند، لگد به شهدا زده اند، با دولت ایران ارتباط دارند، به ایران رفت و آمد می کنند، و الی آخر.

یک ترفند دیگر اینها این بود که از همه افراد دستنوشته های متعدد می گرفتند از جمله از خود من نیز گرفتند، مبنی بر اینکه همه چیز ما از آن مسعود و مریم است. به این معنی که من متعلق به مریم و مسعود هستم و متعلق به راه اینها. و این راه را آزادانه و آگاهانه انتخاب کرده ام. حتی در این راستا مدارک و دستنوشته هایی می گرفتند حاکی از اینکه علیرغم اینکه من والدین و بستگان خودم را دوست دارم، اما عاطفه ام نسبت به اینها یک عاطفه معمولی نیست. بلکه یک عاطفه پرداخت گر است. به این معنی که عاطفه و دلسوزی و عشق معمولی شامل پدر و خواهر و بچه و مادر آدم می شود. در نهایت این کانون عاطفه اگر قرار بشود خیلی وسیع بشود، شامل فامیل هم می شود. اما از اینجا به بعد دیگر کسی را در بر نمی گیرد. تمام می شود. محدود می شود به همین دایره بسته. اما عاطفه ای که ما دنبال آن هستیم در واقع چیزی است که فدا و فدیه می شود برای یک آینده خیلی بزرگ تر که در آن ضمن اینکه والدین و خانواده هست، همه اعضا و هموطنان هم در آن جای می گیرند. بعد همینطور که پیش می رود تمام ابنا بشر را در خود جا می دهد. می شود یک علقه و عاطفه جهان فرا مرزی و فرا اعتقادی نسبت به تمام والدین، خواهران و برادران و بستگان و تا مرز انسان بودن گسترده می شود. در این دستنوشته ها از این طور ادعاها گرفته می شد. بعد عشق به مسعود و مریم را نماد و جایگزین همه آن علقه ها و عواطف می کردند تا ثابت کنند امثال ما چقدر به مسعود و مریم و آرمان آنها عاشق هستیم. اینطوری جلو خیلی از اتفاقات را می گرفتند. نمی گذاشتند کسی از موضع حق طلبی و محق بودن نسبت به سرنوشت فرزندش که عضو سازمان بوده، از تشکیلات طلبکاری بکند. از قبل تملک خودشان را بر افراد محرز کرده بودند. با همین ترفندها و دستنوشته ها. من اطمینان دارم اینها از این جنس نامه ها از ندا هم گرفته و مطمئن هستم قبل از اینکه ندا حسنی می خواسته خودسوزی کند روی او کار کرده اند و حتما بعد از آن هم روی این محور کار کرده که اگر خانواده ندا مقابل شان قرار گرفت با او چکار کنند. به همین منوال روی خانواده یقینا با فرض ها و احتمالات مختلف کار کرده اند و می دانستند نباید در موقعیت پیش بینی ناشده قرار بگیرند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قسمت بیست و پنجم:  در توضیح رابطه پرداخت گر

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی ادبیات و کلید واژه های تشکیلاتی سازمان یکی از موضوعات جالب و قابل تعمق است که فکر می کنم بشود با آن یک کتاب لغت مستقل تدوین کرد. شما در طول گفتگوهایتان بارها این واژه ها را استفاده کرده اید. دلیل اش شاید این باشد که معادلی برای آنها نیافته اید و یا اینکه این واژه ها معانی و محتوای منحصر داشته باشند که هیچ چیزی نمی توان جایگزین آنها باشد و همینطور این واژه ها ملکه ذهن شما شده است. یکی از این واژه ها پرداخت گر است که اگر موافق باشید بحث را با توضح بیشتر پیرامون این اصطلاح شروع کنید.

خانم بتول سلطانی: بله همینطور است که شما اشاره می کنید. و واقعا می شود با این اصطلاحات یک کتاب نوشت. شاید جالب تر این خواهد بود که شما یک گفتگوی درون تشکیلاتی را شاهد باشید. آن وقت احتمالا شما بخش مهمی از مطالب را متوجه نخواهید شد و واقعا به یک دلیماج نیاز خواهید داشت تا مطالب را به زبان معمول برای تان برگردان کند. اما در مورد واژه پرداخت گر. سازمان همیشه می گفت علیرغم اینکه در بیرون از ما همیشه متهم به این هستیم که نسبت به بستگان و خانواده های خود کشش و عاطفه نداریم، نسبت به همسران و فرزندان خود عاطفه نداریم. مفهوم دوستی را نمی فهمیم و از اینگونه اتهامات. اما اینطور نیست و ما اتفاقا خیلی بیشتر از مناسبات عادی آدم های عاطفی و احساسی هستیم. برای اینکه این ادعا را ثابت کنند از همان جامعه عادی مثال می زدند و مثلا می گفتند احساسات و عواطف در جامعه عادی بیشتر متظاهرانه و فرمالیستی است. به این ترتیب که همه در ظاهر امر قربان و صدقه همدیگر می روند. از ندیدن هم احساس دلتنگی و ناراحتی می کنند. اما اینها تا جایی است که پای منافع شان به میان نیاید و یا احساس کنند این روابط منافع شان را تحت الشعاع قرار نمی دهد. در جامعه عادی برادر به برادر به انگیزه های مختلف نارو و کلک می زند. فرزندان بر سر ارث به پدران خودشان پشت می کنند. می گفتند این مناسبات در عمل مدارشان خیلی پائین می آید و مفهوم و معنای آنچنانی که روی آن حرف می زنند، ندارند. از همین مثال های معمول در جوامع عادی زیاد بود که سازمان روی آنها تاکید می کرد.

در ادامه مطرح می کردند که اما رابطه ای که یک عضو مجاهد خلق با والدین و بستگان خودش دارد یک رابطه پرداخت گر است. حالا مفهوم پرداخت گر چیست توضیح می دهم. می گفتند یک عضو مجاهد خلق رابطه اش را با بستگان و کسان اش بر اساس اشل های جامعه عادی تنظیم می کند. یعنی در صورت یک چیز نیست و در ماهیت یک چیز دیگر. چون هیچ وقت با خانواده اش وارد مناسبات این شکلی و در چنین مدار پائینی نمی شود. که در ظاهر قربان و صدقه اش برود اما در وقت اش به همه آنها پشت کند و دنبال منافع شخصی خودش باشد. در واقع فاکت های همان جامعه عادی را می گرفتند و می زدند توی سر جامعه و اینطوری مناسبات آنها را تخطئه می کردند. سازمان می گفت این مجاهد خلق آنقدر شعور و فهم انقلابی دارد و آنقدر این احساسات برای اش ارزشمند است که می خواهد ماهیت این مناسبات را از هر چه زنگار و غبار جوامع استثمارزده و عادی و طبقاتی روی آن را گرفته، پاک کند. حالا این امر چطور ماده و محقق می شود، از این طریق که ملاء و جامعه اینها را سالم کند. به قول خودشان اکسیژن اینها را سالم کند. می گفتند وقتی این ملاء سالم شد، انگیزه ها از اشل های مادی و منافع شخصی بالاتر می روند. عواطف وسیله تظاهر و فریب نمی شود. رنگ تعلقات مادی و طبقاتی نمی گیرد. در این صورت عشق پدر به فرزند و عشق فرزند به پدر بی حائل می شود. و همینطور همه عواطف و پیوندهای عاطفی به خودشان قائم می شوند نه به منافع و حائل های دیگر.

بعد می گفتند خوب کدام رابطه عاطفی تر و کدام دوست داشتن ارزشمندتر است. می گفتند عواطفی که ما دنبال اش هستیم از چنین جنسی است و این رابط میسر می شود مگر اینکه مناسبات و مدار جامعه کاملا تغییر کند. بعد می گفتند خوب برای این تغییر باید از خیلی چیزها موقتا گذشت. برای اینکه جامعه اصلاح بشود و بالطبع آن مناسبات تصحیح بشود و مردم بتوانند در شرایط خوب زندگی کنند و مناسبات شان هم برخاسته از صداقت و عمق باشد، باید ما به عنوان یک عنصر انقلابی و در جهت رسیدن به ان جامعه از خانه و زن و بچه مان بگذریم. حالا رابطه پرداخت گر در اینجا معنی پیدا می کند به این معنی که من حاضرم به خاطر توی خواهر و برادر و مادر و پدر و فامیل و برای اینکه عواطف تو به مدار بالاتری برود و از محدوده خانواده و فامیل و نهایتا همسایه بگذرد و در کلیت اش نوعیت انسان را در بر بگیرد، از همه این عواطف بگذرم تا تو به این مدار برسی. تا همه جامعه به این مدار برسد. برای اینکه ان ملاء و جامعه و اکسیژن را سالم کنم از همه اینها می گذرم و همه وقت و جان و زندگی ام را فدا می کنم تا به این شرایط برسیم. پس من دارم برای آن شرایط و ملاء و فضا می جنگم. برای آینده نسل های بعد از خودم می جنگم. پس ارزش دارد که این همه سختی را برای خودم تحمل کنم، خودم را بسوزانم و این همه مرارت بکشم تا این مدینه فاضله تحقق پیدا بکند.

پس این رابطه یک رابطه پرداخت گر یک طرف است. در عین من مجاهد خلق به مفهوم واقعی به کسانم عشق می ورزم، در اوج عشق و دوری از شما که فقط خودم میزان و عمق و اهمیت اش را درک می کنم، و علیرغم همه اشتیاقی که به بودن در کنار شماها احساس می کنم، ولی در اوج این عشق آنقدر اراده دارم که می توانم این همه عشق را مهار کنم و در واقع با محروم کردن خودم از دیدن شماها این پرداخت و این فدا را بکنم و خودم را حتی در دیدن تو محروم بکنم و این سختی را هم به خودم بدهم که این اشتیاق را سرکوب بکنم تا فردا و آینده ای که تو نمی دانی چقدر ارزشمند و زیبا و عاری از طبقات و استثمار است، عینیت پیدا بکند. من در واقع دارم عشق خودم را برای تمام عشق های خالصانه و پاک هم قربانی می کنم و هم برای آن فردای تو مهیا کنم. از این جهت نام این رابطه را پرداخت گر می گذارند که بابت آن جامعه عاری از شائبه و رنگار و غبار، من مجاهد خلق بایستی این عواطف بالقوه در وجود خودم را بابت آن مناسبات و روابط فدا کنم. اینها را در ازای آن ارزش ها بپردازم. چون اگر قرار است چیز با ارزشی را به دست بیاوریم طبعا باید بابت دست یافتن به آن ارزشمند و در مدار بالاتر چیزهایی بپردازیم و به اصطلاح فدیه بدهیم. پس فدیه مجاهد خلق برای رسیدن به چنین جامعه ای این است که موقتا پا روی این احساسات خود که اتفاقا خیلی هم عمیق و مدارش از جامعه عادی بالاتر است بگذارد.

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی، واقعیت این است که این توضیحات فی النفسه خیلی فریبنده و شاید هم از زاویه ای به قول سازمان خیلی مدار بالا و آرمانی باشد. اما اولا می خواهم سوال کنم این توجیهات واقعا تا چه اندازه قائم به رسیدن به آن جامعه آرمانی بودند و تا چه اندازه از این بحث ها استفاده ابزاری و در واقع سوء استفاده می شد. و در نهایت اینکه واقعا این پرداخت ها به جیب چه کسی ریخته می شد و منظور رجوی از چنین دستگاهی که تنظیم می کرد واقعا سمت و سو دادن این عواطف به طرف آن جامعه آرمانی و مدینه فاضله بود یا می خواست همه چیز را به جیب خودش بریزد.

خانم بتول سلطانی: واقعیت این است که رجوی در مغالطه و سوء استفاده از بحث ها هم تبحر و هم ید طولایی دارد. بارها گفته ام دستگاهی که در درون مناسبات می چیند، در شکل و شمائل کلی اش یکپارچه و شطرنجی است. هر گاه از درون به این دستگاه نگاه کنید و بر اساس اطلاعات داده شده و نه تمام اطلاعات بخواهید این دستگاه را ارزیابی کنید، کاملا یکدست و مچ است. اما مشکلات از وقتی شروع می شود که از بیرون به این سیستم یکپارچه نگاه کنید و یا بر اساس همه اطلاعات و اتفاقات درونی و پس پرده و یا قصد و هدف های پنهان به آن نگاه کنید. ان وقت همه چیز کاملا متفاوت خواهد شد. این آن نگاه کلی به موضوع. اما در این موضوع بخصوص باید اشاره کنم باز نتایج و دستاوردهای اش کاملا به همین دو نوع نگاه بر می گردد. به اینکه ببینیم رجوی در نهایت می خواهد این احساسات پرداخت گرانه را به کدام سمت و هدف جاری کند. وقتی می بینم این احساسات قرار است تمامی به جیب رهبری ریخته بشود و همه آن علایق و احساسات سمت و سوی شان به این نقطه باشد، و بعد روی این رابطه همه سازمان و ساختار و بنا ساخته بشود، آن وقت متوجه می شویم همه این تئوری بافی ها و توجیهات در واقع برای این است که همان عنصر مجاهد خلق یک دست این عواطف را خرج رهبری کند. برای اینکه از او حرف شنوی کامل و تمام داشته باشد. برای اینکه او هر لحظه آماده باشد هر چه او می خواهد انجام بدهد. برای این است که این عنصر مجاهد هر چه بیشتر از خودش و در جهت وابسته شدن به رهبری پیش برود. البته از دل توجیهات رجوی هم می شود به پرسش ها و تناقضاتی رسید که به هر حال اصل موضوع را هم زیر سوال می برد. مثلا من فکر می کنم آدم هر چقدر انقلابی هم باشد و آرمانگرا باشد و بخواهد برای آن مدینه فاضله فدیه بگذارد، اول باید ستون های این رابطه را روی نزدیک ترین کسان اش که به هر حال یک پیوند ژنیتیکی را رقم زده، سوار کند.

کسی که می تواند به راحتی از فرزند و پدر و مادرش بگذرد، در واقع این دارد تمرین می کند که پیوندهای عاطفی اش را با بیرون خودش قطع کند. وقتی رجوی می گوید این رابطه ها را به سمت تنظیم آن با من قطع کنید، منظورش این است که خودش را جایگزین آنها کند. وقتی می گوید یک انقلابی چیزی جز احساسات و عواطف اش برای من ندارد، منظورش این است که خودش را جایگزین آنها کند. نمی گوید آن آرمان نهایی را جایگزین عواطف ات کن. می گوید اول مرا انتخاب و جایگزین کن تا به آن برسی و بدون من نمی توانی به آن جامعه آرمانی برسی. پس اول خودش را مقدم می کند. و آن جامعه را قائم به پرستش و واگذاشتن عنصر مجاهد به خودش می کند. این تئوری احتمالا برای این هم هست که عنصر مجاهد را مجاب کند که در صورت ضرورت مقابل خانواده و بستگان اش بایستد و مثلا به این دلیل که عضوی از خانواده اش به رژیم وابسته است به او بگوید او را حذف فیزیکی و ترور کند. برای این است که این عواطف را مستقیما تحت تاثیر اراده و خواست خودش در می آورد. به این خاطر من معتقدم این حرافی ها و تئوری ها کارکردی جز در جهت منافع شخصی و اعمال شخص رجوی بر مناسبات ندارد. اما همانطور که در حرف می بیند، این توضیحات همانطور که اشاره کردید فی النفسه خیلی گول زننده و فریبکارانه تنظیم شده است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قسمت بیست و ششم: سازمان از کودکی روی ندا کار کرده بود

 

بنیاد خانواده سحر: خانم سلطانی شما بهتر از من می دانید سازمان روی ندا حسنی خیلی سرمایه گذاری کرد. این در حالی بود که ندا اصلا چه در داخل مناسبات و چه در خارج از مناسبات تا پیش از خودسوزی به نسبت خیلی ها اصلا شناخته شده نبود. یک فرد کاملا گمنام بود که ظرف یک هفته تبدیل به بمب خبری سازمان شد. برای همین من معتقدم ندا در این جریان برجستگی خیلی زیادی پیدا کرد و می توان گفت حتی نفس این اتفاقات را تحت تاثیر خودش قرار داد. البته همه اینها را سازمان می خواست و رقم می زد. در این بخش از گفتگو به دلیل همین حساسیت ها می خواهم اگر مایل باشید روی خود ندا، شرایط خانوادگی او، وضعیت تشکیلاتی او، تحصیلات، اقامت، پدر و مادر او و کلا حول مسائل به ظاهر حاشیه ای درباره او صحبت کنیم. اما نمی دانم از کجا شروع کنم. اگر مایل باشید شما از هر کجا که لازم می دانید توضیحات خودتان را شروع کنید، تا من سوالات خودم را مطرح کنم.

خانم بتول سلطانی: شما درست می گوید، ندا حسنی تا قبل از خودسوزی اش به دلایلی متعددی اصلا در مناسبات مطرح نبود. البته ممکن است نگاه روی او و توجه روی او در بالای مناسبات بوده باشد، اما اینها به لایه های پائین منعکس نمی شده. ولی این واقعیتی است که ندا بعد از خودسوزی اش مطرح شد. دلایل زیادی هم دارد، از جمله می توان روی شرایط سنی او و همچنین زمینه های دیگری تاکید کرد که سعی می کنم در ادامه بحث روی آنها تعمق کنیم. اما درباره زمینه های آشنایی خودم با ندا بگویم. من یک مدت با ندا در قرارگاه اشرف کار کردم. در جریان راه اندازی یک مقر در قرارگاه اشرف با او کار کرده بودم. این بر می گردد به قبل از حمله آمریکا به عراق و مربوط به زمانی است که مریم هم در قرارگاه اشرف حضور داشت. اما ندا هم تقریبا همزمان با رفتن مریم به فرانسه به اروپا رفت. البته ندا از بچگی در اروپا بزرگ شده بود و تا حدود سن هیجده سالگی فکر می کنم در آنجا بود. او بعد از اینکه جشن فارغ التحصیلی اش را گرفت به قرارگاه اشرف آمده بود.

بنیاد خانواده سحر: می بخشید خانم سلطانی می خواهم سوال ها را درباره ندا در لحظه مطرح کنم. بفرمائید ندا در مناسبات خارج کشور کار می کرد.

خانم بتول سلطانی: نه ابتدا به ساکن سازمان روی خانواده ندا کار کرد و آنها را در تظاهرات و میتینگ ها جذب و هوادار سازمان کرد. بتدریج روی ندا و برادر او کار کرد تا موفق شد اینها را جذب سازمان کند و در نهایت به قرارگاه اشرف بیاورد. اما در ظاهر روابط اش با این خانواده یک رابطه معمولی و در رابطه با دیگر خانواده های هوادار بود. می دانید سازمان طیف قابل توجهی از اعضای خود را از این طریق جذب و سازماندهی و در نهایت به اشرف آورد. از این دست خانواده ها زیاد هستند. اما به مرور می توانید شاهد اختلافات بین این افراد با خانواده های شان باشید. در بعضی موارد بچه ها در سازمان مانده اند و پدر و مادرها جدا شده اند. در بعضی موارد بچه ها از سازمان جدا شده اند و پدر و مادرها مانده اند. در هر دو مورد هم جدا شده ها در حال جدا کردن بچه های خود و یا پدر و مادرهای خودشان از سازمان هستند. این یکی از همان تراژدی های نادری است که سازمان طی این سالهای اخیر رقم زده است.

بنیاد خانواده سحر: عکسی از ندا موجود است که در سنین هفت هشت سالگی در حال جمع کردن کمک مالی برای سازمان است این عکس را دیده اید؟

خانم بتول سلطانی: بله این عکس را دیده ام. همان سالی که ندا خودسوزی کرد ویژه نامه ای درباره ندا در نشریات سازمان منتشر شد. در این ویژه نامه عکس های مختلفی از ندا چاپ شده بود. یکی از این عکس ها مربوط به زمانی بود که ندا در هفت یا هشت سالگی مشغول فعالیت مالی برای سازمان است. یعنی سازمان توانسته بود از همان سالها با تاثیر روی خانواده ندا آنها را متقاعد کند که به هر طریقی که می خواهد از او و برادرش در مناسبات خارج کشور استفاده کند. از این رو ندا از همان سالها کلا در تیپ یک هوادار سازمان بود. بخاطر اینکه توی خانواده و توی یک ملاء هوادار بزرگ شد. ندا کلا تیپ ساده و عاطفی و احساسی بود. خیلی ساده بود و به همین دلیل خیلی راحت تحت تاثیر قرار می گرفت. شاید یکی از زمینه های مساعد در شخصیت او همین کاراکتر ساده و بی غل و غش او بود. ضمن اینکه این شواهد نشان می دهد سازمان در برخورد با این خانواده های هوادار و بچه های آنها چقدر سوء استفاده می کرده است. به نظر من این عکس ها اگر گوش شنوایی وجود داشته باشد، برای محکوم کردن سازمان به عنوان محرک کفایت می کند. این عکس ها به نوعی مصادیق بارز سوء استفاده از کودکان است. شما تحت هیچ شرایطی نمی توانید در غرب شاهد چنین اعمال نظر و سوء استفاده هایی باشید. بچه ها در قوانین غرب کاملا مصونیت دارند و در مقابل هر اهرم و عامل تاثیرگذاری که آنها را قبل از سنین قانونی مورد سوء استفاده و استفاده های سیاسی و تشکیلاتی قرار بدهد، مورد حمایت قرار می گیرند. اینها مسائلی است که باید در برخورد های قانونی با سازمان مورد توجه قرار بگیرد و روی آنها از لحاظ قانونی و حقوق شهروندی کار بشود.

بنیاد خانواده سحر: والدین ندا جزو پناهندگان سیاسی بودند؟

خانم بتول سلطانی: اینها را نمی دانم. اما عموما سازمان برای جلب خانواده ها بیشتر روی آنهایی تمرکز می کرد که پناهنده مشخصا سیاسی بودند. چون این عامل می توانست نقش مهمی در جذب آنها داشته باشد. بخصوص وقتی این خانواده ها در حالت بلاتکلیفی بودند و با مشکل اقامت و اخذ پناهندگی روبرو بودند، سازمان دست بازتری برای جذب آنها داشت. چون می توانست از موقعیتی که در خارج داشت و حمایت هایی که از سازمان می شد، آنها را زیر چتر خودش بگیرد. به این ترتیب هم در جذب و هم در تسلیم کردن افراد از این اهرم استفاده می کرد. مثلا کسانی که در خارج از سازمان جدا می شدند و قبلا از طریق سازمان اقامت و پناهندگی گرفته بودند، بعد از جدایی با مشکلاتی که سازمان برای آنها ایجاد می کرد، مواجه می شدند.

بنیاد خانواده سحر: بفرمائید ندا در اروپا به دنیا آمده بود.

خانم بتول سلطانی: این را هم نمی دانم اما می دانم در خارج بزرگ شده بود.

بنیاد خانواده سحر: تحصیلات ندا در چه حدی بود.

خانم بتول سلطانی: بطور مشخص اطلاعی ندارم. اما فیلم ویدئویی مراسم جشن فارغ التحصیلی دانشگاه او را در اشرف دیده بودم. همچنین عکس های فارغ التحصیلی اش را.


بنیاد خانواده سحر: فکر می کنم در موضوع تحصیلات دانشگاهی ندا ابهام وجود دارد. چون با شرایط سنی ندا نسبتی ندارد. برای رفع این ابهام می توانید بگویید وقتی ندا خودسوزی کرد چند ساله بود؟

خانم بتول سلطانی: فکر کنم بیست و یک ساله بوده است.

بنیاد خانواده سحر: اگر اینطور باشد علی القاعده ندا نباید تحصیلات دانشگاهی داشته باشد. اگر پروسه آمدن و رفتن ندا را بعلاوه شرایط سنی او را در مقطعی بتوانید تشخیص بدهید، به رفع این ابهام کمک خواهد کرد.

خانم بتول سلطانی: شاید این جشن، جشن فارغ التحصیلی ندا در پایان دوره متوسطه یا همان معادل دیپلم ما در ایران باشد. با این حساب فکر می کنم ندا نوزده ساله بود که به اشرف آمد. اینجا (اشاره خانم سلطانی به نوت بوک کنار دست اش) باید داشته باشم. ( لحظه ای با نوت بوک کار می کند و بعد ادامه می دهد) بله نوزده ساله بوده است. به احتمال زیاد این جشن فارغ التحصیلی های اسکول یعنی دوره دبیرستان بوده است. به هر حال ندا حدود یک سال بود که به قرارگاه آمده بود و سابقه تشکیلاتی آنچنانی در قرارگاه نداشت. بعد از این مدت هم همراه مریم به اروپا رفت. یعنی سال 80 به قرارگاه آمد و سال 81 هم همراه مریم به خارج رفت.

بنیاد خانواده سحر: وضعیت ندا در قرارگاه چطور بود.

خانم بتول سلطانی: توی قرارگاه یک تیپ خیلی نزدیک بود. منظورم این است که خیلی عاطفی و بجوش بود. خیلی خوب کار می کرد. فعال و اکتیو بود. کلا خصوصیات یک آدم خودجوش و فعال و در عین حال کاملا عاطفی را داشت.

بنیاد خانواده سحر: رده تشکیلاتی اش چه بود.

خانم بتول سلطانی: رده اش K2 بود. یعنی پائین ترین سطح تشکیلاتی. پائین ترین از نظر تشکیلاتی، اما به هر حال با توجه به همان عکسی که اشاره کردید، سابقه داشت. سابقه اش او را خیلی فراتر از رده ای که داشت مورد توجه قرار داده بود. همیشه روی او این صحبت بود که خیلی خوب کار می کند. در آن مقطع به ندرت کسی را به خارج می فرستادند، روی انتخاب افراد خیلی حساس بودند. ولو حتی اگر نیاز هم بود کمتر کسی را به اروپا می فرستادند، اما در همان زمان ندا را برای خارج رفتن انتخاب کردند. او جزو اندک نفراتی بود که همراه مریم به خارج فرستاده شد.

بنیاد خانواده سحر: آیا خود همین فاکتورها برای فرستادن یک نفر به خارج سوال انگیز نیست؟ فردی که در هیجده سالگی تازه به قرارگاه آمده دوباره تصمیم می گیرند او به اروپا بفرستند. اینها سوال ایجاد نمی کند؟

خانم بتول سلطانی: او خیلی نزدیک بود. منظور نزدیکی به معیارهای سازمان است. به اینکه مثلا خیلی خوب در مناسبات ذوب شده بود. این شاخص ها خیلی تاثیرگذار بودند.

بنیاد خانواده سحر: ببخشید خانم سلطانی به نظر شما کسی که دارای این شرایط سنی است و حداقل یک سال است از جامعه عادی و بورژوازی به قرارگاه آمده و تربیت شده در اروپا است و به قول شما تنها فاکتورش این است که از یک ملاء هوادار جذب سازمان شده، و چنین شرایط سنی بالقوه ای برای ذوب شدن در جامعه عادی را دارد، این می تواند به این سرعت این میزان مورد اطمینان و توجه سازمان قراربگیرد. می تواند به این سرعت مناسبات و معیارهای ایدئولوژیک سازمان را فهم کند و در پراتیک از آنها عبور کند.

خانم بتول سلطانی: ببینید شاخص انتخاب افراد برای فرستادن به خارج همین تهدید ذوب شدن در زندگی بورژوازی بود. حتی این حساسیت روی اعضای قدیمی هم بود. یعنی بر خلاف تصور شما سبقه عضویت و سن و سال ملاک قاطعی برای این گزینش ها نبود. افرادی بودند که به لحاظ شرایط سنی حتی سابقه چهل ساله در سازمان داشتند، اما اگر سر سوزنی تهدید بورژوازی در اینها می دیدند او را نمی فرستاند. مثلا نسرین اسدی به صورت حرفه ای برای سازمان کار مالی میکرد و سالیان درازی در خارج زندگی کرده بود. یعنی دو فاکتور خیلی مهم برای فرستادن او وجود داشت. یکی کارآیی و توان در آمد مالی بود و دیگری اقامت دراز مدت او در خارج کشور که این حتی از اولی هم برای سازمان مهمتر بود. چون بخوبی به مناسبات آنجا آشنا بود و می دانست چگونه می شود بر روی تضادهای آنها کار کرد. این چنین عضوی را به خارج نفرستادند. حتی خود من را که قبلا هم برای دیدن آموزش های کامپیوتر به انگلستان فرستاده بودند، نفرستادند. چون این احتمال را می دادند که ممکن است مثلا با خانواده و یا با بچه هایم در خارج ارتباط برقرار کنم. یا افرادی را که احساس می کردند خسته شده اند و ممکن است در مواجهه با چنین شرایطی جذب بشوند و به سمت زندگی بورژوازی سوق پیدا بکنند، اینها را نمی فرستادند. برای انتخاب این افراد برای سازمان خیلی مهم بود که بداند فرد مورد نظرش زندگی بورژوازی را به اصطلاح خیلی خوب رد کرده باشد. نه تنها این زندگی برای او جاذبه ندارد که بر عکس به شدت نسبت به آن دافعه و حتی کینه دارد. یعنی به نسبتی همان کینه ای که علیه امپریالیسم و حتی رژیم دارد این را تعمیم داده باشد به چنین مناسباتی و آن را مظهر و نماد همه تضادها بداند. با این تفاوت که به اقتضای زمان و مکان باید فعلا از کنار این تضاد به نفع و جهت یک تضاد عمده تر که جمهوری اسلامی باشد، بگذرد.


بنیاد خانواده سحر: به لحاظ عقلانی می شود پذیرفت کسی در شرایط سنی ندا توانسته باشد این پروسه دشوار را طی کرده باشد. یعنی این زندگی را رد کرده باشد. البته منظورم از عقلانی، همان عقلانیت حاکم بر مناسبات است. شاید از این جهت که سازمان از کودکی روی ندا کار کرده بود تا بتواند چنین مسئله ای را بپذیرد. دوران کودکی و نوجوانی به هر حال ارزش های بهتر و عمیق تر در انسان شکل می گیرند. می توان گفت تربیت ندا از کودکی تربیتی سازمان یافته و تمام ایدئولوژیک بوده است. برای همین میشود بهتر این وضعیت او را فهم کرد. ندا مثلا در مقایسه با افرادی که سازمان در سنین میانسالی و جوانی جذب می کرد برای آموزش گرفتن بسیار مستعدتر بود. این فاکتور بسیار مهم را بگذارید در کنار این مهم که ندا به اصرار خودش به قرارگاه اشرف آمده بود. در حالی که سازمان می خواست او در اروپا بماند و در آنجا فعالیت کند. اما به اصرار و داوطلبانه خودش را به اشرف رسانده بود. خودش بارها گفته بود من زندگی چریکی را به فعالیت های سیاسی و به اصطلاح خرده کاری در سازمان ترجیح می دهم. جالب اینجا است که وقتی هم دوباره می خواستند او را از اشرف به اروپا بفرستند، به شدت مخالفت کرد و حتی با گریه و التماس می خواست در قرارگاه اشرف بماند. این در حالی بود که دیگرانی مثل لاله طریقی و زلال حبیبی و معدود نفراتی که انتخاب شده بودند، با شعف پنهانی از این دستور استقبال کردند.

بنیاد خانواده سحر: من می خواهم ببینم چطور آدم هایی که بیشتر از ندا در مناسبات سازمان بوده و خرد شده اند، اینها نتوانسته اند این تهدید یعنی جذب در زندگی بورژوازی را حل کنند، اما ظاهرا ندا توانسته است. البته یک وجه این سوال بر می گردد به همین آدم های استخوان خرد کرده در سازمان و اینکه در مقایسه با ندا چرا اینقدر عقب هستند. دلایل اش واقعا چیست البته در مقایسه با ندا. می خواهم ببینیم در مورد ندا آیا می شود از زاویه دیگری جدای از این فاکت ها و زمینه هایی که اشاره کردید، نگاه کرد. چون نشانه ها و ظواهر امر می گوید که می شود حتی بصورت فرض و گمانه زنی فراتر از این قاعده به این پدیده نگاه کرد.

خانم بتول سلطانی: ندا برای کار خارج کشور انتخاب شده بود، به این دلیل که تهدید بورژوازی را در خودش منتفی کرده بود. این را به گونه ای به تشکیلات نشان داده بود که هیچ شک و شبهه ای باقی نگذاشته بود. گفتم یکی از مهمترین فاکتورهای اش این بود که نمی خواست به دنیایی که از آن آمده و در آن رشد کرده بود برگردد. ثابت کرده بود به معیارها و ارزش های جامعه بورژوازی پشت کرده است. برای سازمان این خیلی مهم بود. چون آدم ها را از آنجا بیرون می آورد تا در قرارگاه اشرف آب بندی بشوند و تهدیدشان را برطرف کند. این کلیتی است که درباره ندا می توان بیان کرد. دلایل اش را هم اشاره کردم، یعنی نقش دورانی که ندا از کودکی تا جوانی در سازمان پشت سر گذاشته و تربیتی که روی اعمال شده است. اما اینکه چرا به قول شما آن استخوان کرده ها در عمل از ندا عقب تر هستند، این یک موضوع جدا است. بحث اش مفصل است. در اولین فاکتور اگر بخواهیم اینها را در مقایسه با ندا مورد قضاوت و ارزیابی قرا ر بدهیم، این موضوع می تواند صحت داشته باشد که ندا کم سن و سال است. تازه شکل گرفته و در اول راه است. چیزی از آن مسیر طولانی و البته پر هزینه و توام با شکست نمی داند و اگر هم بداند توان فهم کردن این شکست ها را در چارچوب مسائل تئوریک و سیاسی و ایدئولوژیک ندارد. سمپاتی او به سازمان بیشتر محصول دوران و وضعیت خودش است. نتیجه احساسات و اطلاعاتی است که سازمان یک طرفه به او انتقال داده و برای اش چیده است. هنوز توان چالش با دنیای اطراف اش را ندارد. رابطه اش با سازمان و دنیای اطراف اش کاملا یکطرفه است. کسی از نقطه روبروی او نیامده است.

این ندا در مقایسه با کسانی که حداقل از سی خرداد با سازمان هستند کاملا درک و شرایط متفاوتی دارد. اینها در طول این سه دهه دیده اند سازمان مرتب شکست خورده و مرتب هم رجوی توجیه کرده و دوباره وعده داده است. اینها در حین اینکه با این زیگزاگ ها مأنوس شده و از آنها عبور کرده اند، اما در ذهن شان تردید وجود دارد. مرتب به هم می ریزند و دوباره توسط رجوی احیا و بازسازی می شوند. خیلی از اینهاها را محذورها و رودربایستی ها و دهها دلیل دیگر در سازمان نگه داشته است. اینها دیده اند رجوی در مقاطع مختلف با منتقدین و مخالفان خودش چگونه رفتار کرده است. می دانند هزینه جدا شدن چقدر است. تازه اگر موفق به جدایی بشوند. خوب این آدم های استخوان خرد کرده در چنین وضعیت های فرضی و بالقوه ای هستند. مدام با گذشته و آینده کلنجار می روند. برای همین رجوی مرتب با گذشته اینها کار میکند. برای همین مرتب باید مونیتور بشوند و او بفهمد در کله اینها چه می گذرد. اصطلاح استخوان خرد کرده، اصطلاح خیلی به جایی است و حکایت این را دارد که اینها در مقایسه با ندا چقدر ذهن شان مشغول است. به گذشته و آینده و اینکه بالاخره این بلاتکلیفی و سردرگمی کی تمام خواهد شد.

پس به همان میزانی که اینها سابقه و قدمت در سازمان دارند، بطور طبیعی نسبت به آینده شان نگران تر می شوند. می بینند دارند پیر می شوند. توان حداقلی خود را برای ساختن آینده از دست می دهند. نیروهای شان مصرف شده است. پس در مقایسه با ندا اگر این افراد به جامعه بورژوازی و آزاد نزدیک بشوند، تهدید بورژوازی برای اینها قوی تر و بیشتر است. چون اینها خیلی سال است از این حرف ها شنیده اند و در عمل دیده اند که چیزی حل نشده است و همه چیز در واقع سر جای خودش قرار دارد. پس این احتمال که فرد بگوید این جامعه چندان هم که رجوی می گوید تهدید او نیست، بیشتر می شود و به همین دلیل انتخاب ندا برای سازمان در مقایسه با آن طیفی که اشاره می کنید، در اولویت قرار می گیرد. اگر انتخاب ندا برای شما برجستگی دارد و اگر قرار باشد از زاویه متفاوتی به این موضوع نگاه کنیم، من فکر می کنم باید روی اینکه چرا آن طیف قدیمی ها انتخاب نمی شوند متمرکز بشویم. وقتی این دلایل روشن بشود، آن وقت می توانیم روی انتخاب ندا واقع بینانه تر نظر بدهیم و آن را در رابطه تنگاتنگ با ملاء و فضای تشکیلاتی اطراف او ارزیابی کنیم. فکر می کنم از هر دو جهت به سوال شما پاسخ داده باشم. هم در اینکه چرا ندا را انتخاب می کنند و هم در اینکه چرا آن طیف باسابقه و قدیمی را انتخاب نمی کنند.


بنیاد خانواده سحر: توضیحات شما تا حدود زیادی قانع کننده بود. اما می خواهم روی آن نگاه تابو گرایی که روی ندا متمرکز می شود صحبت کنید. روی بزرگ کردن ندا تا جایی که در مواجه با بیرون خودش امکان نگاه عقلانی به موضوع را مسدود و جنبه های قدسی و فراعقلانی موضوع را برجسته و همه چیز را تحت الشعاع آن قرار می دهد. می خواهم ببینم تا چه اندازه با این برداشت من موافق هستید و این امر را تا چه اندازه از پیش طراحی شده می بینید.

خانم بتول سلطانی: با بخش زیادی از نظرتان موافق هستم، اما نه سازمان، نه من و نه شما و نه هیچکسی نمی دانست که مریم رجوی در فرانسه دستگیر می شود.

بنیاد خانواده سحر: من چنین ادعایی ندارم که سازمان از قبل همه چیز را می دانسته است، اما حداقل می توان روی این فرض تعمق کرد که سازمان می دانسته چنین گزینه ای چه دستاوردها و نتایجی برای او دارد.

خانم بتول سلطانی: اگر از این زاویه نگاه کنیم، بله من هم با شما موافق هستم که انتخاب ندا برای چنین عملیاتی فی النفسه می توانسته حائز اهمیت باشد. یعنی تاثیر عملی که ندا انجام داده در مقایسه مثلا با مرضیه باباخانی خیلی برای سازمان بیشتر است. چنانچه بعد از آن هم دیدیم که سازمان با چه نیرو و انرژی ای روی ندا متمرکز شد. چطور توانست در مناسبات داخلی از ندا نهایت بهره بردای و استفاده را بکند. که این موضوع اش خیلی مفصل است و نیاز به یک بحث جداگانه دارد تا به استناد فاکت ها و اتفاقاتی که در آن زمان افتاد این تاثیرات و بازخوردها را مرور کنیم.

 

مطالبی در ارتباط:

ــ رجوی و کناره گیری از مقام ولایت ( صرافپور )

ــ  قلعه کهنه اشرف در عراق و قلعه مدرن اوورسورواز در فرانسه ـ قسمت پنجم اعضای جداشده از مجاهدین خلق مرکز خشونت و تروریسم را در قلعه اوورسورواز در فرانسه نشان می دهند ( سایت ایران قلم )

ــ دمکراسی سد راه رشد تروریسم ( مسعود جابانی )

ــ " قلعه کهنه اشرف " در عراق و " قلعه مدرن اوروسورواز " در فرانسه ـ قسمت چهارم ـ برخاستن مرده از قبر در قلعه اوورسورواز  ( سایت ایران قلم )

ــ نکشید این جوانان را!! ، داستان کوتاهی از رضا اسدی ( سایت پرواز )

ــ به اعتبار این جنبش ملی دستبرد نزنید!  ( علی کشتگر )

ــ اوور کانون اتفاقات غیر منتظره ( بهار ایرانی )

ــ شگردهای رهبری فرقه در قلعه اووروسورواز برای گردهمایی  20 ژوئن در فرانسه  ( علی جهانی )

ــ چرا مجاهدین در قبال به جریان افتادن پرونده 17 ژوئن سکوت کرده اند؟!! ( بهار ایرانی )

ــ همنوازی به سبک ریگی، رجوی ( امید پویا )

ــ نامه به خانم آنا ماریا گومش نماینده پرتغال در پارلمان اروپا ( کانون رهایی )

ــ " قلعه کهنه اشرف " در عراق و " قلعه مدرن اوروسورواز " در فرانسه ـ قسمت سوم ، اتحاد گروه تروریستی  جندالله و فرقه مجاهدین خلق ( ایران قلم )

ــ امواج یکی از شریان های حیاتی اوورسورواز در فرانسه ( بهار ایرانی )

ــ " قلعه کهنه اشرف " در عراق و " قلعه مدرن اوروسورواز " در فرانسه ـ قسمت دوم ( سایت ایران قلم )

ــ نظرگاه های رجوی و مجاهدین درباره دمکراسی و حکومت ( بهار ایرانی )

ــ نامه سپاس و قدردانی کانون ایران قلم از خانم آنا ماریا گومش عضو گروه سوسیالیست اروپا ( ایران قلم )

ــ نامه تعدادی از جداشدگان سازمان مجاهدین خلق در عراق به رئیس پارلمان اروپا ( بنیاد سحر )

ــ مجاهدین استخوان در گلوی آمریکا ( امید پویا )

ــ اهمیت ویژه گردهمایی 20 ژوئن 2009 در فرانسه برای رهبری فرقه مجاهدین ( سایت ایران قلم )

ــ اقامه دعوای بتول سلطانی عضو شورای رهبری مجاهدین در عراق ( بتول سلطانی )

ــ نامه کانون ایران قلم به رهبران احزاب اسپانیا ( ایران قلم )

ــ نامه کانون رهایی به نخست وزیر اسپانیا ( پیام رهایی )

ــ ملاقات های مادر رضوان در مجلس سوئد ( رابعه شاهرخی )

ــ نامه سرگشاده محمد سبحانی به آقای رودریگز نخست وزیر اسپانیا ( ایران قلم )

ــ دیالکتیک اندیشه و قهر، کادرسازی و کادرسوزی ( سعید شاهسوندی )

ــ مخلوق رجوی ( میترا یوسفی )

ــ مجاهدین خلق بخشي از سياست هاي خطير عراق ( آسوشیتدپرس )

ــ نماینده فرقه در پارلمان اروپا ( آن سینگلتون )

ــ افشای توطئه کثیف فرماندهی اوورسوراوواز در مورد جداشدگان و ایرانیان آزاده مقیم اروپا ـ 1 ( آریا ایران )

ــ طنز پیروزی نمایی فرقۀ رجوی! ( حامد صرافپور )

ــ توطئه مریم عضدانلو از اوورسورواز فرانسه علیه قربانیان از فرقه مجاهدین ( علی جهانی )

ــ در حاشیه گفتگو با یکی از نمایندگان پارلمان اروپا ( سعید محسنی )

ــ چه کسی به دژ اوورسورواز توجه می کند؟ ( ستار اورنگی )

ــ ملاقات نمایندگان کانون رهائی با سفیر عراق در دنهاخ هلند ( پیام رهایی )

ــ تناقضات مجاهدین ( ایران سبز )

ــ نامه به خانم میشل آلیوت ماری وزیر کشور دردولت فرانسه  ( الف مینو سپهر )

ــ توطئه کثیف مجاهدین بر علیه جداشدگان ( آریا ایران )

ــ هیاهوی جدید فرقه رجوی ( محمد بازیارپور )

ــ بریف پارلمان بریتانیا: کمپ اشرف و کنوانسیون ژنو  ( پارلمان بریتانیا )

ــ نامه آقای مسعود خدابنده به آقای نوری المالکی نخست وزیر عراق ( ایران اینترلینک )

ــ ملاقات نمايندگان انجمن ايران باستان ـ آينده درخشان با مقامات سفارت عراق در پاريس  ( ایران باستان ـ آینده درخشان )

ــ چرا فاصله بین کوه مردان وزنان! اسیردراشرف تا بریدگی ومزدوری برای رژیم تنها نیم گام است ؟!! ( الف ـ مینو سپهر )

ــ مجموعه مطالب در محکومیت حمله خشونت طلبانه فرقه مجاهدین به اعضای جداشده ( ایران قلم )

ــ نامه سرگشاده خانم بتول سلطانی به نمایندگان پارلمان اروپا ( بنیاد سحر )

ــ نامه سرگشاده محمد حسین سبحانی به مریم رجوی در مورد تهاجم اوباشان خشونت طلب و تروریست فرقه مجاهدین به وی در شهر کلن آلمان ( محمد حسین سبحانی )

ــ گزارش تايم از اوضاع نابسامان فرقه مجاهدین در اردوگاه اشرف ( مجله تایم)

ــ مجاهدین خلق از عراق به کجا خواهند رفت؟ ( اکونومیست  )

ــ روز پاسخگویی  رهبران فرقه مجاهدین نزدیک است ( علی جهانی فر )

ــ آیا اشرف شهر شرف است؟!! ( رضا اسدی )

مصاحبه آن سینگلتون با دکتر موفق الربیعی مشاور امنیت ملی عراق در مورد اردوگاه اشرف ( ایران اینترلینک )

ــ سربازان آمريکايي براي محافظت از رجوي در اردوگاه اشرف حضور دارند (مسعود خدابنده)

ــ در باره فرقه مجاهد ( اسماعیل هوشیار )

ــ سرنوشت قلعه اشرف  به کجا کشیده می شود؟ ( بتول ملکی )

ــ رویای دیروز و کابوس امروز مجاهد! ( حمید تقوایی )

ــ  در باره ی هرزه درآيی های اخير مجاهدين ( محمد علی اصفهانی )

ــ عوامفریبی مجاهدین بخاطر جلب ترحم ( هادی شمس حائری )

ــ فاجعه اصلی برای فرانسه، با ورود رجوی به خاک این کشور رخ داده است!! ( بهار ایرانی )

ــ عراق تشدید محاصره اردوگاه اشرف را رد کرد ( بی بی سی )

ــ آخرین خبرها از اشرف ( بهزاد علیشاهی )

ــ مریم رجوی به فروپاشی تدریجی فرقه در قلعه اشرف اعتراف می کند ( یادداشت روز ـ ایران قلم )

ــ شل شدن میخ فرقه گرایی در عراق  ( علی جهانی فر )

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد