_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

انقلاب ایدئولوژیکی مجاهدین ـ قسمت هفدهم

22.12.2010

حامد صرافپور ـ کانون وبلاگ نویسان مستقل ایرانی

http://www.cibloggers.com/?p=5853

 

لینک به قسمت اول و دوم

لینک به قسمت سوم

لینک به قسمت چهارم

لینک به قسمت ششم و هفتم

لینک به قسمت هشتم

لینک به قسمت نهم و دهم

لینک به قسمت یازدهم

لینک به قسمت سیزدهم

لینک به قسمت چهاردهم

لینک به قسمت پانزدهم

لینک به قسمت شانزدهم

 

مرحلۀ آمادگی برای سرنگونی «آ 77»

با شروع سال 1377 و آغاز جنگ و جدالهای سیاسی که در جریان دستگیری غلامحسین کرباسچی شهردار تهران توسط جریان راست بوقوع پیوست، مسعود رجوی اعلام آماده باش کرد و گفت دستگیری و محاکمۀ کسی که از جناح رفسنجانی و از کابینۀ خاتمی بوده است، توسط جناح خامنه ای، بیانگر تشدید کیفی تضادهای داخلی رژیم است و خامنه ای با اینکار چنگ انداخته توی کابینۀ خاتمی تا یک نفر از جناح رفسنجانی را به خاطر اینکه در انتخابات اخیر نقش داشته به محاکمه بکشاند و اینکار عملاً نشانگر رسیدن رژیم به دورانی از تزلزل است که باید آمادگی عملیات برای سرنگونی را داشته باشیم. این مرحله را رجوی «آ 77» نامگزاری نمود که به معنای آمادگی برای سرنگونی در سال 1377 بود. بلافاصله بعد از این اعلام آمادگی، کلاس درسهای مختلف از سرگرفته شده و تمامی افراد موظف شدند یکبار دیگر تمامی آموزشهای کلاسیک را از سر بگذرانند. علت این بود که طی چند سال اخیر ارتش وارد جنگهای نامنظم و غیر کلاسیک شده بود و طبیعی بود که برخی از آموزشهای پیشین سالهای 70 تا 73 به فراموشی سپرده شده باشد. کلاسها بشدت فشرده و خلاصه بود و مریم در این دوران مدیریت آموزش را تقویت نمود تا بتواند بر آموزشها نظارت داشته باشد و همچنین قرار بر این شد که آموزشهای پایه برای تمامی نفرات متناسب با تخصصشان در نظر گرفته شود و هر کدام از پرسنل پروندۀ مشخصی برای آموزشهایش داشته باشد.

طی دورانی که آموزشها برقرار بود، از تمامی نفرات یک تعهد نامه نیز گرفته شد که در آن شخص متعهد می شد تا تاریخی مشخص با تمام وجود خود را به سازمان بسپارد و لغزشی در اراده اش بوجود نیاید. این تعهدنامه که از آن به عنوان تعهد آ 77 یاد می شد هرچند به ظاهر اجباری نبود ولی نفرات را به گونه ای در کرنل قرار می دادند که ناچار به نوشتن هرچه سریعتر آن گردند. به موازات آموزشها، طرح گسترده ای برای گسترش ارتش نیز در جریان بود. تمامی ارتش رجوی ابتدا تقسیم به 4 فرماندهی مجزا با شماره های 1 تا 4 گردید. رجوی دوباره می خواست تمامی نیروها را در قرارگاههای مختلف قرار دهد تا از حالت تمرکز خارج شوند و به اصطلاح خودش در صورت بوجود آمدن شرایط مناسب برای سرنگونی، همانند فروغ جاویدان ناچار نباشد تنها از یک محور به ایران تهاجم کند. به همین خاطر کل سازمان مجاهدین (به جز ستادهای سیاسی و خارجه و تبلیغات…) به چهار بخش مستقل تقسیم گردید. ارتش اول که عمدتا زنان را شامل می شدند و یک ارتش دیگر در قرارگاه اشرف و ارتشهای دیگر به قرارگاههای انزلی و حبیب و حنیف منتقل شدند. البته چند ماه بعد این تقسیم بندی تغییر و سه قرارگاه دیگر نیز اضافه شد و ارتش رجوی مبدل به 7 قرارگاه مستقل و مجزا از هم گردید.

این ارتشها به جز در منطقۀ خالص (قرارگاه اشرف)، در شهرهای جلولاء (قرارگاه انزلی)، بصره (قرارگاه حبیب شطی)، کوت (قرارگاه حنیف2 که بعدها به فائزه تغییر نام داد)، العماره (قرارگاههای همایون و موزرمی) و بعدها هم در منصوریه (قرارگاه علوی) مستقر شدند (قرارگاه علوی متعلق به ارتش عراق و دارای استحکامات و سنگرهای ضد بمب و مقر فرماندهی صدام حسین در بسیاری از علمیاتها بود که پیش از اشغال عراق به عنوان اقامتگاه مسعود رجوی در نظر گرفته شد. پیش از آن نیز برای مدتی یکی از ارتشهای رجوی به فرماندهی صدیقۀ حسینی در آن مستقر بودند).

سازمان کار من در این جابجایی قرارگاه 4 بود که بعدها به نام قرارگاه 7 نامیده شد. فرماندهی این قرارگاه را خانم حمیده شاهرخی (افسانه) برعهده داشت. قرارگاه حبیب ابتدا مقر کوچکی از یک مرکز فرماندهی ارتش عراق در 30 کیلومتری بصره بود که با تأیید صدام حسین به مجاهدین واگذار شده و تا پیش از آن محلی تاکتیکی برای عملیاتهای راهگشایی در منطقۀ جنوب به حساب می آمد، اما در این مرحله بخش وسیعتری به مجاهدین واگذار و بسرعت مراحل گسترش و بازسازی را طی می کرد و در آن چندین سالن غذاخوری و چندین آسایشگاه بزرگ و آشپزخانه و نانوایی و جاده های مختلف و همچنین یک پارکینگ زرهی بزرگ ساخته می شد. این قرارگاه عرض زیادی نداشت اما در امتداد رودخانه دجله کشیده شده و طولی در حدود یک کیلومتر داشت. ساخت و ساز این قرارگاه کوچک ولی نسبتاً زیبا چندین ماه توسط تعدادی از مقاطعه کاران عراقی طول کشید که البته با تقلب هم همراه بود و برای نمونه سقف یکی از آسایشگاههای آن بخاطر استفاده از آهن آلات زنگ زده فروریخت و به همین خاطر مسئولین ناچار شدند این پروژه را با سرعت کمتر و دقت بیشتری به پیش ببرند. به خاطر کثیفی بیش از حد منطقه و نداشتن آب و برق در اکثر اوقات در دوران بازسازی، بیماریهای بشدت حاد و خطرناکی سراغ نفرات آمده بود که از جمله سرفه های شدید، استفراغ و سرگیجه و قارچ پا و غیره را شامل می شد. این بازسازی کمتر از یکسال به پایان رسید و مجدداً نیروها آماده از سرگیری مأموریتهای نظامی شدند. اما طی این مدت مسائل دیگری در جریان بود.

نشستهای دو دستگاه

تشکیل کمیته جهت فراگیری خودشکنی

نهادینه کردن و تشکیل دفترهای تخریب شخصیت

هنوز سه ماه از شروع بازسازیها نگذشته بود که حمیدۀ شاهرخی (افسانه) فرمانده قرارگاه هفتم، تمامی نفرات را برای نشست مهمی به سالن فراخواند. در این مدت به خاطر تغییراتی در سازمانکارها طبیعی بود که برخی نیروها نیز در مواضع خود بالا و پایین شده بودند و این مسئله به صورت دلسردی در کارها و نوشتن تناقضات خود را نشان می داد. برای توضیح حول این نشست، کمی به گذشته باز می گردم تا نکته ای را مجدداً به شکل دیگری شرح دهم.

پس از نشستهای حوض و در ادامۀ نشستهای دیگ، به طور دوره ای نشستهایی جهت انتقاد کردن از نفراتی که به نظر می رسید دچار مشکلاتی شده اند توسط فرماندهان هر رسته برگزار می شد که در آن خود فرمانده یک نفر را سوژه می کرد تا دیگران نیز اگر سخنی علیه او دارند بر زبان بیاورند. در ادامه و پس از نشست بند «ه»، بنا به خواست مسعود رجوی، قرار بر این شد که به صورت روزانه نفرات هر قسمت دور هم جمع شده و هرکس فکتهایی انتقادی از خود بگوید و دیگران نیز از او انتقاد کنند. در این نشستها، فرماندۀ مربوطه از تک تک نفرات می خواست که فکتهای روز خود که در آن نسبت به دیگری حسادت یا برخوردی بد داشته اند و یا فکتی که در آن بهم ریختگی یا عصبانیت و یا پرخاشگری و کم کاری داشته اند را به صورت یک جمله بیان کنند. آنگاه دیگران ابراز نگرانی و خشم خود را از چنین فاکتهایی که سوژه داشته بیان کرده و خود نیز انتقاداتی که به او داشتند را عنوان می کردند و در پایان از او می خواستند که خود را تغییر دهد و یا در نشست بعدی شرح دهد که علت این کارهای غیر تشکیلاتی او چه بوده است.

(برای نمونه شخص می گفت: من امروز یک مورد عصبانیت داشتم و در برخورد با مسئولم «یا همرزمم» بخاطر حرفی که به من زد عصبانی شدم و یا به او پرخاش کردم. و یا اینکه می گفت من امروز فلان کار را که از من خواست شده بود انجام دهم به خوبی انجام ندادم چون نسبت به فلان شخص تناقض داشتم. و یا می گفت من امروز از اینکه به فلان همرزمم فلان کار ابلاغ شد و به من نشد احساس حسادت و یا تناقض داشتم. و یا می گفت من امروز از اینکه گفته شد تحت فرماندهی فلان شخص کار کنم دچار تنافض شدم و به من برخورد… آنگاه پس از گفتن این فکتها، حاضران در نشست با چهره ای خشمگین و برافروخته بدون اینکه تعرضی فیزیکی داشته باشند تهاجم کرده و او مورد بازخواست قرار می دادند که چرا در چنین مناسبات پاک و برادرانه ای چنین تناقضات و مناسباتی داشته است؟ و بعد هم نمونه برخوردها و مناسبات اش با دیگران را به او گوشزد می کردند… هر شخص موظف بود به طور روزانه فکتهای انتقادی خود را برای اینکه فراموش نکند توی تکه کاغذی بنویسد و در همان دوران هدیه ای هم از خواهر مریم برای تمامی مجاهدین ارسال شد که شامل یک دفترچه زیبا و یک مداد برای نوشتن تناقضات روزانه می شد! البته کسی از این دفترچه برای نوشتن تناقضات استفاده نکرد ولی گفته شد خواهر مریم مدام به فکر انقلاب شما است و اینرا هم برای شما فرستاده است تا فکتهای خود را در آن بنویسید!. من هنوز این دفترچه را به همراه دارم که عکس از آنرا ضمیمه کرده ام!. البته مجاهدین انبوهی نیازهای روحی و عاطفی و اقتصادی داشتند که هیچکدام براحتی حل نمی شد اما مدام از مریم رجوی هدایایی برای حل شدن درون انقلاب می رسید که نمونۀ دیگر آن یک کیف دستی مشکی برای قرار دادن دفتر و مداد داخل آن بود.! هدایای مریم رجوی همگی در راستای تعمیق انقلاب بود. حتا وقتی یک ساعت یک یورویی به نفرات هدیه داده شد، برای این بود که کسی بهانه برای دیر آمدن سر نشستهای عملیات جاری نداشته باشد!.)

به موازات این گونه نشستها که مسعود رجوی از آن به عنوان «نشست عملیات جاری» یاد می کرد، همانطور که در مباحث قبلی اشاره کرده بودم، هر فرد موظف بود به صورت مخفیانه گزارشات مربوط به تناقضات جنسی و عاطفی خود را هم هر چند مدت یکبار نوشته و برای «برادر مسئول» ارسال نماید (اصطلاح برادر مسئول عنوانی بود برای مشخص شدن این گونه گزارشات برای اینکه تناقضات جنسی و عاطفی مردان مجاهد که از طریق خانمها به رهبری منتقل می شد توسط آنها خوانده نشود و حریم حفظ گردد و گزارشات مستقیم به دست مسعود و مریم برسد). در مباحث بعدی بیشتر از این نمونه گزارشات سخن خواهم گفت.

دوباره باز می گردم به بحثی که ابتدا شروع کرده بودم. خانم حمیده شاهرخی در این نشست پس از اینکه توضیحات مفصلی حول درگیریهای برادران سر بحث کرسی و موضع مسئولیت و رده داد، یکبار دیگر اهمیت بندهای انقلاب را برشمرد و از افراد حاضر خواست به صورت داوطلب بیایند و از تناقضاتی که این روزها با آن دست و پنجه نرم می کنند سخن بگویند. تعداد زیادی از افراد به مرور پشت میکرفن رفته و صحبت کردند و خانم شاهرخی هربار نقطه ضعف آنها را در نحوه ی بیان و نیز شیوۀ مطرح کردن آن فکتها شرح می داد و کمک می کرد تا نفرات بدانند که چگونه باید گزارش وضعیت خود را بدهند. در پایان این نشست که چند روز طول کشید، از همگان خواسته شد تا از این پس در نشستهای «عملیات جاری» به جای اینکه فقط تناقضات و فکتهای خود را بنویسند، از روش دیگری استفاده کنند که آن نوشتن فکتهای انتقادی روزانه در جدول «دو دستگاه» بود. نحوه ی نوشتن گزارشات عملیات جاری از آن پس می باید به همان شکلی صورت می گرفت که از سوی مسعود رجوی ابلاغ شده بود و شامل محورهایی می شد که در زیر آمده است:

1-فکت: در جلوی این واژه اصل فاکت نوشت می شد. (مثلا: من امروز توی کار احساس خستگی می کردم…)

2-زبان نون: زبان نون اصطلاحی بود برای اولین بهانه ای که هرکس در برابر عمل انجام شده خود می آورد. نون مخفف صفت «نرینۀ وحشی و متجاوز» بود که قبلاً در مورد آن شرح داده بودم. برای خانمها به جای «نون» اصطلاح «ماد» که مخفف صفت «مادینۀ مطرود و مدفون» بود استفاده می گردید. (مثلا: چون شب قبل استراحت کافی نداشتم در کار خسته شده بودم…)

3-نقطه آغاز: در جلوی این واژه می بایستی علت اصلی و محتوایی اتفاقی که افتاده بود شرح داده می شد. این مهمترین چیزی بود که هر کدام از مجاهدین باید به خوبی در مورد آن شرح می دادند. هرگونه سستی در نوشتن این محور موجب اعتراض شدید مسئول نشست و دیگران می شد و فرد موظف بود یا همانجا اعتراف کند و یا در نشستهای بعدی علت اصلی کار خود را شرح دهد. برای اینکار توضیحاتی هم داده می شد که سوژه بهتر بتواند دلیل کارش را بیان کند. (مثلاً: چون مسئولیت کار به من سپرده نشده بود و به فلان کس گفته شد مسئول کار باشد به من برخورده بود و احساس تحقیر می کردم و این باعث دلسردی و خستگی من در کار شده بود.

4-نتیجه گیری: در این محور جمع بندی خود شخص از این فکت نوشته می شد. (مثلا: من در رابطه با کرسی طلبی و رده خواهی دچار ضعف هستم و بایستی در چنین شرایطی که کارها ابلاغ می شود بیشتر مراقب خودم باشم و فاکتهای کرسی طلبی خودم را دستگیر کنم…)

5-تعهد: در این مرحله بایستی فرد تعهد خود را در قبال نمونه های مشابه عنوان می کرد. (مثلا: متعهد می شوم که از این پس هرکس مسئول کار باشد من با جان و دل تحت امر او قرار گرفته و کارم را به خوبی انجام دهم)

گزارش دو دستگاه همانطور که ملاحظه می کنید شامل 5 محور بود که به مرور دو محور 4 و 5 در هم ادغام شد و بعدها محور شمارۀ 2 نیز حذف شد و گفته شد نیازی به نوشتن آن نیست چون زبان نون برای همگان شناخته شده و مشخص است و ارزشی هم ندارد (جالب اینجاست که به مرور نفرات از همین محور برای بیان قلبی تناقضات خود استفاده می کردند و تلاش می کردند حرفهای دل خود را به تیزترین شکل ممکن در همین محور بیان کنند و بعد هم به طور خیلی کمرنگ و ضعیف نقطه آغاز خود را شرح دهند که مورد هجمه قرار نگیرند. کسی هم نمی توانست ایرادی بگیرد چون می توانست بگوید زبان «نون یا ماد» است. به همین خاطر رجوی متوجه این ترفند شد و آن محور را حذف کرد)، و در سالهای بعد گفته شد فقط فکت انتقادی و نقطه آغاز خود را عنوان کنید، چون محورهای جمعبندی و تعهد را کسی اجرا نمی کرد و کسی هم پیگیر آن نبود، ضمن اینکه به مرور برای رجوی آنچه اهمیت داشت در هم شکستن شخصیت نفرات بود که با گفتن نقطه آغاز این هدف برآورده می شد…

پس از نشست دو دستگاه، کمیته هایی تشکیل گردید تا تمامی افراد روزانه سه ساعت تمام مشغول نوشتن اینگونه گزارشات و فراگیری نحوۀ نوشتن آن شوند! در این کمیته ها بعد از نوشتن گزارش، آنها را به صورت جمعی تست کرده و کمبودها و ضعفهای آنرا به همدیگر گوشزد می نمودند! طی مدتی که کمیته ها برقرار بود نشستهای عملیات جاری متوقف شده و نفرات خود را با همین کمیته ها مشغول می کردند و البته ابتدا از آن ناراضی هم نبودند چون نشستی نبود که آنها بخواهند همدیگر را سرکوب کنند. به این ترتیب هزاران مجاهد روزانه سه ساعت از وقت خود را صرف آموزش نوشتن یک گزارش می کردند! دلیل آنرا اگر کسی می پرسید تنها با استدلال ایدئولوژیکی می شد پاسخ داد اما بیش از هرکس مسعود رجوی می دانست با اینکار چه هدفی بزرگی دنبال می شود: هرچه زمان می گذشت نیروها بیش از گذشته دلسرد و خسته می شدند و باید نیروها را برای شرایطی سخت آماده می ساخت که خودشان برای خود دادگاه تشکیل داده و روزانه همدیگر را محاکمه و سرکوب و تحقیر و سرکوفت کنند. اینطور او وقت بیشتری پیدا می کرد تا برای آینده تصمیم بگیرد. برای او مهم نبود که هزاران ساعت از وقت نیروهایش اینگونه هرز رود، همچنانکه برای او مهم نبود که نیروهایش به دانش روز آشنا باشند یا نباشند. دانشی که هر روز گام بلندتری می پیمود و دنیای کامپیوتر و ارتباطات و فناوری ارسال اطلاعات را دچار جهش می کرد، اما مجاهدین در غارهای مسعود رجوی هر روز از دنیای جدید دور و دورتر می شدند. دکترهای مجاهد علم و دانش شان متعلق به دههای قبل بود و روز به روز خود را در برابر دکترهای عراقی عقب مانده تر احساس می کردند و تنها منبع بروز شدن آنها سی دی هایی بود که گهگاه برای آنها فرستاده می شد. بعدها تلاش کردند این عقب ماندگی را با شرکت دادن این دکترها در نشستها و همایشهای مربوط به جامعۀ پزشکی عراق بپوشانند. (اشاره کنم که رجوی در برابر اعتراض خیلی از بیماران که در اشرف مشکل آنها حل نمی شد خواهان پزشکان خارجی بودند و او هرگز زیر بار نمی رفت و حتا بارها در نشستهای جمعی این بحث را پیش کشید که دکترهای عراقی متخصص ترین دکترهای جهان هستند و کسی را برای مداوا به خارج نخواهد فرستاد. در عین حال مریم عضدانلو و دیگر سران فرقه اش هرگاه نیاز داشتند برای درمان به فرانسه اعزام می شدند.)

در نقطۀ مقابل این زندگی اصحاب کهف در غارهای رجوی، رژیم بود که نیروهای ایدئولوژیک خود را هر روز به دانش جدیدی مسلح می کرد آنان را آماده می ساخت که هرچه بیشتر منابع قدرت را در دست گرفته و قدرت بزرگ منطقه شوند. حتا در حوزه های علمیه نیز دانش روز نفوذ چشمگیری را نشان می داد و طلبه هایی که پیش از آن حداقل سواد هم نداشتند، با استفاده از فناوریهای روز، به شکل گسترده ای رشته های مختلف تحصیلی را از سر می گذراندند. بعدها (پس از جداشدن و حضور در کمپ آمریکاییها و امکان استفاده از تلویزیون) مشاهدۀ روحانیونی که مسلط به زبانهای انگلیسی و مسلط به دانش نرم افزاری و رایانه ای و مسلط به دانش هنری و رزمی و ارتباطی بودند برای ما حیرت آور بود. این در حالی بود که یک دهه پیش از آن مجاهدین تحصیل کرده ترین ارتش جهان را بنا به گفتۀ رجوی در اختیار داشتند که دور از واقعیت هم نبود چون سیل دانشجویان رشته های مختلف مهندسی و پزشکی از اروپا و آمریکا و آسیا به سوی عراق سرازیر شده بود که دهها تن از آنان قربانی مسعود رجوی در فروغ جاویدان و دیگر عملیاتهای گردانی شده و مابقی هم اینگونه در کلاسهای آموزش عملیات جاری و انقلاب مریم و دو دستگاه و غیره… همان مقدار دانش خود را فراموش می کردند. اگر سری به لیست جان باختگان در فروغ جاویدان بزنید لیستی طولانی از دانشجویان و متخصصان را خواهید دید که رجوی فدای قدرت طلبی خویش نمود اگرچه آنان جز به استقلال و آزادی و برابری نمی اندیشیدند.

اول شهریور ماه سال 1377 بود که خبر کشتن لاجوردی تمامی سازمان را به شور و وجد در آورد اما برای ما که در قرارگاه حبیب بودیم بلافاصله موجبات حزن و اندوه را به همراه داشت چرا که گفته شد بخاطر این مسئله ممکن است رژیم دست به اقدامات تلافی جویانه زده و به قرارگاه حبیب موشک بزند و در نتیجه آماده باش اعلام گردید و گفته شد برای رفتن به قرارگاه اشرف آماده شویم. این مسئله دور دیگری از آوارگی را به همراه داشت چرا که بتازگی آسایشگاهها و مجموعه های بهداشتی راه اندازی شده بود و بازگشت مجدد به اشرف نیازمند بار زدن انبوهی وسیله و مقدمات چه در حبیب و چه در اشرف داشت. به هرحال بایستی اینکار انجام می شد و انجام گرفت. در مقر جدید واقع در اشرف، مجدداً کمیته های دو دستگاه آغاز به کار نمود. مدتی بود که وجود زنان کمتر در میان مردان حس می شد و این مسئله مشکلاتی را در میان مردان دامن می زد که از جمله در کمیته های دو دستگاه بود. یک حس حسادت در میان اعضای کمیته با مردانی که به عنوان مسئول هر کمیته در نظر گرفته شده بود بوجود می آمد چون تا پیش از آن مسئولیت نشستهای عملیات جاری با خانمها بود ولی به نظر می رسید که اینک برخی مردان که مسئول کمیته ها شده اند اینکار را دنبال می کنند و این برای بقیه نفرات قابل قبول نبود و به تضادها دامن می زد (البته این مشکلات در رده های پایین وجود نداشت چون رده های پایین تر از معاون مرکزیت تا پیش از آن هم مستقیم با خانمها وصل نبودند و الان هم برایشان تفاوتی نمی کرد با چه کسی نشست بگذارند ولی برای رده های بالاتر که مسئولیت خانم داشتند مشکل بود بپذیرند که یک مرد مجاهد برایشان نشست عملیات جاری بگذارد).

تنشها در برخی اوقات به جایی می رسید که نفرات از یک بیماری کوچک استفاده کرده و در نشست حاضر نمی شدند. من خودم شاهد موردی بودم که مسئول نشست با وجود آنکه می دانست طرف مقابل تب دارد و بستری است، اما به آسایشگاه رفت و از او خواست به کمیته بیاید و چون طرف مقابل امتناع کرد و بیماری را مطرح کرد، بحث و جدل بین آنها شدت گرفت و به فحاشی و در نهایت به کشیده زدن و دست به یقه شدن دو طرف انجامید. کشیده زدن به شخص بیمار، بدعت جدیدی بود ولی فضای حاکم افراد را به این سمت می کشید. درست چند هفته پیش از شروع نشستهای دو دستگاه موارد دیگری از زد و خورد محدود را در قرارگاه حبیب شاهد بودم که موجب تعطیل شدن نشست گردید. در آن نشست یکی از نفرات قدیمی مورد انتقاد قرار گرفت و چون تمایل به صحبت نداشت با شخص انتقاد کننده دست به یقه شد و از نشست بیرون رفت. فضا روز به روز ملتهب تر می شد و به همین خاطر بود که نشستهای دو دستگاه تشکیل گردید تا به وضع موجود سر و سامان بدهد. در همان روزهایی که شرح دادم، خودم بخاطر فشار کارهای موجود و مجموعه مأموریتهای سخت و سنگین نظامی دچار بیماری دیسک کمر و عصب سیاتیک شدم، و دکتر قرارگاه حبیب (دکتر صالح) تجویز نمود که دو هفته استراحت مطلق داشته باشم، اما روز دوم گفته شد باید برای نشست دو دستگاه بروم که مشکل خود را با نسخۀ پزشک ارائه کردم و گفتم که این کار برایم امکانپذیر نیست چون قادر به نشستن نیستم. ولی خانم حمیدۀ شاهرخی فرمانده ارتش هفتم و خانم نسرین برنجی که فرماندۀ مرکز 43 قرارگاه حبیب بود، به طور مخفیانه و توسط افسر عملیات مرکز (رضا شیرمحمدی) که در واقع مسئول ترین مرد مرکز محسوب می شد، استراحت را ممنوع اعلام کرده و گفته شد باید در نشستها شرکت کنی و اجازه استراحت نداری. وقتی که اصرار کردم نشستن برای من مشکل است و پزشک هم گفته اگر استراحت نکنی کار به عمل خواهد کشید، رضا شیرمحمدی شروع به تهدید نمود و گفت اگر به نشست نیایی تمام مرکز را جمع می کنم و تو را بزور به نشست خواهم برد! و بعد هم از آنجا رفت. به هرحال من می دانستم که اگر بخواهم به استراحت ادامه دهم با اوضاعی که پیش خواهد آمد وضعیت بدتری پیدا خواهم کرد چون توان هیچکاری هم نداشتم. در نتیجه بهتر دیدم که به نشست بروم. با اینحال در همانجا هم خانم شاهرخی جلوی کل نفرات حاضر از من خواست که اقرار کنم با این کارم سازمان را اذیت کرده ام… بعد از آن هم ناچار شدم از استراحت قطع امید کرده و در تمامی کمیته ها شرکت کنم….

همانطور که پیشتر شرح داده بودم هدف از نوشتن این خاطرات، ملموس کردن شیوۀ سرکوب نیروها و طرز برخورد با بیماران مجاهد است که خود من نمونۀ بارز آن بودم. یادآوری کنم که در ماهها و سالهای اخیر سران فرقه برای بیماران مجاهد اشک تمساح می ریزند و سازمانهای حقوق بشری را برای محکوم کردن دولت عراق به خاطر نگذاشتن امکانات پزشکی در اختیار مجاهدین خطاب قرار داده و وامصیبتا سر می دهند، و این شیوۀ برخورد آقای رجوی و سران فرقه با بیماران طی سالهای حکومت صدام حسین بود.

در چنین وضعی بود که کمیته ها به کار خود ادامه می دادند و شرایط را نیز روز به روز سخت و سخت تر می کردند تا کسی فرصت و جرأت غر زدن و اعتراض کردن نداشته باشد. بیمار شدن کم کم به صورت جرم در می آمد و گفته می شد بیماران نیز باید هرطور شده در نشستهای عملیات جاری شرکت کنند (من روی این موضوع تأکید خاص دارم چون مدام در نشستها گفته می شد عملیات جاری مرزسرخ مجاهدین است و حتا اگر حضور در آن موجب مرگ بیمار شود باید اینکار را بکنند و به طور خاص گفته می شد بیمار بیاید همینجا بمیرد و این بهتر است از اینکه توی دهان خمینی بیفتد!). هنوز کاملاً واضح نبود که چرا خانمها از نشستها کناره گرفته اند و به نظر می رسید آنها نیز کمیته های خود را تشکیل داده اند. اما وخامت اوضاعی که پیش آمده بود موجب شد که نشستها به شکل قبل با مسئولیت خانمها برگزار شود. این مسئله پایان راه نبود و غم و اندوه زیادی به طور خاص طی این مدت در چهره های مردانی که مسئولتر بودند موج می زند و در نشستها نیز خود را نشان می داد. یادآوری کنم که طی این مدت که از نشستهای عملیات جاری می گذشت، هنوز تفکیک مهمی در بین نفرات وجود نداشت و چندین لایه با هم در یک نشست شرکت می کردند و تقریبا می توان گفت رده های عضو به پایین در یک نشست و بالای عضو نیز در یک جلسه با هم شرکت می کردند.

زمستان یا اواخر پاییز 1377 مسعود رجوی یک نشست عمومی برگزار نمود. در پایان این نشست از تمامی افراد خواست که هرکس آمادگی برای عملیات انتحاری دارد به فرماندۀ قرارگاه خودش نامه بنویسد و درخواست عملیات انتحاری نماید. البته مشخص نبود دلیل اصلی وی چیست اما توضیحاتی در رابطه با شرایط و نیاز به آمادگی برای علمیاتهای آینده داد و اینکه باید عملیاتهای شهری گسترش پیدا کند و این نیازمند نیروهایی است که آمادگی عملیات انتحاری داشته باشند. به هرحال چند ماه از آماده باش کشته شدن لاجوردی گذشت و اوضاع آرام شد و رژیم هم دست به اقدام تلافی جویانه نزد، به همین خاطر نیروها مجدداً از اشرف به قرارگاههای خود بازگشتند. چندی پس از بازگشت (زمستان 1377) سلسله مانورهایی هماهنگ توسط تمامی ارتشها به اجرا درآمد که «طاهرۀ طلوع» نامیده شد. در قرارگاه حبیب نیز مانور نه چندان بزرگی انجام شد که بیشتر در حد یک تمرین ساده بود. این مانور به مدت سه روز در زمینهای نزدیک قرارگاه حبیب انجام شد و در روز پایانی تمامی زرهی ها در یک ستون به سوی قرارگاه بازگشتند که با فیلمبرداری و سد شدن مسیر جادۀ بغداد-بصره همراه بود. در واقع مانور طاهره طلوع هیچ شباهتی به مانورهای جنگی پیشین نداشت چرا که رجوی تمامی دستگاه قبلی را به هم ریخته و شیرازۀ سازمانکارهای قبلی را از هم پاشیده بود. فرماندهان جدید اساساً آموزشهای کامل ندیده بودند و سازمانکارها نیز همانند گذشته نبود چون به مرور همه چیز تغییر کرده و علاوه بر آن صلاحیتها نیز همانطور که اشاره کرده بودم بر اساس دوری و نزدیکی به انقلاب مریم بود نه تجارب و تخصصهای تشکیلاتی و نظامی و سیاسی. عکسهای بجا مانده از مانور «طلوع» در تمامی ارتشها به خوبی نشان می داد که مانور نام برده شده صرفا یک حرکت نمایشی به صورت ستونی است و در آن کارآیی نظامی به چشم نمی خورد.

باید اشاره کنم که هنگام انتقال این حجم زرهی از اشرف به قرارگاه حبیب دهها میلیون دینار برای سازمان هزینه در برداشت و این جدای از هزینۀ ساخت پارکینگ بزرگی بود که برای استقرار آنها در نظر گرفته شده بود. برای مسطح کردن و بعد جاده کشی و زدن خاکریزهای بلند و ایجاد ساختمانهایی برای تعمیرات زرهی و برجهای دیدبانی و انبارهای مورد نیاز چندین پیمانکار در آن مشغول بکار بودند. همچنین بعدها در سمت جنوب یک دیوار 5 متری بتونی کشیده شد تا راههای نفوذ (و در واقع فرار افراد از آن) کاملاً آبندی شود.

نوروز 78 نیز با حضور رجوی و حرفهای تکراری وی سپری گردید. طی سالیان برای همگان مشخص شده بود که در این سخنرانی ها، سال جدید به عنوان سال سرنگونی معرفی می شود. البته رجوی هم زرنگ بود و می دانست که خودش نباید آنرا بر زبان بیاورد چرا که یکبار این اشتباه را مرتکب شده و به لحاظ سیاسی در وضعیت بدی قرار گرفته بود. وی در سال 1364 اعلام کرده بود رژیم تا دو سال دیگر سرنگون خواهد شد. البته پیش از آن هم در سال 1360 نوید سرنگونی شش ماهه را داده بود. به هرحال وی در سخنرانی هایش طوری حرف می زد که امید برپایی جنگی مجدد بین ایران و عراق در اذهان نیروها شعله ور شود و بعد در میان شور و فتور نفرات می پرسید آیا ممکن است امسال به تهران برویم؟ و اعضای وی نیز ناچار پاسخ مثبت می دادند و بعد او با خنده می گفت ببینید اینرا من نگفتم شما گفتید….

پس از این مراسم نوروزی که در باقرزاده برگزار شد دوباره نیروها به قرارگاههایشان بازگشتند، اما خبر مهم دیگری آرامش همگان را برهم زد. خبر ترور سرهنگ صیاد شیرازی که رجوی آنرا برعهده گرفت. سرهنگ صیاد شیرازی که بشدت از سازمان مجاهدین متنفر بود و در عملیات فروغ جاویدان نقش جدی در سد کردن راه مجاهدین داشت، در کنار خانۀ خود و جلوی فرزندش توسط سلاح کمری ترور گردید. بعدها رجوی در این رابطه سناریویی هم ساخت که چگونه نیروها بعد از ترور وی به مدت دو روز در پشت بام یک ساختمان مخفی شده بودند تا اوضاع آرام شود. به هرحال با این خبر دوباره اوضاع چرخید و در قرارگاهها آماده باش ابلاغ شد و کلیۀ نفرات حبیب (به جز تعدادی که حفاظت آنجا را برعهده داشتند) به اشرف فراخوانده شدند. اینبار اما گفته شد به طور کامل از اشرف نیز فاصله گرفته و در بخش شمالی قرارگاه در فاصلۀ ده کیلومتری اردو خواهیم زد.

قرارگاه حبیب مثل دیگر قرارگاهها از سه مرکز فرماندهی کوچک و یک بخش اداری و سررشته داری و بخش قرارگاه و بخش فرماندهی تشکیل شده بود. به همین خاطر چهار اردوگاه مجزا برای سه مرکز نظامی و مابقی نیروهای ستادی تشکیل شد. این اردوگاهها به شکل دایره ای کشیده شده و با فاصله های 500 متر از هم برقرار گردید. برای اولین بار بود که این شکل از آماده باش به مدت حدود یکماه و نیم طول کشید. روزهای سختی برای نیروها بود چرا که هوایی خشک و بادهایی پر از گرد و غبار و بدون امکانات مناسب زندگی و بدون داشتن سرویسهای بهداشتی مناسب و بدون آب کافی برای استفاده بود. البته در این اردوگاه برای اولین بار از زنان مجاهد هم خبری نبود و فقط روزها خانم حمیدۀ شاهرخی به همراه اعضای دفترش برای چند ساعت به آنجا آمده و دوباره غروب به قرارگاه اشرف باز می گشتند. کاملاً مشخص بود که رجوی از فرصت استفاده کرده و کلاسهای درس ایدئولوژیکی را برای این زنان برگزار نموده است. شاید هم از اساس برای همین موضوع آماده باش داده بود تا بتواند نیروها را در بیابان سرگرم کند و زنان مجاهد را در کنار خودش داشته باشد و آنگونه که خانم بتول سلطانی در پیامش شرح داده بود، آنان را به لحاظ ذهنی برای نزدیک کردن هرچه بیشتر به خودش آماده سازد. در توضیحات خانم سلطانی گفته شده است که رجوی بعد از برگزاری رقص رهایی برای شورای رهبری، اقدام به برگزاری کلاسهایی به مدت یکسال نمود. البته بی تردید این یکسال به صورت مقطعی بوده است چون معمولاً رجوی به صورت دوره ای نشست برگزار می نمود، از جمله همین یکماه و نیم که ما در بیابانهای اشرف بودیم فرصت خوبی برای کلاسهای روزانۀ رجوی به حساب می آمد که محل برگزاری آن (در فاصله ای نه چندان دور با بغداد) در قرارگاه بدیع زادگان بود. قرارگاهی که در سال 1365 ساخته و حنیف نام گرفت و بعدها تحویل ستادهای سیاسی و تبلیغات گردید و مقر اصلی مسعود و مریم رجوی شد.

قرارگاه بدیع زادگان حفاظت سنگینی داشت و پیرامون آن منطقه ای نظامی محسوب می شد (به جز گورستانی که نزدیک آن قرار داشت). هنگام تردد مسعود رجوی به این قرارگاه، بخش حفاظت تمامی نقاط قرارگاه را در مسیر حرکت وی تحت کنترل می گرفت و مسیر خروجی را نیز گشتهای حفاظت کنترل می کردند. فرماندۀ حفاظت نیروهای عراقی نیز در این هنگام به جادۀ اصلی (جادۀ بغداد-اردن) رفته و جلوی حرکت خودروهای شهروندان عراقی را برای چند لحظه می گرفت تا خودروی ضد گلولۀ رجوی از آن نقطه عبور کند. هنگام تردد، حساس ترین نقطه گورستان بود و بعد از آن مشکل خاصی وجود نداشت. من پیش از جنگ کویت برای مدتی در همین قرارگاه در بخش حفاظت مشغول به کار بودم. حفاظت این قرارگاه شامل دو بخش بود: بخش اول حفاظت نزدیک یا چسب رهبری نام داشت که مسئولیت آن برعهدۀ وحید (علیرضا باباخانی) بود. علیرضا صدر حاج سید جوادی نیز از نزدیکترین نیروهای حفاظت چسب رهبری و رانندۀ ویژه او در تمامی مأموریتها به حساب می آمد. رانندگان مسعود رجوی بخوبی در کارشان مهارت داشته و آموزش حرفه ای رانندگی را در فرانسه به اتمام رسانده بودند. این بخش از حفاظت که تعدادشان انگشت شمار بود، مستقیم به خود وحید وصل بوده و آموزشهای مختلفی که شامل حرکات رزمی و تیراندازی نزدیک بود را از سر گذرانده بودند. البته برخی از تمرینها و ورزشهای آنان مشترک با بخش دوم حفاظت بود. بخش حفاظت نزدیک، در تمامی مأموریتها و نشستها به همراه رجوی بوده و هرکدام مسئولیتی برعهده داشتند. بخش دوم حفاظت مقر رهبری محسوب می شد که کل قرارگاه بدیع زادگاه را در بر می گرفت. بخش دوم شامل چهار تیم 5 نفره می شد که تماماً به لحاظ تشکیلاتی به یک فرمانده وصل بوده و توسط او حسابرسی می شدند و سرتیمها به طور معمول مسئول اجرایی کارها بودند. کل این بخش حفاظتی به «مهران صادق» وصل می شد که در آن زمان مسئول سیمای آزادی و رادیو صدای مجاهد نیز بود. ستاد تبلیغات و پرسنلی تحت فرماندهی خانم «سهیلا صادق» قرار داشت و بدین ترتیب حفاظت نیز در نهایت به خود وی وصل می شد ولی مهران به طور مستقیم تضادهای آنرا دنبال می نمود. «مهران و سهیلا صادق» خواهر و برادر «ناصر صادق» از رهبران اولیه سازمان مجاهدین بودند که توسط ساواک به شهادت رسید.

در طی مدت زمانی که آماده باش برقرار بود نفرات در شرایطی بسیار دشوار زمان را می گذراندند. عده ای مشغول گذراندن کلاسهای آموزشی تکراری و عده ای هم مشغول رسیدگی به امور روزانه و روتین. برای هر صد نفر تنها یک یا دو حمام صحرایی نصب شده بود که عمدتاً بدلیل کمبود آب امکان استفاده از آن هم نبود. توالتها تشکیل شده بود از مقداری گونی کنفی با یک درب پارچه ای که بدلیل بادهای مستمر امکان بسته شدن آن نبود و بناچار بخش عمده ای از آنرا تثبیت کرده بودند تا باد آنرا حرکت ندهد. چادرهای استقراری به طور مداوم غرق در خاک بود. کف این چادرها یک تکه موکت دست دوم انداخته شده بود که عملاً تفاوت چندانی با خود بیابان نداشت و شبها قبل از استراحت لازم می شد خاکهای روی آن کمی پاک شود تا امکان استفاده باشد. در همین هوای بشدت کثیف و غبارآلود، غذاهایی که از داخل اشرف پخته می شد سرو می گردید و شستشوی این ظروف نیز دردسر بزرگی بود و نداشتن سینکهای مناسب برای ظرفشویی کیفیت شستشو را نیز بشدت پایین می آورد. وضعیت روحی نفرات در این شرایط مناسب نبود. و این بویژه در رابطه با نفرات قدیمی تر ضریب می خورد چون بشدت از وضع موجود متناقض بوده و نمی دانستند چرا باید عده ای مدام در اشرف نشست داشته باشند و آنها در بیابان سرگردان و بدون برنامۀ مناسب. به اذهان بسیاری خطور می کرد که اگر آماده باش جدی است چرا خواهران در اشرف می مانند و بقیه باید توی صحرا زندگی کنند؟ (البته کسی نمی دانست که شورای رهبری در بدیع زادگان مستقر است). این نکته از آنجا تشدید می شد که برای مردان مجاهد، آنچه به عنوان «ناموس ایدئولوژیکی» مطرح و در نتیجه برایشان ارزشمند بود همین زنان مجاهد بودند، و این مسئله در نقطه ای مبهم می شد که اگر چنین است چرا باید آنها در اشرف بمانند و بقیه خارج از اشرف و در وضعیت آماده باش بسر ببرند؟ و البته برای بسیاری هم تناقض از اینجا ناشی می شد که احساس می کردند تبعیضی بین زن و مرد گذاشته شده است.

قرارگاه حبیب در 30 کیلومتری بصره

عکس دیگری از قرارگاه حبیب. بخش تیره رودخانۀ دجله و خطوط موازی مرکزی بزرگراه بصره-بغداد می باشد.

دفترچۀ هدیه مریم رجوی برای نوشتن فکتهای عملیات جاری و شکستن شخصیت مجاهدین

یکی از هدایای مریم رجوی به مجاهدین برای نوشتن فکتهای عملیات جاری برای سرکوب شخصیت نفرات

پارکینگ زرهی قرارگاه حبیب

مطالب دیگر:

ــ مصاحبه  با خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین، قسمت  سیزدهم بررسی قربانی  شدن احمد رازانی توسط  فرقه مجاهدین ( بتول سلطانی )

ــ راز مقاومت ( مهدی خوشحال )

ــ قتل زنده یاد احمد رازانی و  کابوس فروپاشی فرقه رجوی ( روح الله تاجبخش )

ــ صدام حسین را از کجا پیدا کنم؟  ( مهدی خوشحال )

ــ اعتراف رجوی در ارتباط با آقای بنی صدر ( فرزاد فرزین فر )

ــ چگونه طارق عزیز مسعود رجوی را خرید؟ ( مزدا پارسی )

ــ پیام آقای هادی شمس حائری به فرزندانش در اشرف ( هادی شمس حائری )

ــ در حاشیه دیدار و مصاحبه با دکترابوالحسن بنی صدر ( میلاد آریایی )

ــ پیام صوتی آقای مهدی خوشحال به خانواده های قربانیان اسیر در قلعه اشرف ( مهدی خوشحال )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ خاطرات الهه قوام پور ، آهای مردم ! پسرم را ندیدید؟ قسمت دوم  ( الهه قوام پور )

ــ پیام علی جهانی به خانواده های زجرکشیده و  محمد علیرضا علیپور یکی از اسیران قلعه اشرف ( علی جهانی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت  سوم ( مهرداد ساغر چی )

ــ پیام میلاد آریایی برای خانواده های دردمند و علی باقرزاده یکی از قربانیان اسیر در قلعه اشرف ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات الهه قوام پور ، آهای مردم ! پسرم را ندیدید؟ قسمت اول  ( الهه قوام پور )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ پنجمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به ناهید بلوچستانی، الهام و شهرام کیامنش ( بتول سلطانی )

ــ داستان سی زن ( مهدی خوشحال )

ــ نامه خانم بتول ملکی  به خانم هیلاری کلینتون وزیر محترم امور خارجه آمریکا ( بتول ملکی )

ــ نامه ای به خواهرم بتول سلطانی ( الهه قوام پور )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ مصاحبه بنیاد خانواده سحر با آقای علیرضا عینکیان ( بنیاد سحر )

ــ  نامه آقای میلاد آریایی به آقای اد ملکرت نماینده سازمان ملل متحد در بغداد ( میلاد آریایی )

ــ نامه سرگشاده کانون ایران قلم به نماینده سازمان ملل متحد در بغداد ( ایران قلم )

ــ چهل تن دیگر به جمع خانواده های متحصن مقابل قلعه اشرف در عراق پیوستند ( بنیاد سحر )

ــ اعلام جدایی آقای روح الله تاجبخش از فرقه مجاهدین در همبستگی با خانواده های دردمند اسیران قلعه اشرف ( روح الله تاجبخش )

ــ  کتاب " پیکر زخمی " منتشر شد ( بتول ملکی )

ــ علیرضا عینکیان از فرقه مجاهدین فرار کرد، گریزی دیگر از پادگان فرقه ای اشرف ( بنیاد سحر )

ــ  نامه ای از زبان یک تیرباران شده سال 1350 به مسعود رجوی ( میلاد آریایی )

ــ آمدم،حلقه به در کوفتم و برگشتم ( آریا ایران )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی ( آرش رضایی )

ــ نامه بنیاد خانواده سحر به دبیر کل ملل متحد ( بنیاد سحر )

ــ شعری برای زن دلاور ایرانی خانم بتول سلطانی عزیز ( فرزاد فرزین فر )

ــ ترجمه کتاب فرقه ها درمیان ما منتشر شد ( ابراهیم خدابنده )

ــ پیام خانم بتول سلطانی به قربانیان اسیر در قلعه اشرف در مورد تجاوز های جنسی ، ایدئولوژیک مسعود رجوی ( ایران قلم )

ــ شکست اخلاقی آمریکا و اتحادیه اروپا در قبال تروریسم ( فرزاد فرزین فر )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی - قسمت اول ( آرش رضایی )

ــ سوز و گداز  فرقه مجاهدین از روشنگری های فعالین حقوق بشر ( بتول سلطانی )

ــ خروج آمریکاییان از عراق و نگرانی رو به افزایش مجاهدین ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت دوم ( مهرداد ساغرچی )

ــ ذهن بیمار رجوی وانقلاب ایدئولوژی مجاهدین( علیرضا میرعسگری )

ــ کانون ایران قلم نسبت به تهدیدات تروریستی فرقه مجاهدین علیه خانم بتول سلطانی هشدار می دهد ( ایران قلم )

ــ غبار روبی از رای دادگاه کلمبیا در مورد سازمان مجاهدین ( بهار ایرانی )

ــ مجاهدین خلق از کجا تا به کجا؟ ( حامد صرافپور )

لینک به گزارش بیست و سوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه با آقای مصطفی محمدی از کانادا  و رضا صادقی از فرانسه

لینک به گزارش بیست و دوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن سخنرانی خانم نلی توماسینی فعال حقوق بشر از هلند

لینک به گزارش بیست و یکم سمینار پاریس ـ مصاحبه آقای بهزاد علیشاهی با آقای ایوب کردرستمی و خانم فریده براتی در حاشیه سمینار پاریس

لینک به گزارش بیستم سمینار پاریس ـ متن و فیلم مصاحبه با خانم حوریه محمدی  و آقایان بهادر خرمی و سعید حضرتی

لینک به گزارش نوزدهم سمینار پاریس ـ متن کامل سخنرانی خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی  + بخشی از فیلم های سمینار برای داونلود

لینک به گزارش هجدهم سمینار پاریس ـ سخنرانی خانم بتول سلطانی  + تماس خانم عبداللهی مادر یکی از قربانیان از مقابل  قلعه اشرف با سمینار پاریس  

لینک به گزارش هفدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزارکننده سمینار پاریس به دکتر نوری المالکی نخست وزیر عراق

لینک به گزارش شانزدهم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه آقای میلاد آریایی با خانم سعیده جابانی

لینک به گزارش پانزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقای آنتوان گسلر نویسنده و پژوهشگر سوئیسی  در سمینار پاریس

لینک به گزارش چهاردهم سمینار پاریس ـ حضور هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس در دفتر سازمان دیدبان حقوق بشر در پاریس

لینک به گزارش سیزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقایان مسعود جابانی و شمس حائری در سمینار پاریس

لینک به گزارش دوازدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزار کننده سمینار پاریس به وزیر دادگستری فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش یازدهم سمینار پاریس ـ سری دوم از عکس های سمینار پاریس

لینک به گزارش دهم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار پاریس به سفیر آمریکا در فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به قسمت نهم سمینار پاریس ـ سری اول از عکس های سمینار پاریس

لینک به قسمت هشتم سمینار پاریس ـ فیلم  کوتاهی از  برگزاری گردهمایی پاریس در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی در عراق

لینک به گزارش هفتم سمینار پاریس ـ ملاقات هیئتی از شرکت کنندگان در سمینار پاریس با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر

لینک به گزارش ششم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار بزرگ پاریس به دبیر کل سازمان صلیب سرخ جهانی با اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش پنجم سمینار پاریس ـ هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس با نهادهای بین المللی دیدار خواهد کرد

لینک به گزارش چهارم سمینار پاریس ـ آکسیون اعتراضی در حمایت از قربانیان فرقه مجاهدین در شهر پاریس

لینک به گزارش سوم سمینار پاریس ـ قطعنامه شرکت کنندگان در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ، کمپ اشرف ـ عراق

لینک به گزارش دوم سمینار پاریس ـ فعالان حقوق بشر خارجی و ایرانی رهبری فرقه مجاهدین را متهم می کنند

لینک به گزارش اول سمینار پاریس ـ حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ( کمپ اشرف ـ عراق

 

________________

قرائت قطعنامه سمینار پاریس  توسط آقای محمد حسین سبحانی

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=eErhoG7fmDQ

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=6x5zTeg_t2Q

قسمت سوم

http://www.youtube.com/watch?v=6RWEnw8QbB4

_______________________________________________________________________

سخنرانی آقای مسعود خدابنده

http://www.youtube.com/watch?v=xqBmEt5yWQo

 

_____________________________________________________________________-

سخنرانی آقای مصطفی محمدی در سمینار پاریس

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=uB2rD5zSOlc

 

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=B7VrWkWjfww

_____________________________________________________________________

 

سخنرانی خانم بتول سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی

 

برای مشاهده فیلم در یوتیوب بر روی دو آدرس زیر کلیک کنید ـ قسمت اول

 

http://www.youtube.com/watch?v=_zcWmc9uLGU

 

http://www.youtube.com/watch?v=XGTl4Y_lCd8

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد