_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________
" کانون قلم"
دربارۀ مجاهدین و هم دربارۀ رای دادگاههای اروپا و امریکا (قسمت اوّل) 11.01.2007 احمد باران ABaaraan@yahoo.fr مقدمه: مجاهدین خلق به اعتقاد بسیاری قبل از اینکه یک گروه سیاسی به حساب آیند، یک دیدگاه، یک نگرش، و یک نوع تفکر با سیستم ارزشیِ متفاوت از دیگران محسوب میشوند. این هم سخن تازهای نیست چرا که سالها قبل، در جریان اعتراض به اعدامهای زندانیان سیاسی که پس از آتش بس در جنگ ایران و عراق و بهدنبال عملیاتی که مجاهدین به آن “فروغ جاویدان” میگویند صورت گرفت، آقای منتظری به مجاهدین بعنوان یک منطق و رویکرد اشاره کرده بود که با کشتن از بین نمیرود که ترویج هم میشود. در آن زمان بسیاری افراد، بویژه دوستان و حامیان مجاهدین، به دلیل ضدیتشان با شخص منتظری، از کنار این حرف بسادگی گذشتند و نیازی به کنکاش در بارۀ آن نیافتند. مبنای ضدیّت آنها هم با شخص منتظری، علاوه بر نقش ایشان در حکومت وقت، بیشتر حول این محور میچرخید که گویا او فتوای تجاوز به زندانیان مبارز و مجاهدِ زن را پیش از اعدامشان صادر کرده است. پس، سخنان او هم نمیبایست جدّی گرفته میشد. صرفنظر از هر قضاوتی در مورد آقای منتظری، گذشت زمان و انتشار مطالبی از جانب کسانیکه سالهای زیادی از عمر خود را با مجاهدین سپری کردهبودند، این واقعیت را که این گروه قبل از هرچیز یک نظرگاه و یک منطق مبتنی بر روابط و مناسبات فرقهای است را بیشتر اثبات کرد. تحقیقاتِ سالهای اخیر در بارۀ شیوۀ عملکرد و دینامیک موجود در بین فرقههای گوناگون در کشورهای مختلف، این نظر را که روابط و مناسبات درونی این گروه-مجاهدین-شباهتهای غیرقابل انکاری با فرقههای شناخته شدۀ موجود دارد را بیش از پیش برجسته کرد. به عقیدۀ نگارنده، عدم درک درست از روابط و مناسبات فرقهای در مجاهدین ریشۀ بسیاری از ابهامات و انتقاداتیست که افراد از عملکرد آنها در زمینههای مختلف دارند. در نقطۀ مقابل، فهم عملکرد مجاهدین در این چارجوب، با خود پاسخ بسیاری از اَعمالِ ظاهراً نامعقول آنها را به همراه خواهد داشت. بحث تشریحی در بارۀ ماهیت فرقهای مجاهدین را به مطالب دیگری که در آینده خواهد آمد موکول میکنم. در مطالب آینده سعی میکنم نشان دهم که مجاهدین بسا خطرناکتر از فرقههای معمول هستند و عدم توجه به آنها میتواند در آینده فاجعه آفرین باشد، یک تراژدی بسا فراتر از آنجه تاکنون رخ داده است. فقط به ذکر دو نکته اشاره میکنم که در حقیقت پشت و روی یک سکه و از پایههای بنیادین هر تشکل فرقهای میباشند . نخست آنکه فرقهها در تبلیغات مستمرِ درونی خود نیاز دارند خود را برتر از دیگران نشان دهند و تصویر شکستناپذیری از رهبری یا مرادِ فرقه به مریدان و اعضای خود القإ کنند. از این منظر، درکِ اعضای فرقه از رهبر مانند موجودیست فرا-بشری که با آنها سالهای نوری فاصله دارد، با دنیای غیب مرتبط است، و یک نیروی نامرئی همواره از او حفاظت میکند، و تنها "خدا" میتواند از او دربارۀ اعمالش سئوال کند. از همین رو، به اعضای فرقه باورانده میشود که آنها عاجز از فهم این رهبری هستند و تنها از طریق یک حلقۀ واسط ممکن است به آن نزدیک شوند. بیدلیل نیست که برای ارتباط باچنین پدیدۀ فوق بشری باید یا او را در ماه آسمان رویت کرد، یا در "نوک پیکان تکامل!" برای مراد یا رهبر فرقهها پاسخ به این نیاز از نان شب هم واجب تر است. چرا؟ چون در دیالکتیک روابط فرقهای، مریدان به مرادی نیازمند و وابسته شدهاند که وجود و بقای خود را در شکستناپذیری او جستجو میکنند و اگر ذرهای به او شک کنند آنچنان دچار عذاب وجدان شده و آنقدر باید دردِ ناشی از اضطراب یک تلاطم روانی را تجربه کنند که ناگزیر میشوند ترجیحدهند از ورود به این چالش درونی پرهیز کنند، یا آن را به عقب بیاندازند. امّا آنچه از آن میتوان بعنوان ریشۀ ثانوی پرهیز از ورود به فاز تردیدها نسبت به رهبری فرقه یاد کرد همانا آگاهی عضو مربوطه از عواقب علنی شدن چنین تردیدیست. از تنبیه بدنی گرفته تا مجازات زندان و "مهمانسرا،" تا ترس و بیم ناشی از نداشتن سرپناه و قوت روزانه تا سایر عقوبات ناشی از خروجِ از گروه یا فرقۀ مربوطه. دوّم آنکه، در آنطرف سکۀ چنین نیازی برای کنترل مطلق بر ذهن قربانی، مریدانی باید باشند که تسلیم چنین مرادی گردند و به فرامین او، بیچون و چرا، گردن بگذارند. چنین انسانی ابتدا باید از خویشتنِ انسانی خویش فاصله بگیرد تا بتواند قلب و روح خود را یکجا تسلیم رهبری کند. برای این کار شخص باید بپذیرد که او موجودیست خوار و خفیف که چنانچه از رهبر عقیدتیِ فرقه فاصله بگیرد یا در دنیای "مادون انسانیِ خارج" جذب دنیای بورژوازی شده، یا "به دامان رژیم مىغلطد." اینکه رهبری فرقه از چه اسلوب و مکانیزمی بهره میگیرد تا به قربانی خود مسلط شود موضوعیست که در آینده به تشریح آن با ذکر نمونه های مشخص از مجاهدین میپردازم. فعلاً فقط اشاره میکنم که وقتی قربانی خود را تسلیم میکند یا به زبان مجاهدین خود را به "رهبری خاص الخاص" میسپارد دیگر "خودِ" انسانی او انقدر ضعیف شده و اعتماد به نفسش انقدر درهم شکسته که نهتنها توان پرسش و کنکاش از رهبری را از دست میدهد، بلکه حالا باید هرچه بیشتر رهبر عقیدتی خود را در عرش اعلی بگذارد تا بتواند با همانند-سازیِ با او (reconnaissance)(identification) ، شخصیت حقیر شده و انسانیت پایمالگشتۀ خود را قدری جبران کند. مانند کسی که نیمی از بدنش له شده و حالا با بزرگ کردن نیمۀ دیگر میخواهد آن را بپوشاند. بعد از گذر از این پروسۀ همانند-سازی ، حالا دیگر قربانی، خود مبلغ فرقه و مراد آن شده و درست به همین دلیل میپذیرد که فرقه به بیرون از خود دروغ بگوید، حقایق را کتمان کند، و تا آنجا که میتواند "دیگران" را تخریب کند و بفریبد. چرا که در نظام ارزشی فرقه هر که در خدمت رهبر عقیدتی نباشد، فرقه مجاز است با او هر کاری بکند. مریدان هم میکوشند تا با فرافکنی و تخریب دیگرانی که از دام فرقه جستهاند یا علیه آن حرفی زدهاند، هم وفاداری خود را به رهبر عقیدتی فرقه ثابت کنند و هم از این طریق به زخمهای روانی و خشم درونی شدۀ خود مرهمی بگذارند. ولی خوشبختانه این تمامِ ماجرا نیست، و همانطور که نیای ما آدمیان (آدم و حوا) مقهور تهدیدها و نصایح "آفریدگار" خود نشدند و سرانجام به تردیدهای خود غلبه کردند و دست رد به سینۀ آفریدگار خود زدند، قربانیان فرقه هم قادرند که چنین کنند، کما اینکه میکنند. بر اساس این افسانۀ هستی-صرف نظر از اینکه آن را حقیقی بدانیم یا افسانه- آدم اوّلیه در مقابل توپو تشرها و تهدیدهای "آفریدگار" که اگر فرمان مرا اجرا نکنی چنین و چنانت خواهم کرد سرخم نکرد و استقلال فکری خود را حفظ کرد. خودش انتخاب کرد و به راهی که خودش میخواست رفت. به عبارتی دیگر، به ”آفریدگار“ خودش نشان داد که انسان قادر است بر غلو زنجیرهایی که استقلالِ فکری و هوّیّتی او راهدف قرار دادهاند غلبه کند ولو اینکه ناچار باشد بهای چنین استقلال و عدم "خودسپاری" را به گزافترین آن بپردازد. در همین داستان هم "خدا" به آدم مدام گوشزد میکرده که او -آدم- نیاز دارد به "نقطۀ خارج از خود"ش "وصل" باشد تا به راه راست هدایت شود و رستگار گردد! و هشدار میداده که اگر خودت را به من نسپاری بلاها سرت خواهد آمد. به این ترتیب قربانیان محصور در فرقهها هم استعداد این را دارند که در مقابل امام، ولایت فقیه، رهبرعقیدتی، نقطۀ خارج از خود و... تسلیم نشوند تا بتوانند ارادۀ خود را بر زندگی خویش اعمال کنند. آری این است داستان شورانگیز فرزند انسان که در طول تاریخ همواره باید بهای استقلال خود را پرداخته و مغلوب "خدا"های زمینی نشود. “خدایان" ریائی که در سرمستیِ ناشی از خودشیفتگیِ ذاتی خود غوطه میخورند و میگویند که چون در "نوک پیکان تکامل هستند پس به خاطر آنهاست که خورشید هر روز طلوع میکند وگرنه تکامل از حرکت بازمیماند و زمین و زمان بهم میریخت.” (ادامه دارد)
سایت قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد |