_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

گفتگویی با قلم بین دکتر مسعود بنی صدر و محمد حسین سبحانی ( قسمت دوم )

در مورد "قلم و محبت" بجای "سلاح و خشونت"

 

 ضمن استقبال از گفتگوی دکتر مسعود بنی صدر و محمد حسین سبحانی ، متن کامل نامه های آنها در زیر آمده است . تیتر انتخاب شده نیز در هماهنگی با هر دو نفر صورت گرفته است تا موضوع بحث روشن و سایر دوستان نیز در صورت تمایل به چنین بحث هایی وارد شوند و گفتگو های دو جانبه و چند جانبه پیرامون آن صورت گیرد. سایت قلم

 

لینک به قسمت اول

 

18.01.2007

به نقل از سایت دکتر مسعود بنی صدر

 

نامه محمد حسین سبحانی به دکتر مسعود بنی صدر

 

مسعود جان سلام

از نامه پر محتوا و محبت آمیزی که در پاسخ به مطلبی که درباره " قلم " نوشته بودم، تشکر می کنم و از آن بسیار استفاده کردم. همچنین لازم است از تاخیری که در پاسخ به نامه تو دارم، عذر خواهی کنم و برایت در سال جدید میلادی آرزوی سلامتی و بهروزی کنم.

اگر اجازه بدهی به بعضی نکات در نامه ات اشاره کنم و در چارچوب موضوع "قلم و محبت" بجای "سلاح و خشونت" مطالبی را مطرح کنم. تو دوست نازنین لطف کرده و در نامه ات نوشته بودی که :

اما درباره مقاله تو تحت عنوان "درباره قلم". قبل از هر چيز بايد بگويم که از خواندن آن بسيار لذت برده و احساس کردم حرفت از دل در آمده و لاجرم بر دل خواهد نشست. وقتي آنرا ميخواندم بي اختيار ياد مقاله ديگری تحت همين عنوان افتادم. در آن مقاله چنين آمده بود:  " رسالت قلم که پا بر سر سلاح به پيش ميرود، همان رسالت انسان است که در تحقق آزادی ميتوان آنرا خلاصه کرد. در اين اتحاد قلم سمبل آگاهي و بينش و سلاح (که عامل اجرائي است) مظهر خواست، اراده و عشق و شوراست….. پس جامعيت قلم در سلاح و بنيان سلاح در قلم است. پس صاحبان اين دو عنصر اگر به چنين اتحاد و وصلت بهجت اثری نپيوندند، پيوسته ناقص، عقيم و نا باور ميمانند. و ما امروز در صدد آن هستيم که در سايه اين وصلت که از آغاز بدان معتقد بوده ايم، در مسير خدا و خلق به ايمان باز هم بيشتر دست يابيم. در اينصورت اثبات کرده ايم که به رسالت و سوگند قلم وفاداريم، رسالت و سوگندی که مقدمتا" مستلزم صداقت و درستي است والا چگونه ميتوان از هدف و رستاخيز حقيقت جويانه و رستگار کننده آن دم زد؟ "

درست حدس زدی! مقاله فوق نوشته رهبر مجاهدين است و بعنوان سر مقاله در اولين شماره مجاهد آمده بود و...

.

 

مسعود جان

اتفاقاً تو هم درست حدس زدی! من نیز دقیقاً به یاد سرمقاله نخستین نشریه مجاهد، اولین مطلب برای سایت قلم را با مشورت و همفکری دوستان عزیزم به اهمیت قلم در استراتژی " پرهیز از خشونت " اختصاص داده بودم. اتفاقا من عمد داشته ام که برخلاف آقای مسعود رجوی نویسنده نخستین سرمقاله نخستین شماره نشریه مجاهد، تاًکید کنم که "قلم" وسیله ای برای مشروعیت بخشیدن به "سلاح" نیست. رهبر مجاهدین خلق واقعاً اعتقاد دارد که "قلم بر سر سلاح به پیش می رود " و به عبارتی "سلاح و خشونت" است که می گوید " قلم " چه بنویسد و به همین دلیل نیز در پاراگراف های بعدی آن سر مقاله، جامعیت "قلم" را در وجود "سلاح" تبیین و تفسیر می کند.

به نظر من اگر ما در آن مقطع یعنی سال 1358 بجای شور، به شعور بیشتر متکی بودیم، می توانستیم از همین جمله، به هدف او در  سی خرداد 1360 و آغاز مبارزه مسلحانه و خشونت طلبانه پی ببریم.

او در نخستین سر مقاله نشریه مجاهد می گوید که اگر صاحبان قلم و سلاح به چنین اتحاد و وصلتی ، یعنی جامعیت قلم در سلاح و بنیان سلاح در قلم، نپیوندند؛ پیوسته ناقص ؛ عقیم و نابارور می مانند. اما تاریخ برخلاف نظریه رهبر مجاهدین خلق نشان داد که اتفاقا! اگر کسانی بخواهند که جامعیت " قلم " را در " سلاح"  ببینند و آن را ابزاری بپندارند تا روح خشونت را در آن بدمند، دیگر آن "قلم" نیست که باید بر آن سوگند خورد.

از نظر رهبر سازمان مجاهدین خلق  خرد، دانش، آگاهی هدف نیستند تا با قلم به آن پرداخته شود، بلکه از نظر وی باید تا آنجا نوشت، گفت و آگاه کرد که به کار سلاح بیاید، تا جاییکه قلم بر سر سلاح می تواند بنویسد، و بدون تردید قلمی که بر سر سلاح است، فقط خون می نویسد. "سلاح" به "قلم" اجازه نمی دهد که بجای "خون و خشونت"، "مهر و محبت" را بنویسد، زیرا از لوله سلاح محبت و مهربانی در نمی آید.

مسعود جان

نمی دانم مطلبی که می خواهم بنویسم به لحاظ تئوریک و علمی جایی بیان شده یا خیر، ولی من به لحاظ عملی و در طول تجربه سیاسی خودم، به مرور به آن اعتقاد پیدا کرده ام. معمولاً اگر کسی در مورد صحت و درستی عملکرد یک فرد، گروه ، حزب یا حکومتی سؤال کند،  بطور طبیعی پاسخ این خواهد بود که باید ببینیم که اهداف آن فرد، سازمان یا دولت چیست؟

اما من فکر می کنم که باید قبل از اینکه به "هدف" آن سازمان یا حکومت فکر و نظر کرد، اگر چه "هدف " مقبول و منطقی نیز باشد، باید به "وسیله" مورد استفاده آن سازمان یا حکومت توجه کرد. یعنی بر خلاف کسانیکه اعتقاد دارند هدف، وسیله را توجیه می کند، باید بر این حقیقت و واقعیت محض انگشت گذاشت که "وسیله"، "هدف" را نشان می دهد. بدون تردید اگر وسیله و ابزار مورداستفاده درست نباشد، خود بخود هدف نیز یا محقق نمی شود و یا در طول رسیدن به آن منحرف و مخدوش می شود. حتما تو دوست عزیز در نشست های شورای مرکزی سازمان بارها از زبان رهبری سازمان مجاهدین خلق توجیهات رابطه عمیق اطلاعاتی ، مالی و نظامی با صدام حسین را شنیده ای که به دلیل رسیدن به "هدف " توسط او توجیه می شد. یادت هست که آقای مسعود رجوی در سالن نشست شورای مرکزی سازمان در قرارگاه بدیع زادگان  نقشه بزرگ ایران را بر روی دیوار نشان میداد و میگفت آیا ایران به این بزرگی می تواند وابسته به عراق شود؟ و ...

مسعود جان

من همانطور که در یکی از مطالبم نوشته ام بالاترین سرمایه ای که بعد سه دهه فعالیت سیاسی بدست آورده ام این است که پی ببرم "خشونت و مبارزه مسلحانه" راه حل مناسبی برای تغییرات سیاسی واجتماعی نیست. البته همانطور که خود می دانی بسـیاری از افراد یا گروه ها این مسـئله را می نویسند و هم بر زبان می آورند که " فرهنگ خشونت"  پدیده منفی است، اما این بینش را نمی توانی در رفتار سیاسی  و اجتماعی، و حتی شخصی آنها با پدیده های مختلف مشاهده کنی. البته نه اینکه من یا جسارتاً ما ( به مفهوم عام) تافته جدا بافته از آنها هستیم. ما نیز کماکان به روحیه تمامیت خواهی، سیاه و سفید و دو قطبی دیدن مسائل سیاسی، فرهنگی  اجتماعی، و به قول رهبر مجاهدین "یا هیچ چیز یا همه چیز" اعتقاد داریم. بطور مثال به نظر می رسد که این تفکر در میان نخبگان و فعالین سیاسی ایرانی  وجود دارد که الزاماً اگر یک فرد ، گروه یا دولت، دارای ویژگی های منفی سیاسی یا شخصیتی و اجتماعی هست، بطور درون جوش و آتوماتیک دیگر نمی توان یا مجاز نیستیم که ویژگی های مثبت آن پدیده را ببینیم و براساس ویژگی های مثبت آن پدیده اقدام به گفتگو و بحث کرد. متاسفانه فرهنگ "سفید و سیاه دیدن" مسائل های سیاسی و اجتماعی، باعث بسته شدن گفتگو و رابطه های معمول می شود که لاجرم به دنبال آن فرهنگ تحریم، قهر و خشونت می آید، آنچنانکه اگر کسی به مبارزه مسلحانه و خشونت برای تغییرات سیاسی، اجتماعی اعتقاد نداشت، بریده، میانه باز، استحاله گر و  خائن و مزدور نامیده می شود.

اگر از رهبر جریانی که به "سلاح و خشونت" برای رسیدن به اهداف سیاسی و اجتماعی اعتقاد دارد، پرسیده شود که آیا کسانی جز خودتان در یک مبارزه جدی با حکومت شرکت دارند؟ بدون تردید جواب آنها منفی است واعتقاد دارندهیچکس در امر مبارزه با حکومت، جز کسانی که به خشونت و مبارزه مسلحانه اعتقاد دارند، جدی نیست. به نظر من دلیل این تفکر و پاسخ نشئت گرفته از آن به همان بینشی برمی گردد که آشکارا می گوید هر چیزی که در سلاح و بنیان سلاح نپیوندد، عقیم و ناقص است. البته عناوین "عقیم و ناقص" شکل محترمانه و علنی و آشکار نظریه پرداز مربوطه است، و گرنه خود می دانی و حتماً به یاد داری که آقای مسعود رجوی در نشست های شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق از عناوین بریده، میانه باز، معتاد خمینی، استحاله گر و خائن و مزدور استفاده می شد.

مسعود جان اگر موافق باشی، میدان بحث را در همین چارچوب "قلم و محبت" بجای "سلاح و خشونت" ادامه بدهیم و از تو دوست عزیز خواهش کنم که به این سؤال پاسخ بدهی که:

آیا ترک خشونت به معنای ترک مبارزه است؟

من در پروسه جدایی ام از سازمان مجاهدین خلق، با یکی از عمده ترین تضاهایی که روبرو شدم و شاید بیش از درد زندان و تنهایی برایم سخت و عذاب آور بود، این نکته بود که به این سؤال در درون خود پاسخ دهم که ترک "سلاح و خشونت" به معنای "ترک مبارزه" نیست. من فکر می کنم بسیاری از اعضا و مسئولین سابقه دار سازمان با این پرسش و تضاد مواجه هستند. آنها فکر می کنند  که اگر از سازمان مجاهدین جدا شوند و "سلاح و خشونت" را ترک کنند، در واقع "مبارزه" را ترک کرده اند. تو خود بهتر از هرکس می دانی که رهبری سازمان، چگونه این باور نادرست را دامن می زد و از انگیزه و احساس پاک افراد در مبارزه با بی عدالتی فقر و استبداد ، جهت رسیدن به اهداف فرقه گرایانه و خشونت طلبانه استفاده می کند. مسعود جان دوست دارم نظر تو را در این مورد بدانم. آیا تو فکر نمی کنی که بسیاری از اعضای با سابقه سازمان به دلیل محصور بودن در تشکیلات و عدم دسترسی به اطلاعات و در نتیجه کسب این باور نادرست، عزم جدی را در جدایی از سازمان مجاهدین کسب نمی کنند؟

ما اکنون بطور نسبی بر این باور رسیده ایم که ترک "خشونت" به معنای ترک "مبارزه" نیست. چگونه می توان به لحاظ نظری در این مورد به دیگران کمک کرد؟ آیا نباید تعریف نوینی از واژه " مبارزه" ارائه کرد؟

برایت آرزوی موفقیت می کنم

قربانت ـ محمد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

نامه دکتر مسعود بنی صدر به محمد حسین سبحانی

 

هفدهم ژانويه 2007

محمد عزيز: با سلام و تشکر بخاطر نامه محبت آميزت، و قدرداني بسياراز همت تو در تبليغ صلح، تفاهم و دوستي درمقابل سلاح، نفرت و خشونت.

بخش مهمي از نامه ات طبق معمول و بحق درتقابل با خشونت گرائي بود که من هم سعي ميکنم در سلسله مقالاتي پيرامون جايگاه خشونت در فرهنگ ايراني پاسخگوی اين خواسته بحق مشترکمان باشم.

درنامه ات سئوال کرده بودی که آيا ترک خشونت، ترک مبارزه است و يا نه؟ در يک کلام بايد بپرسم منظور تو از مبارزه چيست؟ مبارزه يک حرکت است که تنها در کنار و در راستای هدفي مشخص است که ميتواند مفهمومي مثبت و يا منفي بخود گرفته، مقدس شود و يا منفور. مبارزه برای استقلال، برای از بين بردن فقر و بيماری و بيسوادی، برای افزايش فضای سبز و برعليه توليد گازهای گلخانه ای، مبارزه برای آزادی و دموکراسي، .. بعد از تعيين هدف مبارزه است که ميتوان درباره راه و شيوه مبارزه صحبت کرده و آنرا به چالش کشيد. مسلما" از نظر من بدترين راه مبارزه نوع مسلحانه و خشونت آميز آنست، در حاليکه اين شيوه مبارزه برای عده ای تنها راه و مقدسترين آنهاست.   چندی قبل يکي از هواداران سابق مجاهدين سئوال مشابه ای را از من کرده بود که اگر اشکال نداشته باشد عين پاسخ خود به وی را، گرچه تکراری و طولانيست در اينجا دوباره آنرا نقل ميکنم، چرا که اين بحث اصلي مجاهدين با اعضأ و هوادارانش، ومتقابلا" بحث هوادارن سازمان با غير خود است. انحصاری کردن مبارزه به خود و آنرا تنها در حرکت صدها بار شکست خورده، خود ديدن، درد نه شايد تنها سازمان است بلکه درد بي درمان اکثريت باصطلاح اپوزيسيون، بخصوص در خارج از کشور ميباشد. من در پاسخ به سئوال وی چنين جواب دادم:

« پاسخ: اگر منظور تو در اينجا از "ترک مبارزه" ترک راه و روش مجاهدين باشد. با افتخار اعلام ميکنم که نظرت درست است و من حتي حاضرم همان کلمه ای که ساخت مجاهدين است و معمولا" در مورد جدا شدگان از خود بکار ميبرند را در مورد خود بکار برده و اعلام نمايم که از آنها و راه و رسم شان بريده و جدا شده ام. اما اگر از مبارزه منظورت بريدن از اهداف و آرمانهای مردمي باشد بايد قدری درباره آن دقيق ترو مفصل تر صحبت کنيم.  

زمانيکه  من و تو و هزاران نفر ديگر هوادار مجاهدين شديم تا حدود زيادی درک مشخصي از آرمانهای آنها داشتيم، اما به تدريج ديديم که آنها يک به يک از آن اهداف فاصله گرفته و حتي در بسياری موارد آنها را نفي کرده و شعارهای خود را در نقطه معکوس شعارهای اوليه خود قرار دادند.

اگر قبول داشته باشي در آغاز، صدر شعارهای سياسي مجاهدين استقلال و مبارزه مسلحانه با امپرياليسم بسرکردگي امپرياليسم آمريکا بود. خوب در اينمورد من هنوز هم بسختي معتقد به استقلال کشورم هستم و مخالف سر سخت هر گونه قلدری از جانب آمريکا و تحميل خواستهايش به ساير کشورها ميباشم. در حاليکه در نقطه مقابل اين سازمان است که امروزه در خدمت امريکا  است و دقيقا" بر عليه استقلال ملي کشورمان حرکت ميکند. اجازه بده که مسئله را قدری روشن تر بيان کنم. صنايع اتمي ايران را يا بايد بنا به قول حکومت بپذيريم صلح آميز است که در اينصورت تبليغات مجاهدين که سعي بر اين دارند که نشان دهند که آنها خواستارساختن بمب اتمي هستند، خيانت و تهمت دروغ به ايران،  و زمينه سازی برای حمله به کشور،  و يا حداقل محاصره اقتصادی کشور است که بنا به شهادت آنچه که بر مردم عراق اتفاق افتاد،  اولين ضرر کننده آن فقير ترين قشر مردم و نه افراد در حاکميت خواهد بود. و انشأالله قبول داری که بغير از دور بودن از صداقت، خيانت به کشور هم محسوب ميشود. و اما اگر ادعای مجاهدين درست باشد و صنايع اتمي ايران بخشي از صنايع نظامي کشور باشد. باز حرکت خبر رساني مجاهدين نه تنها خيانت به کشور است، بلکه يک پرنسيب شکني هم از جانب آنها محسوب ميشود. توضيح آنکه اگر يادت باشد در کوران جنگ عراق و ايران، همه مخالفين مجاهدين، آنها را متهم به اين ميکردند که اطلاعات نظامي کشور را به عراق ميدهند. مجاهدين هميشه منکر اين موضوع بودند و زمانيکه صدام حسين در سخنراني ای به اين اشاره کرد و شهادت داد که از مجاهدين اطلاعات خواسته و آنها از دادن آن اطلاعات ممانعت کرده اند، مجاهدين خوشحال شده و اين فاکت را بعنوان سند افتخار خود در نشرياتشان نقل کرده و در هر بحث سياسي با ايرانيان و خارجيان آنرا مطرح ميکردند. چرا که بخوبي ميدانستند دادن اطلاعات نظامي کشور به خارجي در هر فرهنگي و در هر شرايطي يک حرکت ضد مردمي و خيانت محسوب ميشود.

بحث ديگر مجاهدين اسلام، جامعه بي طبقه توحيدی، ... بود. در اينمورد اگر بخاطر داشته باشي حتي در کتاب "رهنمودهای ايدئولوژيک" آنها مدعي بودند که،  در روند گذار از سازمان به حزب، حتي روزی بايد حزب الله را تشکيل داده و تحت اين نام به حکومت برسند. حال ممکن است برای من هجي کني که چگونه آنها از يک سو مدعي هدف برقراری جمهوری دموکراتيک اسلامي هستند و از سوی ديگر معتقد به جدائي دين از دولت ميباشند. بالطبع قبول داری که يکي از اين دو گفته بايد غلط  و يا يک حرکت تاکتيکي وسياسي ... باشد. مجاهدين خود مدعي دومي بوده و علت بکار گيری جمهوری دموکراتيک اسلامي را مانوری سياسي ميدانستند که تبليغات رژيم را خنٍثي کنند. بگزريم که اين چه حرکت  سياسي ايست که آنرا رسما" در نشرياتشان اعلام ميکنند و بعبارتي آنرا بي فايده مينمايند. بهر صورت اگر اينرا قبول داشته باشيم ممکن است به من بگوئی که تکليف جامعه بي طبقه توحيدی و تشکيل حزب الله چه ميشود؟ در اينمورد من هنوز معتقد به اسلام اجتماعي هستم و عليرغم مخالفت با بکار گيری شرع ( در جا خورده در تاريخ) در شرايط امروز، معتقدم ما هيچگاه نميتوانيم مثل دنيای مسيحت-غربي شده و يا بعبارت ديگر اعتقاد به اسلام را خصوصي دانسته  و در يک کشور اسلامي ، حکومت را از اسلام جدا سازيم. در نتيجه هنوز هم ايده الم همان عدالت اجتماعي قول داده شده توسط اسلام  و تشيع است.

اگر منظور تو از مبارزه، مبارزه برای آزادی، دموکراسي و حقوق بشر است. که من هنوز بدنبال آنها هستم و معتقدم که مجاهدين  عليرغم شعارهای ظاهری و عوام فريبانه شان به هيچيک از آنها اعتقاد ندارند. من به دنبال فهم مجدد اين مفاهيم هستم و اينکه چگونه ميتوان آنها را در بستر فرهنگ شرقي و اسلامي خودمان در جامعه پياده کرده و يا حداقل براي دستيابي به آنها مبارزه کنيم.

اما اينکه چرا ميگويم که مجاهدين به آنها اعتقاد ندارند، در يک کلام ساده همان ضرب المثل قديمي خودمان است که ميگويد: " از کوزه همان طراوات که درونش بود. " اجازه بده مسئله را قدری روشن کنم. در اين کشوری که من و تو زندگي ميکنيم و يا بطور عام در غرب، که بهر صورت سيستم دموکراتيک غربي را بعنوان نوع حکومت خود  برگزيده اند. دموکراسي تنها محدود به حکومت نميشود، بلکه احزابي هم که ميخواهند حکومت را در دست بگيرند بايد در درون خود ساختار دموکراتيک داشته باشند. معتقد به آزادی بيان، حقوق بشر، تحمل پذيری آرا و عقايد مختلف .... باشند. حال تو که مدتي هوادار و يا عضو مجاهدين بوده ای ممکن است بمن بگوئي که سازماني که  ساختار فرقه ای دارد، هر روز يک انقلاب ايدئولوژيک جديد ميکند وبرای اعضأ خود حتي حق مالکيت، مسکن، ازدواج، روابط عادی با سايرين .... را قائل نيست چگونه در صورت به قدرت رسيدن ميتواند اين حقوق را برای ديگران قائل شود. سازماني که در روياروئی با کوچکترین مخالفتي طرف مقابل را مزدور و خائن اعللام کرده و حکم مرگ برايشان صادر ميکند چگونه ميتواند مدعي تحمل پذيری در سطح جامعه شود؟ در همين  مورد ممکن است از يک مورد انتقاد به رهبری و يا مخالفت با وی  و يا يک انتخاب دموکراتيک برای رهبری سازمان اسم ببری. (البته منظورم انتخابات از نوع، همه دستها بالا برای منصبهای من درآوردی نيست، که خودت بهتر از من ميداني تا چه حد فورماليستي هستند).  ممکن است بگوئي که آنها يک گروه انقلابي هستند و در حال مبارزه ميباشند و برای اينگونه سازمانها شرايط است که حکم ميکند که اصول دموکراتيک را زير پا بگذارند. اگر اين حرف صحت داشته باشد بنوعي داری تو آنها را با سازمانهای انقلابي آمريکای لاتين، حزب کمونيست شوروی، کوبا و يا چين و يا سازمانهای مارکسيستي وطني مقايسه ميکنی که در اينجا بايد ياد آور شوم که هيچيک از نمونه  های فوق چه درحين مبارزه و چه پس از بقدرت رسيدن مدعي شعارهای "آزادی" و " دموکراسي" نوع غربي نبودند و آنها را در تناقض با عدالت اجتماعي که شعارشان بود ميديدند.

درباره شعارهای  اوليه سازمان و بازگشتنهای آنها از حرفهای گذشته شان حرف بسيار ميشود زد، اما نکته آخر اينکه سعي کن از طريق کانالهائي که داری، اگر توانستي (که احتمالا" نميتواني) يکی از کتابهای اوليه و يا روزنامه های گذشته شان را بخر و بخوان و خودت قضاوت کن که کي نقض اصول کرده و بيشر بحثهای گذشته خود را منکر شده؟

و اما اگر منظورت از " ترک مبارزه" ، مبارزه مسلحانه است که اجازه بده در باره آن قدری بيشتر صحبت کنيم.

اولا" که حرفت را کاملا" در اينمورد قبول دارم چرا که من به اين اعتقاد رسيده ام که مبارزه مسلحانه تنها در شرايطي درست است که در مقابل دشمن خارجي و در چارچوب انقلاب استقلال طلبانه باشد.  مثل مبارزه مردم ويتنام در مقابل آمريکا و يا مبارزه مسلحانه الجزايری ها در مقابل استعمار فرانسه و يا مبارزه آزاديبخش مردم فلسطين درمقابل اسرائيل ( که اگر يادت باشد اينروزها بر خلاف گذشته مجاهدين هم همصدا با غرب آنها را تروريست خوانده وبرای اسرائيل هورا ميکشند.) حتي مقوله سلاح در انقلاب مشروطه و انقلاب بهمن 57 زماني قابل فهم و قبول است که توجه کنيم که حامي بلفعل محمدعليشاه قاجار روسها و حامي محمدرضا شاه هم آمريکا بود. و به نوعي ميشود گفت که  مبارزه تنها مبارزه  برعليه ديکتاتوری نبود و در واقع مبارزه در مرحله اول بخاطر استقلال وبعد بر عليه ديکتاتوری بود.

اگر به مبارزات مسلحانه بر عليه صرفا" ديکتاتورها نگاه کني متاسفانه ميبيني که نتيجه مطلوبي نداشته اند. مبارزات آمريکای لاتين به کجا رسيد؟ انقلاب اکتبر شوروی مگرنه اينستکه بقولي تبديل به سختترين و پر هزينه ترين راه رسيدن به سرمايه داری از سرمايه داری شد. حتي انقلاب چين عليرغم مشروعيت مبارزه مسلحانه آنان که بر عليه اشغال چين توسط ژاپن بود از شعارهای اوليه خود به کداميک از آنها پايبند باقي مانده است. انقلاب با شکوه فرانسه اگر بخاطر شکست ناپلئون از بريتانيا و متحدانش نبود ممکن بود سالها به دموکراسي نيانجآمد. انقلاب آمريکا اگر پيروز شد بدليل اين بود که بر عليه استعمار انگليس بود .... به اين ترتيب با تو کاملا" موافقم و با افتخار ميگويم که من به اين رسيده ام که مبارزه مسلحانه بر عليه حکومت حاضر صددرصد غلط بود و دهها سال مبارزات مردم ما برای رسيدن به دموکراسي و آزادی را بعقب انداخت و منجر به کشته شدن تعداد  بسياری از هموطنان ما از دو طرف شد. ما اگر ذره ای به دموکراسي بعنوان حق اکثريت، و احترام به انتخاب آنها عليرغم مخالف بودن، اعتقاد داشتيم ميبايست ساختار انقلاب بهمن ماه و رهبری آنرا به آنگونه که مردم آنرا (بدرست و يا بغلط) انتخاب کرده بودند قبول کرده و به رای مردم احترام ميگذاشتيم و با فهم و تحليل مشخص از شرايط مشخص و اينکه جامعه هنوز در مرحله کنش و واکنشهای انقلابي است و از مرحله دموکراسي و آزادی نوع غربي فرسنگها بدور است، سياستهای مناسب با آن مرحله را اتخاذ ميکرديم .  ميبايست اولويت خود را بجای مبارزه برای قدرت و تکيه رهبری مجاهدين بر جايگاه رهبری انقلاب، بدنبال سازندگي و رشد اقتصادی و فرهنگي مردم و آماده کردن آنان برای فهم آزادی و دموکراسي رفته و قدمهای بعدی را در فضای مسالمت آميز طي ميکرديم. در اينمورد هم حرف بسيار دارم و تحليل وقايع دوسال نخست انقلاب و انتقاد از تاکتيکها و استراتژی سازمان در آندوران را با اجازه تو  بفرصت ديگری موکول ميکنم و در اينجا به اين بسنده ميکنم که حرفت را قبول دارم و اگر مبارزه به معني خواست سرنگونی است، با آن مخالفم چرا که کسي نميتواند به من ثابت کند که سرنگوني بفرض محال محقق شدنش در اين مرحله ( مگر با حمله آمريکا و عراق شدن ايران) بتواند ما را به شعارهای اوليه انقلاب نزديک کند. بعکس معتقدم که اين يکی از حقه های کثيف اپوزيسيون خارج بوده و هست که فورمول (آزادی و دموکراسي = سرنگوني رژيم) را به چند مليون ايراني خارج از کشور تحميل کرده و عملا" از آنجا که خود راهي و ابزاری برای تحقق اين خواسته ندارند، خويشتن را تبديل به مزدور آمريکا کرده و هيزم بيار آتشي شده اند که در صورت اشتباه حاکمان فعلي ميتواند کشور ما را به خرابه ای چون عراق و افغانستان تبديل کند. »

در نامه ات بحث ديگری پيرامون هدف و وسيله داشتي. اين يکي از قديمي ترين بحثها و از نظری جالبترين آنهاست. فلاسفه طرح آنرا برای اولين بار در فلسفه سياسي، به ماکياولي Niccolo Machiavalli (1469- 1527) نسبت ميدهند. وی در کتاب خود بنام پرنس که بعنوان هديه ای برای لورنزو مديچي امير يکي از شهر- کشورهای ايتاليا نوشته جمله ای معروف دارد که ميگويد:"يکنفر برای تشخيص دامهای سر راه بايد روباه باشد و جهت ترساندن گرگها شير."  (موجه بودن استفاده از تزوير و زور در سياست.)

گرچه بعضي از فلاسفه اخلاقگرا، سنتي را که ماکياولي در فلسفه سياسي تبليغ کرده و رواج داد را انحرافي نسبت به گذشته دانسته و آنرا به نوعي معادل جدائي سياست از اخلاق ميدانند، اما در واقع اگر بخاطر او و کتاب مشهورش "پرنس" نبود، شايد هنوز ما در دوران ديکتاتوری مذهبي بوده و بسياری از دست آوردهای فلسفه سياسي امروزه حاصل نشده بود. داستان از اين قراراست که بعد از شکست دموکراسي يونان و تبديل آن به نوعي از پوپوليسم و عوامفريبي توده ها، افلاطون سنتي را در فلسفه سياسي بنيان گذاشت که هنوز در شرق دامنگير ماست. افلاطون بهترين نوع  حکومت را، حکومت مطلقه و يا ديکتاتوری فيلسوف عادل، و نه دموکراسي مردمي ميداند. عده ای معتقدند وی بحث مدينه فاضله خود را از ايرانيان زرتشتي گرفته و آنرا معادل داستان ظهور ساوشانت Saoshyant نجات دهنده ميدانند، که از زن باکره ای متولد خواهد شد و بدی را در دنيا برای هميشه نابود ساخته و عدالت مطلق را حاکم ميسازد. اين بحث در اسلام و بخصوص شيعه با بحث ظهورمهدی و برقراری حکومت عدل مطلق مشابه ميباشد و بهمين علت فارابي آنرا وارد فلسفه سياسي اسلامي کرده و به آن جاني نو بخشيد(البته فارابي در غياب مهدی و يا بقول افلاطون، آن فيلسوف عادل ، بهترين نوع حکومت را دموکراسي مردمي ميداند.). درغرب هم، سنت آگوستين (354- 430) همين بحث را وارد مسيحيت نموده و از آن حکومت پاپ، و وحدت دين و دولت را نتيجه گرفت. حکومتي که گذشته از ضديت آن با حکومت مردمي و دموکراسي، بجای آفرينش عدالت مطلق، خود موجب فجيعترين جنايات تاريخ اروپا شد. بحث ماکياولي در ايتاليای دوران رنسانس، نقطه آغاز پايان،مطلقيت حکومت مذهبي و اخلاقي ديدن حکومت بود. به اين ترتيب ماکياولي با جدا کردن حکومت از اخلاق راه را برای جدائي دين و دولت و برقراری حکومت مردمي در اروپا را مهيا نمود. بحث ماکياولي اين بود که ما نبايد به دنبال عدالت مطلق باشيم، چرا که دست نايافتني است، بلکه بايد به دنبال عدالت نسبي بوده و از امير خود انتظار اخلاقي بودن را نداشته، بلکه خواهان اين باشيم که وی فضيلت داشته و بتواند حداقل استقلال و امنيت و احتمالا" عدالت نسبي را در جامعه برقرارنمايد. شايد برايت جالب باشد که بداني که اخيرا" استادی در دانشگاه کمبريج در حال تحقيق و شايد اثبات اينستکه ماکياولي انديشه خود را از خواندن کليله و دمنه ترجمه شده به لاتين بدست آورده است. کتاب کليله و دمنه که اصل آن به فارسي بوده و برای شاهان ساساني نوشته شده بود نيز در بخشهائي از خود، به نوعي نشانگر همين فاصله سياست از اخلاق و مذهب و دقيقتر بگويم سياست از روحانيت است. باری بحثهای  ماکياولي برای قرنها و شايد هنوز،يکي از بحثهای اصلي فلسفه سياسي است و اينکه آيا درست است اخلاق را از سياست جدا کنيم، و اگر آری تا چه حد؟ اگر از من  بپرسي ميگويم متاسفانه در سياست دنيای امروز، روبه صفتي، تزوير و ريا، نگفتن تمام حقيقت، استفاده از هر وسيله ای برای رسيدن به هدف، بخشي از پيچيدگي سياست و سياستمداران شده و بسختي ميتوان با اين جانوران تنها با سلاح صداقت روبرو شد. اما بلحاظ فردی، آرماني و در روياروئي با مردم من معتقدم حتي بقيمت شکست بايد صادق بوده و وسيله اتخاذ شده برای دستيابي به يک هدف و آرمان، بايد منطبق با اصول و پرنسيب و چارچوبهای مشخص شده  توسط همان هدف باشد.

يادم است اوائل پيوستن به مجاهدين بود که من با اين سئوال روبرو شده و آنرا با مسئولي مطرح کردم. وی به من گفت ما نميتوانيم دردنيای مطلقيات زندگي کنيم، شرايط مبارزه حکم ميکند که در تاکتيکها و استراتژی خود انعطاف داشته باشيم و بعد مثالهائي از مبارزات مردم الجزاير زد که في المثل چگونه زنان الجزايری حتي از زيبائي خود برای اغوای فرماندهان فرانسوی استفاده ميکرده اند. در آنزمان من حرف آن مسئول را به بهانه اينکه وی عضو مجاهدين نيست و نميداند چه ميگويد، قبول نکرده و آنرا نظر شخصي وی دانستم. اما قدم به قدم در مسير مجاهدين با آن بيشتر و بيشتر آشنا شده و دروغگوئي، بزرگنمائي و وارونه نمائي و حتي حرکتهای  غير اخلاقي را قدم به قدم ديده و بعنوان "مصلحت"، "منفعت مردم و انقلاب" "روياروئي با تبليغات دشمن" .. پذيرفته و حتي خود نيز با دستورهای تشکيلاتي، بعضا" آنها را بکار گرفتم. برای نمونه بحث مالي – اجتماعي مجاهدين، بحث کمک مالي گرفتنهای آنها با ساختن محملهای دروغين، بحث بزرگنمائي شرکت کنندگان در جلسات و تظاهرات، بحث تبليغات مجاهدين و نهايتا" بحتهای سياسي آنان و بزرگنمائي محاسن و موفقيتهای خود در مقابل نجومي کردن اشکالات دشمن. .. حال که به گذشته نگاه ميکنم، ميبينم گرچه هر کدام از آن باصطلاح تاکتيکها در زمان خود و در جای خود به سازمان کمک کردند که سئوالي را پاسخ داده و احتمالا" کمک مالي ای را نصيب خود سازد، اما در دراز مدت باعث شدند که سازمان در جائي باشد که امروز هست. يعني بيشترين هواداران و اعضأ صادق  خود را از دست داده و در بين مردم هيچ جايگاهي نداشته باشد، چرا که همه دير يا زود دريافتند که سازماني که روزی شعارش فدا و صداقت در مقابل خلق بود، امروز هر دو را نثار  رهبريش کرده و عملا"  تبديل به يکي از ناصادق ترين جريانات سياسي کشور و تاريخ ما شده است. به اين ترتيب من معتقدم که مبارزه برای استقلال، آزادی و پيشرفت مردم، به  خاطر مردم و با فهم خواست و انديشه مردم و در چارچوب فرهنگ مردم، و در صداقت نسبت به آنهاست که معني و مفهوم و اصالت دارد و غير از آن هيچ نيست جز شيادی، استفاده از نام مردم برای منافع خود فردی و يا خود گروهي و فرقه ای.

با تشکر مجدد از تو و آرزوی موفقيت برايت. قربانت مسعود

 

 

 سایت قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد