_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

خاطرات مریم سنجابی، قسمت های یک تا چهار

24.06.2011

وبلاگ شخصی مریم سنجابی
http://maryamsanjabi.blogspot.com/

قسمت اول : روزها و لحظه ها بی انتظار میگذرند

من و تو و دوستانمون و همه انسان ها در این قطار شتابان با هم مسیر زندگی را طی میکنیم

روزهای بهاری می اید و از پس آن تابستان گرم و پاییزهای غمگین و پرخاطره شایدم بی خاطره و زمستانی سرد....

ولی با گذر این روزها چی برامون باقی می مونه و چی از این دنیا می خواهیم خوشبختی,عشق, محبت, امید یا ثروت و زندگی ... یا نمیدانم خاطره ها و لحظات زیبا و دوست داشتنی که شاید سال ها فراموشش نکنیم راستی زندگی چیست و از این دنیا چی میخواهیم؟

وقتی به سال های بچه گی ام برمیگردم اون روزها که مدرسه میرفتم عاشق این بودم که معلم خوبی شوم و چون خانوم معلمم رو خیلی دوست داشتم برای من بهترین الگو بود کمی که بزرگتر شدم با اشنایی بیشتر به زندگی دوست داشتم قاضی یا وکیل بشوم و بعدش هم با اشنایی با شیمی دیگه دوست داشتم در رشته شیمی یه دانشمند بشم . 12 , 13 سالم بود که یکدفعه نفهیمیدم چی شد که که تمام زندگی ام اسیر طوفانی ناخواسته شد و چون برگ سرگردانی در گرداب تمام مسیر زندگی ام عوض شد / سالیان اسیر نادانی , بی تجربه گی و آرزوها و رویاهایی شدم که هیچگاه به واقعیت نپیوست و متأسفانه به جرأت می تونم بگم در دنیای ما هر کسی بی تاثیر از فرهنگ , خانواده , خواهرو برادر و دوستانش نیست علاوه براین محیط و شرایط زندگی نیز بسیار تاثیر گذار هستند

من نمی دانم چی شد با اینکه یه روزی عاشق تحصیل بودم و همیشه توی درس و تحصیل هنرجوی ممتازی بودم و میخواستم ادامه تحصیلم رو بدهم تحت تاثیر فرهنگ و محیط و شرایط و.... بهتره بیشتر از همه با خودم روراست باشم اسیر نادانی خودم شدم و و بخاطر کم تجربه گی ام یکهو مسیر زندگی ام کاملا تغییر کرد و روزی متوجه شدم تمام عشق و آرمانم سازمانی فرقه گونه شده که درب های ورودی ان طلایی و آسمانش زیبا و پرستاره بود من تنها نبودم تعداد زیادی بودیم اولین سال انقلاب ضد سلطنتی بود و همه جوان و پرشور و غرق در رویاهای خوب و پاکی بدلیل بافت مذهبی خانواده و تحت تاثیر و انتخاب برادرم و آ رزوها و رویاهایم که می خواستم انسانی خوب و فداکار با شم تصمیم گرفتم هرچی رو که برای خودم میخواهم کنار بگذارم و فراموش کنم و دیگه پشت سرم رو هم نگاه نکنم و با زندگی واین دنیا خداحافظی کنم

راستی فکر میکنید میشه ؟ خب عشق و ایمان به آزادی و حس نوع دوستی که بد نیست فداکاری که بدنیست دوست داشتن دیگران و کمک به انسان ها و مبارزه برای آزادی مگر بده حتی اگر آدم جونش رو هم از دست بده هر چند که سخته

شایدم زندگی قشنگه وآدم میتونه در کنار اینکه زندگی اش رو داشته باشه انسان خوبی هم باشته و هیچگاه خدا و حس نوعدوستی و آزادیخواهی اش رو فراموش نکنه خوب شما بعد قضاوت کنید.

وقتی دیپلیمم رو گرفتم و در رشته شیمی قبول شدم اون روزها یادم می اد بخاطر خرید دارویی مستمر به یه داروخانه که نزدیک خون مون هم بود تردد داشتم کم کم احساس میکردم ویزیتور اونجا هر بار که می رفتم به بهانه ای منو معطل میکرد و براحتی نمی گذاشت اونجا را ترک کنم و هر بار بهانه ای برای رفتن مجدد به اونجا پیش می اومد.... شش ماهی نگذشته بود کم کم داشتم زیبایی های زندگی و حس دوست داشتن رو هم تجربه میکردم توی کنکور هم قبول شده بودم و ارزوی تحصیل در رشته شیمی همچنان در سرم بود... اما سازمان من تمام ذهن و قلب مرا تسخیر کرده بود

قسمت دوم : پرواز به سمت درب های طلایی

فردی مذهبی با عقایدی که سخت علاقه به حس نوعدوستی داشتم حتی تحمل دیدن اشک یک بچه هم را نداشتم هر وقت بازار می رفتم یادمه با اینکه خودم هم پول زیادی نداشتم اکثر موجودیم رو به هر گدایی که سرراهم بود میدادم و با چشمایی اشکبار به خونه برمی گشتم حس علاقه و دوست داشتن همنوعان وایمانم به خدا در من بسیار ریشه دارتر و جدی تر بود.

سال 65 بود برادرم تصمیم گرفته بود به سمت اون درب های طلایی پرواز کنه و من هم با اون عقایدی که داشتم بخاطر غرور جوانی و همه نکات فوق و بعدش بخاطر نداشتن یک مشاور خوب, بی تجربه گی و حتی نداشتن یک مطالعه درست و حسابی آنچنان اسیر رویاهای جوانی شدم که با تمام وجودم واقعا" انتخاب کردم تمام زندگی ام عشق و تحصیل و خانواده .... همه را کنار بگذارم و دنبال مسیر انتخاب شده ام بروم

انتخاب کرده بودم در این راه فدا شوم و جانم را هم بدهم .....

به اون درب های طلایی رسیدم و فکرمیکردم تمام گم گشته سالیان زندگی ام رو پیدا کردم و من خوشبخت ترین فرد روی زمین هستم که این سعادت نصیبم شده که به این سازمان رسیدم ولی افسوس آنچه را جوان در آیننه بیند پیر در خشت خام بیند

سازمان من, سازمانی بود که هدف و اعتقاداتش رو آزادی, عشق و زندگی ورفاه برای همه مردم اعلام کرده بود تا اینکه دیگه روی گونه هیچ کس اشکی نباشه وروی همه لب ها لبخند باشه و فکرمیکردم روزی خواهد رسید که دیگه با دیدن اشک در چشم دخترکان و پسرکان بیچاره قلبم پراز درد نشه

با خودم فکر میکردم خوب یه تعدادی توی این دنیا باید فدا بشند تا بقیه به ارزوها شون برسند و عاشق این انتخاب شده بودم و روی این اعتقاداتم بسیار جدی بودم

اما به چه قیمتی ؟

برام انتخاب قشنگی بود رویاهای طلایی و در ابرها سیر میکردم روزی اون درب هایی طلایی به طرف ما باز شد و وارد شدیم.... وقتی که درب ها بسته شدند سالها طول کشید تا به خودم امدم و تازه متوجه شدم در چه دنیای تاریکی فرو رفتم.......و چه سراب وحشتناکی بود

قبل از ادامه یک موضوع را می خواهم به همه جوان ها و همه انسان های شریف دنیا بگویم

اینکه هر کس در دنیا حق زندگی و انتخاب و عشق و آزادی رو داره و این حقوق انسانی هر فردی در این دنیاست از پیرو جوان گرفته تا کوچک و بزرگ شاید این کلمات ساده باشند و شما بارها اون رو شنیده باشید ولی تقریبا بطور نامحسوس و پیچیده ای شاید در طول سالیان متوجه بشویم اگر آدم باهوش و با درایت و بدون واقع گرایی و فقط با احساس بخواهیم زندگی رو طی کنیم بدون شک همه آنها را از دست خواهیم داد و همواره اسیر و گرفتار کسانی خواهیم شد که حتی ممکنه افرادی بطور ناخواسته این حق های انسانی و این اختیارات رو از ما سلب کنندـ وسالیان متوجه این موضوع نشویم و به اون عادت کنیم

فکر میکنم همواره یکی از باارزش ترین روش های زندگی و انتخاب داشتن مشاورین مناسب در زندگی و مطالعه واسیر نشدن به ایده آلیسم وسراب های جوانی است و بیش از هر چیز پذیرفتن واقعیت های زندگی است

روزی به دنیا می آ ییم و بطور متعادل حدود 60الی 80 سال فرصتی برای زندگی است فرصتی که حتی یک لحظه آ ن برنمی گردد و بی وقفه ادامه دارد ونمی ایستدـ زمان می گذرد و طلایی ترین دوران این زندگی بین 20تا60سال و حساسترین سال های عمر هرفرد که متاسفانه مهمترین تصمیم گیری های زندگی نیزدر این ایام رخ میدهد سال های بین 15 ,16 سالگی تا 30 سالگی است باز هم به جرا ت می خواهم به همه جوان ها بگویم متاسفانه در حساسترین سال های زندگی تقریبا" بی تجربه تر و بی عقل تر از هر زمان نیز هستیم و به همین دلیل چون فرصت ها هیچگاه برنمی گردد و بعضی انتخاب ها تمام عمر و اندیشه هر فرد رو تحت تاثیر قرار میده با تمام وجودم میخواهم به شما بگویم همه تون را دوست دارم چون شما هموطنان عزیزم و جوان های این مرز وبوم هستید و برای همه شما انسان های شریف و آزاده ارزش قائلم و میخواهم همه تجربیاتم رو در اختیار شما بگذارم ...

قسمت سوم : آغاز جدایی ها

می خواهم بگویم فرصت های زندگی و انتخاب های حساس خودتون رو براحتی از دست ندهید و براحتی اسیر رویاهای سراب گونه از هر نوعی که فکرش را میکنید نشویدـ نگذارید توی زندگی شما هم سرتون به سنگ بخوره و بدبختی ها را خودتون تجربه کنیدـ تجربه ها زیاد و فرصت ها کم است

میتوانید انتخاب صحیح داشته باشید و میتوانید با کمک گرفتن یا مطالعه و فرصت های بیشتر برای اعتقاداتتان و انتخاب مسیر زندگی با احتیاط بیشتری تصمیم بگیرییدو تجربه های تلخ و غم انگیز نداشته باشید

من بعنوان کسی که اسیر فرقه ای شدم دراین مسیر غلط بهترین و عزیزترین دوستان و افراد زندگی ام را از دست دادم و و الان فقط بخاطر تو و دختر وپسر / مادر و پدر / ومردان و زنان خوب شریف و هموطنم / تجربیات تلخ خودم رو بازگو میکنم تا شاید جلوگیری کنه از اینکه حتی دیگه تعدادی هر چند اندک مثل ما اسیر مرام ها و فرقه های غیر انسانی و ضد بشری شوندـ موضوع اینقدر پیچیده و سخته که خودم هم سالیان متوجه این اسارت فکری نشدم و پس از سال ها که عاقلتر شده و به خود م آمدم دیگه راه گریزی نداشتم و به این شکل حدود25 سال اسیر این فرقه پیچیده و ضدبشری و مافیا گونه شدم که حتی تصور اون الان برام مثل یک کابوس رنج آور هستش

خدا رو شکر میکنم که نهایتا" تونستم خودم را از او رها کنم و الان یک تعهد به عهد ه ام است واون هم روشنگری برای نسل جوان ایرانی و همینطور تمام آزاده گان در سراسر دنیا که شاید هر چند کمک کوچکی باشد

وقتی وارد او فرقه شدم آرمانی رو که تبلیغ میکرد خیلی زیبا و دلنشین بود. جامعه بی طبقه توحیدی , اینکه آزادی برای همه می خواهیم , همه بایستی بطور مساوات زندگی کنند, به کسی ظلم نشه و زنان و مردان با هم برابرند و به یک نسبت مساوی بایستی از امکانات زندگی و اجتماعی و سیاسی برخوردار باشند.... و در این راه هرکس بایستی جانش را برای آرمانش فدا کند. تا اینجای داستان مشکلی نبود و همه با هم دراین مبانی توافق داشتیم الگو مکتب امام حسین و رهروان آ ن پیامبران و همه آزادگان در طول تاریخ خوب فکر میکنید چی از این بهتر بود .....در ادامه بیشتر متوجه خواهید شد!

یادمه اواخرسال 65به همراه برادرم تصمیم به ترک ایران گرفتیم و با پاسپورت های قانونی به ترکیه رفته و از آنجا قرار بود به پایگاه های مرزی که سازمان مجاهدین در مرزهای بین ایران وعراق و بعضا" در خود عراق داشت مستقر شویم

در بدو ورود به ترکیه از طرف سازمان یک نفرفرستاده شده و پس از یک دعوا وبرخورد اساسی با برادرم که چرا اینقدر دیر آمدید مارا تحویل گرفته و به محل های سازمان در ترکیه منتقل کردند

و این اولین آشنایی ما بود!

در مدت 20 روزی که در آنجا بودیم دیگر هیچ اطلاعی از برادرم نداشتم ودرحالیکه بشدت نگرانش بودم با خنده به من گفته می شد که بایستی دیگر وی را فراموش کنم و برای مبارزه آمده ام !

پس از حدود یک ماه به من اطلاع داده شد که مقدمات سفرم به عراق هماهنگ شده و مرا به عراق میفرستند در حالیکه خوشحال از اعزام به پایگاه های مرزی بودم ولی همچنان نگران برادرم بودم وبیصبرانه سراغ وی را میگرفتم زیرا من هیچ تصوری از جدایی از وی نداشته و تحمل دوری اش را هم نداشتم

روز اعزام تعدادی از ما به عراق پس از درخواست و اعتراض هایم سرانجام برادرم را آوردند و من تنها توانستم دقایقی وی را ببینم.... درحالیکه نمی دانستم این آخرین باری بود که در زندگی ام عزیزترین فرد زندگی ام را میدیدم در حالیکه دستهایم را به آرامی گرفته بود با نگاه مهربانش همانطور مرا در مسیر همراهی میکرد قول داد در اولین فرصت به دیدنم خواهد آمد و الان بدلیل کاری که به وی محول کرده اند همراه من به عراق نخواهد آمد و ما با چشمانی اشکبار برای همیشه از هم جدا شدیم نمیدانستیم این آخرین دیدار زندگی ما بود ...

قسمت چهارم : تشکیل ارتش ازادیبخش درعراق

حدود 2,3 ماه بیشتر نگذشته بود که وارد پادگان حنیف در عراق شده بودم که در روز 30 خرداد 66 در یک جلسه عمومی اعلام تشکیل ارتش آزادیبخش سازمان مجاهدین درعراق شد که استراتژی آن بر این مبنا بود که حملات به سمت ایران را شروع نماید تهاجم حداکثر و نظامی برای سرنگون کردن رژیم ایران!

حدود یک هفته از این نشست نگذشته و درحالیکه تمام روزهای مابه آموزش های ایدئولوژیک و رزمی می گذشت به ما اطلاع دادند که شب جلسه مهم عمومی برگزار میگردد و در این جلسه عموما" تمام نفراتی که جدیدا" وارد سازمان شده بودیم و تعدادی از مسئولین سازمان شرکت داشتند

موضوع از این قرار بود پس از اعلام تشکیل ارتش طرح های اولیه بدین صورت بود که بایستی گردان ها و تیم های عملیاتی کوچک رزمی تشکیل شده و حملات خود را از پایگاه های مرزی ایران که در آن همه سربازان و درجه داران مستقر هستند شروع کنند و تمام آنها را کشته یا به اسارت گرفته و پایگاه مرزی را فتح کرده و برگردند تا اینکه اینگونه عملیات ها گسترش یابد

و اما موضوع جلسه آن روز ,چند نفر با این طرح مخالفت کرده وقصد ترک سازمان را داشتند انها میگفتند ما نیمخواهیم سرباز کشی کنیم

علت : آنچه که بهرحال همواره در ذهن همه ما نقش گرفته و می دانستیم از 30خرداد سال 60 که سازمان مجاهدین به عنوان یک نیروی مسلح وارد جنگ با جمهوری اسلامی شد یک نیروی ایدئولوژیک نیز در مقابل داشت و آن هم سپاه پاسداران بود خوب دوطرف مقابل بطور ایدئولوژیک انتخاب کرده ودر تخاصم و جنگ با یکدیگر بودند . اما کشتن سربازان .... موضوع جدیدی بود که در ابتدا در تصور کسی نبود و در این رابطه هیچکس نیز تاکنون اطلاعی نداشت

حمله به گردان ها و پایگاه های رزمی یعنی کشتن سربازان و درجه داران ایران که از مرزهای ایران محافظت کرده ودر یک کلام نیروی ایدئولوژیکی نظام جمهوری اسلامی نبودند لحظاتی من با خودم در فکر فرو رفتم هرخانواده ای ممکن است فرزندی در سربازی داشته و منتظر برگشت عزیزش باشد تصورش را بکنید این دیگر موضوع جنگ نبود و آن تعدادی که قصد جدایی از سازمان را آ ن زمان داشتند هوشیارانه روی موضوع مهمی انگشت گذاشتند

آنها اعتراض داشتند و می گفتند ما برای برادر کشی و سرباز کشی نیامدیم و نمی شود که سربازان را که حداقل انها دیگر برای حفاظت از ایران و این مرز وبوم در سربازی بسر میبرند و حداقل وظایف سربازی و وطن پرستی خود را انجام می دهند د ر این جنگ سهیم کنیم , در هر حال دونیروی متخاصم و دو طرف جنگ ار ابتدا مشخص بوده و آ نها راه خود را از هم جدا کرده بودند سرباز و درجه دار چه گناهی کرده و چرا بایستی آنها را در کام مرگ کشید من در اون لحظات دایی ام را که سرباز بود همراه با بقیه جوون های سرباز در ذهن ام تصور میکردم و لحظات نگرانی و سوال در ذهنم بدون جواب می ماند دوستم به من گفت برادر من هم سربازه و ... هرخانواده ای در ایران ممکن است فرزند بیگناهی در سربازی داشته باشد بهرحال آن جلسه با تحقیر آن تعداد نفرات با این خطاب که شما از مبارزه بریده و کم آورده اید به پایان رسید و پس از آن دیگر هیچ فرصتی برای این گونه سوالات و پاسخ نبود و ما در مسیر ایجاد شده بدون هیج تصمیم و سوال افتاده بودیم

راستی این چه جنگی بود و در نتیجه آن قرار بود هر روز چه تعدادی کشته شوند؟

نهایتا" آن تعداد حرف هایشان را زده وبطور قاطع در مقابل آ ن خط ایستاده و این رو به مسئولین برگزار کننده آن جلسه اعلام کردند و یادم است تقریبا" چهل نفر به دلیل همین موضوع در همان چند روز اول ورود از سازمان جدا شده و رفتند

البته پاسخ خنده دار مسئولین نیز به این سوال این بود که هر کس که در سرراه ما قرار بگیرد از این پس بایستی کنار رفته و سرباز و پاسدار و.... نداریم و دیگر همه یکسانند وحکم مرگ هرکسی که برسرراه ارتش رجوی بایستد صادر شده است...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در سی خرداد 1390 ، رجوی همچنان می گوید مرغ یک پا دارد

 

 21.06.2011

تحریریه ایران قلم

30 خرداد سال 1390 مجاهدین خلق فرا رسید. این روز از این جهت شهرت دارد که سازمان تروریستی مجاهدین خلق، این روز را به مثابه سر فصلی کیفی در بقاء نظامی خود در صحنه مبارزات مردم ایران قلمداد کرده و بر شمرده است. این سازمان که بخشی از آن در خارج از خاک عراق و به ویژه در حومه اورسورواز از شهر پاریس به فرماندهی مریم قجر عضدانلو، مستقر است، امسال نیز  با تمام قوای جعلی و حمایت های خارجی، به طرز معنا داری پا به میدان گذاشته است. مجاهدین خلق در این روز ،  30 خرداد سال 1360 که  مبارزه مسلحانه را برای اعضاء و هوادارانش علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی صادر کردند، پاس داشتند و ضمناً تلاش کردند از هیجان و توجه افکار عمومی و ایرانی و جهانی، به نفع موقعیت متزلزل خود و همچنین ابقاء مجدد اسیرانی که در اردوگاه اشرف دارند، سود ببرند همچنین فرقه مجاهدین به روال هر ساله خودش که باید چند ده هزار به آمار شرکت کنندگان خود اضافه کند، امسال در یک رقم نجومی در رسانه های تبلیغاتی خود مدعی شد که : صدهزار تن از هواداران اپوزیسیون ایران روز گذشته در تالار ویلپنت در نزدیکی پاریس گردهم آمدند و از سازمان ملل، آمریکا و اتحادیه اروپا خواستار تأمین حفاظت پناهندگان ایرانی مقیم کمپ اشرف شدند. آنان پیشنهادها برای رفتن ساکنان اشرف به مناطق دیگر در داخل عراق را رد کردند و  به نقل از سایت همبستگی .... 

البته فرقه رجوی توضیح نداد که  این چه تالاری  است که  توانسته است صد هزار نفر !!؟ را در خود جای بدهد!! اما از محتوی تبلیغات فرقه رجوی در 30 خرداد 1390 به روشن می شود که این فرقه همچنان می گوید مرغ یک پا دارد و تنها راه حل مبارزه ، مبارزه مسلحانه ، خشونت طلبانه و تروریستی می باشد.

اجازه بدهید که مروری داشته باشیم به گذشته اگر اتفاقات و حوادث 30 خرداد سال 1360 را به یاد بیاوریم و آن روز را با رویدادها و تحولات امروز جامعه ایران و سایر کشورهای خاورمیانه و عربی، در مقام مقایسه قرار دهیم، به نتایج حیرت انگیزی دست می یابیم و صحت و سقم و کارکرد سیاسی و تاریخی آن روز برایمان روشن تر خواهد شد. در اینجا برای آشنایی بیشتر و تنویر افکار عمومی به چند نکته مهم اشاره می گردد.

1ـ سازمان مجاهدین که در سال 1344 به رهبری سه تن از جوانان مذهبی آن ایام تشکیل شد، پس از چند سال کار تئوریک و سیاسی، به خاطر فضایی که جنبش های رادیکال و حکومت های دیکتاتور در جهان دامن زده بودند و به خاطر این که از سایر گروه های اسلامی و مارکسیستی تندروی دهه 40 و 50 در ایران عقب نمانند، سریعاً دست به سلاح برده و تروریسم را به مثابه یگانه راه حل برای رسیدن به قدرت در جامعه ایران، انتخاب و به کار بردند.

 

2ـ به دنبال ضربه نظامی که این سازمان توسط ساواک حکومت شاه دریافت کرد و اکثر رهبران و اعضای سازمان به زندان افتادند، پس از 10 سال از تاسیس سازمان، انشعابی در آن اتفاق افتاد و از آن انشعاب سازمان مارکسیستی پیکار و مجاهدین رجوی، سر بر آوردند.

 

3ـ سرانجام در بهمن ماه سال 1357، تتمه رهبران و اعضای مجاهدین خلق از زندان های رژیم شاه، توسط انقلابیون و مردم ایران آزاد شده و فوراً به تجدید قوا و سازماندهی در میان اقشار مختلف مردم و به ویژه در میان جوانان، پرداختند. آنها مدتها در کنار جمهوری اسلامی قرار گرفتند و بنا بر عدم دستیابی سریع به بخشی و یا همه قدرت، مشی و خطوط خود را عوض کرده و دفعتاً در مقابل جمهوری اسلامی، صف آرایی کردند.

 

4ـ در جنگ و درگیری سازمان مجاهدین که در آن ایام از پایگاه و جایگاه بهتری نسبت به امروز برخوردار بودند و شاید همان قدرت کذایی، توهماتی در رهبران سازمان ایجاد کرده بود، آنان در مقابل حکومت جمهوری اسلامی و در تاریخ 30 خردادماه سال 1360، قیام مسلحانه را اعلام و به کار بردند.

 

5ـ در این هنگام که جمهوری اسلامی با تمام قوا و بیش از شش ماه با قوای بیگانه و صدام حسین، درگیر بود، توسط جنگ مسلحانه مجاهدین خلق، فرصت مناسبی به دست آورد تا فضای سیاسی کشور را بنا به بهانه ای که مجاهدین خلق به آنها داده بودند، به فضای نظامی و امنیتی بدل کند و خیل عظیم هوادان مجاهدین را یا در میادین نبرد نظامی قلع و قمع و یا به زندانها بیافکند.

 

6ـ رهبران سازمان، پس از به عهده گرفتن مسئولیت چندین انفجار بزرگ علیه سران حکومت و النهایه با جدا کردن رییس جمهور جمهوری اسلامی آقای ابوالحسن بنی صدر از بدنه حکومت، پا به فرار گذاشته و زمینه را برای حذف فیزیکی هواداران خود توسط جمهوری اسلامی، هموار کردند.

 

7ـ مجاهدین خلق در ادامه راه بی سرانجام مبارزه مسلحانه که آن نوع مبارزه خشونت آمیز تاثیر زیادی بر رادیکاله شدن فضای جامعه ایران و نهادینه شدن خشونت داشت، به نام مبارزه با جمهوری اسلامی، در مقابل سپاه و ارتش ایران صف آرایی کردند و این در حالی بود که نظامیان ایران در حال جنگ با دشمن خارجی بودند. در چنین حال و هوایی بود که صدام حسین دیکتاتور عراق، رهبران سازمان را به عراق دعوت کرده و آنان در سال 1365 از فرانسه به عراق رفتند تا در ادامه آنچه که به نام مبارزه علیه جمهوری اسلامی اعلام کرده بودند، این بار با به کشتن دادن اعضاء و هوداران خود و کشتن نظامیان ایرانی را که تنها به نفع موقعیت صدام حسین انجام می گرفت، جملگی را مبارزه برای آزادی مردم ایران بخوانند.

 

8ـ سازمان مجاهدین در عراق باقی ماند و از جنگ مابین ایران و عراق استفاده کرد تا این که جنگ در سال 1367 به پایان رسید و رهبران سازمان در فرار به پیش و این که بدنه سازمان را به قربانگاه جدیدی بفرستند، عملیات موسوم به فروغ جاویدان را تدارک دیدند که در آن نیز هزاران ایرانی در دو طرف جنگ، به خاک و خون کشیده شدند.

 

9ـ رهبری سازمان در ادامه راه که حال به عقب نشینی و فرو رفتن در باتلاق عراق محکوم شده بود، آخرین فرصت های نجات را لجوجانه پس زده و در فرار به پیش همچنان در عراق باقی ماند و دل را به جرقه جنگ مابین و ایران و عراق خوش کرد تا این که در سال 1382 صدام حسین نیز از دور بازی قدرت خارج شد و مجاهدین در این تاریخ بسیاری از اهرمهای مبارزه و مبارزه مسلحانه را از دست داده، ولی همچنان شعار مبارزه مسلحانه را سر دادند و تحت حمایت آمریکا، در عراق باقی ماندند.

 

10ـ رهبران سازمان که در بن بستی لاعلاج و در عراق پس از صدام حسین گیر افتاده بودند، انتقام این همه اشتباه محاسبه و خیانت را باز هم در فرار به پیش، متوجه اعضاء و هوادان خود دانسته و مردان و زنان و کودکانشان را به بلا و بلایایی دچار کردند که آن همه مشقت و ریاضت و تحقیر، به ندرت در تاریخ ستم دیکتاتورها به یادگار مانده است.

 

آنان هم اکنون با اشتباهی که در 30 خرداد سال 1360 مرتکب آن شده و هیچگاه قیمت اعتراف به اشتباه را نیز نپرداختند، هم اکنون نه راه پیش و نه راه پس برایشان باقی مانده است و با وقاحت و بی شرمی تمام، همچنان ناچارند تنها و تنها به خاطر حفظ جان و غرور رهبران سازمان، راه رفته را همچنان به پیش بروند و آنچه که اشتباه و خیانت 30 خرداد سال 1360 شمرده می شود و همه جهانیان به جز اندکی لابی های جنگ طلب و زرادخانه ها و دلاربگیران، صحت و سقمش را قبول دارند.

اشتباه حرکات ماجراجویانه و خشونت طلبانه در جامعه ایران را جنبش ها و اعتراضات سالهای گذشته به وضوح ثابت کرده و محاسباتش را که توام با هزینه های سرسام آور بوده است، رد کرده اند. ولی همان گونه که گفته شد و متاسفانه باز هم شاهدش هستیم، رهبری سازمان تنها به خاطر غرور و نخوت و یا این که اعتراف به اشتباهش می تواند وی را از خر لنگان سازمانش به پایین بکشد، 30 خرداد سال 1360 را همچنان امری مشروع و موجه در تاریخ مبارزات ایران می نامد و در ادامه اش باز هم خواهان روند اوضاع به سیاق قبل هستند!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یاد آر ز شمع مرده، یاد آر

نگاهی به سرگذشت قربانیان فرقه مجاهدین قسمت اول و دوم

21.06.2011

کریم غلامی

 

با تشکر از آقای کریم غلامی که زحمت این مطلب پر بار را کشیده اند تا سندی باشد برای آیندگان که بدانند فرقه رجوی چه بر سر انسان های بی گناه آورد. انسان هایی که تنها جرمشان این بود که به رجوی اعتماد کردند.

 

 

یاد آر ز شمع مرده، یاد آر

ای مرغ سحر، چو این شب تار

بگذاشت ز سر سیاهکاری

وز نفخه روح بخش اسحار

رفت از سر خفتگان خماری

یادآر ز شمع مرده، یادآر

 

وقتی که حرفهای مسعود رجوی خائن را سر شهدای اردیبهشت ماه شنیدم یک سئوال ذهن مرا مشغول کرده بود چرا پیامش با نام بهمن عتیقی بود بعضا به این فکر میکردم که شاید مثل موارد قبلی دارد اسطوره سازی میکند ولی چرا بهمن عتیقی در حالی که او یکی از نفرات مسئله دار بود و هیچوقت نمیخواست در زندان اشرف بماند و طی این سالیان با فشار و تهدید مانده بود و چرا از نام سعید چاوشی برای اسطوره سازی استفاده نکرد. یک واقعیت بسیار تلخ و درد ناکی در این میان است که مرا بسیار اندوهگین و دردمند کرده است. هر بار یاد بچه های که در اشرف کشته شدند می افتم اندوه و درد تمام وجودم را فرا میگیرد. کاری که ارتش عراق کرده محکوم و زشت و نکوهیده است، اما یکبار دقیق به لیست شهدا نگاه کنید شاید آن چیزی که من میبینم شما هم بتوانید ببینید، بسیار از این بچه ها را من از نزدیک میشناسم و همه ناراضی و مسئله دار از سعید چاوشی گرفته تا مجید عبادیان و از بهمن عتیقی تا حنیف کفایی.

راستی چرا این بچه ها باید جلوی گلوله های سربازان عراقی می ایستادند تا کشته شوند، آیا سیاه کاری و دسیسه ای پشت این داستان وجود ندارد تا این بچه ها در معرض گلوله های سربازان عراقی قرار بگیرند. قبل از اینکه من به موضوع تک به تک بچه های که میشناختم بپردازم دو واقعه درگیری ارتش عراق با مجاهدین را برایتان باز میکنم هر چند قبلا بطور مختصر به این موارد اشاره کرده بودم ولی اینبار میخواهم بطور مشروح به این مسئله بپردازم شاید برای خانواده این بچه ها مثل پدر بهمن عتیقی، برای دادخواست خون فرزندانشان کمک کار باشد.

 

آغاز درگیریهای مجاهدین با دولت عراق

اول ژانویه 2009 دولت عراق استقلال خودش را بطور کامل بدست می آورد، از آن روز به بعد ارتش امریکا میبایست تمامی اماکن اشغالی را به دولت عراق تحویل میداد از جمله این موارد زندانها و اردوگاه های تحت کنترل ارتش امریکا بود یکی از این سایتها زندان اشرف بود هر چند سران مجاهدین سعی کردند که این کار اتفاق نیفتد ولی کاری نتوانستند انجام بدهند. در همان اوایل سال 2009 بود که آقای موفق الربیعی معاون امنیت ملی مسئولیت بستن زندان اشرف را به عهده گرفت و در یک کنفراس مطبوعاتی خطاب به مجاهدین گفت که باید عراق را ترک کنند و یک ملاقات با مسئولین مجاهدین مثل مژگان پارسایی و عباس داوری و ... آقای موفق الربیعی حضورا دستور رییس جمهور وقت آقای مالکی مبنی بر ترک عراق را به آنها گفت همچنین بخش مصلحی را که متعلق به نیروهای عراقی بود و بعد از سال 2003 مجاهدین آنجا را به اشغال خود در آورده بودند را برای نیروهای عراقی که حافظت زندان اشرف را داشتند خواسته بود که مجاهدین این قسمت را تحویل بدهند. همان شب تعداد خیلی زیادی تختخواب و سایر امکانات را به مصلحی بردند و تعداد زیادی از مجاهدین هم در آن مستقر شدند. برای اطلاع خواننده گان عزیز بگویم که منطقه مصلحی در غرب زندان اشرف قرار دارد، تا قبل از سال 2003 این قسمت متعلق به نیروهای عراقی بود که مسئولیت پدافند هوایی زندان اشرف را داشتند بعد از سال 2003 و سرنگونی صدام و از هم پاشیدن ارتش عراق مجاهدین این قسمت را به انظمام زندان اشرف در آوردند و نام آن را مصلحی نهادند.

وقتی نیروهای عراقی وارد مصلحی شدند با تعجب دیدند که همه واحدها پر از نفر میباشد و در حالی که تا روز قبل هیچ کس در آن محل زندگی نمیکرد، از آن روز به بعد در مقابل محل مصلحی مجاهدین به تحسن نشستند و حتی یکبار بخاطر تحریکاتی که صورت میگرفت مثل شعار دادن و فحاشی چیزی نمانده بود که کار به درگیری بکشد، نهایتا سران مجاهدین مجبور شدند که مصلحی را تحویل دولت نیروهای عراقی بدهند. مورد دوم در تاریخ 28/July/2009 اولین درگیری نیروهای عراقی که موجب شهید شدن 11 تن از اسیران در اشرف شد، از دو هفته قبل دولت عراق به سران مجاهدین اطلاع داده بود که دو موقیعت شامل تصفیه خانه آب و نیروگاه برق را که متلعق به دولت عراق بود را بازپس خواهد گرفت سران جنایتکار مجاهدین بدون اطلاع دادن این موضوع به اسیران اشرف از همان روز اقدام به آماده سازی برای درگیری با نیروهای عراقی کردند آماده سازی هایی مثل کارگذاری دوربین برای فیلم برداری در نقاط مختلف، انجام مانور های آمادگی، ساختن موانع مختلف برای جلوگیری از حرکت خودروها، ساختن 6 پر های فلزی برای پنچر کردن خودروهای نیروهای عراقی و انواع سلاح سرد.

نهایت این شد که زندانیان در زنجیر اشرف بدون اطلاع به محل رفتند و با ورود نیروهای عراقی به محل کار به درگیری کشید و این فاجعه به کشته شدن 11 تن از اسیران اشرف شد. مسعود رجوی خائن بزدل که خودش در سوراخ موش قایم شده، با رندی همشگی اش و با واژه پردازیها مثل "فروغ اشرف" جنایت خودش را میپوشاند و حتی در این نشست ها بود که از فهیمه اروانی (مسئول سیمای آزادی تلوزیون مجاهدین) بخاطر ادیت خوب فیلمها و نشان ندادن واقعیت صحنه تشکر کرد. اما این بار این فاجعه رنگ دیگری دارد، دم تیغ قراردادن ناراضی ها و افراد مسئله دار تا کشته شوند، رجوی های خائن از این جنایت برای روضه خوانی و تبلیغ و مظلوم نمایی استفاده میکنند و از طرفی هم افراد ناراضی و مسئله دار را حذف میکنند. حال یک سئوال پیام برای بهمن عتیقی جزء این نیست که با فرار به جلو و "آی دزد آی دزد" گفتن میخواهد جنایت خودش را بپوشاند و مقصر اصلی، دولت عراق را نشان بده؟

 

من اینجا به تک به تک بچه های که میشناختم و سوابق آن میپردازم، شاید بتوانم ذره ای از مظلومیت و حقوقشان را به همه نشان بدهم.

 

بهمن عتیقی

بعد از سال 1996 (1375) سازمان پروژه ای به نام راهگشایی راه انداخت و طرح سازمان این بود که با برقراری ارتباط با خانواده هایی که در ایران بودند و عملیات های نظامی در ایران فضایی را ایجاد بکند که جوانان را بتور بیندازد و به عراق بیاورد و با دجالیت در درون تشکیلات با اصطلاحاتی مثل آمادگی 77 و غیره خیلی ها را به داخل ایران اعزام کرد و به کشتن دادند. در این پروژه که با خرج پولهای کلان خیلی از جوانان ایرانی را که آگاهی نصبت به ماهیت مجاهدین نداشتند با عنوان کار و تحصیل و حتی اعزام به خارج کشور بتور خود انداختند، و از طریق ترکیه به عراق آوردند، یکی از این جوانان بهمن عتیقی بود.

بهمن عتیقی اهل جنوب بود و مثل همه مردم جنوب خوش قلب و ساده بود و همیشه چهره ای خندان داشت. وقتی بهمن به عراق آمد 24 سال بیشتر نداشت و هیچ وقت مجاهدین را به چشم ندیده بود و از ماهیت ارتجاعی آنها هیچ اطلاعی نداشت. برای همین گول مجاهدین را خورد و مثل همه ما به آنها اعتماد کرد و به عراق آمد و در زندان بزرگ اشرف اسیر و در زنجیر شد.

بهمن را من از سال 2005 که وارد مقر ما شد میشناسم، به اصطلاح مسئولین بهمن یک قلوس بود. قلوس یعنی چسب نداشتن یعنی کسی که با این مناسبات تشکیلاتی سازگاری ندارد. بهمن از روزی که وارد مقر ما شد تقریبا سوژه همه نشست ها بود و تحت فشار بود مسئولین او را مجبور میکردند که برود پشت میکروفون و حرف بزند و هر کسی این را میدید که حرف حرفهای خود بهمن نیست. بهمن همیشه خواستار خروج از زندان اشرف بود ولی با تهدید و خروجی و .... مانع او میشدند حتی به بهمن اجازه نمیدادند که با خانواده خود ارتباط برقرار بکند. مجیدی که هرگز آزارش به مورچه هم نرسیده و کسی که میخواهد از زندان اشرف فرار بکند هرگز خودش را دم گلوله های سربازان عراقی نمیگذارد، کشته شدن بهمن خیلی مشکوک است صحبتهای پدر بهمن را گوش کنید که از مرگ مشکوک فرزندش خبر میدهد و بیخود نیست که پیام مسعود رجوی خائن با نام بهمن بود تا این رذالت خودش را لاپوشانی کند ولی حقیقت پشت ابر نخواهد ماند، لذا من یکبار دیگر به پدر شجاع بهمن عتیقی تسلیت میگویم و به او درود میفرستم که به دادخواهی خون فرزند در بندش برخواسته، خدا به خانواده بهمن صبر بدهد و در دادخواهی خون فرزندشان یاورشان باشد.

 

 

سعید چاوشی

سعید چاوشی هم از نسل نوجوان سال 1357 بود که شور و عشق به آزادی و دمکراسی او را به سمت مجاهدین که آن زمان حرفهای مردم پسند میزدند کشاند، مثل همه جوانان آن زمان. خاطراتی که خود سعید برایم تعریف کرده بود او مدتی هم در زندان بود و از سال 1984 که از زندان آزاد میشود سازمان او را به منطقه کردستان میفرستد. و تا زمانی که در زندان اشرف بخاطر قدرت طلبی رجوی های خائن و بخاطر هیچ کشته شد 27 سال از عمرش را در زندان بزرگ مجاهدین گذراند. سعید بخاطر فرقی که داشت برای من خیلی مهم است بجز این که دوست خوب و دلسوزی بود برای همه تحت مسئولینش یک فرماندهی مهربان هم بود، خیلی ها بخاطر فشار و هر چیز دیگر جنایت های رجوی های خائن را توجیح میکردند ولی سعید نه. یادم است که وقتی یکی از تحت مسئولینش در نشستی زیر فشار میرفت تنهایی با او صحبت میکرد و سعی میکرد تا روحیه درهم شکسته او را به او باز گرداند، در یکی از نشستهایی که نسرین (مهوش سپهری) برای سعید گذاشته بود و به سعید فحش میداد و میگفت تو بجای این که مسئول نفراتت باشی با آنها دوست هستی و به آنها اعمال فشار نمیکنی و ..... ولی سعید همه اینها را به جان میخرید.

سعید چاوشی را من از خیلی سالهای پیش میشناسم ولی از سال 1998 (1377) از نزدیک با او کار کردم، او فرمانده بسیاری از مانورها بود و یکی از مهمترین مانورهای که او فرماندهی کرد مانوری بود به نام "شمشیر" در تمرینهای کامپیوتری مانور شمشیر بود که اولین علامت نارضایتی و مسئله دار بودن سعید را دیدم گوشه سالن نشسته بود و خیلی ناراحت پیش سعید رفتم گفتم: برادر سعید چی شده کاری هست که بتوانم انجام بدهم او گفت: دیگر از این وضعیت خسته شدم اشتباه میکنی فحش میدهند اشتباه نمیکنی باز هم فحش میدهند به این شکل که نمیشود مبارزه کرد بجای انگیزه دادن به نیروها انگیزه هایشان را میگیرند. در سال 2003 در جریان حمله آمریکا به عراق در منطقه ای به نام سه راه امام ویس بودیم شبی که فرمان آماده باش داده بودند و لغو شد سعید خیلی به هم ریخته بود و میگفت: ما همه مان اینجا دفن خواهیم شد.

همه نفرات تحت فرمان سعید او را دوست داشتند چون فشارهای که مسئولین بالای سازمان روی بچه ها می آوردند او خود را سپر این فشارها میکرد، بیخود به بچه ها گیر نمیداد حتی در نشست هایی مثل دیگ برعکس بقیه به کسی توحین نمیکرد. بعد از سال 2003 زیاد کنار سعید نبودم ولی میدیدم که او تحت فشارهای زیادی است و توی نشست ها به اجبار موضع گیری میکند و یا پشت میکروفون که میرفت همه میدانستند حرفهایی که میزند مال خودش نیست و تحت فشار وادار به حرف زدن شده است.

  

مجید عبادیان

مجید خودش برایم تعریف کرده بود که اهل شهر کرد است و در آنجا زندگی مرفهی هم داشت، او برای اینکه زندگی بهتری داشته باشد به آلمان میرود و آنجا مثل خیلی های دیگر به تور مجاهدین می افتد، در سال 1988 (1367) به عنوان میهمان و کمک به عراق میفرستند و او را به بیمارستانی در بغداد می آورند. در همان بیمارستان بود که من با مجید آشنا شدم و او مدتی به عنوان پرستار در بیمارستانهای مجاهدین کار کرد. مجید را به دروغ و فریب به عراق آوردند و او را با دروغ و فریب طی این سالیان نگه داشتند، بخصوص از بعد از سالهای 1990 که وضعیت در عراق تغییر کرد مجید امکان خروج از عراق را از دست داد چون خروج از مجاهدین برابر بود با زندانی شدن در زندانهای مجاهدین و بعد تحویل دولت عراق و رفتن به زندان دیگری مثل ابوغریب.

مجید قلبی بسیار مهربان داشت و بسیار دوست داشتنی و هیچ وقت او را بدون لبخند نمیشد دید مجید را از سال 1988 (1367) میشناسم او مدتی پرستار ما بود و چند سال بعد با او در قسمت پشتیبانی بودم و همیشه دوست خوب و صمیمی برای من بود، یک شوخی که همیشه با هم داشتیم این بود که میگفت: آنقدر ورزش کردیم شانه هایم پهن شده دیگر نمیتوانم از در رد بشوم و باید یکوری از در عبور کنم. مجید هم مثل همه ما گول خورده بود و در زندان اشرف اسیر شده بود و امکان بیرون آمدن نداشت. در یکی از نشست های مژگان پارسایی بود من دیگر تحمل نداشتم و از سالن خارج شدم و بیرون ایستادم مجید که بیرون آمده بود پرسید چی شده اینقدر بیرون نمان برایت مشکل پیدا میشود گفتم: از این وضعیت خسته شدم با این نشست ها میخواهند چه مسئله ای را حل کنند مجید گفت: من هم خسته شدم ولی چاره چیست باید تحمل کنیم. مجید مهربان و دوست داشتنی از آنجایی که به عنوان مهمان آمده بود نه برای کار نظامی پس کسی نبود که برود جلوی نیروهای عراقی بیستد و خودش را به کشتن بدهد. یادم است که مجید را در نشست های طعمه بزور پشت میکروفون آوردند تا به اصطلاح آلمان و خارج کشور را طلاق بدهد، در حالی که مجید را به عنوان مهمان آورده بودند و او را به دروغ و فریب و تهدید نگه داشته بودند.

 

حنیف کفایی

حنیف کفایی متولد سال 1981 بود، وقتی کودکی بیش نبود پدرش در ایران کشته میشود و حنیف کوچک را به منطقه مرزی ایران و عراق می آورند و همانجا در پایگاههای مجاهدین نگه میدارند در جریان جنگ خلیج اوایل سال 1991 (1369) همراه سایر کودکان به اروپا فرستاده میشود. و در سال 2002 یا 2001 بود که او را فریب داده و به عراق می آورند و او را در زندان اشرف اسیر و درزنجیر میکنند و نهایتان بخاطر رذالت و پستی رجوی ها در همان زندان اشرف کشته میشود.

حنیف کفایی به اصطلاح میلیشیا بود میلیشیا به نیروهای زیر 18 سال گفته میشد که پدر و یا مادرشان مجاهد و در زندان اشرف بودند. این طیف از نیروها هیچ اعتقادی به مجاهدین ندارند و به دلیل اینکه والدینشان در عراق بودند و به بهانه دیدار خانوادگی آنها را به زندان اشرف آورده و در آنجا اسیر شدند. اما حنیف کفای قلبی مهربان و ساده داشت و تنها چیزی که اصلا به روحیات او سازگاری نداشت خشونت بود. حنیف کفایی و بقیه میلیشیاها میخواستند از زندان اشرف بروند، حنیف چند سالی در مقر ما بود، و یادم است که او را همیشه بخاطر اینکه با تشکیلات چسب ندارد تحت فشارهای زیادی بود حتی او را مسئول نظافت نمازخانه کرده بودند تا به این صورت به نوعی او را با افکار عقب مانده شان سازگاری بدهند ولی حنیف هرگز خواستار ماندن در زندان اشرف نبود، بخصوص وقتی که مسعود رجوی خائن قول 2 سال را داده بود و بعد از یکماه زیر آن زد حنیف خیلی ناراحت بود و هر گاه رجوی های خائن وعده ای میدادند حنیف میگفت دو روز دیگر زیرش میزنند. یک روز که با حنیف صحبت میکردم از او سئوال کردم چرا به عراق آمدی گفت خودم هم نمیدانم چی شد آنقدر گفتند گفتند که من خودم را روزی در عراق دیدم. با اخلاق و روحیاتی که حنیف داشت بخصوص ضدیتش با خشونت هرگز او خودش را دم گلوله های نیروهای عراقی قرار نمیداد مرگ حنیف کفایی مثل خیلی از نفراتی که کشته شدند مشکوک است.

 

بهروز ثابت

شاید همه بهروز را بشناسند، صدای گرم و قلبی مهربان و خنده رو، بهروز متولد سال 1967 (1346) بود. همانطوری که در یکی از ترانه هایش میخواند او شمالی بود و دستهایش بوی شمال و باران و ماهی میداد (ترانه آره من شمالی هستم از عماد رام). برعکس آنچیزی که مجاهدین از بهروز میگویند بهروز ثابت افکار مارکسیستی داشت و جزو اسیران جنگی بود که در عملیاتی به نام فروغ جاویدان که آن موقع سرباز بود اسیر شد و فریب وعده و وعیدها رجوی های خائن را خورد و وارد مناسبات مجاهدین شد بهروز اعتقاداتی مقایر با مجاهدین داشت و او را در سال 1995 (1374) مثل من و خیلی های دیگر مسعود رجوی جنایتکار او را مجبور کرد که دست از اعتقادات خودش بردارد و به اصطلاح مجاهد بشود ایدئولوژی کثیفی که بجز دروغ، کینه ورزی، خون ریزی و کثافت کاری چیز دیگری ندارد. بهروز دوست عزیز و مهربان من میخواست از زندان اشرف برود، بخصوص بعداز سال 2003 با فشارها و تهدید و اذیت و آزار و خروجی و بعضا تمهید تلاش میکردند او را نگه دارند. یکی از فشارهای که مستمر بروی او بود آواز خواندن بود چون رجوی های جنایت کار میدانستند خیلی ها بهروز را دوست دارند با به روی سن آوردن او بقیه را ترغیب به ماندن بکنند ولی خودش همیشه میگفت هیچ کاری زجر آورتر از خواندن برای من نیست. بهروز میخواست در جریان مصاحبه های سال 2009 از زندان اشرف فرار کند ولی خودش میگفت که میترسم (مجاهدین در درون تشکیلات به بچه ها القاع کرده بوند که هر کس از اشرف فرار بکند دولت عراق او را زندانی و یا تحویل ایران میدهد و یا ممکن است او را بکشند و از طرفی هم عراق امنیت ندارد و ممکن است القاعده ای ها آنها را ترور بکنند خیلی از ما که از زندان اشرف فرار کردیم برای خودمان در نظر گرفتیم که ممکن است کشته و یا تحویل دولت ایران بشویم و با این ترس خود من از زندان اشرف فرار کردم). راستی چرا مجاهدین در نوشته هایشان نمیگویند که بهروز افکار مارکسیستی داشت و چرا نمیگویند او میخواست از زندان اشرف بگریزد چرا صحبتی از چند سال سکوت بهروز نمیکنند بهروز چند سالی برای مجاهدین آواز نخواند و سکوت کرد و در این چند سال خیلی او را تحت فشار قرار داده بودند و نهایتا زیر فشارها و شنکنجه های شدید روحی او را مجبور به خواندن کردند. هیچ چیزی دردناکتر از این نیست که ببینی دوستانت در یک سیاهکاری رجوی های بزدل کشته شوند. من از خانواده بهروز میخواهم که به دادخواهی خون فرزندشان برخیزند و نگذارند که رجوی های جنایت کار از خون این بچه ها سوع استفاده بکنند و مرگ بهروز ثابت بسیار مشکوک است.

 

زهیر ذاکری

زهیر ذاکری متولد سال 1976 (1355) بود از زمانی که چشم باز کرد بخاطر پدرش ابراهیم ذاکری (وی در مارس 2003 به دلیل سرطان مرد) در خانه های مجاهدین بود و زمانی که کودکی بیش نبود به منطقه مرزی ایران و عراق آوردند و تا روزی که کشته شد در زندانهای مجاهدین در غل و زنجیر بود. زهیر از زندگی نرمالی که هر کودکی باید داشته باشد بی بهره بود و هرگز دنیای آزاد را تجربه نکرده بود، زهیر بخاطر پدرش در سازمان زندانی بود. من زهیر را از سال 1991 (1370) میشناسم، در همان روزهای جنگ خلیج زهیر را دیدم که خیلی بد اخلاق شده بود از او سئوال کردم زهیر تو آدم خوش قلبی هستی چرا اینقدر بهم ریخته و عصبانی هستی در حالی که کابلهای برق را بار ماشین میکرد گفت به ما میگویند که میتوانی بروی خارج ولی وقتی که از در بیرون می آیی پدرم و خیلی های دیگر را سراغم میفرستند که خودم تعهد بدهم که میخواهم بمانم از آدم تعهد اجباری میگیرند.

 زهیر در جریان جنگ خلیج فارس  14 سال بیشتر نداشت چطور ممکن است کودکی در سن او بخواهد در عراق بماند و رزمنده باشد و بجنگد، فرض کنیم که خواست خود زهیر هم بوده که نبود و من شاهد هستم ولی چرا رجوی های خائن و پست اجازه دادند که این کودک که هیچ فهمی از زندگی نداشت و از کودکی در مجاهدین بوده در عراق بماند. بعد از سال 2003 زهیر تحت فشارهای خیلی زیادی بود، هرگاه اعتراضی میکرد به عنوان اینکه پدرت ذاکری بوده و ..... سرکوب میشد. او میخواست درجریان مصاحبه های 2009 اشرف را ترک کند ولی به دلیل فشارها و تهدید و تمهید مجبور به ماندن شد. رجوی جنایت کار حتی از زهیر هم نگذشت او را دم تیغ داد تا کشته شود، زیرا که زهیر پسر ابراهیم ذاکری بود و میتوانست برای او مشکل ساز شود.

من با خیلی از میلیشیاها دوست بودم و رابطه نزدیکی با آنها داشتم همه آنها میخواهند که از زندان اشرف فرار کنند، ولی متاسفانه زنجیرهای ذهنی و ترسها نمیگذارد که آنها از آن جهنم بگریزند. همینجا از همه خانواده های این بچه ها میخواهم که برای خارج کردن فرزندانشان از زندان اشرف قیام کنند و نگذارند که رجوی هاس پست و رذل آنها را به کشتن بدهند.

 

احمد آقایی

احمد آقایی متولد سال 1964 (1343) و اهل تهران بود، او در سال 1989 (1368) به عراق آمد (در سال 1989 سازمان یک تور کسترده ای را در ایران و خارج از ایران پهن کرد و بسیاری از جوانان را که آگاهی از ایدئولوژی کثیف مجاهدین نداشتند بدام افتادند و به عراق آمدند یکی از این نفرات احمد آقایی بود)

من احمد آقایی را از سال 1998 یا 1999 (1377) میشناسم، او بسیار مهربان و خوش قلب بود و طی ده یا یازده سالی که احمد را میشناسم هرگز ندیدم که خنده از صورتش پاک شود و یا کسی را از خودش برنجاند و یا آزارش به مورچه ای هم برسد ولی چه شد که احمد دوست داشتنی با نیروهای عراقی درگیر شد و نهایتان هم کشته شد. نه، احمد هرگز با نیروهای عراقی درگیر نشد و بلکه رجوی های خائن در رذالت و پستی او را کشتند، احمد هرگز اهل خشونت نبود هرگز احمد نمیتوانست خودش را دم گلوله ها بدهد.

روزی از احمد سئوال کردم که چه شد به عراق آمدی و چرا به مجاهدین پیوستی او برای لحظاتی خنده از چهره اش رفت و گفت بیخیال، خودم هم نمیدانم چه شد که عراق آمدم. احمد از آنجایی که قلبی مهربان داشت مسئولین مجاهدین از ان خیلی سوء استفاده میکردند و عواطف او را تحریک میکردند و از او بیگاری میکشیدند. از آنجایی که خیلی با استعداد بود و هر کاری را به خوبی یاد میگرفت همیشه در قسمت های فنی کار میکرد، در سال 2009 مسئولین بیوجدان مجاهدین آنقدر با عواطف او بازی کردند که نهایتان او را مجبور به باقی ماندن در زندان اشرف کردند، در حالی که احمد بارها از وضعیت موجود ابراز نارضایتی کرده بود و نمیخواست که در آن جهنم ساخت رجوی های پست و بزدل باقی بماند. ولی مجاهدین از خوش قلبی او به عنوان ضعف او استفاده میکردند و او را وادار به ماندن میکردند. متاسفانه احمد در سیاهکاری رجوی ها در فروردین کشته شد. همینجا من از خانواده محترم احمد آقایی میخواهم که مثل پدر شجاع بهمن عتیقی به دادخواهی خون فرزندشان برخیزند.

هرچه که بیشتر مینویسم بر درد و اندوه وجودم اضافه میشود، دیگر طاقت یاد آوری خاطرات تک به تک بچه ها را ندارم. به هر کدام که نگاه میکنم میبینم که چگونه در سیاهکاری رجوی های خائن عمرشان و جانشان را از دست دادند، دوستان عزیزی مثل:

محمد قیومی متولد 1967 (1346) از استان یزد، خلیل کعبی متولد 1963 (1342) از استان خوزستان و از مردم خوش قلب آبادان و مهدی برزگر و و و ....

رجوی های خائن با نوشتن چند خط از نوشته های این عزیزان خواستند نشان بدهد همه اینها به خواست خودشان در اشرف مانده اند و به خواست خودشان کشته شده اند ولی نه هرگز چنین نیست و نباید کسی فریب دجالیت این فرومایگان را بخورد. مجاهدین میتوانند از این نوشته ها بسیار منتشر کنند حتی از من، حتی مجاهدین میتوانند نامه و تعهد نامه بسیار زیبای مرا دقیقا یک روز قبل از فرارم از زندان اشرف را منتشر کنند که من خواهان ماندن در اشرف هستم.

مجاهدین از همه اسیران در زنجیر اشرف، با حیله و فریب و با شکنجه و زندانی کردن و با فشارهای و شکنجه های شدید روحی و با  تحقیر و در هم شکستن نامه ها و تعهدات و کاغذ و امضاءهای بسیار گرفته اند ولی هرگز هیچ کدامشان ارزشی ندارد تعهد و نامه زیر شکنجه گرفتن کار همه دیکتاتورها است چه از زندان بزرگ اشرف و چه از زندان اوین و چه از زندانهای کشورهایی مثل کره و کوبا و .... این رسم دیکتاتورها است.

در سازمان مرگها و کشته شدن های مشکوک بسیار وجود دارد از سکته های قلبی و درگذشت ناگهانی و درگیریهای مشکوک. یاد دوست و برادر عزیزم فیلیپ یوسفیه می افتم که در آبان سال 1376 در ایران به کمین افتاده و به همراه سایر دوستانش کشته شدند. فیلیپ اهل ارومیه و مسیحی بود او در جریان جنگ ایران و عراق به اسارت نیروهای عراقی درآمد و به دام تور مجاهدین افتاد و به زندان اشرف منتقل شد، فیلیپ با رقص آسوری و ترانه های ارمنی و شخصیت دوست داشتنی اش خیلی محبوب بود او هم در نشستهای حوض 1374 تحت فشارهای مسعود رجوی خائن قرار گرفت و مثل من و خیلی های دیگر مجبور به پذیرش عضویت در مجاهدین شد ولی رجوی جنایت کار به عنوان یک ماموریت او را به همراه تنی چند به ایران فرستاد و در یک کمین افتاده و همگی کشته شدند. از یکی از دوستانم (متاسفانه به دلیل اینکه هنوز در زندان اشرف است نمیتوانم نام ببرم) سئوال کردم راستی چی شد که فیلیپ و دوستانش به کمین افتادند و با کوچکترین مقاومتی همگی کشته شدند او در حالی که غمی سنگین چهره اش را گرفته بود گفت: متاسفانه به کمین افتادن آنها خیلی مشکوک است در حالی که نباید به این کمین می افتادند و ارتش ایران از موقعیت دقیق آنها اطلاع داشت، دوست من این نظریه را دارد که سران مجاهدین موقیت آنها را به ارتش ایران داده اند تا آنها کشته شوند. یادم است که در یکی از نشست ها با رجوی های خائن وقتی بحث کشته شدن فیلیپ شد مسعود رجوی بزدل تلاش میکرد که اثبات بکند به دلیل ندانم کاری و عدم توجه نفرات و مسئولین آنها به کمین افتادند ولی یکی از بچه ها (از آنجایی که او هنوز در زندان اشرف است نمیتوانم نامش را بیاورم) پشت میکروفون آمد و گفت: ولی ما که از وضعیت مشکوک آنجا گزارش دادیم و قبل از فاجعه هشدار دادیم مسعود رجوی که بسیار خشمگین شده بود سر او داد زد همین شماها هستند که باعث کشته شدن آنها شدید و دستتان به خون آنها آغشته است او مجبور شد ساکت شود و مسعود رجوی خائن به جفنگ گویی هایش که شما مقصر کشته شدن آنها هستنید ادامه میداد.

 

باردیگر از همه خانواده های کشته شده های زندان اشرف و زنده های زندان اشرف میخواهم که برای دادخواهی خون فرزندانشان و نجانت جان فرزندان زنده شان قیام کنند، نگذارید که خون آنها پامال رجوی های پست و بزدل شود و نگذارید که آنها خون بیشتری بریزند چون آنها در آشوب و جنگ و خون ریزی زنده اند و به حیات کثیفشان ادامه میدهند. لحظه ای از پاننشینید و مرا و یار و پشتیبان خودتان بدانید من برای نجات جان تک به تک اسیران در زنجیر اشرف از هیچ کوشش و تلاشی فروگذاری نخواهم کرد و تا لحظه ای که این رجوی های جنایت کار را به پای میز محاکمه نکشانم آرام نخواهم گرفت پس با اقدار و قدرت به یاری فرزندان اسیرتان بشتابید.

_________________________________________________________________

پیام آقای کریم غلامی به اسیران در زنجیر اشرف

پیام آقای کریم غلامی به اسیران در زنجیر اشرف

__________________________________

جلسه  مشترک نمایندگان انجمن های پیام رهایی و ایران قلم برای تدوین فعالیت های سال آینده

29.03.2011

پیام رهایی ـ ایران قلم

 

روز یکشنبه 27 ماه مارس سال 2011، نمایندگان انجمن های پیام رهایی و ایران قلم در کشور هلند دیدار کردند و فعالیت های  سال گذشته و همچنین فعالیت های حقوق بشری سال آینده را مورد بحث و بررسی قرار دادند. درابتدای دیدار بمناسبت ایام نوروز شاد باش و تبریک سال نو  تجلیل از آقای هادی شمس حائری برگزار گردید و سپس نمایندگان انجمن سیاسی ـ فرهنگی رهایی و ایران قلم  به دستور کار و تدوین برنامه های سال آینده دو انجمن در این جلسه پرداختند.

 

در این جلسه دو انجمن یاد شده، پس از بررسی راهی که طی سال قبل پیموده بودند و تشکر از کلیه عزیزانی که در سال گذشته یار و یاور فعالین حقوق بشر برای آزادی اسیران فرقه رجوی بوده اند، به بررسی انتقادی  و اشکالات کاری خود پرداخته تا برای سال جدید شمسی راهکار های تازه ای بیابند.  دوستان حاضر در این جلسه که متشکل از آقایان هادی شمس حائری، مهدی خوشحال ، مسعود جابانی و محمد حسین سبحانی بودند، تاکید کردند که هر چند طی یک سال گذشته بیش از 30 نفر از اسیران فرقه مجاهدین خلق از اسارتگاه اشرف رهایی یافته اند و تعداد زیادی از آنها توانسته اند خود را به کشورهای اروپایی برسانند  و زندگی آزاد و خارج از حصار فیزیکی و ذهنی فرقه رجوی را تجربه  کنند ، اما همچنان باید تلاش بیشتری کرد تا رهایی اعضای در بند سرعت بیشتری یابد.

نمایندگان انجمن های پیام رهایی و ایران قلم  شفاف سازی فعالیت های سیاسی ـ فرهنگی و دموکراتیزه کردن مناسبات خود را مورد توجه و بررسی مجدد قرار داده و در انتها برای حمایت مؤثر تر از خانواده های متحصن در مقابل پادگان اشرف و رهایی اسیران در قلعه اشرف برنامه ها و فعالیت هایی را تدوین کردند تا بهتر و بیشتر بتوان به اعضای دربند و گرفتار فرقه مجاهدین کمک رساند.

دو انجمن نامبرده، ضمن شادباش نوروز سال 1390 به مردم ایران، برای نجات اسیران در بند در قرارگاه اشرف عهد و پیمان بستند که بیش از گذشته برای رهایی آنان تلاش کنند و از خداوند بزرگ آزادی شان را خواستار شدند.

مطالب دیگر:

ــ دومین پیام صوتی میلاد آریایی ـ  حرف های خودمانی با قربانیان در اشرف و دوست از دست رفته  مهدی فتحی ( میلاد آریایی )

ــ فدا و صداقت ( مهدی خوشحال )

ــ من و « بانکا » های ایرانی ( جواد فیروزمند )

ــ فرار جسورانه جلیل عبدی بارنجی از حصارهای فرقه رجوی ( انجمن نجات )

ــ این فرقه خطرناک شمارا به یاد کدام گروه می اندازد؟ ( کانون وبلاگ نویسان )

ــ کانون ایران قلم عملیات خونین تروریست های اعزامی در چابهار را محکوم می کند ( ایران قلم )

ــ نامه سرگشاده خانم بتول ملکی به آقای نوری المالکی نخست وزیر محترم عراق ( بتول ملکی )

ــ ششمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به خانواده های قربانیان و خانم افسانه طاهریان ( بتول سلطانی )

ــ نامه سرگشاده مسعود خدابنده  به لیدی اشتون ( ایران اینترلینک )

ــ پنجمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به ناهید بلوچستانی، الهام و شهرام کیامنش ( بتول سلطانی )

ــ بازی با برگ سوخته مجاهدین ( میلاد آریایی )

ــ مصاحبه  با خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین، قسمت  سیزدهم بررسی قربانی  شدن احمد رازانی توسط  فرقه مجاهدین ( بتول سلطانی )

ــ راز مقاومت ( مهدی خوشحال )

ــ قتل زنده یاد احمد رازانی و  کابوس فروپاشی فرقه رجوی ( روح الله تاجبخش )

ــ  دیدار و گفتگوی خانم بتول سلطانی و دکتر فیروزه بنی صدر در پاریس ( ایران قلم )

ــ  در حاشیه دیدار و مصاحبه محمد حسین سبحانی با دکترابوالحسن بنی صدر ( میلاد آریایی )

ــ صدام حسین را از کجا پیدا کنم؟  ( مهدی خوشحال )

ــ اعتراف رجوی در ارتباط با آقای بنی صدر ( فرزاد فرزین فر )

ــ چگونه طارق عزیز مسعود رجوی را خرید؟ ( مزدا پارسی )

ــ پیام آقای هادی شمس حائری به فرزندانش در اشرف ( هادی شمس حائری )

ــ در حاشیه دیدار و مصاحبه با دکترابوالحسن بنی صدر ( میلاد آریایی )

ــ پیام صوتی آقای مهدی خوشحال به خانواده های قربانیان اسیر در قلعه اشرف ( مهدی خوشحال )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ خاطرات الهه قوام پور ، آهای مردم ! پسرم را ندیدید؟ قسمت دوم  ( الهه قوام پور )

ــ پیام علی جهانی به خانواده های زجرکشیده و  محمد علیرضا علیپور یکی از اسیران قلعه اشرف ( علی جهانی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت  سوم ( مهرداد ساغر چی )

ــ پیام میلاد آریایی برای خانواده های دردمند و علی باقرزاده یکی از قربانیان اسیر در قلعه اشرف ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات الهه قوام پور ، آهای مردم ! پسرم را ندیدید؟ قسمت اول  ( الهه قوام پور )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ پنجمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به ناهید بلوچستانی، الهام و شهرام کیامنش ( بتول سلطانی )

ــ داستان سی زن ( مهدی خوشحال )

ــ نامه خانم بتول ملکی  به خانم هیلاری کلینتون وزیر محترم امور خارجه آمریکا ( بتول ملکی )

ــ نامه ای به خواهرم بتول سلطانی ( الهه قوام پور )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ مصاحبه بنیاد خانواده سحر با آقای علیرضا عینکیان ( بنیاد سحر )

ــ  نامه آقای میلاد آریایی به آقای اد ملکرت نماینده سازمان ملل متحد در بغداد ( میلاد آریایی )

ــ نامه سرگشاده کانون ایران قلم به نماینده سازمان ملل متحد در بغداد ( ایران قلم )

ــ چهل تن دیگر به جمع خانواده های متحصن مقابل قلعه اشرف در عراق پیوستند ( بنیاد سحر )

ــ اعلام جدایی آقای روح الله تاجبخش از فرقه مجاهدین در همبستگی با خانواده های دردمند اسیران قلعه اشرف ( روح الله تاجبخش )

ــ  کتاب " پیکر زخمی " منتشر شد ( بتول ملکی )

ــ علیرضا عینکیان از فرقه مجاهدین فرار کرد، گریزی دیگر از پادگان فرقه ای اشرف ( بنیاد سحر )

ــ  نامه ای از زبان یک تیرباران شده سال 1350 به مسعود رجوی ( میلاد آریایی )

ــ آمدم،حلقه به در کوفتم و برگشتم ( آریا ایران )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی ( آرش رضایی )

ــ نامه بنیاد خانواده سحر به دبیر کل ملل متحد ( بنیاد سحر )

ــ شعری برای زن دلاور ایرانی خانم بتول سلطانی عزیز ( فرزاد فرزین فر )

ــ ترجمه کتاب فرقه ها درمیان ما منتشر شد ( ابراهیم خدابنده )

ــ پیام خانم بتول سلطانی به قربانیان اسیر در قلعه اشرف در مورد تجاوز های جنسی ، ایدئولوژیک مسعود رجوی ( ایران قلم )

ــ شکست اخلاقی آمریکا و اتحادیه اروپا در قبال تروریسم ( فرزاد فرزین فر )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی - قسمت اول ( آرش رضایی )

ــ سوز و گداز  فرقه مجاهدین از روشنگری های فعالین حقوق بشر ( بتول سلطانی )

ــ خروج آمریکاییان از عراق و نگرانی رو به افزایش مجاهدین ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت دوم ( مهرداد ساغرچی )

ــ ذهن بیمار رجوی وانقلاب ایدئولوژی مجاهدین( علیرضا میرعسگری )

ــ کانون ایران قلم نسبت به تهدیدات تروریستی فرقه مجاهدین علیه خانم بتول سلطانی هشدار می دهد ( ایران قلم )

ــ غبار روبی از رای دادگاه کلمبیا در مورد سازمان مجاهدین ( بهار ایرانی )

ــ مجاهدین خلق از کجا تا به کجا؟ ( حامد صرافپور )

لینک به گزارش بیست و سوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه با آقای مصطفی محمدی از کانادا  و رضا صادقی از فرانسه

لینک به گزارش بیست و دوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن سخنرانی خانم نلی توماسینی فعال حقوق بشر از هلند

لینک به گزارش بیست و یکم سمینار پاریس ـ مصاحبه آقای بهزاد علیشاهی با آقای ایوب کردرستمی و خانم فریده براتی در حاشیه سمینار پاریس

لینک به گزارش بیستم سمینار پاریس ـ متن و فیلم مصاحبه با خانم حوریه محمدی  و آقایان بهادر خرمی و سعید حضرتی

لینک به گزارش نوزدهم سمینار پاریس ـ متن کامل سخنرانی خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی  + بخشی از فیلم های سمینار برای داونلود

لینک به گزارش هجدهم سمینار پاریس ـ سخنرانی خانم بتول سلطانی  + تماس خانم عبداللهی مادر یکی از قربانیان از مقابل  قلعه اشرف با سمینار پاریس  

لینک به گزارش هفدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزارکننده سمینار پاریس به دکتر نوری المالکی نخست وزیر عراق

لینک به گزارش شانزدهم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه آقای میلاد آریایی با خانم سعیده جابانی

لینک به گزارش پانزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقای آنتوان گسلر نویسنده و پژوهشگر سوئیسی  در سمینار پاریس

لینک به گزارش چهاردهم سمینار پاریس ـ حضور هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس در دفتر سازمان دیدبان حقوق بشر در پاریس

لینک به گزارش سیزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقایان مسعود جابانی و شمس حائری در سمینار پاریس

لینک به گزارش دوازدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزار کننده سمینار پاریس به وزیر دادگستری فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش یازدهم سمینار پاریس ـ سری دوم از عکس های سمینار پاریس

لینک به گزارش دهم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار پاریس به سفیر آمریکا در فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به قسمت نهم سمینار پاریس ـ سری اول از عکس های سمینار پاریس

لینک به قسمت هشتم سمینار پاریس ـ فیلم  کوتاهی از  برگزاری گردهمایی پاریس در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی در عراق

لینک به گزارش هفتم سمینار پاریس ـ ملاقات هیئتی از شرکت کنندگان در سمینار پاریس با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر

لینک به گزارش ششم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار بزرگ پاریس به دبیر کل سازمان صلیب سرخ جهانی با اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش پنجم سمینار پاریس ـ هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس با نهادهای بین المللی دیدار خواهد کرد

لینک به گزارش چهارم سمینار پاریس ـ آکسیون اعتراضی در حمایت از قربانیان فرقه مجاهدین در شهر پاریس

لینک به گزارش سوم سمینار پاریس ـ قطعنامه شرکت کنندگان در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ، کمپ اشرف ـ عراق

لینک به گزارش دوم سمینار پاریس ـ فعالان حقوق بشر خارجی و ایرانی رهبری فرقه مجاهدین را متهم می کنند

لینک به گزارش اول سمینار پاریس ـ حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ( کمپ اشرف ـ عراق

 

________________

قرائت قطعنامه سمینار پاریس  توسط آقای محمد حسین سبحانی

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=eErhoG7fmDQ

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=6x5zTeg_t2Q

قسمت سوم

http://www.youtube.com/watch?v=6RWEnw8QbB4

_______________________________________________________________________

سخنرانی آقای مسعود خدابنده

http://www.youtube.com/watch?v=xqBmEt5yWQo

 

_____________________________________________________________________-

سخنرانی آقای مصطفی محمدی در سمینار پاریس

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=uB2rD5zSOlc

 

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=B7VrWkWjfww

_____________________________________________________________________

 

سخنرانی خانم بتول سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی

 

برای مشاهده فیلم در یوتیوب بر روی دو آدرس زیر کلیک کنید ـ قسمت اول

 

http://www.youtube.com/watch?v=_zcWmc9uLGU

 

http://www.youtube.com/watch?v=XGTl4Y_lCd8

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد