_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

رجوی نجات دهنده خودش را هم زجر کش کرد!

 

22.06.2011

محمد رزاقی، وبلاگ رزاقی
http://www.razaghi13.blogfa.com/post-194.aspx

همه اعضاء و هواداران فرقه رجوی افتخاری را با 3 نام می شناختند ( مهدی افتخاری ؛ ناصر افتخاری ؛ فرمانده فتح الله ) ناصر افتخاری از اعضاء و کادر مرکزی سازمان بود که از زندانیان سیاسی زمان شاه و بعد از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی یکی از مسئولین بلند پایه سازمان بود .

اما نقش اصلی وی در فراری دادن رجوی از ایران باعث شد که رجوی به او لقب فرمانده را بدهد ؛ ناصر افتخاری تا اوایل سال 70 از فرماندهان ستادی ارتش دست ساز رجوی بود تا ان زمان که با رجوی مخالفت نکرده بود همچنان بعنوان فرمانده فتح الله مورد خطاب رجوی بود.

اما از سال 70 که ناصر افتخاری با انقلاب ایدئولوژیک رجوی مخالفت کرد و به این انحراف ایدئولوژیک و اخلاقی رجوی نه گفت از طرف شخص رجوی خلع رده شد وبعنوان هوادار سازمان در تشکیلات بود ؛ در سال 70 در ستاد اشرف به همه ابلاغ شد که از گفتن فرمانده فتح الله به ناصر افتخاری خوداری کنند وی را فقط برادر ناصر صدا کنند!

سال 1370 که ناصر افتخاری توسط فرد رجوی خلع رده تشکیلاتی شد در ستاد اشرف وی را در کارهای پوچ و بدون محتوا می گذاشتند مثل اموزش دادن کلاسینکف به افراد ستاد که بارها این اموزش ها را دیده بودند و همه می دانستند که این کلاسها برای سر گرم کردن ناصر افتخاری هست .

اما در ستاد اشرف وقتی دیدند ناصر افتخاری با نفرات رابطه میزند و به نوعی مخالفت خودش را با انقلاب کذایی و ساسیتهای رجوی به بعضی افراد بیان می کند از ستاد اشرف هم به یک ستاد دیگری به نام ستاد تخصصی منتقل کردند که انجا بود که دیگر اجازه نداشت حتی با نفرات صحبت بکند و به افراد ستاد هم گفته بودند هر کس با ناصر افتخاری رابطه بزند و یا صحبت بکند معلوم می شود که خود ان نفر هم مشکل دارد و به این صورت هم نفرات را می ترساندند و هم اینکه ناصر افتخاری را در یک حالت ایزوله و بایکوت قرار دادند.

تا اینکه در سال 74 رجوی در بعداد در مقری به نام بهارستان سلسله نشستهایی برگزار کرد که به نشست حوض معروف از طرف رجوی نامگذاری شد در این نشست بود که رجوی به عیان مشت اهنین را به مخالفان نشان داد و گفت از این به بعد هر گونه مخالفت با انقلاب ایدئولوژیک را با مشت اهنین جواب خواهد داد واز این به بعد هر کس خواهان جدایی بشود تحویل زندان ابوغریب صدام میدهند و در همین نشست فرمان قتل منتقدین و جدا شده هایی که فرقه رجوی را افشا میکردند را صادر کرد که گفت برای کشتن منتقدین و جدا شده ها پول و سلاحو پاسپورت از من و چکاندن ماشه و کشتن از شما که این فرمان فرمانده کل ارتش ازادیبخش که باید اجرا شود و اگر دستگیر هم شدید زندانهای اروپا مثل هتل هست و نگران نباشید !

در همین نشست بود که ناصر افتخاری خطاب به رجوی گفت پس حال که راه خروج را بستید من فقط بعنوان میهمان در بین مجاهدین می مانم ! که مسئولین فرقه یک به یک به ناصر افتخاری هر چه که می خواستند گفتندو نسبت دادند و رجوی هم ناظر این حرفها بود ولی در یک حالت سرمست از اینکه ناصر افتخاری را در پیش همه سکه یک پول کردندو سرکوبش کردند در همان نشست سران فرقه او را ضد انقلاب خطاب میکردند( ضد انقلاب ایدئولوژیک مسعود رجوی و مریم قجر ) و همچنین مرده متحرک و مغلوب و شکست خورده و ....

بعد از این نشستها باز افتخاری تن به شیادی و دیکتاتوری رجوی نداد و وی کلا از هر گونه کار تشکیلاتی کنار گذاشته شد و به وی قطعه زمینی در جنب امداد اشرف دادند که مشعول سبزی کاری بود و به لحاظ جسمی هم انقدر تحلیل رفته بود که هر کس ناصر افتخاری را می دید فکر میکرد 20 سال پیرتر شده ! همین جا باید بگویم که طبق سفارش رجوی برای وی حتی محدودیتهای صنفی هم گذاشته بودند که طوری که بعضی از نفرات می دانستند به وی سیگار درخواستی اش را نمی دهند به وی سیگار یا اقلام دیگر را یواشکی می رساندند.

حضور ناصر خاری بود در چشم سران فرقه بطور خاص مسعود رجوی و مریم قجرو دیگر سران فرقه چون انها به خوبی می دانستند هر کس با دیدن وضعیت مهدی افتخاری در تشکیلات کلی متناقض می شد که اخر عاقبت کسی که رجوی را فراری داد این شده و ای به حال ما ؛ حتی این موضوع در بین نفرات بصورت مخفیانه گفته می شد .

اما رجوی برای نشان دادن کینه شتری خود در هر نشست برای در هم شکستن ناصر افتخاری طرح و برنامه داشت و سعی میکرد در بین افراد رده پایئن هم وی را کم ارزش و کم اهمیت نشان بدهد طوری که در یکی از نشستها وقتی رجوی ناصر افتخاری را صدا کرد تا دوباره خرد و تحقیر کند یکی از نفرات مدعی شد که ناصر افتخاری از صنفی نان و مواد غذایی میدزده و در زمینی که کشاورزی می کند قایم میکند!! که رجوی گفت این کار افتخاریاز 2 حالت خارج نیست یا توشه راه جمع میکند برای فرار و یا از ترس اینکه اتفاقی به افتد ونان پیدا نشود ناصر اینکار را کرده که رجوی گفت ناصر از ترس این کار را کرده و علنآ وی را ترسو به جمع معرفی کرد !

اما پستی و کینه و شیادی رجوی و مریم قجر پایان ناپذیر بود و هست طوری که در سال 80 در سلسله نشستهایی که توسط مسعودرجوی و مریم قجر به مدت چند ماه برگزار شد و به نشست طعمه معروف شد ورجوی سرمست از دلارهای اهدایی صدام محاکمه اعضاء ناراضی را شدت بیشتری داد باز در این نشست بود که رجوی و مریم قجر ناصر افتخاری را به پای میز محاکمه کشاندند خوب به یاد دارم که مریم قجر خطاب به ناصر افتخاری گفت تو 10 سال هیچ اطلاعاتی نداری و بهتره که به ایران برگردی و مثل بقیه که فرستادیم تو را هم می فرستیم که ناصر گفت من ایران بروم صد در صد اعدام می ضوم که یکباره رجوی گفت پس میخواهی ترا خارجه بفرستیم که بشی طعمه ؤزیم که البته تو سر طعمه می شوی و در همان نشست باز رجوی به وی لقب سر طعمه را داد و بعدش چیزی که جالب بود یکی از نفرات پشت بلندگو قرار گرفت و همین شروع کرد به صحبت و گفت فرمانده فتح الله ان عملیات پرئاز را فرماندهی کرده یکباره مریم قجر از کوره در رفت که نه خیر تاصر افتخاری نقش فرمانده را نداشته بلکه خود رجوی فرماندهی را به عهده داشته و ایشان فقط در حد تدارکاتچی بودند!

در این نشست بود که رجوی درون مایه کثیف خود را بیرون ریخت و با شیادی شروع کرد به گفتن مسائل سکسی! اینکه همسر قبلی ناصر به رجوی نامه نوشته بوده و از مناسبات جنسی ناصر شکایت داشته و نوشته بوده که ناصرخواهان رابطه جنسی هست که نرمال نیست! رجوی با بیان این مسائل و اینکه ناصر افتخاری در طی این سالیان مخالف مریم بوده و خواهان زن هست افراد حاضر در نشست را بر علیه ناصر شوراند تا همه خواهان اعدام او شوند که چرا با انقلاب ایدئولوژیک رجوی مخالفت کرده .!

با همین حال ناصر افتخاری به هیچ وجه حاضر نشد به انچه رجوی می خواهد یعنی پذیرش مطلق رجوی تن بدهد و با فشارهایی که سران فرقه می اوردند هر روز به لحاط روحی روانی بدتر می شد بطوری که من خودم شاهد بودم وقتی راه می رفت با خودش صحبت میکرد ؛ و حالت روانی پیدا کرده بود.

اما انچه باعث تعجب اینکه سران مرده خوار رجوی بطور خاص مریم قجر بعد از مرگ ناصر افتخاری اشک تمسا ح می ریزد و در وصف او پیام می دهد که باید گفت این مادر خواند فرقه حقا خوب درس شیادی و هزار رویی را از شوهر شیادش یاد گرفته .

حال باید از همین مریم قجر پرسید که ناصر افتخاری که شما خواهان اعدام و یا فرستادنش به ایران بودید چطوری شد مجاهد پر افتخار؟

باید سران فرقه به این جواب بدهند که ایا ناصر افتخاری یک شبه سرتان گرفت و مرد؟

از وضعیت جسمی و روحی ناصر معلوم بود که مشکل و دردی دارد اما شما سران فرقه حاضر نشدند به او اجازه بدهند برای درمان از اسارتگاه اشرف خارج شود تا به قول خودتان سر طعمه نشود اما همه می دانند که اگر اجازه خروج به او می دادید اسرار فرقه رو می شد و به همین خاطر او را در اشرف نگه داشتید تا زجر کش شود.

چون من به چشم دیده ام که یک عده افراد معلوم الحال و معتاد و قاچاقچی ؛ دزد را از کمپ تیف به اروپا اوردید تا به نام انها پشت سر هم بر علیه جدا شده ها یاوه سرایی کنید که البته همه اینها شد تف سر بالا و برگشت به صورت خودتان که معلوم شد شما به فکر جان افراد نیستید و گرنه ناصر افتخاری چه چیزی کمتر از این معتادان و قاچاقچی ها داشت که حاضر نشدید با همان روش وی را به یکی از کشورها بفرستید که بتواند به درمان بیماری خود بپردازد .

حال مریم قجر و سران فرقه هر چه میخواهند بگویند اما واقعیت را همه انهایی که در اشرف بودند و بطور خاص در ان نشستها شرکت داشتند به عین دیده اند و خمه واقعیتها را رامیدانند و همه میدانند که رجوی ناصر افتخاری را به واقع زجر کش کرد .

اری این است ماهیت سران فرقه مافیایی رجوی که برای منافع و حفظ خودشان به هیچ کس رهم نمی کنند حتی به کسی که رجوی را از ایران فراری داد .

-----------

همچنین:
http://iran-interlink.org/fa/?mod=view&id=10186

«مهدی افتخاری» سرطعمه یا مجاهد صدیق اشرفی؟

.

... در نشست جمعبندی عملیات چلچراغ که در سالن اجتماعات قرارگاه اشرف برگزار گردید، وی با شهامت جلوی مسعود رجوی که می خواست ضعفها را بر دوش رزمندگان بیندازد ایستاد و به او گفت طراحی این عملیات دچار کمبود و نقض بود. وی تصریح کرد که رزمندۀ ما سوار بر بولدوزر بدون اینکه هیچ پشتیبانی داشته باشد به جلو فرستاده می شود تا خاکریزها را بگشاید! و البته او اینکار را می کند و جان می بازد ولی اساس این کار به لحاظ نظامی اشتباه است… در همانجا بود که برای اولین بار در چهرۀ مسعود رجوی یک بهت توأم با بغض را مشاهده نمودم. او در برابر سخنان نافذ مهدی افتخاری سکوت کرد و به ظاهر حرفی نزد، اما مشخص بود که جلوی آن جمع ...

حامد صرافپور، وبلاگ عیاران، هجدهم ژوئن 2011
http://mohamadkarami.wordpress.com

امروز 17 ژوئن 2011 خبر درگذشت آقای مهدی ناصر افتخاری (فرمانده فتح الله)، را در سایت رسمی فرقۀ رجوی خواندم و بسیار متأسف شدم. مریم قجرعضدانلو طی اعلامیه ای، از وی به عنوان «مجاهد صدیق اشرفی» نام برده و درگذشت او را با آب و تاب تسلیت گفته است:

««رئیس‌ جمهور برگزیده مقاومت خانم مریم رجوی، با درود به روح پرفتوح این مجاهد صدیق اشرفی، درگذشت دریغ انگیز او را به خانواده‌اش، به همرزمان شورایی ومجاهدش و به‌ویژه به مجاهدان اشرف و راهبر مقاومت، تسلیت گفت و افزود:

پرکشیدن برادر مجاهدم مهدی، در آستانه میلاد فرخنده مولای متقیان و سی ‌امین سالگرد 30 خرداد عید کبیر مقاومت ملی و میهنی، قلوب همه همرزمانش را پر اندوه کرد. خوشا به سعادتش که در این ایام غرور آفرین پیام سرفرازی مجاهدین و اشرف پایدار را برای جاودانه فروغها به همراه می ‌برد.

به راستی که او نمونه‌ یی بود از تقوای رهاییبخش انقلابی و تواضع و فروتنی که همواره نبرد و ”جنگ صد برابر“ را الزام مشی ”کس نخارد“ می ‌دانست. وی همیشه افتخار شهادت در مسیر سرنگونی رژیم پلید آخوندی و استقرار آزادی در میهن را آرزو می ‌کرد و تردیدی نیست که اکنون در جوار قرب خداوند با همرزمان جاودانه فروغهای اشرف محشور است و به آروزی خود رسیده است. سلام بر او روزی که پای در میدان مجاهدت در راه خدا و خلق گذاشت و روزی که پای در راه و سرفراز به ‌دیدار رفیق اعلی پرکشید و در جوار شهیدان فروغ اشرف فرود آمد.

و این هم دستنوشته دیگری از این مجاهد صدیق و استوار اشرفی، در بهمن ۱۳۸۹، در حالی که با بیماری سرطان به ‌شدت چنگ در چنگ بود…»»»

خانم مریم عضدانلو که باز هم می خواهد از مرگ دیگران برای خود کلاه مشروعیت بدوزد، هرگز در این اطلاعیه خود سخنی از برخوردهای چندش آور و سخیف خود و شوهرش و آزار و اذیتهایی که بر این مرد وارد آوردند بر زبان نیاورده است و من در اینجا خود را موظف می دانم برای آگاهی هموطنانم آنچه طی 15 سال شاهد آن بودم که بر سر آقای مهدی ناصرافتخاری رفت را شرح دهم تا هرچه بیشتر به دو رویی و ریاکاری رهبران مجاهدین واقف شوند و لکه ننگ دیگری باشد بر پیشانی مسعود و مریم رجوی:

آقای مهدی ناصرافتخاری از زندانیان سیاسی زمان شاه و عضو شورای ملی مقاومت رجوی و از فرماندهان بلندپایۀ مجاهدین بود، وی در تابستان سال 1360 فرماندهی عملیات خروج آقای بنی صدر و مسعود رجوی از ایران را برعهده داشت. در ابتدای تشکیل ارتش آزادیبخش رجوی، وی از زمره فرماندهانی بود که در پستهای مختلف بخشهای نظامی و امنیتی فعالیت می کرد. در عملیات موسوم به چلچراغ، فرماندهی تیپ مهندسی رزمی و در عملیات موسوم به فروغ جاویدان، فرماندهی یکی از محورهای رزمی مجاهدین شامل سه تیپ رزمی را بر دوش داشت. اما از آن پس، و هنگامی که مسعود رجوی با طرح «انقلاب ایدئولوژیک مریم» می خواست نقش خود را به شکل ولایت مطلقۀ فقیه تثبیت کند، به طور آشکاری جلوی او قد علم نمود و تا آخرین روزهای حیات اش، در عین فشارهای همه جانبۀ سنگین و طاقت فرسایی که متحمل می شد، رو در روی مسعود رجوی ایستاد و انقلاب مریم را به سخره گرفت.

هنوز به یاد دارم در نشست جمعبندی عملیات چلچراغ که در سالن اجتماعات قرارگاه اشرف برگزار گردید، وی با شهامت جلوی مسعود رجوی که می خواست ضعفها را بر دوش رزمندگان بیندازد ایستاد و به او گفت طراحی این عملیات دچار کمبود و نقض بود. وی تصریح کرد که رزمندۀ ما سوار بر بولدوزر بدون اینکه هیچ پشتیبانی داشته باشد به جلو فرستاده می شود تا خاکریزها را بگشاید! و البته او اینکار را می کند و جان می بازد ولی اساس این کار به لحاظ نظامی اشتباه است… در همانجا بود که برای اولین بار در چهرۀ مسعود رجوی یک بهت توأم با بغض را مشاهده نمودم. او در برابر سخنان نافذ مهدی افتخاری سکوت کرد و به ظاهر حرفی نزد، اما مشخص بود که جلوی آن جمع ضربه بدی به وی وارد آمده است. از آن پس از مهدی خبر نداشتم و فقط یکبار او را در عملیات فروغ جاویدان مشاهده نموده و بعدها هم چند بار او را در اشرف دیدم که کماکان اندام تنومند خود را حفظ نموده بود. اما برای اولین بار او را در حالتی مشاهده کردم که بسیار شوک آور بود.

من تا آنروز مهدی افتخاری را با اندامی تنومند و چهره ای سرزنده دیده بودم، اما مدتی بعد از جنگ کویت، او را در کنار امداد قرارگاه اشرف در حالی دیدم که دقیقاً شبیه معتادان، بسیار لاغر و درهم شکسته و غمگین مشغول کشاورزی و ور رفتن با یک تکه زمین کوچک چند متری برای کشت سبزی بود!!! این مسئله مرا بشدت در فکر فرو برد که چرا وی با آنهمه سابقۀ سیاسی و نظامی و تشکیلاتی و با آن مواضع بالای فرماندهی که در اختیار داشت اکنون تک و تنها توی یک بنگال زندگی می کند و مشغول سبزی کاشتن است؟!!!! مدتی گذشت و شنیدم که او وارد بحثهای انقلاب (انقلاب ایدئولوژیک مریم عضدانلو و طلاق های ایدئولوژیک و در یک کلام پذیرش مسعود رجوی به عنوان ولی مطلقۀ فقیه) نشده است. البته همسر وی نیز از سازمان جدا شده بود.

نقطۀ عطف این ایستادگی در برابر ایدئولوژی جدید مسعود رجوی (و در واقع نقطه عطف بیرونی شدن این تضاد بنیادین) در سال 1374 در نشستهای موسوم به «حوض» مسعود رجوی بود. درست در نقاط پایانی این نشست (که در واقع چهارمین سلسله نشست ده روزۀ مسعود رجوی برای سرکوب مخالفان بود و در سالن بهارستان، از پایگاههای مجاهدین واقع در بغداد، طی چهار مرحله برای چهار بخش ارتش رجوی انجام گرفت تا وی بتواند سیاست «مشت آهنین» خود را به نمایش بگذارد، که در این رابطه من شرح مفصلی در مورد آن در مقالۀ «انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین» داده ام)، آقای مهدی افتخاری از جای برخاسته و به مسعود رجوی (که مدعی بود هرکس در مجاهدین است باید با دل و جان به مسئولیتهای خود بپردازد و در غیر اینصورت اخراج شده باید طی دهسال در بخش خروجی و زندان ابوغریب زندانی گردد و بعد هم با اسیران عراقی تبادل شود) می گوید: آیا من می توانم به عنوان یک میهمان در اینجا بمانم؟… با گفتن این سخنان، تعدادی از مسئولین فرقۀ رجوی همچون مهدی ابریشمچی و محمود عطایی و بقیه بلند شده و با داد و بیداد و توهین به این شخص، وی را به مدت چندین ساعت جلوی کل نفرات موجود در آن سالن مورد حمله و هجوم لفظی و انواع فحاشی ها قرار می دهند. مسعود رجوی در این نشست (از پیش سناریو بندی شده) ابتدا چیزی نمی گوید تا وی بشدت سرکوب و در زیر انواع توهینها و بددهانی ها خرد و شکسته شود و آنگاه مثل همیشه با مظلوم نمایی وی را از فرماندهان خود خوانده و تلاش می کند بعد از این سرکوب و در هم شکستن وی، نقش پدری ایفا نماید. سپس همانجا اعلام می کند که ما بدلایل سیاسی و استراتژیک نمی توانیم در ارتش خود میهمان داشته باشیم و هرکس متناسب با سابقۀ خود موظف است به مسئولیت خود بپردازد و تو هم به دلیل سابقۀ خود در سطح معاون ستاد بایستی خدمت نمایی (لازم به ذکر است که در آن هنگام مسعود رجوی زنان را در پستهای کلیدی قرار داده و مسئولیت ستادها به طور کلی با زنان و معاونت ستاد را به مردان مسئول و قدیمی سپرده بود).

پس از این نشست، آقای مهدی افتخاری، معاونت ستاد تأسیسات اشرف را تحت مسئولیت یکی از خانمهای آنجا بردوش گرفت و به این شکل در یک نقش ستادی در حاشیه مشغول به خدمت شد. اما مسئله به همینجا ختم نشد. وی همچنان در برابر انقلاب مریم ایستاده و حاضر نبود وارد این داستانها شود و به همین خاطر همیشه خار چشمی برای مسعود و مریم رجوی بود و در آنسو هم اقدامات رجوی برای درهم شکستن مهدی پایان نیافته بود و در هر نشستی تلاش می کرد هیبت او را در جلوی پایین ترین نفرات سازمانش در هم بشکند تا بدین ترتیب افراد دیگر یارای مقاومت در برابر خودش و انقلاب مریم را نداشته باشد و به قول معروف حساب کار دستشان بیاید که وقتی رجوی با بزرگترین فرماندۀ قدیمی خود چنین می کند، دیگران برایش هیچ اهمیتی نخواهند داشت.

به یادم هست در یکی از نشستهای عمومی نیز آقای افتخاری را از جا بلند نمود و گفت که این شخص در جریان بمباران مقداری کنسرو و غذای بسته بندی شده در زیر خاک پنهان کرده بوده است که اینکار تنها دو علت می تواند داشته باشد: اول اینکه کسی بخواهد از اشرف فرار کند و دوم اینکه بخاطر وارد نشدن به انقلاب ایدئولوژیک، دچار ترس و زبونی شده باشد و از جان خود بترسد!! آنگاه موذیانه ادامه داد که تصور نمی کنم مهدی افتخاری نقشه فرار از اشرف را کشیده باشد چون از اشرف نمی توانم براحتی فرار کرد و ما فوراً به استخبارات اطلاع می دهیم و شخص فراری در هرکجا که باشد دستگیر خواهد شد، و حدس می زنم که از شدت ترس دست به چنین کاری زده که مبادا ما دچار کمبود مواد غذایی شویم و او گرسنه بماند، و در همانجا به وی گفت آیا همین بوده است؟ و مهدی در حالی که به چشمان رجوی خیره شده بود گفت بله….

مسعود رجوی در هیچ نشستی نبود که این شخصیت پرآوازه را زیر پا نیندازد و در تلاش برای خرد کردن و نابودی وی نباشد. گاه در نشستهای مختلف از همسر وی سخن می گفت که از سازمان بریده است و بریدن او بخاطر حضور مهدی افتخاری بوده است. متأسفانه مسعود رجوی که روز به روز بیش از گذشته از مهدی افتخاری کینه بر دل می گرفت، برای هرچه بیشتر درهم شکستن این فرماندۀ بزرگ که خواهی نخواهی به خاطر سابقه و عملکردها و مواضع مسئولیتهای پیشین خود در عملیاتهای فراری دادن رجوی از ایران و همچنین عملیاتهای چلچراغ و فروغ جاویدان، در دل نیروهای مجاهدین جا باز نموده بود، از هیچ سخن سخیفی فروگذار نمی نمود و کار تا جایی پیش رفت که وی را به انجام برخی رابطه های نامتعارف با همسرش هم متهم کرد. آنچه در این رابطه بیش از همه چندش آور و حقیرانه بود، مطرح کردن رابطۀ جنسی مهدی افتخاری با همسرش بود که به طرز سخیفانه و رذیلانه ای به نامه ای موهوم از همسرش اشاره کرد که مثلا به وی (مسعود رجوی) نوشته و شکایت نموده بوده که شوهرش (مهدی افتخاری) او را مجبور می کند از پشت با وی سکس کند!!!! این چنین اتهامات سخیفانه و رذیلانه ای که مسعود رجوی برای درهم شکستن هرچه بیشتر مهدی افتخاری در نشستهای عمومی مطرح می نمود (که در ضمن یک ضربه هم به همسر وی زده باشد که از فرقه اش جدا شده بود)، دقیقاً عمق کینۀ حیوانی و بغض وی را از ضربه ای نشان می داد که بخاطر ایستادگی مهدی افتخاری در برابر خودش و انقلاب ایدئولوژیک اش، به وی وارد آورده بود.

اینها فقط نمونه های کوچکی از تحقیر و درهم شکستن این فرماندۀ بزرگ را نشان می داد که ما در ظاهر امر می دیدیم ولی در خفا این درگیری بسیار وسیعتر بود و نشان از این داشت که در نشستهای ستادی خیلی خیلی بیشتر مشغول درهم شکستن این مرد معترض به دستگاه ولایت مطلقۀ فقیه رجوی هستند. اینها را زمانی متوجه می شدیم که می دیدیم مهدی را در نشستهای بسیار بزرگ مورد هجوم قرار داده و گاه و بیگاه سخن از این مطرح است که در فلان نشستها به او خیلی حرفها را زده اند و چون به جایی نرسیده او را در محکمه های جمعی خود مسعود رجوی به چالش می کشند تا تحقیرش کنند و هیبت او را در برابر پایین ترین عضو ارتش رجوی بشکنند.

اما بالاترین نقطه هجوم رجوی به مهدی افتخاری در سال 1380 و در نشستهای موسوم به «طعمه» بود. درست زمانی که استراتژی مسعود رجوی به شکست انجامیده و برخلاف وعده و وعیدهای او مبنی بر اینکه خاتمی به دور دوم دست نخواهد یافت و عراق نیز به جنگ بازخواهد گشت و ما در آن جنگ دوباره به ایران حمله و تهران را فتح خواهیم نمود…، وی دوباره به ریاست جمهوری ایران رسید و عراق نیز با وجود هزاران عملیات کوچک و بزرگی که رجوی برای شکست پروژۀ خاتمی در مرزها و داخل شهرهای ایران انجام داده بود، نه تنها نتوانست با ایران به جنگ بپردازد بلکه حتا توان پاسخ دادن به 77 موشکی که جمهوری اسلامی به داخل خاک عراق و پادگانهای رجوی پرتاب نموده بود را هم نداشت. به این ترتیب هم در عرصه نظامی رژیم دست بالا را پیدا کرده بود و عراق توان پاسخگویی نداشت، و هم در عرصۀ سیاسی با انتخاب مجدد خاتمی به ریاست جمهوری، توانست ادعای مسعود رجوی را نقش برآب کند. آن زمان در درون مجاهدین اعتراضات و نقدهایی صورت می گرفت که تقدس مسعود رجوی را زیر سوآل قرار داده بود و به همین علت وی را برآن داشت که از اعضای فرقۀ خود زهر چشم بگیرد تا اعتراضات اوج پیدا نکند. برای این، دست به برگزاری نشستهایی طولانی زد که در آن تمامی خطاها و اشتباهات استراتژیک خود را برگردن اعضا بیندازد. در این میانه که شرح آن بسیار مفصل است، یکی از سوژه های مسعود رجوی شخص مهدی افتخاری بود.

طبعاً چنین شکستهایی در عرصه نظامی و سیاسی، صحت اعتراضات کسانی چون مهدی را تأیید می نمود و این فرصتی برای قد برافراشتن وی در برابر رجوی بود. در این نشست طولانی، مسعود رجوی آقای مهدی افتخاری را به جلوی جایگاه خود برد و در برابر چندین هزار نفر وی را به شکلی که توصیف آن مشکل است توسط برخی از مسئولین مانند فهیمه اروانی و مهدی ابریشمچی و تنی چند از مسئولین بلندپایۀ خود مورد انواع توهین ها و تهدیدها و شکنجه های روحی قرار داد و هزاران نفر را وادار نمود تا به او خائن بگویند و به اعدام محکوم کنند!!!

مسعود به صراحت این فرماندۀ بزرگ پرسابقۀ خود را «سرطعمه» نامید و به او گفت تو با کارهای خود در این سالیان جلوی مریم ایستاده بودی و تلاش می کردی که اینرا اثبات کنی که بدون انقلاب مریم هم می توان مبارزه نمود و با اینکار خود نقش یک پاسدار را در مناسبات پاک مجاهدین ایفا می نمودی. وی گفت اگر تمام کسانی که در مجاهدین سستی نموده و به انقلاب مریم متکی نبودند را «طعمۀ خمینی» در مناسبات بنمامیم، تو یک «سرطعمه» هستی و تا به این حد به مناسبات ما ضربه وارد آورده ای…… در این نشست رجوی با ریاکاری و موذی گری خاص خود تمامی افراد سالن را وادار کرد تا برخاسته و مهدی افتخاری را به اعدام محکوم کرده و وی را خائن بخوانند که برای دقایقی چند کل سالن از فریاد افراد علیه مهدی به لرزه درآمده بود….

به این ترتیب مسعود رجوی تمام نیش و زهر خود را که طی 15 سال نگه داشته بود یکجا به جان رقیب خود فروریخت و جالب اینکه تلاش کرد از زبان دیگر فرماندهان پرسابقۀ خودش اینگونه الغاء کند که گویی در جریان عملیات خروج وی از ایران، فرماندهی با مهدی افتخاری نبوده و مسعود شخصاً تمامی عملیات را فرماندهی نموده!! تا بدین ترتیب نقش بزرگ آقای مهدی افتخاری در نجات جان خودش (مسعود) را کمرنگ جلوه دهد و اینگونه نشان دهد که دینی نسبت به وی ندارد!

آخرین بار که موفق به دیدن این فرماندۀ کهنه کار شدم، در نشست تعیین استاتوی مجاهدین بود که در تاریخ 12 تیرماه سال 1383 (برابر با 3 جولای 2004) در سالن اجتماعات اشرف برگزار گردید. در این نشست من به همراه دهها تن دیگر از دوستان پر سابقۀ خود تصمیم گرفتیم از اشرف فرار کرده و از طریق کمپ آمریکاییها خود را به خارج برسانیم که در همانجا، از زمره کسانی که با او صحبت کرده و در او را در جریان فرار قرار دادیم، آقای مهدی ناصر افتخاری بود. در همانجا به وی گفتیم که ما قصد فرار داریم و اگر می خواهد او هم با ما بیاید، ولی وی که به دلایل زیادی از جمله سن و سال و وضعیت جسمانی (و شاید هم نقشه های دیگری که در ذهن خود می پرورانید در برابر آنهمه رذالت مسعود رجوی)، حاضر نشد با ما بیاید و گفت من باید بمانم چون کارهایی هست که باید انجام دهم….

به این ترتیب، این شخص مقاوم و استوار در برابر انقلاب مریم و دیکتاتوری ولایت مطلقۀ مسعود رجوی، که درست دوسال پیش از آن به مقام والای «سرطعمه» از سوی مسعود رجوی نایل آمده بود، در اشرف ماند تا همچنان خاری در چشم مسعود رجوی باقی بماند و لحظه به لحظه حقانیت ایستادگی خود در برابر انقلاب مریم را به اثبات برساند و به این ترتیب شاهد شکست و مرگ گام به گام استراتژی و تشکیلات آنها باشد. و امروز بعد از سالها می توان به خوبی شکست ذلت بار مریم و مسعود که از روی یأس و استیصال دست به دامان قدرتهای خارج و جناحهای کثیف و خونریز آمریکایی شده اند را مشاهده نمود و گویا در آخرین ماههای حضور رجوی و فرقه اش در اشرف، و حقارت روزافزون مریم عضدانلو در برابر اتفاقات اخیر، لحظۀ خداحافظی وی رسیده بود تا پیروزمند و در حالی که مسعود و مریم رجوی را به تمسخر گرفته بود آنان را برای همیشه ترک نماید و به مسعود بگوید که ببین آیا باز هم می توانی همانگونه که به قول خودت عملیات پرواز تهران به پاریس را فرماندهی و هدایت کردی، اینبار هم خودت را از مخمصه برهانی؟

به این ترتیب، شخصی که روزگاری به خاطر طراحی و عملیات بزرگ خارج کردن مسعود رجوی از تهران لقب «فرمانده فتح الله» را دریافت نموده بود، 20 سال بعد به خاطر ایستادگی جلوی ولایت مطلقۀ همان شخص لقب «سرطمعه» را دریافت نمود. و اینک پس از گذشت دهسال از آن القاب سخیف و توهینهای رذیلانه، توسط مریم عضدانلو (شخصی که طی بیست سال او را مورد سرکوب و توهین و تهدید و تحقیر قرار داده و تلاش می کرد وی را در برابر خود و انقلاب اش به زانو در آورده و تسلیم سازد)، لقب «مجاهد صدیق اشرفی» می گیرد!!!! انگار نه انگار که بیست سال تمام این شخص را در هر نشست و گردهمایی مورد آزار و اذیت و با سخیفترین سخنان و القاب او را مورد تحقیر قرار داده اند. و این است اوج انحطاط و شکست یک استراتژی….

وقت آن رسیده تا دیگر وابستگان به مجاهدین چه در خود فرقه و چه در شورای به اصطلاح ملی مقاومت رجوی، به خود بیایند و ببینند که رجوی چگونه متناسب با منافع و مصالح شخصی خود، یک نفر را به اوج می برد و یا بر زمین می کوبد و پا بر سینه اش می نهد! و بدانند که رجوی به هیچ اصولی پایبند نیست و در هر زمان هرکس را که نیاز باشد فدای مطامع خود می سازد.

ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما/// تا خود چه رسد خذلان بر کاخ ستمکاران

حامد صرافپور
17 ژوئن 2011

--------------

همچنین:
 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در سی خرداد 1390 ، رجوی همچنان می گوید مرغ یک پا دارد

 

 21.06.2011

تحریریه ایران قلم

30 خرداد سال 1390 مجاهدین خلق فرا رسید. این روز از این جهت شهرت دارد که سازمان تروریستی مجاهدین خلق، این روز را به مثابه سر فصلی کیفی در بقاء نظامی خود در صحنه مبارزات مردم ایران قلمداد کرده و بر شمرده است. این سازمان که بخشی از آن در خارج از خاک عراق و به ویژه در حومه اورسورواز از شهر پاریس به فرماندهی مریم قجر عضدانلو، مستقر است، امسال نیز  با تمام قوای جعلی و حمایت های خارجی، به طرز معنا داری پا به میدان گذاشته است. مجاهدین خلق در این روز ،  30 خرداد سال 1360 که  مبارزه مسلحانه را برای اعضاء و هوادارانش علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی صادر کردند، پاس داشتند و ضمناً تلاش کردند از هیجان و توجه افکار عمومی و ایرانی و جهانی، به نفع موقعیت متزلزل خود و همچنین ابقاء مجدد اسیرانی که در اردوگاه اشرف دارند، سود ببرند همچنین فرقه مجاهدین به روال هر ساله خودش که باید چند ده هزار به آمار شرکت کنندگان خود اضافه کند، امسال در یک رقم نجومی در رسانه های تبلیغاتی خود مدعی شد که : صدهزار تن از هواداران اپوزیسیون ایران روز گذشته در تالار ویلپنت در نزدیکی پاریس گردهم آمدند و از سازمان ملل، آمریکا و اتحادیه اروپا خواستار تأمین حفاظت پناهندگان ایرانی مقیم کمپ اشرف شدند. آنان پیشنهادها برای رفتن ساکنان اشرف به مناطق دیگر در داخل عراق را رد کردند و  به نقل از سایت همبستگی .... 

البته فرقه رجوی توضیح نداد که  این چه تالاری  است که  توانسته است صد هزار نفر !!؟ را در خود جای بدهد!! اما از محتوی تبلیغات فرقه رجوی در 30 خرداد 1390 به روشن می شود که این فرقه همچنان می گوید مرغ یک پا دارد و تنها راه حل مبارزه ، مبارزه مسلحانه ، خشونت طلبانه و تروریستی می باشد.

اجازه بدهید که مروری داشته باشیم به گذشته اگر اتفاقات و حوادث 30 خرداد سال 1360 را به یاد بیاوریم و آن روز را با رویدادها و تحولات امروز جامعه ایران و سایر کشورهای خاورمیانه و عربی، در مقام مقایسه قرار دهیم، به نتایج حیرت انگیزی دست می یابیم و صحت و سقم و کارکرد سیاسی و تاریخی آن روز برایمان روشن تر خواهد شد. در اینجا برای آشنایی بیشتر و تنویر افکار عمومی به چند نکته مهم اشاره می گردد.

1ـ سازمان مجاهدین که در سال 1344 به رهبری سه تن از جوانان مذهبی آن ایام تشکیل شد، پس از چند سال کار تئوریک و سیاسی، به خاطر فضایی که جنبش های رادیکال و حکومت های دیکتاتور در جهان دامن زده بودند و به خاطر این که از سایر گروه های اسلامی و مارکسیستی تندروی دهه 40 و 50 در ایران عقب نمانند، سریعاً دست به سلاح برده و تروریسم را به مثابه یگانه راه حل برای رسیدن به قدرت در جامعه ایران، انتخاب و به کار بردند.

 

2ـ به دنبال ضربه نظامی که این سازمان توسط ساواک حکومت شاه دریافت کرد و اکثر رهبران و اعضای سازمان به زندان افتادند، پس از 10 سال از تاسیس سازمان، انشعابی در آن اتفاق افتاد و از آن انشعاب سازمان مارکسیستی پیکار و مجاهدین رجوی، سر بر آوردند.

 

3ـ سرانجام در بهمن ماه سال 1357، تتمه رهبران و اعضای مجاهدین خلق از زندان های رژیم شاه، توسط انقلابیون و مردم ایران آزاد شده و فوراً به تجدید قوا و سازماندهی در میان اقشار مختلف مردم و به ویژه در میان جوانان، پرداختند. آنها مدتها در کنار جمهوری اسلامی قرار گرفتند و بنا بر عدم دستیابی سریع به بخشی و یا همه قدرت، مشی و خطوط خود را عوض کرده و دفعتاً در مقابل جمهوری اسلامی، صف آرایی کردند.

 

4ـ در جنگ و درگیری سازمان مجاهدین که در آن ایام از پایگاه و جایگاه بهتری نسبت به امروز برخوردار بودند و شاید همان قدرت کذایی، توهماتی در رهبران سازمان ایجاد کرده بود، آنان در مقابل حکومت جمهوری اسلامی و در تاریخ 30 خردادماه سال 1360، قیام مسلحانه را اعلام و به کار بردند.

 

5ـ در این هنگام که جمهوری اسلامی با تمام قوا و بیش از شش ماه با قوای بیگانه و صدام حسین، درگیر بود، توسط جنگ مسلحانه مجاهدین خلق، فرصت مناسبی به دست آورد تا فضای سیاسی کشور را بنا به بهانه ای که مجاهدین خلق به آنها داده بودند، به فضای نظامی و امنیتی بدل کند و خیل عظیم هوادان مجاهدین را یا در میادین نبرد نظامی قلع و قمع و یا به زندانها بیافکند.

 

6ـ رهبران سازمان، پس از به عهده گرفتن مسئولیت چندین انفجار بزرگ علیه سران حکومت و النهایه با جدا کردن رییس جمهور جمهوری اسلامی آقای ابوالحسن بنی صدر از بدنه حکومت، پا به فرار گذاشته و زمینه را برای حذف فیزیکی هواداران خود توسط جمهوری اسلامی، هموار کردند.

 

7ـ مجاهدین خلق در ادامه راه بی سرانجام مبارزه مسلحانه که آن نوع مبارزه خشونت آمیز تاثیر زیادی بر رادیکاله شدن فضای جامعه ایران و نهادینه شدن خشونت داشت، به نام مبارزه با جمهوری اسلامی، در مقابل سپاه و ارتش ایران صف آرایی کردند و این در حالی بود که نظامیان ایران در حال جنگ با دشمن خارجی بودند. در چنین حال و هوایی بود که صدام حسین دیکتاتور عراق، رهبران سازمان را به عراق دعوت کرده و آنان در سال 1365 از فرانسه به عراق رفتند تا در ادامه آنچه که به نام مبارزه علیه جمهوری اسلامی اعلام کرده بودند، این بار با به کشتن دادن اعضاء و هوداران خود و کشتن نظامیان ایرانی را که تنها به نفع موقعیت صدام حسین انجام می گرفت، جملگی را مبارزه برای آزادی مردم ایران بخوانند.

 

8ـ سازمان مجاهدین در عراق باقی ماند و از جنگ مابین ایران و عراق استفاده کرد تا این که جنگ در سال 1367 به پایان رسید و رهبران سازمان در فرار به پیش و این که بدنه سازمان را به قربانگاه جدیدی بفرستند، عملیات موسوم به فروغ جاویدان را تدارک دیدند که در آن نیز هزاران ایرانی در دو طرف جنگ، به خاک و خون کشیده شدند.

 

9ـ رهبری سازمان در ادامه راه که حال به عقب نشینی و فرو رفتن در باتلاق عراق محکوم شده بود، آخرین فرصت های نجات را لجوجانه پس زده و در فرار به پیش همچنان در عراق باقی ماند و دل را به جرقه جنگ مابین و ایران و عراق خوش کرد تا این که در سال 1382 صدام حسین نیز از دور بازی قدرت خارج شد و مجاهدین در این تاریخ بسیاری از اهرمهای مبارزه و مبارزه مسلحانه را از دست داده، ولی همچنان شعار مبارزه مسلحانه را سر دادند و تحت حمایت آمریکا، در عراق باقی ماندند.

 

10ـ رهبران سازمان که در بن بستی لاعلاج و در عراق پس از صدام حسین گیر افتاده بودند، انتقام این همه اشتباه محاسبه و خیانت را باز هم در فرار به پیش، متوجه اعضاء و هوادان خود دانسته و مردان و زنان و کودکانشان را به بلا و بلایایی دچار کردند که آن همه مشقت و ریاضت و تحقیر، به ندرت در تاریخ ستم دیکتاتورها به یادگار مانده است.

 

آنان هم اکنون با اشتباهی که در 30 خرداد سال 1360 مرتکب آن شده و هیچگاه قیمت اعتراف به اشتباه را نیز نپرداختند، هم اکنون نه راه پیش و نه راه پس برایشان باقی مانده است و با وقاحت و بی شرمی تمام، همچنان ناچارند تنها و تنها به خاطر حفظ جان و غرور رهبران سازمان، راه رفته را همچنان به پیش بروند و آنچه که اشتباه و خیانت 30 خرداد سال 1360 شمرده می شود و همه جهانیان به جز اندکی لابی های جنگ طلب و زرادخانه ها و دلاربگیران، صحت و سقمش را قبول دارند.

اشتباه حرکات ماجراجویانه و خشونت طلبانه در جامعه ایران را جنبش ها و اعتراضات سالهای گذشته به وضوح ثابت کرده و محاسباتش را که توام با هزینه های سرسام آور بوده است، رد کرده اند. ولی همان گونه که گفته شد و متاسفانه باز هم شاهدش هستیم، رهبری سازمان تنها به خاطر غرور و نخوت و یا این که اعتراف به اشتباهش می تواند وی را از خر لنگان سازمانش به پایین بکشد، 30 خرداد سال 1360 را همچنان امری مشروع و موجه در تاریخ مبارزات ایران می نامد و در ادامه اش باز هم خواهان روند اوضاع به سیاق قبل هستند!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یاد آر ز شمع مرده، یاد آر

نگاهی به سرگذشت قربانیان فرقه مجاهدین قسمت اول و دوم

21.06.2011

کریم غلامی

 

با تشکر از آقای کریم غلامی که زحمت این مطلب پر بار را کشیده اند تا سندی باشد برای آیندگان که بدانند فرقه رجوی چه بر سر انسان های بی گناه آورد. انسان هایی که تنها جرمشان این بود که به رجوی اعتماد کردند.

 

 

یاد آر ز شمع مرده، یاد آر

ای مرغ سحر، چو این شب تار

بگذاشت ز سر سیاهکاری

وز نفخه روح بخش اسحار

رفت از سر خفتگان خماری

یادآر ز شمع مرده، یادآر

 

وقتی که حرفهای مسعود رجوی خائن را سر شهدای اردیبهشت ماه شنیدم یک سئوال ذهن مرا مشغول کرده بود چرا پیامش با نام بهمن عتیقی بود بعضا به این فکر میکردم که شاید مثل موارد قبلی دارد اسطوره سازی میکند ولی چرا بهمن عتیقی در حالی که او یکی از نفرات مسئله دار بود و هیچوقت نمیخواست در زندان اشرف بماند و طی این سالیان با فشار و تهدید مانده بود و چرا از نام سعید چاوشی برای اسطوره سازی استفاده نکرد. یک واقعیت بسیار تلخ و درد ناکی در این میان است که مرا بسیار اندوهگین و دردمند کرده است. هر بار یاد بچه های که در اشرف کشته شدند می افتم اندوه و درد تمام وجودم را فرا میگیرد. کاری که ارتش عراق کرده محکوم و زشت و نکوهیده است، اما یکبار دقیق به لیست شهدا نگاه کنید شاید آن چیزی که من میبینم شما هم بتوانید ببینید، بسیار از این بچه ها را من از نزدیک میشناسم و همه ناراضی و مسئله دار از سعید چاوشی گرفته تا مجید عبادیان و از بهمن عتیقی تا حنیف کفایی.

راستی چرا این بچه ها باید جلوی گلوله های سربازان عراقی می ایستادند تا کشته شوند، آیا سیاه کاری و دسیسه ای پشت این داستان وجود ندارد تا این بچه ها در معرض گلوله های سربازان عراقی قرار بگیرند. قبل از اینکه من به موضوع تک به تک بچه های که میشناختم بپردازم دو واقعه درگیری ارتش عراق با مجاهدین را برایتان باز میکنم هر چند قبلا بطور مختصر به این موارد اشاره کرده بودم ولی اینبار میخواهم بطور مشروح به این مسئله بپردازم شاید برای خانواده این بچه ها مثل پدر بهمن عتیقی، برای دادخواست خون فرزندانشان کمک کار باشد.

 

آغاز درگیریهای مجاهدین با دولت عراق

اول ژانویه 2009 دولت عراق استقلال خودش را بطور کامل بدست می آورد، از آن روز به بعد ارتش امریکا میبایست تمامی اماکن اشغالی را به دولت عراق تحویل میداد از جمله این موارد زندانها و اردوگاه های تحت کنترل ارتش امریکا بود یکی از این سایتها زندان اشرف بود هر چند سران مجاهدین سعی کردند که این کار اتفاق نیفتد ولی کاری نتوانستند انجام بدهند. در همان اوایل سال 2009 بود که آقای موفق الربیعی معاون امنیت ملی مسئولیت بستن زندان اشرف را به عهده گرفت و در یک کنفراس مطبوعاتی خطاب به مجاهدین گفت که باید عراق را ترک کنند و یک ملاقات با مسئولین مجاهدین مثل مژگان پارسایی و عباس داوری و ... آقای موفق الربیعی حضورا دستور رییس جمهور وقت آقای مالکی مبنی بر ترک عراق را به آنها گفت همچنین بخش مصلحی را که متعلق به نیروهای عراقی بود و بعد از سال 2003 مجاهدین آنجا را به اشغال خود در آورده بودند را برای نیروهای عراقی که حافظت زندان اشرف را داشتند خواسته بود که مجاهدین این قسمت را تحویل بدهند. همان شب تعداد خیلی زیادی تختخواب و سایر امکانات را به مصلحی بردند و تعداد زیادی از مجاهدین هم در آن مستقر شدند. برای اطلاع خواننده گان عزیز بگویم که منطقه مصلحی در غرب زندان اشرف قرار دارد، تا قبل از سال 2003 این قسمت متعلق به نیروهای عراقی بود که مسئولیت پدافند هوایی زندان اشرف را داشتند بعد از سال 2003 و سرنگونی صدام و از هم پاشیدن ارتش عراق مجاهدین این قسمت را به انظمام زندان اشرف در آوردند و نام آن را مصلحی نهادند.

وقتی نیروهای عراقی وارد مصلحی شدند با تعجب دیدند که همه واحدها پر از نفر میباشد و در حالی که تا روز قبل هیچ کس در آن محل زندگی نمیکرد، از آن روز به بعد در مقابل محل مصلحی مجاهدین به تحسن نشستند و حتی یکبار بخاطر تحریکاتی که صورت میگرفت مثل شعار دادن و فحاشی چیزی نمانده بود که کار به درگیری بکشد، نهایتا سران مجاهدین مجبور شدند که مصلحی را تحویل دولت نیروهای عراقی بدهند. مورد دوم در تاریخ 28/July/2009 اولین درگیری نیروهای عراقی که موجب شهید شدن 11 تن از اسیران در اشرف شد، از دو هفته قبل دولت عراق به سران مجاهدین اطلاع داده بود که دو موقیعت شامل تصفیه خانه آب و نیروگاه برق را که متلعق به دولت عراق بود را بازپس خواهد گرفت سران جنایتکار مجاهدین بدون اطلاع دادن این موضوع به اسیران اشرف از همان روز اقدام به آماده سازی برای درگیری با نیروهای عراقی کردند آماده سازی هایی مثل کارگذاری دوربین برای فیلم برداری در نقاط مختلف، انجام مانور های آمادگی، ساختن موانع مختلف برای جلوگیری از حرکت خودروها، ساختن 6 پر های فلزی برای پنچر کردن خودروهای نیروهای عراقی و انواع سلاح سرد.

نهایت این شد که زندانیان در زنجیر اشرف بدون اطلاع به محل رفتند و با ورود نیروهای عراقی به محل کار به درگیری کشید و این فاجعه به کشته شدن 11 تن از اسیران اشرف شد. مسعود رجوی خائن بزدل که خودش در سوراخ موش قایم شده، با رندی همشگی اش و با واژه پردازیها مثل "فروغ اشرف" جنایت خودش را میپوشاند و حتی در این نشست ها بود که از فهیمه اروانی (مسئول سیمای آزادی تلوزیون مجاهدین) بخاطر ادیت خوب فیلمها و نشان ندادن واقعیت صحنه تشکر کرد. اما این بار این فاجعه رنگ دیگری دارد، دم تیغ قراردادن ناراضی ها و افراد مسئله دار تا کشته شوند، رجوی های خائن از این جنایت برای روضه خوانی و تبلیغ و مظلوم نمایی استفاده میکنند و از طرفی هم افراد ناراضی و مسئله دار را حذف میکنند. حال یک سئوال پیام برای بهمن عتیقی جزء این نیست که با فرار به جلو و "آی دزد آی دزد" گفتن میخواهد جنایت خودش را بپوشاند و مقصر اصلی، دولت عراق را نشان بده؟

 

من اینجا به تک به تک بچه های که میشناختم و سوابق آن میپردازم، شاید بتوانم ذره ای از مظلومیت و حقوقشان را به همه نشان بدهم.

 

بهمن عتیقی

بعد از سال 1996 (1375) سازمان پروژه ای به نام راهگشایی راه انداخت و طرح سازمان این بود که با برقراری ارتباط با خانواده هایی که در ایران بودند و عملیات های نظامی در ایران فضایی را ایجاد بکند که جوانان را بتور بیندازد و به عراق بیاورد و با دجالیت در درون تشکیلات با اصطلاحاتی مثل آمادگی 77 و غیره خیلی ها را به داخل ایران اعزام کرد و به کشتن دادند. در این پروژه که با خرج پولهای کلان خیلی از جوانان ایرانی را که آگاهی نصبت به ماهیت مجاهدین نداشتند با عنوان کار و تحصیل و حتی اعزام به خارج کشور بتور خود انداختند، و از طریق ترکیه به عراق آوردند، یکی از این جوانان بهمن عتیقی بود.

بهمن عتیقی اهل جنوب بود و مثل همه مردم جنوب خوش قلب و ساده بود و همیشه چهره ای خندان داشت. وقتی بهمن به عراق آمد 24 سال بیشتر نداشت و هیچ وقت مجاهدین را به چشم ندیده بود و از ماهیت ارتجاعی آنها هیچ اطلاعی نداشت. برای همین گول مجاهدین را خورد و مثل همه ما به آنها اعتماد کرد و به عراق آمد و در زندان بزرگ اشرف اسیر و در زنجیر شد.

بهمن را من از سال 2005 که وارد مقر ما شد میشناسم، به اصطلاح مسئولین بهمن یک قلوس بود. قلوس یعنی چسب نداشتن یعنی کسی که با این مناسبات تشکیلاتی سازگاری ندارد. بهمن از روزی که وارد مقر ما شد تقریبا سوژه همه نشست ها بود و تحت فشار بود مسئولین او را مجبور میکردند که برود پشت میکروفون و حرف بزند و هر کسی این را میدید که حرف حرفهای خود بهمن نیست. بهمن همیشه خواستار خروج از زندان اشرف بود ولی با تهدید و خروجی و .... مانع او میشدند حتی به بهمن اجازه نمیدادند که با خانواده خود ارتباط برقرار بکند. مجیدی که هرگز آزارش به مورچه هم نرسیده و کسی که میخواهد از زندان اشرف فرار بکند هرگز خودش را دم گلوله های سربازان عراقی نمیگذارد، کشته شدن بهمن خیلی مشکوک است صحبتهای پدر بهمن را گوش کنید که از مرگ مشکوک فرزندش خبر میدهد و بیخود نیست که پیام مسعود رجوی خائن با نام بهمن بود تا این رذالت خودش را لاپوشانی کند ولی حقیقت پشت ابر نخواهد ماند، لذا من یکبار دیگر به پدر شجاع بهمن عتیقی تسلیت میگویم و به او درود میفرستم که به دادخواهی خون فرزند در بندش برخواسته، خدا به خانواده بهمن صبر بدهد و در دادخواهی خون فرزندشان یاورشان باشد.

 

 

سعید چاوشی

سعید چاوشی هم از نسل نوجوان سال 1357 بود که شور و عشق به آزادی و دمکراسی او را به سمت مجاهدین که آن زمان حرفهای مردم پسند میزدند کشاند، مثل همه جوانان آن زمان. خاطراتی که خود سعید برایم تعریف کرده بود او مدتی هم در زندان بود و از سال 1984 که از زندان آزاد میشود سازمان او را به منطقه کردستان میفرستد. و تا زمانی که در زندان اشرف بخاطر قدرت طلبی رجوی های خائن و بخاطر هیچ کشته شد 27 سال از عمرش را در زندان بزرگ مجاهدین گذراند. سعید بخاطر فرقی که داشت برای من خیلی مهم است بجز این که دوست خوب و دلسوزی بود برای همه تحت مسئولینش یک فرماندهی مهربان هم بود، خیلی ها بخاطر فشار و هر چیز دیگر جنایت های رجوی های خائن را توجیح میکردند ولی سعید نه. یادم است که وقتی یکی از تحت مسئولینش در نشستی زیر فشار میرفت تنهایی با او صحبت میکرد و سعی میکرد تا روحیه درهم شکسته او را به او باز گرداند، در یکی از نشستهایی که نسرین (مهوش سپهری) برای سعید گذاشته بود و به سعید فحش میداد و میگفت تو بجای این که مسئول نفراتت باشی با آنها دوست هستی و به آنها اعمال فشار نمیکنی و ..... ولی سعید همه اینها را به جان میخرید.

سعید چاوشی را من از خیلی سالهای پیش میشناسم ولی از سال 1998 (1377) از نزدیک با او کار کردم، او فرمانده بسیاری از مانورها بود و یکی از مهمترین مانورهای که او فرماندهی کرد مانوری بود به نام "شمشیر" در تمرینهای کامپیوتری مانور شمشیر بود که اولین علامت نارضایتی و مسئله دار بودن سعید را دیدم گوشه سالن نشسته بود و خیلی ناراحت پیش سعید رفتم گفتم: برادر سعید چی شده کاری هست که بتوانم انجام بدهم او گفت: دیگر از این وضعیت خسته شدم اشتباه میکنی فحش میدهند اشتباه نمیکنی باز هم فحش میدهند به این شکل که نمیشود مبارزه کرد بجای انگیزه دادن به نیروها انگیزه هایشان را میگیرند. در سال 2003 در جریان حمله آمریکا به عراق در منطقه ای به نام سه راه امام ویس بودیم شبی که فرمان آماده باش داده بودند و لغو شد سعید خیلی به هم ریخته بود و میگفت: ما همه مان اینجا دفن خواهیم شد.

همه نفرات تحت فرمان سعید او را دوست داشتند چون فشارهای که مسئولین بالای سازمان روی بچه ها می آوردند او خود را سپر این فشارها میکرد، بیخود به بچه ها گیر نمیداد حتی در نشست هایی مثل دیگ برعکس بقیه به کسی توحین نمیکرد. بعد از سال 2003 زیاد کنار سعید نبودم ولی میدیدم که او تحت فشارهای زیادی است و توی نشست ها به اجبار موضع گیری میکند و یا پشت میکروفون که میرفت همه میدانستند حرفهایی که میزند مال خودش نیست و تحت فشار وادار به حرف زدن شده است.

  

مجید عبادیان

مجید خودش برایم تعریف کرده بود که اهل شهر کرد است و در آنجا زندگی مرفهی هم داشت، او برای اینکه زندگی بهتری داشته باشد به آلمان میرود و آنجا مثل خیلی های دیگر به تور مجاهدین می افتد، در سال 1988 (1367) به عنوان میهمان و کمک به عراق میفرستند و او را به بیمارستانی در بغداد می آورند. در همان بیمارستان بود که من با مجید آشنا شدم و او مدتی به عنوان پرستار در بیمارستانهای مجاهدین کار کرد. مجید را به دروغ و فریب به عراق آوردند و او را با دروغ و فریب طی این سالیان نگه داشتند، بخصوص از بعد از سالهای 1990 که وضعیت در عراق تغییر کرد مجید امکان خروج از عراق را از دست داد چون خروج از مجاهدین برابر بود با زندانی شدن در زندانهای مجاهدین و بعد تحویل دولت عراق و رفتن به زندان دیگری مثل ابوغریب.

مجید قلبی بسیار مهربان داشت و بسیار دوست داشتنی و هیچ وقت او را بدون لبخند نمیشد دید مجید را از سال 1988 (1367) میشناسم او مدتی پرستار ما بود و چند سال بعد با او در قسمت پشتیبانی بودم و همیشه دوست خوب و صمیمی برای من بود، یک شوخی که همیشه با هم داشتیم این بود که میگفت: آنقدر ورزش کردیم شانه هایم پهن شده دیگر نمیتوانم از در رد بشوم و باید یکوری از در عبور کنم. مجید هم مثل همه ما گول خورده بود و در زندان اشرف اسیر شده بود و امکان بیرون آمدن نداشت. در یکی از نشست های مژگان پارسایی بود من دیگر تحمل نداشتم و از سالن خارج شدم و بیرون ایستادم مجید که بیرون آمده بود پرسید چی شده اینقدر بیرون نمان برایت مشکل پیدا میشود گفتم: از این وضعیت خسته شدم با این نشست ها میخواهند چه مسئله ای را حل کنند مجید گفت: من هم خسته شدم ولی چاره چیست باید تحمل کنیم. مجید مهربان و دوست داشتنی از آنجایی که به عنوان مهمان آمده بود نه برای کار نظامی پس کسی نبود که برود جلوی نیروهای عراقی بیستد و خودش را به کشتن بدهد. یادم است که مجید را در نشست های طعمه بزور پشت میکروفون آوردند تا به اصطلاح آلمان و خارج کشور را طلاق بدهد، در حالی که مجید را به عنوان مهمان آورده بودند و او را به دروغ و فریب و تهدید نگه داشته بودند.

 

حنیف کفایی

حنیف کفایی متولد سال 1981 بود، وقتی کودکی بیش نبود پدرش در ایران کشته میشود و حنیف کوچک را به منطقه مرزی ایران و عراق می آورند و همانجا در پایگاههای مجاهدین نگه میدارند در جریان جنگ خلیج اوایل سال 1991 (1369) همراه سایر کودکان به اروپا فرستاده میشود. و در سال 2002 یا 2001 بود که او را فریب داده و به عراق می آورند و او را در زندان اشرف اسیر و درزنجیر میکنند و نهایتان بخاطر رذالت و پستی رجوی ها در همان زندان اشرف کشته میشود.

حنیف کفایی به اصطلاح میلیشیا بود میلیشیا به نیروهای زیر 18 سال گفته میشد که پدر و یا مادرشان مجاهد و در زندان اشرف بودند. این طیف از نیروها هیچ اعتقادی به مجاهدین ندارند و به دلیل اینکه والدینشان در عراق بودند و به بهانه دیدار خانوادگی آنها را به زندان اشرف آورده و در آنجا اسیر شدند. اما حنیف کفای قلبی مهربان و ساده داشت و تنها چیزی که اصلا به روحیات او سازگاری نداشت خشونت بود. حنیف کفایی و بقیه میلیشیاها میخواستند از زندان اشرف بروند، حنیف چند سالی در مقر ما بود، و یادم است که او را همیشه بخاطر اینکه با تشکیلات چسب ندارد تحت فشارهای زیادی بود حتی او را مسئول نظافت نمازخانه کرده بودند تا به این صورت به نوعی او را با افکار عقب مانده شان سازگاری بدهند ولی حنیف هرگز خواستار ماندن در زندان اشرف نبود، بخصوص وقتی که مسعود رجوی خائن قول 2 سال را داده بود و بعد از یکماه زیر آن زد حنیف خیلی ناراحت بود و هر گاه رجوی های خائن وعده ای میدادند حنیف میگفت دو روز دیگر زیرش میزنند. یک روز که با حنیف صحبت میکردم از او سئوال کردم چرا به عراق آمدی گفت خودم هم نمیدانم چی شد آنقدر گفتند گفتند که من خودم را روزی در عراق دیدم. با اخلاق و روحیاتی که حنیف داشت بخصوص ضدیتش با خشونت هرگز او خودش را دم گلوله های نیروهای عراقی قرار نمیداد مرگ حنیف کفایی مثل خیلی از نفراتی که کشته شدند مشکوک است.

 

بهروز ثابت

شاید همه بهروز را بشناسند، صدای گرم و قلبی مهربان و خنده رو، بهروز متولد سال 1967 (1346) بود. همانطوری که در یکی از ترانه هایش میخواند او شمالی بود و دستهایش بوی شمال و باران و ماهی میداد (ترانه آره من شمالی هستم از عماد رام). برعکس آنچیزی که مجاهدین از بهروز میگویند بهروز ثابت افکار مارکسیستی داشت و جزو اسیران جنگی بود که در عملیاتی به نام فروغ جاویدان که آن موقع سرباز بود اسیر شد و فریب وعده و وعیدها رجوی های خائن را خورد و وارد مناسبات مجاهدین شد بهروز اعتقاداتی مقایر با مجاهدین داشت و او را در سال 1995 (1374) مثل من و خیلی های دیگر مسعود رجوی جنایتکار او را مجبور کرد که دست از اعتقادات خودش بردارد و به اصطلاح مجاهد بشود ایدئولوژی کثیفی که بجز دروغ، کینه ورزی، خون ریزی و کثافت کاری چیز دیگری ندارد. بهروز دوست عزیز و مهربان من میخواست از زندان اشرف برود، بخصوص بعداز سال 2003 با فشارها و تهدید و اذیت و آزار و خروجی و بعضا تمهید تلاش میکردند او را نگه دارند. یکی از فشارهای که مستمر بروی او بود آواز خواندن بود چون رجوی های جنایت کار میدانستند خیلی ها بهروز را دوست دارند با به روی سن آوردن او بقیه را ترغیب به ماندن بکنند ولی خودش همیشه میگفت هیچ کاری زجر آورتر از خواندن برای من نیست. بهروز میخواست در جریان مصاحبه های سال 2009 از زندان اشرف فرار کند ولی خودش میگفت که میترسم (مجاهدین در درون تشکیلات به بچه ها القاع کرده بوند که هر کس از اشرف فرار بکند دولت عراق او را زندانی و یا تحویل ایران میدهد و یا ممکن است او را بکشند و از طرفی هم عراق امنیت ندارد و ممکن است القاعده ای ها آنها را ترور بکنند خیلی از ما که از زندان اشرف فرار کردیم برای خودمان در نظر گرفتیم که ممکن است کشته و یا تحویل دولت ایران بشویم و با این ترس خود من از زندان اشرف فرار کردم). راستی چرا مجاهدین در نوشته هایشان نمیگویند که بهروز افکار مارکسیستی داشت و چرا نمیگویند او میخواست از زندان اشرف بگریزد چرا صحبتی از چند سال سکوت بهروز نمیکنند بهروز چند سالی برای مجاهدین آواز نخواند و سکوت کرد و در این چند سال خیلی او را تحت فشار قرار داده بودند و نهایتا زیر فشارها و شنکنجه های شدید روحی او را مجبور به خواندن کردند. هیچ چیزی دردناکتر از این نیست که ببینی دوستانت در یک سیاهکاری رجوی های بزدل کشته شوند. من از خانواده بهروز میخواهم که به دادخواهی خون فرزندشان برخیزند و نگذارند که رجوی های جنایت کار از خون این بچه ها سوع استفاده بکنند و مرگ بهروز ثابت بسیار مشکوک است.

 

زهیر ذاکری

زهیر ذاکری متولد سال 1976 (1355) بود از زمانی که چشم باز کرد بخاطر پدرش ابراهیم ذاکری (وی در مارس 2003 به دلیل سرطان مرد) در خانه های مجاهدین بود و زمانی که کودکی بیش نبود به منطقه مرزی ایران و عراق آوردند و تا روزی که کشته شد در زندانهای مجاهدین در غل و زنجیر بود. زهیر از زندگی نرمالی که هر کودکی باید داشته باشد بی بهره بود و هرگز دنیای آزاد را تجربه نکرده بود، زهیر بخاطر پدرش در سازمان زندانی بود. من زهیر را از سال 1991 (1370) میشناسم، در همان روزهای جنگ خلیج زهیر را دیدم که خیلی بد اخلاق شده بود از او سئوال کردم زهیر تو آدم خوش قلبی هستی چرا اینقدر بهم ریخته و عصبانی هستی در حالی که کابلهای برق را بار ماشین میکرد گفت به ما میگویند که میتوانی بروی خارج ولی وقتی که از در بیرون می آیی پدرم و خیلی های دیگر را سراغم میفرستند که خودم تعهد بدهم که میخواهم بمانم از آدم تعهد اجباری میگیرند.

 زهیر در جریان جنگ خلیج فارس  14 سال بیشتر نداشت چطور ممکن است کودکی در سن او بخواهد در عراق بماند و رزمنده باشد و بجنگد، فرض کنیم که خواست خود زهیر هم بوده که نبود و من شاهد هستم ولی چرا رجوی های خائن و پست اجازه دادند که این کودک که هیچ فهمی از زندگی نداشت و از کودکی در مجاهدین بوده در عراق بماند. بعد از سال 2003 زهیر تحت فشارهای خیلی زیادی بود، هرگاه اعتراضی میکرد به عنوان اینکه پدرت ذاکری بوده و ..... سرکوب میشد. او میخواست درجریان مصاحبه های 2009 اشرف را ترک کند ولی به دلیل فشارها و تهدید و تمهید مجبور به ماندن شد. رجوی جنایت کار حتی از زهیر هم نگذشت او را دم تیغ داد تا کشته شود، زیرا که زهیر پسر ابراهیم ذاکری بود و میتوانست برای او مشکل ساز شود.

من با خیلی از میلیشیاها دوست بودم و رابطه نزدیکی با آنها داشتم همه آنها میخواهند که از زندان اشرف فرار کنند، ولی متاسفانه زنجیرهای ذهنی و ترسها نمیگذارد که آنها از آن جهنم بگریزند. همینجا از همه خانواده های این بچه ها میخواهم که برای خارج کردن فرزندانشان از زندان اشرف قیام کنند و نگذارند که رجوی هاس پست و رذل آنها را به کشتن بدهند.

 

احمد آقایی

احمد آقایی متولد سال 1964 (1343) و اهل تهران بود، او در سال 1989 (1368) به عراق آمد (در سال 1989 سازمان یک تور کسترده ای را در ایران و خارج از ایران پهن کرد و بسیاری از جوانان را که آگاهی از ایدئولوژی کثیف مجاهدین نداشتند بدام افتادند و به عراق آمدند یکی از این نفرات احمد آقایی بود)

من احمد آقایی را از سال 1998 یا 1999 (1377) میشناسم، او بسیار مهربان و خوش قلب بود و طی ده یا یازده سالی که احمد را میشناسم هرگز ندیدم که خنده از صورتش پاک شود و یا کسی را از خودش برنجاند و یا آزارش به مورچه ای هم برسد ولی چه شد که احمد دوست داشتنی با نیروهای عراقی درگیر شد و نهایتان هم کشته شد. نه، احمد هرگز با نیروهای عراقی درگیر نشد و بلکه رجوی های خائن در رذالت و پستی او را کشتند، احمد هرگز اهل خشونت نبود هرگز احمد نمیتوانست خودش را دم گلوله ها بدهد.

روزی از احمد سئوال کردم که چه شد به عراق آمدی و چرا به مجاهدین پیوستی او برای لحظاتی خنده از چهره اش رفت و گفت بیخیال، خودم هم نمیدانم چه شد که عراق آمدم. احمد از آنجایی که قلبی مهربان داشت مسئولین مجاهدین از ان خیلی سوء استفاده میکردند و عواطف او را تحریک میکردند و از او بیگاری میکشیدند. از آنجایی که خیلی با استعداد بود و هر کاری را به خوبی یاد میگرفت همیشه در قسمت های فنی کار میکرد، در سال 2009 مسئولین بیوجدان مجاهدین آنقدر با عواطف او بازی کردند که نهایتان او را مجبور به باقی ماندن در زندان اشرف کردند، در حالی که احمد بارها از وضعیت موجود ابراز نارضایتی کرده بود و نمیخواست که در آن جهنم ساخت رجوی های پست و بزدل باقی بماند. ولی مجاهدین از خوش قلبی او به عنوان ضعف او استفاده میکردند و او را وادار به ماندن میکردند. متاسفانه احمد در سیاهکاری رجوی ها در فروردین کشته شد. همینجا من از خانواده محترم احمد آقایی میخواهم که مثل پدر شجاع بهمن عتیقی به دادخواهی خون فرزندشان برخیزند.

هرچه که بیشتر مینویسم بر درد و اندوه وجودم اضافه میشود، دیگر طاقت یاد آوری خاطرات تک به تک بچه ها را ندارم. به هر کدام که نگاه میکنم میبینم که چگونه در سیاهکاری رجوی های خائن عمرشان و جانشان را از دست دادند، دوستان عزیزی مثل:

محمد قیومی متولد 1967 (1346) از استان یزد، خلیل کعبی متولد 1963 (1342) از استان خوزستان و از مردم خوش قلب آبادان و مهدی برزگر و و و ....

رجوی های خائن با نوشتن چند خط از نوشته های این عزیزان خواستند نشان بدهد همه اینها به خواست خودشان در اشرف مانده اند و به خواست خودشان کشته شده اند ولی نه هرگز چنین نیست و نباید کسی فریب دجالیت این فرومایگان را بخورد. مجاهدین میتوانند از این نوشته ها بسیار منتشر کنند حتی از من، حتی مجاهدین میتوانند نامه و تعهد نامه بسیار زیبای مرا دقیقا یک روز قبل از فرارم از زندان اشرف را منتشر کنند که من خواهان ماندن در اشرف هستم.

مجاهدین از همه اسیران در زنجیر اشرف، با حیله و فریب و با شکنجه و زندانی کردن و با فشارهای و شکنجه های شدید روحی و با  تحقیر و در هم شکستن نامه ها و تعهدات و کاغذ و امضاءهای بسیار گرفته اند ولی هرگز هیچ کدامشان ارزشی ندارد تعهد و نامه زیر شکنجه گرفتن کار همه دیکتاتورها است چه از زندان بزرگ اشرف و چه از زندان اوین و چه از زندانهای کشورهایی مثل کره و کوبا و .... این رسم دیکتاتورها است.

در سازمان مرگها و کشته شدن های مشکوک بسیار وجود دارد از سکته های قلبی و درگذشت ناگهانی و درگیریهای مشکوک. یاد دوست و برادر عزیزم فیلیپ یوسفیه می افتم که در آبان سال 1376 در ایران به کمین افتاده و به همراه سایر دوستانش کشته شدند. فیلیپ اهل ارومیه و مسیحی بود او در جریان جنگ ایران و عراق به اسارت نیروهای عراقی درآمد و به دام تور مجاهدین افتاد و به زندان اشرف منتقل شد، فیلیپ با رقص آسوری و ترانه های ارمنی و شخصیت دوست داشتنی اش خیلی محبوب بود او هم در نشستهای حوض 1374 تحت فشارهای مسعود رجوی خائن قرار گرفت و مثل من و خیلی های دیگر مجبور به پذیرش عضویت در مجاهدین شد ولی رجوی جنایت کار به عنوان یک ماموریت او را به همراه تنی چند به ایران فرستاد و در یک کمین افتاده و همگی کشته شدند. از یکی از دوستانم (متاسفانه به دلیل اینکه هنوز در زندان اشرف است نمیتوانم نام ببرم) سئوال کردم راستی چی شد که فیلیپ و دوستانش به کمین افتادند و با کوچکترین مقاومتی همگی کشته شدند او در حالی که غمی سنگین چهره اش را گرفته بود گفت: متاسفانه به کمین افتادن آنها خیلی مشکوک است در حالی که نباید به این کمین می افتادند و ارتش ایران از موقعیت دقیق آنها اطلاع داشت، دوست من این نظریه را دارد که سران مجاهدین موقیت آنها را به ارتش ایران داده اند تا آنها کشته شوند. یادم است که در یکی از نشست ها با رجوی های خائن وقتی بحث کشته شدن فیلیپ شد مسعود رجوی بزدل تلاش میکرد که اثبات بکند به دلیل ندانم کاری و عدم توجه نفرات و مسئولین آنها به کمین افتادند ولی یکی از بچه ها (از آنجایی که او هنوز در زندان اشرف است نمیتوانم نامش را بیاورم) پشت میکروفون آمد و گفت: ولی ما که از وضعیت مشکوک آنجا گزارش دادیم و قبل از فاجعه هشدار دادیم مسعود رجوی که بسیار خشمگین شده بود سر او داد زد همین شماها هستند که باعث کشته شدن آنها شدید و دستتان به خون آنها آغشته است او مجبور شد ساکت شود و مسعود رجوی خائن به جفنگ گویی هایش که شما مقصر کشته شدن آنها هستنید ادامه میداد.

 

باردیگر از همه خانواده های کشته شده های زندان اشرف و زنده های زندان اشرف میخواهم که برای دادخواهی خون فرزندانشان و نجانت جان فرزندان زنده شان قیام کنند، نگذارید که خون آنها پامال رجوی های پست و بزدل شود و نگذارید که آنها خون بیشتری بریزند چون آنها در آشوب و جنگ و خون ریزی زنده اند و به حیات کثیفشان ادامه میدهند. لحظه ای از پاننشینید و مرا و یار و پشتیبان خودتان بدانید من برای نجات جان تک به تک اسیران در زنجیر اشرف از هیچ کوشش و تلاشی فروگذاری نخواهم کرد و تا لحظه ای که این رجوی های جنایت کار را به پای میز محاکمه نکشانم آرام نخواهم گرفت پس با اقدار و قدرت به یاری فرزندان اسیرتان بشتابید.

_________________________________________________________________

پیام آقای کریم غلامی به اسیران در زنجیر اشرف

پیام آقای کریم غلامی به اسیران در زنجیر اشرف

__________________________________

جلسه  مشترک نمایندگان انجمن های پیام رهایی و ایران قلم برای تدوین فعالیت های سال آینده

29.03.2011

پیام رهایی ـ ایران قلم

 

روز یکشنبه 27 ماه مارس سال 2011، نمایندگان انجمن های پیام رهایی و ایران قلم در کشور هلند دیدار کردند و فعالیت های  سال گذشته و همچنین فعالیت های حقوق بشری سال آینده را مورد بحث و بررسی قرار دادند. درابتدای دیدار بمناسبت ایام نوروز شاد باش و تبریک سال نو  تجلیل از آقای هادی شمس حائری برگزار گردید و سپس نمایندگان انجمن سیاسی ـ فرهنگی رهایی و ایران قلم  به دستور کار و تدوین برنامه های سال آینده دو انجمن در این جلسه پرداختند.

 

در این جلسه دو انجمن یاد شده، پس از بررسی راهی که طی سال قبل پیموده بودند و تشکر از کلیه عزیزانی که در سال گذشته یار و یاور فعالین حقوق بشر برای آزادی اسیران فرقه رجوی بوده اند، به بررسی انتقادی  و اشکالات کاری خود پرداخته تا برای سال جدید شمسی راهکار های تازه ای بیابند.  دوستان حاضر در این جلسه که متشکل از آقایان هادی شمس حائری، مهدی خوشحال ، مسعود جابانی و محمد حسین سبحانی بودند، تاکید کردند که هر چند طی یک سال گذشته بیش از 30 نفر از اسیران فرقه مجاهدین خلق از اسارتگاه اشرف رهایی یافته اند و تعداد زیادی از آنها توانسته اند خود را به کشورهای اروپایی برسانند  و زندگی آزاد و خارج از حصار فیزیکی و ذهنی فرقه رجوی را تجربه  کنند ، اما همچنان باید تلاش بیشتری کرد تا رهایی اعضای در بند سرعت بیشتری یابد.

نمایندگان انجمن های پیام رهایی و ایران قلم  شفاف سازی فعالیت های سیاسی ـ فرهنگی و دموکراتیزه کردن مناسبات خود را مورد توجه و بررسی مجدد قرار داده و در انتها برای حمایت مؤثر تر از خانواده های متحصن در مقابل پادگان اشرف و رهایی اسیران در قلعه اشرف برنامه ها و فعالیت هایی را تدوین کردند تا بهتر و بیشتر بتوان به اعضای دربند و گرفتار فرقه مجاهدین کمک رساند.

دو انجمن نامبرده، ضمن شادباش نوروز سال 1390 به مردم ایران، برای نجات اسیران در بند در قرارگاه اشرف عهد و پیمان بستند که بیش از گذشته برای رهایی آنان تلاش کنند و از خداوند بزرگ آزادی شان را خواستار شدند.

مطالب دیگر:

ــ دومین پیام صوتی میلاد آریایی ـ  حرف های خودمانی با قربانیان در اشرف و دوست از دست رفته  مهدی فتحی ( میلاد آریایی )

ــ فدا و صداقت ( مهدی خوشحال )

ــ من و « بانکا » های ایرانی ( جواد فیروزمند )

ــ فرار جسورانه جلیل عبدی بارنجی از حصارهای فرقه رجوی ( انجمن نجات )

ــ این فرقه خطرناک شمارا به یاد کدام گروه می اندازد؟ ( کانون وبلاگ نویسان )

ــ کانون ایران قلم عملیات خونین تروریست های اعزامی در چابهار را محکوم می کند ( ایران قلم )

ــ نامه سرگشاده خانم بتول ملکی به آقای نوری المالکی نخست وزیر محترم عراق ( بتول ملکی )

ــ ششمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به خانواده های قربانیان و خانم افسانه طاهریان ( بتول سلطانی )

ــ نامه سرگشاده مسعود خدابنده  به لیدی اشتون ( ایران اینترلینک )

ــ پنجمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به ناهید بلوچستانی، الهام و شهرام کیامنش ( بتول سلطانی )

ــ بازی با برگ سوخته مجاهدین ( میلاد آریایی )

ــ مصاحبه  با خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین، قسمت  سیزدهم بررسی قربانی  شدن احمد رازانی توسط  فرقه مجاهدین ( بتول سلطانی )

ــ راز مقاومت ( مهدی خوشحال )

ــ قتل زنده یاد احمد رازانی و  کابوس فروپاشی فرقه رجوی ( روح الله تاجبخش )

ــ  دیدار و گفتگوی خانم بتول سلطانی و دکتر فیروزه بنی صدر در پاریس ( ایران قلم )

ــ  در حاشیه دیدار و مصاحبه محمد حسین سبحانی با دکترابوالحسن بنی صدر ( میلاد آریایی )

ــ صدام حسین را از کجا پیدا کنم؟  ( مهدی خوشحال )

ــ اعتراف رجوی در ارتباط با آقای بنی صدر ( فرزاد فرزین فر )

ــ چگونه طارق عزیز مسعود رجوی را خرید؟ ( مزدا پارسی )

ــ پیام آقای هادی شمس حائری به فرزندانش در اشرف ( هادی شمس حائری )

ــ در حاشیه دیدار و مصاحبه با دکترابوالحسن بنی صدر ( میلاد آریایی )

ــ پیام صوتی آقای مهدی خوشحال به خانواده های قربانیان اسیر در قلعه اشرف ( مهدی خوشحال )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ خاطرات الهه قوام پور ، آهای مردم ! پسرم را ندیدید؟ قسمت دوم  ( الهه قوام پور )

ــ پیام علی جهانی به خانواده های زجرکشیده و  محمد علیرضا علیپور یکی از اسیران قلعه اشرف ( علی جهانی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت  سوم ( مهرداد ساغر چی )

ــ پیام میلاد آریایی برای خانواده های دردمند و علی باقرزاده یکی از قربانیان اسیر در قلعه اشرف ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات الهه قوام پور ، آهای مردم ! پسرم را ندیدید؟ قسمت اول  ( الهه قوام پور )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ پنجمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به ناهید بلوچستانی، الهام و شهرام کیامنش ( بتول سلطانی )

ــ داستان سی زن ( مهدی خوشحال )

ــ نامه خانم بتول ملکی  به خانم هیلاری کلینتون وزیر محترم امور خارجه آمریکا ( بتول ملکی )

ــ نامه ای به خواهرم بتول سلطانی ( الهه قوام پور )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ مصاحبه بنیاد خانواده سحر با آقای علیرضا عینکیان ( بنیاد سحر )

ــ  نامه آقای میلاد آریایی به آقای اد ملکرت نماینده سازمان ملل متحد در بغداد ( میلاد آریایی )

ــ نامه سرگشاده کانون ایران قلم به نماینده سازمان ملل متحد در بغداد ( ایران قلم )

ــ چهل تن دیگر به جمع خانواده های متحصن مقابل قلعه اشرف در عراق پیوستند ( بنیاد سحر )

ــ اعلام جدایی آقای روح الله تاجبخش از فرقه مجاهدین در همبستگی با خانواده های دردمند اسیران قلعه اشرف ( روح الله تاجبخش )

ــ  کتاب " پیکر زخمی " منتشر شد ( بتول ملکی )

ــ علیرضا عینکیان از فرقه مجاهدین فرار کرد، گریزی دیگر از پادگان فرقه ای اشرف ( بنیاد سحر )

ــ  نامه ای از زبان یک تیرباران شده سال 1350 به مسعود رجوی ( میلاد آریایی )

ــ آمدم،حلقه به در کوفتم و برگشتم ( آریا ایران )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی ( آرش رضایی )

ــ نامه بنیاد خانواده سحر به دبیر کل ملل متحد ( بنیاد سحر )

ــ شعری برای زن دلاور ایرانی خانم بتول سلطانی عزیز ( فرزاد فرزین فر )

ــ ترجمه کتاب فرقه ها درمیان ما منتشر شد ( ابراهیم خدابنده )

ــ پیام خانم بتول سلطانی به قربانیان اسیر در قلعه اشرف در مورد تجاوز های جنسی ، ایدئولوژیک مسعود رجوی ( ایران قلم )

ــ شکست اخلاقی آمریکا و اتحادیه اروپا در قبال تروریسم ( فرزاد فرزین فر )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی - قسمت اول ( آرش رضایی )

ــ سوز و گداز  فرقه مجاهدین از روشنگری های فعالین حقوق بشر ( بتول سلطانی )

ــ خروج آمریکاییان از عراق و نگرانی رو به افزایش مجاهدین ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت دوم ( مهرداد ساغرچی )

ــ ذهن بیمار رجوی وانقلاب ایدئولوژی مجاهدین( علیرضا میرعسگری )

ــ کانون ایران قلم نسبت به تهدیدات تروریستی فرقه مجاهدین علیه خانم بتول سلطانی هشدار می دهد ( ایران قلم )

ــ غبار روبی از رای دادگاه کلمبیا در مورد سازمان مجاهدین ( بهار ایرانی )

ــ مجاهدین خلق از کجا تا به کجا؟ ( حامد صرافپور )

لینک به گزارش بیست و سوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه با آقای مصطفی محمدی از کانادا  و رضا صادقی از فرانسه

لینک به گزارش بیست و دوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن سخنرانی خانم نلی توماسینی فعال حقوق بشر از هلند

لینک به گزارش بیست و یکم سمینار پاریس ـ مصاحبه آقای بهزاد علیشاهی با آقای ایوب کردرستمی و خانم فریده براتی در حاشیه سمینار پاریس

لینک به گزارش بیستم سمینار پاریس ـ متن و فیلم مصاحبه با خانم حوریه محمدی  و آقایان بهادر خرمی و سعید حضرتی

لینک به گزارش نوزدهم سمینار پاریس ـ متن کامل سخنرانی خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی  + بخشی از فیلم های سمینار برای داونلود

لینک به گزارش هجدهم سمینار پاریس ـ سخنرانی خانم بتول سلطانی  + تماس خانم عبداللهی مادر یکی از قربانیان از مقابل  قلعه اشرف با سمینار پاریس  

لینک به گزارش هفدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزارکننده سمینار پاریس به دکتر نوری المالکی نخست وزیر عراق

لینک به گزارش شانزدهم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه آقای میلاد آریایی با خانم سعیده جابانی

لینک به گزارش پانزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقای آنتوان گسلر نویسنده و پژوهشگر سوئیسی  در سمینار پاریس

لینک به گزارش چهاردهم سمینار پاریس ـ حضور هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس در دفتر سازمان دیدبان حقوق بشر در پاریس

لینک به گزارش سیزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقایان مسعود جابانی و شمس حائری در سمینار پاریس

لینک به گزارش دوازدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزار کننده سمینار پاریس به وزیر دادگستری فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش یازدهم سمینار پاریس ـ سری دوم از عکس های سمینار پاریس

لینک به گزارش دهم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار پاریس به سفیر آمریکا در فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به قسمت نهم سمینار پاریس ـ سری اول از عکس های سمینار پاریس

لینک به قسمت هشتم سمینار پاریس ـ فیلم  کوتاهی از  برگزاری گردهمایی پاریس در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی در عراق

لینک به گزارش هفتم سمینار پاریس ـ ملاقات هیئتی از شرکت کنندگان در سمینار پاریس با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر

لینک به گزارش ششم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار بزرگ پاریس به دبیر کل سازمان صلیب سرخ جهانی با اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش پنجم سمینار پاریس ـ هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس با نهادهای بین المللی دیدار خواهد کرد

لینک به گزارش چهارم سمینار پاریس ـ آکسیون اعتراضی در حمایت از قربانیان فرقه مجاهدین در شهر پاریس

لینک به گزارش سوم سمینار پاریس ـ قطعنامه شرکت کنندگان در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ، کمپ اشرف ـ عراق

لینک به گزارش دوم سمینار پاریس ـ فعالان حقوق بشر خارجی و ایرانی رهبری فرقه مجاهدین را متهم می کنند

لینک به گزارش اول سمینار پاریس ـ حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ( کمپ اشرف ـ عراق

 

________________

قرائت قطعنامه سمینار پاریس  توسط آقای محمد حسین سبحانی

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=eErhoG7fmDQ

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=6x5zTeg_t2Q

قسمت سوم

http://www.youtube.com/watch?v=6RWEnw8QbB4

_______________________________________________________________________

سخنرانی آقای مسعود خدابنده

http://www.youtube.com/watch?v=xqBmEt5yWQo

 

_____________________________________________________________________-

سخنرانی آقای مصطفی محمدی در سمینار پاریس

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=uB2rD5zSOlc

 

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=B7VrWkWjfww

_____________________________________________________________________

 

سخنرانی خانم بتول سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی

 

برای مشاهده فیلم در یوتیوب بر روی دو آدرس زیر کلیک کنید ـ قسمت اول

 

http://www.youtube.com/watch?v=_zcWmc9uLGU

 

http://www.youtube.com/watch?v=XGTl4Y_lCd8

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد