_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

انقلاب ایدئولوژیکی مجاهدین قسمت ششم و هفتم

20.09.2010

حامد صرافپور، کانون وبلاگ نویسان مستقل ایرانی،  پاریس، نوزدهم سپتامبر 2010
http://www.cibloggers.com/?p=5612

 

بند د: هژمونی زنان

از اواخر سال 1370 و از ابتدای سال 1371 تغییر سازمانکار زنان شدت گرفت و به مرور مردان یک گام از سطوح بالای ستادها و مراکز نظامی ارتش کنار رفته و زنان جایگزین شدند. اگرچه این مسئله که زنان در رده های مختلف فرماندهی باشند از سالها پیش از آن انجام گرفته بود و زنان مختلف توانمندی خود را در عرصه های نظامی و تشکیلاتی و سیاسی و اجرائی به اثبات رسانده بوده و در عملیاتهایی که انجام می شد نقش آنان چشمگیر و حیرت آور و برجسته بود، اما در آن دوران اساس بر توانمندیها و صلاحیت افراد گذاشته می شد که با توجه به پروسۀ تشکیلاتی هر کدام و تجارب آنان محک زده می شد. در این دوره همچنانکه گفته بودم، ملاکِ صلاحیت افراد، حل شدن آنها در انقلاب مریم بود نه الزاماً توانمندی و تخصص آنها. برای نمونه همانطور که شرح داده بودم، خانم فهیمه اروانی که سابقۀ خیلی کمتری نسبت به برخی از زنان مسئول در سازمان داشت، در دوران شروع نشستهای انقلاب، با سخنان خود در دفاع از مریم رجوی در عرض کمتر از دو سال مبدل به نزدیکترین شخص به رهبری مجاهدین گردید. پیش از او زنان زیادی در عرصه های کار سیاسی و نظامی توان و مسئولیت پذیری خود را اثبات نموده بودند. زنانی چون فاطمۀ رمضانی که سالها در مقام مسئول کارهای سیاسی و بعد هم در دو عملیات بزرگ فرماندهی تیپ رزمی را برعهده داشت، و یا فاطمۀ طهوری که پس از عملیات چلچراغ مجاهدین به «فاتح مهران» مشهور شد، و یا ثریا شهری که معاون فرمانده قرارگاه اشرف بود و همچنین سهیلا صادق و حمیده شاهرخی و محبوبه جمشیدی و غیره. این خانمها از زمره مسئولین سازمان مجاهدین بودند با قدمتی طولانی و تجربه در کارهای مختلف نظامی و سیاسی و تشکیلاتی… از سال 1368 و برجسته شدن دوبارۀ بحثهای انقلاب ایدئولوژیکی، زنانی که در رده های خیلی پایین تر حضور داشتند توانستند جای این زنان را پر نمایند. طبیعی بود که کسی یک شبه نمی تواند در مقام رهبری و فرماندهی قرار گیرد، و این کار دلیل بسیار مهمی داشت که بعد به آن اشاره خواهم نمود. ظاهر آن آزاد شدن انرژی ها بود اما در پشت پردۀ سیاستهای رجوی که در پوش یک بحث ایدئولوژیکی مطرح می شد مسائل دیگری خوابیده بود که ما هرگز به آن فکر نمی کردیم چرا که به مسعود رجوی اعتماد مطلق داشتیم.

از بهار 1371 به بعد به خوبی می شد غر زدنهای مخفیانه و توأم با نیشخند برخی از مردانی که پیش از آن عضو ستادهای فرماندهی بودند (و به مرور جای خود را به خانمها می دادند) را مشاهده نمود. البته این درگیری درونی را کسی عام نمی کرد. از دید هر مجاهدی، (از آنجا که وارد مباحث انقلاب شده بودند) این مسئله یک نبرد ایدئولوژیکی محسوب می شد و به همین خاطر هرکسی تلاش می کرد این احساس (غرزدن و استقامت در برابر آنچه پیش آمده بود) را در درون خودش سرکوب کند. همانطور که اشاره کردم تا پیش از آن برای تمامی مردان مجاهد و یا حتا زنان مجاهد پذیرفته شده بود که برخی خانمها در مقام مسئول قرار داشته باشند. این مسئله، هم یک عادت بود به حضور آنها، و هم اینکه آن خانمها صلاحیت خود را در طول زمان برای حضور در آن کرسی به اثبات رسانیده بودند و زن و مرد آنها را دوست داشته و در آن موضع با دل و جان می پذیرفتند.

(همینجا در پرانتز اشاره کنم که تا آن زمان احترام مجاهدین به مسئولینشان یک امر درونی و عقیدتی بود نه یک دستور تشکیلاتی و نظامی. به این معنا که مجاهدین یاد گرفته بودند مسئول خود را بشدت دوست داشته باشند و جان خود را هم در صورت نیاز فدای او نمایند، سالها پیش از آن نیز خود رجوی گفته بود مهمترین اصل مجاهدین انضباط آهنین است و هر مجاهد خلق باید انضباط آهنین را قلباً بپذیرد و فرمان مسئول خود را، ولو اشتباه، اجرا کند حتا اگر بخاطر آن اشتباه کشته شود، چون در غیر اینصورت اصل بالاتری نقض شده است… در نتیجه اگر مسئولی به تحت مسئول خود گفت بمیر اینکار را با دل و جان انجام دهد….

اما این موضوع در شروع بحثهای انقلاب به شکل دیگری مطرح شد. گویا مسعود رجوی احساس خطر نموده بود، چرا که نفرات نسبت به مسئول خود احترامی فوق العاده داشتند و جدا شدن یک مسئول از سازمان می توانست تأثیر جدی در عزم و ارادۀ تحت مسئول داشته باشد به حدی که تحت مسئول نیز در نقاطی به رجوی شک کند و جدا شود، بویژه اگر مسئول یکی از فرماندهان بالا و در رده های نزدیک رهبری باشد… به همین علت در بحثهای انقلاب به جدّ گفته شد مسئول خود را نباید جای رهبری بگذارید، او هم مثل خود شما است و…).

اما اینک اتفاقات دیگری را حال وقوع بود. به ناگاه تمامی مردان مسئول در حاشیه قرار گرفته و دیگر هیچ خانمی (ولو اینکه جدید باشد) تحت مسئولیت یک مرد قرار نداشت. این موضوع یک شوک و بهت برای مردان بود و هرچند که بروز نمی دادند اما از یک افت شدید انگیزه در کار خبر می داد. استثناهایی هم وجود داشت اما در ابتدای کار هیچ مردی نمی توانست براحتی بپذیرد که یک خانم با چند مدار پایین از او که حتا ساده ترین کارهای اجرائی و تشکیلاتی هم نمی تواند مدیریت کند، به عنوان مسئول وی کار کند و به او دستور دهد. لازم به ذکر است که هیچ اعتراض علنی و رسمی وجود نداشت بلکه این مسئله خود را در کم کاری و دلسردی و دلمردگی و بی انگیزگی مردان مسئول نشان می داد.

همه چیز داشت تغییر می کرد. برخی از خانمها برخوردهای مناسبی بعد از قرار گرفتن در مداری بالاتر از خود نشان نمی دادند. ناگفته نماند که این مسئله به مذاق بسیاری از خانمها هم سازگار نبود. به نظر می رسید علاوه بر افت انگیزه در مردان، در میان خانمها هم یک حس حسادت پنهان در حال رشد و نمو بود. بسیاری از خانمهایی که در مدارهای پایین تر بودند (و یا شاید در مدارهای بالا) ترجیح می دادند با یک مرد مسئول کار کنند تا با یک خانم که تازه به مسئولیتها و مواضع کاری بالا قرار داده شده است. در واقع پذیرش این عمل انجام شده برای هیچ جنسی قابل فهم و درک و یا قابل قبول نبود. (بعدها حتا خود مهوش سپهری، ارشدترین عضو شورای رهبری مجاهدین، اقرار کرد که تا مدتها منتظر بوده تا این دوران تمام شود و دوباره مردها مسئولیتها را برعهده بگیرند)…

اما مسعود رجوی در مسیر قرار گرفتن در نقطۀ نفوذ ناپذیری قدرت مطلقۀ خود، افکار بلندتری داشت و خیز بلندی برداشته بود که بتواند همه چیز را در آینده ای نزدیک تحت کنترل خود بگیرد. رویای سلطنت ناصرالدین شاهی و ولایت امری خمینی گونه و استبداد استالینی و شهرت و قدرت معنوی لنینی که او برخی اوقات از آن یاد می کرد، سراسر وجودش را فراگرفته بود. برای اینکار گام به گام از هر امکانی استفاده می نمود تا به خواسته های خود رنگ و لعاب مذهبی داده و خود را در هر دوره ای به یکی از پیشوایان دینی منسوب و منصوب نماید. هرگاه می خواست حکومت آیندۀ خود را مثال بزند، چنان از حکومت علی می گفت که هرکس تصور کند او علی زمانه و مریم همان فاطمه همسر علی است که تنها شایستۀ همسری چون مسعود بوده است، و هرگاه می خواست تمامی زنان را در محرمیت جنسی خود قلمداد کند به گونه ای آیۀ 50 سورۀ احزاب را تفسیر می کرد که گویی او همان محمد است که در لباس مسعود ظاهر شده و هرگاه می خواست از عظمت معنوی و توان ارتش خود سخت بگوید به گونه ای از لشکریان مهدی موعود سخن می گفت که گویی او خود مهدی است و یا تنها حلقۀ وصل به اوست و هرگاه می خواست یارانش را تشویق به فدا و از خودگذشگی کند به گونه ای از حسین سخن می گفت که گویی نام رجوی مترادف نام حسین است، (هرچند در یکی از نشستها، مریم عضدانلو به صراحت گفت: تضادهایی که مسعود حل می کند از تضادهای حسین نیز فراتر است و او با چنین تضادهایی مواجه نبوده است).

تقریبا در همین دوران بود که برخی از اعضا و فرماندهان بالاتر بشدت دچار تزلزل شده و حتا برخی از آنان رجوی را ترک کرده و به مرور از تشکیلات رفتند و عده ای هم در یک تناقض شدید بین ماندن و رفتن، گوشه گیری اتخاذ نموده و تحت برخوردهای تشکیلاتی قرار گرفتند. البته برخوردها هنوز به گونه ای نبود که افراد تحت فشارهای جسمی قرار بگیرند. در پایین نیز ریزش کمی وجود داشت و برخی از نیروها اعلام جدایی نمودند. نشستهای مختلفی برای تفهیم بیشتر این مسئله انجام می گرفت. در چهره ها نشانهایی از غم و اندوه و تنزل انگیزه دیده می شد. اما گامی بلند برداشته شده بود که رجوی برای ادامۀ حیات سیاسی و قدرت خود به آن نیاز داشت. شاید برای کسانی که در مناسبات مجاهدین نبوده اند و یا دورادور در جریان بوده اند بسیاری از مسائل آشکار و قابل فهم نباشد چون حتا نکاتی که به بیرون درز می کرد به نحوی بود که کسی متوجه تنشهای درونی مناسبات نمی شد و تصور بر این بود که مجاهدین هر چیزی را به راحتی پذیرفته اند، غافل از اینکه فراز و نشیبهای زیادی در درون مناسبات جریان داشت.

اما بحث اصلی چه بود؟ همه چیز بر سر «هژمونی زنان» و به هژمونی رسانیدن زنان بود. رجوی در ادامۀ نفوذ انقلاب ایدئولوژیکی خود به درون نیروها نیاز داشت که هرچه بیشتر بتواند مناسبات درونی مجاهدین را از عشق و عواطف تهی کند. البته برای اینکار نقشه های زیرکانه ای می کشید و بیگدار به آب نمی زد. او پس از مطرح کردم بحث طلاق و ازدواج و به طور خاص پس از گرفتن «امضای معاصی» یا همان «امضای رهایی» از اعضای سازمانش، توانسته بود موقعیت خود در مقام مطلقۀ رهبری عقیدتی را جا بیندازد. اما از این پس تنها کاری که باید انجام می داد تثبیت این موقعیت برای ابد بود. وی در بند سوم انقلاب توانسته بود از یک طرف موضوع را به قول خودش علی الدوام کند و از طرفی هم خیز جهانی شدن آنرا بردارد. چون گفته بود تمامی زنان جهان را باید در حریم رهبر عقیدتی بدانید. این سخن همانطور که پیش تر گفتم، برای ما جنبه ایدئولوژیکی داشت و یک تحمیل نبود. ما اساساً تصور نمی کردیم که مسعود رجوی حتا ذره ای به صورت هیستریک و زیاده خواهانه به امور جنسی بیندیشد. شاید باورش برای کسانی که او را رهبرعقیدتی ندانسته باشند سخت و دشوار آید اما این یک واقعیت بود که در اذهان ما جریان داشت. من حتا برخی اوقات تصورم بر این بود که وی نسبت به مریم هم رابطه های نزدیک ندارد و انسانی است که براحتی از لذتهای شخصی خود می گذرد، بویژه هنگامی که او مریم را به اروپا فرستاد.

حال در ادامه، وی می بایستی گام بعدی را بر می داشت، گامی که خودش در همین مباحث شرح داد اگر مرد و زن مجاهد بعد از طلاق و در حریم رهبری دیدن همسرانشان و خودشان به مرحلۀ بعدی صعود نکنند خیلی زود به مراحل پیشین، یعنی به بلند الف واگشت خواهند نمود و دوباره به فکر ازدواج خواهند افتاد. وی شرح داد که برای واگشت نخوردن بایستی در این مرحله زنان هژمونی را برعهده بگیرند. به این معنا که از این پس هیچ زن مجاهدی تحت مسئول مردان قرار نخواهد داشت و تمامی مردان بایستی تحت هژمونی زنان مجاهد قرار بگیرند. وی از این مبحث به عنوان تبعیض مثبت یاد می نمود، به این معنا که مجاهدین این تبعیض را می پذیرند و با دیدی مثبت به آن نگاه می کنند نه با دید منفی همانند تبعض جنسی رایج مردسالارانه.

از آن پس، شاخص رده تشکیلاتی برای زنان «سابقه» نبود. به این معنا که برای ترفیع ردۀ تشکیلاتی زنان، صلاحیت ایدئولوژیکی نیاز بود. صلاحیت ایدئولوژیکی نیز به معنای پذیرش تمام عیار انقلاب مریم بود. طبیعی بود که راه برای زنان کم سابقه در بالاترین رده های تشکیلاتی این سازمان باز می شد و رجوی نیز با دست باز می توانست زنان باسابقه را با کوچکترین بهانه ای کنار بزند. اشاره کرده بودم که مسعود خیز بلندی برای تثبیت ابدی جایگاه خود نموده بود. برای اینکار نیاز به مردان و زنانی داشت که از خود هیچ تفکری نداشته باشند و به طور کامل اراده شان در دست او باشد. زنان و مردان مسئول قدیمی تر هرکدام برای خود تفکرات و دیدگاههایی داشتند که می توانست به مرور برای رجوی تبدیل به یک خطر بالقوه شود. آنها در نشستهای دفتر سیاسی (که در جریان استارت انقلاب مریم منحل شده بود) با مسعود رجوی بحث و جدل و طبعاً مخالفتهایی داشتند، نمونه بارز آن علی زرکش مسئول بخش داخله و معاون مسعود رجوی بود که بدلیل مخالفتش با سیاستها و استراتژیهای مسعود رجوی، از موضع خود کنار گذاشته و به پایین ترین رده تنزل داده شد و بعد هم در عملیات فروغ جاویدان جان باخت. مسعود رجوی نمی توانست پاسخگوی هر انتقادی باشد. در نتیجه در اولین مرحله با انقلاب ایدئولوژیکی سال 1364، خود را رهبر عقیدتی و مریم که تمام عیار خود را در اختیار او قرار داده بود، همردیف خود معرفی نمود و همزمان دفتر سیاسی را منحل نمود تا خود را دست نیافتنی سازد و تصمیم گیریهای مهم را به تنهایی به پیش ببرد. بعدها خود مریم اقرار نمود که مسعود رجوی تنها به خداپاسخگو است. از زمان شروع گسترش بحث انقلاب به رده های پایین تر در سال 1368، وی به خوبی تجربه کرده بود که توسط همان مریم، می تواند زنان دیگری نیز گرداگرد خود و تحت هژمونی خود قرار داده و توسط آنها قدرت مطلقۀ تشکیلاتی-ایدئولوژیکی-سیاسی اش را به دیگران تحمیل نماید.

در ادامه و پس از مسئول اول کردن مریم عضدانلو، وی با همین استدلال، برخی از زنان مجاهد را به ریاست بخشهای مختلف سازمان گمارد. اینکار اولین پله بود چون ابتدا می بایستی تمامی مردان باسابقه را کنار بزند. تا آن زمان تقریباً هژمونی و کنترل بخشهای مختلف سازمان با مردان بود، هرچند که در چند نقطه زنان را نیز بکار گرفته بود. در این مرحله از انقلاب ایدئولوژیکی اش، یعنی بند «دال»، مسعود خیز بلندتری برای تمامی مردان برداشت. دیگر حتا در رده های پایین نیز هیچ مردی نمی توانست در کرسی مسئول باقی بماند و حتما بایستی زیر دست یک زن قرار می گرفت چه آن زن تجربه کارهای اجرائی و تشکیلاتی داشته باشد یا نداشته باشد. مهم جنسیت او بود. بی تردید این مسئله با توجه به عدم صلاحیت بسیاری از زنان که فاقد تجارب و تخصص کارهای اجرائی و مدیریت تشکیلاتی و نظامی و حتا ایدئولوژیکی-سیاسی بودند، یک نوع حقارت برای مردانی بود که هرکدام دو دهه یا بیشتر و کمتر در عرصه های مختلف نظامی و سیاسی و تشکیلاتی صلاحیت خود را به اثبات رسانیده بودند. اگرچه همه به مرور عادت کردند ولی درگیریهای ذهنی و درونی افراد در خیلی نقاط قابل چشم پوشی نبود. تزلزل و خستگی و بی انگیزه شدن در فرماندهان بالا به خوبی به چشم میخورد که روز به روز نیز افزایش می یافت. برخی از نفرات مسئول در همین ایام از سازمان جداشده و یا درخواست جدایی نمودند. طبعاً آنها تحت برخورد طولانی مدت قرار می گرفتند تا درخواست خود را پس بگیرند و تعدادی هم در یک حالت برزخ باقی مانده و برخی نیز جدا شدند و رفتند. برای نمونه، یکی از بالاترین فرماندهان ارتش، یعنی آقای مهدی افتخاری که طراح و فرماندۀ اصلی نقشۀ فرار مسعود رجوی و آقای بنی صدر از تهران بود، حاضر نشد انقلاب ایدئولوژیکی مریم را بپذیرد و از آن پس تحت برخوردهای شدید و تحقیر آمیز رجوی در تمامی نشستها قرار داشت. وی فرمانده تیپ مهندسی رزمی در عملیات چلچراق و فرماندۀ محور در عملیات فروغ جاویدان بود که سه تیپ رزمی را فرماندهی می کرد. خود رجوی طی سالیان گذشته از او به عنوان فرمانده فتح الله یاد می نمود.

داستان برخوردهای تحقیر آمیز با این فرمانده، حکایت تلخی است که تنها نشان از خودخواهی ها و تکبر و غرور هیستریک رجوی داشت. گاه برای تحقیر این فرماندۀ بزرگ (که در مدتی کوتاه دهها کیلو وزن کم کرده بود)، وی را مورد هتک حرمتهای جنسی قرار می داد و از او فکتهایی تعریف می کرد که بسیار شرم آور بود اما این پیرمرد تنها با نگاههای خاموش خود به مسعود رجوی می نگریست و چیزی نمی گفت، گویا ابهت پوشالی او را به سخره می گرفت.

آنگونه که برخی از مسئولین سازمان می گفتند وی در نشستهای خاصی که با حضور تعدادی از قدیمی ترین مسئولین اجرا می شد، بشدت مورد تعرض قرار می گرفت و به او گفته می شد تو هیچ ارزشی نداری و هیچ نبوده ای و تنها با حضور مسعود رجوی به این نقطه رسیده ای… گویا هیچکدام از مجاهدین با پرداخت هر بهایی برای مبارزه شان، کوچکترین ارزشی برای رجوی نداشته اند. نمونۀ بارز آن اگر شخصی مثل موسی خیابانی نبود (که سالهای آخر حتا برای او مراسم ارزشمندی هم گرفته نمی شد «خود من یکبار به این موضوع اعتراض کردم» و رجوی تنها سالهای اول به خاطر نفوذ معنوی او در میان مردم ایران و بویژه مردم آذربایجان، برایش اشک تمساح زیادی می ریخت)، و اگر نمونۀ بارز آن شخصی چون علی زرکش نبود (که بعد از آن همه سال فرماندهی، بدلیل اعتراض به استراتژی مسعود، به زیر کشانیده شد و به طرزی شاید غیر قابل توجیه در فروغ جاویدان جان باخت)، نمونۀ بازر آن بدون تردید همین مهدی افتخاری بود که رجوی راهی برای سر به نیست کردن فیزیکی او نداشت و تنها راه را مرگ تشکیلاتی و سیاسی و ایدئولوژیکی او یافته بود. به همین علت تلاش زیادی داشت به گونه ای و در زمانی او را نابود کند که محبت اش در دل مجاهدین باقی نمانده باشد، چون به طور واقعی بسیاری از مجاهدین او را دوست داشتند. شگفت اینکه بیش از هرکسی، خانم فهیمۀ اروانی در نشستهای عمومی به او تهاجم می نمود. بعدها نمونه هایی از این تحقیرها را بازخواهم گفت، چون آنچه در مورد فرمانده فتح الله گفتم مربوط به سالهای بعد بود. در اینجا تنها خواستم بازتاب اولیه بند دال انقلاب را در میان مردان تشریح کنم.

همانطور که اشاره کردم، طبیعی بود که بازتاب منفی تنها در میان مردان وجود نداشته باشد و در میان خود زنان نیز یک حس حسادت پنهان به چشم بخورد. در هرحال توی هر یگان تنها یک زن فرمانده اصلی بود که البته مورد احترام همۀ اعضای یگان قرار داشت، ولی در رده هایِ پایینتر همان قسمت، زنان مجاهد چشم و هم چشمی هایی با هم داشتند که در جای خود حسادت آنها را نسبت به هم تحریک می کرد. در این رابطه قصد بزرگنمایی ندارم چون به طور واقعی از آن گونه حسادتها که در میان جامعه رواج دارد، به هیچوجه در آنجا به چشم نمی خورد و این مسائل بخاطر وجود یک تشکیلات قوی و منسجم و داشتن اعتقادات شدید مذهبی خیلی کمرنگ و پنهان بود. یعنی به جرأت می گویم که یک فرد عادی غیر سازمانی امکان مشاهدۀ آنرا نداشت و این نیروها در درون تشکیلات به مرور دارای یک پیچیدگی خاص شده بودند که براحتی درون خود را بروز نمی دادند. آنچه که می گویم به خاطر تجارب تشکیلاتی خودم است که در میان جمع مجاهدین بودم و همدیگر را بخوبی می شناختیم و احساسات همدیگر را درک می کردیم.

بدین ترتیب در بهار و تابستان سال 1371 زنان تمامی پستهای کلیدی و معاونتهای آنرا بر عهده گرفته و مردان در مواضع صرفاً اجرایی قرار داده شدند. از این پس آنگونه که گفته شد، تمامی افراد به صورت منظومه ای به زنان مجاهد وصل شده و مسئولیت ایدئولوژیکی آنان بر دوش زنان قرار گرفت. فهمیه اروانی در همین سال با یک رأی گیری مخفی به عنوان جانشین مسئول اول سازمان مجاهدین برگزیده شد. برای اینکار از طرف مریم رجوی توسط فرماندهان رسته ها به تمامی نیروها ابلاغ شد که یک نفر را انتخاب کرده و به عنوان جانشین مریم به او معرفی نمایند و تک تک نفرات به طور مستقیم در یک نامه به مریم عضدانلو پیشنهاد خود را ارائه نمودند. بعدها توسط خود مریم گفته شد که به جز سه چهار نفر که به محمود عطایی و مهدی ابریشمچی رأی داده بودند، بقیه به فهیمه رأی داده اند. از این پس نقش مردان بشدت در مناسبات سازمان کمرنگ شده و حتا به نقطه ای رسیده بود که پس از مدتی قاب عکس بزرگ مسعود رجوی را نیز از داخل سالن عمومی برداشته بودند و تنها عکسهای فهیمه اروانی و مریم عضدانلو بر سالن نصب بود (نمی دانم این موضوع عمومی بود یا خیر؟ ولی در سالن غذاخوری بزرگ مرکز فرماندهی 12 اینکار صورت گرفته بود که بعد از چند هفته گویا خبر به بالا رسیده بود و وضع سریعاً به حالت اول برگشت و عکس مسعود به سالن بازگردانیده شد). همچنین از آن تاریخ، کارت پستالهای زیادی با تصاویر فهیمه اروانی در درون سازمان بین افراد پخش گردید و در سالروز انتخاب مریم به عنوان مسئول اول سازمان نیز یک نشریه کاملا مصور از عکسهای رژه ارتش به تمامی اعضای مجاهدین داده شد به این عنوان که هدیه ای از طرف فهیمه می باشد.

پاییز و زمستان همین سال، ادامۀ تمرینات و مانورهای رسته های مختلف در ارتش ادامه داشت. پس از انقلاب اداری در ارتش، بخشهای مختلف اداری و پشتیانی نیز آموزشهای فشردۀ کلاسیک را آغاز نموده بودند که در مراحل پایانی و مانورهای میدانی قرار داشت. اینکار هم در زمینهای منطقۀ بلدروز انجام می گرفت اما با توجه به برخی ترورها و نیز حملات هوایی که صورت گرفته بود، با حفاظت شدیدتری بویژه هنگام ترددات همراه بود. همچنین یک دورۀ فشرده رزم انفرادی برای تمامی نفرات گذاشته شد و کلیۀ افراد ملزم به شرکت در آن بودند. بهار 1372 فرارسید و بعد هم تمرینهایی عملی برای رسته ها. اما در بین همین تمرینها برخی مأموریتهای مرزی نیز در جریان بود، عملیاتهایی که به اسم نامنظم شهرت یافت. برای اینکار از نیروهای مختلف یکانهای رزمی استفاده می شد. کار اصلی آنها در نوار مرزی بین ایران و عراق، و هدف انهدام خطوط نفتی ایران برای آسیب رسانیدن به اقتصاد و جلوگیری از صدور نفت توسط این لوله ها بود.

کلیۀ نیروها پیش از رفتن به مأموریت آموزش می دیدند که چگونه بمبهای ساعتی را در نقاط حساس تلمبه خانه ها و مخازن نفت جاسازی کرده و از محل دور شوند. برای اینکار بخش مهندسی بشدت فعال بود و کلاسهایی به نام متفجرات به طور محرمانه و برای افرادی خاص برگزار می شد. آن بخش از مهندسی رزمی که به اینکار اختصاص داده شده بود کارهایش کاملا محرمانه و فعالیتش در زمینۀ تولید بمبهای ساعتی بود. به نظر می رسید رجوی نیازمند جلب اعتماد بیشتر صاحبخانه اش است تا بتواند از یک طرف تجهیزات و پول بیشتری از او دریاف نماید و از طرف دیگر، از فضای یأس و سرخوردگی نیروها جلوگیری کند و در عرصۀ سیاسی هم دوباره خودنمایی نماید. اینکار بخش عمدۀ ارتش را فعال می نمود که سرگرم جنگ و نبرد شده و مجدداً ریزش نکنند. در کل چندین عملیات به اینگونه انجام شد و البته چندین نفر هم حین مأموریت جان باختند. اواخر این سلسله عملیاتها از طرف ایران حملۀ هوایی محدودی به نسبت سال قبل انجام گرفت که با دو جنگنده بمب افکن همراه بود. ولی مأموریت آنها شکست خورد و هر دو به ایران بازگشتند. اینبار نیروها آماده تر بوده و پس از آن نیز یکانی به نام پدافند هوایی که پیش از آن هم وجود داشت ولی کارآیی چندانی نداشت آغاز به کار نموده و بسرعت مراحل تکمیلی خود را طی کرد و به صورت یکانی کاملاً مستقل در نقاط مختلف اشرف اسکان داده شدند که به صورت مداوم آماده باشند.

در همین دوران، یعنی در پایان مجموعه عملیاتهای نامنظم، یک سلسله کلاسهای تکاوری هم آغاز شده بود که اینبار زنان جوان نیز برای آموزش برده شدند. در پایان این دوره ها، آماده سازی برای نشستهای رجوی آغاز شد. نشستهایی در قرارگاه تازه تأسیس و خوفناک باقرزاده.

انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین (قسمت هفتم)
—–
پس از اولین حمله هوایی به اشرف توسط هواپیماهای ایرانی، مقر مسعود رجوی که پس از جنگ کویت از قرارگاه بدیع زادگان به اشرف منتقل شده بود، دوباره به بدیع منتقل شده و از آنجایی که نشستهای عمومی هم خطر زیادی به همراه داشت، سازمان توانسته بود دولت عراق را متقاعد نماید که قرارگاه کوچکتری در محلی کاملاً نظامی بین دو قرارگاه ارتش صدام را در اختیار ارتش آزادیبخش رجوی قرار دهد. ساخت و ساز این قرارگاه به سرعت ادامه داشت و نوروز سال 1372 گفته شد بایستی سریعاً به محلی نامعلوم حرکت کنیم. برای اینکار تدابیر امنیتی شدیدی برقرار شده بود و تمامی افراد بجز فرماندهان هر خودرو و رانندگان (که از نفرات قدیمی سازمان بودند)، کسی دیگر اجازه نداشت مسیر را یاد بگیرد. به همین خاطر تمامی افراد در کامیونهای کاملاً بسته بندی شده به این قرارگاه منتقل شده و هنگام ورود نیز کلیه وسایل آنها نیز چک می شد که سلاح و مهمات به همراه نداشته باشند.

قرارگاه هنوز کامل آماده نشده بود و محل مناسبی برای استراحت افراد وجود نداشت. تقریبا تمامی افراد بایستی در سالنهای بزرگ فلزی که به آن مسقفات گفته میشد استراحت می کردند و برای استراحت هم به هر نفر تقریبا به اندازه دو قدم جا تعلق می گرفت. حمامها صحرایی و توالتها هنوز کامل نشده بودند. ورود هزاران نفر به درون این سالنها و خوابیدن در کیسه خواب و تردد آنها معضل جدی ای بود که رهبری سازمان هرگز به آن اهمیتی نمی داد. شاید برای اولین بار بود که چنین چیزی اتفاق می افتاد و مسعود رجوی هم کاملا به آن بی تفاوت بود. سالهای قبل تر که عملیاتهای گردانی شروع شده بود، خود مسعود و مریم رجوی، به قرارگاهها سر زده و وضعیت عمومی آنجا را بررسی می کردند و روی آسایش افراد تأکید داشتند. اما به نظر می رسید که کم کم تنها چیزی که برای آنها اهمیتی ندارد وضعیت استقراری و جسمی و روحی افراد است و مهمترین چیزی که برای رجوی اهمیت داشت، تعمیق انقلاب مریم و در واقع سرسپردگی هرچه بیشتر به رهبری عقیدتی بود.

روزهای سختی در این دوران که تماماً نشست مسعود رجوی بود می گذشت. رفتن به سالن نشست شبیۀ عملیاتی خسته کننده بود. بیدارشدن با آن وضع نابسامان که افراد برای تردد از روی هم راه می رفتند، ایستادن در صفهای طولانی سرویسهای بهداشتی و صبحانه و ناهار و شام و انجام کارگریهای آنجا با توجه به کمبود وسایل و امکانات، شستشوی ظروف و غیره… و بعد هم رفتن در صفوف بازرسی و چک شدن تمامی بدن به طور ریز و بعد هم مستقر شدن در محلهای از قبل تعیین شده و اجازه نداشتن برای تردد تا چندین ساعت که نشست شروع و بعد ادامه می یافت که گاه تا ده ساعت هم ادامه داشت. و بعد از آن نیز پستهای نگهبانی و غیره.

به هرحال سخت ترین روزهای مجاهدین از جمله همین روزهایی بود که برای نشست می رفتند، بخصوص در قرارگاه باقرزاده. اگر این نشستها همزمان با نوروز بود، تقریباً به جرأت می توان گفت که جشنهای نوروزی تبدیل به عزا می شد. حضور در چنین قرارگاهی با چنین امکانات و فشردگی حقیقتاً کار هرکسی نبود. اما گریز از این جشنهای نوروزی! امکان پذیر نبود و شرکت در آن نیز اجباری و هر اعتراضی برابر بود با ایستادن جلوی انقلاب خواهر مریم!! و این عواقب خوبی در بر نداشت و تا مدتها بعد فرد تحت برخوردهای شدید تشکیلاتی قرار می گرفت.

از این حاشیه می گذرم و دوباره باز می گردم به چند ماه جلوتر و در تابستان 1372، در زمانی که گفته شد تمامی افراد به قرارگاه باقرزاده خواهند رفت.

این دومین بار بود که می بایستی به این قرارگاه سفر می کردیم. تازه از سلسله عملیاتهای نامنظم بازگشته بودیم. اینبار چون محل قرارگاه تا حدودی مشخص شده بود، افراد بدون بسته بندی شدن به آنجا انتقال داده شدند. تقریبا یک مسیر سه ساعتی بود از اشرف تا باقرزاده. اینکار توسط کامیونهای نظامی (آیفا) انجام می گرفت و خیلی خسته کننده بود. در آنجا باز هم اتفاقاتی در شرف وقوع بود. بندی دیگر از انقلاب رهاییبخش مریم! در پیش روی مجاهدین قرار گرفته بود. پیش از هرچیز، سالن بزرگ برای یک نشست محدودتر آماده شد و تنها برخی نفرات را بداخل راه می دادند. برادرانی که برای ردۀ تشکیلاتی (M) انتخاب شده بودند. این رده همان کاندید معاون مرکزیت بود. در مجموع کسانی انتخاب شده بودند که اولاً سابقۀ بالای ده سال در سازمان داشته باشند و دوم اینکه صلاحیت ایدئولوژیکی آنها در ارتباط با انقلاب مریم تأیید شده باشد.

نشست اصلی روزهای بعد بود که تمامی نیروها در آن شرکت کرده بودند. نشستی که نقش اصلی را در آن مریم بازی می نمود. در این نشست تعدادی از زنان مجاهد خلق به عنوان اعضای شورای رهبری مجاهدین انتخاب شده و مریم اعلام کرد که اینها بالهای او برای رسیدن به تهران می باشند. تعداد آنها عمداً به گونه ای انتخاب شده بود که مثل همیشه جلوۀ مذهبی داشته باشد. یعنی به تعداد دوازده نفر از حواریون مسیح یا دوازده رهبر قوم یهود یا دوازده پیشوای شیعیان. وی برای اینکار دوازده زن مجاهد را که پیشینه های کار کلیدی داشتند به عنوان اعضای شورای رهبری مجاهدین و دوازده نفر دیگر را به عنوان کاندید شورای رهبری انتخاب نمود(البته خیلی زود دو خانم دیگر به نامهای سپیدۀ ابراهیمی و زهرا رجبی را هم به عنوان کاندید انتخاب نمود با این عنوان که اسم این دو نفر نیز توسط نفرات داده شده است. شاید او از ابتدا تصمیم داشت تعداد ابلاغ شدۀ اولیه همان مضربی از 12 به تعداد امامان معصوم باشد و بعد دو نفر دیگر را اضافه کند!. خانم زهرا رجبی مدتی بعد در ترکیه به طرز مشکوکی ترور شد و پیکر او به پاریس انتقال یافت. همچنین خانم نسرین پارسیان یکی دیگر از اعضای شورای رهبری، چند سال بعد طی یک حادثۀ رانندگی در ورودی بغداد جان باخت.). در میان آنها، بسیاری از زنان قدیمی و برجسته به چشم نمی خوردند، از جمله دو فرماندۀ پیشین تیپهای رزمی به نامهای فاطمۀ طهوری و فاطمه رمضانی. اما در بین افراد انتخاب شده، فهمیه اروانی در کنار مریم رجوی به چشم می خورد. وی زنی با ظاهری زیبا و جوان بود. زن دیگری که باز هم در سمت دیگر مریم ایستاده بود، خانم عذرا علوی طالقانی نام داشت که برای همگان شناخته شده و از نفرات بسیار قدیمی سازمان بود با سابقه ای خیلی طولانی تر از مریم عضدانلو. تا آن زمان مسعود رجوی نتوانسته بود نقش او را نادیده بگیرد چرا که فرزند شخصیتی مهم بود که نمی توانست براحتی او را کنار بزند و به نقش او نیازمند بود.

در هنگام ابلاغ اسم تک تک این اعضای شورای رهبری مجاهدین، تک تک نیروها انتظار داشتند نام یک مرد هم به چشم بخورد اما حتا نام یکی از مردان با سابقه در میان این افراد به چشم نمی خورد، حتا نام عباس داوری و یا مهدی ابریشمچی که سابقه شان از مسعود نیز کمتر نبود. به همین خاطر تناقضاتی در دل افراد بوجود آمده بود اما با صحبتهای طولانی مریم و مسعود رجوی، این تناقضات به مرور جای خود را به یک پذیرش قلبی و تحمیلی داد که افراد ناچار بودند آنرا پذیرفته و به عنوان بخشی از انقلاب خود به آن ایمان بیاورند. طبیعی بود که واکنشهای درونی خود را نیز هرکس بیان می نمود و آنرا جنگ ایدئولوژیکی خود با عنصر مردانۀ درون خود می دانست. برای خانمها نیز پذیریش آن راحت نبود. آنها نیز بایستی با ارزشهای قبلی درون خود مبارزه می کردند تا بتوانند به گفتۀ خودشان، انقلاب را بیش از گذشته به عمق ببرند. یک زن نیز طبعاً نمی توانست براحتی بپذیرد که به جای مردان مسئول پیشین، زنان در جایگاه رهبری سازمان قرار گرفته باشند، اما باید اینرا جزئی از انقلاب خود دانسته و با این مسئله جنگ کرده و افکار خود را تغییر داده و به مداری بالاتر برسند.

برای اینکار، تمامی افراد واکنشهای درونی خود را در هنگام شنیدن اسامی اعضای شورای رهبری می نوشتند. پس از آن، شرحی از برداشتهای خود و آنچه که بعد از فکر کردن به آن رسیده بودند می دادند که به اصطلاح «گزارش مختصات» گفته می شد. کسی نمی توانست این وسط ساکت بماند. اساساً (بعد از انقلاب مریم) ساکت ماندن در سازمان مجاهدین معنا و مفهومی جز از دست دادن انگیزه و بریدن نداشت. به همین علت شخصی که ساکت بود خیلی زود تحت برخورد تشکیلاتی قرار می گرفت تا مسائل نهفتۀ درون خود را باز کند و با کمک و همراهی مسئولینش دوباره سرپا شود. طبیعتاً به مرور برخی از افراد تلاش می کردند در نشستها ساکت نمانند خود را فعال نشان دهند تا مورد برخورد قرار نگیرند. این دوگانگی و ریای ظاهری به مرور در میان مجاهدین جا می افتاد.

اما جریان شورای رهبری مجاهدین چه بود؟

آنچه که مریم و مسعود رجوی شرح دادند، صحبت از بلوغ ایدئولوژیکی بود. بلوغی که بعدها به قول رجوی در ریاست جمهوری مریم به اوج خود رسید. به اعتقاد مریم عضدانلو، پس از به هژمونی رسیدن زن در سازمان مجاهدین، وقت آن رسیده بود که زنان در جایگاه رهبری قرار گرفته و این حیطه را نیز فتح کنند. همه چیز به ظاهر ایدئولوژیک بود و در مسیر شکستن و زدودن بندهای استثمار و مردسالاری. این آن چیزی بود که درس داده می شد و تمامی مجاهدین هم بنا بر اعتقاد قلبی خود که طی سالیان به مسعود رجوی پیدا کرده بودند آنرا می پذیرفتند و تلاش می کردند خلأ و کمبود ایدئولوژیکی خود را طی عبور از کوران نشستهایی سخت و پرتنش پر کرده و رفع نمایند. پذیرش راحت نبود اما بدلایلی متعدد بایستی خود را از آن عبور می دادیم. علت اصلی شاید این بود که راه دیگری وجود نداشت و تمامی مجاهدین بایستی طی نشستهای متعددی تعیین تکلیف می نمودند که در چه نقطه ای قرار دارند. ساده ترین راه این بود که هرکس بگوید در چه نقطه ای بوده و الان در چه مدار بالاتری قرار گرفته است. البته این یک دروغ نبود. چرا؟ در ادامه شرح خواهم داد.

علت دیگر این بود که افراد حقیقتاً و تا حدی زیاد دوست داشتند به معضل نابرابری جنسی در دنیای کنونی پایان دهند. این یک افتخار برای هر مجاهد بود که احساس کند در مسیر زدودن استثمار جنسی تلاش می کند و خود بخشی از این راهگشایی تاریخی است. در واقع تک تک افراد به خوبی در جامعه خود دیده بودند که مادران و مادربزرگها و خواهران و دخترانشان، با چه معضلات و مشکلاتی دست و پنجه نرم می کنند و چگونه تحت شدیدترین تبعیضهای جنسی قرار داشته اند و این برای اکثر مجاهدین چیز مبهمی نبود. به همین خاطر هرکس پیش از آنکه به رجوی شک کند (که آنچه می گوید یک فریب است یا یک نقشه برای تحکیم هرچه بیشتر موقعیت خودش)، ابتدا به خودش تردید می کرد که ذهنش آلوده به دستگاه تبعیض جنسی و مردسالاری است. به همین خاطر از آنجایی که می دانست با نیتی پاک و خالص برای آنچه که شعار اصلی سازمان مجاهدین بود (یعنی برپایی جامعۀ بی طبقۀ توحیدی) وارد این سیستم شده است، تلاش می کرد این حصار ذهنی را نیز در هم بشکند و خود را از آلودگی های شرک آلود استثماری بزداید و برای زدودن تبعیض جنسی در جامعه کمک کند. در نتیجه، ما هرگز به رجوی شک نمی کردیم که مبادا او نقشه هایی در سر داشته باشد و برعکس تصور می نمودیم که او سرچشمۀ پاکی ها و لبریز از اندیشه های ضد استثماری و ضد تبعیض است. در چنین فضایی طبیعی بود که اکثریت افراد خالصانه وارد این مباحث شوند، هرچند که شرکت در آن هم دلخواه نبود ولی جو حاکم، تک تک نفرات را با خود می برد.

اما در ورای آن چیزهایی که در ذهن تک تک مجاهدین می گذشت، باید از آنچه که امروز می توان با یک دورانداز به گذشته فهم کرد سخن گفت. مسعود طی چند مرحله توانسته بود با پای گذاشتن به مدار رهبری عقیدتی، قبل از هرچیز تصمیم گیریها را در خودش متمرکز نموده و (به قول مریم عضدانلو که بعدها مفصل شرح داد) پایه های شرک را که چیزی جز دفترسیاسی سازمان نبود منحل نماید. از نظر مسعود رجوی، از آنجایی که ایشان بهترین و برترین بندۀ شایستۀ خدا در زمین بودند!، و از آنجایی که تنها تصمیم و بهترین تصمیم، آنچیزی بود که وی به عنوان برگزیدۀ خدا! اعلام می کرد، در نتیجه هرگونه مشارکتی در این تصمیم گیری، همانا شریک شدن در تصمیمات خداوند بود. پس دفتر سیاسی هم چیزی جز یک ارگان شرک ورزی نبود که بایستی منحل می گشت. پس از انحلال این ارگان و کنار زدن رقبای احتمالی، لازم بود فاصله های مسعود رجوی با دیگر مسئولان سازمان هرچه بیشتر و بیشتر شود تا امکان هرگونه تداخلی از بین برود. برای اینکار نیز بهترین گزینه ایجاد یک سپر حفاظتی پیرامون مدار رهبری عقیدتی بود. این مدار هم چیزی نبود جز یک شورای رهبری کاملاً زنانه.

اگر چه در اولین انتخاب شورای رهبری زنانی برگزیده شده بودند که توان اجرائی و تشکیلاتی و تا حد زیادی نظامی را دارا بودند، اما این برای رجوی مهم نبود، و بعدها هم کاملاً مشخص شد آنچه برای او مهم است تخصص و تجربه و کاردانی مدار پیرامونش نیست، هدف اصلی ایجاد این مدار، انداختن فاصله بین مردان مسئول قدیمی و خودش بود. تا آن زمان تمامی مردان مسئول و باسابقۀ سازمان، به طور مستقیم با خود مسعود رجوی تماس داشتند و با او ارتباط برقرار می کردند. اینکار به نفع رجوی نبود چرا که در برخی مواقع آنها با تصمیمات و خواسته های رجوی مخالفت می کردند و او نمی توانست با حضور آنها خط خود را پیش ببرد (تا جایی که به یاد دارم، مریم این موضوع را بارها در نشستهای مختلف عنوان نمود). نتیجه اینکه مسعود با اینکار توانست اولین لایۀ حفاظتی کامل بین خودش و دیگر مسئولین باسابقه را بوجود بیاورد. از این پس این افراد قدیمی و مسئول ناچار بودند به جای شرکت در نشستهای مسعود، در نشستهای ستادی خانمهای شورای رهبری شرکت کنند (و جالب اینکه هرگونه مخالفت آنها با تصمیمات زنان شورای رهبری نیز به عنوان یک خصلت برآمده از دستگاه مردسالار تداعی می شد و در نتیجه آنها به خود اجازه زیادی برای مخالفت نمی دادند). مسعود رجوی نیز اکثر نشستهای مهم خود را تنها با حضور این زنان برگزار می نمود و ماکزیمم یکی دو نفر از مردان مسئول را بنا بر مسئولیتشان در نشستهای خود شرکت می داد. بدین ترتیب، بند دیگری از انقلاب مریم در ارتش رجوی پیاده شد، بندی که به عنوان بند «ش» یا بند شورای رهبری ثبت گردید.

ناگفته نماند در کوتاه مدتی بعد، برای رجوی مشخص شد که بیشتر همین زنان نیز گزینه های مناسبی نبوده اند و به آرامی و آنگونه که شرح خواهم داد کنار زده شدند.

مطالب در ارتباط:

ــ اعلام جدایی آقای روح الله تاجبخش از فرقه مجاهدین در همبستگی با خانواده های دردمند اسیران قلعه اشرف ( روح الله تاجبخش )

ــ  کتاب " پیکر زخمی " منتشر شد ( بتول ملکی )

ــ علیرضا عینکیان از فرقه مجاهدین فرار کرد، گریزی دیگر از پادگان فرقه ای اشرف ( بنیاد سحر )

ــ  نامه ای از زبان یک تیرباران شده سال 1350 به مسعود رجوی ( میلاد آریایی )

ــ آمدم،حلقه به در کوفتم و برگشتم ( آریا ایران )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی ( آرش رضایی )

ــ نامه بنیاد خانواده سحر به دبیر کل ملل متحد ( بنیاد سحر )

ــ شعری برای زن دلاور ایرانی خانم بتول سلطانی عزیز ( فرزاد فرزین فر )

ــ ترجمه کتاب فرقه ها درمیان ما منتشر شد ( ابراهیم خدابنده )

ــ پیام خانم بتول سلطانی به قربانیان اسیر در قلعه اشرف در مورد تجاوز های جنسی ، ایدئولوژیک مسعود رجوی ( ایران قلم )

ــ شکست اخلاقی آمریکا و اتحادیه اروپا در قبال تروریسم ( فرزاد فرزین فر )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی - قسمت اول ( آرش رضایی )

ــ سوز و گداز  فرقه مجاهدین از روشنگری های فعالین حقوق بشر ( بتول سلطانی )

ــ خروج آمریکاییان از عراق و نگرانی رو به افزایش مجاهدین ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت دوم ( مهرداد ساغرچی )

ــ ذهن بیمار رجوی وانقلاب ایدئولوژی مجاهدین( علیرضا میرعسگری )

ــ کانون ایران قلم نسبت به تهدیدات تروریستی فرقه مجاهدین علیه خانم بتول سلطانی هشدار می دهد ( ایران قلم )

ــ غبار روبی از رای دادگاه کلمبیا در مورد سازمان مجاهدین ( بهار ایرانی )

ــ مجاهدین خلق از کجا تا به کجا؟ ( حامد صرافپور )

لینک به گزارش بیست و سوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه با آقای مصطفی محمدی از کانادا  و رضا صادقی از فرانسه

لینک به گزارش بیست و دوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن سخنرانی خانم نلی توماسینی فعال حقوق بشر از هلند

لینک به گزارش بیست و یکم سمینار پاریس ـ مصاحبه آقای بهزاد علیشاهی با آقای ایوب کردرستمی و خانم فریده براتی در حاشیه سمینار پاریس

لینک به گزارش بیستم سمینار پاریس ـ متن و فیلم مصاحبه با خانم حوریه محمدی  و آقایان بهادر خرمی و سعید حضرتی

لینک به گزارش نوزدهم سمینار پاریس ـ متن کامل سخنرانی خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی  + بخشی از فیلم های سمینار برای داونلود

لینک به گزارش هجدهم سمینار پاریس ـ سخنرانی خانم بتول سلطانی  + تماس خانم عبداللهی مادر یکی از قربانیان از مقابل  قلعه اشرف با سمینار پاریس  

لینک به گزارش هفدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزارکننده سمینار پاریس به دکتر نوری المالکی نخست وزیر عراق

لینک به گزارش شانزدهم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه آقای میلاد آریایی با خانم سعیده جابانی

لینک به گزارش پانزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقای آنتوان گسلر نویسنده و پژوهشگر سوئیسی  در سمینار پاریس

لینک به گزارش چهاردهم سمینار پاریس ـ حضور هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس در دفتر سازمان دیدبان حقوق بشر در پاریس

لینک به گزارش سیزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقایان مسعود جابانی و شمس حائری در سمینار پاریس

لینک به گزارش دوازدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزار کننده سمینار پاریس به وزیر دادگستری فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش یازدهم سمینار پاریس ـ سری دوم از عکس های سمینار پاریس

لینک به گزارش دهم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار پاریس به سفیر آمریکا در فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به قسمت نهم سمینار پاریس ـ سری اول از عکس های سمینار پاریس

لینک به قسمت هشتم سمینار پاریس ـ فیلم  کوتاهی از  برگزاری گردهمایی پاریس در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی در عراق

لینک به گزارش هفتم سمینار پاریس ـ ملاقات هیئتی از شرکت کنندگان در سمینار پاریس با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر

لینک به گزارش ششم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار بزرگ پاریس به دبیر کل سازمان صلیب سرخ جهانی با اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش پنجم سمینار پاریس ـ هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس با نهادهای بین المللی دیدار خواهد کرد

لینک به گزارش چهارم سمینار پاریس ـ آکسیون اعتراضی در حمایت از قربانیان فرقه مجاهدین در شهر پاریس

لینک به گزارش سوم سمینار پاریس ـ قطعنامه شرکت کنندگان در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ، کمپ اشرف ـ عراق

لینک به گزارش دوم سمینار پاریس ـ فعالان حقوق بشر خارجی و ایرانی رهبری فرقه مجاهدین را متهم می کنند

لینک به گزارش اول سمینار پاریس ـ حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ( کمپ اشرف ـ عراق

 

________________

قرائت قطعنامه سمینار پاریس  توسط آقای محمد حسین سبحانی

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=eErhoG7fmDQ

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=6x5zTeg_t2Q

قسمت سوم

http://www.youtube.com/watch?v=6RWEnw8QbB4

_______________________________________________________________________

سخنرانی آقای مسعود خدابنده

http://www.youtube.com/watch?v=xqBmEt5yWQo

 

_____________________________________________________________________-

سخنرانی آقای مصطفی محمدی در سمینار پاریس

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=uB2rD5zSOlc

 

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=B7VrWkWjfww

_____________________________________________________________________

 

سخنرانی خانم بتول سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی

 

برای مشاهده فیلم در یوتیوب بر روی دو آدرس زیر کلیک کنید ـ قسمت اول

 

http://www.youtube.com/watch?v=_zcWmc9uLGU

 

http://www.youtube.com/watch?v=XGTl4Y_lCd8

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد