_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

17.01.2007

نادره مستشار ( انتخاب متن)

از ادبيات ناموسي - تا گزارشات اعدام .

. ما با درشكه تا نزديك سربازها رفتيم.آن جا پياده شديم..من رفتم تاپاي چوبه ي دار.خوب تماشاكردم.حال غريبي درخود مشاهده كردم.يعني همان طور كه نگاه ميكردم بعداز يكي دو دقيقه ديگر نه ميرزارضا را مي ديدم نه دار را، بلكه چيزهايي مي ديدم كه نمي توانم بنويسم.

ازغرايب اين بود كه چشم هاي ميرزارضا پوشيده شده بود و حال آن كه كسي را كه خفه كنند لابد چشمهايش بيرون مي آيد. چه جاي آن كه پوشيده بماند و صورتش هيچ تغيير نكرده بود. رنگش هم خفگي داشت. يعني سياه نشده بود. فقط پاهايش كبود شده بود .با آن چرك و كثافت زمان حبس بود. چون مدت حبسش چهار ماه چند روز كم طول كشيده بود ريشش بلند شده بود و موي سرش هم نزديك به سه انگشت بلند شده بود . گاهي كه موج هوا آهسته اورا حركت ميداد به طور غريبي به آرامي رويش از طرفي به طرفي بر ميگشت .گردنش هم كمي به طرف شانه ي چپش كج شده بود و يك پايش ازپاي ديگر قدري بلندتر بود

(اعدام)

هيچ حرف نزده بود مگر آن وقتي كه زنجير از گردنش برداشتند وپيراهن از تنش بيرون آوردند به آواز بلند كه جمعي شنيده بودند “انالله و انا اليه راجعون“ گفته بود .بعد زه را به گردنش انداخته و كشيدند . به قدر يك قامت كه از زمين بلند شد قدري نگاهش داشتند. سه حركت كرده بود ، اول فشاري به دستهايش داده بود كه شايد باز شود و زه گردن را بگيرد. بعد پاهايش راتا برابر شكمش بالا كشيده بود . بعد تشنجي درسينه و شكمش ديده شد و ديگر هيچ حركتي دراو ديده نشد چند دسته موزيك هم در حين آويختن اومشغول نواختن بودند. جسدش را سه روز از دار پائين نياوردند. (گزارش ظهيرالدوله در تاريخ بي دروغ جسد ميرزا رضا و ترور ناصرالدين شاه)

 

  و اكنون قطعاتي از ادبيات ناموسي و نقدگونه هاي محمدعلي سپانلو بر اينگونه رمانها .

       .. رمان با وصف احمد ساماني شروع ميشود ، مردي فاضل اما شهوت ران و بيرحم كه دو پسرخودرا درپي رقابت هاي سياسي و عشقي به قتل ميرساند . عامل مادينه ي داستان “رابعه“ دختر عضدالدوله ديلمي است. ( حسينعلي مستعان دررمان رابعه).

حرمخانه ي سلطنتي شاه طهماسب صفوي در ارك تربت حيدريه به محاصره ي عبدالله خان ازبك درآمده است. تسليم حرمخانه به ازبك ضدشيعه، يعني بي آبرويي و زوال سلسله ي متعصب و ناموس پرست صفوي .( از مبحث رمان تاريخي).

.. جواني ازيك خانواده ي فقير(فرخ) دلباخته ي دختر عمه اش (مهين) از خانواده اي اشرافي و متعين است. پدر مهين به سوداي مال و مقام درصدد است دختر را به خواستگار ثروتمند و هرزه اش (سياوش ميرزا) بدهد.

در پي حوادثي، فرخ درجريان هرزگي هاي سياوش ميرزا قرار مي گيرد، ولي به علت عنصر خيري كه دارد، يك بار جان اورا ازمرگ نجات ميدهد و همزمان زن تيره روزي را كه به فحشا افتاده به خانواده اش باز ميگرداند. در اين مدت گرچه مهين ازفرخ حامله شده اما مسئله زناشويي اوباسياوش ميرزا همچنان مطرح است جوانان هرزگي و جلفي و تجرد و آزادي كامل در عيش بازنان معروفه رابرزندگي خانوادگي ترجيح ميدهند.(مبحث رمان اجتماعي).تهران مخوف . مشفق كاظمي،1304  

………پس از “تهران مخوف“ داستان هاي زيادي نوشته شد كه درونمايه ي آن را سقوط دختران بي گناه در منجلاب فساد و فحشا تشكيل مي داد.

.. بدريه دختري است معصوم و چشم و گوش بسته كه به اغوا و كمك دوست نامناسبش از راه خانه درتهران ربوده و در شهرستان ها به فحشاؤ گمارده مي شود. كشته شدن رئيسه ي فاحشه خانه بدست يكي از روسپيان عاصي فرصتي به بدريه مي دهد تابازمانده ي پيكر دردمند خويش رازخانه ي منحوس بدرآورد و در اين بيغوله ساكن شود.

. زندگي درخانه هاي فساد، روابط روسپيان و منشاء اجتماعي مشتريان، تصويري مبهم اما قابل استناد از روزگار گذشته به دست ميدهد.(جنايات بشر،ربيع انصاري،1308).

محيط اين سه گانه كوچه پسكوچه ها، ميخانه ها، فاحشه خانه ها، بازارها، ادارات يا مدارس دلمرده است .

با درشكه به فاحشه خانه مي روند “محله ي كثيفي با مشتريانش، هزاران عمله، بنا، شاگرد دكان ها، عضوهاي ماهي بيست توماني ادارات، محصلين بي خانمان“. اين ها را “لحيم بدبختي“ به هم جوش داده است. در خانه اي نامزد سابق اسكلت رادر ميان فواحش مي بينند.( تفريحات شب ، محمد مسعود، 1311).

……… شيخ حسين روستا زاده اي كه جهت ادامه ي تحصيلات مذهبي به تهران آمده، دلباخته ي زن هوسباز و آشوبگري به نام “زيبا“ مي شود. سوداي سوزان جسم، اورا مرحله به مرحله به تسليم سنگرهاي اعتقادات و اخلاقياتش مي كشاند. شيخ به خاطر زيبا تغيير لباس مي دهد، به توصيه ي او زير دست يكي از عشاق دلدارش در ادره اي استخدام مي شود. به فشار زيبا وارد خدعه ها و بند و بست هاي سياسي مي گردد، قلم به مزد مي شود، و افتراهاي سياسي او باعث خودكشي دختري بي گناه مي گردد.

بر سر زيبا باديگر دل باختگانش مي جنگد، نامزد عفيفش را به فحشا، مي كشاند، رشوه مي گيرد و اختلاس مي كند، گاه مجاهد مي شود و گاه مرتجع، گاه امروزي و گاه سنتي . به معناي كامل كلمه شيخ حسين بازيچه ي زيبا است . خوشگلي بلا است و مايه ي پيشرفت .

شخصيت زيبا خوب پرداخت شده، اين روسپي اعياني تا حدي شبيه “نانا قهرمان كتاب اميل زولا“است. البته زيبا باهوش تر است، چون جامعه ي شرقي زنان را تودارتر و آب زيره كاه تر بار مي آورد.. در عين حال تضاد دروني شيخ حسين جالب است. او آگاه است اما تن در مي دهد تا بازيچه ي زيبا باشد. شيخ  بين تقواي مدرسه و شهوت سوزان، حس ايثار و فرصت طلبي ، آونگ وار نوسان مي كند. (زيبا، محمد حجازي، 1311)

.. “احمد گل“ رعيت اهل گيلان هدايايي(سورسات) براي ارباب به شهر رشت مي برد، دختر هفت ساله اش“صغري“ نيز با او همراه است.درخانه ي ارباب يكي از مهمانان(حاج احمدآقا) كه تاجر متمولي است- عليرغم بي ميلي پدر- صغري را براي كلفتي خود انتخاب مي كند.. مقارن اين وقايع، مهدي پسر بزرگ حاجي كه دلباخته ي صغري است، چند بار سعي مي كند به وي دست يابد، اما دختر جوان مقاومت مي كند. مهدي سرانجام شبي اورا تصرف مي كند.صغري آبستن مي شود. ماجراي صغري به گوش زن حاجي رسيده است. همخوابگي با كلفت خانگي البته حق آقازاده است. تا از گزند اطفاي شهوت دربازار آزاد درامان باشد.. بنابراين با پنهان كاري زن حاجي، مدت آبستني صغري سپري مي شود و او مي زايد. به دستور خانم، نوزاد را به مستراح مي اندازند و هفته ي بعد نيز مواجب پس افتاده ي صغري را به دستش مي دهند و اورااز خانه بيرون مي كنند. (دختر رعيت، م.ا. به آذين، 1327).

زن مي گويد كه دختر خاندان متعيني بوده كه به خاطر زيبايي اش توجه مردان بسياري را جلب مي كرده است. اما مردان و عشق بازيچه ي او بوده اند.. در اين چشم ها بطور كلي زني مرموز، اما به هرحال دمدمي مزاج و هوسباز و خطرناك متجلي است.

. ازسرپاسباني كه با چشمهاي هيزش بمن نگاه مي كرد پرسيدم :

-         آخر چرا نمي گذاريد برويم تو ،

-          مؤدب جواب داد: خانم، توي زندان پر است. يكدسته بايد بيايند بيرون تا براي اينها جا باشد. گفتم: بگذاريد من بروم تو. يك اسكناس پنج توماني كف دستش گذاشتم.

-         پرسيد : مي خواهيد كه را ببينيد ؟

-         گفتم : محسن كمال را.

-          چكاره است؟

-         گفتم : نمي دانم.

-         پرسيد : كي اورا گرفته اند؟

-         گفتم : ديشب.

-         گفت : اگر سياسي باشد نمي شود.

-         گفتم : شما بگذاريد من بروم تو، خودم كاري كي كنم. سرپاسبان راه مرا بازكرد. به دربان گفت: راه بده، برگشتن انعام ترا هم مي دهند.

-         ……………

-          خانم . اگر سياسي باشد، اجازه نمي دهند.

-         رو كردم به پاسبان و گفتم اگر بتواني مرا به آقاي كمال برساني انعام بهتري بهت مي دهم .

-         سرپاسبان گفت : خانم، پيش صاحب منصب كشيك نگوئيد سياسي است. بگوئيد اختلاس كرده .(چشمهايش، بزرگ علوي، 1331).

-         ---------------------------------------------------------

-         منبع متون آمده، از : نويسندگان پيشرو ايران، مروري بر قصه نويسي، رمان نويسي، .. و نقد ادبي . محمدعلي سپانلو، انتشارات نگاه، 1366.

 

 

 سایت قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد