مسعود هستم. خدابنده. متولد
۱۳۳۵
در تهران. از قبل از انقلاب با مجاهدین آشنا شدم و کم
کم عضویت شورای مرکزی، هیئت اجرایی، فرماندهی در ارتش،
مسئولیت حفاظت رهبری، عضویت شورای ملی مقاومت و خیلی
کارهای دیگر را در سازمان در ایران، عراق، اروپا،
آمریکا و بسیاری کشورهای عربی تجربه کرده ام و امروز
در لیدز انگلستان بخشی از آن سال ها را به خاطر می
آورم و برخی برداشت هایم را به استحضار می رسانم. مشرف
فرمودید. همراه باشیم.
سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت است. چند وقتی است که
در نوفل لوشاتو هستیم.
میهمانداری می کنم، جارو می زنم، غذا می پزم و هر کار
دیگری که لازم باشد. کارها سرو سامان ندارد، هیاتی حل
و فصل می شود. مدتی است خانه و زندگی در انگلستان را
ول کرده و به دنبال حضور در کنار حرکت مردمی در ایران
عازم فرانسه شده ام. همه این راه را آمده ام که بگویم
کاری از دست من بر می آید؟
آیت الله خمینی تازه رسیده، مدتی می مانم. همه هستند.
بچه های انجمن اسلامی طبعا بیشتر. قرار و مدارها
گذاشته می شود و به دنبال آن برنامه ریزی هایی که منجر
به رفت و آمد و حضور و سخنرانی دکتر ابوالحسن بنی صدر،
دکتر سروش، هادی غفاری (که تازه از تهران رسیده) و ...
در انگلستان انجام می شود. تا قبل از آن نشریه
"مجاهد"
که با استنسیل (دستگاه تکثیر بسیار ابتدایی آن روزها –
جهت اطلاع جوانترها) و تحت نظارت آقای قطب زاده (که
بعد ها به اتهام رابطه با آمریکا و قصد کودتا اعدام
شد) در خارج منتشر می شد را مخفیانه پخش می کردیم.
الان ولی وضعیت فرق کرده، بوی انقلاب می آید، دیگر
ترسی از پخش نداریم. واقعیتش ساواکی ها بیشتر از ما می
ترسند تا ما از آنها.
شب نامه ها روزنامه می شوند و طولی نمی کشد که
"کمیته
حمایت از مجاهدین خلق"
در انگلستان، بعد فرانسه و بعد آلمان و به تدریج
آمریکا و دیگر نقاط تشکیل می شود.
موسس و بنیانگذار آن دکتر رضا رئیسی است. دکتر از
نزدیکان حنیف نژاد و از معدود کسانی است که بیرون از
زندان است. حسین و محسن و حمید و... هم از نزدیکان در
خارج هستند، اگر چه جوان ولی هرکدام یلی آبدیده.
طولی نمی کشد که رشد انفجاری کمیته همزمان با باز شدن
درب زندان ها همه ما را غفلگیر می کند و چیزی نمی گذرد
که کمیته با تغییر شکل تشکیلاتی دور جدیدی از فعالیت
تحت نام جدید
"انجمن
دانشجویان مسلمان"
را آغاز می کند. دکتر زمزمه می کند که
"باید
بجنبیم تا سریع تر اتحادیه شود".
نباید چشم از جنبش داخل برداشت. اعضای سابقه دار سیاسی
اساسا یا از انجمن اسلامی هستند و یا از کنفدراسیون
دانشجویان جذب می شوند.
البته اعضایی که تازه سیاسی شده اند هم کم نیستند. فضا
بشدت انقلابی است. اصلا هیچ ایرانی ای نه حق دارد و نه
جرئت این که جزو گروهی نباشد. انگار بایدی است.
بزرگترین جرم نه حمایت از این یا آن که
"سیاسی
نبودن"
است. در این میان هر کس که به شکلی سبقه مسلمانی دارد
(یا به قولی آبش با کمونیسم به یک جوی نمی رود) و هم
به شکلی متجدد است (یا به قولی حزب اللهی نیست) لاجرم
در بین انتخاب های موجود، رو به مجاهدین خلق (و در
خارج کشور، انجمن دانشجویان مسلمان) می آورد. فعالین
روز و شب ندارند. انفجار تکثیر و تولید کتاب و مقاله و
فیلم و نوار. فعالیت مالی، جلسات و...
در این مرحله امکان تردد من بین تهران و لندن خوب است.
شناخته شده نیستم. راحت تردد می کنم. جمعه خونین را در
تهران و در میدان ژاله تجربه می کنم. اولین بار بود
چنین صحنه هایی را می دیدم. باورم نمی شد. و بعد باز
شدن درب ها و بعد بوی انقلاب و بعد ستادها و بعد
میلیشیا و بعد فضای خشک درگیری ها. خیلی طول نکشید که
دستور رسید باید به لندن برگردم و برگشتم. ولی لندن هم
بسرعت متفاوت می شود.
"برادر
رضا"
به تهران می رود ولی سر وقت بر نمی گردد. می گویند
آنجا در ستاد روی تحلیل ها بحث دارد و حرف گوش نمی کند
و کوتاه نمی آید.
مدتی می گذرد. تلفنی اطلاع می دهند که دکتر
"بریده"
و دیگر
"مجاهد"
نیست. اولین بار است که می شنوم کسی در زندان و زیر
شکنجه نیست ولی
"بریده"!
تلفنی اطلاع می دهند که هر کس با وی صحبت هم بکند او
نیز
"بریده"
و دیگر
"مجاهد"
نیست! تلفنی اطلاع می دهند که ما (من و داوود و مسعود
و ابراهیم و یکی دو تای دیگر) الان دیگر مستقیم به
تهران وصل هستیم.
رابطمان
"مصطفی"
یکی دو هفته بعد به لندن می آید با انبوهی توضیح که
سئوال بدون اجازه خوب نیست و سانترلایسم دموکراتیک
یعنی همین. محمود احمدی هم می آید. سن و سالی دارد. می
آید با توضیحات و دستورات جدید و خط و خطوط جدید. برخی
(عمدتا کسانی که کمی سن و سالشان بیشتر است) می گذارند
و می روند. بقیه قبول می کنند و می مانند.
بیست و سه چهار سالم بیشتر نیست. همه عقل سیاسی ام هم
بر می گردد به چهار تا کتاب دفاعیات مجاهدین دردادگاه
ها و بس. فکر می کنم (فکر که چه عرض کنم) خیلی مهم
نیست.
مهم انقلاب است. کار مجاهدین خلق پیش برود، من و رضا
رئیسی و این و آن چه اهمیتی داریم؟ مگر رضا رضایی وقتی
نارنجک کشید اول فکر کرد؟ زیر زبان سرود زمزمه می کنم.
"...ای
هموطن طریق تو تاریک بود و من، با خون خود چراغ رهت بر
فروختم..."
و می خوانم
"سر
کوچه کمینه، مجاهد پر کینه...".
رفتن
"برادر
رضا"
مترادف است با تعطیلی کلاس ها و آموزش ها و بحث ها.
انجمن زیر و رو می شود. خط جدید
"کار
مالی"
است و
"انتشارات"
و خلاصه فعالیت و پس دادن و نه کسب علم و دریافت کردن
از سازمان. مگر ما کنه هستیم که خون سازمان را بمکیم؟
باید لحظه به لحظه زندگی مان را که متعلق به سازمان
است طبق خطوط داده شده صرف کنیم.
الان وقت این کارها نیست. ای هموطن طریق تو تاریک بود
و...
خط جدید توضیح می دهد که معلومات زیادی باعث دردسر
است. علم بی عمل فاسد می کند. خط جدید
"میلیشیا"
می خواهد نه
"علامه".
به هر حال مشغول می شویم و الحق و الانصاف خوب هم
مشغول می شویم. نه تنها دانشگاه های لندن و پاریس و
فرانکفورت و... تسخیر شده اند که حتی خیابان های شهر
های مختلف اروپایی هم نمی توانند حضور روزمره ما را
نادیده بگیرند. البته در خط جدید دعوا حالا بین حزب
جمهوری و مجاهدین است. ارتجاع
(یعنی
آیت الله بهشتی) و هر کس که در مقابل وی بی تفاوت است،
دشمن جدید است. می خواهد حزب اللهی باشد، می خواهد
کمونیست یا اصلا چینی یا کوبایی. دشمن دشمن است.
این در حالی است که عکس شخص آیت الله خمینی در کنار
آرم سازمان در جلسات الزامی و اجباری است. تناقضی که
حتی سی خرداد هم نتوانست آن را حل کند.
بله سی خرداد آمد و رفت ولی جالب این بود که در خارج
کشور هنوز در جلسات مجاهدین از عکس آیت الله خمینی در
پشت سر سخنران استفاده می شد. موضوعی که حتی تا بعد از
هفت تیر هم ادامه داشت. این تناقض در آمریکا حتی به
صورتی باعث انشعاب قسمتی از انجمن شد. فرار (یا به قول
آن زمان عزیمت) مسعود رجوی و دکتر بنی صدر به پاریس و
دستور متعاقب آن مبنی بر برداشتن عکس آیت الله خمینی
از جلسات و تناقض آن با آنچه که تا آن زمان مطرح شده
بود برای بسیاری قابل قبول نبود. البته به خاطر فاصله،
مجاهدین اروپا یک مقدار از تهران عقب بودند و مجاهدین
آمریکا هم باز یک مقدار از اروپا عقب تر بودند (در
مورد موضع گیری های مجاهدین در قبال آیت الله خمینی در
سال های اول انقلاب جلوتر توضیح خواهم داد).
وضعیت مسخره ای بوجود آمده. درگیری بین مامورین حکومتی
و بدنه رها شده مجاهدین خلق در خیابان های تهران بیداد
می کند ولی در آمریکا هنوز عکس آقای خمینی، دکتر بنی
صدر و مسعود رجوی در کنار هم روی دیوار نشسته و کسی هم
جرئت حذف هیچ کدام را ندارد.
چیزی طول نکشید که بالاخره آنهایی که باید می رفتند هم
"بریدند"
و دیگر
"مجاهد"
نبودند و بقیه خودشان را با خط جدید و
"مبارزه
مسلحانه"
تطبیق دادند. روز ششم تیر بدون این که خودمان هم
بفهمیم چه می کنیم روی پیاده روی جلوی سفارت ایران در
لندن با رنگ سرخ نوشتیم
"مرگ
بر بهشتی"
و روز هفت تیر خودمان از آنچه در تهران گذشت
"شوکه"
شدیم.
زمان شاه عمر متوسط یک
"چریک"
را شش ماه تا یک سال می نوشتند. هیچ وقت به ذهنم خطور
نکرده بود که در ظرف کمتر از دو سال پس از پیروزی
انقلاب دو باره
"چریک"
شویم.
انگار اصلا کار دیگری به ما نیامده بود. راستی چه شد
که دو نیروی مدعی مسلمانی کمتر از دو سال بعد از
انقلاب اسلامی به این سرعت رو در رو قرار گرفتند؟
بیشتر توضیح خواهم داد. فعلا کمی دیگر با من در خارج
همراهی بفرمایید.
یکی دو هفته بعد دستور اشغال سفارتخانه های ایران در
کشورهای غربی رسید. هنوز عرقمان از درگیری با سفارت
دولت شاهنشاهی خشک نشده، روز از نو روزی از نو.
کشورهای ساده تر اول. سوئد، نروژ، فرانسه، آلمان،
کانادا، آمریکا و... اشغال سفارت تحت عنوان اعتراض به
"سرکوب
مجاهدین".
سفارت در لندن البته هم جزو سخت ترین ها بود و هم جزو
آخرین ها. انگلیس است دیگر. باید همه چیزش حتی سفارت
ایرانش هم با بقیه دنیا فرق داشته باشد. پنجاه و دو
نفر یک هفته با نردبان و طناب و غیره تمرین کرده بودند.
نقشه عملیاتش مثل عملیات فیلم دوازده مرد خبیث شده
بود. بالاخره سفارت اشغال شد. در اولین جلسه دادگاه
رسیدگی به اتهامات اشغال کنندگان، اسامی را خواندند سه
نفر زیر هجده سال (به قولی صغیر) بودند که مدیر مدرسه
پیگیرشان شده بود و دو نفر دکتر مشغول تدریس در
دانشگاه داشتیم که کلاس های درسشان تعطیل شده بود. نه
قاضی می دانست چه بگوید و نه دادستان می دانست چه خاکی
به سر ما بکند. سفارت هم زمین و زمان را به هم دوخته
بود که اینها (که غالبا بیش از یک دست لباس نداشتیم)
باید همین الان چند میلیون خسارت بدهند و غیره. به هر
حال.
چند وقتی را در زندان بریکستون لندن به سر بردیم.
همانجا دستور رسید که پس از خروج به پاریس بروم. آقای
رجوی و دکتر بنی صدر تازه رسیده بودند. قبل از آن
البته در ترددهای عباس داوری و دکتر صالح (برادر آقای
رجوی در پاریس) زمینه ها محیا شده بود.
آقایان با جت فانتوم آمریکایی به خلبانی سرهنگ معزی
(خلبان شخصی شاه) در یک فرودگاه نظامی در پاریس به
زمین نشسته بودند. فرمانده عملیاتی این
"عزیمت"
در تهران را مهدی افتخاری (فرمانده فتح الله) بر عهده
داشت. امروز که این مطلب را می نویسم با خبر شدم که وی
چند روز پیش در عراق جان به جان آفرین تسلیم کرده است.
مهدی افتخاری (که شخصا خوب می شناختم) درمقابل
"انقلاب
ایدئولوژی"
(طلاق
های اجباری و...) مقاومت کرد و نهایتا به خاطر فشارهای
وارده بلحاظ روحی صدماتی دید. بسیاری بارها خواستار
دیدار سازمان های حقوق بشری با وی شدند ولی هر بار که
کسی خواستار رسیدگی پزشکی به فرمانده فتح الله می شد،
وی را به جمع می آورند و با لقب
"طعمه
رژیم"
سرش می ریختند. مهدی متهم بود که با عدم
"دفاع
فعال از انقلاب ایدئولوژیک"
به صورت
"طعمه"ای
برای تبلیغات
"رژیم"
عمل می کند. مهدی با لقب
"قلوس"
(انگشت
ششم) و با رده
"هوادار"
مجاهدین تا هفته پیش کمپ اشرف در عراق را تحمل کرد.
خدا رحمتش کند.
الان که نگاه می کنم پایه گذاری مراکز خارج کشور
احتمالا از همان روز اول انقلاب و خروج مجاهدین از
زندان در دستور کار قرار داشته و ما بعدها در جریان
قرار گرفتیم.
همه جور کاری با همه گونه اولویت بندی از طریق ستاد
تهران ارجاع می شد. از برقرار کردن رابطه بین برخی
افراد معرفی شده توسط ستاد تهران و شرکت ها و افراد
عجیب و غریب در لندن و پاریس و واشنگتن و حل و فصل
ترددات سریع و مخفیانه عباس داوری و دیگران به کشورهای
اروپایی بگیر تا سفارش چشم مصنوعی برای اشرف رجوی
(ربیعی) و تهیه و ارسال وسائل استراق سمع و ترجمه کتاب
و هزار چیز دیگر در دستور کار قرار می گرفت.
به هر حال. اشغال سفارتخانه ها خواسته یا ناخواسته
پیام
"قدرت
آقای رجوی"
در خارج از کشور را هم در بطن خود داشت و به نوعی پیام
خارج کشوری انفجار حزب جمهوری اسلامی در داخل بود.
پیامی که آقای رجوی مسلما و به شدت به آن نیاز داشت.
آقای رجوی در اولین فرصت پس از ورود به پاریس قصد
سرنگونی قهر آمیز رژیم به دست مجاهدین خلق و جایگزینی
شورای ملی مقاومت در کمتر از شش ماه را اعلام نمود.
اعلامیه ای که اگر چه مبنایی واقعی نداشت ولی به هر
حال بهایش را میلیشیای باقی مانده در کشور با خون و
شکنجه و اعدام دادند.
تا جایی که به شخص من بر می گشت، بعد از سی خرداد مسیر
من دیگر مشخص تر بود. دو سه هفته تحویل دهی
"انجمن
های خارج کشور و وصل آنها به پاریس"
و دو سه هفته هم راه اندازی کارهای اجرایی
"نشریه"
در پاریس که قرار شد چند شماره ای بنام انجمن و بعد
تحت عنوان سری جدید
"مجاهد"
تولید شود. حالا دیگر کارم در خارج تمام شده بود.
ماموریت بعدی در راستای جمع و جور کردن ریخت و پاش های
بعد از سی خرداد است.
ماموریت بازگشت به داخل ولی این بار به کردستان.
آخر شب است. در هتلی در مونیخ در کنار آقای سعید
شاهسوندی نشسته ام. تازه وصل شده ام و قرار است با
ایشان کار کنم. هر دو نماز خواندیم و هر دو جلوی هم
نشستیم و گریه کردیم. امروز خبر کشته شدن موسی خیابانی
و اشرف ربیعی رسید. تاکید موکد شده که در این مامویت
به هیچ وجه به مجاهدین وصل نشویم. رابطه با عراق نباید
لو برود. دیروز فرستنده رادیوی ده کیلو واتی
"زیمنس"
آلمان با مقادیری فرستنده های کوچک تر
"دریک"
آمریکایی و ژنراتور و پوتین و لباس گرم و چادر و ...
برخی موارد دیگر را تحویل ترانزیت داده ایم. کاغذ های
خرید فرستنده ها برای افغانستان است ولی قرار است مقصد
را به بغداد تغییر بدهند. فردا صبح با چند تن بار
همراهمان عازم بغداد هستیم. آنجا با کمک ستون ارتش
عراق محموله مان را به مرز می رسانیم. رودخانه زاب،
مرز ایران و عراق، از اینجا به بعد تردد با قاطر و یا
پای پیاده است. ماموریت جدید، انتقال و راه اندازی
رادیو مجاهد در کوه های زیر سردشت و البته در کنار آن
راه اندازی پیشمرگه مجاهد خلق، خارج کردن سرمایه های
سازمان از داخل، عملیات مرزی و عملیات در عمق و ...
خداوند رحمت کند دکتر قاسملو را. اعتماد کرده. به
شورای ملی مقاومت پیوسته. الان هم با دست باز امکاناتش
را در اختیار ما گذاشته و در کنار مقر مرکزی حزبش
جایمان داده تا مگر حجم خسارات
"سی
خرداد شصت"
را تا حد امکان پایین بیاوریم.
به جرئت می توانم بگویم که بیش از نود و پنج در صد
مجاهدین (و شورایی ها) ای که توانستند بعد از سی خرداد
از کشور خارج شوند از این مسیر و با این کمک ها
گریختند.
بله. امروز سی سال از آن سی خرداد می گذرد. مبارزه
مسلحانه ای که با چند شلیک آغاز شد ولی طی این سی سال
ده ها هزار ایرانی، عراقی و حتی آمریکایی، انگلیسی،
فرانسوی و افغانی و... را به کام خود کشیده. کمتر کسی
را می شناسم که در کنار ابراز همدردی با خانواده های
قربانیان این خشونت از هر طرف، اذعان به بی ثمر بودن
آن نکند. راستش خیلی ها را می شناسم که معقدند اگر
خشونت سی خرداد و سرکوب های پس از آن نبود الان خیلی
جلو تر هم بودیم. خیلی ها را می شناسم که اولین و
آخرین قربانی برق شمشیر و لوله سلاح را نیروهای
دموکراتیک و آزایخواه می دانند.
به هر حال سی سال گذشت و خشونت های همه طرف های درگیر
در این سال ها به بهانه آن روز و به بهانه
"آغاز
مبارزه مسلحانه"
یا
"فاز
نظامی"
مصادره شد. انگار این یک اصل است که خشونت باید خشونت
بیاورد. انگار اگر یر به یر نشویم نمی شود. انگار ته
هم ندارد و نمی شود ولش هم کرد. انگار این دور باطل
باید تا ابد ادامه داشته باشد. ولی این سوال هم همیشه
باقی است. آیا راه حل دیگری نبود؟ و مهمتر از آن آیا
کسی از طرفین درگیر هست که
"مقصر"
نباشد؟ برخی می گویند یک دست صدا نداره. برخی جلوتر می
روند و می گوید هر دو دست باید بخواهند که بشدت به هم
بخورند تا صدا بدهد.
شکی نیست که هر دو طرف می دانستند و می خواستند که
تظاهرات سی خرداد شصت به خشونت کشیده شود. شکی نیست که
هر دو طرف سی خرداد را روز زورآزمایی و روز رو در رویی
نهایی می دیدند و از هفته ها قبل خود را آماده کرده
بودند. منظورم آمادگی نظامی است والا که آمادگی غیر
نظامی از همان روز باز شدن درب زندان ها آغاز شده بود.
طاقت رژیم در مقابل گروهی که تن به خلع سلاح نمی داد،
مجلس را جلوی رئیس جمهور و رئیس جمهور را جلوی رهبر
قرار داده بود، روابط خارجی اش چند برابر وزارت خارجه
شده بود و بشدت به دنبال تربیت و آموزش نیروی نظامی
خودش بود طاق شده بود. منتظر بهانه می گشت. طاقت
مجاهدین هم طاق شده بود. رژیم حاضر به دادن کوچکترین
امتیاز نبود. رد صلاحیت در انتخابات، بستن ستادهای
علنی، سنگ اندازی در نشر و پخش نشریه، ممنوعیت از
رادیو تلویزیون و...
روز سی خرداد و روزهای بعد از آن خشن ترین و صبعانه
ترین روزهای تاریخ ایران پس از انقلاب است. تیرباران
دسته جمعی برخی از دستگیر شدگان به محض ورود به زندان.
اعدام دختران میلیشیایی که حتی نام آنها را هم نمی
دانستند. هجوم به ستادها و مراکز علنی و ضرب و شتم و
گاها قتل کسانی که در این ستادها صرفا به کارهای معمول
اداری مشغول بودند و بالاخره شکار بدنه رها شده سازمان
در محله ها و خانه ها صرفا به جرم هواداری و پخش نشریه.
از این روز به بعد حکومت
"اعلامیه
ورود به فاز نظامی"
سازمان مجاهدین خلق را مستمسکی قرار داد برای زیر پا
گذاشتن مینیمم های حقوق قضایی، مدنی و حتی منطقی و
عقلانی دختران و پسرانی که نه تنها کوچکترین نقشی در
انتشار این اطلاعیه نداشتند که بسیاری حتی مفهوم مشخص
آن را هم درست نمی دانستند.
از این روز به بعد مجاهدین خلق هم همزمان هر کاری که
توانستند کردند. استفاده از نفوذی هایی همچون کلاهی و
کشمیری و قدیری و... انفجار مسجد ابوذر تهران، ترور
آیت الله خامنه ای، انفجار دفتر حزب جمهوری و قتل آیت
الله بهشتی و دو ماه بعد انفجار نخست وزیری و قتل رئیس
جمهور و نخست وزیر وقت و باز عملیات انتحاری بیشتر و
ترور آیت الله قدوسی، مدنی، دستغیب، هاشمی نژاد.
طی این سال ها دو شعار در گوش من مانده و هر چه زمان
بیشتر گذشته، برایم مفهوم تر شده. از یک طرف شعار
"حزب
فقط حزب الله"
طرفداران حزب جمهوری اسلامی آن زمان است و از طرف دیگر
شعار
"یا
همه چیز یا هیچ چیز"
طرفداران مجاهدین خلق آن وقت ها. هر چه زمان جلو تر می
رود این شعارها غیر واقعی تر، غیر انسانی تر و غیر
معقول تر بنظر می رسند. هر دو اینها مطلق بودن موجودیت
و حقانیت
"من
یا ما"
و نفی هر گونه موجودیت یا حقانیت
"تو
و شما"
را به نمایش می گذارند. بدون کمرنگ کردن تاثیر پارامتر
های مختلف در به وجود آمدن روز سی خرداد شصت (داخلی و
خارجی) باید اذعان کرد که طرز تفکر و برداشتی که چنین
شعارهایی را تولید می کند لاجرم راهی جز رو در رویی
حذفی نخواهد یافت. وقتی در سیاست چنین شعاری مطرح می
شود معنی خاص خودش را می یابد. می گوید ببین،
آپوزیسیون خوب از نظر من آپوزیسیون مرده است. و دیگری
می گوید ببین، حکومت خوب هم حکومتی است که من با قهر و
بمب سرنگونش کرده باشم.
خوشبختانه اکنون بعد از سی سال به جرئت می توان گفت که
جامعه ما تا حد زیادی به قبح استفاده از ابزارهایی
همچون
"ترور
و مبارزه مسلحانه"
از یک طرف و
"جو
وحشت و سرکوب"
از طرف دیگر پی برده است و طبعا عدم مشروعیت اجتماعی
این ابزارها امکان استفاده از آنها را بشدت محدود تر و
مشکل تر می کند.
شاید محکومیت ترور اسد الله لاجوردی از طرف برخی
نیروهای آپوزیسیون جمهوری اسلامی یکی از اولین نشانه
های حرکت جامعه به سوی
"تقبیح
خشونت تحت هر عنوان"
باشد که در ذهنم جرقه زده و به خاطرم مانده و همان
زمان به فکر فرو برده. هر چه هست با قاطعیت نسبی می
شود گفت که جامعه امروز دیگر نه انفجار حزب جمهوری
اسلامی را نشانه قدرت می داند و نه واکنش های به این
انفجار در روزهای بعد را عقلانی، شرعی، قانونی و یا
موثر می انگارد. طبعا جامعه برای رسیدن به این برداشت
و دیدگاه بهای بسیار بالایی هم پرداخته است.
سی خرداد شصت البته زاویه دیگری هم دارد که نباید
فراموش کرد. این روز مسلما آغار شکست یک توهم و یک
تئوری غلط هم بود. این روز اگر چه شروعی بود بر سیاه
ترین دهه تاریخ بعد از انقلاب ولی در عین حال شروعی
بود بر گذار به بلوغی سیاسی. شکست توهمی خشن که خود را
مطلق حق و طرف مقابل را باطل تمام عیار می دانست.
اسدالله لاجوردی، سمبل خشونت در جمهوری اسلامی، رئیس
زندان اوین، یک دهه بعد در بازنشستگی قربانی خشونتی شد
که خود سال ها در آن دمیده بود و مسعود رجوی نیز سه
دهه بعد از شکست توهمش در
"به
دست آوردن همه چیز"
اکنون هشت سالی است که روزگار را
"بدون
هیچ چیز"
در اختفا می گذراند.
حال با این سابقه و با این توضیحات و با این نگاه و با
اجازه شما به روندی که به سی خرداد رسید می نگرم.
روندی که به سی خرداد رسیدمی دانیم که مجاهدین خلق
شرکت در انتخابات قانون اساسی را تحریم کردند و به
همین دلیل آیت الله خمینی دستور داد تا نام کاندیدای
گروه مجاهدین از لیست انتخابات ریاست جمهوری در سال
۵۹
حذف شود. ولی مجاهدین قبلا هم از تبدیل مجلس موسسان به
خبرگان انتقاد کرده و در عین حال در انتخابات آن شرکت
کرده بودند و البته به جایی هم نرسیده بودند. در آن
انتخابات از پنج کاندید سازمان یک نفر انتخاب شد که آن
هم آیت الله طالقانی بود که چون کاندیدای بسیاری از
گروه های دیگر هم بود، نمی توان پیروزی انتخاباتی اش
را الزاما به حساب حمایت مجاهدین گذاشت.
اینجا لاجرم این سوال پیش می آید که آیا اجازه شرکت
مجاهدین در انتخابات ریاست جمهوری می توانست جلوی
خشونت سی خرداد را بگیرد؟ می دانیم که مجاهدین پس از
حذف کاندیدشان، رایشان را به آقای بنی صدر دادند. آیا
اگر چنین نبود صحنه سیاسی ایران متفاوت می شد؟ شاید.
شاید هم نه. ولی هر چه هست حداقل می توان گفت که این
حذف از انتخابات میزان محبوبیت مجاهدین را تا مرحله
دوم انتخابات مجلس در پرده ابهام نگه داشت. و باز می
توان حدس زد که ریختن همین رای نا مشخص مجاهدین به نام
دکتر بنی صدر باعث شروع اولین نزدیکی ها و چراغ های
مخفیانه سازمان به رئیس جمهور وقت شده باشد.
ادامه این حرکت و یارگیری را می توان در بسیج نیرویی
میلیشیای مجاهدین در سخنرانی هفدهم شهریور
۱۳۵۹
دکتر بنی صدر در میدان ژاله دنبال کرد و شرکت مجاهدین
در سخنرانی آقای بنی صدر به مناسبت
۲۲
بهمن در میدان آزادی و شرکت در سخنرانی چهاردهم اسفند
۱۳۵۹
در دانشگاه تهران که یقینا بدون حذف نام کاندید ها
الزاماتش محیا نمی شد.
در ادامه این مسیر می بینیم که درگیری بین طرفداران
حزب جمهوری اسلامی و طرفداران آقای بنی صدر در همین
سخنرانی دانشگاه تهران (اسفند
۵۹)
و دستگیری برخی افراد توسط گارد ریاست جمهوری مشخصا
روابط پنهانی مجاهدین و دست پشت پرده آنها در دمیدن به
آتش اختلافات را روشن می سازد. در پی این اتفاق و از
این زمان روابط مجاهدین با آقای بنی صدر عملا زیر ذره
بین آیت الله خمینی و حزب جمهوری اسلامی قرار می گیرد
و طولی نمی کشد که سران حزب جمهوری انبوهی از مدارک را
به اطلاع آیت الله خمینی می رسانند که این منجر به
صدور حکمی می شود که دکتر بنی صدر را در روز بیست
خرداد شصت از مقام فرماندهی کل قوا معزول می کند.
احساس خطری که این عزل در آقای بنی صدر به وجود آورد
نمی تواند در مخفی شدن وی بی اثر بوده باشد. با مخفی
شدن وی، آیت الله خمینی طبق دستوری آقای هاشمی
رفسنجانی، رئیس وقت مجلس را مامور کرد تا لایحه عدم
صلاحیت آقای بنی صدر را در مجلس دنبال کنند. مخالفت
علنی مجاهدین خلق با لایحه عدم صلاحیت رئیس جمهور را
می توان به عنوان آخرین قدم در پروژه به دام افتادن
آقای بنی صدر تبیین کرد. صحنه ای را در نظر بگیرید که
در آن نمایندگان مجلس در حال بررسی لایحه ای با
پشتیبانی شخص آیت الله خمینی هستند، خود رئیس جمهور
مخفی شده و هیچ حضوری ندارد ولی میلیشیای مجاهدین خلق
در خیابان ها تحت لوای حمایت از آقای بنی صدر راه
پیمایی و فعالیت می کند.
بعدها که شورای ملی مقاومت از دل این نزدیکی بیرون آمد
مسئول شورا (آقای رجوی) هدف وحدت با بنی صدر را
"جلوگیری
از وحدت او با نیروهای دیگر در داخل و خارج و تشکیل یک
آلترناتیو ضد انقلابی"
ذکر می کند و ادامه می دهد که
"...به
کار انداختن شناخته شدگی و اعتبار داخلی و بین المللی
آقای بنی صدر به عنوان رئیس جمهور، در مسیر بر پائی
آلترناتیو دمکراتیک، به جای نادیده گرفتن، بی استفاده
گذاشتن و یا تلف نمودن این شناخته شدگی و یا خدای
ناکرده بر جای گذاشتن این اعتبار برای آلترناتیوهای
غیر اصیل...".
سی خرداد شصت در واقع ادامه الزامی و طبیعی همین
راهپیمایی ها بود. راه پیمایی از مبداء دانشگاه تهران
در حالی شروع شد که همه (از جمله دوربین های تلویزیونی
در مجلس) منتظر اعلام قریب الوقوع تصویب لایحه عزل
آقای بنی صدر از ریاست جمهوری توسط مجلس بودند.
رژیم آن روز تصمیم به جلوگیری از راهپیمایی اعتراضی
مجاهدین داشت و آماده سازی های لازم را انجام داده
بود. شاهدان عینی می گویند که راهپیمایان در حوالی
میدان فردوسی با نیروی انتظامی روبرو شدند. اصرار بر
ادامه تظاهرات و جلوگیری رژیم از ادامه تظاهرات باعث
درگیری چند ساعته ای شد که در نتیجه یک پمپ بنزین و
تعدادی خودرو به آتش کشیده شد. این تظاهرات با دستگیری
حدود صد نفر پایان یافت. بسیاری از کسانی که حضور
داشتند معتقدند که اصل قضیه نه قبل و نه در حین
تظاهرات، بلکه بعد از خاتمه تظاهرات سی خرداد اتفاق
افتاد.
فردای آن روز روزنامه کیهان عکس تعدادی دختر جوان را
چاپ کرد و زیر آن از خانواده هایشان خواست تا با در
دست داشتن شناسنامه به دادستانی انقلاب مراجعه کنند.
همزمان مجاهدین خلق هم طی اعلامیه ای پایان فاز فعالیت
سیاسی و شروع فاز فعالیت نظامی را اعلام کردند.
آن روز همه می دانستند که
"فاز
نظامی"
یعنی
"خون"
و این هم موضعی نیست که بتوان به این راحتی از تبعات
آن شانه خالی کرد، ولی کمتر کسی می دانست که کوچکترین
برنامه ای برای تدارک سنگر بندی و یا حداقل الزامات
دفاع برای بدنه سازمان در این فاز تهیه نشده است. همه
منتظر بودند توسط سر تیم ها خط جدید و برنامه جدید را
دریافت کنند.
همه منتظر بودند تا توضیحی در مورد این
"فاز
نظامی"
که اطلاعیه اش داده شده است دریافت کنند. ولی چنین نشد
و اکثر میلیشیا در روزهای بعدی در حالی که در خانه
نشسته بودند به جرم اعلام
"فاز
نظامی"
دستگیر شدند.
متاسفانه اشتباه محاسبه مجاهدین در مقابله با حکومت نه
از این نقطه شروع شده بود و نه به این نقطه پایان
یافت. شروع اشتباه محاسبه سیاسی مجاهدین تحلیلی بود که
بواسطه آن از آغاز انقلاب جناح حاکم و مغز متفکر و
رهبر این جناح را آیت الله بهشتی دانسته و آیت الله
خمینی را هم اگر چه همنوع ولی بازیچه تحلیل های وی می
دید. این تحلیل حالا می گفت حکومت پس از حذف بنی صدر
یکپارچه شده و دیکتاتور واقعی کشور اکنون آیت الله
بهشتی است. پس با زدن این سر (آیت الله بهشتی) رژیم
سرنگون خواهد شد.
مسعود رجوی در
"پیامی
به خلق قهرمان ایران"
در نشریه مجاهد شماره
۱۰۲ (دوم
دی
۵۹)
خطاب به حزب جمهوری (ارتجاع) می گوید:
"بایستی
بدون هیچ پرده پوشی با صراحت تمام به عنوان نماینده ای
از جانب نسلی که با خون و آتش، خود درخت انقلاب را
بارور ساخت، به همه افراد و مقاماتی که مجددا پای
جهانخواران را به این میهن باز می کنند گوشزد کنم که
اگر به دادگاه های اخروی الهی باور ندارید، مبادا
دادگاه های خروشان و بی امان خلق را فراموش کنید...
باز هم صریحا تذکر می دهم که تا وقتی که یک انقلابی و
یک مجاهد خلق در میهن ما وجود دارد، آمریکا نباید و
نخواهد توانست که به این کشور باز گردد."
سازمان در سرمقاله نشریه مجاهد شماره
۱۰۵ (بیست
و سوم دی
۵۹)
تحت عنوان
"حزب
حاکم یا حاکمیت حزبی"
و باز در مقاله ای در نشریه مجاهد شماره
۱۰۶ (اول
بهمن
۵۹)
با عنوان
"آقای
بهشتی خود را به کوچه علی چپ می زند"
مدعی رابطه بهشتی، حزب جمهوری اسلامی و آمریکا و ساخت
و پاخت های پنهانی می گردد. نشریه مجاهد شماره
۱۰۷ (هفتم
بهمن
۵۹)
صریحا با عنوان
"دعاوی
ضد امپریالیستی در آزادی گروگان ها"
باز به همین رابطه اشاره دارد و در شماره
۱۰۹ (بیست
و سوم بهمن
۵۹)
سرمقاله ای ارائه می دهد تحت عنوان
"حزب
جمهوری، جریان چماقداری"
و باز مقاله دیگری با تیتر
"آقای
بهشتی متخصص بند و بست با شیطان بزرگ".
مروری بر نشریات آن زمان نشان می دهد که تمامی نوشتار
های مجاهدین تا زمان انفجار حزب جمهوری اسلامی تاکید
موکد بر رهبری تمامی سیاست های خارجی و داخلی کشور
توسط آیت الله بهشتی دارد. (و بدین خاطر بود که انجمن
های سازمان در خارج کشور حتی بعد از سی خرداد هم عکس
های آقای خمینی را در جلسات در کنار آرم سازمان، پشت
سر سخنران نصب می کردند)
حال دقتی کنیم بر شعار های اعلام شده توسط مجاهدین
برای تظاهرات سی خرداد. این شعارها سه روز قبل از
تظاهرات در بیست و هفتم خرداد در شماره
۱۲۵
نشریه مجاهد منتشر شده اند.
"مرگ
بر بهشتی – زنده باد آزادی"
"استقلال
و آزادی با مرگ بهشتی"
"مسلمان
بپا خیز، حزب شده رستاخیز"
حزب جمهوری اسلامی هفتم تیر منفجر و آیت الله بهشتی و
بسیاری دیگر به قتل رسیدند.
یک ماه بعد در هشتم شهریور
۶۰
خبر انفجاری دیگر و کشته شدن رجایی و باهنر رئیس جمهور
و نخست وزیر جدید کشور شنیده شد. به دنبال آن آقای
رجوی مدعی شد که حکومت طی سه الی شش ماه سرنگون خواهد
شد. البته آقای رجوی بعدها گفت که این نه یک زمانبندی
که یک تمایل سازمانی بوده است.
ماه مهر
۱۳۶۰
است. مجاهدین خلق هنوز بر سقوط
"رژیم"
در چند ماه اصرار دارند.
میلیشیای مسلح هر روز در شهری تظاهراتی دیگر بر پا می
کنند ولی لو رفتن خانه های تیمی، عملیات سپاه علیه
مجاهدین، اعدام ها و بالا تر از همه مطرح شدن
"تنها
گذاشتن اعضا و هواداران و فرار به پاریس"
ورق را بر می گرداند. سازمان اعلام می کند که مسئول
شورا (آقای رجوی) به اجبار تن به این سفر داده است و
موسی خیابانی در نواری صوتی سعی می کند تا جلوی تبدیل
شدن
"عزیمت"
به
"فرار"
را بگیرد:
"...من
و بچه های دیگر هر روز که می گذرد به اهمیت وجود تو در
خارج بیشتر پی می بریم و از اینکه در برابر مخالفت های
تو تسلیم نشدیم و تصمیم به عزیمت تو به خارج گرفتیم
خوشحال تر و راضی تر از پیش هستیم. فکر می کنم خودت هم
الان این را قبول کرده باشی که آنهمه اصرارت به ماندن
در داخل و اکراهت از مسافرت موردی نداشت..."
کم کم عملیات به خطی تحت عنوان
"پاسدار
کشی"
یا خط
"هفت
هفتم"
(یعنی
هفت عملیات کوچک در یک هفته رژیم را ساقط می کند)
تبدیل می شود. به دنبال آن انقلاب ایدئولوژیک، طلاق
خانم عضدانلو از آقای ابریشمچی و ازدواج همزمانش با
آقای رجوی چند روز بعد از جدا شدن وی از همسر دومش
فیروزه بنی صدر. برکناری علی زرکش از فرماندهی داخل
(علی بخاطر عدم قبول ازدواج آقای رجوی به عنوان
"انقلاب
ایدئولوژیک"
خلع رده شد و در عملیات فروغ جاویدان با رده هوادار
سازمان کشته شد) و به دنبال آن فروکش کردن عملیات
داخل، عقب نشینی نیروهای عراقی در جنگ با ایران.
انتقال مرکز سازمان به عراق، آتش بس، عملیات فروغ
جاویدان و تا سرنگونی صدام و خلع سلاح. امروز سازمان
مجاهدین خلق مدعی است که
"مبارزه
مسلحانه"
را سال ها قبل به کناری گذاشته است. اگر چه حتی کسانی
که امروز در غرب معتقد به استفاده از این سازمان به
عنوان ابزاری در مقابل حکومت ایران هستند، چنین نظری
ندارند (والا که دیگر چه ابزاری و به چه مصرفی؟) ولی
امیدوارم چنین باشد. نه به خاطر گذشته سازمان که آن را
باید به دادگاه ها سپرد، بلکه به خاطر آینده جوانانی
که می توانند گذشته ما را چراغ راه آینده خود کنند.
نمی توان از سی خرداد شصت صحبت کرد ولی به تاثیرات آن
نظری نداشت. سی سال پس از اعلام
"آغاز
مبارزه مسلحانه"
باید بالاخره دستاوردهای این سی سال را به صورتی نشان
داد. هر چند شخصا امیدوار نیستم، ولی مسلما ارائه یک
جمعبندی عقلانی از سی سال
"مبارزه
مسلحانه"،
مینیمم مسئولیت سازمان و رهبر آن در قبال تمامی
متضررین جانی و مالی
"ورود
به فاز نظامی"
در سی خرداد سال شصت است.
انشاءالله روزی یک جمعبندی واقع گرایانه هم مقدر شود و
پاسخی از سازمان مجاهدین خلق بشنویم. سی سال گذشت.
مجاهدین خلق آن روز در چه نقطه ای بودند، اکنون در چه
نقطه ای هستند".
و سوال مهمتر این که
"چرا؟".
ولی تا جایی که به ما و شما و به قولی
"غیر
سازمانی ها"
بر می گردد. سی سال پس از سی خرداد شصت، امروز بوضوح
می توان بلوغ سیاسی نیروهایی را دید که تا بن استخوان
معتقد به مبارزه مدنی و اجتماعی اند. تا بن استخوان به
خطرات خشونت و انحرافاتی که به وجود می آورد واقفند و
از یک طرف پافشاری و استقامت و از طرف دیگر گذشت و
بخشش
(بدون
فراموش کردن) را راه حرکت به جلو می دانند.
امروز به جرئت می توانم بگویم که تجارب نسل ما و توفیق
ها و شکست های نسل ما بخشی از دانش جوانانمان در مسیر
پر پیچ و خم آینده است. جوانانی که سبز را جانشین سرخ
و تجارب گذشته را چراغ راه آینده می کنند.
تروریسم مجاهدین خلق (فرقه رجوی) با پشتیبانی امریکا و
اسرائیل، نمک آشی که برای "جنبش سبز" پخته اند
.
... فاکتوری که باید به این مسئله اضافه کرد همان آش
زهر آگینی است که مدتها است برای این جنبش در حال تهیه
بوده و دیروز کامل شد. آشی که دیگش را سخت سران جمهوری
اسلامی از یک سال قبل تهیه کرده بودند، آتش آن را
اسرائیل بر افروخت، نخود و لوبیا را نومحافظه کاران و
صهیونیست ها و سبزیجاتش را سیاست خارجی ایالات متحده
امریکا به ترتیب در دیگ ریختند و البته فلفل و نمکی کم
داشت که آن را هم حامیان جنگ و عمله کمپانی های
تسلیحاتی در واشنگتن و بروکسل و لندن با دست باز تحت
عنوان "حمایت علنی از تروریسم" اضافه کردند (آنقدر که
به اقرار برخی از میان خودشان آش شورشد). بله. ادویه
اضافه شده توسط حامیان علنی و جنجالی اسرائیل و امریکا
از تروریسم مجاهدین خلق بر علیه مصالح عالیه مردم
ایران طبعا قدم نهایی ولی الزامی بود و مسلما آش
تولیدی بدون آن ادویه تروریستی آخر، قابل خوراندن به
این مردم نبود ...
امروز، دوم مارس 2011، مجلس ایران گزارشی در مورد
تظاهرات 14 فوریه (بیست و پنجم بهمن) ارائه کرد. اعلام
این گزارش یکی دو روزی به تاخیر انداخته شد تا مشخصا
نتیجه تظاهرات دیروز (اول مارس) که توسط "جنبش سبز" در
حمایت از آزادی میرحسین موسوی و مهدی کروبی اعلام شده
بود ارزیابی گردد.
نتیجه این تظاهرات طبعا برای برگزار کنندگان آن مایوس
کننده تر از انتظارات بود. به جرات می توان گفت که در
مقایسه با تظاهرات مشابه یا قبلی، این بار تعداد زیادی
به این تظاهرات نپیوستند. متاسفانه عدم حضور تعداد
قابل توجه مردم در این تظاهرات نه تنها باعث سرخوردگی
در طیف هواداران آپوزیسیون می شود که در کنار آن پیام
مشخص خود را برای سران جمهوری اسلامی ایران خواهد
داشت.
میدانیم که بیش از یک سال است که سران حاکم و
دستگاههای ذیربط با مانورهای مختلف خود در پی جدا کردن
آقایان موسوی و کروبی از بقایای پایگاه اجتماعی و ملاء
هوادارانشان در کشور بوده اند. بنظر می رسد با حرکت
تدریجی رو به جلوی این خط اکنون پیام این تظاهرات برای
پیش برندگان روند فوق این باشد که امروز زمان رسیدن به
خدمت آقایان موسوی و کروبی فرا رسیده است. و البته
بوضوح قابل رویت است که در پی اعلام علنی امروز گزارش
مجلس، تمامی قدم های بعدی راه یکی بعد از دیگری تبئین،
تعیین تکلیف و علامت گذاری شده اند.
ولی آیا می توان تقصیر عدم حضور گسترده (و مورد نیاز
برای ادامه مخالفت) مردم در تظاهرات دیروز را تماما
نتیجه عدم اقبال آپوزیسیون داخلی جمهوری اسلامی دانست؟
مگر واقعیت معلوم این نیست که بسیاری از مردم کشور به
هزار و یک دلیل بشدت با حکومت موجود مخالفند؟ و مگر نه
این که قرار بود این "جنبش سبز" همه مردم ناراضی را در
بر بگیرد؟ چه شد؟
از طرف دیگر انداختن تمامی تقصیر به گردن دولت کنونی
نیز نمی تواند عاقلانه باشد. حتی اگر دشمنی آپوزیسیون
داخلی رژیم جمهوری اسلامی با دولت کنونی را
آنتاگونیستی در نظر بگیریم، بنظر نمی رسد حکومت حداقل
در تظاهرات دیروز مجبور به استفاده از سرکوب گسترده
شده باشد. اگر چه باز فراموش نمی کنیم که مینیمم کتک
زدن و باتوم و گاز اشک آور هم برای هر تظاهر کننده ای
در هر کجای جهان که باشد ناخوش آیند است. پس قضیه
چیست؟ چه شد؟
شاید فاکتوری که باید به این مسئله اضافه کرد همان آش
زهر آگینی است که مدتها است برای این جنبش در حال تهیه
بوده و دیروز کامل شد. آشی که دیگش را سخت سران جمهوری
اسلامی از یک سال قبل تهیه کرده بودند، آتش آن را
اسرائیل بر افروخت، نخود و لوبیا را نومحافظه کاران و
صهیونیست ها و سبزیجاتش را سیاست خارجی ایالات متحده
امریکا به ترتیب در دیگ ریختند و البته فلفل و نمکی کم
داشت که آن را هم حامیان جنگ و عمله کمپانی های
تسلیحاتی در واشنگتن، بروکسل و لندن با دست باز تحت
عنوان "حمایت علنی از تروریسم" اضافه کردند (آنقدر که
به اقرار برخی از میان خودشان آش شورشد).
بله. ادویه اضافه شده توسط حامیان علنی و جنجالی
اسرائیل و امریکا از تروریسم مجاهدین خلق بر علیه
مصالح عالیه مردم ایران طبعا قدم نهایی ولی الزامی بود
و مسلما آش تولیدی بدون آن ادویه تروریستی آخر، قابل
خوراندن به این مردم نبود.
آشپزهای آشپزخانه حکومت ایران هم از حق نگذریم خبرگی
کافی را داشتند که با بکار گیری الزامات تهیه شده، آش
مورد نظر را به بهترین وجه آماده کنند و کردند. عدم
حضور دیروز مردم در خیابانها نه بخاطر عدم علاقه آنها
به حضور بود و نه بخاطر این که رژیم جمهوری اسلامی از
تمامی سرنیزه های موجودش استفاده کرد. در یک کلام مردم
به خیابانها نیامدند چون نخواستند مسائلشان را با
تحرکات تروریستی و خشونت زای مجاهدین خلق (با آن
سابقه) و پشتیبانانش (با سابقه ای نه چندان بهتر) یکی
کنند. مردم بخاطر فاصله گرفتن و از ترس نجاست "تروریسم
فرقه رجوی که از ینگه دنیا بصورت وارداتی عرضه می
گردید" نیامدند
متاسفانه هیچ کس، و به احتمال یقین خود پشتیبانان
مجاهدین خلق (فرقه رجوی)، شکی نداشتند و ندارند که به
محض افزودن تروریسم مجاهدین خلق تحت حمایت نیرو های
خارجی، مردم خیابانها را خالی کرده و از آن فاصله
گرفته و می گیرند. چاره ای ندارند. مجبورند انسانیت
خود را قبل از مخالفتشان حفظ کنند. مردمند. انساند. با
مزدور و وطن فروش و نمایندگی کمپانی تسلیحاتی و قاتل و
دزد و قاچاقچی فرق می کنند.
البته باز به کرات مشاهده کرده و دیده ایم که این
انسانیت و تلاش بر حفظ آن و دوری از نجاست مذکور فقط
مختص داخل کشور نبوده و نیست. به کرات مشابه آن را در
تظاهرات علیه جمهوری اسلامی ایران در شهرهای لندن،
پاریس، بروکسل و واشنگتن مشاهده کرده ایم که چگونه
مردم با دیدن تصاویر یا آرم یا حتی نفرات شناخته شده
فرقه رجوی (سازمان مجاهدین خلق) صحنه تظاهرات را خالی
می کنند و در چشم به هم زدنی میدان و خیابان می ماند و
یک بیچاره مغزشویی شده ای (یا مزدوری روزمزد) با عکس
پیرزنی با یک من رنگ و روغن و درحال قمیش.
مسلما تمامی گناه تضعیف تا حد نابودی آپوزیسیون داخلی
ایران (که بنام جنبش سبز معروف شده) را نمی توان به
گردن جمهوری اسلامی ایران و دولت حاکم انداخت (هر چه
باشد قرار نبوده که دولت ایران کمک کار آپوزیسیون خودش
هم بشود).
اگر قرار باشد امکان حرکت به جلو محیا گردد باید این
واقعیت را پذیرفت که سوجویان و فرصت طلبانی که در
تمامی مراحل آماده شدن این آش زهر آگین همکاری و
همقدمی کرده اند نیز اگر بیش از جمهوری اسلامی مقصر
نباشند (هر چه باشد موضع خود را در طرف مقابل جمهوری
اسلامی اعلام کرده و جا زده اند) مسلما تقصیر کمتری هم
ندارند.
مسلما ملت ایران و مورخین ایران این قسمت از تاریخ پر
پیچ و خم ولی رو به جلوی خود را نیز همچون گذشته بدقت،
بدون کم و کاست بصورتی خواهند نوشت که در آینده از
خاطره نسل های بعدی زدوده نگردد.
برگزاری سمینار پاریس در محکومیت ترور و خشونت
ـ گزارش هیئت اعزامی ایران قلم به سمینار پاریس
19.06.2011
گزارش هیئت اعزامی ایران قلم به سمینار پاریس
روز شنبه 18 ژوئن سال 2011، بنا به دعوت انجمن سیاسی ـ
فرهنگی آریا ایران، سمیناری در شهر پاریس برگزار
گردید. در این سمینار، دهها تن از اعضای جداشده و سابق
مجاهدین خلق به همراه تعدادی از خبرنگاران و فعالین
سیاسی و وکلا و مهمانان خارجی، حضور داشتند. تمرکز
شرکت کنندگان در سمینار بر روی مسایل
ایران و تروریسمی بود که در خاک فرانسه و به ویژه در
اورسوراواز، جا خوش کرده و مورد حمایت های آشکار و
پنهان انواع جنگ طلبان قرار دارد.
در ابتدای جلسه، آقای شادانلو که یکی از فعالین سیاسی
و فرهنگی در پاریس و طرف دعوای مجاهدین خلق است، پشت
تریبون قرار گرفته و ضمن پیدایش کتاب سراسر جعل و دروغ
آقای ایوبونه، نتیجه کار دادگاهی را برشمرده که مدت دو
سال است مابین ایشان و مجاهدین خلق، در جریان است. این
دادگاه، النهایه به نفع آقای شادانلو رای صادر کرده و
مجاهدین و نویسنده فرانسوی کتاب را محکوم کرده است.
آقای شادانلو همچنین به شرح ماوقع دو سالی پرداخت است
که مجاهدین خلق علیه وی فعالیت می کنند و بطور مشخص به
تهاجم چماقداران فرقه رجوی به یکی از سمینارهای
برگزار شده توسط اعضای جداشده در سالن فیاپ پاریس
اشاره کرد که منجر به مجروح شدن آقایان سبحانی و
راستگو شده بود.
سپس وکیل آقای شادانلو ، حقوقدان برجسته فرانسوی
«دومینیک
ادچیان» در
ارتباط با روند حقوقی دادگاه و همچنین داستان 17 ژوئن
و دستگیری مریم عضدانلو، پرداخته و اذعان داشت، آزادی
مریم عضدانلو از زندان فرانسه یک اشتباه قوه قضاییه
بوده، چرا این که انبوه پرونده های خانم عضدانلو در
ارتباط با انواع تبهکاری ها و پولشویی ها و غیره که
ایشان طی سالیان دراز مرتکب آن شده اند، همچنان مفتوح
باقی مانده است. بعد از وکیل مدافع آقای
شادانلو، آقای احسان نراقی که یک روشنفکر و نویسنده و
متخصص در امور تروریسم است، پشت تریبون قرار گرفت و در
رابطه با اتهاماتی که مجاهدین خلق نسبت به او روا
داشته و وی را شکنجه گر خوانده اند، گفت و گویی را با
حضار ادامه داد.
در خاتمه که ساعتها از این جلسه گذشت، آقای شادانلو به
همراه وکیل فرانسوی و احسان نراقی، به پرسش های شرکت
کنندگان پاسخ دادند.همچنین در
حاشیه این سمینار آقای غفور فتاحیان در این روز که
یادآور 17 ژوئن 2003 و خودسوزی های این فرقه در پاریس
بود و همچنین به عنوان اعتراض به تیز کردن چاقوی
ترور و خشونت توسط سازمان مجاهدین خلق با بهانه
برگزاری یک گردهمایی تحت عنوان " سی امین سالگرد
مقاومت و مبارزه مسلحانه " در شهر پاریس و همچنی حمایت
از خانواده های رنجیدیده قربانیان اسیر در فرقه
مجاهدین در مقابل قلعه اشرف از فرقه مجاهدین رسما
جدایی خود را اعلام کرد. آقای غفور فتاحیان تاکید کرد
که مجاهدین خلق قصد دارند، در
شهر پاریس بنا به یادبود 30 خرداد سال 1360 که در آن
سال مبارزه مسلحانه را برای اعضاء و هوادارانش
صادر کردند، خشونت و ترور را پاس بدارند و ضمناً از
هیجان و توجه افکار عمومی و ایرانی و جهانی، به نفع
موقعیت متزلزل خود و همچنین ابقاء مجدد اسیرانی که در
اردوگاه اشرف دارند، سود ببرند.
در حاشیه این سمینار مصاحبه های دیگری نیز با فعالین
حقوق بشری صورت گرفت که بتدریج منتشر خواهد شد.
هشدار
خانم سلطانی
به هم وطنان مقیم خارج از کشور و پناهندگان
16.06.2011
بتول
سلطانی
اخیرا سازمان مجاهدین خلق ایران که آن روی سکه بودنش
با حاکمان ایران بیش از پیش بر همگان آشکار گشته است و
در آرزوهای طلائی رسیدن به قدرت و گرفتن گلوی آزادی به
شکلی دیگر روزگار می گذراند و در اروپا و آمریکا حاصل
دسترنج جوانان و مردم فریب خورده را برای خرید
پارلمانتر ها به تاراج گذاشته است و از طرف دیگر گروه
زیادی از نفرات را الان سالهاست بعد از سقوط صدام در
پادگانی به نام اشرف محبوس کرده و یک به یک از آنها
بعنوان ابزاری برای حفظ این تکه خاک و رویاهای پنبه
دانه ای شخص رجوی استفاده می کند اخیرا شاهد هستیم که
این سازمان اقدام به گرد آوری انسانها از سراسر اروپا
و آمریکا یعنی نفرات استخدامی و در دام خودش از یک طرف
و از طرف دیگر چونکه می داند به میزان زیادی افراد
مقیم شاید این گروه را بشناسند ولی در یک اقدام
مذبوحانه سراغ کمپ های پناهندگی رفته اند و با مظلوم
نمائی ونشان دادن پیکر کشته شدگانی چون صبا هفت
برادران و یا دیگر کشته های اخیر در اردوگاه اشرف که
بدست تحریکهای این گروه دم تیغ نظامیان عراقی دادند و
مخفی کردن چهره شیطانی خود و از طرف دیگر با دادن وعده
وعید هائی به افراد تازه وارد به اروپا در باغ سبز
نشان داده و این نفرات را فریب داده و به این قبیل دام
ها تحت عنوان فعالیت سیاسی یا کنسرت به محل می کشانند
و قدم به قدم به گرداب یک تشکیلات سازمان یافته و مخوف
نزدیک می کنند بطوریکه راه بازگشتی برای افراد فریب
خورده به سختی به دست می آید و بهره برداری از این
انسانها آغاز خواهدشد
در همین رابطه توجه شما را به ایمیلی که یک افغانی
از کمپ پناهندگی برای من ارسال کرده است جلب می کنم و
در همین رابطه به همه ایرانیان عزیز که جلای وطن کرده
اند هشدار می دهم که در دام این تشکیلات نیفتند که به
ناکجا آباد ختم خواهد شد.
سلام
من الان دو سال است که در کمپ هستم سال گذشته این گروه
که خود را سازمان مجاهدین یا شورای مقاومت معرفی کردند
به هایم ما آمدند و به نفرات وعده دادند که بیائید دو
روز برویم مسافرت در پاریس و همه هزینه ها بر عهده ما
خواهد بود و با تاکسی شما را به محل اتوبوس منتقل می
کنیم و از آنجا با اتوبوس به پاریس می رویم شب در هتل
از شما پذیرائی می شود و فقط در یک تجمع که برای آزادی
و دمکراسی است شرکت می کنید و خوانندگان نظیر مرجان
خواننده می خواند وی گفت که من بسیار علاقمند شدم که
بروم ولی چند روز بعد در سایت مطلبی خواندم و از رفتن
منصرف شدم اما همسایه های دیگر هایم ما که نفراتی
بودند اهل هند-ترکیه – افغانستان و آذربایجان شوروی که
اغلب بخاطر فشار مالی و شرایط هایم و اینکه بلاخره
بروند یکی دو روز بگردند همه را که حدودا 15 نفر می
شدند برای اینکار بردند در بازگشت برای یکی از نفرات
بعلت ا ینکه نباید حتی به استان دیگری می رفت مشکل پیش
آمد و جریمه هم شد که خیلی ناراحت شد و می گفت در ریل
پناهندگی من مخاطره ایجاد کرد.
یکی دیگر از همسایه ها که افغانی بود گفت که به ما
گفتند کنسرت اما وقتی رفتیم دیدیم همش سخنرانی بود و
شعار سیاسی
امسال بار دیگر همان نفرات به هایم ما آمدند و این سی
دی ها و بروشورها را به ما دادند که ما چون افغانی
هستیم به زور توانستیم بخوانیم چی است من به اونها
گفتم تو را خدا اینکار را نکنید ما که مدرک سفر نداریم
که به پاریس بیائیم اما آنها گفتند که نه و همه چیز
اوکی است او مفصل برای ما حدود یکساعت حرف زدند و
تشویق می کردند که امسال برویم و من تعجب کردم که
امکانات مالی اینها را کی می دهد حتی به ما می گفت که
اگر مترجم خواستید یا هر کاری داشتید به ما بگوئید و
خلاصه آدم ها را گول می زنند از شما می خواهم که بیشتر
اینها را رسوا کنید هر چند که من همه آن بروشورها را
به اداره اینجا دادم که اینها مردم را گول می زنند می
برند پاریس نفراتی که حتی ایرانی هم نیستند اما می
گویند اشکالی ندارد ایرانی نباشید .
تلاش مذبوحانه سران
فرقه برای بسیج نیرو جهت گردهمائی 18 ژوئن
14.05.2011
علی جهانی
هفته گذشته سران فرقه اعلام کردند
که برای 18 ژوئن قصد گرد همائی در حاشیه پاریس را
دارند و در این راستا دست به یک سری تلاشهای مذبوحانه
برای جذب نیرو با انواع و اقسام حیله ها و نیرنگها
زده اند از تلفن کردن تا بسیج افراد معلوم الحالی تحت
عنوان اعضای شورای به اصطلاح مقاومت گرفته تا رفتن به
کمپ های پناهندگی در کشورهای مختلف ودادن وعده و
وعیدهای دروغین به پناهنده ها جهت کشاندن آنان به این
گردهمائی و سوء استفاده از آنها جهت مطامع شیطانی
خودشان و در این رابطه حتی سراغ عربها و آفریقائی ها و
افغانی ها هم می روند تا چند صد نفری بتوانند جمع آوری
کنند و بعد آنرا دهها هزار نفر اعلام بکنند.
اما در اینجا قبل از اینکه به
اهداف ننگین سران فرقه در مورد این گرده همائی بپردازم
ترجیح می دهم مقدمه ای را در مورد این روز بعرض
برسانم. سال 73 رجوی مریم را بعنوان رئیس جمهور
مادام العمر منصوب کرد و بعد فرستاد به فرانسه و گفت
موشک استراتژیکی را پرتاب کرده است ولی چندی نگذشت که
این موشک استراتژیکی کمانه کرد و برگشت و در اسارتگاه
اشرف بر سر قربانیان نگون بخت آنجا فرود آمد و رجوی
آنرا بهار استراتژیک اعلام کرد. تا اینکه جنگ
آمریکا علیه دولت صدام دیکتاتور سابق عراق و پدر
خوانده رجوی شروع شد. رجوی احساس خطر جانی کرد و به
سوراخ موش خزید و دیگر نمی توانست از سوراخ موش
مریم را مجددا تحت عنوان موشک استراتژیکی به فرانسه
پرتاب بکند. لذا مریم خانوم چون اوضاع را بر وفق مراد
خود ندیدند و احساس خطر جانی کردند در حالیکه ما در
کوههای حمرین در زیر مهیب ترین بمباران در طول تاریخ
بودیم فرار را بر قرار ترجیح دادند و به همراه چهار صد
تن از سوگلی هایش بدون اینکه ما خبردار شویم مخفیانه
فرار استراتژیکی کردند ودر ساحل رود اور سور واز در
پاریس کنار شهردار اور سور واز آرامیدند تا اینکه صدام
سقوط کرد.
بعد از دستگیری مریم خانوم
ما در اسارتگاه اشرف تازه متوجه شدیم که ایشان در زمان
جنگ در پاریس تشریف داشتند و بعدش در مقابل اعتراض ما
که چرا مریم خانم ما را زیر بمباران تنها گذاشته و
فرار کرده خانوم فهیمه اروانی برای ما نشست گذاشت
وبجای جواب سئوال بر حق ما گفت شما باید شرم کنید که
خواهر مریم را دستگیر کردند و شما در اینجا زنده هستید
و اگه لازم باشه باید خودسوزی کنید. و بعدش هم دیدیم
که چگونه در خارج کشور عده ای را تحریک کردند تا به
طرز دلخراشی دست به عمل خود سوزی در خیابان بزنند و
بدین وسیله به دولت فرانسه فشار بیاورند و مریم خانوم
را آزاد کنند وباز هم مثل همیشه تعدادی باید کشته شوند
تا ایشان آزاد ورها باشند و به خوشگذرانی بپردازند
همانطور که اخیرا در عراق عده ای را زیر خودرو های
عراقی به طرز دلخراشی به کشتن دادند تا آسیبی به مسعود
خان وارد نشود.
حالا همه ساله به این مناسبت با
صرف هزینه های گزاف گرده همائی ترتیب می دهند تا اولا
به رخ اربابان خود بکشند که در بن بست و در حال
فروپاشی نیستند و ثانیا به قهرمان سازی کاذب از مریم و
مظلوم نمائی بپردازند .و امسال هم علاوه بر اهداف
بالائی قصد دارند ازدرگیری ارتش عراق در اسارتگاه و
کشته شدن تعدادی و از بوجود آمدن آن صحنه های دلخراش
که مسبب اصلی آن خود مسعود و مریم بودند کمال سوء
استفاده سیاسی را به نفع مریم خانوم بکنند و بدین
وسیله تعداد بیشتری را جلب کنند و دراین را ستا ما
شاهد تلاشهای مذبوحانه فراوانی هستیم از انواع حیله و
نیرنگ گرفته تا خرجهای کلان برای سور چرانی و جلب سخن
ران کذائی که در این رابطه چندی پیش رادیو آمریکا به
نقل از روزنامه وال استریت ژورنال اعلام کرد که سران
فرقه برای جلب هر سخن ران بیست و پنج تا چهل هزار دلار
می دهند که معلوم نیست این هزینه سرسام آور را از کجا
می آورند؟ البته تا آنجائیکه معلومه از
طریق مزدوری برای اربابان تامین می گردد .اما باید
بعرض برسانم که:
اولا این خیمه شب بازیها در
شرایط کنونی نه تنها دردی از بن بست لاعلاجی که رجوی
واطرافیانش درش قرار دارند دوا نمی کند بلکه با تحریم
هموطنان در خارج کشور مواجهه خواهد شد و مایه رسوائی
هر چه بیشتر مریم خانوم خواهد گردید.وثانیا با تحریم
وعدم استقبال هموطنان شریف در خارجه کشور چهره کریه و
نداشتن پایگاه مردمی این فرقه ضد مردمی هر چه بیشتر
افشا خواهد شد . وثالثا اربابانش را به دلیل عدم
قدرت نمائی بوسیله جلب نفرات برای گرده همائی نا امید
خواهد نمود تا دست از حمایت از آنان بر دارند . و
رابعا دولت عراق را مصمم تر خواهد کرد که هر چه زود تر
اقدامات اخراج فرقه را از عراق فراهم سازد و بساط فرقه
گری و تشکیلات فرسوده رجوی را برچیند و بدین وسیله
موجبات رهائی اسیران گرفتار در چنگال سران فرقه را
فراهم گرداند وباعث خوشحالی همه خانواده های اسیران
بخصوص خانواده های دلیری که اکنون بیش یک سال هست جلوی
درب اسارتگاه در انتظار دیدن عزیزان خود در تحصن بسر
می برند بشوند. در پایان باید خطاب به هموطنان شریف
خارجه کشور عرض کنم که این سازمان مجاهدین همان سازمان
قبلی نیست بلکه تبدیل شده به سازمان مسعود و مریم یعنی
همه را می خواهند فدای امیال شیطانی خود بکنند لذا
فریب تبلیغات دروغین شان را نخورید واین گرده همائی را
تحریم کنید. ویک نکته هم به مسعود و مریم بگویم وآن هم
اینکه دیگر حنای شما رنگی ندارد و نمی توانید با این
مظلوم نمائی ها و تر تیب دادن اینگونه خیمه شب بازی ها
کسی را بفریبید پس باید بجای این کارها به فکر
پاسخگوئی در مقابل جنایاتی که در طول این سالیان مرتکب
شده اید باشید و آن روز هم بزودی فرا خواهد رسید وشما
را هم گریزی از آنروز نخواهد بود.
روزگار غریبی است روزگار مجاهدین خلق. رهبری مجاهدین
با اصرار در دست داشتن سکان کشتی در هم شکسته اش، کاری
را با سازمانش انجام داد که دشمنانش صدها سال قادر به
این همه نابودی اش نبودند. یادم است، 10 سال قبل به
دلیل افول و ناکامی شورای ملی مقاومت مجاهدین، با 23
تن از صاحب نظران و فعالین سیاسی اعم از اعضای سابق
مجاهدین و شورای ملی مقاومت، گفت و گویی در ارتباط با
زمینه های شکل گیری و علل ناکامی شورای ملی مقاومت،
انجام دادیم. آن ایام، فضای نقد و بحث در ارتباط با
مجاهدین و رهبرانش، کیفاً با آن چه که امروز اتفاق می
افتد، فرق داشت. آن روز فضا، فضای نقد در حد انحراف و
وابستگی رهبران سازمان بود و حتی مابین اعضای جداشده
از این سازمان نیز واژه هایی که امروز به کار می رود،
استفاده نمی شد. واژه هایی از جمله تروریسم، فرقه، کیش
شخصیت، اسارت، گروگانگیری، آدم ربایی، سر به نیست
کردن، زندان، شکنجه، تجاوز و صدها از این نوع واژه ها
به مرور در فرهنگ سیاسی و به ویژه منتقدین و معترضین
این سازمان جا باز کرد و به کار گرفته شد.
10 سال قبل، به ویژه در کتاب معروف فراز و فرود شورای
ملی مقاومت که در آن کتاب، مهمترین شخصیت های سیاسی و
منتقدین این سازمان به ابراز نظر پرداختند، صحبت از
انحراف و خیانت بود و حرفی از زندان و شکنجه و غیره در
میان نبود، مگر به ندرت از زبان اعضایی که از این
سازمان جدا شده بودند ولی باز هم این چنین واژه ها را
با احتیاط و نگرانی به کار می بردند.
امروز اما این چنین نیست. امروز روند اوضاع و طریق
گفتمان در ارتباط با سازمان، بسیار فرق کرده و به
حقیقت نزدیک تر شده است. چه آن هایی که در مقام
اپوزسیون و مخالف و منتقد، و چه آن هایی که از این
سازمان جدا شده اند. بعد از اتفاق و درگیری که اعضای
گرفتار و پیشمرگ مجاهدین با نیروهای عراقی در 19
فروردین امسال داشتند، و متعاقب آن اپوزسیون و منتقدین
و مخالفین سعی بر آن داشتند تا یکی به نعل و یکی به
میخ بزنند و رهبری سازمان را مجاب به نجات جان اسراء و
یا نزدیک شدن به صوف اپوزسیون بکنند، دراین میان
تعدادی از اعضای جداشده و معترض، مستقیماً عامل مرگ و
میر اعضای گرفتار در اردوگاه اشرف را متوجه رهبری این
سازمان دانستند. و این یعنی اوج مخالفت و اعتراض،
روشنگری هایی که دارد به عین حقیقت نزدیک می شود.
در ارتباط با آن چه که درون مجاهدین خلق می گذرد و
آنان از هر حادثه و فرصتی به دنبال سوء استفاده از
مردم و اپوزسیون هستند و به دنبال آن، اپوزسیون نیز هر
از گاهی ناچار به موضع گیری هایی از نوع اما و اگر و
یکی به نعل و یکی به میخ می شود، اگر منصف باشیم، آنان
تقصیری ندارند. تا همین حد نقد و مخالفت نیز نتیجه
مستقیم اعترافات و روشنگری های اعضای سابق این گروه
است. از نگاه اپوزسیون، مجاهدین خلق بازی را باخته و
کارت معتبری نیستند که بیشتر از این به آن ها پرداخته
شود. شاید هم بنا به گفته تعدادی از صاحب نظران، حرف
زدن و اعتراف و روشنگری در ارتباط با رهبران این
سازمان، مسئولیت مهم اعضای ناراضی این گروه است که
گفته ها و نوشته های شان به مثابه اسناد و مدارک در
بیرون از خود عمل می کند و رسمیت می یابد.
متقابلاً، اگر نگاهی به طرف مقابل یعنی عملکرد و بازی
مجدد رهبران سازمان بیاندازیم، می بینیم که آن ها در
مقابل این همه موج روشنگری و افشاگری، به تامل و تفکر
و بازنگری راه رفته و باقی مانده نپرداخته، بلکه هم
چنان راه رفته را با شتابی قانونمند و رو به تصاعد،
ادامه دادند تا به پرتگاه سقوطی که در انتظارشان است،
نزدیک تر شوند. بسیار عجیب به نظر می رسد. اگر این
نقدها و روشنگری ها و مخالفت ها و موانع آشکار و پنهان
داخلی و خارجی به ویژه از جانب اعضای رهاشده در میان
نبود، کار به کجا می رسید و رهبری سازمان تا کجا در
قید و بند و اسارت اعضاء و سرکوب مخالفین و فریب مردم،
دست باز داشت!
این روزها که وضعیت زندان اشرف هر لحظه رو به وخامت
دارد و زمان روز به روز به زیان اهداف پلیذ رهبران
خائن مجاهدین سپری می شود و در حالی که در جای جای
اشرف صد پاره شده بوی الرحمن این فرقه ارتجاعی حس می
شود، جالب است که دستگاه تبلیغاتی سازمان در این
وانفسایی که تمامتشکیلا اخلخاری فقه زیر فشارهای
خردکننده همه جانبه استف فراخوان به شرکت در خیمه شب
بازی 17 ژوئن می دهد. آ« هم با چه با شعاری؟ سال
سرنوشت!؟؟
شاید برای کسی که با وقاحت سیاسی و اخلاقی رجوی
ناآشناست طبیعی باشد که یک گروهی که ادعای مبارزه دارد
، پیروزی را در چشم انداز ببینند اما کافیست نیم نگاهی
به شعارها و موضع گیری های گذشته سازمان بیندازیم تا
گوشه ای از دجالگری رجوی این خائن خودفروخته روشن تر
شود.
حتی نیاز نیست خیلی به عقب برگردیم در طی همین
چند سال گذشته هر سال برای رجوی سال پیروزی ، سال
سرنوشت و سال تعیین تکلیف بوده و هر بار دلقک وار وعده
دیدار سال بعد در تهران را داده است و باز سال بعد
نشخوار خزعبلاتی سال قبل و این البته حنایی است که
دیگر حتی نزد نیروهای خالص و مخلص خودفروخته به فرقه
که تعدادشان بسیار اندک است نیز رنگی ندارد و این بار
هم فراخوانی دیگر تا تریبونی باشد که مریم قجر چند
بیانیه و حمایت نمایندگان ساده لوحی که با حمایت لابی
های صهیونیستی سازمان جمع شده را با تفاخری مضحک به رخ
بکشد و با عقده ای که ریشه در ناکامی های سلسله وار
فرقه دارد دم از مطرح بودن در عرصه بین المللی بزند و
بعد با ژست های مصنوعی که بارها تمرینشان کرده با
مظلوم نمایی و خرج کردن از کیسه عذابی که اسیران
بلاتکلیف در زندان اشرف می کشند و خون هایی که ریخته
شد و سازمان مسئول اول و آخرش بوده ، باز هم هشدار
فاجعه انسانی بدهد و خواستار برپاماندن قلعه پوسیده
اشرف شود.
او بیشرمانه در پیام قیلی اش گفته بود که
"هر گونه جابجایی اجباری منجر به قتل عام ساکنین اشرف
خواهد شد" و مسئولیت این " کشتار " را به عهده جامعه
بین المللی انداخته بود. اما این هرزه سیاسی که به
همراه شوهر فراریش کمر به ریختن خون اسیران بی گناه در
بند بسته ایت باید بداند که این تلاش های مذبوحانه
سازمان را از بن بست لاعلاجی که گریبانگیرش شده خلاص
نخواهد کرد و سرنوشت محتومی که در چشم انداز نزدیک است
همانا فروپاشی کل دستگاه و نابودی این اندیشه فرقه
گرایانه ارتجاعی است.
اما آنچه دردناک است باز هم وضعیت اعضا ناراضی اسیر در
اشرف است. فشارهای تشکیلاتی مضاعفی که در این شرایط
روی اعضاست و خود برای غیر قابل تحمل کردن شرایط
سختشان کافی است از یک طرف و نگرانی از اقدامات سران
فرقه و به کشتی دادن تعداد دیگری از آنان از طرف دیگر
وضعیت را حساس تر می کند. هر چند فرارهای روزافزون ماه
های اخیر خود دلگرم کننده است اما واقعیت تلخ این است
که بسیاری دیگر از این اعضای اسیر در زندان اشرف از
آنجا که تصویر مبهمی از آینده خود و سرنوشتشان بعد از
خروج از اشرف دارند ، هر چند با تمام وجود تحمل کردن
شرایط فعلی برایشان دشوار است اما هنوز توان تصمیم
گیری قطعی برای فرار را پیدا نکرده اند لذا راهکارهای
مناسبی که امکان خروج راحت تر را برای ناراضیان فراهم
می کند می بایست پشتیبانی و تقویت شوند از جمله :
ـ تلاش برای جداسازی فرماندهان و مهره های سرکوبگر
تشکیلات از اعضا
ـ فراهم آوردن شرایط مصاحبه انفرادی اعضا با سازمان
های حقوق بشری جهت کمک به اخذ شناهندگی از کشورهای
اروپایی.
ـ و در نهایت مهمترین مسئله یعنی برچیدن بساط اشرف و
تشکیلات مافیایی رجوی.
دیدار و گفتگوی پژوهشگر سوییسی با آخرین دسته نجات
یافتگان از فرقه رجوی
23.05.2011
تحریریه ایران قلم
به ابتکار
کانون ایران قلم و با دعوت از پژوهشگر و کارشناس
سوییسی آقای آنتوان گسلر نویسنده و محقق در امور
تروریسم و فرقه ها، همچنین سرکار خانم بتول سلطانی و
آقایان علی جهانی ، مهرداد ساغرچی، روح الله تاجبخش و
کریم غلامی از آخرین دسته از جدا شدگان فرقه رجوی
سمینار پژوهشی در روزهای سیزدهم و چهاردهم می در شهر
کلن آلمان برگزار گردید. در این جلسه همچنین فعالان
حقوق بشری آقایان مهدی خوشحال ، میلاد آریایی و محمد
حسین سبحانی حضور داشتند.
در این
سمینار پژوهشی که بشکل پرسش و پاسخ برگزار میگردید،
آقای گسلر در مقام پژوهشگر سؤالات متعددی را از آخرین
دسته از نجات یافتگانی که بشکلی معجزه آسا به اروپا
رسیده بودند مطرح کرده و افراد مورد نظر به آن پاسخ
میدادند.
ابتدا
سرکار خانم بتول سلطانی با ذکر وقایعی تکان دهنده
زوایای پنهان زندگی سراسر آلوده رهبر این سازمان مسعود
رجوی را برای حاضران توضیح داد و ایشان که از اعضای
سابق و عضو شورای رهبری این سازمان بودند پرده از سوء
استفاده های جنسی مسعود رجوی که با انواع توجیهات
تئوریک و ایدئولوژیک ارائه میشد پرداخت و در همین
ارتباط به حرامسرایی از زنان برهنه که عنوان « رقص
رهایی» نام داشت، اشاره کرد . این توضیحات باعث حیرت
و تاسف عمیق سایر اعضاء و بویژه آقای گسلر گردید ولی
ایشان در مقابل خاطرات ویران شده خانم سلطانی این که
حرفی زده و از او دلجویی کرده باشد به شوخی گفت، خب یک
شب رویایی یک زن با رهبرش چه اشکالی می تواند داشته
باشد، خانم سلطانی در پاسخ گفت، شکست و دگرگونی من از
همین نقطه آغاز شد، چرا این که من و سایر زنان مجاهد
برای مبارزه به سازمان رفته بودیم و نه برای گرم کردن
حرمسرای خصوصی آقای رجوی.
در ادامه
این سمینار پژوهشی یک عضو قدیمی دیگرسازمان آقای کریم
غلامی به عنوان مجروح جنگی بیش از 20سال عمر خود را بر روی صندلی چرخ دار
سپری کرده ضمن اشاره به نحوه ارتباط با سازمان مجاهدین
و شکارشدن توسط انان به چگونگی مجروح شدن خود پرداخت
وبه انواع فشارهایی که سازمان برای پذیرش نظرات خود
روی این افراد اعمال میکرد بخشی دیگری از صحبتهای
ایشان را تشکیل میداد.
آقای کریم
غلامی به تأکید با دلایل فنی و تخصصی اثبات میکرد که
شخص رجوی در عراق بوده و در مرکز پادگان اشرف مخفی شده
است و افراد حاضر دراین پادگان گروگانهایی هستند که
شخص رجوی برای حفظ جان خود آنها را به مثابه گوشت دم
توپ مورد سواستفاده و استقثمار مضاعف قرار میدهد.
دیگر شرکت
کننده دراین سمینار پژوهشی آقای مهرداد ساغرچی از
اعضای قدیمی سازمان بود که با بیش از 20سال تجربه در این سازمان و شناخت و
ماهیت ارتجاعی این جریان ضد ملی اکنون کمر همت به
افشای چهره چند گانه این سازمان بسته است ایشان به
دلایل خروج خود از تشکیلاتی که 20سال را در آن سپری کرده بود و همچنین
به شیوههای دخالت در امور کشور عراق توسط سازمان
مجاهدین و سرمایهگذاری روی احزاب و افراد دست ساز و
دست آموز سازمان اشاره داشت
شیوههای
مغز شویی و متد بکار گرفته شده توسط سازمان و کار روی
اعضا برای مهار آنان بخش دیگری از صحبتهای ایشان را
تشکیل میداد.
آقای روح الله تاجبخش نیز به
روش ها مغزشویی در درون سازمان مجاهدین اشاره کرد و
توضیح داد که این مغزشویی چنان است که فرد ابتدا باید
برای جدایی خود از این فرقه ابتدا حصارهای ذهنی خود را
بشکند و سپس بعد از آن تازه متوجه می شود در یک حصار
فیزیکی قرار دارد که گریز از آن نیاز به یک اراده قوی
و پولادین دارد که این امری شدنی است چرا که من کردم و
دیگران کردند پس افرادی باقی مانده و اسیر در قرارگاه
اشرف نیز می توانند خود را نجات دهند.
یعنی با وجود همه سرکوب و اختناق و فشار که در همه
مسیر تاریخ در هیچ کدام از احزاب و سازمان های سیاسی
سابقه نداشته ، اما رها شدن و آزاد شدن از این گروه
ممکن و میسر است. وی تاکید کرد که اگر فرد بتواند فکر
کند و به یاد آورد که روزگاری و هنگام ورود به سازمان
چه اهدافی را دنبال می کرده و حالا در کدام نقطه
ایستاده است ، دیوارهای ذهنی و فیزیکی فرد خواهند ریخت
بدون تردید دیوارهای فرقه کوتاه تر از آن هستند که
بتوانند قربانیان اسیر در قلعه اشرف را همچنان در
اسارت نگهدارند.
آقای علی
جهانی که یکی دیگر از اعضای قدیمی این فرقه که توانسته
خود را از زندان اشرف نجات دهد به روشهای پول شویی و
سواستفاده های مالی از شهروندان اروپایی اشاره کرد و
تجربیات خود را در کشورهای مختلف اروپایی برای حضار
توضیح داد وی بطور مشخص اشاره کرد که دادگاه عالی
آلمان در سال 2001 بعد از تحقیقات گسترده ای که در
مورد فعالیت های مالی مجاهدین داشت، گزارش مستندی را
در این مورد منتشر کرد. در این گزارش آمده بود که:
" بعد از
دو سال تحقیق، دادگاه عالی آلمان در 21 دسامبر 2001،
بعد از پیدا کردن شواهدی مبنی بر سوء استفاده از امنیت
اجتماعی و تقلب، دفاتر مجاهدین - 25 خانه و پایگاه-
تعطیل شدند. متاسفانه، مجاهدین از فرزندان اعضاء که در
جریان جنگ خلیج فارس در 1991 از عراق تخلیه شده بودند
استفاده کرده بودند. این کودکان، در حالی که در پایگاه
های مجاهدین در آلمان زندگی می کردند، ملزم به کار در
پایگاه و شرکت درفعالیت های جمع آوری پول در خیابان ها
بودند. در همین حال، مجاهدین از راه های احتمالی امنیت
اجتماعی در آلمان برای کسب منافع برای این کودکان سوء
استفاده می کردند. اسناد در آلمان نشان دادند که ده تا
دوازده میلیون مارک توسط مجاهدین برای خرید سلاح
استفاده شده است. با در نظر گرفتن ادعای "امنیت
اجتماعی" مبنی بر این که هر کودک 130تا 260 مارک می
تواند در روز دربیاورد، این رقم محافظه کارانه ای از
مقداری است که مجاهدین توسط کودکان توانستند جمع
کنند."
من کریم غلامی
هستم دو سال پیش از این جهنمی که شما الان در آن اسیر
هستید نجات یافتم و الان در اروپا آزادانه زندگی میکنم
ولی هرگز یاد و خاطره شما را فراموش نکردم و همیشه
برایتان دعا کردم که سالم و تن درست باشید و دست خدا
همیشه بالای سرتان باشد.
خطاب من به
دوستان، خواهرانم و برادرانم که مجروح و بیمار هستند
ما برای آزادی و رهایی مبارزه کردیم پس خودتان را اسیر
و در بند ظلم و ستم رجوی ها نگه ندارید ما انسانهای
آزاده ای هستیم و شعار ما آزادی است چرا پس در بند
باشیم.
دوستان عزیزم که
تک به تک منو میشناسید
مراد رمضانی، ایرج
پورشاهی، فریدون زارع، طاهر
احمد خان بیگی، محمد حسینی، احمد، قاسم و همه شما که
تک به تک منو میشناسید در دنیای آزاد همیشه برای ما
امکان درمان و بهبودی وجود داشته ولی طی همه این
سالیان ما را در اسارت نگه داشتند و از نعمت سلامتی و
درمان و آزاد زندگی کردن محروممان کردند ولی خود رجوی
ها مثل پادشاه زندگی میکنند همه آن چیزهایی که ما را
از آن محروم کرده اند بوفور استفاده میکنند.
عباس را به یاد
بیاورید فرهاد را به یاد بیاورید چگونه در سکوت و
بیماری جان دادند در حالی که میشد همه آنها را درمان
کرد ولی رجوی های جنایت کار حتی به آنها هم رحم نکردند
و گذاشتند تا آنها در درد و رنج و بیماری جان بدهند
آیا این حق ما نیست که بهبودی خودمان را به دست
بیاوریم و آزادانه زندگی بکنیم.
ای دوستان و ای
خواهران و ای برادران عزیزم آزاد زندگی کردن حق همه ما
است، پس خودتان را اول از همه از قید و بند و اسارت
مشکلات و زنجیرهای ذهنی و ترس رها کنید همه چیز فقط یک
تصمیم است حرکت کنید و خودتان را از آن جهنمی که رجوی
های جنایتکار برایتان ساخته اند نجات دهید. نگذارید که
آنها بخاطر حفظ زندگی کثیفشان خون بیشتری را از شما به
زمین بریزد لحظه ای که از آن اسارتگاه و جهنم پا به
بیرون بگذارید طعم شیرین آزادی را خواهید چشید و
خواهید دید که آزادی و آزاد زندگی کردن چه نعمتی است
که رجوی های جنایتکار ما را از آن محروم کرده بودند.
یکبار به لیست
شهدای اخیر که در درگیری فروردین جان دادند نگاه کنید
چرا چرا چرا هرگاه به عکسهای این شهدا نگاه میکنم تمام
وجودم مملو از درد و اندوه میشود آخر چرا، وقتی به یاد
سعید و مجید می افتم قلبم افسرده و به درد می آید و
بهمن عتیقی که به درستی پدرش به دادخواهی برخواسته سال
2005 وقتی بهمن عتیقی به یکان ما آمد یادم می آید او
میخواست از زندان اشرف برود ولی با فشارها و تهدید او
را نگه داشته بودند تقریبا سوژه همه نشستها بود یکبار
یادم است در یکی از نشستهای درون تشکیلاتی بهمن را
بزور پای میکروفون آوردند و برای همه واضح بود حرفهایی
که میزند مال خودش نیست و به اجبار حرف میزند به یاری
خدا مقاله ای در این باره مینوسم و بطور کامل این
جنایت را افشاء خواهم کرد. باید از این رجوی های
جنایتکار و ترسو و بزدل پرسید بجای این همه روضه
خواندن و به کشتن دادن عزیزانمان به فکر نجات آنها
باشید و نگذارید خون بیشتری از عزیزانمان به زمین
ریخته شود، باید از مریم رجوی پرسید چرا وقتی دیدی
اوضاع در عراق به هم ریخته و خطر ناک شده به فرانسه
فرار کردی و جان خودت را نجات دادی و مسعود رجوی تو
چرا در سوراخ موش قایم شدی، وای بر شما باد که این
چنین ستمگر و جبار هستید، تازه روضه هم میخوانید که
کاش پیش شما بودم سئوال این است که چرا نیستی چرا خودت
در صف مقدم نیستی مگر همه اینها خیانت و جنایت و ترسو
و بزدل بودن شما را نشان نمیدهد.
دوستان، خواهران و
برادران عزیزم
زندگی در دنیایی
آزاد و رها حق همه ما است خودتان را از آن زندان بزرگ
که شما را به اسارت نگه داشته اند نجات دهید همه چیز
فقط به یک اراده و تصمیم شما بستگی دارد لحظه ای که
اراده کنید پایان همه دردها و رنج ها است به دروغ هایی
که به شما گفته میشود باور نکنید پشت آن حصار که دور
شما را گرفته دنیای دیگری وجود دارد پس همین حالا
تصمیم بگیرید و اراده کنید تا رها شوید.
در مقاله ای که خانم مریم
سنجابی در جواب به اطلاعیه شورای به اصطلاح ملی مقاومت
نوشته بودند متوجه موضع گیری سخیفانه این ارگان دست
ساخته مسعود رجوی خائن شدم. راستی این ارگان چیست؟ این
ارگان در سال 1981 توسط مسعود رجوی خائن پایه ریزی شده
و برای اینکه به آن اعتباری بدهد تعدادی از روشنفکران
ایران را با خود همراه کرد ولی طی سالهای اول خیلی از
اعضای اصلی آن به دلیل اختلاف نظر با مسعود رجوی که
خود را مسئول شورا میداند از این ارگان جدا شدند کسانی
مثل آقایان بنی صدر و متین دفتری یا جبهه دمکراتیک ملی
ایران یا حزب دمکرات کردستان ایران این جدای ها نشان
میدهد که این ارگان هم بخشی از سازمان مجاهدین است
چنان که سال 1993 تعداد اعضای این ارگان به بیش از 500
عضو رسید که همه آنها اعضای سازمان مجاهدین بودند بیش
از نصف این رقم را زنان تشکیل میدهند که همگی اعضای
شورای رهبری مجاهدین هستند، پس بسادگی میتوان فهمید که
این یک ارگان مستقل نیست بخش توجیح گر کثافت کاریهای
مسعود رجوی خائن است. راستی این چه شورای است که مسئول
آن هرگز عوض نمیشود و هیچ انتخاباتی برای مسئول آن
وجود ندارد آیا این بجز این است که قدرت طلبی و جاح
طلبی رجوی خائن میرساند که خواهان سلطنت بر همه چیز
است. از اعضای جدید این ارگان که همگی عضو سازمان
مجاهدین هستند و مجبورند تا خط و گفته های رجوی های
خائن را پیش ببرند و اعضای قدیمی این ارگان هم بخاطر
منافع مالی سنگ زندان اشرف را به سینه میزنند و دایه
مهربانتر از مادر شده اند.
حال اینبار به صحنه آمده و در
پی اطلاعیه های پی در پی مدافع اسیران در اشرف شده است
ولی هر انسان شریفی میداند که هر تلاشی برای ادامه
اسارت اسیران در زندان اشرف خیانت به همان اسیران است
و تلاش برای رهایی آنها عملی پسندیده و انسانی است ولی
متاسفانه اعضای شورا بخاطر منافع مالی چشم بر انسانیت
خود بسته اند و در جنایت هم کاسه با مسعود رجوی خائن
شده اند. در اطلاعیه شماره 70 که بخشی از آن را در زیر
می آورم بخوبی نشان میدهد که این ارگان تا چه حد تحت
کنترل رجوی های خائن است.
"سه شنبه شب 30فروردين، پس از
افشاي اسناد به كلي سري حمله به اشرف در پايتختهاي
مختلف در صبح همين روز ، محمد العسكري، سخنگوي مالكي
در وزارت دفاع عراق، سه مزدور جديد الورود از ايران را
ناشيانه و شتابان با خود به تلويزيون عراق آورد تا با
همان برچسب ها و الگوهاي رسواي رژيم آخوندها، به شستن
و ليسيدن دستهاي خونين مالكي و توجيه قتل عام در اشرف
بپردازند. معلوم نبود كه وزارت دفاع عراق و سخنگوي آن
چه ربطي با «اعضاي سابق» يا «خانواده مجاهدين» دارد"!
از ادعای مسخره افشای اسناد به
کلی سری! که هر خواننده ای را به خنده می اندازد،
استفاده از کلمه مزدور برای این سه قهرمان که شجاعانه
از زندان اشرف گریخته اند بسیار تنفر انگیز است. اگر
من خانم مریم سنجابی و آقایان لطیف شاردری و برات
کیخائی را از نزدیک نمیشناختم شاید جای برای سئوال بود
روزی که آقای لطیف شاردری وارد خاک عراق شد را هنوز
بخاطر دارم و یا زمانی که با خانم مریم سنجابی همکار
بودیم و همچنین آقای برات کیخائی حال چه شده که بعد از
25 سال این سه فرمانده مجاهدین و از اعضای قدیمی و
بخصوص که خانم مریم سنجابی عضو شورای رهبری و عضو
شورای ملی مقاومت هم بودند. حال که این سه شجاعانه از
زندان اشرف گریخته اند و دستگاه پوسیده و از هم پاشیده
تشکیلات جهنمی رجوی های خائن را به نمایش گذاشته اند
سخیفانه مارک مزدور خورده اند باید گفت که مزدور خائن
خود مسعود رجوی است که برای بدست آوردن قدرت هر کثافت
کاری را میکند و این فرار به جلوهای سخیفانه فقط برای
پنهان کردن همان چهره کثیف پشت این نقاب است.
برای اطلاع هم میهنان عزیزم
باید بگویم بعد سال 2003 که ارتش آمریکا عراق را به
اشغال درآورد و سازمان مجاهدین که به عنوان یک سازمان
تروریستی در لیست سیاه قرار گرفته بود اشرف را تحت
محاصره نیروهای خود قرار داد زیر سازمان مجاهدین یک
ارگان نظامی بود و باید تحت کنترل یک ارگان نظامی قرار
میگرفت، بعد از سال 2009 که عراق استقلال خود را بدست
گرفت تمامی سایتهای تحت کنترل ارتش آمریکا تحت کنترل
ارتش عراق قرار گرفت که یکی از این سایتها زندان اشرف
بود. بنابر این تمامی افراد و امورات اشرف تحت کنترل
ارتش عراق است و حضور محمد العسکری سخنگوی مالکی در
وزارت دفاع در این مصاحبه جای از تعجب ندارد زیرا
مسئولیت حفاظت این افراد با این ارگان است.
این روش همیشگی رجوی های خائن
است که هر صدای مخالفی را مزدور، وابسته به رژیم،
مامور وزارت اطلاعات، عضو سپاه پاسداران و .... بخواند
تا آن چهره کثیف و خون آشامش را بزک کند و البته دیگر
این ترفندهای کثیف او تاثیر ندارد. خورشید حقیقت چنان
عیان است که رجوی های خائن هر چه بخواهند با دهان
کثیفشان آن را خاموش کنند هرگز نتوانند.
بار دیگر عمل شجاعانه خانم مریم
سنجابی و آقاین لطیف شاردری و برات کیخائی را به آنها
تبریک میگویم و پشتیبانی خودم را از آنها اعلام میکنم.
با کمال تاسف خبر درگیری ارتش
عراق و مجاهدین در اشرف و کشته و مجروح شدن تعداد
زیادی از آنها را در اخبار دیدم. با ابراز همدردی با
خانواده های کشته شد در زندان اشرف و با دعای شفا برای
مجروحین این واقع دردناک.
باید به این واقعیت اشاره بکنم
که تمامی این درگیریها و کشته شدن اسیران اشرف خواسته
و طراحی مسعود رجوی خائن و بزدل بیش نیست، این
استراتژی مسعود رجوی خائن است که با ایجاد بحران و
ریخته شدن خون اسیران اشرف توجهات سیاسی و بین المللی
را به خودش جلب کند تا چند صباحی به این عمر ننگین
خودش ادامه بدهد و اسیران در اشرف را بیشتر و بیشتر در
اسارت و بندگی خودش نگه دارد. مسعود رجوی خائن با اسیر
کردن اسیران اشرف در عراق، این تشکیلات فرسوده و
فروپاشیده را نگه دارد ولی بهای آن خون فرزندان ایرانی
است که در اشرف ریخته مشود.
راستی چرا مژگان پارسایی و
اشخاص دیگری مثل او در درگیریها نیستند و حتی یک نفر
از مسئولین این فرقه در بین مجروحین و کشته شده ها
نیست. کمی به گذشته میروم و ریشه شکل گیری این وقایع
دردناک را یادآوری میکنم ژانویه سال 2009 دولت عراق
استقلال کشور عراق را جشن گرفت و خروج نیروهای
آمریکایی از عراق شروع شد سران خائن مجاهدین که از سال
2003 تا سال 2009 تحت هژمونی آمریکا هر خیانت و جنایتی
که میتوانستند میکردند ولی از سال 2009 دولت عراق
اجازه این خیانت ها را به سران مجاهدین نداد و برای
کسانی که خواستار خروج از زندان اشرف بودند کمک و یاری
میرساند. مسعود رجوی خائن با ایجاد درگیری و تضاد کار
کردن با دولت عراق میخواست این تنگه را بشکند شروع آن
از فبروار سال 2009 از منطقه ای به نام مصلحی
شروع شد و تابستان همان سال اولین درگیری را بوجود
آوردند با سنگ پرانی به سوی نیروهای عراقی و فحاشی و
... ارتش عراق را مجبور به درگیری میکردند.
گزارش نشست درونی مجاهدین با
مسعود رجوی خائن بعد از اولین درگیری در تابستان سال
2009 خوب نشان میدهد که چگونه از یک ماه قبل زمینه
چینی ها برای این درگیری و کشته شدن تعدادی را فراهم
کرده بودن مثل مانور و ساختن بمبهای دستی موانع فلزی
سلاح های سرد و کارگذاری دوربین برای فیلم برداری. در
همین نشست درونی بود که مسعود رجوی خائن از فهیمه
اروانی بخاطر ادیت کردن فیلم ها و پخش آن به شکلی که
فقط ارتش عراق را مقصر بداند تقدیر کرد. و میدانم که
الان مسعود رجوی خائن از کشته شدن اسیران اشرف شادی
میکند چرا که طرح خائنانه خودش را پیش برده است.
از اینجا به همه اسیران در اشرف
میگویم که همه شما خوب میدانید که مسعود رجوی یک خائن
است و حفظ زندان اشرف فقط برای بقای عمر کثیف و
خائنانه خودش است من سالیان کنار شما زندگی کردم و خوب
میدانم که همه شما اینها را خوب میدانید پس نگذارید که
آن خائن کثیف با ریختن خون شما به عمر ننگین خودش
ادامه بدهد از آن زندان خارج شوید و بدانید که دولت
عراق دشمن شما نیست آنها به شما کمک خواهند کرد که از
آن زندان خارج شده و یک زندگی جدیدی را شروع کنید راه
نجات باز است از آن جهنم خارج شوید عمر و خون خود را
بیهوده تباه نکنید. مجاهدین گذشته شان خائنانه و ننگین
بار بوده و آینده شان هم خائنانه تر و ننگین بارتر
خواهد بود خود را نجات دهید زیرا که میتوان و باید
نجات یافت با آرزوی رهایی تک به تک اسیران از زندان
اشرف.
باید این نکته را به بعضی از
ایرانی های که در کشورهای مختلف برای حمایت از مجاهدین
تحصن میکنند بگویم که کار آنها نه تنها کمک به اشرفی
ها نیست بلکه تیز کردن خنجر مسعود رجوی خائن است تا
خون بیشتری از اسیران اشرف بریزد. تحصن کار درستی است
ولی برای نجات جان اسیران اشرف و خارج کردن آنها از آن
جهنم و از همه آنها میخواهم که ناخواسته وارد بازی
خیانت بار مسعود رجوی خائن نشوند.
همزمان با حمله
نیروهای محاهدین به نیروهای عراقی در اشرف که منجر به
کشته شدن تعدادی از اعضای تحریک شده این فرقه گردیده
فرقه بجای مداوای این مجروحان سعی می کند آنها را با
آن حالت زار ونزار و درد و خون ریزی جلو دوربین بیاورد
تا مظلوم نمائی کند و مسبب اصلی کشته شدن این بدبختها
را، نه مجاهدین که دولت عراق نشان دهد.
علی القاعده در
چنین مواقعی باید هم و غم مجاهدین معطوف به حل وفصل و
تدبیری برای حلو گیری از تلف شدن جان انسانها باشد اما
فرقه در این گیرو دار و شلوغی آمده یکی از مراکز اتمی
ایران را به اصطلاح افشاء کرده که مستقیم به امریکا
بگوید حالا که ما جاسوسان و مزدورانی به این خوبی
هستیم بیا و جلو دولت عراق را بگیر که وارد اشرف نشود
و ما را بحال خود بگذارد تا بیشتر مغز بچه را بخوریم و
عمر آنها ها را در بیابانهای اشرف تلف کنیم.
ایا کشته شدن هرچه بیشتر انسانهای بیگناه و تحریک شده
بنفع رجوی نیست؟
ایا رجوی ذره ای دلش بحال این مجروحین و کشته شدگان می
سوزد؟
یا مانند کشته شدگان عملیات دروغ جاویدان که فراموش
شده اند، پس از مدتی فراموش خواهند شد و رجوی نان این
خونها رادر معاملات سیاسی خواهد خورد.
خدایا جهل و نا آگاهی و سوء استفاده از خون مردم را از
این بلاد پاک کن.
کشته شدن شماری از
ساکنان اردوگاه اشرف در
تیراندازی نیروهای عراقی
09.04.2011
رادیو بی بی
سی
در مورد
تلفات حمله
نیروهای
عراقی به
اردوگاه اشرف
گزارشهای
متفاوتی
انتشار یافته
است
تیراندازی نیروهای
امنیتی عراق به اعضای
سازمان مجاهدین خلق
ایران در اردوگاه
اشرف در عراق، شماری
کشته و زخمی بر جای
گذاشته است.
در ساعات اولیه
بامداد جمعه، 19
فروردین (8 آوریل)،
نیروهای امنیتی عراق
به اردوگاه اشرف، محل
اقامت شماری از اعضای
سازمان مجاهدین خلق
ایران، حمله کردند و
براساس گزارش های
رسیده، بین آنان و
ساکنان این اردوگاه
درگیری هایی روی داد.
در مورد تلفات این
درگیری گزارش های
متفاوتی مخابره شده
است.
خبرگزاری
آسوشیتدپرس به نقل از
منابع بیمارستانی در
بعقوبه، مرکز استان
دیاله، گزارش کرده
است که در این
درگیری، سه نفر کشته
و سیزده تن، از جمله
چند نظامی عراقی،
زخمی شده اند در حالی
که سایت سازمان
مجاهدین خلق، با متهم
کردن نیروهای عراقی
به اقدامات خشونت
آمیز و دست زدن به
"کشتار"، تعداد
قربانیان این واقعه
را بیش از سی نفر ذکر
کرده و گفته است که
حال تعدادی از زخمی
های این واقعه وخیم
است.
یکی از فرماندهان
عراقی به خبرگزاری
آسوشیتدپرس گفته است
که دستور حمله به
اردوگاه اشرف پس از
دو روز سنگ پرانی
ساکنان این محل به
سوی سربازان عراقی،
که در نزدیکی این محل
مستقر شده بودند و
اقدام آنان در
انداختن خود در برابر
خودروهای نظامی صادر
شد.
همزمان، علی
الدباغ، سخنگوی دولت
عراق، استفاده
نیروهای دولتی از
اسلحه در عملیات
سحرگاه جمعه و بروز
تلفات در عملیات ورود
نظامیان به اردوگاه
اشرف را تکذیب کرده و
گفته است که پس از
چند ساعت، آرامش در
این محل برقرار شد.
این مقام عراقی
گفته است هدف از این
عملیات، استقرار
نفرات دولتی در داخل
و اطراف اردوگاه اشرف
بوده است. وی علیه هر
اقدامی در "نقض
قوانین عراق در این
محل" هشدار داد.
از این عملیات چند
فیلم ویدیوئی، با
نشان سازمان مجاهدین
خلق، در شبکه یوتیوب
منتشر شده که گروهی
از نظامیان مسلح را
هنگام ورود به
اردوگاه اشرف نشان می
دهد در حالی که
شعارهای ساکنان و
صدای شلیک به گوش می
رسد هر چند مشخص نیست
که آیا این صدا مربوط
به شلیک گاز اشک آور
است یا گلوله.
سایت مجاهدین خلق
نیز فیلم هایی در
باره این حمله منتشر
کرده که در آنها،
انتقال افراد زخمی و
اجساد کسانی به عنوان
کشته شدگان این حمله
نشان داده شده است.
در پی انتشار خبر
درگیری در اردوگاه
اشرف، رابرت گیتس،
وزیر دفاع آمریکا که
از عراق دیدن می کند،
ضمن ابراز نگرانی در
مورد تلفات این
واقعه، از دولت عراق
خواست تا از خود
"خویشتنداری" نشان
دهد.
اردوگاه
اشرف
در جریان جنگ
ایران و عراق در دهه
1980 میلادی، گروهی
از اعضای سازمان
مجاهدین خلق و رهبران
این سازمان به عراق
پناهنده شدند تا به
فعالیت مسلحانه علیه
جمهوری اسلامی مبادرت
کنند اما پس از حمله
نیروهای خارجی و سقوط
حکومت صدام حسین،
رئیس جمهوری عراق در
سال 2003، ساکنان این
اردوگاه به عنوان
خارجیان مسلح غیر
متخاصم، تحت حفاظت
نیروهای آمریکایی
قرار گرفتند و بعدا
خلع سلاح شدند.
برخی از
اعضای سازمان
مجاهدین خلق
سالهاست در
اردوگاه اشرف
سکونت داشته
اند
در سال 2009،
مسئولیت حفاظت از این
اردوگاه به دولت عراق
واگذار و این کشور
متعهد شد با ساکنان
آن طبق قوانین عراق
رفتار کند و از اقدام
به استرداد اجباری
اعضای سازمان مجاهدین
خلق به ایران، که
ممکن است جان آنان را
به مخاطره اندازد،
خودداری ورزد.
اردوگاه اشرف
همچنان محل سکونت بیش
از سه هزار تن از
اعضای سازمان مجاهدین
خلق ایران است. دولت
نوری المالکی، نخست
وزیر عراق، تحت فشار
جمهوری اسلامی قرار
داشته است تا اردوگاه
را تعطیل و ساکنان آن
را اخراج کند یا به
ایران تحویل دهد اما
از آنجا که این افراد
در صورت استرداد به
ایران، احتمالا با
خطر مرگ مواجه می
شوند، فشارهای بین
المللی مانع از آن
شده است که دولت عراق
به چنین اقدامی دست
بزند.
جمهوری اسلامی چند
نفر از کسانی را که
در ارتباط با
اعتراضات به نتیجه
انتخابات دهمین دوره
ریاست جمهوری بازداشت
کرده بود به اتهام
سفر به عراق و تماس
با ساکنان اردوگاه
اشرف به اعدام محکوم
کرده است.
در عین حال، مساله
انتقال امن این
افراد، که بعضی از
آنان در همین اردوگاه
به میانسالی رسیده
اند، به کشورهای دیگر
هنوز حل و فصل نشده
است و پیشنهاد دولت
عراق برای منتقل کردن
ساکنان اردوگاه به
محل دیگری نیز مورد
قبول آنان قرار
نگرفته است.
این نخستین بار
نیست که گزارشی از
برخورد نیروهای دولتی
عراق با ساکنان
اردوگاه اشرف مخابره
می شود.
در ژوئیه سال
2009، گزارش هایی از
حمله نیروهای دولتی
به اردوگاه اشرف و
زخمی شدن و بازداشت
گروهی از اعضای
سازمان مجاهدین خلق
منتشر شد، در ماه
دسامبر سال بعد نیز،
خبرهای مشابهی منتشر
شد و اوایل سال جاری
هم گفته شد که افراد
ناشناس به ساکنان این
اردوگاه هجوم برده و
به ضرب و شتم آنان
پرداخته اند.
گزارش جدیدترین
مورد حمله به اردوگاه
اشرف یک روز پس از آن
انتشار می یابد که
یکی از سخنگویان
مجاهدین خلق در
آمریکا در یک مصاحبه
مطبوعاتی اظهار داشت
که مدارکی در اختیار
این سازمان قرار دارد
که نشان می دهد دولت
ایران یک تاسیسات
مخفی تولید قطعات
سانتریفیوژ را در
نزدیکی تهران به کار
انداخته است.
سانتریفیوژها در
غنی سازی اورانیوم به
کار می روند. قطعنامه
های شورای امنیت
سازمان ملل فعالیت
جمهوری اسلامی در این
زمینه را ممنوع کرده
است.
جلسه مشترک نمایندگان انجمن های پیام رهایی و ایران
قلم برای تدوین فعالیت های سال آینده
29.03.2011
پیام رهایی ـ ایران قلم
روز
یکشنبه 27 ماه مارس سال 2011، نمایندگان انجمن های
پیام رهایی و ایران قلم در کشور هلند دیدار کردند و
فعالیت های سال گذشته و همچنین فعالیت های حقوق بشری
سال آینده را مورد بحث و بررسی قرار دادند. درابتدای
دیدار بمناسبت ایام نوروز شاد باش و تبریک سال نو
تجلیل از آقای هادی شمس حائری برگزار گردید و سپس
نمایندگان انجمن سیاسی ـ فرهنگی رهایی و ایران قلم به
دستور کار و تدوین برنامه های سال آینده دو انجمن در
این جلسه پرداختند.
در این
جلسه دو انجمن یاد شده، پس از بررسی راهی که طی سال
قبل پیموده بودند و تشکر از کلیه عزیزانی که در سال
گذشته یار و یاور فعالین حقوق بشر برای آزادی اسیران
فرقه رجوی بوده اند، به بررسی انتقادی و اشکالات کاری
خود پرداخته تا برای سال جدید شمسی راهکار های تازه ای
بیابند. دوستان حاضر در این جلسه که متشکل از آقایان
هادی شمس حائری، مهدی خوشحال ، مسعود جابانی و محمد
حسین سبحانی بودند، تاکید کردند که هر چند طی یک
سال گذشته بیش
از 30 نفر از اسیران فرقه مجاهدین خلق از اسارتگاه
اشرف رهایی یافته اند و تعداد زیادی از آنها توانسته
اند خود را به کشورهای اروپایی برسانند و زندگی آزاد
و خارج از حصار فیزیکی و ذهنی فرقه رجوی را تجربه
کنند ، اما همچنان باید تلاش بیشتری کرد تا رهایی
اعضای در بند سرعت بیشتری یابد.
نمایندگان
انجمن های پیام رهایی و ایران قلم شفاف سازی فعالیت
های سیاسی ـ فرهنگی و دموکراتیزه کردن مناسبات خود را
مورد توجه و بررسی مجدد قرار داده و در انتها برای
حمایت مؤثر تر از خانواده های متحصن در مقابل پادگان
اشرف و رهایی اسیران در قلعه اشرف برنامه ها و فعالیت
هایی را تدوین کردند تا بهتر و بیشتر بتوان به اعضای
دربند و گرفتار فرقه مجاهدین کمک رساند.
دو انجمن
نامبرده، ضمن شادباش نوروز سال 1390 به مردم ایران،
برای نجات اسیران در بند در قرارگاه اشرف عهد و پیمان
بستند که بیش از گذشته برای رهایی آنان تلاش کنند و از
خداوند بزرگ آزادی شان را خواستار شدند.