_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

روزهای تاریک بغداد ( 60 )

درد کلیه یا درد جدایی

 

محمد حسین سبحانی

sobhani_m_h@hotmail.com

من طی مدتی که در" ستاد امنیت " بودم، متوجه شدم که اکبر معینی یکبار تا مرز جدایی از سازمان پیش رفته، ولی نمی دانم چه شده که وسط راه بُریده و تا به آخر به جدایی از سازمان ادامه نداده است. اما دلیلم برای این حرف چیست؟

یکبار با اکبر معینی در اتاق کارمان نشسته بودیم که وی به من گفت:

" دلم درد می کند و برای استراحت به آسایشگاه می روم."

از نظر من مسئله عادی و طبیعی بود و با اینکه در چهره اش درد و ناراحتی به چشم نمی خورد، ولی به وی گفتم:

اکبر کمک نمی خواهی؟ قرص برایت بیاورم؟

که وی تشکر کرد و گفت: نه باید بروم استراحت کنم. سپس خداحافظی کرد و رفت.

بعد از چند دقیقه ابراهیم ذاکری برای انجام کاری سراغ اکبرمعینی را از من گرفت. من به او گفتم:

"اکبر حالش خوب نبود و برای استراحت به آسایشگاه رفت."

ابراهیم ذاکری کمی متعجب شد و بطور غیر طبیعی وضعیت اکبر معینی را دنبال کرد. وی بلافاصله میر حسین موسوی سیگاری نیا را صدا زد و گفت:

" فاضل برو ببین مشکل اکبر دقیقاً چیه؟ بیماری او چیست؟"

موسوی سیگاری نیا گفت:

" احتمالاً سرش درد می کند." ذاکری حرف سیگاری نیا را قطع کرد و گفت:

"باشه، ولی خودت برو ببین دقیقاً مشکل او چیه؟ اگر لازم است او را به امداد (1) ببرید، ولی خودت مسئول رسیدگی به او باش و وضعیت وی را نیز به من گزارش بده."

موسوی سیگاری نیا هم گفت، باشه و در حالیکه یک سری کلاسور و پرونده زیر بغلش بود، به من گفت:

"حسن تو میتونی یک سری به اکبر بزنی؟ من هم الان می آیم."

من قبل از اینکه جوابی بدهم، ابراهیم ذاکری که در حال رفتن به اتاقش بود ــ و صحبت موسوی سیگاری نیا با من را شنیده بود ــ بلافاصله سرش را برگرداند و به فاضل گفت:

"بیا کارت دارم."

موسوی سیگاری نیا هم صحبتش را با من قطع کرد و به اتاق ابراهیم ذاکری رفت. من از نوع برخورد و پیگیری ابراهیم ذاکری، احساس کردم که او فکر می کند اکبرمعینی بیمار نیست و تمارض می کند.

حدسم این بود که موسوی سیگاری نیا را هم صدا کرد تا بطور خصوصی وی را توجیه کند و همچنین به موسوی سیگاری نیا بگوید چرا به من گفته است که سراغ اکبر معینی بروم.

قبلاً هم توضیح دادم، معمولاً افرادی که به مرز جدایی از سازمان می رسند، بخاطر ترس یا شرمندگی، ابتدا خودشان را به بیماری (2) می زنند و از کار و مسئولیت فرار می کنند. رباب صادقپور هم هر روز در نشست های خودش اکبر معینی را زیر "تیغ" می برد و بقیه بچه ها را هم تشویق به انتقاد از وی می کرد. ولـی اکبر معینی در نشست ها غیرفعال برخورد می کرد. من فکر می کردم که صادقــپور بی دلـیل به اکبر معینی گیر می داد و بعضی وقـت هـا هـم که واقعـاً به اکـبر معـینـی انتـقـادی

نبود، برای وی انتقاد می ساخت!!»

من از روی کنجکاوی به "آسایشگاه برادران" رفتم. قبل از ورود به آسایشگاه، از پنجره چشمم به اکبر معینی افتاد. وی روی صندلی نشسته و دستش را زیر چانه اش گذاشته و در فکر فرو رفته بود. بعد از چند لحظه به داخل آسایشگاه رفتم. اکبر معینی تا من را دید، تلاش کرد خود را از آن حالت خارج کند. او از روی صندلی بلند شد و به اتاق کمد ها (3) رفت تا لباس بردارد و به تن کند.

او از داخل کمدش یک پیژامه در آورد. مـن تا به حال ندیده بودم که هیچیک از بچه ها از پیژامه استفاده کنند. چون همه اعضا و مسئولین سازمان مؤظف بودند با لباس فرم دست دوم استراحت کنند. در همین فاصله زمانی موسوی سیگاری نیا هم از راه رسید. وی با اکبر معینی شروع به صحبت کرد و به او گفت:

"پاشو به امداد برویم که دکتر فاضل معاینه ات کند."

ولی اکبر معینی تلاش می کرد جوابی ندهد. او می گفت کمی کلیه هایم درد می کند و دکتر لازم نیست. ولی بر اثر اصرار موسوی سیگاری نیا وی پذیرفت که پیش دکتر فاضل برود. من هم می خواستم برای کمک همراه آنها بروم ولی سیگاری نیا گفت:

"تو نمی خواهد بیایی من خودم وی را به امداد می برم."

سیگاری نیا گزارش وضعیت وی را مستقیماً به ذاکری می داد. من در این مدت بارها می دیدم که اکبر معینی داخل آسایشگاه در حال قدم زدن و فکر کردن است و اساساً درد کلیه نداشت. به نظر من او درد جدایی داشت، ولی ترس، عدم جسارت و شاید بدهکار دانستن خود به سازمان، باعث عدم قاطعیت در تصمیم گیری او میشد.

 

زیرنویس ها:

(1) در هر قرارگاهـی با توجه به تعداد نیروهای مستقر در آن، درمانگاهـی وجود داشت که به "امداد" معروف بود. دکتر عباس شاکری ( دکتر فاضل) به دلیل حضور مسعود رجوی در قرارگاه بدیع زادگان، در این محل مستقر بود و مسئولیت امداد قرارگاه را نیز برعهده داشت.

 

 (2) اعضای ناراضی سازمان عمدتاً خودشان را به بیماری می زدند. به همین دلیل سازمان با انبوهی بیمار که کمر درد، معده درد و پا درد و.......... داشتند، مواجه بود ولی از طرفی هم نمی توانست خودش در باز کردن راه برای جدایی پیش قدم شود و به فردی که بیمار است یا خودش را به بیماری می زند، بگوید که بیماری تو دروغ است.

سرانجام مسعود رجوی برای خنثی کردن اعتراضات خاموش اعضای ناراضی سازمان، در بحثی تحت عنوان "مرزهای سرخ تشکیلاتی ــ ایدئولوژیک" به مطلبی اشاره می کند که به نقل از کتاب " ویران سازی نیرو" ــ نوشته آقای مهدی خوشحال ــ آورده می شود.

"خواهر و برادر مجاهد بیمار فلان بن فلان نداریم هر چند همه نوع مراعات و مراقبت و رسیدگی از بیماران داریم."

 

(3) هر آسایشگاه در قرارگاه بدیع زادگان حدود ۱۰الی ۱۲ تخت داشت که در چند اتاق چیده شده بود. ( البته در قرارگاه اشرف یا قرارگاه های نظامی تعداد افراد در هر آسایشگاه به ۳۰ الی ۴۰ نفر هم می رسید.) داخل هر آسایشگاه هم یک اتاق مخصوص کمد ها و میز اتو بود که به " اتاق کمد " یا " اتاق اتو " معروف بودند.

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد