ریشهیابی پیدایش
مسئله این بود: پذیرش شکست یا مقاومت
مقاله
«پرچم» و اعلام تغییر ایدئولوژی در درون سازمان
12.03.2010
سعید شاهسوندی ـ
نشریه چشم انداز
http://www.shahsawandi.com/index.php?option=com_frontpage&Itemid=40
در گفتوگوی پیشین رسیدیم به انتشار مقاله
"پرچم" در نشریه داخلی سازمان به تاریخ آذر 1353،
ماجرا را از همانجا پی ميگیریم.
شاهسوندی: پیشتر
اشاره کردم که در یک بعدازظهر پايیزی در آذر ماه
135، در شرايطی که خانهگردیهای شبانه ساواک
جریان داشت و از زمین وآسمان بر سرمان مشکلات
میبارید، در شرايطی که شب سختی را با بیدارخوابی
از سرگذرانده بودیم و برای ادامه کار و فعالیت در
خانه اصلی و پایگاهی در خیابان ترقی جمع بودیم،
مجید (شريفواقفي) هم آمد.
برخلاف همیشه که
چهرهای آرام و مهربان و لبخندی ملایم برگوشه لب
داشت، اینبار خسته و آشکارا اندوهگین بود.در
صحبتش برخلاف همیشه که یکی دو تکه ظریف اصفهانی
میپراند از طنز خبری نبود. طبق روال و
برنامهریزی قبلی، در خانه پایگاهی ما هرکدام کاري
مخصوص خود داشتیم .مجید که آمد گفت، "نشریه داخلی
سازمان را آوردهام."
پيش از این، جزوات سازمانی را که میآورد تحویل من
و یا مرتضی (صمديه) میداد و ما بهتنهايی در
فواصل کارهايی که داشتیم آن را خوانده و سپس موارد
مهم را با هم بحث میکردیم. اما اینبار گفت:
"کارها را تعطیل کنید و جزوه را باهم بخوانیم. یکی
بخواند و دیگران گوش کنند."
خوب به ياد دارم که چند تفسیر سیاسی و یکی دو
مقاله ترجمه شده و خلاصهای از مطالب رادیوهای
خارجی فارسیزبان که توسط ما تهیه شده بود هم در
نشریه آمده بود، اما محتوای اصلی نشریه، مقالهای
بود بهنام " پرچم مبارزه ایدئولوژیک را
برافراشتهتر سازیم."
متأسفانه طی تمامی سالهای اخیر نسخه اصلی این
مقاله هیچگاه منتشر نشد. در انتشارات سازمانهايی
نظیر "سازمان پیکار" و یا سایت "اندیشه و پیکار"
نیز هیچ نشانی از این نوشته نیست. نميدانم مراکز
متعدد اسناد در جمهوری اسلامی این سند را در
اختیار دارند یانه، ولی به تأکید میدانم که این
مقاله سند بسیار مهمی مربوط به آن دوران است و
گوشههای تاریک و ناروشن بسیاری را بیان میکند.
به باور من فرزندان ما و نسلهای پس از ما باید
بدانند که در شبهای تاریک و سیاه بر پیشینیانشان
چه رفت تا از تجربیات ما درسآموزی کنند، از
اينرو از کسانیکه احتمالاً نسخهای از این سند
را در اختیار دارند درخواست میکنم آن را به هر
نحو که صلاح میدانند منتشر نمایند (البته کامل و
نه گزینهای).
من سعی می کنم براساس حافظه و دانسته شخصی، و
نیز جمعآوری پارههايی از این نوشته در گوشه و
کنار آن را به صورتی کلی بازسازی کنم. آنچه در
اسناد وکتب منتشره توسط سازمان مجاهدین خلق ایران
در سالهای اولیه پس از پیروزی انقلاب آمده
عمدتاً اطلاعات و دانستههای خود من بهعنوان
آخرین بازمانده آن جریان بوده است.
تلاش من، ارائه تصویری هر چه کاملتر و دقیقتر
از آن نوشته است، با این حال ممکن است عبارات از
دقت صددرصدی برخوردار نباشند، اما مضمون و محتوا
کاملاً دقیق است. به باور من، بررسی مقاله پرچم و
محتوای آن به روند بعدی قضایا بسیار کمک میکند.
آنچه حدود یکسال بعد باعنوان"بیانیه اعلام مواضع
ایدئولوژیک..." منتشر شد درواقع تلفیقی از مقاله
پرچم و جزوه درونگروهی معروف به"جزوه سبز" است.
بیانیه منتشرشده، نسخهای ویراسته و آراسته جهت
انتشار بیرونی بود.(1)
مرتضی شروع به خواندن کرد: "پرچم مبارزه
ایدئولوژیک را برافراشتهتر سازیم."تا تیتر خوانده
شد من تکهای پراندم که "کی برافراشته شد که ما
نفهمیدیم که حالا برافراشتهتر شده است؟" مجید
لبخند تلخی زد و گفت:"عجله نکن، ما هم نفهمیدیم" و
مرتضی به خواندن ادامه داد.
ساختار مقاله پرچم از این قرار بود: 1ـ مقدمهای
درباره آغاز، مضمون و محتواي مبارزه ایدئولوژیک
درونسازمانی. 2ـ ضرورتها و اهداف. 3ـ موانع و
مخالفتهادر مقابل مبارزه ایدئولوژیک و دستهبندی
آنها. 4ـ ویژگیهای هريك از جریانهای مخالف.5 ـ
تعیین هدف مرحلهای. 6ـ گزارشی از برخورد با یک
جریان انحرافی و سرانجام آن. 7ـ تعیین هدف مرحله
نوین و اهداف کنونی مبارزه ایدئولوژیک درون
سازمانی.
درباره ضرورت مبارزه درونی ایدئولوژیک و "جنبش
اصلاح وآموزش وتجدید تربیت ایدئولوژیک کادرها"
چنین آمده است: "وقتی که "ما" در یکسالونیم پیش
مبارزه ایدئولوژیک را، بهعنوان اصلیترین محتوای
آموزش این مرحله مطرح ساختیم، آنچه بیشتر ـ و
درواقع همه آنچه که در ابتدا ـ مدنظر ما بود،
پرداختن به آن سری از معایب و اشکالاتی بود که به
نظر ما مستقیماً از زندگی طبقاتی گذشته و از ترکیب
روشنفکری سازمان ناشی شده و طبیعتاً بر عمل سیاسی
و تشکیلاتی ما اثر سوء میگذاشت. ما درصدد بودیم
که علیه این معایب وآثار سوء آن مبارزهای صادقانه
را آغاز کنیم."(2)
پرچم میافزاید: "... در ادامه روند آموزش و
بازسازی، و در مقابل جریان پویا، تکاملی، انقلابی
و رو به رشد سازمانی ما با مقاومت سه "جریان"
مخالف روبهروشدیم: 1- جریان پوچگرايی و
نهیلیستی، 2- جریان اپورتونیست چپنمای سلطهطلب،
3- جریان دگماتیسم مذهبی.
در توضیح جریان نهیلیستی مینویسد: " مبارزه سخت
وخونین طبقاتی امروز، مبارزهای سرا پا نبرد است.
در این مبارزه شکوهمند باید همچون پولاد آبدیده
بود و این مسير جز با اتکا و پیوند با طبقات
زحمتکش بويژه پرولتاریا طی نمیشود. بنابراین
کسانی که تا دیروز تحتتأثیر رمانتیسیسم مذهبی،
مبارزه خونین و انقلابی پرولتاریا را با
ماجراجويیهای خردهبورژوازی اشتباه گرفته بودند،
در شرايط سخت مبارزه طبقاتی کنونی پایشان میلنگد
و توان ادامه مبارزه را ندارند، اینان نمایندگان
اقشاری از خردهبورژوازی شهری هستند که با
انگیزههای صرفاً روبنايی به مبارزه کشیده
شدهاند.
درشرايط کنونی انقلاب و رشد طبقه کارگر، روبناهای
کهن دیگر پاسخگوی ضرورت مرحله تاریخی کنونی نیست،
از اینروست که این افراد دچار بیانگیزگی شده،
چرا که همهچیز و ازجمله مبارزه برای آنها در
چارچوب همان روبناهای کهنه و بهشت و جهنم موعود و
انگیزههای آنچنانی معنا و مفهوم داشت.
ضعــف انگیــزه در آنهــا بهصـــورت
پاسـیویزم(Passivism) تشــکیلاتی خودنمايــی
میکرد. انتقادی نمیکردند تا انتقادی نشوند. از
زیر بار مسئولیت شانه خالی میکردند و با
مسئولیتها برخورد جدی و فعال نمیکردند. با
ضعفهای خود سازش میکردند و در این راه حتی به
توجیهکاری و مواضع “عدم صداقت"(3) سقوط کردند،
براي نمونه فردی از این جریان که مسئولیتی در یک
شهرستان را به وی پیشنهاد کرده بودند، با انواع
توجیهات، از پذيرش آن خودداری میکرد و در آخر
حتی مسائل امنیتی را مطرح میکرد مانند اينکه اگر
من به فلان شهرستان بروم اطلاعاتم زیاد میشود.
اینان اکنون که خدایشان مرده است احساس پوچی و
رهاشدن در خلأ میکنند و انگیزه ادامه مبارزه را
از دست دادهاند... «اینها اسلاف همان
"ماتریالیستهای مبتذلی" هستندکه حداکثر وقایع را
"تفسیر" میکردند، ولی از "تغییر" خبری نبود.»
"... این جریان بنا به ذات منفعلش نمیتوانست
تهدید و خطری فوری تلقی شود. ضمن اینکه پروسه
اصلاح و تجدید تربیت آن نیز امری امروز به فردا
نبود. برای اینان کسب انگیزههای انقلابی از طریق
بحثهای کشدار تئوریک امکانپذیر نبود. ارتباط
فعال و مستقیم (بخوانید به کارگری فرستادنهای
اجباری) با طبقات زحمتکش میتوانست به عناصر
مستعد و صادق (تأکید از من است) این جریان جهت
کسب انگیزههای انقلابی کمک کند... ."
مقاله پرچم سپس به دومین جریان انحرافی میپردازد:
"دیگر جریان انحرافی، جریان اپورتونیستی چپنمای
سلطهطلب است. ویژگی این "جریان" در این بود که
سازمان و مسئولان خود را به بیعملی متهم میکرد
و حاضر به پذیرش انتقادات نبود. از زیر بار
انتقادات وارد برخود با ضد حملههای مشابه شانه
خالی میکرد و متقابلاً مسئول سازمانی خود را
بهخاطر همان نوع انتقاداتی که بر وی وارد بود
مورد حمله قرار میداد. اگر او را به خودخواهی و
سلطهطلبی متهم میکردیم، بيدرنگ همین اتهام را
متوجه مسئول و رفیق سازمانی خود میکرد. اگر
"ولخرجی"ها و"منفعتطلبیهای خودخواهانه"اش مورد
انتقاد قرار میگرفت، او سازمان را به "دوری از
تودهها" و رفیق مسئول را به"داشتن زندگی مرفه"
متهم میکرد.
در شرايطی که کار اصلی مرحلهای، مبارزه درون
تشکیلاتی بود چهره شاخص این جریان ماجراجویانه
گسترش عملیات مسلحانه را تبلیغ میکرد.
در شرایطی که کار خلاق ایدئولوژیک و انتقاد
ازخود، مضمون و محتواي کاردرون سازمانی بود، او
سازمان و رفیق مسئول خود را به بیعملی متهم
میکرد. چپنمای سلطهطلب از خود انتقاد نمیکرد،
بلکه متقابلاً برای دفاع از خود حمله میکرد.
چپنمايی او نه براساس موازین و اصول اعتقادی،
بلکه برخلاف آن و درجهت موضعطلبی و سلطهطلبی
بود. این جریان، اگرچه از نظر محتوا از دو جریان
دیگر و بخصوص جریان دگماتیسم مذهبی کمریشهتر و
در سازمان ما(4) کمسابقه بود، ولی به این دلیل که
حملات خود را از موضع به ظاهر چپ، اما در واقع
راست و چپنمایانه، بر سازمان و مسئولان وارد
میکرد میتوانست در کوتاهمدت تأثیرات مخرب زیادی
داشته باشد. همچنین این خطر وجود داشت که جریان
اپورتونیست چپنمای سلطهطلب در اتحاد عمل با دو
جریان انحرافی دیگر قرار گرفته و راه رشد تکاملی
سازمان را سد کند. ما پیش از این نیز نمونههايی
از این همسويی را دیده بودیم. هنگامیکه
میخواستیم چهره شاخص جریان اپورتونیستی سلطهطلب
را مورد نقادی قرار دهیم، عناصری از جریان
دگماتیسم مذهبی(5) از ما خواستند که لحن برخورد و
نوشتهمان را ملایمتر کنیم. ما آن وقت به خاطر
مواضعی که آنها داشتند این مسئله را قبول کردیم و
به همان میزان نیز اشتباه کردیم...."
پرچم میافزاید: "جریان چپنمای سلطهطلب به دلیل
فعال و اکتیو بودنش درمقایسه با دو جریان دیگر و
اینکه تودههای سازمانی را نسبت به رهبری بدبین
میکند و نیز این خطر که در اتحاد عمل و نظر با
دو جریان انحرافی دیگر قرار گیرد توسط سازمان "خطر
نزدیک و فوری" تشخیص داده شد و از یکسال
پیش(آذر1352) مبارزه قاطع با آن در دستور کار قرار
گرفت."
مقاله پرچم سپس به شرح مفصل یکسال برخورد با
جریان اپورتونیسم چپنمای سلطهطلب میپردازد و
مینویسد: "اکنون پس از طی یکسال مبارزه سخت و
طاقتفرسای درونی با این جریان انحرافی به اطلاع
ميرسانیم که مبارزه با آن با موفقیت کامل به
پایان رسیده و چهره اصلی آن با پذیرش انتقادات
وارد بر خود بار دیگر در خدمت انقلاب و جریان
پویا، تکاملی و انقلابی قرار گرفته است...."
در مقاله پرچم به نقل از اپورتونیست چپنمای
سلطهطلب، چنین آمده است: " من نمیتوانستم
واقعیات را ببینم. من به خیال خودم ضعفهای مسئولم
را میدیدم، درحالیکه او دارای نقاط قوت فراوانی
است که من یا نمیتوانستم یا نمیخواستم ببینم..."
به این ترتیب چپنمای سلطهطلب پس از ندامت و
پذیرش رهبری پرچمدار، توسط وی مجدداً به لقب
"رفیق" مفتخر میشود: " این رفیق پس از یکسال
مبارزه ایدئولوژیک عاقبت توانست مواضع انقلابی خود
را حفظ کند و به همین دلیل توانست به انتقاد از
خود بپردازد، هرچند بهطور کامل به تمام ضعفها و
نقایص خود پی نبرده است و کماکان باید روی آنها
کار کند، ولی دیگر بهعنوان یک جریان انحرافی در
سازمان ما حضور ندارد...."
جالب اینجاست که نویسنده مقاله پرچم همانطور که
از انتقادات علیرضا سپاسی علیه پرچمدار بهتنهایی
یک جریان تهدیدآمیز چپنمای سلطهطلب علیه کل
سازمان میسازد، اکنون از ندامت و انقیاد او نسبت
به پرچمدار نیز نتیجهگیری جریانی میکند: "آری
رفقا! ما با طی یکسال مبارزه ایدئولوژیک توانستیم
پیروزمندانه از یک مرحله آبدیده بیرون بیايیم.
توانستیم خلوص و صفای ایدئولوژیک درون سازمان را
بالا ببریم...موفقیت ما و بازگشت این رفیق انقلابی
امید و اعتماد ما را به اصالت راهی که در پیش
گرفته بودیم و ادامه انقلابی آن روزافزون کرد."
پس از شرح بسیار مبسوط برخورد با بهاصطلاح
"جریان" اپورتونیسم چپنمای سلطهطلب و اعلام
پیروزی برآن، نویسنده پرچم به سراغ جریان سوم یعنی
"جریان دگماتیسم مذهبی" میرود. اين توضیح را
ضروری میدانم که در ادبیات سازمانی در آن زمان
جدا از درست و نادرستبودن آن، "دگم یا دگماتیست
مذهبی" به افراد و جریانهاي سنتی مذهبی نظیر گروه
فدايیان اسلام (نواب صفوی) و یا گروه قتله منصور،
نخستوزیر شاه که بعدها نام "مؤتلفه اسلامی" بر
خود گذاشتند و یا گروه حزبالله (پيش از انقلاب) و
کلاً گروهها و افراد مذهبی سنتی و افراطی اطلاق
میشد و به عبارت دیگر معطوف به نحوه قرائت
ارتدوکسی آنها از اسلام بود ونه خود اسلام. حال آن
که نویسنده پرچم با بیان "دگماتیسم مذهبی" نه نوع
ارتودوکسی بلکه کل اسلام و مذهب را مدنظر داشت،
اما این را هیچگاه به روشنی بیان نمیکند.
پرچمدار پیش از این درباره آغاز مبارزه ایدئولوژیک
نوشته بود: "وقتی که "ما" در یکسالونیم پیش
مبارزه ایدئولوژیک را بهعنوان اصلیترین محتوای
آموزش این مرحله مطرح ساختیم، آنچه بیشتر و درواقع
همه آنچه در ابتدا مدنظر ما بود، پرداختن به آن
سری از معایب و اشکالاتی بود که به نظر ما
مستقیماً از زندگی طبقاتی گذشته و از ترکیب
روشنفکری سازمان ناشی شده و طبیعتاً بر عمل سیاسی
و تشکیلاتی ما اثر سوء میگذاشت. ما درصدد این
بودیم که علیه این معایب و آثار سوء آن مبارزهای
صادقانه را آغاز کنیم..."(6)
او درتوضیح ادامه مبارزه ایدئولوژیک و مرحله جدید
آن مینویسد: "این مبارزه آغاز شد و نتایج مثبت
قابلتوجهی بهبار آورد، اما این مبارزه بنابرخصلت
انقلابیاش، در همین محدوده متوقف نشد. بهطوریکه
ما در این جریان توانستیم بسیاری از ضعفهای خود
را که جنبه اصولی اما روبنایی داشتند، یعنی درواقع
به ماهیت فلسفی اعتقادات ما بازگشت مینمود،
دریابیم. این ضعفها نیز وجهه دیگری از وابستگی
طبقاتی ما را تشکیل میدادند که شناخت عمیق و
ریشهای آنها و همچنین اشکال صحیح مبارزه با آنها
بسیار دشوارتر و نيازمند کوشش و صداقت بیشتری
بودند. این ابعاد اکنون برای ما بهروشني آشکار
شدهاند بهطوریکه ما میتوانیم با قاطعیت تمام
ورود در یک دوره تحول کیفی جدید در مبارزه
ایدئولوژیک را که ويژگي ممیزه آن مبارزه اصولی با
روبناها و افکار ارتجاعی، با اصول و مبانی
ایدئولوژیهای غیرپرولتری متعلق به طبقات رو به
انحطاط جامعه است، اعلام داریم. بدین قرار اگر تا
دیروز اعتلا و صفای باطنی سازمان موکول به مبارزه
ایدئولوژیک در زمینههای سیاسی ـ تشکیلاتی بود و
اگر تا دیروز ما توانستیم مبارزه در این ابعاد را
تا نيل به پیروزیهای قابلقبولی به سرانجام
برسانیم، امروز در چنین پایگاهی از آگاهی و صداقت
انقلابی و درچنین موضعی از همبستگی تشکیلاتی
لحظهای در ادامه این راه، در ادامه مبارزه
ایدئولوژیک، در همه ابعاد تشکیلاتی سیاسی و اکنون
فلسفی آن تردید نخواهیم کرد..."(7) بدینترتیب
با گشودهشدن آخرین دژ ایدهآلیسم، یعنی سنگر
فلسفی آن در سازمان، مبارزه ایدئولوژیک بعد از
دوسال کار پر حوصله درون تشکیلاتی به سرانجام
پیروزمندانه خود دست یافت..."
پرچمدار درباره جریان موسوم به دگماتیسم مذهبی
مینویسد: "اینها کسانی هستند که در ابتدای راه به
آرامش دریا و استحکام کشتی خود آسوده خاطر بودند،
اما اکنون که توفان مبارزه ایدئولوژیک کشتی آنها
را از هر سو به تختهسنگها میزند، به هر
تختهپارهای متوسل میشوند و فریاد برمیآورند و
خدا را به کمک میطلبند، اما فریاد آنها در صدای
توفان گم میشود، چرا که خدايی نیست که پاسخ آنها
را بدهد..."
"اینها کسانی هستند که چون ماری افسرده از انجماد
شرایط ناشی از شمشیر تیز مبارزه ایدئولوژیک به
درون لانههای خود خزیده بودند. اکنون که آتش
مبارزه ایدئولوژیک یخها را ذوب میکند، آرامآرام
از خواب غفلت بیدار شده، نیش زهرآهگین خود را به
اطراف و بهدنبال طعمهبرتن و جان سازمان
فرومیکنند..."، "در پس تعمقات فلسفی، در پس کلمات
خوش آبورنگ و در پس لغات و اصطلاحات پرطمطراق سر
اینها را بکوبید. اینها بزرگترین دشمنان تکامل
سازمان هستند..."
هرچه خواندن مقاله جلوتر میرفت بر بُهت من افزوده
میشد. پیش از این جزوه سبز و شبههپراکنیهای آن
را خوانده بودیم. پیش از این مجید زمزمههايی از
تغییر "ایدئولوژی" بعضی افراد داده بود، اما این
مسئله دیگری بود. این اعلام مارکسیستشدن سازمان
در تمامیتش بود. این اعلام جنگ تمامعیار با گذشته
سازمان و ایدئولوژی آن بود.
مرتضی با صدای بلند مقاله را میخواند تا به این
عبارت رسید "بدترین ضعفها در کادر رهبری سازمان
از شهادت احمد تا شهادت رضا" دیگر نتوانستم راحت
روی صندلی بند شوم. دروغ از این روشنتر نشنیده
بودم، آن همه در لابلای عبارتی این چنین.
آخر همه میدانستیم تا رضا زنده بود پرچمدار
نتوانست به مرکزیت وارد شود و همینطور میدانستیم
که رضا سخت توصیه ـ و حتی میشود گفت وصیت ـ کرده
بود که "تا حل مسائل شخصی و خصلتی" تقی شهرام
نباید به مرکزیت وارد شود و خود تا زنده بود نیز
مانع این کار شد، اما از بد حادثه چهل روز بعد از
فرار شهرام، رضا شهید شد و راه برای ورود پرچمدار
به مرکزیت هموار شد.
اکنون بهنظر میرسید پرچمدار، انتقام آن توصیه
رضا را با لجنمالکردن او میخواهد بگیرد، گرچه
باز هم جرأت نمیکند مستقیماً به رضا حمله کند، از
اينرو مینویسد: "بدترین ضعفها در کادر رهبری
سازمان از شهادت احمد تا شهادت رضا."
کلماتیکه از دهان مرتضی خارج میشد مانند پتک بر
سر من فرود میآمد. آنقدر بیپروا دروغ پشت هم
ردیف شده بود که داشتم خفه میشدم. حالتی پیدا
کرده بودم که بعد از این همه سال هنوز وقتی آن را
به ياد میآورم آزارم میدهد؛ ترکیبی از درد و
رنج، از خشم و عصبانیت و از درماندگی. برای شنیدن
آن همه دروغ عریان و بر بادرفتن همهچیز، آن هم چه
آسان و چه ارزان.
مرتضی میخواند و من خاطره دور و نزدیک برایم تازه
میشد. قیافه کاظم ذوالانوار مسئول پیشینم به یادم
میآمد، که هماکنون در زندان بود. فرهاد صفا از
کادرهای برجسته سازمان و از مسئولین اولیه استان
فارس را به یاد ميآورم که در آستانه آزادی بود.
به یاد سعید محسن و ناصر صادق افتادم که پيش از
شهریور 50 به شیراز میآمدند و جلسات تفسیر قرآن
و نهجالبلاغه آنها هنوز به یادم بود. یاد آخرین
دیدار با احمد رضايی کمی پيش از رفتنش به سر قرار
و شهادتش افتادم. هیچيك از آنها رفتار و گفتارشان
اینگونه نبود. پرچمداری که براساس جبر زمانه، یک
تصادف نامیمون و یا یک خطای استراتژیک به ناحق بر
جای آنها تکیه زده بود هیچ نشانی از صمیمت، فروتنی
و تواضع آنها در رفتار و کلامش نبود.
مرتضی مقاله را میخواند و من به یاد هوادارانی که
می شناختم بودم.آنها بعد ازاین به ما و من چه
خواهند گفت؟ آخر آنها سازمان و ما را مسلمانانی
انقلابی و موحد میشناختند و از اینرو بود که به
ما اعتماد کرده و هست و نیست خود را در اختیارمان
گذاشته بودند. حال به آنها چه بگویم؟ بگویم سازمان
ما یکشبه مارکسیست شده؟ چگونه باورم کنند؟ مردم
به ما چه خواهند گفت؟ ما چه پاسخی برای آنها
داریم؟ آیا اصلاً ما را خواهند پذیرفت؟ اعتقادات
خودم چه میشود؟
بهروشنی میدیدم که اعتماد مردمی را که ذره ذره
با صبر و بردباری، با صفا و صمیمیت و با رنج، خون
و فداکاری بهدست آورده بودیم چه آسان و چه ارزان
از دست میدهیم. میدیدم که این آغاز پایان سازمان
ماست؛ سازمانی که همه عشق و علاقه و همه زندگی و
همه هست و نیستم بود و همه آرمانها و رؤیاهایم را
در وجود او و از طریق او محقق میدانستم و اکنون
همهچیز در چشم بههمزدنی از هم پاشیده شده و از
بین رفته بود.
پرچمدار نوشته بود و مرتضی میخواند:
"دگماتیستهای مذهبی در کوران مبارزه طبقاتی به
ناگزیر به دو بخش تقسیم میشوند: عناصر صادق و
انقلابی آن(بخش چپ آن) با پذیرش ایدئولوژی پرولتری
در خدمت انقلاب خواهند ماند و عناصر مرتجع (بخش
راست) آن به ضدیت با انقلاب برخواهد خاست و در
اتحاد عمل با رژیم شاه و امپریالیزم قرار خواهند
گرفت."
مرتضی از خواندن خسته شد، جزوه را به من داد تا
بخوانم. گويي او هم احساسی مشابه من پیدا کرده و
نمیتوانست راحت ادامه دهد. من شروع به خواندن
مقاله کردم. مجید همچنان نشسته سردرگریبان داشت،
اما مرتضی بلند شد و راه میرفت.
پرچمدار نوشته بود: "...بعد از گذر از دهسال
مبارزه تشکیلاتی مخفی، بعد ازگذار از کورهگدازان
4 سال مبارزه مسلحانه و 2 سال مبارزه ایدئولوژیک
درونی اکنون میتوانیم با قاطعیت تمام، ورود به
یک دوره تحول کیفی جدید مبارزه ایدئولوژیک را که
خصوصیت ممیزه آن، مبارزه اصولی با روبناها و افکار
ارتجاعی، اصول و مبانی ایدئولوژیهای غیرپرولتری
متعلق به طبقات رو به انحطاط جامعه است را اعلام
داریم... بدین قرار اگر تا دیروز اعتلا و صفای
باطن مد نظر بوده، از امروز مبارزه با دگماتیسم
مذهبی موضوع اصلی کار و تهدید اصلی سازمان محسوب
میشود."
سپس حملات شروع میشد:
ـ"دگماتیســتهای مذهبــی بزرگتریـــن دشمنان
تکامل سازمان محسوب میشوند. همان دشمنان سرسخت،
اصلاحناپذیر و مقاومی که به همان میزان مقاومت و
پایداری میکروبهای خانگی پایدار و مقاوم
بودند...."
ـ "گنداب نظرات پوسیده آنان بهمثابه بخارات و
گازهای متعفن و مسمومی است که از لایروبی لجنی که
از سالیان دراز در درون سازمان تهنشین شده،
متصاعد میگردد."
ـ "اینها بهمثابه اندیویدوآلیستهای مخلص جریان
جبری و ضروری را به افراد نسبت میدهند و میگویند
اگر فلان رفیق میبود فلان مسئله به فلان شکل صورت
نمیگرفت."
ـ"اینها کسانی هستند که تودهها را بهسان رمهها
و گوسفندانی میدانند که تنها با کیش چوپانان حرکت
میکنند."
ـ" مبارزه بیامان با ایدهآلیسم ضدانقلابی نهفته
در این نظرات وظیفه مبرم و دستور کار مرحله کنونی
مبارزه ایدئولوژیک است. سر این مارهای زخمی را
بکوبید..." این خلاصهای ازمقاله پرچم درباره
بهاصطلاح جریانات انحرافی بود.
رئوس اساسی مقاله
پرچم را بیان کردید، همانطور كه اشاره كرديد
امیدواريم كسانيکه نسخهای از این مقاله را در
اختیار دارند در اختیار افکارعمومی قرار دهند.
نشريه چشمانداز ایران اعلام میکند که حاضر است
این سند را ـ همان گونه که هست ـ منتشر کند.
اما پرسش اساسی این است كه سازمانی که دوسال و
چهار سال پیش از این تاریخ چهرههای درخشان
مقاومتی ستودنی چون علیاصغر بدیعزادگان، سعید
محسن، حنیفنژاد، مصطفی جوانخوشدل، کاظم
ذوالانوار و احمد، رضا و مهدی رضايی را در دامان
خود پرورده و عرضه کرده، بهراستی چگونه به این
سرعت و وسعت منحط شده که جریانی پوچگرا ازسويی و
جریانی فرصتطلب و سلطهطلب از سوی دیگر آن را
مصادره ميكند؟
واقعیت ماجرا که
هیچگاه نه در مقاله پرچم و نه در هیچیک از اسناد
قبلی و بعدی تغییر ایدئولوژیدادهها روشن نشد این
بود که درواقع چیزی بهنام "جریان" اپورتونیست
چپنمای سلطهطلب وجود نداشت. همانگونه که
پاسیویزم و پوچگرايی هم هیچگاه بهصورت یک
"جریان" مستقل وجود نداشت.
در صفحه 5 بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژی که حدود 9
ماه پس از مقاله پرچم منتشر شد به این مسئله
اینگونه اعتراف کرده است: "ما در هر مرحله از
پیشرفت مبارزه ایدئولوژیک با مقاومتهای ارتجاعی
مشخصی روبهرو بودیم که درواقع جنبه متضاد هدفهای
آن مرحله مبارزه ایدئولوژیک را منعکس میساخت.
همینطور با آن که از نظر عددی، تعداد عناصری که
این مقاومتها در وجود آنها شکل میگرفت، زیاد
نبود و در هر مرحله شاید از تعداد انگشتان یک دست
تجاوز نمیكرد، اما از یکسو بهدلیل امکان
بالقوه گسترش و رشد این مقاومتها و ازسوي دیگر
بهدلیل ماهیت مقاومت آنها که به همان میزان
مقاومت و پایداری میکروبهای خانگی پایدار و مقاوم
بودند، مسئله را قابل اهمیت میساخت."
کسانیکه دستاندرکار فعالیت سیاسی و بخصوص کار
تشکیلاتی هستند بهخوبی معنای سیاسی ـ تشکیلاتی
کلماتی مانند "فرد"، "گروه"، "سازمان" و "حزب" و
تفاوتهای هريک با دیگری را میدانند.
همانگونهکه تفاوت "جریان" با " تک نمود" را
بهخوبی میدانند. وقتی از "جریان" صحبت میکنیم
منظور "پخش و انتشار متوالی و پیوسته، سلسله
نمودهايی است که جدا از خصايص ویژه و فردی،
دارای ماهیت مشترکی بوده، بهطور ارگانیک در
ارتباط با یکدیگر قرارگرفته، و در دستگاه واحدی
قابل تحلیل باشند" ازاینرو تکنمود بهتنهايی
نمیتواند شاخصه یک "جریان" باشد، چرا که ویژگی یک
"جریان" حرکت و رشد مداوم و به هم پیوسته و مستمر
آن است."
خطاها و تک نمودهای انحرافی فردی همیشه و در
همهجا در میان احزاب و گروههای سیاسی و
غیرسیاسی، مذهبی و غیرمذهبی، مارکسیست و مسلمان
و... وجود داشته و دارد، اما با یک و یا حتی با
چند تک نمود پراکنده و غیرمرتبط نمیتوان و نباید
بهسادگی از آن نتیجهگیری "جریان"ی کرد وآن را
تخطئه و یا مورد حمله قرارداد.
در مورد خوبیها و محاسن افراد و گروهها وحتی
طبیعت نیز همین مسئله صادق است. اگر به ضربالمثل
قدیمی "با یک گل بهار نمیشود" از این منظر بنگریم
میتوانیم بگويیم که فصل بهار، فصلی از مجموعه به
هم پیوسته و متوالی افزایش گرما، رویش گل و گیاه
است. حضور چند گل در گلخانه، بیانگر آمدن بهار در
طبیعت نیست. از اینروست که نمیتوان یک و یا حتی
چند "تک نمود" خوب یا بد را "جریان" نامید.
هیچگاه معلوم نشد که سردمداران آن باصطلاح
"جریان"های انحرافی چه کسانی بودند؟ درکدام مواضع
تشکیلاتی بودند و سرانجام هرکدام چه شد؟
از "جریان" اپورتونیستی سلطهطلب نام برده
میشود، اما کل ماجرا، جدا از درستی و نادرستی
اتهام، تنها یک تکنمود بود بهنام: علیرضا سپاسی
آشتیانی.
ماجرا هم از این قرار بود و پیش از این در
گفتوگوهای پیشین، ذیل سوابق سیاسی و تشکیلاتی
سپاسی گفتهام که او از جریان مذهبی سنتی حزب ملل
اسلامی و حزبالله (پيش از انقلاب) میآمد.
بنابراین سابقه و پشتوانه تشکیلاتی و اخص سازمان
مجاهدین را نداشت. او پس از ضربه شهریور 50
عضوگیری شده بود و در جریان شماری از عملیات
مسلحانه و ترورهای موفقیتآمیز آن زمان شرکت
مستقیم داشت. او با چنان سوابقی بهراحتی زیر بار
دستورات مسئول مستقیم خود نمیرفت و با مسئول
سازمانی خود درگیر میشد.
نکته پنهانتر ماجرا این بود که محمدتقی شهرام
همان مسئول مستقیم و بهاصطلاح رفیق سازمانی
مستقیم سپاسی بود. یعنی همه داستانهايی که شهرام
در مقاله پرچم درباره درگیری و مقاومت اپورتونیست
چپنمای سلطهطلب در مقابل مشی تکاملی سازمان
میسراید و همه مطالبیکه درباره مقاومت این فرد
سلطهطلب در مقابل نظرات مسئول سازمانی خود،
بهعنوان نقطهای سیاه مینمایاند، دعوای خود او
با علیرضا سپاسی آشتیانی است، همین و بس.
تقی شهرام که در عمل تشکیلاتی و نظامی ناتوان بود
در یک مرحله از مقابله و هماوردی با سپاسی عاجز
میماند چراکه انتقادات سپاسی براو پر بیراه هم
نبود، بنابراین از در دیگری وارد شده با سلاح و
اهرم تشکیلاتی، سپاسی را مورد حمله قرار میدهد،
این بار اما با عنوان سوم شخص و از موضع اقتدار
تشکیلاتی سازمان. چنانکه گویا فردی سلطلهطلب
بهنام "الف"بوده و مسئولی بهنام "ب" و سازمانی
بهنام سازمان مجاهدین از بالا ناظر این دو و
قضاوتکننده میان آنها؛ سازمانی که "ب "را
تأيید و "الف" را توبیخ میکند. حال آنکه "ب"
ناتوان از برخورد با "الف" با نقاب و اهرم سازمانی
وارد شده و به خواننده مقاله القا میکند که در
گوشهای از سازمان، جریانی انحرافی و سلطهطلب سر
بلنده کرده و زیر بار معیارها و ضوابط تشکیلاتی و
سازمانی نمیرود. بهطور غیرمستقیم هم فهمانده
میشود که سوابق فرد بهاصطلاح سلطهطلب چیست، چرا
که جریان قدیمی که او به آن وابسته بوده در سازمان
به داشتن گرایشهاي ماجراجویانه و... مشهور بود.
و البته تمامی ماجرا دعوا بر سر لحاف ملاست. هدف
بهاصطلاح "جریان" سلطهطلبی و "جریان" نهیلیستی
نيست، بلكه دعوا ازآغاز تا پایان " ایدئولوژی"
اسلامی سازمان مجاهدین بود. تقی شهرام از تکنمود
(علیرضاسپاسی) یک بهاصطلاح "جریان" میسازد تا از
یکسو قدرت خود را در سرکوب جریانهای خیالی به
رخ بکشد و ازسوی دیگر و مهمتر از آن بتواند نوعی
صحنهآرايی تئوریک ترتیب دهدکه با کپیبرداریهایش
از جریانهاي روسیه اوايل قرن بیستم همخواني
داشته باشد:
الف ـ جریانی منفعل و پوچگرا که انگیزههای
مبارزاتی را از دست داده، ب ـ جریانی فرصتطلب و
چپنما، ج ـ جریاني مرتجع و دگم مذهبی.
نكته جالب اين است كه تقی شهرام ابتدا از انتقادات
علیرضا سپاسی بهتنهايی، یک جریان تهدیدآمیز
چپنمای سلطهطلبی علیه کل سازمان نتیجه میگیرد و
پس از سرکوب سپاسی به کمک اهرم تشکیلاتی، ندامت و
بازگشت يكتنه او را جشن میگیرد و مینویسد:
" موفقیت و بازگشت این رفیق انقلابی امید و اعتماد
ما را به اصالت راهی که درپیش گرفته بودیم و ادامه
انقلابی آن افزون کرد..."
و آنگاه درمیان همه این جریانهاي انحرافی چپ و
راست و انفعالی، او پرچمدار جریان تکاملی و رو به
رشد و نماینده انحصاری و خودخوانده طبقات زحمتکش و
پرولتاریا میشود.
وقتي مقاله تمام شد، سکوتی بر ما حاکم شد. پیش از
این از ساواک شاه ضربه میخوردیم و زخمی بودیم،
حال زخمیتر شدیم البته اینبار از جسم و از جان؟
هیچکس مایل به شروعکردن صحبت نبود. مرتضی به
من نگاه کرد و من به مرتضی. با این همهگويی هر دو
به یک کلمه فکر میکردیم؛ کلمهای که نمیخواستیم
بر زبان آوریم، ولی تمام وجودمان آن را طلب
میکرد.
مجید گفت: بلند شوید بروید. قیدوبندها از شما
برداشته شد. هرکس هر تصمیمی میخواهد بگیرد، مختار
است. با شنیدن کلمه "مختار" یاد احمد رضايی افتادم
که بعد از ضربه شهریور، یعنی 4 سال پیش از این
تاریخ با یکایک افراد تماس میگرفت وآنها را مخیر
به ماندن یا رفتن میکرد.
در افکار خودم بودم که مجید گفت: "جلســـــه را
تعطیل میکنیـــم و نیمساعت دیگـــــر
دوبـــــاره تشــکیل میدهیم."
خوب به یاد دارم كه طبقه دوم خانه خیابان ترقی
بودیم. آفتاب پايیزی از پشت پنجره به درون اتاق
میتابید. پتويی به خود پیچیدم و نزدیک پنجره
رفتم. لحظاتی فکر کردم ایکاش آنچه شنیدم و خواندم
واقعی نباشد و در خواب وخیال باشم. برای فرار از
واقعیت پتو را کاملاً به سر کشیدم و چشمهایم را
بستم. خواب نبود. بیداری هم نبود. چیزی میان هر
دو.
ذهنم به سالهای دورونزدیک پرواز کرد. گذشته مثل
فیلم سینمايی از مقابلم رژه میرفت. یارانی که
کورهراههای سخت را با آنها پیموده بودم همگی از
مقابلم رد میشدند: فرهاد صفا، کاظم ذوالانوار،
احمد رضايی، علیرضا بهشتیپور و.....روزها و
شبهای عملیات که با یاران شهید و زنده سپری کرده
بودم.خانه جمعی خیابان نادر شیراز، خانه خیابان
هنگ، خیابان دروازه کازرون، پشت دانشکده ادبیات،
فرار از شیراز و خانههای جنوبشهر و شمال شهر
تهران. بیسیم نجفآباد، تیر دوقلو، نواب،
مسگرآباد، دهمتری درویش، سه راه آذری. عملیات
نیکسون و انفجار اداره اطلاعات امریکا،
عادیسازیهای گوناگون، به دامافتادن و گریز از
تورهای پلیسی، ساختن بمب و نارنجک در حوالی
ورامین، عملیات در قم، رفتن به مشهد.... همه و همه
از مقابلم رژه میرفت.
و این پرسش پیدرپی که آیا اینها همه هیچوپوچ
بودند؟ آیا من و یارانم آنگونه بودهایم که
پرچمدار نوشته است؟ همه آن تلاشها، همه آن
خونجگرها، همه آن شب نخوابیدنها، همه آن
آوارگیها و دربهدریها، همه آن خطرات را به جان
خریدن. همیشه قرص سیانور در دهان داشتن و همیشه به
استقبال مرگ رفتن و دهها مورد دیگر، آيا به
طمعحوریهای بهشتی و ترس از آتش جهنم بود یا از
سرِ سیری و ماجراجويی؟ آيا این همه، تحتتأثیر
ایدهآلیسم یا دگماتیسم مذهبی کذايی بود؟
وقتی پرچمدار "احساس مسئولیت" و "مسئولیتپذیری"
انسانی را که در گذشته سازمان مطرح میکرد با
تمسخر، انگیزههای روبنايی میدانست، نمیدانم چه
شد که این جمله سعیدمحسن در دادگاه نظامی شاه،
خطاب به دادستان و رئیس دادگاه به ذهنم رسید: "ما
در هر قطعه تولیدی حیات انسان را متبلور
میبینیم. شما اگر به قالی دستباف زیر پایتان
بهصورت یک کالا و یک نقاشی بیجان مینگرید، ما
در لابهلای تار و پود آن و از میان رنگهای
زیبایش خون دل کارگران و خون سر انگشتان
دختربچههاي قالیباف را میبینیم."
زندگی شخصیام را از بچگی و نوجوانی و جوانی تا
فعالیتهای مذهبی و سیاسی تا دانشگاه و... مرور
کردم. از خودم پرسیدم: چرا با حکومت شاه در
افتادی؟ از زندگی چه کم داشتی؟ انگیزهات چه بود؟
همان است که پرچمدار نوشته؟ دیدم هیچيک از اینها
نیست. من در زندگی گذشتهام هیچ کم نداشتم، بلكه
زیاد هم داشتم. میتوانستم بیش از آن هم داشته
باشم. همه را به عشق خلق به عشق مردم، در راه
عدالت و آزادی(8) و از طریق آرمانی که فکر میکردم
متحققکننده آن است بیدریغ و بیچشمداشت نثار
کرده بودم.
میدیدم که عشق به خدا و اسلام و خداپرستی ما در
ارتباط تنگاتنگ با عشق به مردم است و هیچيك از
القاب و انتسابهای پرچمدار شامل حال من نمیشود.
مطالعه و جامعهگردیهایم در شهر و روستا که در
سازمان مثالزدنی بود به من آموخته بود و بهعینه
تجربه کرده بودم که اسلام بهمثابه ایدئولوژی
سازمان برخلاف نظر پرچمدار قدرت بسیجکنندگی
بسیار زیادی دارد. حمایتهای مردمی را که از آن
برخوردار بودم به یاد آوردم و حتی پاسبانی را به
یاد آوردم که برحسب تصادف با او هماتاق شده بودم
و او بدون آنکه هویت واقعی مرا بداند نظرش را
درباره مجاهدین و مهدی رضايی بیان کرد.
میدیدیم و میدانستم که حمایتهای مادی و معنوی
مردم ارزان بهدست نیامده و اکنون بهروشنی
میدیدم که چه ساده همهچیز بهدست خودمان ـ و نه
دشمن بیرونی ـ بر باد رفته و ویران شده است.
به نظرم زمان بسیار کند میگذشت. دلم این چنین
میخواست و نمیخواستم از آن فضای خواب و بیداری
بیرون آیم. اما آوار خرابشده بر تمام وجودم بسیار
سهمگینتر از تمایل من بود. از خود ميپرسيدم
سازمان که تمام شد و رفت چه میخواهی بکنی؟
پرچمدار و جماعت همراهش را شایسته همراهی ندیدم به
هزاردلیل. دلايل مبارزهای را که چندین سال پیش
شروع کرده بودم نیز پا برجا دیدم. ظلم و ستم،
استبداد و خفقان رژیم شاه تغییر نکرده سهل است، با
تشکیل حزب رستاخیز تشدید هم شده بود. میدان
مبارزه را نیز داخل میدانستم و لحظهای در آن شک
نکردم، در این میان پرسشی تمامی وجودم را
فراگرفت: چه باید کرد؟ تو چه خواهی کرد؟
انتخابهای پیش رویم متعدد نبود: یا قبول شکست و
تسلیمشدن و یا مقاومت.
دوباره به یاد احمد رضايی افتادم و این شعر رند
همشهریام که آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه
فال بهنام من ديوانه زدند. پیش خود گفتم این هم
بار مسئولیت و قرعه فالی است بهنام تو زندهکردن
نام و یاد و راه یاران شهید، عمل به آنچه درست و
حق میدانی. پرچمدار همه ارزشها و دستاوردها را
ارزان از دست میدهد، پس تو نباید آنها را ارزان
وانهی.
تصمیمم را گرفتم: مقاومت! جدیت مرتضی نیز برایم
روشن بود.
پس از سپریشدن نیمساعت دوباره جمع شدیم. مجید که
با روحیات یکایک ما آشنا بود حدس میزد پاسخ ما چه
باشد، اما کار بسیار جالبی کرد که هنوز هم
بهعنوان یک سبک کار برایم بهجا مانده است. او
گفت: در اعلام موضع و پاسخدادن عجله نکنید. اگر
کسی وقت میخواهد میتواند اکنون صحبت نکند، اما
من و مرتضی گوشمان بدهکار نبود. گويي هر دو به یک
کلمه فکر میکردیم.
مجید بويژه اصرار عجیبی داشت که جلوی راه ما سنگ
بیندازد. این از انفعال خودش نبود، بلكه میخواست
پای ما واقعاً و بهدرستی در مورد آنچه میگويیم
محکم باشد. نمیخواست موضعگیری صرفاً عاطفی و
عصبی و بويژه واكنشی کرده باشیم.
به خاطر دارم که چندینبار مسئله رفتن به خارج را
مطرح کرد، اما هردوی ما جواب رد دادیم. تا پيش از
این مطالب رادیو میهنپرستان و سایر مطالبی که از
ایران فرستاده میشد توسط من میکروفیلم میشد و
کانال ارتباطی با خارج نیز از طریق مجید در شاخه
خود ما بود؛ بنابراین رفتن به خارج برای ما در
مقایسه با سایر افراد آسانتر بود.
جلسه که تشکیل شد مرتضی گفت رژیم شاه نتوانست ما
را ساکت کند، پرچمدار که خیلی کوچک است، باید
مقاومت کنیم. من هم تأيید کردم و خطاب به مجید
گفتم:" ما هستیم! تا آخر قضیه."
مجید که صورتش دوباره باز شده بود شروع به صحبت
کرد. گفت بچهها میدانید در چه راهی قدم
میگذارید؟ فکر نکنید ما نیرو داریم، غیر از ما
سهنفر هیچکس نیست. باز هم ما اعلام آمادگی
کردیم. وقتی آمادگی ما را دید و گفت: "پرچمدار از
موضع جمع حرف میزند. ما نیز برای اینکه حرفمان
شنیده شود باید جمع خاص خود را بهوجودآوریم. بدون
این کار، او با ما مانند فرد برخورد میکند و فرد
در برابر جمع همیشه دست پايین را دارد."
مقاله پرچم به ما فهماند که با بحث و اعتراض درون
سازمانی کارمان پیش نمیرود. پرچمدار تمامی
اهرمهای تشکیلاتی را در دست داشت و هرگونه
میخواست با نام "سازمان" و بهنام "جمع" با ما
برخورد میکرد، همانگونه که با سپاسی کرده بود.
نظر هر سه نفر ما این شد که "جریان" به رهبری
پرچمدار، "جریانی" انحرافی است وبرای مقابله با آن
ما نیز باید " جریان" خاص خود را بهوجود آوریم.
به این ترتیب در شامگاه آن غروب پايیز1353، نطفه
اولین هسته مقاومت در برابر پرچمدار بسته شد
مطالب در
ارتباط:
ــ
چرا رجوی مانع
دیدار خانواده ها با فرزندانشان در قلعه اشرف می
شود؟ ( الهه قوام پور )
ــ
مصاحبه سایت ایران قلم با خانم بتول سلطانی عضو سابق شورای
رهبری سازمان مجاهدین خلق ـ
قسمت ششم
آنچه در دل اوست، یک نکته بیش نیست
( سایت ایران قلم )
ــ
مصاحبه سایت ایران قلم با آقای مصطفی
محمدی، درب ورودی قرارگاه اشرف ـ عراق
( ایران قلم )
ــ
اشک شوق دیدار
( مسعود جابانی )
ــ سید یوسف جرفی و قادر
استادی با جدایی از گروه تروریستی مجاهدین به خانواده ها پیوستند (
ایران اینترلینک )
ــ نامه ای به لئون ( مهدی خوشحال )
ــ
فرار به
جلو مفتضحانه فرقه رجوی برای جلوگیری از دیدار خانواده ها با فرزندانشان
( بتول سلطانی )
ــ
حضور قربانیان مجاهدین خلق در
کنسولگری فرانسه در شهر ژنو
( ایران قلم )
ــ
همراه با
محمدی
ودیگرخانواده اسیران فرقه رجوی پژواک صدای این هستی باختگان باشیم
( الف مینو سپهر )
ــ
تقاضا از مقامات
عراقی برای
کمک به خانواده قربانیان
در کمپ اشرف ( ایران اینترلینک )
ــ
مصاحبه با
قربانیان نقض حقوق بشر در مجاهدین خلق در شهر ژنو
( ایران قلم )
ــ نامه ای برای سمیه ( الهام قوام
زاده )
ــ
ملاقات
قربانیان مجاهدین خلق با نهاد های مدافع حقوق بشر در
ژنو ( ایران قلم )
ــ
حمله مجاهدین به خانواده های ایرانی اسیران در پادگان اشرف
( العالم )
ــ
حضور
گسترده قربانیان در"اجلاس حقوق بشر سازمان ملل" در ژنو
( ایران سبز )
ــ
حضور
فعال زنان مدافع حقوق بشر در ژنو ـ سوئیس (
ایران قلم )
ــ
شروع رسیدگی قوه قضاییه عراق به جرایم
جنایی مجاهدین خلق
( ایران اینترلینک )
ــ
چه كسی مجاهدین را نقد می كند؟
( مزدا پارسی )
ــ
مصاحبه با
خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین،
قسمت
پنجم
ـ
برای " ناکرده " هایتان
( از من ) پوزش بطلبید
( سایت ایران قلم )
ــ نامه ای به زهرا ( مهدی خوشحال )
ــ
آقای رجوی می
خواهند صورت مسئله اصلی را پاک کنند
( بهار ایرانی )
ــ
مصاحبه با
خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین،
قسمت
چهارم
ـ
نگاهی به پیام سی
دی ماه 1388 مسعود رجوی (
ایران قلم )
ــ
خانواده
اسیران فرقه تروریستی رجوی _ مزدور اطلاعاتی ! و یا
قربانی ؟( الف مینو سپهر )
ــ
نگاهی به
روش های اخاذی مالی مجاهدین خلق در اروپا ـ
قسمت دوم ( علی جهانی )
ــ
مصاحبه با خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین،
قسمت
سوم
ـ
نگاهی دیگر به کودکان خاکستری ( ایران قلم )
ــ
مدالی برای یک
تروریست در فرانسه
( انجمن عدالت )
ــ
نگاهی به
روش های اخاذی مالی مجاهدین خلق در اروپا
( علی جهانی )
ــ
شیوه های جمع آوری صدقه
و کمک مالی توسط سازمان مجاهدین – بخش اول
(
کانون آوا )
ــ
این شهر همیشه
شهر بازی بوده است
( حسن زبل )
ــ
نگاهی به پیدا و پنهان
فرقه رجوی در دنیای مجازی (
مینو سپهر )
ــ
پشت
پرده پیام تسلیت مریم رجوی به مردم هائیتی
( ایران اینترلینک )
ــ
نامه آقای جواد
فیروزمند و پاسخ خانم بتول سلطانی
( ایران قلم )
ــ
مصاحبه با خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین،
قسمت
دوم
ـ
وقتی صاحب
سلاح باشد، سلاح هم هست ( ایران قلم )
ــ
نامه
انجمن ایران باستان به آقاینیکلاس سارکوزی رئیس جمهور
فرانسه (ایران باستان )
ــ
نامه
سرگشاده مسعود خدابنده به نخست
وزیر بریتانیا، گوردن براون
( سی ان بی سی )
ــ
مصاحبه سایت
ایران قلم با خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین خلق،
قسمت اول ( ایران قلم )
ــ
فرار جمعی راه حل فرضی رجوی در جریان انتقال و جابجایی
( بهار ایرانی )
ــ
گزارش دادگاه ایوبونه در پاریس
ـ قسمت اول
( آریا ایران )
ــ
ورود خانم
بتول سلطانی عضوگریخته شورای رهبری به اروپا و
پیامدهای سازنده آن درجمع شدن پایگاه اوور
( مینو سپهر )
ــ
مصاحبه با خانم بتول سلطانی وآقای رضا صادقی در
پارلمان اروپا،قسمت
دوم
( ایران قلم )
ــ
نگاهی به حضور خانم بتول سلطانی در پارلمان اروپا و
تصمیم دولت عراق برای جابجایی اعضای مجاهدین (
علی جهانی )
ــ
دادگاه پاریس ،"ایوبونه" و
شکست مفتضحانه مجاهدین در پای میز محاکمه
( آریا ایران )
ــ
نامه تشکر کانون ایران قلم به آقای
دکتر برنارد کوشنر وزیر خارجه فرانسه
( ایران قلم )
ــ
عراق به جولانگاه
تروریست ها و مجاهدین خلق تبدیل نخواهد شد ( ترجمه
از ایران اینترلینک )
ــ
جمع
شدن اشرف گامی مهم درراه مبارزه باتروریسم
( مینو سپهر )
ــ
مصاحبه با خانم بتول سلطانی وآقای رضا صادقی در
پارلمان اروپا، قسمت اول
( ایران قلم )
ــ
متن سخنرانی
خانم بتول سلطانی در پارلمان اروپا (
بتول سلطانی )
ــ
جنگجویان سابق در قبال دستور پلیس عراق برای ترک کمپ اشرف مقاومت می
کنند ( خبرگزاری
فرانسه ـ ترجمه از ایران اینترلینک )
ــ
حضور خانم بتول
سلطانی در پارلمان اروپا، یک پیروزی دیگر
( ادوارد ترمادو )
ــ
پاسخ برنارد کوشنر وزیر امور خارجه
فرانسه به سئوال کتبي سناتور ژان پیرشونمان در مورد قرارگاه اشرف در
عراق ( ترجمه از کانون آوا )
ــ
راه حل واقع بینانه دولت عراق برای
انتقال فرقه مجاهدین به بغداد یا نقره السلطان
( ایران قلم )
ــ
نامه
انجمن ایران باستان به آقای
گونار ویگو لوند سفیر محترم کشورسوئد در فرانسه (
ایران باستان،آینده درخشان )
ــ
خوش
آمدگویی به ورود خانم بتول سلطانی به اروپا
( پیام رهایی )
ــ
سفر
به اعماق " نقره السلطان" ( جواد فیروزمند )
ــ
درحالیکه دانشجویان ایرانی به دولت خود اعتراض می کنند،
نقشه
های سازمان مجاهدین خلق علیه مردم عراق با شکست مواجه میگردد ( آن
سینگلتون )
ــ حضور خانم بتول سلطانی و آقای رضا صادقی در
پارلمان اروپا
( بتول سلطانی ـ رضا صادقی )
ــ
نامه کانون ایران قلم به آقای گونار ویگو لوند سفیر
سوئد در فرانسه
( ایران قلم )
ــ
ای رهبر چماقداران جاسوس! اسم و شماره قطار من را
فراموش کردی
( بتول ملکی )
ــ
خطر تروریست ها در اوورسورواز
برای مردم فرانسه ( علی جهانی )
ــ
مصاحبه آقای بهزاد علیشاهی با آقای محمد حسین سبحانی
در محل آکسیون ضد فرقه گرایانه ایرانیان در شهر سرژی فرانسه
( ایران قلم )
ــ
حمله فالانژها و فریب خوردگان
فرقه رجوی به اکسیون افشاگرانه در شهر سرجی
( ایران باستان )
ــ
نامه سرگشاده
مسعود خدابنده به ریاست جمهوری فرانسه، آقای سارکوزی
( ایران اینترلینک )
ــ
کانون ایران قلم حمله چماقداران
فرقه تروریستی رجوی به تجمع ایرانیان در شهر سرژی
فرانسه را محکوم می کند
( ایران قلم )
ــ
صدها
تظاهر کننده فرانسوی خواستار اخراج فرقه تروریستی رجوی شدند
( آریا ایران )
ــ
نامه
قدردانی کانون ایران قلم به آقای
ژرژ مالبرونو
روزنامه نگار برجسته فرانسوی
( ایران قلم )
ــ
شش سال پس از صدام حسین در عراق
( ایران پیوند )
ــ
" عراق جدید " و اطلاعیه 13 آبان
مسعود رجوی
( علی جهانی )
ــ
راز
شکنجه گر شدن چیست؟ به مناسبت
مرگ نادر رفیعی نژاد سرشکنجه گر فرقه مجاهدین ( محمد حسین
سبحانی)
ــ
خيال پردازي هاي رجوي ؛ رهبر عقيدتي مجاهدين
( مزدا پارسی )
ــ
پذیرش
رجوی به خروج از عراق، عقب نشینی یا واقع بینی
(بهار ایرانی )
ــ
مصاحبه سایت ایران قلم با محمد
حسین سبحانی در مورد اطلاعیه 13 آبان مسعود رجوی
( محمد حسین سبحانی )
ــ
پذیرش
رجوی به خروج از عراق، عقب نشینی یا واقع بینی
( بهار ایرانی )
ــ
مجاهدین خلق تحت فشار
فرانسه - ایران
(فیگارو ـ ترجمه از آریا ایران)
سایت ایران قلم از انتشار
مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده
شده، معذور است
مسئولیت
مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد
|