_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

به مناسبت مرگ رضا شیرمحمدی

08.04.2011

حامد صرافپور

http://mohamadkarami.wordpress.com/2011/04/05

خبر درگذشت آقای محمدرضا شیرمحمدی، از اعضای پرسابقۀ مجاهدین و از اعضای شورای ملی مقاومت، در سایتهای مجاهدین انتشار یافته و خانم مریم قجرعضدانلو نیز بدین مناسبت پیام تسلیتی فرستاده بود. گویا ایشان نیز همچون دهها تن دیگر از مجاهدین به دلیل سکته قلبی جان خود را از دست داده است.

شنیدن خبر فوت همرزمان سابق و خواهران و برادرانی که دهها سال کنارشان بوده و در سرد و گرم روزگار و در سخت ترین شرایط سیاسی و نظامی و تشکیلاتی و ایدئولوژیکی در کنارشان بوده ام، خبر خوبی نیست و طبعاً یادآوری روزهای بودن در کنارشان تأسف برانگیز است. اما آنچه سخت تر و تأسف برانگیزتر است یادآوری خاطراتی تلخ است که قلب و روح انسان را بشدت می آزارد و تحمل آن آسان نیست، و یادآوری خاطرات تلخ روزها و ماههای حضور در کنار آقای رضا شیرمحمدی از زمرۀ چنین خاطراتی است که همیشه از به یاد آوردن آن، دردها و رنجها و فشارها و تحمیلها و روزهای سیاهی را تداعی می کند که همیشه آرزو می کنم ای کاش در زندگی من وجود نداشت.

واقعیت این است که روزهای تلخ و شیرین در زندگی تشکیلاتی من فراوان است و خاطرات شیرین بسیاری هستند که می گویم ای کاش هرگز به پایان نرسیده و رجوی دنیای زیبای ما را به هرزگی و جنایت و خیانت خود نیالوده بود. طبعاً خاطرات شیرین و زیبا هرگز از یادرفتنی نیست همچنانکه خاطرات تلخ نیز به راحتی از یاد نخواهد رفت. اما آقای رضا شیرمحمدی برای من یادآور چه خاطراتی است؟

روز گذشته یادداشت یکی از دوستانم را دیدم که از عملیاتهای مرگ آور دوران سحر نوشته بود. علمیاتهای گسترده و متعددی که مسعود رجوی پس از ریاست جمهوری آقای محمد خاتمی آغاز نمود تا پروژۀ اصلاحات (که برخلاف گفتۀ او نه جام زهر جمهوری اسلامی بلکه جام زهری برای استراتژی خودش بود) را به شکست بکشاند و در این راستا هم از هیچ عمل و عملیاتی فروگذار ننمود. از عملیاتهای کوچک مرزی تا عملیاتهای متعدد شهری در تهران و دیگر شهرهای ایران که شامل خمپاره اندازی و موشک پرانی و امثال آن می شد و خون دهها تن را بیهوده بر زمین ریخت و در نهایت هم موفق نگردید خاتمی را از رسیدن به دور دوم ریاست جمهوری بازدارد.

در این دوران مریم عضدانلو از فرانسه به عراق بازگردانیده شده بود تا فرماندهی عملیاتهای نظامی شهری و مرزی را برعهده گیرد و این عملیاتها تا سال 1380 ادامه پیدا نمود. در همین راستا ابتدا ارتش رجوی از سه مرکز فرماندهی به 7 مرکز و در نهایت به هفت قرارگاه مختلف در نقاط مختلف مرزی تقسیم گردید و ارتشهای هفتگانه نامیده شد. ارتش شمارۀ 7 که در بصره و در قرارگاه موسوم به حبیب شطی مستقر گردیده بود تحت فرماندهی خانم حمیدۀ شاهرخی و متشکل از 3 مرکز فرماندهی مجزا به شماره های 41 تا 43 نامیده می شد. آقای محمدرضا شیرمحمدی (خواهر ایشان خانم زهره شیرمحمدی از گویندگان تلویزیون سیمای آزادی بود)، به عنوان افسر عملیات مرکز 43 این قرارگاه (تحت فرماندهی خانم نسرین برنجی)، مدیریت و فرماندهی سلسله عملیاتهای مرزی و راه گشایی را بر دوش داشت. طی مدتی که وی معاونت عملیات مرکز را بر دوش داشت متأسفانه تعدادی از مجاهدین در جریان مأموریتهای مختلف جان خود را از دست داده و یا بشدت مجروح گشتند.

اما پرونده آقای محمدرضا شیرمحمدی به این عملیاتهای بی سرانجام و به کشتارگاه فرستادن نیروها ختم نمی شود بلکه ایشان از زمرۀ کسانی بود که به خاطر ارتقای ردۀ تشکیلاتی خود دست به هر اقدام ضدانسانی علیه اعضای مجاهدین می زد که شرح تک تک آن در حوصلۀ این نوشتار نیست (بگذریم که ایشان به خاطر بدست آوردن پستهای بالاتر، شخصیتی ضعیف پیدا نموده و نهایتاً هم به خاطر تناقضاتی که بر سر این موضوع داشت از موضع مسئولیت خود کنار گذاشته و به مدار پایین تری در سطح فرمانده یکان تنزل پیدا نمود). طبیعی است که شخصیت این فرد نیز شکل گرفته در دستگاه ایدئولوژیک کسانی چون مریم و مسعود رجوی بود که عشق را بکلی در مناسبات مجاهدین پاک کرده و جا را برای گسترش کینه و نفرت و دوگانگی و ریا و دروغ باز نموده بودند، اما نمی توان مسئولیت فردی هر شخص را هم نادیده گرفت چون بودند کسانی که در چنین شرایطی نیز حداقل پرنسیبهای انسانی خود را حفظ نموده بودند.

نوشتن این خاطرات البته تأثر برانگیز است، اما باید دید ولایت فقیه های مدرنی چون رجوی (با انقلاب ایدئولوژیک خود) از انسانهایی که صادقانه و با نیت پاک به تشکیلات او قدم نهاده اند، چگونه موجوداتی پرورش می دهند؟

آقای رضا شیرمحمدی، به عنوان بالاترین افسر ستاد این مرکز و یکی از «برادران مسئول» این قرارگاه، وظیفۀ برخورد با کسانی را داشت که به هر شکلی معترض بوده و یا اختلافاتی با تشکیلات داشته و منتقد برخی از اعمال تحمیلی رجوی بودند. در این دوران نشستهای موسوم به «عملیات جاری» و بخصوص پروژه هایی موسوم به «دو دستگاه» آغاز شده بود که حرکتی کیفی به سوی سرکوب و تحقیر نیروها در مناسبات تشکیلاتی سازمان مجاهدین به حساب می آمد. من در این زمینه توضیحاتی مفصل در سلسله مقالات «انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین» نوشته ام که در اینجا به شرح آن نمی پردازم، اما ایشان مسئول بود علاوه بر برنامه ریزیهای عملیاتی، به سرکوب کسانی بپردازد که از نظر رجوی حلقۀ ضعیف و یا مدعی خوانده می شدند. اتاق عملیات رضا شیرمحمدی یکی از محلهایی بود که به این کار اختصاص داشت. من از زمره کسانی بودم که به دلیل اعتراض به نحوۀ برگزاری نشستهای عملیات جاری و اجباری کردن آن و اجباری کردن تحقیر افراد و وادار کردن آنها به اعترافهای اجباری و غیرحقیقی، توسط رضا شیرمحمدی مورد برخورد تشکیلاتی قرار گرفته بودم. وی در یکی از برخوردهایش که یک ساعت به طول انجامید با فشار از من می خواست حرف بزنم و اعتراضات برحق خودم را انکار کنم و برای اینکار چندین بار با دست به زیر چانه ام کوبید و تهدید می کرد که دست از سر من برنخواهد داشت.

مورد دیگری که حقیقتاً برای من یادآوری آن تلخ است، زمانی بود که به خاطر فشارکارهای بسیار زیاد، دچار مشکل دیسک کمر شده و عصب سیاتیک من تحت فشار قرار گرفته بود و دردی بسیار شدید مرا از نشستن باز می داشت و بدرستی هم نمی توانستم قدم بزنم. دکتر همان قرارگاه (دکتر صالح) پس از تست احتمال داد که من التهاب دیسک گرفته باشم و دو هفته استراحت مطلق به من داد تا اگر این بیماری باشد به حالت اول بازگردد. وقتی برای استراحت رفتم نسخه دکتر را به خانم ثریا (مسئولم) هم داده بودم اما صبح روز بعد خود رضا شیرمحمدی به آسایشگاه آمد و مشکل مرا پرسید. به او گفتم که به چنین بیماری دچار شده و دکتر هم ویزیت نموده که دو هفته استراحت مطلق داشته باشم. اما وی ابتدا با طعنه گفت خودت به نظرت درست است که دو هفته استراحت کنی؟ گفتم نمی دانم ولی دکتر گفته اگر استراحت نکنی خوب نخواهی شد و کارت به عمل خواهد کشید. وی گفت نشستهای بسیار مهم خواهر افسانه (حمیده شاهرخی) آغاز شده که باید بیایی. من یک صندلی خوب می گذارم که بیایی آنجا بنشینی! گفتم من اساساً مشکلم این است که نمی توانم بنشینم و ایستادن هم که بدتر می شود و باید به حالت درازکش باشم. وی نپذیرفت و بعد از کمی جر و بحث با تهدید گفت: اگر به نشست نیایی می روم تمامی نفرات مرکز را می آورم که بزور تو را به نشست ببرند!! من با آن وضع جسمی و روحی ناشی از بیماری و اوضاع درونی مناسبات بشدت شگفت زده شدم و اشک در چشمانم جمع شده بود که خدایا چکار کنم؟ (اشکی که تا ماهها بخاطر دردهای شدید روحی ناشی از منحرف شدن سازمان از مسیر اصلی هدف بنیانگزاران اش باز هم به سراغ من می آمد و نمی دانستم چرا مناسبات مجاهدین باید به چنین نقطه ای رسیده باشد که رجوی کشانیده بود در این درد بارها آرزوی مرگ می کردم)، ولی راستش هیچ چاره ای نداشتم چون دیگر انجام ساده ترین کارها هم برایم مشکل بود و بشدت ضعیف شده بودم و به ناچار از ترس برخوردها و کتکهایی که در پیش رو بود با سختی به نشستهایی رفتم که تا چند ماه ادامه داشت و از آن پس هم وضع من روز به روز بدتر شد به نحوی که دکتر عراقی هم مرا دید و گفت باید استراحت کنی و من نمی دانستم چگونه به او بگویم که به من اجازه نمی دهند؟ به این ترتیب بیماری من بشدت تشدید شد و 8 ماه بعد به طور کامل زمین گیر شده و مرا با آمبولانس به بیمارستان برده و مورد عمل جراحی دیسک قرار دادند. این جنایت یکی از خاطرات سیاه و تلخ زندگی تشکیلاتی من است که هرگز فراموش نمی کنم.

اما همانطور که گفتم قضیه فقط به شخص من ختم نمی شد. در طول همین مدت شاهد موارد دیگری بودم که با مشورت همین شخص علیه دیگران صورت می گرفت. نمونه آن یکی از نفرات مسئول (هادی) که آنزمان مسئول بخش شنود قرارگاه حبیب بود به شدت بیمار شده و تب داشت. من همان زمان با وی در یک آسایشگاه زندگی می کردم که دیدم رضا شیرمحمدی با یکی دیگر از نفرات مسئول (داوود.ب) مشورت می کند که اجازه ندهند هادی در آسایشگاه بستری باشد. چند دقیقه بعد از این مشورت مشاهده کردم که داوود به سراغ بیمار رفته و از او می خواهد که از تخت پایین آمده و در نشستهای دو دستگاه شرکت کند. وقتی وی با مخالفت بیمار مواجه گردید به ناگاه با دست سیلی محکمی به گوش بیمار که در تب می سوخت زد به گونه ای که من شوکه شدم و بعد از آن بیمار با همان وضع از بستر بلند شد و با هم گلاویز شدند که خوشبختانه یکی از مسئولین قرارگاه (سعید مهدویه) که شخصیتی معقول، خاکی و مهربان داشت وارد شد و آنها را از هم جدا نمود. این نمونه برخوردها طی دوران حضور آقای رضا شیرمحمدی در موضع افسر عملیات مستمر دیده می شد و وی بازوی سرکوب آقای رجوی در مرکز 43 قرارگاه حبیب شده بود.

امروز رضا شیرمحمدی در بین ما نیست و من هرگز از مرگ او خوشحال نیستم چون می دانم که وی جز یک قربانی انقلاب ایدئولوژیک مریم عضدانلو و مسعود رجوی نبود. اما ای کاش به جای شنیدن خبر مرگ امثال رضا، خبر شادیبخش مرگ ایدئولوژیهایی برسد که جز برای مرگ و نیستی و جز برای سرکوب و تحمیل و فشار و ایجاد محدودیت برای آزادیهای فردی انسانها ساخته نشده اند. مرگ رضا، در حقیقت بیانگر مرگ ایدئولوژی مسعود رجوی است. رجوی بسیار تلاش نمود تا از مجاهدین موجوداتی بسازد که جز در وجود خودش حل نشده باشند و جز خواسته های او را به انجام نرسانند، اما رضا به عنوان یک مجاهد زاده شدۀ! مریم، از همان ابتدا که بسیار تلاش داشت خود را حل شده در انقلاب مادر عقیدتی اش نشان دهد، پایان یافته بود و من اینرا گام به گام در چهرۀ متناقض و شکسته شدۀ او در قرارگاه هفتم می دیدم. دوسال بعد از آن ماجرا، رضا دیگر آن رضای سابق نبود و حتا در نشستها بسختی می توانست از مریم و انقلابش دفاع کند، اینرا دقیقاً وقتی در قرارگاه بدیع زادگان در یک نشست محدود جلوی رهبری ایستاده بود احساس کردم. وی در هنگام دستگیری مریم در فرانسه به اعتصاب غذا دست زده بود، اما آنچه برایم مسلم بود اینکه وی دیگر رمقی ندارد، گاه احساس می کردم دلم خنک می شود چون خیلی از او آسیب دیده بودم، اما الان چنین نیستم. بعید نمی دانم علت انتقال او به فرانسه این بوده باشد که نمی خواستند جنازۀ او در اشرف موجب دلسردی بسیاری از کسان دیگر شود. و بعید نمی دانم که سکتۀ او نیز همانند سکتۀ خیلی دیگر از اعضای مجاهدین ناشی از فشارهای روحی باشد که این اواخر تحمل می کرده است. به همین دلیل می گویم که مرگ رضا، فراتر از مرگ یک شخص بود. آری، این مرگ یک ایدئولوژی بود. همان ایدئولوژی ای که قرار بود مریم در جهان گسترش دهد.

حامد صرافپور
5 آوریل

انقلاب ایدئولوژیکی مجاهدین ـ قسمت بیستم

مردان در کام مرگ، زنان در حرمسرا

خودکشی محصول جدید بندهای انقلاب ایدئولوژیک

08.04.2011

حامد صرافپور ـ کانون وبلاگ نویسان مستقل ایرانی

http://www.cibloggers.com/?p=5853

 

لینک به قسمت اول و دوم

لینک به قسمت سوم

لینک به قسمت چهارم

لینک به قسمت ششم و هفتم

لینک به قسمت هشتم

لینک به قسمت نهم و دهم

لینک به قسمت یازدهم

لینک به قسمت سیزدهم

لینک به قسمت چهاردهم

لینک به قسمت پانزدهم

لینک به قسمت شانزدهم

لینک به قسمت هفدهم

 

مردان در کام مرگ، زنان در حرمسرا

خودکشی محصول جدید بندهای انقلاب ایدئولوژیک

ترک سیگار

رجوی از هر فرصتی استفاده می کرد تا چنین جلوه دهد که مردم ایران با تمام وجود به مریم و سازمان رجوی عشق می ورزند. برای همین گهگاه ترانه هایی از خوانندگان ایرانی چه در داخل و چه در خارج پخش می کرد که نامی از مریم در آن برده شده باشد و آنگاه آنرا به مریم نسبت می داد و با شوخی و خنده، اینگونه وانمود می کرد که نام مریم در همه جا پیچیده است. در نهایت هم گویا دچار توهم شده بود و در یک نشست اعلام کرد از مردم نظرخواهی شده و 70 درصد به مریم رجوی رأی داده اند!!! برای مجاهدین که در داخل غار اشرف بودند و به هیچ رسانه و تلویزیونی دسترسی نداشته و مجاز به تلفن زدن و نامه نگاری هم نبودند، این اخبار تأثیر گذار و باور آن دشوار نبود. در یکی از نشستهای محدود (یادم نیست در کدام قرارگاه)، مسعود یک ضبط صوت با خود آورده بود و یک کاست داخل آن قرار داد و از ما خواست گوش کنیم. صدای خوانندۀ زنی بود که داشت ترانه ای به اسم مریم جان می خواند. وی با غرور و خنده و قهقهه گفت یکی از هواداران توی یک جلسه خصوصی در خارج برای مریم خوانده است! البته آن زمان همه باورشان شده بود اما بعدها همین ترانه را شنیدم که یک ترانۀ قدیمی بود و هیچ ربطی به مریم رجوی نداشت با اینحال مسعود تا پایان نشست چند بار این ترانه را از ابتدا گذاشت و طوری برخورد می کرد که گویی همۀ جهان الان در اختیار اوست. اینرا فقط می توانم بیان کنم ولی حقیقتاً حالتهای مسعود رجوی چنان بود که گویی توهم قدرت او را بکلی از هوش برده است. تأکید می کنم که آن زمان باورم شده بود و شاید همین حرکات رجوی آگاهانه برای تأثیرگزاری بر ما بود. در نشست دیگری که خانم حمیده شاهرخی در اشرف و در سالن ستاد، خاص نفرات قرارگاه حبیب برگزار نموده بود، قبل از شروع نشست خانم مسئول دفتر وی نواری پخش نمود که باز ترانه ای با اسم مریم بود. اینبار خواننده یک مرد بود و گفته شد ترانه در داخل ایران ساخته شده است. اگر دقت بیشتری می شد مشخص بود که در مورد مریم عذرا مادر عیسا مسیح است اما طوری برخورد شد که گویی برای مریم رجوی سروده شده است.

تمامی این اقدامات چیزی نبود جز روحیه دادن به نفرات در راستای اعلام آمادگی برای رفتن به مأموریت و جلوگیری از تزلزل بیشتر نفراتی که روز به روز بیشتر امید خود را از دست می دادند و به مرور نشانه هایی از خستگی در آنان مشاهده می شد. آنچه شرح دادم مجموعه مسائلی بود که به طور کلی طی سال 1378 و 1379 رخ می داد. یعنی تقریباً از نوشتن درخواست برای عملیات انتحاری تا شروع دور جدید عملیاتها و شدت گرفتن بمب گذاریها و خمپاره پرانی ها و اقدامات مشابه برای برهم زدن امنیت داخلی در ایران و تضعیف دولت اصلاحات خاتمی… عجیب این است که همزمان نمایشهای مختلفی نیز در راستای تخریب چهره های اصلاحات انجام می گرفت و بدتر از همه تخریب چهرۀ هنرمندانی بود که در دوران اصلاحات توانسته بودند ابراز وجود کنند، از جمله هنرمندانی که با موسیقی های سنتی و عرفانی هنرنمایی می کردند. برای نمونه با توجه به حضور خاتمی در یک برنامه هنری، عین آن را بازسازی کرده و تعدادی آدم ابله را به نمایش گذاشته بودند که با حرکاتی خنده دار در حال نواختن موسیقی های سنتی هستند. همچنین نمایشهای دیگری علیه معصومه ابتکار و دیگر خانمهایی که توانسته بودند با توجه به باز شدن فضای سیاسی وارد سیاست شده و چهرۀ دیگری از زن ایرانی را به نمایش بگذارند. نمایشهایی که ستاد تبلیغات رجوی برگزار می نمود، به نوعی تخریب چنین زنانی بود که حضورشان در عرصۀ سیاسی و اجتماعی ایران، ضربۀ بزرگی به دستگاه ایدئولوژیک رجوی وارد می کرد و عملاً درماندگی و عقب نگه داشته شدن زنان مجاهد را به نمایش می گذاشت. تقریباً می توانم بگویم خانمی نبود که نامش مطرح باشد و رجوی او را به نوعی به تمسخر نکشیده باشد. چه این زنان در داخل ایران باشند و چه خارج از ایران، و چه ایرانی باشند و چه غیر ایرانی. من فقط از چند نمونه نام می برم که رجوی تلاش داشت آنها را تخریب کند تا چهرۀ مریم را پررنگ نماید. از زمره زنانی که رجوی طی چند سال با تمسخر نام می برد می توان به خانم آلبرایت، خانم الهه هیکس، خانم معصومه ابتکار، خانم مارگارت تاچر، فائزه هاشمی، خانم مریم متین دفتری بعد از جدا شدن از شورای رجوی، خانم فاطمه حقیقت جو، خانم شیرین عبادی… تنها خانمی که رجوی از او با احترام نام برد همسر صدام حسین بود که گویا یکبار از مریم رجوی دعوت کرده بود تا در جلسه ای زنانه حضور داشته باشد!، و رجوی از این مسئله با افتخار نام می برد.

تابستان 1378 گشتی های مقر حبیب درگیری شدیدی در مرز داشتند که منجر به کشته شدن یک نفر و مجروح شدن شدید یکی دیگر از نفرات شد. خدام گل محمدی یکی از نفرات مجروح بود که استخوان لگن وی شکسته و مدتها در بیمارستان قرارگاه بدیع زادگان بستری بود و حداقل یکسال در شرایطی سخت بسر می برد که بعد از بهبودی دوباره به مقر بازگردانیده شد. وی با عصا راه می رفت و همان دوران رجوی از همه خواست که تعهدنامه ای امضا کنند که تا سال 1382 در ارتش او خواهند ماند. گویا خدام چنین چیزی را امضا نکرده بود که با نیرنگ و فریب و فشار از او امضا گرفته بودند. یکی از شبها در زمان نشستهای عملیات جاری، توی سالن غذاخوری قرارگاه هفتم (در اشرف) بناگاه صدای فریادهایی به آسمان بلند شد. همه با حیرت به گوشه ای از سالن رفتند که محل برگزاری نشست عملیات جاری یگان خدام گل محمدی بود. من هم رفتم ببینم اوضاع از چه قرار است که متوجه شدم خدام در گزارش نوشته است که می خواهد از سازمان جدا شود. صدای فریادها متعلق به آقای علی.م از فرماندهان نیروهای عملیاتی بود که نعره می زد: تو گ… می خوری که چنین نوشته ای، من همینجا تو را خواهم کشت…. پشت سر او تعداد دیگری نیز به سوی خدام هجمه برده بودند تا وی را از خواسته اش منصرف کنند. خدام آرام نشسته بود و می گفت «من آن تعهدنامه را قبول نداشتم و به من گفتند فعلاً امضا کن بعد سر آن صحبت می کنیم و من هم به همین خاطر امضا کردم و ناچار شدم. اما من دیگر نمی خواستم بمانم….». این نشست حدود سه ساعت طول کشید و نیروهای جدید پذیرشی که تا کنون چنین نشستهایی را ندیده بودند با وحشت به این موضوع نگاه می کردند. صدای فریادهای کر کننده و تهدید آمیز برخی نفرات از جمله علی.م فضای سالن را پر کرده بود و از خدام می خواستند تا هرچه زودتر توبه و از حرف خود ابراز پشیمانی کند!!!…

خدام گل محمدی تا مدتها مقاومت می کرد و خواهان جدا شدن از سازمان بود ولی نشست تمام شدنی نبود و از بالا هم خط گرفته بودند که نشست ادامه پیدا کند. نهایتاً خدام که تحت فشارهای روحی شدید بود قبول کرد بگوید نمی خواهم از سازمان جدا شوم و به این ترتیب دست از سر او برداشتند…

متأسفانه چند روز یا چند هفته بعد از یک فرمانده دسته (آقای احمد گلپا) شنیدم که خدام گل محمدی در زمان برنامۀ تنظیف سلاح با بنزین خودسوزی کرده است. بعد از این اقدام او را بسرعت از اشرف به بیمارستان بغداد برده بودند که متأسفانه در بغداد جان می بازد. خبر جان باختن او توسط آقای رسول امینی که نفر حفاظت و مترجم قرارگاه هفتم بود مطرح شد البته با لحنی بد و توهین آمیز. وی گفته بود خدام سقط شده است!!! و این لقب نهایی کسی بود که بعد از سالها خدمت به رجوی بخاطر شرایط روحی ناشی از عدم اجازه به وی برای جداشدن دست به خودسوزی زده بود!!. هر مجاهدی تصمیم می گرفت از رجوی جدا شود، بریده و طعمه و مزدور و خائن و اگر از شدت فشار خودکشی می کرد نیز به لقب سقط شدن نائل می آمد. جسد خدام احتمالاً در گورستانی در بغداد دفن شده باشد چون هرگز از او نامی برده نشد تا به فراموشی سپرده شود. پیش از او کسان دیگری نیز دست به خودکشی و یا خودسوزی زده بودند کما اینکه بعد از اشغال عراق نیز چند نفر دست به خودکشی و خودسوزی زدند و اسامی آنها موجود است.

در همین دورانها در یکی از مأموریتهای قرارگاه حبیب، کریم پدرام از اعضای سازمان دست به خودکشی زد و با شلیک گلوله به زندگی خود خاتمه داد. برای مخفی کردن این مسئله گفته شد شلیک ناخودآگاه صورت گرفته است. البته این موضوع برای افرادی که نظامی بودند کاملاً غیرمنطقی و سوآل برانگیز بود، اول اینکه کریم پدرام از نیروهای نظامی اسیر شده بود که تا آن زمان مدتی بسیار طولانی نیز در ارتش رجوی خدمت می کرد و به خوبی به سلاحهای مختلف تسلط داشت و در دهها مأموریت نظامی نیز شرکت کرده بود، دوم اینکه حین تردد، سلاحهای مجاهدین مسلح نبود و فقط از ضامن خارج می شد که در این صورت هیچ شلیک خودبخودی انجام نمی گیرد. سوم اینکه گفته شد به خاطر افتادن خودرو توی دست انداز سلاح مسلح شده است! که این مسئله نیز دروغی واضح بود چون در هیچ دست اندازی شدت به حدی نیست که سلاح مسلح شود، حتا اگر سلاح در آن لحظه عمودی باشد (که عملاً هیچکس سلاح خود را توی خودرو به صورت عمودی در دست نمی گرفت). به هرحال این موضوع لاپوشانی شد. مدتی بعد از آن خانم آلان محمدی فرزند نصرالله محمدی نیز حین نگهبانی دست به خودکشی زد که باز گفته شد شلیک خودبخودی صورت گرفته است در حالی که توی پستهای نگهبانی هیچگاه سلاحها مسلح و حتا از ضامن خارج نمی شد. وی دختر خردسالی بود که همراه پدر و مادرش به عراق آمده بودند و بعد توسط مریم به خارج فرستاده شده و در سنین نوجوانی به همراه تعداد دیگری از میلیشیاها با فریب به عراق بازگردانیده شده بود و پس از مدتی با قرار گرفتن در شرایط سخت و دشوار موجود و اینکه دیگر امیدی به خروج از سازمان نداشت دست به خودکشی می زند. به جز این موارد، موارد متعددی از سکته های قلبی نیز به مرور تشدید شد که باز هم ناشی از فشارهای روحی بود که از طرف رهبری سازمان به مجاهدین وارد می شد. نمونه های این سکته بعد از نشستهای موسوم به طعمه تشدید شد که در سال 1380 در قرارگاه باقرزاده انجام گرفت و بعد به آن اشاره خواهم نمود. نمونه های اینگونه طی چند سال بعد از جنگ کویت که شرایط سخت و سخت تر می شد و راههای خروجی سازمان نیز بسته شده بود هر از گاهی در گوشه ای به چشم می خورد اما حقیقت آن از چشم دیگران مخفی نگاه داشته می شد.

اما نکتۀ دیگر کشیده شدن روز افزون تعداد بیشتری از مجاهدین به سیگار بود، ناگفته نماند که برخی از نیروها به عنوان مخدر، قرصهای مسکن را با سیگار دود می کردند که بعدها مسئولین متوجه این امر شده و مراقبت بیشتری به عمل می آوردند اما خود مسعود رجوی یکبار در نشست عمومی با حالتی شوخی گفت: «من که می دانم برخی از شماها قرصهای مسکن را با سیگار می کشید». به این ترتیب واضح بود که مجاهدین برای گریز موقت از فشارهای به اصطلاح ایدئولوژیک ناشی از انقلاب مریم به سمت سیگار و قرصهای مسکن کشیده می شدند. در سال 1376 و بعد از همردیفی مهوش سپهری نشستهای متعددی حول موضوع سیگار برگزار گردید و بعدها نیز ادامه یافت. مهوش سپهری که به خوبی می دانست مجاهدین و به طور خاص کادرهای قدیمی آرام آرام به سمت سیگار کشیدن بیشتر روی آورده اند، با برگزاری نشستهایی این مسئله را به انقلاب ربط داد و اینگونه مطرح کرد که یک مجاهد انقلاب کرده باید با اختیار خود بتواند بر سیگار فائق آید و آنرا ترک کند. البته بیماریهای قلبی نیز افزایش یافته بود و پیش از آن شخصی به اسم «فرهاد، با نام تشکیلاتی عیسی» که او را از قدیم و جنگهای گردانی می شناختم و اساساً سیگاری نبود و استقامت بدنی زیادی هم داشت، بخاطر فشارهای ناشی از نشستهای دیگ سکته نمود. فرهاد به یکی از دوستان قدیمی دیگر من (که بعد خود او برایم تعریف کرد) گفته بود: «خیلی مرا توی نشستها اذیت می کنند و هی می گویند تو مشکل جیم داری» (جیم مخفف واژه جنسی بود، اصطلاحی که رجوی ساخته بود تا نفرات جلوی زنان مجاهد زیاد از این واژه که تحریک کننده بود استفاده نکنند). در ادامه این نشستها برنامه های زیادی نیز توسط امداد پزشکی انجام گرفت تا نفرات را ترغیب به ترک سیگار کنند. برای اینکار تعدادی از بیماران قلبی را مورد مصاحبه قرار داده و آنها مشکلات قلبی خود را به سیگار ارتباط می دادند. ابتدای مسئول اول شدن مهوش سپهری، بسیاری از نفرات اعلام کردند از این پس کشیدن سیگار را متوقف نموده و ترک می کنند و این تبلیغ خوبی برای رجوی بود تا انقلاب مریم را معجزه بخش قلمداد کند. پیش از آن نیز مسعود در نشستهای عمومی تعدادی از دکترها را صدا می زد تا از اثرات معجزه بخش انقلاب مریم بگویند. وی برای اینکار معمولاً دکتر فاضل را که از دکترهای قدیمی سازمان بود بکار می گرفت و او هم در این رابطه کم نمی آورد و مدام از اینکه طلاق باعث کم شدن بسیاری از مشکلات جسمی و جنسی شده سخن می گفت و نمونه هایی را مثال می زد که قبلاً تعدادی را به نزد دکترهای عراقی می برده است و از بعد طلاقها این مشکلات بشدت کم و به صفر رسیده است! به این ترتیب انقلاب مریم تأثیرات خود را در بیماریهای جنسی و جسمی هم خود را نشان می داد! اما رجوی هرگز نگفت که در این صورت چرا خودش به جای طلاق گرفتن، به فکر ازدواجهای مکرر افتاده است؟

این موضوع همانطور که گفتم مثل دیگر کارهای مسعود رجوی چیزی جز یک مسکن نبود که بر زخمهای عمیق درونی می گذاشت و به این خاطر که اصل مشکلات از بین نرفته بود و روز به روز خودش را بیشتر به نفرات تحمیل می کرد، خیلی زود همین نفراتی که سیگار را ترک نموده بودند، مجدداً به آرامی به سمت سیگار کشیده شدند. سازمان که متوجه این مسئله شد، در یک بخشنامه داخلی مطرح نمود که هیچ غیر سیگاری نمی تواند در سازمان سیگاری شود و کسانی هم که ترک کرده اند اگر بخواهند دوباره بکشند باید از طریق تشکیلاتی اقدام نمایند…. به این ترتیب افتضاحات ناشی از فشارهای تحمیلی انقلاب، که به شکل معتاد شدن نیروهای بیشتر به سیگار خود را نشان می داد، توسط مسئولین سازمان و با کنترل مستقیم مهوش سپهری با چنین بخشنامه هایی لاپوشانی می شد. آنچه مطرح کردم خیلی خلاصه از پروسۀ سیگاری شدن و پناه آوردن نفرات به سیگار و اقدامات مهوش سپهری در این زمینه بود که طی چند سال و تقریباً از نشستهای حوض رجوی تا پیش از 11 سپتامبر 2001 رخ داد. در واقع فراز و نشیبهایی داشت که نیاز بود در همینجا اشاره ای بکنم تا زاویه ای دیگر از تأثیرات مخرب تحمیلی شدن انقلاب مریم را به تماشا بگذارم. اینکه چرا موضوعات بعد از 11 سپتامبر را جدا کردم دلایلی داشت که بعد خواهم گفت. البته این تاریخ پایان موضوع سکته های قلبی و سیگار نبود و مسائل دیگری نیز رخ داد که در زمان خود اشاره خواهم کرد. به این ترتیب رجوی از سال 1376 به بعد همزمان که زنان مجاهد را به حرمسرای خود منتقل می نمود، راه را برای افسردگی و کشیده شدن مردان به مواد تسکین دهنده یا مخدری چون سیگار و قرصهای مسکن و در نهایت خودکشی از سر استیصال و سکته های قلبی مهیا می ساخت.

لینک به قسمت اول:
http://www.facebook.com/note.php?note_id=462153800294

لینک به قسمت نوزدهم: http://www.facebook.com/note.php?note_id=10150129961405295

خانم حمیده شاهرخی، فرمانده قرارگاه های جنوب و فرمانده قرارگاه حبیب شطی

حامد صرافپور

 

 

مطالب دیگر:

ــ مصاحبه  با خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین، قسمت  سیزدهم بررسی قربانی  شدن احمد رازانی توسط  فرقه مجاهدین ( بتول سلطانی )

ــ راز مقاومت ( مهدی خوشحال )

ــ قتل زنده یاد احمد رازانی و  کابوس فروپاشی فرقه رجوی ( روح الله تاجبخش )

ــ صدام حسین را از کجا پیدا کنم؟  ( مهدی خوشحال )

ــ اعتراف رجوی در ارتباط با آقای بنی صدر ( فرزاد فرزین فر )

ــ چگونه طارق عزیز مسعود رجوی را خرید؟ ( مزدا پارسی )

ــ پیام آقای هادی شمس حائری به فرزندانش در اشرف ( هادی شمس حائری )

ــ در حاشیه دیدار و مصاحبه با دکترابوالحسن بنی صدر ( میلاد آریایی )

ــ پیام صوتی آقای مهدی خوشحال به خانواده های قربانیان اسیر در قلعه اشرف ( مهدی خوشحال )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ خاطرات الهه قوام پور ، آهای مردم ! پسرم را ندیدید؟ قسمت دوم  ( الهه قوام پور )

ــ پیام علی جهانی به خانواده های زجرکشیده و  محمد علیرضا علیپور یکی از اسیران قلعه اشرف ( علی جهانی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت  سوم ( مهرداد ساغر چی )

ــ پیام میلاد آریایی برای خانواده های دردمند و علی باقرزاده یکی از قربانیان اسیر در قلعه اشرف ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات الهه قوام پور ، آهای مردم ! پسرم را ندیدید؟ قسمت اول  ( الهه قوام پور )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ پنجمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به ناهید بلوچستانی، الهام و شهرام کیامنش ( بتول سلطانی )

ــ داستان سی زن ( مهدی خوشحال )

ــ نامه خانم بتول ملکی  به خانم هیلاری کلینتون وزیر محترم امور خارجه آمریکا ( بتول ملکی )

ــ نامه ای به خواهرم بتول سلطانی ( الهه قوام پور )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ مصاحبه بنیاد خانواده سحر با آقای علیرضا عینکیان ( بنیاد سحر )

ــ  نامه آقای میلاد آریایی به آقای اد ملکرت نماینده سازمان ملل متحد در بغداد ( میلاد آریایی )

ــ نامه سرگشاده کانون ایران قلم به نماینده سازمان ملل متحد در بغداد ( ایران قلم )

ــ چهل تن دیگر به جمع خانواده های متحصن مقابل قلعه اشرف در عراق پیوستند ( بنیاد سحر )

ــ اعلام جدایی آقای روح الله تاجبخش از فرقه مجاهدین در همبستگی با خانواده های دردمند اسیران قلعه اشرف ( روح الله تاجبخش )

ــ  کتاب " پیکر زخمی " منتشر شد ( بتول ملکی )

ــ علیرضا عینکیان از فرقه مجاهدین فرار کرد، گریزی دیگر از پادگان فرقه ای اشرف ( بنیاد سحر )

ــ  نامه ای از زبان یک تیرباران شده سال 1350 به مسعود رجوی ( میلاد آریایی )

ــ آمدم،حلقه به در کوفتم و برگشتم ( آریا ایران )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی ( آرش رضایی )

ــ نامه بنیاد خانواده سحر به دبیر کل ملل متحد ( بنیاد سحر )

ــ شعری برای زن دلاور ایرانی خانم بتول سلطانی عزیز ( فرزاد فرزین فر )

ــ ترجمه کتاب فرقه ها درمیان ما منتشر شد ( ابراهیم خدابنده )

ــ پیام خانم بتول سلطانی به قربانیان اسیر در قلعه اشرف در مورد تجاوز های جنسی ، ایدئولوژیک مسعود رجوی ( ایران قلم )

ــ شکست اخلاقی آمریکا و اتحادیه اروپا در قبال تروریسم ( فرزاد فرزین فر )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی - قسمت اول ( آرش رضایی )

ــ سوز و گداز  فرقه مجاهدین از روشنگری های فعالین حقوق بشر ( بتول سلطانی )

ــ خروج آمریکاییان از عراق و نگرانی رو به افزایش مجاهدین ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت دوم ( مهرداد ساغرچی )

ــ ذهن بیمار رجوی وانقلاب ایدئولوژی مجاهدین( علیرضا میرعسگری )

ــ کانون ایران قلم نسبت به تهدیدات تروریستی فرقه مجاهدین علیه خانم بتول سلطانی هشدار می دهد ( ایران قلم )

ــ غبار روبی از رای دادگاه کلمبیا در مورد سازمان مجاهدین ( بهار ایرانی )

ــ مجاهدین خلق از کجا تا به کجا؟ ( حامد صرافپور )

لینک به گزارش بیست و سوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه با آقای مصطفی محمدی از کانادا  و رضا صادقی از فرانسه

لینک به گزارش بیست و دوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن سخنرانی خانم نلی توماسینی فعال حقوق بشر از هلند

لینک به گزارش بیست و یکم سمینار پاریس ـ مصاحبه آقای بهزاد علیشاهی با آقای ایوب کردرستمی و خانم فریده براتی در حاشیه سمینار پاریس

لینک به گزارش بیستم سمینار پاریس ـ متن و فیلم مصاحبه با خانم حوریه محمدی  و آقایان بهادر خرمی و سعید حضرتی

لینک به گزارش نوزدهم سمینار پاریس ـ متن کامل سخنرانی خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی  + بخشی از فیلم های سمینار برای داونلود

لینک به گزارش هجدهم سمینار پاریس ـ سخنرانی خانم بتول سلطانی  + تماس خانم عبداللهی مادر یکی از قربانیان از مقابل  قلعه اشرف با سمینار پاریس  

لینک به گزارش هفدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزارکننده سمینار پاریس به دکتر نوری المالکی نخست وزیر عراق

لینک به گزارش شانزدهم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه آقای میلاد آریایی با خانم سعیده جابانی

لینک به گزارش پانزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقای آنتوان گسلر نویسنده و پژوهشگر سوئیسی  در سمینار پاریس

لینک به گزارش چهاردهم سمینار پاریس ـ حضور هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس در دفتر سازمان دیدبان حقوق بشر در پاریس

لینک به گزارش سیزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقایان مسعود جابانی و شمس حائری در سمینار پاریس

لینک به گزارش دوازدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزار کننده سمینار پاریس به وزیر دادگستری فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش یازدهم سمینار پاریس ـ سری دوم از عکس های سمینار پاریس

لینک به گزارش دهم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار پاریس به سفیر آمریکا در فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به قسمت نهم سمینار پاریس ـ سری اول از عکس های سمینار پاریس

لینک به قسمت هشتم سمینار پاریس ـ فیلم  کوتاهی از  برگزاری گردهمایی پاریس در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی در عراق

لینک به گزارش هفتم سمینار پاریس ـ ملاقات هیئتی از شرکت کنندگان در سمینار پاریس با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر

لینک به گزارش ششم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار بزرگ پاریس به دبیر کل سازمان صلیب سرخ جهانی با اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش پنجم سمینار پاریس ـ هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس با نهادهای بین المللی دیدار خواهد کرد

لینک به گزارش چهارم سمینار پاریس ـ آکسیون اعتراضی در حمایت از قربانیان فرقه مجاهدین در شهر پاریس

لینک به گزارش سوم سمینار پاریس ـ قطعنامه شرکت کنندگان در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ، کمپ اشرف ـ عراق

لینک به گزارش دوم سمینار پاریس ـ فعالان حقوق بشر خارجی و ایرانی رهبری فرقه مجاهدین را متهم می کنند

لینک به گزارش اول سمینار پاریس ـ حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ( کمپ اشرف ـ عراق

 

________________

قرائت قطعنامه سمینار پاریس  توسط آقای محمد حسین سبحانی

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=eErhoG7fmDQ

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=6x5zTeg_t2Q

قسمت سوم

http://www.youtube.com/watch?v=6RWEnw8QbB4

_______________________________________________________________________

سخنرانی آقای مسعود خدابنده

http://www.youtube.com/watch?v=xqBmEt5yWQo

 

_____________________________________________________________________-

سخنرانی آقای مصطفی محمدی در سمینار پاریس

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=uB2rD5zSOlc

 

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=B7VrWkWjfww

_____________________________________________________________________

 

سخنرانی خانم بتول سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی

 

برای مشاهده فیلم در یوتیوب بر روی دو آدرس زیر کلیک کنید ـ قسمت اول

 

http://www.youtube.com/watch?v=_zcWmc9uLGU

 

http://www.youtube.com/watch?v=XGTl4Y_lCd8

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد