_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

مازنده به آنیم که آرام نگیریم - قسمت ششم

01.03.2011

محمد کرمی، وبلاگ عیاران
http://mohamadkarami.wordpress.com/

با ادای احترام به تمامی آن دوستان و عزیزان که هرگونه شرایط سخت را به جان خریدن و خون خود را در این راه دادند، اما در مقابل دیکتاتوری رجوی سر تسلیم فرود نیاوردند . باشد تا خلق قهرمان ایران بداند که بودند فرزندانی که در زیر سخت ترین شکنجه ها ی سازمان مجاهدین خلق ایران ، که روح و روان فرد را متلاشی می کرد سر خم فرود نیاوردند و جان خود را در این راه دادند .

الان محمدی نوجوان دیگری که فقط پانزده بهار از زندگی او سپری شده بود . از کودکی با درد زنج و سختی بزرگ شده بود . وقتی که سه ساله بود مادرش قربانی هواو هوس مسعود و مریم رجوی درعملیات فروغ شد . پس از سه سال مصادف با حمله اول امریکا به عراق و همگانی شدن انقلاب درونی سازمان مجاهدین بود ، که تمامی کودکان از والدین خود جدا کردند در کشور های اروپائی این کودکان معصوم آواره شدند خود بحث جداگانه ای است . الان هم یکی از همان قربانیان بود در سال 1377 – 1378 بود که الان را هم مانند خیلی از بچه ها با فریب و نیرنگ به کمپ اشرف آوردند . او را هم مانند دیگران به زور وارد انقلاب باسمه ای کردند . الان هم مانند خیلی های دیگر با آرزوهای بلندی آمده بود ، اما خیلی زود به این واقعیت رسید که سازمان یک سرابی بیش نیست . چند ماهی بود که درخواست برگشتن به خارج را داده بود ، برخوردشان با این نوجوان هم مانند بقیه بود ، دائم نشست های مختلف برای او تشکیل می شد . در این یک ماه اخر الان تبدیل به یکی از سوژه های اصلی نشست های عملیات جاری شده بود . یک روز عصر که داشتم با خودرو در خیابان 100 به طرف ستاد اشرف می رفتم ، دیدم که نسرین مسیح فرمانده یگان وی به همراه دو زن دیگر الان را آورده بودند پشت سالن نشست فیافی او را کتک می زدند . الان هم نشسته بود و با دست های کوچکش حفاظی برای سرش درست کرده بود که از ضربات آنها در امان بماند . متاسفانه کاری که از دست من بر نمی آمد تا انجا که می توانستم خودررو را به سیاج نزدیک کردم . دستم را روی بوق خودرو گذاشتم و دو – سه دقیقه بوق ممتط زدم که بتوانم نظرات کسانی در انطرف را جلب کنم . سپس با فریاد گفتم نسرین چرا دارید بچه را می زنید مگر فهم و شور ندارید . با سروصدائی که راه انداخته بودم دیدم دو – سه نفر با آن سمت می آیند ببیند موضوع چی است و من دیگر رفتم . دو روز بعد بتول رجائی فرمانده ستاد اشرف و اصغر پوریا منفرد مرا صدا کردند . سر آن موضوع مورد باز خواست قرار گرفتم ، که چرا کاری که به من ربط نداشته دخالت کردم . وقتی که دیدم با توپ پر دارند تهاجم می کنند من هم پاتک ان را از شیوه های خودشان استفاده کردم . گفتم اولا که بچه شهید است ، به چه حقی بچه شهید را میزنند؟ کوتاهی های خودشان در امر انقلاب را باید اینطور برطرف کنند؟ آیا این است امانت داری و….. وقتی موضع مرا اینطور دیدند بتول رجائی برگشت از موضع پائین گفت ، در این گونه موارد تو خودت دخالت نکن ، سریع به اولین مسئولی که می توانی دسترسی پیدا کنی اطلاع بده . درنهایت می توانی بروی به فرمانده آن مرکز اطلاع بدهی . دو روز بعد داشتیم درون ستاد کار می کردم به خاطر خبری که رسید یک باره ستاد به هم ریخت . به دنبال ماشین بالابر ( رافعه ) بودند ، مسئول برق برای کاری ان را برده بود و کسی از وی اطلاع نداشت . وقتی که دیدم خیلی روی بدو بدو است از مسولین سوال کردم چی شده است چکار می شود کرد ؟ گفت یکی از بچه در برج تیر خورده دنبال بالابر هستیم که آن را پائین بیاوریم . پیشنهاد دادم گفتم الان که بالابر نیست می شود آن را کمربند ایمنی و طناب پائین آورد ، گفت نه نمی شود شما ها دست بزنید خواهر است شما نامحرم هستید . گفتم که ما در صحنه حاضر بشویم توضیح می دهیم خواهران ببندند قبول نکردند . پس از سه ساعت از وقوع حاثه بالابر پیدا شد و در محل حاضر جسد را به بیمارستان بردند وقتی که نسرین مسیح را در ستاد با لباس خونی دیدم همه چیز برایم شرح حادثه خوزنی الان به این شرح بود با نسرین مسیح برا ی نگهبانی به برج آ 1 در ضلع شمال می روند . به علت خودزنی های زیادی که اتفاق افتاده بود ظابطه این بود که خشاب روی سلاح قرار نمی دادند یعنی خشاب جدا از سلاح بود روز قبل برای الان نشست سنگینی برگذار کرده بودند و قرار می گذارند که برود جواب بیاورد این چه وضعیتی است که وی دارد که صبح با نسرین مسیح فرمانده یگا نش او را برای نگهبانی به برج آ 1 در ضلع شمال می فرستند به علت خودزنی های زیادی که اتفاق افتاده بود ظابطه این بود که خشاب روی سلاح قرار نمی دادند یعنی خشاب جدا از سلاح قرار میدادند زمانی که نسرین از برج پائین می آید وبرای کارهای شخصی به دستشوئی می رود الان از فرصت استفاده کرده و خشاب را روی سلاح قرار می دهد ، ان را مسلح کرده در زیر چانه خود قرار می دهد و دست را روی ماشه می گذارد که گلوله ای خارج شده و مغز او متلاشی شده بود و در جا تمام می کند و بدین سان الان به خاطر نجات پیدا کردن از ان فشارهای کمر شکن که طاقت انسان طاق میشود در شانزده همین بهار زندگی که تماما با درد رنج بود به آ« خاتمه می دهد پس از یک چند روز که برای تعمیر برج مراجعه کردم علی رغم شستن برج اثراتی از آن خود کشی در برج باقی بود همینطور جای گلوله که ترمیم شد یاد ش گرامی باد

نفر وسط زنده یا د الان محمدی

آقای یاسر عزتی در قسمتی از خاطرات خود در رابطه با الان محمدی چنین می نویسد :

( در جلسه با شكوه فرانسه,با ديدن دوستان, خانمي را ديدم كه از آلان با دوستان خود صحبت ميكرد. كنجكاو شدم و پرويي كردم كه از این مظلوم چه ميگويند. از گوشه با دقط سعي كردم فظولي كنم. از شدت درد رودههايم ، دور خود مي پيچيدم . دندان رو جيگر گذاشتم و چيزي نگفتم.

براي همين تصميم گرفتم خلاصه اي از خاطرات آلان را بنويسم تا عمق فجايه قربانيان براي دوستان واضح شود.

مظلوم آلان, با سن 13 سال از كشور آلمان به عراق اعزام شد و 2 سال بعد در 15 سالگي دراثرفشار, خود كشي را تنها راه براي آذادي از جهنم رجوي انتخاب كرد.

آلان در كشور آلمان, در شهر كلن در پانسيون ( مهرگان ) مجاهدين بسيار زير فشار روحي و رواني بود. بارها مظلوم را ميديدم كه انقدر پنجه روي دستانش ميزد تا خون روانه ميشد. آلان را بارها در سن 12 سالگي با افرادي كه 19 سال داشتن و نا مناسب بودند ميديدم. آلان از مدرسه فرار مي كرد و از سن 11 سالگي شروع به سیگار و………………..

اينها در اثركمبودهاي عواطفي بود كه آلان در سينه سالها فرياد ميزد و به صورت انفجارديده مي شد. او دست به هر كاري ميزد تا شايد خلعهاي كمبود عواطف خود را بتواند جايگذين كند. ولي چون چيزي جاي عواطف را پر نميكرد, مظلوم از اين شاخه به آن شاخه ميپريد. ردهاي زخمهايي كه آلان روي دستانش به چشم مي خورد بقدري بود كه مربيان مدرسه فكر ميكردند در خانه او را كتك ميزنند.

در زماني كه دشخيمان جلاد رجوي در اعلاميه اي گفتند كه مظلوم در اثرشليك ناخواسته كشته شده است. براي من و بقيه ميليشياها خيلي واضح بود كه آلان خود كشي كرده. دراولين نشسته مسعود رجوي در قرارگاه باقرزاده , پشت نشست همه ميليشياها جمع شدیم واين اخبار را همه تأييد ميكردند. بله اين اتهاد ميليشيا بود كه هر آنچه برسر دوستانمان مي افتاد نقطه مشترك همه بود.

حالا رجوي با دروغ پراكني از دوستانم اين اتحاد را ميخواهد به اختلاف تبديل كند. البته بايد بگويم خيلي موفق هم بودند در اين كار ولي تا كي. چرا مريم رجوي دخترخود( اشرف) و دختر شهرزاده صدر را به فرانسه ميآورد ولي پسر مسعود رجوي را در عراق نگه ميدارد. چرا وقتي آذر غراب 1 سال و نيم سرطان طومار مغزي دارد حاظر نيست برادرش را به آلمان بيآورد و اول ميگويند كه ارتش آمريكا اجازه خروج نميدهد. بعد از اين كه من به آذر گفتم ارتش آمريكا جلوي درب قرارگاه نيستن, سپس مجاهدين گفتن دولت آلمان نمي گذارد. مسعود رجوي در سال 1367 ميگفت, خميني جام زهر را نوشيد, 9 سال بعد در سال 1376 گفت خاتمي جام زهر است. زمين و زمان را رجوي به زهر كشيد, چه گلهاي مظلومي سوختن تا تجربه به نسل ما رسيد كه اگر رجوي به قدرت ميرسيد چه گلهايي ديگر ميبايست مي رفتن. البته رفتن تاچهره كفتارههايي را كه زيرچتر آزادي خون مينوشيدن را بيرون آورند.

مجاهدين به سنت هميشگي خود زمين و زمان را به هم ميچسبانند, دريا و آسمان را تفسير ميكنند, چند خطي فش مينويسند و سپس اتهام وزارت اطلاعات رابه آن ميچسباند. بگذار بنويسند و بگويند, هرچه نادان و گمراه هست را به جهنم خود دعوت كنند. اين همه مجاهد از قبل و بعد ازآمدن آمريكا, از مجاهدين جدا شدند.

آنان كه سكوت كردند نشان دادن كه انتخاب ورودشان در مبارزه چقدر سطحي بود و آنان كه افشاء كردند آگاهي و انتخاب خالصانه خود در مبارزه را بيان كرد. اگر انتخابي درست باشد فرار از آن جاي سؤال است.

روح تمام قربانيان و شهيدان ايران زمين شاد. مخصوصأ اذر غراب و آلان محمدي.

آخر اگر بچه هاي مجاهدبن هم مأموران وزارت اطلاعات باشند, مامان مريم خيلي زشته. صدا شو در نيار.

مسعود و مريم رجوي , لعنت و نفرين در روزي كه زاده شدي و سلام و درود بر روزي كه با درد و رنج چشم از جهان ببندي )

 

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم (4)

09.02.2011

محمد کرمی، وبلاگ عیاران
http://mohamadkarami.wordpress.com/

زنده یاد محمد نوروزی با نام مستعار محمد ترابری برای تمامی نفراتی که تا قبل سال 1370 در قرارگاه اشرف بودند نامی آشنا است . محمد با قدی کوتاه چهره ای شکسته که نمایانگر تحمل فشاردرد ورنج های زیادی بوده . علی رغم مسئولیتش با بچه های پائین رابطه اش خیلی خوب بود . بعد از عملیات فروغ به خاطر انتقاد های که در رابطه با کشته شدن نفرات به تشکیلات داشت ، رده تشکیاتی او را گرفته بودند اما می بایست همان مسئولیت ها را انجام می داد . هراز گاهی که با هم گپی می زدیم دیگر کل تشکیلات و ایدئولوژی سازمان را زیر علامت سوال می برد ، می گفت در سال 1364 با فریب تخت عنوان انقلاب ایدئولوژی میخ کار خودش را کوبید. بعد از پنج سال حالا زیر آب حرف های خودش را هم می زند. این مردک آن موقع می گفت این کار او در هیچ زمان و درهیچ شرایطی قابل الگو برداری نیست . برای یک بار در سازمان اتفاق افتاده آن هم بخاطر انقلاب و مردم و خون شهدا بوده است . برای توجیح کار خود به هر کتاب اسمانی که وجود داشت متوسل شد . الان می گوید همه باید طلاق بدهند و به دروغ باز به هر کتاب آسمانی که هست متوسل می شود . بعد از تغیر سازماندهی دیگر خیلی کمتر او را میدیدم به خصوص زمانی که مسله پراکندگی نیروها پیش آمد. خیلی وقت بود از او خبری نداشتم تا یک روز یکی از بچه ها خبر فوت او را به من داد ، باور نمی کردم که به حالت عادی فوت کرده باشد که بعدا معلوم شد خود کشی کرده است . خاطرات او را از آقای بهزاد علی شاهی که یکی از دوست های صمیمی محمد بود و از نزدیک در جریان خیلی از موضوعات وی بود پیگیری می کنیم :

( محمد اهل خراسان بود و احتمالا قوچانی با همسرش به سازمان پیوسته بود و همسرش که خیلی هم او را دوست داشت مریم آزاد منجیری بود. هر دو ساده, بی غل و غش و مهربان و چنان از نظر اخلاقی شبیه به هم که در وهله اول فکر میکردی برادرو خواهرند . بار اول بعد از عملیات فروغ او را دیدم شاید نزدیک یکسال بعد از عملیات که من تنزل رده داشتم و از فرماندهی گردان ادوات شده بودم فرمانده یک تانک کاسکاول و فرمانده گردان ما همین محمد بود ؛ آنموقع ها زنها را داشتند وارد کارهای نظامی میکردند قبلش فقط در کار پشتیبانی بودند , بعدها هم که در کل از قسمتهای مردان جدا شدند و به پشت سیمهای خاردار و خاکریزها کوچ داده شدند . اما آن روزها نه , محمد به من گفت دو فرمانده تانک دیگر هم میآیند و یکان ما هر سه تانکش فرمانده خواهد داشت. پرسیدم که چه کسانی هستند ؟ گفت دو تا خواهر ترانه و مریم و این مریم همان همسرش بود . بعدها هم او را دیدم و از آن به بعد محمد چه شورو شوقی داشت و دائم در جنب و جوش بود. من با وجودیکه رده و مرتبه نظامی ام پایین آمده بود و از فرماندهی گردان شده بودم فرمانده تانک و خودم فکر میکردم که خیلی از این بابت به من سخت خواهد گذشت , اما چنان با محمد اخت شدم که برایم تحت فرماندهی او کار کردن راحت بود و دلچسب .زندگی این زوج برایم الگو بود و ته دل حسرتش را میخوردم اما برای اینکه همیشه با هم شاد باشند بارها دعا کرده بودم و از ته دل بارها از خدا خواسته بودم که به پای هم پیر شوند, نه اینکه دعای من گیرا نباشد و نه اینکه خدا نخواسته باشد اما دست پلیدی در کار بود که اینچنین نشد ؛ دستی که بسیاری از سرنوشت ها را که خیلی ها برایش دعا کرده بودند سیاه کرده بود و باز هم در کار بود

من و محمد را برای نشست های انقلاب بردند سری سوم نشست ها بود بحث طلاق بود و انبوهی سفسطه در این مورد؛ تا نمی پذیرفتی نشست برای تو تمام نمیشد و نشست خسته کننده بود و به شدت اعصاب آدم را به هم میریخت . من برای خلاص شدن پذیرفتم و استدلال قلبیم این بود که من که کسی را ندارم و برایم علی السویه است و بعد از چند ماهی به یگان برگشتم اما محمد هنوز نه زنش را دوست داشت ؛ با هم صحبت کردیم میگفت که ما با هم تصمیم گرفتیم که به سازمان بپیوندیم ما به خاطر هم آمدیم ؛ ما با هم قسم خوردیم تا آخر با هم باشیم و الان نمیگذارند که حتی با هم این تصمیم را بگیریم ؛ میگویند مریم بحث انقلاب را پذیرفته و نمی خواهد تو را ببیند . میگفت اگر خودش بخواهد من اینقدر او را دوست دارم که روی حرفش حرفی نخواهم زد و دیگر اصلا به زن و زندگی فکر نمیکنم اما دلم میخواهد آخرین بار هم از خودش بشنوم ؛ میخواهم آخرین خاطره را برای بقیه عمر داشته باشم .

جاده باریکی که اصطلاحا جاده ابریشم میگفتیم به طول هفتصد متر از آسایشگاه به سالن غذاخوری میرفت ؛ سمت راست جاده یک ردیف درخت خرزهره بود که برگهایش درهم و پر بود ؛ بعد از شام لای برگ خرزهره ها نشستیم که کسی ما را نبیند چون جرمی بزرگتر از صحبت دو نفره نبود
محمد میگفت ما آمدیم که بقیه مردم بتوانند در آرامش زندگی کنند ؛ کسی به زندان نیفتد که همسرش چشم به راه بماند , حالا خودمان باید بیخود و بی دلیل طلاق بدهیم که چی بشود ؟شیر آب باز بود و جوی باریکی آب از جلوی ما رد میشد و سکوت بود تا کسی که از جاده میگذشت دور شود. وقتی دور شد محمد نالید که : کاش ما را گرفته بودند و در زندان هر دو با هم اعدام میشدیم الان دیگه هیچکی نمیتونست ما را از هم جدا کند .نمیدانم چرا یاد این شعر شاملو افتادم ؛ شاید همیشه فکر میکردم که این شعر بهشت را توصیف میکند و زیر لب برایش خواندم :

یله بر نازکای چمن
رها شده باشی
پا در خنکای شوخ چشمه ئی،
و زنجره
زنجیره بلورین صدایش را ببافد.
در تجرد شب
واپسین وحشت جانت
نا آگاهی از سرنوشت ستاره باشد
غم سنگینت
تلخی ساقه علفی که به دندان می فشری.
همچون حبابی نا پایدار
تصویر کامل گنبد آسمان باشی
و روئینه
به جادوئی که اسفندیار.
مسیر سوزان شهابی
خط رحیل به چشمت زند،
و در ایمن تر کنج گمانت
به خیال سست یکی تلنگر
آبگینه عمرت
خاموش
در هم شکند.

همه را حفظ بودم و خواندنش برایم لذت داشت ؛ محمد هم خوشش آمد ؛ پرسید چی میشه ؛ حماقت کردم و گفتم اینجور نمیمونه تموم میشه یه مدته میخوان ببینن که خانواده ها چقدر به هم دلبسته هستند بعد که ببینند طوری نیست کوتاه میان و تو و مریم هم میرین سر زندگیتون

گفت ما که اینجا زندگی نداشتیم خونه نداشتیم , بچه نداشتیم دلمون خوش بود که گاهی با هم حرف میزدیم و تعریف کرد که چقدر سخته بودن در سازمان برای یک زن؛ و باز گفت مریم همیشه برا من درد دل میکرد , الان چه کار میخواد بکنه میدونم دلش میگیره و زد زیر گریه .

نگاش نکردم تا راحت گریه کنه و بعد …. )

 ادامه دارد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم (3)

28.01.2011

محمد کرمی، وبلاگ عیاران
http://mohamadkarami.wordpress.com/

زنده یاد فائزه اکبری با نام مستعار مرجان جوانی که بهار زندگی اش را سازمان مجاهدین خلق خیلی کوتاه کرد اما فائره سر تسلیم در بارگاه رجوی فرود نیاورد فائره در زمستان 1369 به همراه دیگر کودکان از عراق خارج شد در سال 1376 به فریب و نیرنگ به عراق آورده شد و این برخلاف میل باطنی وی و پدر ومادرش بود در این رابطه پدر و مادرش را سران سازمان تحت فشار گذاشته بودند که با وعده های دروغین او را به کمپ اشرف بیاورند خاطره که از چهره معصومانه او در جلو چشمم رژه می رود مربوط به عید 1379 است روز دوم عید نوروز بود بشیر اکبریان پدر فائزه به من مراجعه کرد ان زمان من مسئول صنفی ستاد ف – اشرف بودم گفت قرار است امروز فائزه برای دیدن من بیاید من نمی خواهم سراغ اینها برم ( منظور وی مسئولین تشکیلاتی ستاد بود) برای امدن فائزه به اینجا به حد کافی سرم منت گذاشته اند که دوساعتی بیاید این روز عید مرا ببیند ایامی توانی چیزی بدهی برای پذیرائی از او یک چیز ساذه باشد کافی است نمی خواهم خیلی خشگ و مصنوعی باشد ( منظور: شیرینی ، میوه ، اجیل ) گفتم باشد خودم پذیرائی می کنم قبول نکرد گفت نمی خواهم مسله درست شود که یقه تو را بگیرند اصرار زیادی کرد گفتم باشد بیا برویم انبار صنفی یک سری مواد به وی دادم که همه را قبول نمی کرد ببرد گفتم اولا نمی خواستی با من مطرح کنی دوما حالا که مطرح کردی راه اول را قبول نکردی حالا هم این ها را قبول نمی کنی نبری وقتی که فائزه بیاید آن طور که خودم می خواهم می آورم و بعد هم پیش فائزه از تو شکایت می کنم موضوع را بشیر به فائزه گفته بود دو- سه روز بعد اتفاقی فائزه را دیدم دور از چشم اواکس ها ( خبرچین ها ) موضوع را تعریف می کرد و می خندید تشکر کرد گفتم نیازی به این حرف ها نیست همین طوری که اینجا جهنم است پس از یک سال عیدی به اصطلاح پیش آمده و این تنها خوشی یک ساله تو در این جهنم است تو موفق شدی بیائی ستاد پیش بشیر آنهم برای دو ساعت …. بعد از فرار از فرقه دیگر خبری از فائزه و بشیرنداشتم یک روز در کمپ خبر درگذاشت فائزه را شنیدم باور نمی کردم به همین سبب از خانم های که در کمپ بودند و یا بعدا به کمپ آمدم قضیه را پی گیری کردم و اصل موضوع روشن شد . موضوع از این قرار بود از انجائی که وی مسله دار بود ودرخواست رفتن کرده بود خیلی زود به زود سازماندهی او را عوض می کردند که همسالان و دوستان او ندانند که فائزه مسله دار شده است و همیشه یک مسئول کوپل وی بود هرگز او را تنها نمی گذاشتند دلیل اصلی اش این بود که وی با دیگران تماس برقرار نکند که وی تصمیم خودش را گرفته بوده که از تشکیلات سازمان مجاهدین خود را رها کند وبه دنبال زندگی اش برود به همین خاطر فائره درخواست باز گشت به اروپا را می دهد علی رغم اینکه می دانست این درخواست عملی نیست بخصوص برای زنان . درپی درخواست او مسئولین مختلفی با او صحبت کردند با این بهانه که زنان ناموس رهبری و سازمان هستند این به مثابه شکست برای مریم رجوی است …… پس از ناکام ماندن در به زانو درآوردن وی به آخرین حربه که تشکیل نشست های بزرگ برای خورد کردن فرد تشکیل می دهند اقدام کرده بودند . که از لایه …. به با لا تمام زنان را جمع می کنند و مادرش را هم به عمد به این نشست می اورند نام واقعی این نشست ها دادگاهی کردن فرد است . در این دادگاه ها هر آچه لایق مریم قجر عضدانلو و دیگر سران است به خصوص به زنان گفته می شود در این نشست مادر وی را مجبور می کنند که بر علیه دختر خود حرف بزند و به او مارک و تهمت های که سران خوششان می آید بگوید مسئولین برخورد کننده یا قاتلین مستقیم وی عبارت بودند مژگان پارسائی ( به عنوان جانشین خان ابله ) پروین صفائی (مسئول تشکیلات فهیمه اروانی مسئول انقلاب زنان، جمیله فیض فرمانده بالای فائزه از آنجائی که فائزه جوانی کم تجربه بود فشار طا قت فرسای آن دادگاه و تهمت و مارک را نتوانست تحمل کند تصمیم نهائی خود رامی گیرد که برای همیشه به زندگی خود خاتمه بدهد و خودش را با بنزین به آتش کشید و سران دغلکار سازمان به دروغ می گویند که سکته کرده بود و او را بالای مزار الان محمدی دفن می کنند

ادامه دارد …….

-------

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم (2)

.

محمد علی ملک اندی ( رسول ) از بچه های ملکان تبریز بود ، از بچه های پر شور اول انقلاب بود که به صف سازمان پیوسته بود . در منطقه کردستان شمالی یکی از فرمانده تیم های عملیاتی بود . دریک شب که برای کار گذاری مین رفته بودند به دلیل اشتباهی که کرده بودند ، مین منفجر شده بود و رسول هر دو چشم خود را از دست داد . پس آن جریان وی را به اسپانیا برای مداوا بردند ، اودر اسپانیا پناهندگی گرفته بود. با کوچ بدنه اصلی سازمان از اروپا به عراق او راهم با فریب در سال 1365 به ( قرارگاه اشرف ) کمپ عراق جدیدعراق آوردند . در ستاد ف – اشرف در کار های پشتیبانی سازماندهی شد از همان اول رابطه صمیمی با هم داشتیم .

درسال 1371 به بعد شرایط برای وی خیلی سخت شده بود و در صحبت های خودمانی که باهم داشتیم خیلی برایم درد دل می گرد ، می گفت می خواهم برگردم اسپانیا اما نمی گذارند معلوم نیست چی از من می خواهند. شرایط هرچه می گذشت بر وی سخت تر و بدتر می شد در سال 1372 تشکیلات دیگر برای وی به جهنمی تبدیل شده بود . چندین بار درگیری شدید با فرماندهان خود داشت وی می گفت که دارند برایم پاپیچ درست می کنند ، تهمت اخلاقی می زنند ، موضوعاتی مطرح می کنند وانمود می کنند که تو قاطی کرده ای ،دیوانه شده ای . در حالی که این طور نیست من فقط می خواهم بروم دنبال زندگی خودم ، می دانم که این از حربه های سازمان است . برای افرادی که می خواهند جدا شوند انواع تهمت ها را می زنند که نفر جا بزند و تسلیم آنها بشود . اما من تصمیم خودم را گرفته ام به هر شکلی که باشد من می روم . فرماندهان وی در آن زمان عبارت بودند از : ژیلا دیهیم فرمانده ستاد ف – اشرف ، زهرا بزرگانفرد فرمانده یگان پشتیبانی . جعفر ضرابی فرمانده دسته . علی امامی سر تیم وی بودند . خط برخورد، مستقیم از ژیلا دیهیم به جعفر و علی داده می شد و آن دو هم به شدت بر او اعمال می کردند .

در وسط تابستان در گرمای 60 درجه چند بار ساعت 2 بعد اظهر رسول را دیدم که برای مدت طولانی در زیر افتاب ایستاده است ، وقتی علت آن را سوال می کردم بدون جواب می گذاشت ، در حالی که هیچ موقع با من اینطور تنظیم نمی کرد . در واقع با آن حرکت ها داشت برنامه خود سوزی خودش را تمرین می کرد . در یکی از روز های جمعه شب بعد شام که همه در سالن عمومی برای دیدن فیلم سینمائی جمع شده بودند ، داخل محوطه ستاد کاملا خلوت بود . ساعت حدود 2130 دقیقه بود که من به همراه محمد …… پاشدیم بیرون آمدیم درجلو درب سالن که بودیم ، یک باره چشمم به شعله آتش افتاد که در وردی ستاد اشرف روشن شده بود. با محمد به سمت آتش دویدیم نزدیک که رسیدیم گفتم یکی خودش را آتش زده بدو ماشین بیاور. که همزمان زدم افتاد روی زمین و شروع به خاموش کردن وی کردم ، و فریاد میزدم کمک کنید وقتی که او را با همان خود رو به بیمارستان اشرف رساندم وی تمام کرده بود. یعنی وی در محل تبدیل به یک تکه ذغال شده بود . شیوده ایستادنش دقیقا همانطوری بود که دیده بودم در زیر افتاب سر ظهر می ایستاد آنجا بود که فهمیدم وی چرا آن کار را می کرد .

نشست کوچگی در ستاد برگذار کردند که دو ساعت زمان برد. مسله سرهم اوردند و موضوع آن را برای نفرات باز نکردند که علت این کار وی چی بوده و درخواست وی چی بوده است . دو روزبعد از آن سیستم قضائی وارد کار شد که سر بازجو معرف نادر رفعی نژاد فرد هزار چهره بود. چونکه وی در نقش های : بازجو ، شکنجه گر ، قاضی ، دادیار ، دادستان ، وکیل ، دبیرشورای ملی مقاومت نقش اجرا می کرد . ( ناگفته نماند که مدتی هم به عنوان استاد دانشگاه در کمپ اشرف درس حقوق به تعدادی به خصوص مصطفی رجوی می داد ) . از تک تک نفر ات که در جریان کار وی بودند بازجوئی کرد. درواقع می خواست صدای مخالفین و معترصین به این عمل را خاموش کند . با جعفرضرابی و علی امامی که جلسه بازجوئی بگو بخند بود ، چونکه آنها خودشان از عوامل جنایت بودند . بعد نوبت به بازجوئی و باز پرسی از من شد اول حرف نادر رفعی نژاد این بود : می خواهیم گزارشی از این مسله به صورت کامل برای رهبری تهیه کنیم ، نفراتی که به هر نوع در جریان این مسله هستند با آنها صحبت خواهیم کرد . سپس فرم های را روی میز کار قرار داد که برایم آشنا بود . چونکه قبلا در زندان شاه ، زندان جمهوری اسلامی ، زندان سازمان مجاهدین خلق در سال 1364 در بازجوئی ها برایم پر کرده بودند .

در حین بازجوئی دوبار تذکر داد آن چیز های که من سوال می کنم جواب بده .گفتم آن چیز های که شما می خواهید مسائل تشکیلاتی فرد است ، مسئول تشکیلاتی او من نبودم بهتر است از علی و جعفر که مسئول مستقیم و برخورد کننده با او بودند صحبت کنی ، من فقط آن چیز های را که در جریان آن هستم و واقعیتی که وجود داشته می توانم بگویم . در واقع می خواست که من تمامی اشکلات را به گردن رسول بیندازم که مقصر خودش بوده. برای اینکه به سازمان ضربه بزند این کار را کرده است !؟ درحالی که سازمان داشته کارش را درست می کرد که او رابفرستد خارج . گفتم چیز هائی را که شما می خواهید من نمی توانم بیان کنم بخصوص که باید امضاء هم بکنم و تائید کنم .

وقتی که موضع مرا این طور دید دیگر از ادامه دادن منصرف شد .وبه قول خودش توصیه دوستانه ای هم کرد که در این رابطه جائی این طور صحبت نکنم و باید از موضع سازمان صحبت کرد. سپس ژیلا دیهیم صدا کرد و غیر مستقیم به نوعی فهماند که اگر بخواهم این موضوعات را درجائی بیان کنم سرو کارم با سیستم قضائی یعنی زندان سازمان است و بدین سان زندگی رسول خاتمه پیدا کرد اما سازمان مجاهدین از مخالفین خود را قربانی می گرفت و می گیرد تا بتواند به حیات خود ادامه بدهد .

ادامه دارد

---------

 

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

.

محمد کرمی، وبلاگ عیاران، پاریس، سیزدهم ژانویه 2011
http://mohamadkarami.wordpress.com/

1- سعید کیانی اهل اصفهان

وی فعالیت خود را با سازمان مجاهدین از سال 1357 بعد ازپیروزی انقلا ب شروع کرد و تا سال 1359 در اصفهان فعالیت می کرد. پس از آن به بخش انتشارات نشریه منتقل شد.سعید به دلیل لو رفتن توسط نفرات سازمان در مهر ماه 1360 در میدان سنگ شیر در همدان توسط گروه ضربت دادگاه انقلاب دستگیر شد وبه زندان دادگاه انقلاب انتقال یافت. به دلیل داشتن اطلاعات زیاد از سازمان وی تحت انواع شنکجه ها قرار داشت، مدت 2ماه در سلول انفرادی بسربرد و در طی مدت زندان خود ممنوع الملاقات بود. سعید به همراه من و پنج نفر دیگر در یک دادگاه پانزده دقیقه ای توسط آخوند اعلمی حکم اعدام گرفتیم ، یک هفته قبل از اجرای حکم هر هفت نفر موفق به فرار شدیم . پس از یک سال زندگی مخفی سعید موفق شد مجددا خود را به سازمان وصل کند .

او را پس از یک سال دیدم در ناباوری تمام می گفت ما زنده ماندیم و به کعبه آرزوهایمان رسیدیم . اما این یک رویائی بیش نبود. پس ازچند سال به ماهیت واقعی فرقه پی برد. سعید به دلیل پتانسیل بالائی که داشت سریع شروع به رشد کرد ، وی به عنوان افسر اطلاعات و عملیات یکی از مراکز، فعالیت های خودش را ادامه می داد. در طی این سالیان که با بالای تشکیلات کار می کرد چهره واقعی سازمان بیش از پیش برای او روشن شد . در اوائل 1373 از سازمان در خواست کناره گیری کرد علیرغم اینکه می دانست با این در خواست وی موافقت نخواهد شد ، ولی تصمیم نهائی خود را گرفته بود خارج شدن از سازمان به هر قیمتی . از آن موقع به بعد تمامی مسئولیت های وی گرفته شده بود و تحت شدیدترین برخورد ها قرار گرفته بود .

مسئولین بالای تشکیلات دائم برای وی نشست یا همان دادگاه های انقلابی با سس انقلاب ایدئولوژی مریم رجوی برگزار می کردند. اول با تهدید و شانتاژ شروع کردند. بعد تغییر رویه دادند با وعده و وعید های کاذب سعی کردند سعید را به داخل تشکیلات برگردانند ، اما از آنجائی که وی به فاسد بودن ریشه پی برده بود به هیچ وجه از درخواست خود کوتاه نیامد . نقل قول های از چگونگی برخورد ها ، و آخرین ماموریتی که وی رفت و دیگر برنگشت شنیدم که به بعضی از آنها اشاره می کنم …. می گفت ساعت 1 بعد از نیمه شب بود که با ….گشت محوطه بودیم ، برای چک ساختمان مخابرات می رفتیم از پشت پنجره سرو صدا ودشنام های مختلف به گوش می رسید ، خوب که گوش کردیم متوجه شدیم که با یکی برخورد می کنند .

به گوش ایستادیم تا ببینم با چه کسی دارند برخورد می کنند . پس از مدتی به گشت ادامه دادیم در محوطه در حال گشت بودیم که سپیده ابراهیمی فرمانده مرکز، محبوبه لشگری ( سادات ) فرمانده محور، اسماعیل مرتضائی ( جواد خراسان ) معاون سپیده ، مشهوددیانتی ( سیامک ) معاون سادات بودند . وقتی ما رادیدند صحبت را عوض کردند بعد از مدت زمانی که مطمعن شدیم آنها رفتند ، به بهانه چک به طرف ساختمان رفتیم ومن داخل ساختمان شدم . سعید از اتاق خارج شده بود به طرف سرویس می رفت. من از قبل با سعید رابطه محفلی داشتم وقتی مطمئن شدم کسی در اطراف نیست به سرویس رفتم سوال کردم سعید چی شده ؟ در جواب گفت هیچی درخواست کرده ام که می خواهم بروم ولم نمی کنند. مقداری به سعید روحیه دادم و گفتم یک طوری قضیه را سرهم بیاور، این ها تورا ول نمی کنند ممکن است بلائی سرت بیاورند . در جواب گفت نه دیگر آخر خط است.

یکی دیگر از نفرات که خود شاهدی بر جنایات فرقه رجوی می باشد چنین می گفت : ….. من عضو اکیپ اسکورت بودم در مرکز به ما گفتند که آماده بشویم که بچه ها را برای شناسائی مرز ببریم . سعید هم دیدم که با ما می آید از آنجائی که درجریان موضوع سعید بودم اول تعجب کردم ، بعد گفتم که خوب احتمالا سر وته قضیه رابه هم آورده سرکارش برگشته است . از اینکه سعید را دیدم سالم است خوشحال بودم گفتم در فرصتی که پیش بیاید با او یک گپی می زنم . اکیپ ما عبارت بود از اسماعیل مرتضائی ( جواد خراسان ) ، مشهود دیانتی ( سیامک )، سعید کیانی، حمید رضا حکیمی (عسگر)، سید …… یکی به نام آواکس ( اواکس لقب خبر چین های داخل سازمان بود ) و اکیپ اسکورت. منطقه شناسائی جنوب بصره بود وقتی به منطقه شناسائی رسیدیم در محل استقرار مستقر شدیم هر قسمتی کار خودش را می کرد .

تیم شناسائی که شامل اسماعیل مرتضائی – مشهود دیانتی – عسگر و سعید کیانی آماده شدند که برای شناسائی بروند. بعد از ظهر که با مقداری تاخیر برای نهار آمدند غذا را آماده کرده بودند . مسئول صنفی سوال کرد پس سعید کو نیستش ؟ که جواد خراسان، مشهود و عسگر به هم نگاه کردند . جواد خراسان گفت داشت پشت سر می آمد الان می رسد ، چند دقیقه بعد جواد خراسان و مشهود پا شدند یک گشت کوتاهی زنند گفتند ندیدمش ما نهار را می خوریم او هم هر کجا باشد الان می آید . بعد از نهار به اصطلاح گشتند که سعید را پیدا کنند نزدیک ساعت پنج که شد برگشتند . مطرح شد شب در منطقه نمی شود ماند باید به بصره برگردیم . در حین حرکت جواد خراسان با مرکز فرماندهی تماس گرفت و به سپیده ابراهیمی گزارش داد که سعید گم شده ما گشتیم و اورا پیدا نکردیم . الان به خاطر شرایط منطقه که نمی شد بمانیم به سمت بصره حرکت کردیم تا فردا برگردیم دو باره منطقه را چک کنیم .

سپیده ابراهیمی می گوید نمی خواهد ! شما سریع بیاید اشرف کار مهمی با تو دارند . ما الان به عارفی ( ارتش عراق ) در منطقه اطلاع می دهیم تا اگر به مقر های آنها مراجعه کرد یا دیدنش به ما خبر بدهند . به این شکل اکیپ ما بدون سعید به اشرف برگشت . دو روز بعد محبوبه لشگری ( سادات ) اکیپ اسکورت را از مرکز صدا کرد که این بار فقط بچه های اسکورت بودند . گفت به یک ماموریت ویژه می خواهید بروید . هیچ کسی نباید از این ماموریت خبردار شود حتی فرمانده یگان شما موضوع این است که می روید بصره جسد سعید پیدا شده آن را تحویل می گیرید می آورید .

یک کمد فلزی را برداشتیم طبقات داخل آن را در آوردیم . قرار شد یخ از بصره بخریم وارد منطقه مرزی شدیم و در دهانه خلیج فارس به مقر گردان عراقی مراجعه کردیم . سعید را به ما تحویل دادند بعضی از قسمت های صورت اورا ماهی ها خورده بودند . مقدار خیلی زیادی ورم کرده بود . پوتین نظامی در پایش بود، طاقمه و خشاب هایش در کمرش بود ، با لباس فرم ارتش که بر اثر ورم کردن با پوستش تقریبا یکی شده بود. جسد سعید را تحویل گرفته و به اشرف آوردیم که در گورستان اشرف دفن کردند. افراد اکیپ را مجدد سادات صدا می کند و می گوید این دستور رهبری است . در این رابطه مطلقا نباید حرفی زده شود از این درب که خارج شدید در رابطه با موضوع هیچی نمی دانید . سپس در اطلاعیه داخلی که بیرون دادند . اعلام شد که سعید با اکیپ که برای ماموریت به العماره رفته بوده در موزرمی از اکیپ جدا شده و بدون اطلاع می رود در کانال شنا کند ، که شنا نمی دانسته در کانال غرق می شود . و به این شکل سعید که حاضر نشده بود سر فرود بیاورد جان خود را از دست داد. از زندان جمهوری اسلامی جان سالم بدر برد . اما مسعود رجوی از آنجائی که با کسی تعارف ندارد بخصوص با اعضاء معترض کار ناتمام آنها را تمام کرد . این هم برگی از جنایات سازمان مجاهدین خلق ایران .

ادامه دارد…….

 

مطالب دیگر:

ــ کانون ایران قلم نسبت به ماجراجویی خشونت طلبانه فرقه مجاهدین در قلعه هشدار می دهد ( ایران قلم )

ــ  ضرورت بازنگری مناسبات جنسی رهبری فرقه مجاهدین به بهانه اظهارات بنی صدر ( بهار ایرانی )

ــ آری ! میتوان و باید نجات یافت ، اعلام جدایی رسمی آقای کریم غلامی از فرقه مجاهدین خلق ( ایران قلم )

ــ دومین پیام صوتی میلاد آریایی ـ  حرف های خودمانی با قربانیان در اشرف و دوست از دست رفته  مهدی فتحی ( میلاد آریایی )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با مهدی خوشحال ( ایران قلم )

ــ فدا و صداقت ( مهدی خوشحال )

ــ من و « بانکا » های ایرانی ( جواد فیروزمند )

ــ فرار جسورانه جلیل عبدی بارنجی از حصارهای فرقه رجوی ( انجمن نجات )

ــ این فرقه خطرناک شمارا به یاد کدام گروه می اندازد؟ ( کانون وبلاگ نویسان )

ــ کانون ایران قلم عملیات خونین تروریست های اعزامی در چابهار را محکوم می کند ( ایران قلم )

ــ نامه سرگشاده خانم بتول ملکی به آقای نوری المالکی نخست وزیر محترم عراق ( بتول ملکی )

ــ ششمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به خانواده های قربانیان و خانم افسانه طاهریان ( بتول سلطانی )

ــ نامه سرگشاده مسعود خدابنده  به لیدی اشتون ( ایران اینترلینک )

ــ پنجمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به ناهید بلوچستانی، الهام و شهرام کیامنش ( بتول سلطانی )

ــ بازی با برگ سوخته مجاهدین ( میلاد آریایی )

ــ مصاحبه  با خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین، قسمت  سیزدهم بررسی قربانی  شدن احمد رازانی توسط  فرقه مجاهدین ( بتول سلطانی )

ــ راز مقاومت ( مهدی خوشحال )

ــ قتل زنده یاد احمد رازانی و  کابوس فروپاشی فرقه رجوی ( روح الله تاجبخش )

ــ  دیدار و گفتگوی خانم بتول سلطانی و دکتر فیروزه بنی صدر در پاریس ( ایران قلم )

ــ  در حاشیه دیدار و مصاحبه محمد حسین سبحانی با دکترابوالحسن بنی صدر ( میلاد آریایی )

ــ صدام حسین را از کجا پیدا کنم؟  ( مهدی خوشحال )

ــ اعتراف رجوی در ارتباط با آقای بنی صدر ( فرزاد فرزین فر )

ــ چگونه طارق عزیز مسعود رجوی را خرید؟ ( مزدا پارسی )

ــ پیام آقای هادی شمس حائری به فرزندانش در اشرف ( هادی شمس حائری )

ــ در حاشیه دیدار و مصاحبه با دکترابوالحسن بنی صدر ( میلاد آریایی )

ــ پیام صوتی آقای مهدی خوشحال به خانواده های قربانیان اسیر در قلعه اشرف ( مهدی خوشحال )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ خاطرات الهه قوام پور ، آهای مردم ! پسرم را ندیدید؟ قسمت دوم  ( الهه قوام پور )

ــ پیام علی جهانی به خانواده های زجرکشیده و  محمد علیرضا علیپور یکی از اسیران قلعه اشرف ( علی جهانی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت  سوم ( مهرداد ساغر چی )

ــ پیام میلاد آریایی برای خانواده های دردمند و علی باقرزاده یکی از قربانیان اسیر در قلعه اشرف ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات الهه قوام پور ، آهای مردم ! پسرم را ندیدید؟ قسمت اول  ( الهه قوام پور )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ پنجمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به ناهید بلوچستانی، الهام و شهرام کیامنش ( بتول سلطانی )

ــ داستان سی زن ( مهدی خوشحال )

ــ نامه خانم بتول ملکی  به خانم هیلاری کلینتون وزیر محترم امور خارجه آمریکا ( بتول ملکی )

ــ نامه ای به خواهرم بتول سلطانی ( الهه قوام پور )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ مصاحبه بنیاد خانواده سحر با آقای علیرضا عینکیان ( بنیاد سحر )

ــ  نامه آقای میلاد آریایی به آقای اد ملکرت نماینده سازمان ملل متحد در بغداد ( میلاد آریایی )

ــ نامه سرگشاده کانون ایران قلم به نماینده سازمان ملل متحد در بغداد ( ایران قلم )

ــ چهل تن دیگر به جمع خانواده های متحصن مقابل قلعه اشرف در عراق پیوستند ( بنیاد سحر )

ــ اعلام جدایی آقای روح الله تاجبخش از فرقه مجاهدین در همبستگی با خانواده های دردمند اسیران قلعه اشرف ( روح الله تاجبخش )

ــ  کتاب " پیکر زخمی " منتشر شد ( بتول ملکی )

ــ علیرضا عینکیان از فرقه مجاهدین فرار کرد، گریزی دیگر از پادگان فرقه ای اشرف ( بنیاد سحر )

ــ  نامه ای از زبان یک تیرباران شده سال 1350 به مسعود رجوی ( میلاد آریایی )

ــ آمدم،حلقه به در کوفتم و برگشتم ( آریا ایران )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی ( آرش رضایی )

ــ نامه بنیاد خانواده سحر به دبیر کل ملل متحد ( بنیاد سحر )

ــ شعری برای زن دلاور ایرانی خانم بتول سلطانی عزیز ( فرزاد فرزین فر )

ــ ترجمه کتاب فرقه ها درمیان ما منتشر شد ( ابراهیم خدابنده )

ــ پیام خانم بتول سلطانی به قربانیان اسیر در قلعه اشرف در مورد تجاوز های جنسی ، ایدئولوژیک مسعود رجوی ( ایران قلم )

ــ شکست اخلاقی آمریکا و اتحادیه اروپا در قبال تروریسم ( فرزاد فرزین فر )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی - قسمت اول ( آرش رضایی )

ــ سوز و گداز  فرقه مجاهدین از روشنگری های فعالین حقوق بشر ( بتول سلطانی )

ــ خروج آمریکاییان از عراق و نگرانی رو به افزایش مجاهدین ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت دوم ( مهرداد ساغرچی )

ــ ذهن بیمار رجوی وانقلاب ایدئولوژی مجاهدین( علیرضا میرعسگری )

ــ کانون ایران قلم نسبت به تهدیدات تروریستی فرقه مجاهدین علیه خانم بتول سلطانی هشدار می دهد ( ایران قلم )

ــ غبار روبی از رای دادگاه کلمبیا در مورد سازمان مجاهدین ( بهار ایرانی )

ــ مجاهدین خلق از کجا تا به کجا؟ ( حامد صرافپور )

لینک به گزارش بیست و سوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه با آقای مصطفی محمدی از کانادا  و رضا صادقی از فرانسه

لینک به گزارش بیست و دوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن سخنرانی خانم نلی توماسینی فعال حقوق بشر از هلند

لینک به گزارش بیست و یکم سمینار پاریس ـ مصاحبه آقای بهزاد علیشاهی با آقای ایوب کردرستمی و خانم فریده براتی در حاشیه سمینار پاریس

لینک به گزارش بیستم سمینار پاریس ـ متن و فیلم مصاحبه با خانم حوریه محمدی  و آقایان بهادر خرمی و سعید حضرتی

لینک به گزارش نوزدهم سمینار پاریس ـ متن کامل سخنرانی خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی  + بخشی از فیلم های سمینار برای داونلود

لینک به گزارش هجدهم سمینار پاریس ـ سخنرانی خانم بتول سلطانی  + تماس خانم عبداللهی مادر یکی از قربانیان از مقابل  قلعه اشرف با سمینار پاریس  

لینک به گزارش هفدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزارکننده سمینار پاریس به دکتر نوری المالکی نخست وزیر عراق

لینک به گزارش شانزدهم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه آقای میلاد آریایی با خانم سعیده جابانی

لینک به گزارش پانزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقای آنتوان گسلر نویسنده و پژوهشگر سوئیسی  در سمینار پاریس

لینک به گزارش چهاردهم سمینار پاریس ـ حضور هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس در دفتر سازمان دیدبان حقوق بشر در پاریس

لینک به گزارش سیزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقایان مسعود جابانی و شمس حائری در سمینار پاریس

لینک به گزارش دوازدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزار کننده سمینار پاریس به وزیر دادگستری فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش یازدهم سمینار پاریس ـ سری دوم از عکس های سمینار پاریس

لینک به گزارش دهم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار پاریس به سفیر آمریکا در فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به قسمت نهم سمینار پاریس ـ سری اول از عکس های سمینار پاریس

لینک به قسمت هشتم سمینار پاریس ـ فیلم  کوتاهی از  برگزاری گردهمایی پاریس در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی در عراق

لینک به گزارش هفتم سمینار پاریس ـ ملاقات هیئتی از شرکت کنندگان در سمینار پاریس با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر

لینک به گزارش ششم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار بزرگ پاریس به دبیر کل سازمان صلیب سرخ جهانی با اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش پنجم سمینار پاریس ـ هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس با نهادهای بین المللی دیدار خواهد کرد

لینک به گزارش چهارم سمینار پاریس ـ آکسیون اعتراضی در حمایت از قربانیان فرقه مجاهدین در شهر پاریس

لینک به گزارش سوم سمینار پاریس ـ قطعنامه شرکت کنندگان در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ، کمپ اشرف ـ عراق

لینک به گزارش دوم سمینار پاریس ـ فعالان حقوق بشر خارجی و ایرانی رهبری فرقه مجاهدین را متهم می کنند

لینک به گزارش اول سمینار پاریس ـ حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ( کمپ اشرف ـ عراق

 

________________

قرائت قطعنامه سمینار پاریس  توسط آقای محمد حسین سبحانی

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=eErhoG7fmDQ

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=6x5zTeg_t2Q

قسمت سوم

http://www.youtube.com/watch?v=6RWEnw8QbB4

_______________________________________________________________________

سخنرانی آقای مسعود خدابنده

http://www.youtube.com/watch?v=xqBmEt5yWQo

 

_____________________________________________________________________-

سخنرانی آقای مصطفی محمدی در سمینار پاریس

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=uB2rD5zSOlc

 

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=B7VrWkWjfww

_____________________________________________________________________

 

سخنرانی خانم بتول سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی

 

برای مشاهده فیلم در یوتیوب بر روی دو آدرس زیر کلیک کنید ـ قسمت اول

 

http://www.youtube.com/watch?v=_zcWmc9uLGU

 

http://www.youtube.com/watch?v=XGTl4Y_lCd8

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد