_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

دروغ و فریب کاری تا کجا؟ آیا مریم رجوی مرزی برای رعایت اخلاق دارد؟

 

 25.06.2011

کریم غلامی

17 Juni رسید و مجاهدین شعبده بازی خود را انجام دادند، میگویند دروغ خناق نمی آورد ولی من فکر میکنم که برعکس است زیرا مریم رجوی نتنها خناق گرفته بله آنقدر به پستی کشیده شده که به 100هزار نفر ( آمار ارانه شده توسط مجاهدین) غیر ایرانی آنها را هم وطنان عزیز میخواند. من به عدد و رقمی که مجاهدین اعلام کرده اند کاری ندارم شاید این عدد درست باشد و شاید هم مثل همیشه 10 برابر بزرگنمایی کرده باشند بلکه میخواهم به پشت پرده این شعبده بازی بپردازم البته در رابطه با سخنرانی مریم رجوی حرف بسیار است که به آینده موکول میکنم.

اگر از سال 1988 (1367) به تبلیغات مجاهدین نگاه کرده باشید (من سرفصل سال 1988 را انتخاب کردم که زیرا بعداز شکستهای ایدئولوژیک و سیاسی و استراتژیک در این سال شکست نظامی خوردند و پایان خطی بود که مجاهدین از سال 1981 (1360) شروع کرده بودند) رشد کسترده ای برای نشان دادن شعبده بازیهای خودشان کرده است. فرستادن فیلم بردار به اروپا بطور خاص به بخش آموزشی BBC برای آموزش فیلم بردارها و یادگیری حقه های فیلم برداری و .... شروع رشد تبلیغات در مجاهدین شروع فروپاشی و از هم گسستگی تشکیلاتی و ایدئولوژیکی آنها بود. از آنجایی که مسعود رجوی شهامت رودررو شدن با واقعیت سخت بن بست استراتژیک را نداشت و میخواست به هر خس و خاشاکی دست بزند که این پیکر فرسوده را نگه دارد، پس با شعبده بازی و بزرگنمایی خواست خودش را در مقابل طرف حسابهایش بالا ببرد شاید خریداری داشته باشد.

ابتدا به چند سرفصل جدی میپردازم:

 

رژه نظامی در اشرف

در تاریخ 17/August/1993 (26/مهر/1372) مجاهدین بزرگترین رژه خود را در اشرف در در خیابان 100 برگذار کردند. این یک خیابان معمولی بیش نبود ولی مجاهدین که بخاطر رژه عرض آن را زیاد کردند، به چند آمار و چند نکته اشاره میکنم:

تعداد زرهی های مجاهدین: در سال 2003 که مجاهدین خلع سلاح شدند کل زرهی های مجاهدین به 150 عدد هم نمیرسید، این زرهی ها شامل تانکهای کهنه T55 و نفربرهای کهنه روسی و ... بود زرهی هایی که تماما توسط صدام حسین رییس جمهور سابق عراق به مجاهدین داده شده بود در آن سال بسیاری از این زرهی ها توان رزمی نداشتند چه بلحاظ موتور چه بلحاظ سلاح. زرهی های مجاهدین به رنگ سبز است ولی در رژه میبینیم که تعداد خیلی زیادی از زرهی ها به رنگ خاکی است، شگردی که مجاهدین برای این بکار بسته بودند با استفاده از پودر خاک رس رنگ خاکی درست کرده بودند و روی زرهی ها پاشیده بودند. وقتی این زرهی ها به ته باند میرسیدند مسیر را دور میزدند و خاک رس از روی زرهی ها شسته میشد و این بار با رنگ سبز وارد باند رژه میشدند این شعبده بازی فقط برای نشان دادن تعداد زیاد زرهی بود.

نفرات رژه رونده خود یک شعبده بازی دیگری بود بخشی به نام نیروی هوایی رژه رفت بنظرم مضحکترین بخش این شعبده بازی بود نیروی هوایی سازمان مجاهدین بخشی بود که در آن خلبان برای پرواز با هیلیکوپتر آموزش میدیدند که عدد آنها به تعداد انگشتهای دست هم نمیرسید، این بخش حتی یک هیلیکوپتر هم نداشت فقط در مانوری به اسم شیروخورشید 3 هیلیکوپترها از دولت عراق قرض گرفتند و همین، آما رژه نفرات رژه رونده یکان هوایی مجاهدین افراد مختلفی بودند که از قسمتهای مختلف جمع کرده بودند مثل آشپزخانه و تعمیرات خودرو و قسمتی به نام تخصصی. وقتی رژه این افراد تمام شد دوباره از مسیر برگشته و سوار خودروهای و زرهی ها شدند.

در این رژه همه افراد را شرکت داده بودند مثل بیماران و مجروحین و سالمندان، مرا هم در این رژه شرکت داده بودند و سوار یکی از خودروها بودم. مجاهدین برای برگذاری این رژه نیروهای زیادی از خارج ایران آورده بودند تا به عنوان تماشاچی و تفریح به عراق بیاییند همین افراد را هم در رژه شرکت داده بود کسانی که حتی یک روز هم نظامی نبودند حتی نفراتی بودند که بعضا 3 بار در لباس و یکان متفاوت شرکت کرده بودند. عدد مجاهدین در سال 2003 4هزار بیشتر نبود و در در 10 سال قبل آن در سال 1993 3هزار بیشتر نبودند ولی در این شعبده بازی عدد خود را بیش از 10هزار نشان داده بودند.

عکس زیر مسیر حرکت رژه و بازگشت نفرات را نشان میدهد:

 

 

 

رنگ قرمز مسیر رژه

رنگ زرد جاده 100 که خودروها و زرهی ها در این محل قرارگرفته بودند

رنگ آبی مسیر بازگشت و نفرات و زرهی ها و خودروها برای شرکت مجدد

 

تجمعات مردم عراق در اشرف

یکی از شعبده بازیهای مجاهدین در رقم سازی و بزرگنمایی تجمعات و جمع آوری امضاء است. سازمان بعداز سال 2003 و خلع سلاح بخشی را به وجود آورد به اسم "اجتماعی" این بخش که ابتدا محدود به بخش سیاسی بود ولی در سالهای بعد گسترده شد و هر استان عراق را به یکی از یاکانها سپردند. کار این بخش اجتماعی جمع آوری نیرو و جمع آوری امضاء و گرفتن نامه و ... از شیوخ عراقی بود. اولین تجمع بزرگ در اشرف که مجاهدین اعلام کردن مربوط به تابستان سال 2004 (1383) بود عدد اعلام شده 50هزار نفر بود در حالی که این یک دروغ بسیار بزرگی بود، محوطه ای بود که بعدهای سالنی به نام امجدیه در آن ساختند روی آن را با چادری پوشانده بودند (این چادر را ارتش آمریکا به مجاهدین داده بود). یکی از دوستانم که مسئولیت آمار ورود عراقی ها را جمع میزد گفت که این عدد به سختی 5هزار میشد. حال این افراد چه کسانی بودند عمدتا مردم روستاهای اطراف بودند که برای خوردن غذا و دریافت پول به اشرف دعوت شده بودند (در آن روزها وضعیت خیلی سختی در عراق بود و مردم عراق گرسنه و بی پول بودند). تجمع بعدی در سال 2006 بود، در این شعبده بازی چند صد عراقی را 10هزار اعلام کردند، در آخرین آن که مربوط به سال 2007 بود سازمان یک بسیج گسترده ای را به راه انداخته بود. خودم شخصا در این تجمع شرکت کردم این تجمع در سالن امجدیه زندان اشرف برگزار شد، از یکانی که من در آن بودم (مرکز4) تعداد میهمان به 20 عدد هم نمیرسید در کل این جلسه تعداد عراقی هایی که آمده بودند (البته برای خوردن غذا و گرفتن پول) به 300 نفر هم نمیرسید. سالن امجدیه زندان اشرف به سختی گنجایش همه نفرات ساکن در اشرف را داشت یعنی 3400 نفر آن هم به شکل فشرده حال در این سالن چگونه 10هزار عراقی جا گرفته بودند (رقم اعلام شده برای این تجمع توسط مجاهدین) بجز چند ردیف اول صندلی ها بقیه سالن را خود مجاهدین با پوشیدن لباسهای معمولی پر کرده بودند.

 

سال 2011 و کنفرانس مجاهدین در پاریس

مدتی پیش برای دیدن تعدادی از دوستانم به یکی از کمپها رفتم این کمپ واقع در شهر نورنبرگ آلمان است یکی از دوستانم گفت: هر کس میخواهد پاریس را ببیند میتواند مجانی به آنجا برود. پرسیدم موضوع چیست گفت: مجاهدین در پاریس کنفرانس دارند، با هزینه مجاهدین میتوانید بروید آنجا و برگردید و کلی هم پول میدهند. مجددا در روز جمعه 17 Juni 2011 به همین کمپ رفتم، کمپ تقریبا خالی شده بود بجز ایرانی ها همه رفته بودند در این کمپ ملیتهای مختلفی وجود دارد مثل افغانی، آذربایجانی، اکراینی، پاکستانی، اتیوپی، سومالی و چند نفر از کشورهای اروپای شرقی. وقتی از دوستم سئوال کردم این افراد کجا رفته اند با خنده گفت: که به پاریس برای شرکت در کنفرانس مجاهدین، خواستم جزئیات را برایم بگوید گفت که مجاهدین آمدند اینجا و به همه وعده سفر به پاریس و تور تفریحی را دادند و تنها شرط آنها شرکت در کنفراس مجاهدین در پاریس بود تمام هزینه ها را خود مجاهدین میدادند و همچنین پول تو جیبی. وقعا مسخره است کنفرانس مجاهدین در پاریس تنها کسانی که برای شرکت در این کنفرانس نرفته اند ایرانی ها بودند البته انسانهای با وجدان هم از رفتن امتناء کرده بودند مثل یکی از دوستان آذری من.

عکسی که در زیر میبینید مربوط به همین کمپ است کمپ به این بزرگی تقریبا هیچ کس نیست:

 

 

 

با تعدادی از نفراتی که در این کنفرانس شرکت کرده بودند صحبت کردم (البته از بردن نام اصلی و موقیت آنها خودداری میکنم) حاصل این صحبتها چند نکته زیر است:

 

یک خانم هم وطن ایرانی:

خیلی ها می آمدند اینجا و به ما پیشنهاد تور تفریحی را میدادند من هم حوصله ام سر رفته بود و دلم میخواست پاریس را ببینم قبول کردم و رفتم ما یک سرپرست داشتیم که با یک اتوبوس به دنبال ما آمد ما کلا در این اتوبوس 15 الی 20 نفر بیشتر نبودیم ما را به پاریس بردند تا ساعت 2100 به ما اجازه دادند که هرکجا دوست داریم برویم ما را هم به برج ایفل بردند و شب به یک هتل رفتیم و روز بعد ما را به محل کنفراس بردند طی این مدتی که من آنجا بودم و در سالن کنفراس افراد خیلی زیادی آمده بودند ولی شاید 100 نفر ایرانی هم در آنجا نمیشد پیدا کرد. زنهایی که آنجا بودند فهمیدم از مجاهدین هستند به شدت خودشان را پوشانده بودند با کتهای بلند شلوار و یا دامن و روسری توی دلم گفتم خدا نکنه که اینها تو ایران حاکم بشند از آخوندها بدترند. وقتی مریم رجوی آمد و گفت سلام به هم وطنان عزیزم خیلی عصبانی شدم کاش دوربین روی صورت من بود تا من با فریاد میگفتم آهای کدام هم وطنان اینها که همه غیر ایرانی هستند.

 

سعید از افغانستان:

یک نفر آمد توی کمپ ما و به ما قول تور سفر به پاریس را داد و گفت که تمام هزینه های ما را میدهند ولی برای شرکت هر فرد باید 12 یورو بدهد. ما یک اتوبوس کامل پر بودیم و همگی افغانی و بودیم در سالن کنفراس ادمهای زیادی آمده بودند ولی ایرانی خیلی کم بود از همه میلیتها میشد در آنجا پیدا کرد از کشورهای افریغایی خیلی آمده بودند تعداد خیلی زیادی سیاه پوست توی سالن بود عربها و ترکها خیلی بودند. برای من مهم نبود یکسال است که توی کمپ هستم دلم میخواست که به مسافرت بروم و پاریس و برج ایفل را ببینم و برایم این مهم بود من نه مجاهدین را میشناسم و نه مریم رجوی ولی وقتی مریم رجوی حرف میزد به نظرم خیلی چرت میگفت با اینکه من فارسی را خیلی خوب میفهمم ولی این زن آنقدر پرت و پلا میگفت که من تقریبا هیچ چی نفهمیدم ولی من رفتم مسافرت و پاریس را دیدم و بجز کنفرانس بقیه اش به من خوش گذشت.

 

الیسا از اتیوپی:

یک مرد آمد و با ما انگلیسی صحبت میکرد و گفت که با خرج خودش میخواهد ما را به پاریس ببرد و این یک تور تفریحی است من از او سئوال کردم که چرا این کار را میکنی این غیر عادی است او گفت که ما از یک انجمن خیریه هستیم و برای کمک به پناهنده ها از این تورهای تفریحی انجام میدهیم من گفتم خوب اگر اینطور است به ما کمک مالی کنید چون خیلی مشکل داریم او یکسری حرفهای قانونی در رابطه با انجمن های خیریه داد که بنظرم از خودش در آورده بود ولی با این حال ما رفتیم پاریس و با اتوبوس تو شهر چند جایی دیدنی رفتیم از جمله برج ایفل و شب در هتل ماندیم و روز بعد به کنفراس و برگشتیم آلمان.

 

یوسف از کردستان عراق:

دو نفر ایرانی آمدند به ما گفتند که حاضرند ما را به پاریس ببرند و آنجا جاهای دیدنی را ببینیم و شرطش این است که در یکی از کنفرانسها شرکت کنیم من هم خیلی وقت است که تو این شهر هستم و جایی را ندیدم برای جالب بود و بخاطر همین هم رفتم پاریس توی پاریس به ما خوش گذشت و در کنفراس هم شرکت کردم من کمی فارسی بلد هستم ولی بنظرم کنفرانس خیلی مسخره بود.

 

آیهان از ترکیه:

من مجاهدین را نمیشناسم ولی چون سفر به پاریس بود قبول کردم از ما نفری 20 یورو گرفتند و تنها شرطی که برایمان گذاشتند شرکت در یک کنفرانس بود من هم رفتم و سرپرستمان به ما گفته بود که توی کنفرانس هر کاری که من انجام میدهم شما هم باید انجام بدهید وقتی دست میزنم شما هم دست بزنید و وقتی پرچم تکان دادم شما هم این کار را بکنید و ... فهمیدم که این کنفرانس مال ایرانی ها است ولی من آنجا ایرانی ندیدم خیلیها که ترک بودند و سیاه پوست هم خیلی زیاد بودند اعراب هم بودند من ایرانی ندیدم و تنها ایرانی هایی که بودند همانهای بودند که کارها را اداره میکردند. ولی برایم جالب است که چرا اینها این همه خرج کردند و پول سفر ما را دادند که یک تعداد خارجی در کنفرانس ایرانیها شرکت کنند در حالی که ما توی ترکیه و یا آلمان کنفراس داریم فقط مال ترکها هستش غیرت میلیمان اجازه نمیدهد که از جاهای دیگری نفر بیاوریم که عددمان زیاد باشد ما مهمان صدا میکنیم ولی چند نفر شخصیت که آنها در مکان مخصوص میهمانان مینشینند بنظرم مریم رجوی غیرت ملی ندارد.

 

علی از ایران:

برای من مهم نبود که مجاهدین باشد یا جمهوری اسلامی 3 سال است که توی این کمپ هستم و خسته شدم رفتم برای خوشگذارانی و به من هم خوش گذشت من رجوی را میشناسم بنظرم اینها بدتر از آخوندها هستند خمینی کار خوبی کرد که اینها کشت و نگذاشت که به ایران تسلط پیدا بکنند والا اینها از طالبان و القاعده بدتر هستند من به سرپرستمان گفتم به یک شرط می آیم که به من پول هم بدهی او هم قبول کرد ولی گفت که به کسی نگویم که به تو پول دادم چون دیگران هم خواهند خواست من مقداری پول توجیبی گرفتم توی پاریس هم او برای من یک دست لباس نو گرفت. بنظرم مریم رجوی چرت میگفت فقط آمده بود آنجا یک شویی نشان بدهد و برود ایرانی خیلی کم بود من بسختی ایرانیها را پیدا میکردم ولی تا دلت بخواهد پر بود از ترکها عربها سیاه پوستها از کشورهای اروپا شرقی و کلا هر چی آدم گشنه بود جمع کرده بودند آنجا ما که ایرانی هستیم حرفهای او را نفهمیدیم چه برسد به بقیه خیلی مسخره و خنده دار بود.

 

جمیله از سومالی:

من تا به حال پاریس را ندیده بودم به من پیشنهاد شد من هم قبول کردم خانواده ام تو پاریس هستند این فرصت خوبی بود که بروم آنها را ببینم و آنها را هم دیدم که خیلی به من خوش گذشت در رابطه با کنفراس مال ایرانیها بود ولی نمیدانم چرا همه خارجی بودند از اتیوپی و سومالی که خیلیها شرکت کرده بودند عربها و ترکها خیلی زیاد بودند افراد بور هم بودند که بنظرم مال اروپا شرقی بودند چون نه آلمانی حرف میزدند نه فرانسوی. برایم من مهم نبود که برای چی ما را به پاریس میبرند همین که من رفتم خانواده ام را دیدم برایم کافی است. مریم رجوی همان زنی که حرف میزد او مثل این زنهای مسلمان افراطی سومالی بود حتی ما مثل او حجاب نداریم اصلا اون برایم مهم نیست از ما پول نگرفتند تمام حزینه ها را خودشان دادند از اتوبوس تا هتل تا غذا و ...

 

ماجد از مصر:

از من 20 یورو گرفتند و مرا به پاریس بردند یک ایرانی آمد و من با او آلمانی حرف میزدم به من گفت که ما تو را به پاریس میبریم و تمام هزینه ها را هم ما میدهیم و تنها شرطمان این است که در کنفرانس شرکت کنی من فهمیدم که آنها ایرانی هستند و خیلی هم مسخره بود چون تنها کسانی که در این کنفرانس شرکت نکرده بودند ایرانی ها بودند معلوم است که وضعشان خیلی خراب است که برای کنفرانسشان از همه ملیتها آورده بودند و در بین ایرانیها محبوبیت ندارند و ایرانیها از اینها بیزارند برای همین غیر ایرانیها را دعوت کرده بودند. میهمان صدا کردن خوب است ولی نه این که کل سالن همه میهمان باشد برای من مهم بود که اینها کی هستند و چه حرفی میزنند همین که با 20 یورو رفتم پاریس و برگشتم.

 

روبرت از ارمنستان:

یکی آمد به ما پیشنهاد سفر به پاریس را داد و گفت که تمام هزینه ها را خودشان میدهند ما با اتوبوس رفتیم پاریس توی اتوبوس از همه ملیتها وجود داشت ایرانی خیر ایرانی در اتوبوس نبود و تو پاریس هم من ایرانی ندیدم فقط همانهای بودند که لباسهای خیلی اسلامی داشتند و کارها را اداره میکردند بنظر ایرانی میرسیدند نه من ایرانی خیلی کم دیدم. ما روز اول رفتیم توی پاریس گشتیم و غذا خوردیم شب هم توی یک هتل ماندیم و روز بعد رفتیم کنفرانس که خیلی شلوغ بود از همه ملیتها بودند بخصوص سیاه پوستها و عربها و ترکها خیلی بودند. برایم جالب بود تا به حال توی یک کنفرانس شرکت نکرده بودم و به پاریس هم نرفته بودم ولی بنظرم مسخره بود چطور کنفرانس ایرانی ولی شرکت کننده ها همه غیر ایرانی نه این قسمتش مسخره بود مریم رجوی را من نمیشناسم ولی بنظرم کسی که برای درست کردن این برنامه که بتواند سخنرانی بکند و بجایی هم وطنانش غیر هم وطن بیاورد غیرت ملی ندارد.

 

آقا از آذربایجان:

چند بار آمدند توی کمپ و از همه خواستند که برای مسافرت به پاریس برویم خیلی ها از کمپ ما رفتند ولی من دیدم که این کار غیر عادی است یعنی چه همه هزینه ها را خودشان میدهند که ما را به تور تفریحی ببرند من چون دیدم ماری توی کارشان است قبول نکردم و نرفتم ولی فکر کنم اینها تقریبا نصف آلمان را برداشتند و با خودشان بردند نمیدانم ولی توی این کمپ ایرانی خیلی کم است بقیه از ارمنستان و اتیوپی و آذربایجان و عراق هستند نخیر ایرانی ها نرفتند ولی بیقیه رفتند من هم به اینها شک کردم و نرفتم وقتی ایرانی به کنفرانس ایرانی نمیرود حتما کار کثیفی است من هم نرفتم.

 

من طی دو روز با حدود 50 نفر صحبت کردم و چند نمونه از آنها را در بالا آوردم در کل این 50 نفر فقط دو ایرانی بودند که به پاریس رفته بودند همه افراد از شعبده بازی مریم رجوی ابراز انزجار کردند. براستی مجاهدین این همه پول را از کجا آورده اند، روی دیگر سکه این شعبده بازی را نگاه کنید وضعیت وخیم اسیران در زنجیر زندان اشرف است به این مریم رجوی بزدل باید گفت تو که تمام سخنانت برای دفاع از اشرف بوده، ای بیوجدان پست نصف هزینه این کنفرانس را میگذاشتی میتوانستی همه اشرفیان را از آنجا نجات بدهی تا از مرگ روزانه آن اسیران جلو گیری کنی ولی مریم رجوی نه از وجدان بویی برده نه از انسانیت بخاطر حفظ عمر کثیف خودش به هر کثافت کاری دست میزند و هیچ مرز اخلاقی برای این موجود هرزه باقی نمانده است، لعنت به این همه دجالیت و هرزگی و بیهویتی.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یاد آر ز شمع مرده، یاد آر

نگاهی به سرگذشت قربانیان فرقه مجاهدین قسمت اول و دوم

21.06.2011

کریم غلامی

 

با تشکر از آقای کریم غلامی که زحمت این مطلب پر بار را کشیده اند تا سندی باشد برای آیندگان که بدانند فرقه رجوی چه بر سر انسان های بی گناه آورد. انسان هایی که تنها جرمشان این بود که به رجوی اعتماد کردند.

 

 

یاد آر ز شمع مرده، یاد آر

ای مرغ سحر، چو این شب تار

بگذاشت ز سر سیاهکاری

وز نفخه روح بخش اسحار

رفت از سر خفتگان خماری

یادآر ز شمع مرده، یادآر

 

وقتی که حرفهای مسعود رجوی خائن را سر شهدای اردیبهشت ماه شنیدم یک سئوال ذهن مرا مشغول کرده بود چرا پیامش با نام بهمن عتیقی بود بعضا به این فکر میکردم که شاید مثل موارد قبلی دارد اسطوره سازی میکند ولی چرا بهمن عتیقی در حالی که او یکی از نفرات مسئله دار بود و هیچوقت نمیخواست در زندان اشرف بماند و طی این سالیان با فشار و تهدید مانده بود و چرا از نام سعید چاوشی برای اسطوره سازی استفاده نکرد. یک واقعیت بسیار تلخ و درد ناکی در این میان است که مرا بسیار اندوهگین و دردمند کرده است. هر بار یاد بچه های که در اشرف کشته شدند می افتم اندوه و درد تمام وجودم را فرا میگیرد. کاری که ارتش عراق کرده محکوم و زشت و نکوهیده است، اما یکبار دقیق به لیست شهدا نگاه کنید شاید آن چیزی که من میبینم شما هم بتوانید ببینید، بسیار از این بچه ها را من از نزدیک میشناسم و همه ناراضی و مسئله دار از سعید چاوشی گرفته تا مجید عبادیان و از بهمن عتیقی تا حنیف کفایی.

راستی چرا این بچه ها باید جلوی گلوله های سربازان عراقی می ایستادند تا کشته شوند، آیا سیاه کاری و دسیسه ای پشت این داستان وجود ندارد تا این بچه ها در معرض گلوله های سربازان عراقی قرار بگیرند. قبل از اینکه من به موضوع تک به تک بچه های که میشناختم بپردازم دو واقعه درگیری ارتش عراق با مجاهدین را برایتان باز میکنم هر چند قبلا بطور مختصر به این موارد اشاره کرده بودم ولی اینبار میخواهم بطور مشروح به این مسئله بپردازم شاید برای خانواده این بچه ها مثل پدر بهمن عتیقی، برای دادخواست خون فرزندانشان کمک کار باشد.

 

آغاز درگیریهای مجاهدین با دولت عراق

اول ژانویه 2009 دولت عراق استقلال خودش را بطور کامل بدست می آورد، از آن روز به بعد ارتش امریکا میبایست تمامی اماکن اشغالی را به دولت عراق تحویل میداد از جمله این موارد زندانها و اردوگاه های تحت کنترل ارتش امریکا بود یکی از این سایتها زندان اشرف بود هر چند سران مجاهدین سعی کردند که این کار اتفاق نیفتد ولی کاری نتوانستند انجام بدهند. در همان اوایل سال 2009 بود که آقای موفق الربیعی معاون امنیت ملی مسئولیت بستن زندان اشرف را به عهده گرفت و در یک کنفراس مطبوعاتی خطاب به مجاهدین گفت که باید عراق را ترک کنند و یک ملاقات با مسئولین مجاهدین مثل مژگان پارسایی و عباس داوری و ... آقای موفق الربیعی حضورا دستور رییس جمهور وقت آقای مالکی مبنی بر ترک عراق را به آنها گفت همچنین بخش مصلحی را که متعلق به نیروهای عراقی بود و بعد از سال 2003 مجاهدین آنجا را به اشغال خود در آورده بودند را برای نیروهای عراقی که حافظت زندان اشرف را داشتند خواسته بود که مجاهدین این قسمت را تحویل بدهند. همان شب تعداد خیلی زیادی تختخواب و سایر امکانات را به مصلحی بردند و تعداد زیادی از مجاهدین هم در آن مستقر شدند. برای اطلاع خواننده گان عزیز بگویم که منطقه مصلحی در غرب زندان اشرف قرار دارد، تا قبل از سال 2003 این قسمت متعلق به نیروهای عراقی بود که مسئولیت پدافند هوایی زندان اشرف را داشتند بعد از سال 2003 و سرنگونی صدام و از هم پاشیدن ارتش عراق مجاهدین این قسمت را به انظمام زندان اشرف در آوردند و نام آن را مصلحی نهادند.

وقتی نیروهای عراقی وارد مصلحی شدند با تعجب دیدند که همه واحدها پر از نفر میباشد و در حالی که تا روز قبل هیچ کس در آن محل زندگی نمیکرد، از آن روز به بعد در مقابل محل مصلحی مجاهدین به تحسن نشستند و حتی یکبار بخاطر تحریکاتی که صورت میگرفت مثل شعار دادن و فحاشی چیزی نمانده بود که کار به درگیری بکشد، نهایتا سران مجاهدین مجبور شدند که مصلحی را تحویل دولت نیروهای عراقی بدهند. مورد دوم در تاریخ 28/July/2009 اولین درگیری نیروهای عراقی که موجب شهید شدن 11 تن از اسیران در اشرف شد، از دو هفته قبل دولت عراق به سران مجاهدین اطلاع داده بود که دو موقیعت شامل تصفیه خانه آب و نیروگاه برق را که متلعق به دولت عراق بود را بازپس خواهد گرفت سران جنایتکار مجاهدین بدون اطلاع دادن این موضوع به اسیران اشرف از همان روز اقدام به آماده سازی برای درگیری با نیروهای عراقی کردند آماده سازی هایی مثل کارگذاری دوربین برای فیلم برداری در نقاط مختلف، انجام مانور های آمادگی، ساختن موانع مختلف برای جلوگیری از حرکت خودروها، ساختن 6 پر های فلزی برای پنچر کردن خودروهای نیروهای عراقی و انواع سلاح سرد.

نهایت این شد که زندانیان در زنجیر اشرف بدون اطلاع به محل رفتند و با ورود نیروهای عراقی به محل کار به درگیری کشید و این فاجعه به کشته شدن 11 تن از اسیران اشرف شد. مسعود رجوی خائن بزدل که خودش در سوراخ موش قایم شده، با رندی همشگی اش و با واژه پردازیها مثل "فروغ اشرف" جنایت خودش را میپوشاند و حتی در این نشست ها بود که از فهیمه اروانی (مسئول سیمای آزادی تلوزیون مجاهدین) بخاطر ادیت خوب فیلمها و نشان ندادن واقعیت صحنه تشکر کرد. اما این بار این فاجعه رنگ دیگری دارد، دم تیغ قراردادن ناراضی ها و افراد مسئله دار تا کشته شوند، رجوی های خائن از این جنایت برای روضه خوانی و تبلیغ و مظلوم نمایی استفاده میکنند و از طرفی هم افراد ناراضی و مسئله دار را حذف میکنند. حال یک سئوال پیام برای بهمن عتیقی جزء این نیست که با فرار به جلو و "آی دزد آی دزد" گفتن میخواهد جنایت خودش را بپوشاند و مقصر اصلی، دولت عراق را نشان بده؟

 

من اینجا به تک به تک بچه های که میشناختم و سوابق آن میپردازم، شاید بتوانم ذره ای از مظلومیت و حقوقشان را به همه نشان بدهم.

 

بهمن عتیقی

بعد از سال 1996 (1375) سازمان پروژه ای به نام راهگشایی راه انداخت و طرح سازمان این بود که با برقراری ارتباط با خانواده هایی که در ایران بودند و عملیات های نظامی در ایران فضایی را ایجاد بکند که جوانان را بتور بیندازد و به عراق بیاورد و با دجالیت در درون تشکیلات با اصطلاحاتی مثل آمادگی 77 و غیره خیلی ها را به داخل ایران اعزام کرد و به کشتن دادند. در این پروژه که با خرج پولهای کلان خیلی از جوانان ایرانی را که آگاهی نصبت به ماهیت مجاهدین نداشتند با عنوان کار و تحصیل و حتی اعزام به خارج کشور بتور خود انداختند، و از طریق ترکیه به عراق آوردند، یکی از این جوانان بهمن عتیقی بود.

بهمن عتیقی اهل جنوب بود و مثل همه مردم جنوب خوش قلب و ساده بود و همیشه چهره ای خندان داشت. وقتی بهمن به عراق آمد 24 سال بیشتر نداشت و هیچ وقت مجاهدین را به چشم ندیده بود و از ماهیت ارتجاعی آنها هیچ اطلاعی نداشت. برای همین گول مجاهدین را خورد و مثل همه ما به آنها اعتماد کرد و به عراق آمد و در زندان بزرگ اشرف اسیر و در زنجیر شد.

بهمن را من از سال 2005 که وارد مقر ما شد میشناسم، به اصطلاح مسئولین بهمن یک قلوس بود. قلوس یعنی چسب نداشتن یعنی کسی که با این مناسبات تشکیلاتی سازگاری ندارد. بهمن از روزی که وارد مقر ما شد تقریبا سوژه همه نشست ها بود و تحت فشار بود مسئولین او را مجبور میکردند که برود پشت میکروفون و حرف بزند و هر کسی این را میدید که حرف حرفهای خود بهمن نیست. بهمن همیشه خواستار خروج از زندان اشرف بود ولی با تهدید و خروجی و .... مانع او میشدند حتی به بهمن اجازه نمیدادند که با خانواده خود ارتباط برقرار بکند. مجیدی که هرگز آزارش به مورچه هم نرسیده و کسی که میخواهد از زندان اشرف فرار بکند هرگز خودش را دم گلوله های سربازان عراقی نمیگذارد، کشته شدن بهمن خیلی مشکوک است صحبتهای پدر بهمن را گوش کنید که از مرگ مشکوک فرزندش خبر میدهد و بیخود نیست که پیام مسعود رجوی خائن با نام بهمن بود تا این رذالت خودش را لاپوشانی کند ولی حقیقت پشت ابر نخواهد ماند، لذا من یکبار دیگر به پدر شجاع بهمن عتیقی تسلیت میگویم و به او درود میفرستم که به دادخواهی خون فرزند در بندش برخواسته، خدا به خانواده بهمن صبر بدهد و در دادخواهی خون فرزندشان یاورشان باشد.

 

 

سعید چاوشی

سعید چاوشی هم از نسل نوجوان سال 1357 بود که شور و عشق به آزادی و دمکراسی او را به سمت مجاهدین که آن زمان حرفهای مردم پسند میزدند کشاند، مثل همه جوانان آن زمان. خاطراتی که خود سعید برایم تعریف کرده بود او مدتی هم در زندان بود و از سال 1984 که از زندان آزاد میشود سازمان او را به منطقه کردستان میفرستد. و تا زمانی که در زندان اشرف بخاطر قدرت طلبی رجوی های خائن و بخاطر هیچ کشته شد 27 سال از عمرش را در زندان بزرگ مجاهدین گذراند. سعید بخاطر فرقی که داشت برای من خیلی مهم است بجز این که دوست خوب و دلسوزی بود برای همه تحت مسئولینش یک فرماندهی مهربان هم بود، خیلی ها بخاطر فشار و هر چیز دیگر جنایت های رجوی های خائن را توجیح میکردند ولی سعید نه. یادم است که وقتی یکی از تحت مسئولینش در نشستی زیر فشار میرفت تنهایی با او صحبت میکرد و سعی میکرد تا روحیه درهم شکسته او را به او باز گرداند، در یکی از نشستهایی که نسرین (مهوش سپهری) برای سعید گذاشته بود و به سعید فحش میداد و میگفت تو بجای این که مسئول نفراتت باشی با آنها دوست هستی و به آنها اعمال فشار نمیکنی و ..... ولی سعید همه اینها را به جان میخرید.

سعید چاوشی را من از خیلی سالهای پیش میشناسم ولی از سال 1998 (1377) از نزدیک با او کار کردم، او فرمانده بسیاری از مانورها بود و یکی از مهمترین مانورهای که او فرماندهی کرد مانوری بود به نام "شمشیر" در تمرینهای کامپیوتری مانور شمشیر بود که اولین علامت نارضایتی و مسئله دار بودن سعید را دیدم گوشه سالن نشسته بود و خیلی ناراحت پیش سعید رفتم گفتم: برادر سعید چی شده کاری هست که بتوانم انجام بدهم او گفت: دیگر از این وضعیت خسته شدم اشتباه میکنی فحش میدهند اشتباه نمیکنی باز هم فحش میدهند به این شکل که نمیشود مبارزه کرد بجای انگیزه دادن به نیروها انگیزه هایشان را میگیرند. در سال 2003 در جریان حمله آمریکا به عراق در منطقه ای به نام سه راه امام ویس بودیم شبی که فرمان آماده باش داده بودند و لغو شد سعید خیلی به هم ریخته بود و میگفت: ما همه مان اینجا دفن خواهیم شد.

همه نفرات تحت فرمان سعید او را دوست داشتند چون فشارهای که مسئولین بالای سازمان روی بچه ها می آوردند او خود را سپر این فشارها میکرد، بیخود به بچه ها گیر نمیداد حتی در نشست هایی مثل دیگ برعکس بقیه به کسی توحین نمیکرد. بعد از سال 2003 زیاد کنار سعید نبودم ولی میدیدم که او تحت فشارهای زیادی است و توی نشست ها به اجبار موضع گیری میکند و یا پشت میکروفون که میرفت همه میدانستند حرفهایی که میزند مال خودش نیست و تحت فشار وادار به حرف زدن شده است.

  

مجید عبادیان

مجید خودش برایم تعریف کرده بود که اهل شهر کرد است و در آنجا زندگی مرفهی هم داشت، او برای اینکه زندگی بهتری داشته باشد به آلمان میرود و آنجا مثل خیلی های دیگر به تور مجاهدین می افتد، در سال 1988 (1367) به عنوان میهمان و کمک به عراق میفرستند و او را به بیمارستانی در بغداد می آورند. در همان بیمارستان بود که من با مجید آشنا شدم و او مدتی به عنوان پرستار در بیمارستانهای مجاهدین کار کرد. مجید را به دروغ و فریب به عراق آوردند و او را با دروغ و فریب طی این سالیان نگه داشتند، بخصوص از بعد از سالهای 1990 که وضعیت در عراق تغییر کرد مجید امکان خروج از عراق را از دست داد چون خروج از مجاهدین برابر بود با زندانی شدن در زندانهای مجاهدین و بعد تحویل دولت عراق و رفتن به زندان دیگری مثل ابوغریب.

مجید قلبی بسیار مهربان داشت و بسیار دوست داشتنی و هیچ وقت او را بدون لبخند نمیشد دید مجید را از سال 1988 (1367) میشناسم او مدتی پرستار ما بود و چند سال بعد با او در قسمت پشتیبانی بودم و همیشه دوست خوب و صمیمی برای من بود، یک شوخی که همیشه با هم داشتیم این بود که میگفت: آنقدر ورزش کردیم شانه هایم پهن شده دیگر نمیتوانم از در رد بشوم و باید یکوری از در عبور کنم. مجید هم مثل همه ما گول خورده بود و در زندان اشرف اسیر شده بود و امکان بیرون آمدن نداشت. در یکی از نشست های مژگان پارسایی بود من دیگر تحمل نداشتم و از سالن خارج شدم و بیرون ایستادم مجید که بیرون آمده بود پرسید چی شده اینقدر بیرون نمان برایت مشکل پیدا میشود گفتم: از این وضعیت خسته شدم با این نشست ها میخواهند چه مسئله ای را حل کنند مجید گفت: من هم خسته شدم ولی چاره چیست باید تحمل کنیم. مجید مهربان و دوست داشتنی از آنجایی که به عنوان مهمان آمده بود نه برای کار نظامی پس کسی نبود که برود جلوی نیروهای عراقی بیستد و خودش را به کشتن بدهد. یادم است که مجید را در نشست های طعمه بزور پشت میکروفون آوردند تا به اصطلاح آلمان و خارج کشور را طلاق بدهد، در حالی که مجید را به عنوان مهمان آورده بودند و او را به دروغ و فریب و تهدید نگه داشته بودند.

 

حنیف کفایی

حنیف کفایی متولد سال 1981 بود، وقتی کودکی بیش نبود پدرش در ایران کشته میشود و حنیف کوچک را به منطقه مرزی ایران و عراق می آورند و همانجا در پایگاههای مجاهدین نگه میدارند در جریان جنگ خلیج اوایل سال 1991 (1369) همراه سایر کودکان به اروپا فرستاده میشود. و در سال 2002 یا 2001 بود که او را فریب داده و به عراق می آورند و او را در زندان اشرف اسیر و درزنجیر میکنند و نهایتان بخاطر رذالت و پستی رجوی ها در همان زندان اشرف کشته میشود.

حنیف کفایی به اصطلاح میلیشیا بود میلیشیا به نیروهای زیر 18 سال گفته میشد که پدر و یا مادرشان مجاهد و در زندان اشرف بودند. این طیف از نیروها هیچ اعتقادی به مجاهدین ندارند و به دلیل اینکه والدینشان در عراق بودند و به بهانه دیدار خانوادگی آنها را به زندان اشرف آورده و در آنجا اسیر شدند. اما حنیف کفای قلبی مهربان و ساده داشت و تنها چیزی که اصلا به روحیات او سازگاری نداشت خشونت بود. حنیف کفایی و بقیه میلیشیاها میخواستند از زندان اشرف بروند، حنیف چند سالی در مقر ما بود، و یادم است که او را همیشه بخاطر اینکه با تشکیلات چسب ندارد تحت فشارهای زیادی بود حتی او را مسئول نظافت نمازخانه کرده بودند تا به این صورت به نوعی او را با افکار عقب مانده شان سازگاری بدهند ولی حنیف هرگز خواستار ماندن در زندان اشرف نبود، بخصوص وقتی که مسعود رجوی خائن قول 2 سال را داده بود و بعد از یکماه زیر آن زد حنیف خیلی ناراحت بود و هر گاه رجوی های خائن وعده ای میدادند حنیف میگفت دو روز دیگر زیرش میزنند. یک روز که با حنیف صحبت میکردم از او سئوال کردم چرا به عراق آمدی گفت خودم هم نمیدانم چی شد آنقدر گفتند گفتند که من خودم را روزی در عراق دیدم. با اخلاق و روحیاتی که حنیف داشت بخصوص ضدیتش با خشونت هرگز او خودش را دم گلوله های نیروهای عراقی قرار نمیداد مرگ حنیف کفایی مثل خیلی از نفراتی که کشته شدند مشکوک است.

 

بهروز ثابت

شاید همه بهروز را بشناسند، صدای گرم و قلبی مهربان و خنده رو، بهروز متولد سال 1967 (1346) بود. همانطوری که در یکی از ترانه هایش میخواند او شمالی بود و دستهایش بوی شمال و باران و ماهی میداد (ترانه آره من شمالی هستم از عماد رام). برعکس آنچیزی که مجاهدین از بهروز میگویند بهروز ثابت افکار مارکسیستی داشت و جزو اسیران جنگی بود که در عملیاتی به نام فروغ جاویدان که آن موقع سرباز بود اسیر شد و فریب وعده و وعیدها رجوی های خائن را خورد و وارد مناسبات مجاهدین شد بهروز اعتقاداتی مقایر با مجاهدین داشت و او را در سال 1995 (1374) مثل من و خیلی های دیگر مسعود رجوی جنایتکار او را مجبور کرد که دست از اعتقادات خودش بردارد و به اصطلاح مجاهد بشود ایدئولوژی کثیفی که بجز دروغ، کینه ورزی، خون ریزی و کثافت کاری چیز دیگری ندارد. بهروز دوست عزیز و مهربان من میخواست از زندان اشرف برود، بخصوص بعداز سال 2003 با فشارها و تهدید و اذیت و آزار و خروجی و بعضا تمهید تلاش میکردند او را نگه دارند. یکی از فشارهای که مستمر بروی او بود آواز خواندن بود چون رجوی های جنایت کار میدانستند خیلی ها بهروز را دوست دارند با به روی سن آوردن او بقیه را ترغیب به ماندن بکنند ولی خودش همیشه میگفت هیچ کاری زجر آورتر از خواندن برای من نیست. بهروز میخواست در جریان مصاحبه های سال 2009 از زندان اشرف فرار کند ولی خودش میگفت که میترسم (مجاهدین در درون تشکیلات به بچه ها القاع کرده بوند که هر کس از اشرف فرار بکند دولت عراق او را زندانی و یا تحویل ایران میدهد و یا ممکن است او را بکشند و از طرفی هم عراق امنیت ندارد و ممکن است القاعده ای ها آنها را ترور بکنند خیلی از ما که از زندان اشرف فرار کردیم برای خودمان در نظر گرفتیم که ممکن است کشته و یا تحویل دولت ایران بشویم و با این ترس خود من از زندان اشرف فرار کردم). راستی چرا مجاهدین در نوشته هایشان نمیگویند که بهروز افکار مارکسیستی داشت و چرا نمیگویند او میخواست از زندان اشرف بگریزد چرا صحبتی از چند سال سکوت بهروز نمیکنند بهروز چند سالی برای مجاهدین آواز نخواند و سکوت کرد و در این چند سال خیلی او را تحت فشار قرار داده بودند و نهایتا زیر فشارها و شنکنجه های شدید روحی او را مجبور به خواندن کردند. هیچ چیزی دردناکتر از این نیست که ببینی دوستانت در یک سیاهکاری رجوی های بزدل کشته شوند. من از خانواده بهروز میخواهم که به دادخواهی خون فرزندشان برخیزند و نگذارند که رجوی های جنایت کار از خون این بچه ها سوع استفاده بکنند و مرگ بهروز ثابت بسیار مشکوک است.

 

زهیر ذاکری

زهیر ذاکری متولد سال 1976 (1355) بود از زمانی که چشم باز کرد بخاطر پدرش ابراهیم ذاکری (وی در مارس 2003 به دلیل سرطان مرد) در خانه های مجاهدین بود و زمانی که کودکی بیش نبود به منطقه مرزی ایران و عراق آوردند و تا روزی که کشته شد در زندانهای مجاهدین در غل و زنجیر بود. زهیر از زندگی نرمالی که هر کودکی باید داشته باشد بی بهره بود و هرگز دنیای آزاد را تجربه نکرده بود، زهیر بخاطر پدرش در سازمان زندانی بود. من زهیر را از سال 1991 (1370) میشناسم، در همان روزهای جنگ خلیج زهیر را دیدم که خیلی بد اخلاق شده بود از او سئوال کردم زهیر تو آدم خوش قلبی هستی چرا اینقدر بهم ریخته و عصبانی هستی در حالی که کابلهای برق را بار ماشین میکرد گفت به ما میگویند که میتوانی بروی خارج ولی وقتی که از در بیرون می آیی پدرم و خیلی های دیگر را سراغم میفرستند که خودم تعهد بدهم که میخواهم بمانم از آدم تعهد اجباری میگیرند.

 زهیر در جریان جنگ خلیج فارس  14 سال بیشتر نداشت چطور ممکن است کودکی در سن او بخواهد در عراق بماند و رزمنده باشد و بجنگد، فرض کنیم که خواست خود زهیر هم بوده که نبود و من شاهد هستم ولی چرا رجوی های خائن و پست اجازه دادند که این کودک که هیچ فهمی از زندگی نداشت و از کودکی در مجاهدین بوده در عراق بماند. بعد از سال 2003 زهیر تحت فشارهای خیلی زیادی بود، هرگاه اعتراضی میکرد به عنوان اینکه پدرت ذاکری بوده و ..... سرکوب میشد. او میخواست درجریان مصاحبه های 2009 اشرف را ترک کند ولی به دلیل فشارها و تهدید و تمهید مجبور به ماندن شد. رجوی جنایت کار حتی از زهیر هم نگذشت او را دم تیغ داد تا کشته شود، زیرا که زهیر پسر ابراهیم ذاکری بود و میتوانست برای او مشکل ساز شود.

من با خیلی از میلیشیاها دوست بودم و رابطه نزدیکی با آنها داشتم همه آنها میخواهند که از زندان اشرف فرار کنند، ولی متاسفانه زنجیرهای ذهنی و ترسها نمیگذارد که آنها از آن جهنم بگریزند. همینجا از همه خانواده های این بچه ها میخواهم که برای خارج کردن فرزندانشان از زندان اشرف قیام کنند و نگذارند که رجوی هاس پست و رذل آنها را به کشتن بدهند.

 

احمد آقایی

احمد آقایی متولد سال 1964 (1343) و اهل تهران بود، او در سال 1989 (1368) به عراق آمد (در سال 1989 سازمان یک تور کسترده ای را در ایران و خارج از ایران پهن کرد و بسیاری از جوانان را که آگاهی از ایدئولوژی کثیف مجاهدین نداشتند بدام افتادند و به عراق آمدند یکی از این نفرات احمد آقایی بود)

من احمد آقایی را از سال 1998 یا 1999 (1377) میشناسم، او بسیار مهربان و خوش قلب بود و طی ده یا یازده سالی که احمد را میشناسم هرگز ندیدم که خنده از صورتش پاک شود و یا کسی را از خودش برنجاند و یا آزارش به مورچه ای هم برسد ولی چه شد که احمد دوست داشتنی با نیروهای عراقی درگیر شد و نهایتان هم کشته شد. نه، احمد هرگز با نیروهای عراقی درگیر نشد و بلکه رجوی های خائن در رذالت و پستی او را کشتند، احمد هرگز اهل خشونت نبود هرگز احمد نمیتوانست خودش را دم گلوله ها بدهد.

روزی از احمد سئوال کردم که چه شد به عراق آمدی و چرا به مجاهدین پیوستی او برای لحظاتی خنده از چهره اش رفت و گفت بیخیال، خودم هم نمیدانم چه شد که عراق آمدم. احمد از آنجایی که قلبی مهربان داشت مسئولین مجاهدین از ان خیلی سوء استفاده میکردند و عواطف او را تحریک میکردند و از او بیگاری میکشیدند. از آنجایی که خیلی با استعداد بود و هر کاری را به خوبی یاد میگرفت همیشه در قسمت های فنی کار میکرد، در سال 2009 مسئولین بیوجدان مجاهدین آنقدر با عواطف او بازی کردند که نهایتان او را مجبور به باقی ماندن در زندان اشرف کردند، در حالی که احمد بارها از وضعیت موجود ابراز نارضایتی کرده بود و نمیخواست که در آن جهنم ساخت رجوی های پست و بزدل باقی بماند. ولی مجاهدین از خوش قلبی او به عنوان ضعف او استفاده میکردند و او را وادار به ماندن میکردند. متاسفانه احمد در سیاهکاری رجوی ها در فروردین کشته شد. همینجا من از خانواده محترم احمد آقایی میخواهم که مثل پدر شجاع بهمن عتیقی به دادخواهی خون فرزندشان برخیزند.

هرچه که بیشتر مینویسم بر درد و اندوه وجودم اضافه میشود، دیگر طاقت یاد آوری خاطرات تک به تک بچه ها را ندارم. به هر کدام که نگاه میکنم میبینم که چگونه در سیاهکاری رجوی های خائن عمرشان و جانشان را از دست دادند، دوستان عزیزی مثل:

محمد قیومی متولد 1967 (1346) از استان یزد، خلیل کعبی متولد 1963 (1342) از استان خوزستان و از مردم خوش قلب آبادان و مهدی برزگر و و و ....

رجوی های خائن با نوشتن چند خط از نوشته های این عزیزان خواستند نشان بدهد همه اینها به خواست خودشان در اشرف مانده اند و به خواست خودشان کشته شده اند ولی نه هرگز چنین نیست و نباید کسی فریب دجالیت این فرومایگان را بخورد. مجاهدین میتوانند از این نوشته ها بسیار منتشر کنند حتی از من، حتی مجاهدین میتوانند نامه و تعهد نامه بسیار زیبای مرا دقیقا یک روز قبل از فرارم از زندان اشرف را منتشر کنند که من خواهان ماندن در اشرف هستم.

مجاهدین از همه اسیران در زنجیر اشرف، با حیله و فریب و با شکنجه و زندانی کردن و با فشارهای و شکنجه های شدید روحی و با  تحقیر و در هم شکستن نامه ها و تعهدات و کاغذ و امضاءهای بسیار گرفته اند ولی هرگز هیچ کدامشان ارزشی ندارد تعهد و نامه زیر شکنجه گرفتن کار همه دیکتاتورها است چه از زندان بزرگ اشرف و چه از زندان اوین و چه از زندانهای کشورهایی مثل کره و کوبا و .... این رسم دیکتاتورها است.

در سازمان مرگها و کشته شدن های مشکوک بسیار وجود دارد از سکته های قلبی و درگذشت ناگهانی و درگیریهای مشکوک. یاد دوست و برادر عزیزم فیلیپ یوسفیه می افتم که در آبان سال 1376 در ایران به کمین افتاده و به همراه سایر دوستانش کشته شدند. فیلیپ اهل ارومیه و مسیحی بود او در جریان جنگ ایران و عراق به اسارت نیروهای عراقی درآمد و به دام تور مجاهدین افتاد و به زندان اشرف منتقل شد، فیلیپ با رقص آسوری و ترانه های ارمنی و شخصیت دوست داشتنی اش خیلی محبوب بود او هم در نشستهای حوض 1374 تحت فشارهای مسعود رجوی خائن قرار گرفت و مثل من و خیلی های دیگر مجبور به پذیرش عضویت در مجاهدین شد ولی رجوی جنایت کار به عنوان یک ماموریت او را به همراه تنی چند به ایران فرستاد و در یک کمین افتاده و همگی کشته شدند. از یکی از دوستانم (متاسفانه به دلیل اینکه هنوز در زندان اشرف است نمیتوانم نام ببرم) سئوال کردم راستی چی شد که فیلیپ و دوستانش به کمین افتادند و با کوچکترین مقاومتی همگی کشته شدند او در حالی که غمی سنگین چهره اش را گرفته بود گفت: متاسفانه به کمین افتادن آنها خیلی مشکوک است در حالی که نباید به این کمین می افتادند و ارتش ایران از موقعیت دقیق آنها اطلاع داشت، دوست من این نظریه را دارد که سران مجاهدین موقیت آنها را به ارتش ایران داده اند تا آنها کشته شوند. یادم است که در یکی از نشست ها با رجوی های خائن وقتی بحث کشته شدن فیلیپ شد مسعود رجوی بزدل تلاش میکرد که اثبات بکند به دلیل ندانم کاری و عدم توجه نفرات و مسئولین آنها به کمین افتادند ولی یکی از بچه ها (از آنجایی که او هنوز در زندان اشرف است نمیتوانم نامش را بیاورم) پشت میکروفون آمد و گفت: ولی ما که از وضعیت مشکوک آنجا گزارش دادیم و قبل از فاجعه هشدار دادیم مسعود رجوی که بسیار خشمگین شده بود سر او داد زد همین شماها هستند که باعث کشته شدن آنها شدید و دستتان به خون آنها آغشته است او مجبور شد ساکت شود و مسعود رجوی خائن به جفنگ گویی هایش که شما مقصر کشته شدن آنها هستنید ادامه میداد.

 

باردیگر از همه خانواده های کشته شده های زندان اشرف و زنده های زندان اشرف میخواهم که برای دادخواهی خون فرزندانشان و نجانت جان فرزندان زنده شان قیام کنند، نگذارید که خون آنها پامال رجوی های پست و بزدل شود و نگذارید که آنها خون بیشتری بریزند چون آنها در آشوب و جنگ و خون ریزی زنده اند و به حیات کثیفشان ادامه میدهند. لحظه ای از پاننشینید و مرا و یار و پشتیبان خودتان بدانید من برای نجات جان تک به تک اسیران در زنجیر اشرف از هیچ کوشش و تلاشی فروگذاری نخواهم کرد و تا لحظه ای که این رجوی های جنایت کار را به پای میز محاکمه نکشانم آرام نخواهم گرفت پس با اقدار و قدرت به یاری فرزندان اسیرتان بشتابید.

_________________________________________________________________

پیام آقای کریم غلامی به اسیران در زنجیر اشرف

پیام آقای کریم غلامی به اسیران در زنجیر اشرف

__________________________________

جلسه  مشترک نمایندگان انجمن های پیام رهایی و ایران قلم برای تدوین فعالیت های سال آینده

29.03.2011

پیام رهایی ـ ایران قلم

 

روز یکشنبه 27 ماه مارس سال 2011، نمایندگان انجمن های پیام رهایی و ایران قلم در کشور هلند دیدار کردند و فعالیت های  سال گذشته و همچنین فعالیت های حقوق بشری سال آینده را مورد بحث و بررسی قرار دادند. درابتدای دیدار بمناسبت ایام نوروز شاد باش و تبریک سال نو  تجلیل از آقای هادی شمس حائری برگزار گردید و سپس نمایندگان انجمن سیاسی ـ فرهنگی رهایی و ایران قلم  به دستور کار و تدوین برنامه های سال آینده دو انجمن در این جلسه پرداختند.

 

در این جلسه دو انجمن یاد شده، پس از بررسی راهی که طی سال قبل پیموده بودند و تشکر از کلیه عزیزانی که در سال گذشته یار و یاور فعالین حقوق بشر برای آزادی اسیران فرقه رجوی بوده اند، به بررسی انتقادی  و اشکالات کاری خود پرداخته تا برای سال جدید شمسی راهکار های تازه ای بیابند.  دوستان حاضر در این جلسه که متشکل از آقایان هادی شمس حائری، مهدی خوشحال ، مسعود جابانی و محمد حسین سبحانی بودند، تاکید کردند که هر چند طی یک سال گذشته بیش از 30 نفر از اسیران فرقه مجاهدین خلق از اسارتگاه اشرف رهایی یافته اند و تعداد زیادی از آنها توانسته اند خود را به کشورهای اروپایی برسانند  و زندگی آزاد و خارج از حصار فیزیکی و ذهنی فرقه رجوی را تجربه  کنند ، اما همچنان باید تلاش بیشتری کرد تا رهایی اعضای در بند سرعت بیشتری یابد.

نمایندگان انجمن های پیام رهایی و ایران قلم  شفاف سازی فعالیت های سیاسی ـ فرهنگی و دموکراتیزه کردن مناسبات خود را مورد توجه و بررسی مجدد قرار داده و در انتها برای حمایت مؤثر تر از خانواده های متحصن در مقابل پادگان اشرف و رهایی اسیران در قلعه اشرف برنامه ها و فعالیت هایی را تدوین کردند تا بهتر و بیشتر بتوان به اعضای دربند و گرفتار فرقه مجاهدین کمک رساند.

دو انجمن نامبرده، ضمن شادباش نوروز سال 1390 به مردم ایران، برای نجات اسیران در بند در قرارگاه اشرف عهد و پیمان بستند که بیش از گذشته برای رهایی آنان تلاش کنند و از خداوند بزرگ آزادی شان را خواستار شدند.

مطالب دیگر:

ــ دومین پیام صوتی میلاد آریایی ـ  حرف های خودمانی با قربانیان در اشرف و دوست از دست رفته  مهدی فتحی ( میلاد آریایی )

ــ فدا و صداقت ( مهدی خوشحال )

ــ من و « بانکا » های ایرانی ( جواد فیروزمند )

ــ فرار جسورانه جلیل عبدی بارنجی از حصارهای فرقه رجوی ( انجمن نجات )

ــ این فرقه خطرناک شمارا به یاد کدام گروه می اندازد؟ ( کانون وبلاگ نویسان )

ــ کانون ایران قلم عملیات خونین تروریست های اعزامی در چابهار را محکوم می کند ( ایران قلم )

ــ نامه سرگشاده خانم بتول ملکی به آقای نوری المالکی نخست وزیر محترم عراق ( بتول ملکی )

ــ ششمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به خانواده های قربانیان و خانم افسانه طاهریان ( بتول سلطانی )

ــ نامه سرگشاده مسعود خدابنده  به لیدی اشتون ( ایران اینترلینک )

ــ پنجمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به ناهید بلوچستانی، الهام و شهرام کیامنش ( بتول سلطانی )

ــ بازی با برگ سوخته مجاهدین ( میلاد آریایی )

ــ مصاحبه  با خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین، قسمت  سیزدهم بررسی قربانی  شدن احمد رازانی توسط  فرقه مجاهدین ( بتول سلطانی )

ــ راز مقاومت ( مهدی خوشحال )

ــ قتل زنده یاد احمد رازانی و  کابوس فروپاشی فرقه رجوی ( روح الله تاجبخش )

ــ  دیدار و گفتگوی خانم بتول سلطانی و دکتر فیروزه بنی صدر در پاریس ( ایران قلم )

ــ  در حاشیه دیدار و مصاحبه محمد حسین سبحانی با دکترابوالحسن بنی صدر ( میلاد آریایی )

ــ صدام حسین را از کجا پیدا کنم؟  ( مهدی خوشحال )

ــ اعتراف رجوی در ارتباط با آقای بنی صدر ( فرزاد فرزین فر )

ــ چگونه طارق عزیز مسعود رجوی را خرید؟ ( مزدا پارسی )

ــ پیام آقای هادی شمس حائری به فرزندانش در اشرف ( هادی شمس حائری )

ــ در حاشیه دیدار و مصاحبه با دکترابوالحسن بنی صدر ( میلاد آریایی )

ــ پیام صوتی آقای مهدی خوشحال به خانواده های قربانیان اسیر در قلعه اشرف ( مهدی خوشحال )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ خاطرات الهه قوام پور ، آهای مردم ! پسرم را ندیدید؟ قسمت دوم  ( الهه قوام پور )

ــ پیام علی جهانی به خانواده های زجرکشیده و  محمد علیرضا علیپور یکی از اسیران قلعه اشرف ( علی جهانی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت  سوم ( مهرداد ساغر چی )

ــ پیام میلاد آریایی برای خانواده های دردمند و علی باقرزاده یکی از قربانیان اسیر در قلعه اشرف ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات الهه قوام پور ، آهای مردم ! پسرم را ندیدید؟ قسمت اول  ( الهه قوام پور )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ پنجمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به ناهید بلوچستانی، الهام و شهرام کیامنش ( بتول سلطانی )

ــ داستان سی زن ( مهدی خوشحال )

ــ نامه خانم بتول ملکی  به خانم هیلاری کلینتون وزیر محترم امور خارجه آمریکا ( بتول ملکی )

ــ نامه ای به خواهرم بتول سلطانی ( الهه قوام پور )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ مصاحبه بنیاد خانواده سحر با آقای علیرضا عینکیان ( بنیاد سحر )

ــ  نامه آقای میلاد آریایی به آقای اد ملکرت نماینده سازمان ملل متحد در بغداد ( میلاد آریایی )

ــ نامه سرگشاده کانون ایران قلم به نماینده سازمان ملل متحد در بغداد ( ایران قلم )

ــ چهل تن دیگر به جمع خانواده های متحصن مقابل قلعه اشرف در عراق پیوستند ( بنیاد سحر )

ــ اعلام جدایی آقای روح الله تاجبخش از فرقه مجاهدین در همبستگی با خانواده های دردمند اسیران قلعه اشرف ( روح الله تاجبخش )

ــ  کتاب " پیکر زخمی " منتشر شد ( بتول ملکی )

ــ علیرضا عینکیان از فرقه مجاهدین فرار کرد، گریزی دیگر از پادگان فرقه ای اشرف ( بنیاد سحر )

ــ  نامه ای از زبان یک تیرباران شده سال 1350 به مسعود رجوی ( میلاد آریایی )

ــ آمدم،حلقه به در کوفتم و برگشتم ( آریا ایران )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی ( آرش رضایی )

ــ نامه بنیاد خانواده سحر به دبیر کل ملل متحد ( بنیاد سحر )

ــ شعری برای زن دلاور ایرانی خانم بتول سلطانی عزیز ( فرزاد فرزین فر )

ــ ترجمه کتاب فرقه ها درمیان ما منتشر شد ( ابراهیم خدابنده )

ــ پیام خانم بتول سلطانی به قربانیان اسیر در قلعه اشرف در مورد تجاوز های جنسی ، ایدئولوژیک مسعود رجوی ( ایران قلم )

ــ شکست اخلاقی آمریکا و اتحادیه اروپا در قبال تروریسم ( فرزاد فرزین فر )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی - قسمت اول ( آرش رضایی )

ــ سوز و گداز  فرقه مجاهدین از روشنگری های فعالین حقوق بشر ( بتول سلطانی )

ــ خروج آمریکاییان از عراق و نگرانی رو به افزایش مجاهدین ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت دوم ( مهرداد ساغرچی )

ــ ذهن بیمار رجوی وانقلاب ایدئولوژی مجاهدین( علیرضا میرعسگری )

ــ کانون ایران قلم نسبت به تهدیدات تروریستی فرقه مجاهدین علیه خانم بتول سلطانی هشدار می دهد ( ایران قلم )

ــ غبار روبی از رای دادگاه کلمبیا در مورد سازمان مجاهدین ( بهار ایرانی )

ــ مجاهدین خلق از کجا تا به کجا؟ ( حامد صرافپور )

لینک به گزارش بیست و سوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه با آقای مصطفی محمدی از کانادا  و رضا صادقی از فرانسه

لینک به گزارش بیست و دوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن سخنرانی خانم نلی توماسینی فعال حقوق بشر از هلند

لینک به گزارش بیست و یکم سمینار پاریس ـ مصاحبه آقای بهزاد علیشاهی با آقای ایوب کردرستمی و خانم فریده براتی در حاشیه سمینار پاریس

لینک به گزارش بیستم سمینار پاریس ـ متن و فیلم مصاحبه با خانم حوریه محمدی  و آقایان بهادر خرمی و سعید حضرتی

لینک به گزارش نوزدهم سمینار پاریس ـ متن کامل سخنرانی خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی  + بخشی از فیلم های سمینار برای داونلود

لینک به گزارش هجدهم سمینار پاریس ـ سخنرانی خانم بتول سلطانی  + تماس خانم عبداللهی مادر یکی از قربانیان از مقابل  قلعه اشرف با سمینار پاریس  

لینک به گزارش هفدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزارکننده سمینار پاریس به دکتر نوری المالکی نخست وزیر عراق

لینک به گزارش شانزدهم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه آقای میلاد آریایی با خانم سعیده جابانی

لینک به گزارش پانزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقای آنتوان گسلر نویسنده و پژوهشگر سوئیسی  در سمینار پاریس

لینک به گزارش چهاردهم سمینار پاریس ـ حضور هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس در دفتر سازمان دیدبان حقوق بشر در پاریس

لینک به گزارش سیزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقایان مسعود جابانی و شمس حائری در سمینار پاریس

لینک به گزارش دوازدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزار کننده سمینار پاریس به وزیر دادگستری فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش یازدهم سمینار پاریس ـ سری دوم از عکس های سمینار پاریس

لینک به گزارش دهم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار پاریس به سفیر آمریکا در فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به قسمت نهم سمینار پاریس ـ سری اول از عکس های سمینار پاریس

لینک به قسمت هشتم سمینار پاریس ـ فیلم  کوتاهی از  برگزاری گردهمایی پاریس در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی در عراق

لینک به گزارش هفتم سمینار پاریس ـ ملاقات هیئتی از شرکت کنندگان در سمینار پاریس با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر

لینک به گزارش ششم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار بزرگ پاریس به دبیر کل سازمان صلیب سرخ جهانی با اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش پنجم سمینار پاریس ـ هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس با نهادهای بین المللی دیدار خواهد کرد

لینک به گزارش چهارم سمینار پاریس ـ آکسیون اعتراضی در حمایت از قربانیان فرقه مجاهدین در شهر پاریس

لینک به گزارش سوم سمینار پاریس ـ قطعنامه شرکت کنندگان در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ، کمپ اشرف ـ عراق

لینک به گزارش دوم سمینار پاریس ـ فعالان حقوق بشر خارجی و ایرانی رهبری فرقه مجاهدین را متهم می کنند

لینک به گزارش اول سمینار پاریس ـ حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ( کمپ اشرف ـ عراق

 

________________

قرائت قطعنامه سمینار پاریس  توسط آقای محمد حسین سبحانی

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=eErhoG7fmDQ

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=6x5zTeg_t2Q

قسمت سوم

http://www.youtube.com/watch?v=6RWEnw8QbB4

_______________________________________________________________________

سخنرانی آقای مسعود خدابنده

http://www.youtube.com/watch?v=xqBmEt5yWQo

 

_____________________________________________________________________-

سخنرانی آقای مصطفی محمدی در سمینار پاریس

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=uB2rD5zSOlc

 

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=B7VrWkWjfww

_____________________________________________________________________

 

سخنرانی خانم بتول سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی

 

برای مشاهده فیلم در یوتیوب بر روی دو آدرس زیر کلیک کنید ـ قسمت اول

 

http://www.youtube.com/watch?v=_zcWmc9uLGU

 

http://www.youtube.com/watch?v=XGTl4Y_lCd8

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد