_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

گردهمائی پاریس یک رد گم کنی

29.06.2011

ادوارد ترمادو، ایران سبز
http://www.iran-sabz.de/2Haupt/2011/juni/068.HTM

 

مجاهدین ازگردهمائی 18 ژوئن در پاریس با عنوان ( گردهمايي بزرگ ايرانيان تبعيدي در پاريس براي حفاظت از کمپ اشرف) چه هدفی را دنبال میکنند؟

همه می دانیم که پس از سرکوبی خونین اخیر در اردوگاه اشرف توسط نیروهای عراقی، دولت عراق رسمآ اعلام کرد که مجاهدین تا پایان سال میلادی 2011 بایستی خاک عراق را ترک کنند، اعضای سابق این سازمان بکرات تاکید کرده اند که سازمان به هیچ عنوان قصد خروج از عراق را ندارد ودر حالیکه خوب می داند رسیدن به قدرت خواب وخیالی بیش نیست اما برای اینکه منبع تبلیغاتی خود را کوک کند حاضر است تمامی افراد مستقر در اردوگاه مزبور را به کشتن بدهد.

همین گردهمائی اخیر در پاریس بیان کننده این موضوع است، درغیراینصورت به جای اینکه برای یک گردهمائی که مطمعنآ هیچ تاثیری در ماندن آنها درعراق نخواهد داشت خرجهای میلیونی نمی کردند، و بجای آن می توانستند انرزی خود را به جای اینکه برای گرد آوردن سیاهی لشکر از کمپ های پناهندگان صرف کنند آن را برای راه حلی که منجر به آزادی این افراد در بند می شد صرف نمایند.

خبرگزاری اطریش بقول سایت همبستگی مجاهدین چنین گزارش کرده"مریم رجوی رئیس جنبش مقاومت گفت که این حمله به‌دستور دولت ایران صورت گرفته است. شورای ملی مقاومت معتقد است ”که این کشتار تنها یک دلیل داشته است: اطاعت از فرامین صادر شده از سوی تهران ”.

حال سئوال اساسی از سران این سازمان این است: فارغ از اینکه چه کسی دستور حمله را صادر کرده آیا به نظر شما سران سازمان، اگردرفردائی دیگر عراق دست به حمله شدید تری زد از دست افراد شرکت کننده در گردهمائی پاریس یا همان سیاستمداران بازنشسته ای که برایشان خرج میلیونی کرده اید کاری ساخته است؟

مطمعنـآ پاسخ منفی است، خود نیک می دانید که با چند آدم سیاسی که در هیچ پست ومقامی نیستند و دارای هیچ قدرتی در کشور خود نمی باشند و یا با جمع کردن سیاهی لشکر ازملیت های مختلف از کمپ های پناهندگی در کشور های مختلف اروپائی هرگز نخواهید توانست برای دولتی تایین تکلیف کنید.

این گردهمائی که دقیقآ برای رد گم کردن تدارک دیده شده بود به این منظور سازماندهی شد تا فردا به مردم اینطور تلقین کنند که ما برای افراد مستقردراردوگاه اشرف کارهای بزرگی انجام داده ایم و در همان حال می خواهند بگویند که ما از پشتیبانی مردم برخوردار هستیم، در حالیکه اولآ اکثر شرکت کنندگان غیر ایرانی بودند که برای گردش در شهر زیبای پاریس وخورد وخوراک مجانی راهی این تجمع شده بودند، دومآ همین چند روز پیش بود که وزارت خارجه امریکا در ماه می 2011 گزارشی را منتشر نمود که در آن بر عدم وجود حمایت مردمی از سازمان مجاهدین خلق در داخل و خارج از کشور تاکید گردیده است.

پس فکر می کنم که سران سازمان چیزی برای گفتن و توجیه این مهم نداشته باشند و در نهایت اگر خدای ناکرده در آینده اتفاقی برای افراد مستقر در اردوگاه اشرف از سوی هر کسی رخ داد این سازمان مجاهدین است که بایستی قبول مسئولیت کرده وتمامآ پاسخگوی اعمال خود وبی مسئولیتی در قبال این افراد باشد.

_________________________________________________________________________

اعلام جدایی آقای غفور فتاحیان از فرقه مجاهدین خلق در پاریس ـ فرانسه

گفتگوی اقای میلاد آریایی با غفور فتاحیان

27.06.2011

ایران قلم

غفور فتاحیان ـ پاریس

قسمت اول  گفتگوی  آقای میلاد آریایی با آقای غفور فتاحیان در یوتیوب

میلاد آریایی :

سلام عرض می کنم خدمت بینندگان عزیز امروز 17 ژوئن 2011 در شهر پاریس هستیم و مطلع شدیم که آقای غفور فتاحیان یکی از اعضای با سابقه سازمان مجاهدین در واقع اعلام جدائی خودشان را از این فرقه تروریستی اعلام کردند و در همین رابطه می خواستیم که توضیحاتی را از زبان خودشان بشنویم.

آقای غفور فتاحیان خیلی خوشحالیم که شما را در شهر پاریس می بینیم و می خواستم برای بینندگان مان عنوان کنید که به چه دلایلی شما از این سازمان در واقع جدا شدید و یک مقدار هم توضیح بدهید که چه فعالیتهائی در این تشکیلات داشتید .

 

غفور فتاحیان :

 با سلام  من غفور فتاحیان هستم نزدیک به 19 سال یعنی جوانی و عمر خودم را در قلعه اشرف بودم بعد امروز هم بطور رسمی خواستم یعنی به عنوان اعتراض به این سازمان تروریستی اعلام کنم ودر حمایت از خانواده های داغدار که الان بیش از یک ساله درب ورودی قلعه اشرف در سرما و گرمای عراق آنجا بسر می برند .

 

میلاد آریایی :

آقای فتاحیان می توانید عنوان کنید چه مسئولیتهائی را در این تشکیلات بر عهده داشتید.

غفور فتاحیان :

 واقعیتش من رده تشکیلاتی من ام جدید بود آنجا ام جدید یعنی مسئول و فرمانده نفرات بودم آنجا ام جدید بودم.

 

میلاد آریایی :

طی 19 سالی که شما در این فرقه حضور داشتید در کجا بطور مشخص در خاک عراق بودید یا جاهای دیگر.

 

غفور فتاحیان :

 من نزدیک 15 سال در اشرف بودم 2سال در جلولا بودم یعنی همان پادگان جلولا بعد 2سال هم در کوت بودم.

 

میلاد آریایی :

می خواستم برای بینندگان مان عنوان کنم در واقع اسم اشرف قرارگاه و پادگان اصلی این سازمان در خاک عراق هست و جلولا یکی از پادگانهایی هست که در حال حاضر در شمال عراق بسته شده آقای فتاحیان دلایل جدائی شما از این سازمان چی بود ؟

غفور فتاحیان :

واقعیتش توضیحات زیادی هست فکر کنم الان با چند کلمه و یک ساعت و دو ساعت آدم نمی تواند واقعا توضیح بدهد که من چرا از سازمان جدا شدم واقعیتش من اول توضیح بدهم که اصلا انگیزه ورودم به سازمان چی بود.

 

میلاد آریایی :

بله بفرمائید

 

غفور فتاحیان :

واقعیتش من از طریق رادیو مجاهد آنموقع بهش می گفتند و سیمای آزادی خوب خودم قبلا فکر می کنم مثلا آنموقع ها خیلی جوان با شور و شوقی بودم و در اصطلاح یعنی همیشه به آزادی مردم فکر می کردم واقعیتش وقتی که اینطور اندیشه و طرز فکری داشتم با دیدن برنامه سیمای آزادی و شنیدن رادیو مجاهد و این حرفهای دمکراتیک و حمایت از مردم و بلاخره این چیزها جذب این سازمان شدم خوب گفتم من هم برای آزادی مردم یک کاری کنم از آنجائیکه من در شهر مان مربی ورزش بودم و خیلی از جوانان را می دیدم و می شناختم

 

میلاد آریایی :

اهل کدام شهر هستید؟

 

غفور فتاحیان :

من اسلام آبادغرب بودم بعد از این زاویه گفتم هر طوری شده یک کاری برای مردم بکنم و یک کاری برای ملتم و میهنم انجام بدهم از اینرو تصمیم گرفتم با شنیدن حرفهای مثلا آزادی و دمکراتیک و بلاخره رهائی مردم جذب این سازمان شدم بعد گفتم هر طوری شده باید بروم عراق بعد از طریق ترکیه رفتم ترکیه بعد از مدتی که در ترکیه بودم یکی دو ماه آنجا بودم رفتم آنجا با سرپل همان سازمان تماس گرفتم بعد یک نفر آمد دنبال من با بر خورد خیلی خوب و گفتم چه جای خوبی آمده ام بعد ما رفتیم پایگاه آنجا از ما پذیرائی کردند بعد آنجا به ما توضیح دادند در اینجا می خواهم یک نکته را بگویم که آنجا یکی از مسئولین بود که گفت ورود به سازمان مثل ته سوزن و سوراخ سوزن هست می گفت مثل آن سوزن هست یعنی هر طوری با نخ بکنی نمی شود رفت تو این خیلی باید تلاش کنی برای توی سازمان خروج از سازمان دربهاش کاملا باز هست یعنی نمی شود براحتی رفت توش ولی می توانی به راحتی مثل آب خوردن ازش خارج بشوی این نکته را می خواستم عرض کنم بعد ما یکی دو ماهی آنجا بودیم بعد چون من پاسپورت نداشتم.

 

میلاد آریایی :

یعنی عملا همین در واقع تمام سیاسیونی که مسایل این سازمان را دنبال می کنند به خصوص از زبان جداشدگان و منتقدین این سازمان به خوبی در یافتند که جدایی از این سازمان با مشکلات بسیار بسیار جدی روبرو می شود و حتی خطر جانی و مرگ همراه دارد و این بر خلاف وعده ها و شعارهای اولیه این سازمان هست این طور نیست.

 

غفور فتاحیان :

همین را می خواهم ادامه بدهم واقعیتش حالا چون نکته اولم آنجا بود ما وارد قلعه اشرف شدیم بعد از دو ماه بلاخره آمدیم داخل قلعه اشرف و گفتیم اینجا آزادی و همه چی وجود دارد بلاخره هر کس می تواند حرفش را بزند ما با این اندیشه چون گفتم همان اولش توضیح دادم من هم آدمی بودم که همیشه حرفم را می زدم واقعا یعنی هیچ جا حرف کسی را نمی کشیدم بعد ما رفتیم یک ماه باور کنید یک ماه آنجا بودم بعد یک روز یک نواری گذاشته بودند از خود همین چون آنجا صبح تا غروب برای ما نوار می گذاشتند نوار گذاشتند.

 

میلاد آریایی :

کارکرد این نوارها چی بود این نوارهای صوتی و تصویری چه کارکردی روی شما داشت

غفور فتاحیان :

واقعیتش همین است من از صبح مثلا بلند می شدیم ساعت 6 ساعت 7 چون جدید تازه رفته بودیم بعد از یکسری آموزشها ساعت 7 صبح که نوار می گذاشتند تا 6 غروب این نوارها ادامه داشت.

 

میلاد آریایی :

یعنی چیزی بیش از 12 ساعت نزدیک 11 الی 12 ساعت .

 

غفور فتاحیان :

همین اعتراض من سر همین بود و به مسئول آنجا گفتم خوب از صبح که ما نوار دیدیم بلاخره این چه فایده ای برای ما دارد بلاخره این یک حرفهائی که تکرار می شود مستمر هم ادامه دارد ولی کارکرد و عملکرد این حرفها چیست یعنی این حرفها را من می شنیدم و می دیدم ولی آیا تو این مناسبات چنین دمکراسی که شما می گوئید چنین دمکراسی آیا وجود دارد یا وجود ندارد

 

میلاد آریایی :

به شهادت تمامی جداشدگانی که از این سازمان جدا شدند در واقع کارکرد این نوارها در واقع به نوعی مغز شوئی و وارد کردن فرد در یک پروسه بود.

 

غفور فتاحیان :

 همان ایدئولوژی خودشان را می خواستند غالب کنند به مغز ما

 

میلاد آریایی :

از کجا متوجه شدی که دقیقا مسیر را اشتباه آمدی و در واقع همان که گفتی بخاطر آزادی مردم وعدالت اجتماعی قدم تو این راه گذاشتی و کی وکجا متوجه شدی ودر چه تاریخی که نه راه را اشتباه آمدی.

 

غفور فتاحیان :

من دقیقا 6ماه بعد از اینکه وارد شدم فهمیدم که اشتباه کردم .

 

میلاد آریایی :

یعنی حدود 18 سال پیش و چرا الان تا این حدود 18 سال جدائی شما طول کشیده؟

 

غفور فتاحیان :

 واقعیتش جوابش ساده هم نیست یعنی من عمرم را آنجا گذاشتم بلاخره توانستم از آنجا فرار کنم واقعا یعنی سازمان یک حصارهای تشکیلاتی دارد آنجا که اصلا به این آسانی ها نیست کسی بخواهد مثلا من امروز بگویم فردا از آنجا بروم اینطوری نیست من وقتی که آنجا بودم می دیدم کسی که آنجا اعلام بکنه یعنی لحظه اش را داشته باشد مثلا جدا بشود از این سازمان لحظه اش را داشته باشد برود این لحظه اش را بگوید  یا بنویسد  و بگوید آقا من این سازمان را نمی خواهم و نمی خواهم اینجا بمانم اینطوری نیست کاری باهاش  می کنند دیگه اسم نیاورد که من می خواهم از اینجا بروم یعنی با نشستهائی سیزده روز برات نشست می گذارند که خودت اصلا پشیمان بشوی و بگوئی آقا من اشتباه کردم اصلا این حرف را زدم.

 

میلاد آریایی :

با توجه برای بینندگان مان خیلی جالبه که بدونند به هر صورت اینکه سازمان حتی یک آدم مخالف را نگه می داره با اینکه هیچ انگیزه ای برای این نوع مبارزه ای که سازمان در واقع مدعی هست دیگه نداره بنابر این با تمام این نقاط منفی و شرایطی که هست و زور و اجبار بلاخره این فرد نمی تواند برای سازمان مثمر ثمر باشد پس چرا اینکار را می کند ؟

 

غفور فتاحیان :

والا به نظرمن فکر کنم چون نیروئی نداره سازمان آنجا چون نیروی زیادی نداره همه اش همان 2 و 3 هزار نفری بودیم که تو همان قلعه اشرف بودیم خوب اگر می گذاشت این می رفت فردا یکی دیگر هم می رفت و یکی دو و سه ماهه آنجا خالی می شد بعد کی می ماند برای رجوی کی می ماند

 

میلاد آریایی :

پس به نوعی شما می خواهید بگوئید این افراد در واقع یک پوشش و حصار دفاعی برای حفظ جان رجوی ها هستند .

 

غفور فتاحیان :

حتما اینطوری بودند حتما اصلا از این آدمها برای حفظ جان خودش استفاده می کرد چطوری می خواستند مثلا آدمها اگر می گفت مثلا به من اجازه می داد خوب همان 18 سال پیش از آنجا خارج می شدم خوب امثال من کم آنجا نبودم خوب با همه هم سر کار داشتم همه هم مرا آنجا می شناسند من خودم آنجا از همان ابتدائی که وارد شدم مربی  ورزش بودم خوب با همه بچه ها حرف می زدم و صحبت می کردم چون با همه هم رفیق بودم واقعا همه هم می آمدند پیش من درد دل می کردند و حرفهای شان را می زدند این حرف زدن هم ممنوع بود جاهائی با هم حرف می زدیم مثلا دور از چشم کسان دیگر مثلا مسئولین آنجا وگرنه از ما حسابرسی می کردند شما چرا با هم حرف زدید چی گفتید حتی چی گفتید مثلا من با شما حرف می زدم باید گزارشش را می نوشتم که شما دو نفر چی گفتید اصلا کجای دنیا این یک رابطه انسانی مینیمم ترین رابطه انسانی مینیمم در هیچ کجای دنیا اینطوری نبوده چون من دارم با تو حرف می زنم یک مینممم هست.

 

 

میلاد آریایی :

به هر صورت  در شرایطی که سازمان مجاهدین در خاک اروپا صحبت از آزادی و حقوق بشر و حقوق انسانها می کند تفتیش عقاید را به شدیدترین نوع شکل ممکن اش در مناسبات خودش در خاک عراق دنبال می کند ادامه می دهد و پرورش می دهد و با انواع مغزشوئی ها و نوارهای بقول معروف عقیدتی سعی می کند که افکار آدمها را عوض کند به هر صورت از نقطه ای که شما تصمیم گرفتید تا امروز به هر صورت الان در شهر پاریس شما را در خاک فرانسه می بینیم می توانید بخشی از مشکلات و فشارهائی که روی شما آمد برای بینندگان مان عنوان کنید.

 

غفور فتاحیان :

واقعیتش من در آنجا بودم یعنی عمر و جوانی ام را آنجا گذاشتم وقتی که واقعیتش من لحظه ای که از سیاج اشرف پایم را گذاشتم بیرون اینقدر احساس یعنی شیرینی داشتم واقعا نمی تونم آن لحظه اصلا من نمی دونستم پنج دقیقه بعدش چه می شود اصلا خبر نداشتم از سیاج اشرف آمدم بیرون واقعا چنان احساس خوشحالی و شور و شوقی داشتم این یکی از بچه ها حسین اسمش هست ما دو نفر بودیم از آنجا فرار کردیم داد زدم با صدای بلند آزادی که اصلا آن چیزهائیکه آن پایگاه آمریکائیها و عراقی ها همه شنیدند که اصلا چرا این داد زد و اینطوری گفت بعد یکی از آن آمریکائیها از من آمده تو اشرف آنجا مقر آمریکائیها نزدیک بود آنجا آمد سئوال کرد این سر و صداها مال چی بود بعد ما بهش توضیح دادیم گفتیم بابا شما نمی دونید ما آنجا چی کشیدیم واقعا نمی دونید اگر بدونید یک ذره بدونید که ما چه ظلمی و ستمی آنجا کشیدیم واقعا همین امروز همین لحظه می روید به سازمان خاتمه می دهید نمی دونید این آدمهائی که می آیند این حرفها را می زنند یا می آیند مثلا یک کارهائی می کنند اینها همه اش با زور و بلاخره به آنها می گویند یعنی با زور باید بروی این کارها را بکنی تشکیلات یعنی این باید این کار را بکنی ولی آدم وقتی این آدمها را بیاورید این طرف سیاج بیاور یک متر این طرف ببین این آدمها همان هستند.

 

میلاد آریایی :

خیلی از در واقع فعالین سیاسی معتقدند که جمع آوری و حصر افرادی که بخاطر آزادی مردم شان به هر صورت قدم گذاشتند در پادگان اشرف در واقع این بزرگترین خدمتی بوده در واقع به همین جمهوری اسلامی شده چرا که اینها می تونستند عاملینی برای تعغییر باشند و لیکن به این طریق در واقع محصور شدند چون واقعا در خاک عراق و در آن مجموعه ای که حالا ده کیلومتر در ده کیلومتر است چه مبارزه ای مگر صورت می گیرد که بقول معروف افراد را با این بهای ممکن و با این فشارها در واقع آنها را به نوعی قرنطینه کنند همین امروز ما در واقع در شهر پاریس گردهمائی خود مجاهدین دارند برای حمایت از اینکه سی امین سال مقاومت  یا مبارزه از نوع خودشان مبارزه خشونت طلبانه و تروریستی را جشن بگیرند و در واقع آنرا مقدس بشمارند نظر شما در این رابطه چیست.

 

غفور فتاحیان :

واقعیتش به نظر من این هیچگاه این مبارزه مقدس نبوده من الان بعد از 19 سال یعنی نزدیک به دقیقا 19 سال آنجا بودم فکر کردم اشتباه کردم چطوری این مبارزه که تروریست هست من الان فهمیدم تروریست هست یعنی آنموقع هم می دونستم ولی قدرت خروج نداشتم نمی توانستم از آنجا خارج بشوم آنجا که این یعنی چطوری بگویم توضیح بدهم به شما مثلا من به زبانی حرف می زنم که کسانیکه آنجا بوده اند می فهمند حرفهای مرا واقعا آنها می فهمند مثلا شاید برای یک آدمی که بیرون باشد متوجه نشود که من چی میگم واقعا سختیهائی که من کشیدم ولی به نظر من این سیمین سالگرد ی که بهش می گویند سی خرداد به نظر من رواج دادن تروریست و مبارزه مسلحانه است من امروز واقعا چون همین بود بخاطر اعتراض به سرکوب و تروریست مجاهدین و یعنی اعتراض به تمام کارهای مجاهدین یعنی اعلام جدائی ام را همین امروز اعلام کردم.

 

میلاد آریایی :

در واقع این روز را مغتنم شمردید برای در واقع خواسته تان آقای غفور فتاحیان شما به هر صورت عمری را و جوانی تان را شادابی زندگی تان را پای جریانی گذاشتید که در واقع وابستگی اش برای همه مشخص شده و همین امروز هم در واقع تلاش می کند که خطوط انحرافی را بخصوص برای مردم ایران ترسیم کند با هر وابستگی وباهر شما چه در واقع پیشنهاد و چه ایده و چه چیزی برای جوانان میهن مان دارید با توجه تجربه زیادی که تو این رابطه داشتید.

 

غفور فتاحیان :

واقعیتش من فکر می کنم باید فرصت زیادی باشد توضیح بدهم بلاخره چه بلائی سر من آوردند که بلاخره من الان یک تجربه هستم برای جوانان ملت و میهنم تا دوباره به دام این تروریسم و بلاخره حرفهای قشنگ رجوی نیفتند باور کنید خانم مریم رجوی حرفهای قشنگی می زند ولی اندازه یک کلمه حرف در مناسبات مجاهدین در قلعه اشرف وجود ندارد کلمه یک کلمه حرف راست من الان بخواهید توضیح می دهم آنجا بودم اعتراض کردم می گفتم مثلا آنجا مریم این حرف را زده خوب این مناسبات آیا نباید اینجا پیاده بشود آیا نباید دمکراسی را که آنجا گفته می شود تو همین قلعه اشرف تو این همینجا نباید باشد خوب باید باشد یا نباید باشد

 

میلاد آریایی :

خوب پاسخ شما چی بود

غفور فتاحیان :

 پاسخی که به من دادند گفتند شما مجاهدید حق سئوال کردن ندارید تو اصلا نباید سئوال کنی تو همه چیز را باید فدا کنی یعنی هر چی ما می گوئیم تو باید بگوئی چشم و اصلا جواب ندادند

 

میلاد آریایی :

در واقع یک رباط و یک اهرم برای.

قسمت دوم گفتگوی  آقای میلاد آریایی با آقای غفور فتاحیان در یوتیوب

غفور فتاحیان :

رباط فکر می کنم 12 ساعت کار می کند 8 ساعت بهش استراحت می دهند تا موتورش نسوزد باور کنید در این رابطه هر چه شما می گوئید من چیزهائی از آنجا یادم می افتد مثلا از مسئولین آنجا مثلا جزو شورای به اصطلاح رهبری شان بود در یک نشست بلاخره ما از صبح ساعت 5 بلند می شدیم می رفتیم سر کار تا ساعت 12 شب اگر یادت باشد اگر دو ساعت نگهبانی به تو نخوره بعد ما یک اعتراض کوچک گفتیم استراحت این بچه ها مال خودمان نه این بچه هائی که تازه آمده اند خیلی استراحت شان کم هست گفت یعنی چی تو این حرف را می زنی مجاهد خلق آنست که وقتی میاد سر تخت سر و ته تخت را نفهمد کدام طرفه یعنی چی کسی که سر و ته تخت را نفهمد دیگر آدم نیست.

 

میلاد آریایی :

در واقع آنچنان کار و انرژی از شما می گرفتند که دیگر قدرت فکر کردن را در واقع از شما سلب می کردند به هر صورت من خیلی خیلی خوشحالم در چنین روزی شما را در شهر پاریس می بینم امیدوارم که در آینده زندگی تان موفق و پایدار باشید بعنوان آخرین پیام برای بینندگان مان در واقع آینده این جریان را چه طوری تصویر می کنید .

 

غفور فتاحیان :

 راستش آینده اش برای همه معلومه یعنی این جریان به نظر من یک جریان تروریستی هست و هیچ آینده روشنی ندارد این هم که صحبتها و خیمه شب بازیها که خانم رجوی راه انداخته تو همین پاریس تو همین جا نزدیک شهر پاریس این کشاندن آدمها همه اش با پول و اجیر کردن آنهاست من الان فاکتهای مشخصی دارم در اینجا کسانی که آنها می آورند بیشتر شان و نصف شان از این افغانی ها هستند که فارسی زبان هستند پول سی یورو حالا مثلا می خواهی من ببرمتان با نفرات مشخص همانجا که بردند نفری سی یورو بهشان دادند بیایند تو این جلسه شرکت کنند آنهائی که هم از دانمارک و این طرف و آن طرف خارجی آورده اند که مشخص هست که خارجی ها را که اجیر کرده اند و پول بهشان دادند خوب چه طرف خارجی می گوید بلیط هواپیما همه چیز مسئله اش را حل کرده تا برود شهر پاریس را ببیند خوب استقبال می کند و به هر کس بگید میاد بلاخره با این کارها به نظر من آینده درستی برای شان نمی بینم.

 

میلاد آریایی :

به هر صورت من سپاسگزارم از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید و امیدوارم که آینده زندگی شما به روی در واقع روشن و روشن تر و به اهدافی .که می خواهید برسید بسیار  سپاسگزارم .

 

غفور فتاحیان :

 من واقعا امروز خیلی خوشحالم یعنی از موقعی  که از آن قلعه پا گذاشتم بیرون واقعا خیلی خوشحالم ولی با وجودیکه جوانی ام را گذاشتم و عمرم را گذاشتم ولی بلاخره توانستم از آنجا بیایم بیرون الان زندگی آزاد و رها داشته باشم آرزویم اینست که تمام بچه های همرزمان سابق من که آنجا هستند واقعا حرفهای مرا اگر البته نمی گذارند بشنوند چون من خودم آنجا سالیانی بودم اصلا نمی گذاشتند اصلا اخبار بیرون اخبار همان بود که برای مان می گذاشتند مثلا داخل مجاهدین داخل چیزی که تشکیلات می گذاشت اگر حرفهای مرا بشنوند واقعا فکر می کنم خیلی ها شان که  دوست من بودند بلا فاصله می آیند .

 

میلاد آریایی :

حتی اگر این سازمان مجاهدین هم این فرصت را ندهد که دوستان و همرزمان سابق شما نسلی که صحبت های شما را نسل جوان ایران می شنوند و تجربیات شما را برای در واقع یکی از درد ناکترین شرایطی که یکی از مخوف ترین سازمان های تروریستی در جامعه ایران حاکم کرده همین قدر من فکر می کنم تجربه اش برای نسل ما خیلی گرانقدر هست و باز هم سپاسگزارم از شما که فرصت به ما دادید و این مطالب را در اختیار ببینندگان ما قرار دادید به همراه شما وهمچنین تشکر از شما از ببنندگان مان خدا حافظی می کنیم و تا فرصتی دیگر خدا نگهدار

 

__________________________________________________________________________________________

وزارت خارجه امریکا می گوید، سازمان مجاهدین خلق (فرقه رجوی) هیچ گونه پایگاه اجتماعی در میان ایرانیان ندارد

25.06.2011

ایران اینترلینک
لینک به متن اصلی گزارش (متن کامل) به انگلیسی
http://iran-interlink.org/?mod=view&id=10221

وزارت خارجه امریکا در ماه می 2011 گزارشی را منتشر نمود که در آن بر عدم وجود حمایت مردمی از سازمان مجاهدین خلق در داخل و خارج از کشور تاکید گردیده است. در این گزارش قید گردیده که "باید گفت که ایرانیان در صورت لزوم احتمالا بجای حمایت از این سازمان، به مقابله با آن قیام کنند" و می افزاید که "هر گونه حمایت امریکا از مجاهدین خلق بشدت به سابقه امریکا در بین ایرانیان لطمه زده و احساسات ضد امریکایی ایرانیان را بر خواهد انگیخت". گزارش وزارت خارجه یاد آور می شود که نجات یافتگان از فرقه از سازمان مجاهدین خلق بعنوان فرقه ای یاد می کنند که اعضای سابق خود را مجازات می کند. گزارش می گوید که رهبری مجاهدین خلق برای کسانی که سعی در فرار داشته اند حکم اعدام صادر کرده است.

متن خلاصه اولیه گزارش به شرح زیر است:

 

غیر محرمانه

میزان محبوبیت سازمان مجاهدین خلق از منظر ایرانیان

 

یکم، یاداشت:
این گزارش از جمع بندی دریافت های بخش "دیدبان های ایران" در وزارت خارجه (امریکا) و مصاحبه های افسران بخش کنسولی سفارتخانه های کشور که در ارتباط روزمره با ایرانیان هستند بدست آمده است. منظور از سفارتخانه ها، مراکز اصلی ذیربط همچون مراکز آنکارا، باکو، برلین، دوبی و استامبول می باشند.
پایان یاداشت

 

دوم، خلاصه:
ایرانیان معمولا به این صراحت صحبت نمی کنند ولی این اطلاعات از دو بخش از جامعه ایرانیان داخل کشور و خارج و همچنین تحلیلگران است. این اطلاعات به تحقیق نشان می دهند که سازمان مخالف، مجاهدین خلق ایران، هیچ گونه پایگاه جدی مردمی در داخل ایران ندارد. ایرانیانی که این سازمان را می شناسند تنفرشان از آن را بیان می سازند و این بخصوص بخاطر همکاری آنها با صدام حسین در جنگ هشت ساله ایران و عراق است. قریب به اتفاق ایرانیانی که در این نظر سنجی مورد مصاحبه قرار گرفته اند به گفتار مجاهدین خلق و طرفداری آنها از حقوق بشر و دموکراسی نا باور هستند. این حتی شامل نیروهای مخالف و گروههای مذهبی اقلیت تحت فشار همچون بهاییان نیز می گردد که بوضوح می گویند دولت موجود در ایران را به به دولتی که مجاهدین خلق در آن حضور داشته باشد ترجیح میدهند. بسیاری از ایرانیان در پاسخ های خود می گویند که هر گونه حمایت امریکا از مجاهدین خلق، بشدت به درجه محبوبیت امریکا در میان مردم عادی ایران و حتی در میان کسانی که مخالف دولت کنونی هستند صدمه خواهد زد و احساسات ضد امریکایی را افزایش داده و احتمالا بعنوان ابزاری در دست سر سختان در دولت ایران مورد استفاده قرار خواهد گرفت
پایان خلاصه

سوم: ...
(...)

 

ادامه (انگلیسی)
http://iran-interlink.org/?mod=view&id=10221

 

 

 

 

----------

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در سی خرداد 1390 ، رجوی همچنان می گوید مرغ یک پا دارد

 21.06.2011

تحریریه ایران قلم

30 خرداد سال 1390 مجاهدین خلق فرا رسید. این روز از این جهت شهرت دارد که سازمان تروریستی مجاهدین خلق، این روز را به مثابه سر فصلی کیفی در بقاء نظامی خود در صحنه مبارزات مردم ایران قلمداد کرده و بر شمرده است. این سازمان که بخشی از آن در خارج از خاک عراق و به ویژه در حومه اورسورواز از شهر پاریس به فرماندهی مریم قجر عضدانلو، مستقر است، امسال نیز  با تمام قوای جعلی و حمایت های خارجی، به طرز معنا داری پا به میدان گذاشته است. مجاهدین خلق در این روز ،  30 خرداد سال 1360 که  مبارزه مسلحانه را برای اعضاء و هوادارانش علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی صادر کردند، پاس داشتند و ضمناً تلاش کردند از هیجان و توجه افکار عمومی و ایرانی و جهانی، به نفع موقعیت متزلزل خود و همچنین ابقاء مجدد اسیرانی که در اردوگاه اشرف دارند، سود ببرند همچنین فرقه مجاهدین به روال هر ساله خودش که باید چند ده هزار به آمار شرکت کنندگان خود اضافه کند، امسال در یک رقم نجومی در رسانه های تبلیغاتی خود مدعی شد که : صدهزار تن از هواداران اپوزیسیون ایران روز گذشته در تالار ویلپنت در نزدیکی پاریس گردهم آمدند و از سازمان ملل، آمریکا و اتحادیه اروپا خواستار تأمین حفاظت پناهندگان ایرانی مقیم کمپ اشرف شدند. آنان پیشنهادها برای رفتن ساکنان اشرف به مناطق دیگر در داخل عراق را رد کردند و  به نقل از سایت همبستگی .... 

البته فرقه رجوی توضیح نداد که  این چه تالاری  است که  توانسته است صد هزار نفر !!؟ را در خود جای بدهد!! اما از محتوی تبلیغات فرقه رجوی در 30 خرداد 1390 به روشن می شود که این فرقه همچنان می گوید مرغ یک پا دارد و تنها راه حل مبارزه ، مبارزه مسلحانه ، خشونت طلبانه و تروریستی می باشد.

اجازه بدهید که مروری داشته باشیم به گذشته اگر اتفاقات و حوادث 30 خرداد سال 1360 را به یاد بیاوریم و آن روز را با رویدادها و تحولات امروز جامعه ایران و سایر کشورهای خاورمیانه و عربی، در مقام مقایسه قرار دهیم، به نتایج حیرت انگیزی دست می یابیم و صحت و سقم و کارکرد سیاسی و تاریخی آن روز برایمان روشن تر خواهد شد. در اینجا برای آشنایی بیشتر و تنویر افکار عمومی به چند نکته مهم اشاره می گردد.

1ـ سازمان مجاهدین که در سال 1344 به رهبری سه تن از جوانان مذهبی آن ایام تشکیل شد، پس از چند سال کار تئوریک و سیاسی، به خاطر فضایی که جنبش های رادیکال و حکومت های دیکتاتور در جهان دامن زده بودند و به خاطر این که از سایر گروه های اسلامی و مارکسیستی تندروی دهه 40 و 50 در ایران عقب نمانند، سریعاً دست به سلاح برده و تروریسم را به مثابه یگانه راه حل برای رسیدن به قدرت در جامعه ایران، انتخاب و به کار بردند.

 

2ـ به دنبال ضربه نظامی که این سازمان توسط ساواک حکومت شاه دریافت کرد و اکثر رهبران و اعضای سازمان به زندان افتادند، پس از 10 سال از تاسیس سازمان، انشعابی در آن اتفاق افتاد و از آن انشعاب سازمان مارکسیستی پیکار و مجاهدین رجوی، سر بر آوردند.

 

3ـ سرانجام در بهمن ماه سال 1357، تتمه رهبران و اعضای مجاهدین خلق از زندان های رژیم شاه، توسط انقلابیون و مردم ایران آزاد شده و فوراً به تجدید قوا و سازماندهی در میان اقشار مختلف مردم و به ویژه در میان جوانان، پرداختند. آنها مدتها در کنار جمهوری اسلامی قرار گرفتند و بنا بر عدم دستیابی سریع به بخشی و یا همه قدرت، مشی و خطوط خود را عوض کرده و دفعتاً در مقابل جمهوری اسلامی، صف آرایی کردند.

 

4ـ در جنگ و درگیری سازمان مجاهدین که در آن ایام از پایگاه و جایگاه بهتری نسبت به امروز برخوردار بودند و شاید همان قدرت کذایی، توهماتی در رهبران سازمان ایجاد کرده بود، آنان در مقابل حکومت جمهوری اسلامی و در تاریخ 30 خردادماه سال 1360، قیام مسلحانه را اعلام و به کار بردند.

 

5ـ در این هنگام که جمهوری اسلامی با تمام قوا و بیش از شش ماه با قوای بیگانه و صدام حسین، درگیر بود، توسط جنگ مسلحانه مجاهدین خلق، فرصت مناسبی به دست آورد تا فضای سیاسی کشور را بنا به بهانه ای که مجاهدین خلق به آنها داده بودند، به فضای نظامی و امنیتی بدل کند و خیل عظیم هوادان مجاهدین را یا در میادین نبرد نظامی قلع و قمع و یا به زندانها بیافکند.

 

6ـ رهبران سازمان، پس از به عهده گرفتن مسئولیت چندین انفجار بزرگ علیه سران حکومت و النهایه با جدا کردن رییس جمهور جمهوری اسلامی آقای ابوالحسن بنی صدر از بدنه حکومت، پا به فرار گذاشته و زمینه را برای حذف فیزیکی هواداران خود توسط جمهوری اسلامی، هموار کردند.

 

7ـ مجاهدین خلق در ادامه راه بی سرانجام مبارزه مسلحانه که آن نوع مبارزه خشونت آمیز تاثیر زیادی بر رادیکاله شدن فضای جامعه ایران و نهادینه شدن خشونت داشت، به نام مبارزه با جمهوری اسلامی، در مقابل سپاه و ارتش ایران صف آرایی کردند و این در حالی بود که نظامیان ایران در حال جنگ با دشمن خارجی بودند. در چنین حال و هوایی بود که صدام حسین دیکتاتور عراق، رهبران سازمان را به عراق دعوت کرده و آنان در سال 1365 از فرانسه به عراق رفتند تا در ادامه آنچه که به نام مبارزه علیه جمهوری اسلامی اعلام کرده بودند، این بار با به کشتن دادن اعضاء و هوداران خود و کشتن نظامیان ایرانی را که تنها به نفع موقعیت صدام حسین انجام می گرفت، جملگی را مبارزه برای آزادی مردم ایران بخوانند.

 

8ـ سازمان مجاهدین در عراق باقی ماند و از جنگ مابین ایران و عراق استفاده کرد تا این که جنگ در سال 1367 به پایان رسید و رهبران سازمان در فرار به پیش و این که بدنه سازمان را به قربانگاه جدیدی بفرستند، عملیات موسوم به فروغ جاویدان را تدارک دیدند که در آن نیز هزاران ایرانی در دو طرف جنگ، به خاک و خون کشیده شدند.

 

9ـ رهبری سازمان در ادامه راه که حال به عقب نشینی و فرو رفتن در باتلاق عراق محکوم شده بود، آخرین فرصت های نجات را لجوجانه پس زده و در فرار به پیش همچنان در عراق باقی ماند و دل را به جرقه جنگ مابین و ایران و عراق خوش کرد تا این که در سال 1382 صدام حسین نیز از دور بازی قدرت خارج شد و مجاهدین در این تاریخ بسیاری از اهرمهای مبارزه و مبارزه مسلحانه را از دست داده، ولی همچنان شعار مبارزه مسلحانه را سر دادند و تحت حمایت آمریکا، در عراق باقی ماندند.

 

10ـ رهبران سازمان که در بن بستی لاعلاج و در عراق پس از صدام حسین گیر افتاده بودند، انتقام این همه اشتباه محاسبه و خیانت را باز هم در فرار به پیش، متوجه اعضاء و هوادان خود دانسته و مردان و زنان و کودکانشان را به بلا و بلایایی دچار کردند که آن همه مشقت و ریاضت و تحقیر، به ندرت در تاریخ ستم دیکتاتورها به یادگار مانده است.

 

آنان هم اکنون با اشتباهی که در 30 خرداد سال 1360 مرتکب آن شده و هیچگاه قیمت اعتراف به اشتباه را نیز نپرداختند، هم اکنون نه راه پیش و نه راه پس برایشان باقی مانده است و با وقاحت و بی شرمی تمام، همچنان ناچارند تنها و تنها به خاطر حفظ جان و غرور رهبران سازمان، راه رفته را همچنان به پیش بروند و آنچه که اشتباه و خیانت 30 خرداد سال 1360 شمرده می شود و همه جهانیان به جز اندکی لابی های جنگ طلب و زرادخانه ها و دلاربگیران، صحت و سقمش را قبول دارند.

اشتباه حرکات ماجراجویانه و خشونت طلبانه در جامعه ایران را جنبش ها و اعتراضات سالهای گذشته به وضوح ثابت کرده و محاسباتش را که توام با هزینه های سرسام آور بوده است، رد کرده اند. ولی همان گونه که گفته شد و متاسفانه باز هم شاهدش هستیم، رهبری سازمان تنها به خاطر غرور و نخوت و یا این که اعتراف به اشتباهش می تواند وی را از خر لنگان سازمانش به پایین بکشد، 30 خرداد سال 1360 را همچنان امری مشروع و موجه در تاریخ مبارزات ایران می نامد و در ادامه اش باز هم خواهان روند اوضاع به سیاق قبل هستند!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یاد آر ز شمع مرده، یاد آر

نگاهی به سرگذشت قربانیان فرقه مجاهدین قسمت اول و دوم

21.06.2011

کریم غلامی

 

با تشکر از آقای کریم غلامی که زحمت این مطلب پر بار را کشیده اند تا سندی باشد برای آیندگان که بدانند فرقه رجوی چه بر سر انسان های بی گناه آورد. انسان هایی که تنها جرمشان این بود که به رجوی اعتماد کردند.

 

 

یاد آر ز شمع مرده، یاد آر

ای مرغ سحر، چو این شب تار

بگذاشت ز سر سیاهکاری

وز نفخه روح بخش اسحار

رفت از سر خفتگان خماری

یادآر ز شمع مرده، یادآر

 

وقتی که حرفهای مسعود رجوی خائن را سر شهدای اردیبهشت ماه شنیدم یک سئوال ذهن مرا مشغول کرده بود چرا پیامش با نام بهمن عتیقی بود بعضا به این فکر میکردم که شاید مثل موارد قبلی دارد اسطوره سازی میکند ولی چرا بهمن عتیقی در حالی که او یکی از نفرات مسئله دار بود و هیچوقت نمیخواست در زندان اشرف بماند و طی این سالیان با فشار و تهدید مانده بود و چرا از نام سعید چاوشی برای اسطوره سازی استفاده نکرد. یک واقعیت بسیار تلخ و درد ناکی در این میان است که مرا بسیار اندوهگین و دردمند کرده است. هر بار یاد بچه های که در اشرف کشته شدند می افتم اندوه و درد تمام وجودم را فرا میگیرد. کاری که ارتش عراق کرده محکوم و زشت و نکوهیده است، اما یکبار دقیق به لیست شهدا نگاه کنید شاید آن چیزی که من میبینم شما هم بتوانید ببینید، بسیار از این بچه ها را من از نزدیک میشناسم و همه ناراضی و مسئله دار از سعید چاوشی گرفته تا مجید عبادیان و از بهمن عتیقی تا حنیف کفایی.

راستی چرا این بچه ها باید جلوی گلوله های سربازان عراقی می ایستادند تا کشته شوند، آیا سیاه کاری و دسیسه ای پشت این داستان وجود ندارد تا این بچه ها در معرض گلوله های سربازان عراقی قرار بگیرند. قبل از اینکه من به موضوع تک به تک بچه های که میشناختم بپردازم دو واقعه درگیری ارتش عراق با مجاهدین را برایتان باز میکنم هر چند قبلا بطور مختصر به این موارد اشاره کرده بودم ولی اینبار میخواهم بطور مشروح به این مسئله بپردازم شاید برای خانواده این بچه ها مثل پدر بهمن عتیقی، برای دادخواست خون فرزندانشان کمک کار باشد.

 

آغاز درگیریهای مجاهدین با دولت عراق

اول ژانویه 2009 دولت عراق استقلال خودش را بطور کامل بدست می آورد، از آن روز به بعد ارتش امریکا میبایست تمامی اماکن اشغالی را به دولت عراق تحویل میداد از جمله این موارد زندانها و اردوگاه های تحت کنترل ارتش امریکا بود یکی از این سایتها زندان اشرف بود هر چند سران مجاهدین سعی کردند که این کار اتفاق نیفتد ولی کاری نتوانستند انجام بدهند. در همان اوایل سال 2009 بود که آقای موفق الربیعی معاون امنیت ملی مسئولیت بستن زندان اشرف را به عهده گرفت و در یک کنفراس مطبوعاتی خطاب به مجاهدین گفت که باید عراق را ترک کنند و یک ملاقات با مسئولین مجاهدین مثل مژگان پارسایی و عباس داوری و ... آقای موفق الربیعی حضورا دستور رییس جمهور وقت آقای مالکی مبنی بر ترک عراق را به آنها گفت همچنین بخش مصلحی را که متعلق به نیروهای عراقی بود و بعد از سال 2003 مجاهدین آنجا را به اشغال خود در آورده بودند را برای نیروهای عراقی که حافظت زندان اشرف را داشتند خواسته بود که مجاهدین این قسمت را تحویل بدهند. همان شب تعداد خیلی زیادی تختخواب و سایر امکانات را به مصلحی بردند و تعداد زیادی از مجاهدین هم در آن مستقر شدند. برای اطلاع خواننده گان عزیز بگویم که منطقه مصلحی در غرب زندان اشرف قرار دارد، تا قبل از سال 2003 این قسمت متعلق به نیروهای عراقی بود که مسئولیت پدافند هوایی زندان اشرف را داشتند بعد از سال 2003 و سرنگونی صدام و از هم پاشیدن ارتش عراق مجاهدین این قسمت را به انظمام زندان اشرف در آوردند و نام آن را مصلحی نهادند.

وقتی نیروهای عراقی وارد مصلحی شدند با تعجب دیدند که همه واحدها پر از نفر میباشد و در حالی که تا روز قبل هیچ کس در آن محل زندگی نمیکرد، از آن روز به بعد در مقابل محل مصلحی مجاهدین به تحسن نشستند و حتی یکبار بخاطر تحریکاتی که صورت میگرفت مثل شعار دادن و فحاشی چیزی نمانده بود که کار به درگیری بکشد، نهایتا سران مجاهدین مجبور شدند که مصلحی را تحویل دولت نیروهای عراقی بدهند. مورد دوم در تاریخ 28/July/2009 اولین درگیری نیروهای عراقی که موجب شهید شدن 11 تن از اسیران در اشرف شد، از دو هفته قبل دولت عراق به سران مجاهدین اطلاع داده بود که دو موقیعت شامل تصفیه خانه آب و نیروگاه برق را که متلعق به دولت عراق بود را بازپس خواهد گرفت سران جنایتکار مجاهدین بدون اطلاع دادن این موضوع به اسیران اشرف از همان روز اقدام به آماده سازی برای درگیری با نیروهای عراقی کردند آماده سازی هایی مثل کارگذاری دوربین برای فیلم برداری در نقاط مختلف، انجام مانور های آمادگی، ساختن موانع مختلف برای جلوگیری از حرکت خودروها، ساختن 6 پر های فلزی برای پنچر کردن خودروهای نیروهای عراقی و انواع سلاح سرد.

نهایت این شد که زندانیان در زنجیر اشرف بدون اطلاع به محل رفتند و با ورود نیروهای عراقی به محل کار به درگیری کشید و این فاجعه به کشته شدن 11 تن از اسیران اشرف شد. مسعود رجوی خائن بزدل که خودش در سوراخ موش قایم شده، با رندی همشگی اش و با واژه پردازیها مثل "فروغ اشرف" جنایت خودش را میپوشاند و حتی در این نشست ها بود که از فهیمه اروانی (مسئول سیمای آزادی تلوزیون مجاهدین) بخاطر ادیت خوب فیلمها و نشان ندادن واقعیت صحنه تشکر کرد. اما این بار این فاجعه رنگ دیگری دارد، دم تیغ قراردادن ناراضی ها و افراد مسئله دار تا کشته شوند، رجوی های خائن از این جنایت برای روضه خوانی و تبلیغ و مظلوم نمایی استفاده میکنند و از طرفی هم افراد ناراضی و مسئله دار را حذف میکنند. حال یک سئوال پیام برای بهمن عتیقی جزء این نیست که با فرار به جلو و "آی دزد آی دزد" گفتن میخواهد جنایت خودش را بپوشاند و مقصر اصلی، دولت عراق را نشان بده؟

 

من اینجا به تک به تک بچه های که میشناختم و سوابق آن میپردازم، شاید بتوانم ذره ای از مظلومیت و حقوقشان را به همه نشان بدهم.

 

بهمن عتیقی

بعد از سال 1996 (1375) سازمان پروژه ای به نام راهگشایی راه انداخت و طرح سازمان این بود که با برقراری ارتباط با خانواده هایی که در ایران بودند و عملیات های نظامی در ایران فضایی را ایجاد بکند که جوانان را بتور بیندازد و به عراق بیاورد و با دجالیت در درون تشکیلات با اصطلاحاتی مثل آمادگی 77 و غیره خیلی ها را به داخل ایران اعزام کرد و به کشتن دادند. در این پروژه که با خرج پولهای کلان خیلی از جوانان ایرانی را که آگاهی نصبت به ماهیت مجاهدین نداشتند با عنوان کار و تحصیل و حتی اعزام به خارج کشور بتور خود انداختند، و از طریق ترکیه به عراق آوردند، یکی از این جوانان بهمن عتیقی بود.

بهمن عتیقی اهل جنوب بود و مثل همه مردم جنوب خوش قلب و ساده بود و همیشه چهره ای خندان داشت. وقتی بهمن به عراق آمد 24 سال بیشتر نداشت و هیچ وقت مجاهدین را به چشم ندیده بود و از ماهیت ارتجاعی آنها هیچ اطلاعی نداشت. برای همین گول مجاهدین را خورد و مثل همه ما به آنها اعتماد کرد و به عراق آمد و در زندان بزرگ اشرف اسیر و در زنجیر شد.

بهمن را من از سال 2005 که وارد مقر ما شد میشناسم، به اصطلاح مسئولین بهمن یک قلوس بود. قلوس یعنی چسب نداشتن یعنی کسی که با این مناسبات تشکیلاتی سازگاری ندارد. بهمن از روزی که وارد مقر ما شد تقریبا سوژه همه نشست ها بود و تحت فشار بود مسئولین او را مجبور میکردند که برود پشت میکروفون و حرف بزند و هر کسی این را میدید که حرف حرفهای خود بهمن نیست. بهمن همیشه خواستار خروج از زندان اشرف بود ولی با تهدید و خروجی و .... مانع او میشدند حتی به بهمن اجازه نمیدادند که با خانواده خود ارتباط برقرار بکند. مجیدی که هرگز آزارش به مورچه هم نرسیده و کسی که میخواهد از زندان اشرف فرار بکند هرگز خودش را دم گلوله های سربازان عراقی نمیگذارد، کشته شدن بهمن خیلی مشکوک است صحبتهای پدر بهمن را گوش کنید که از مرگ مشکوک فرزندش خبر میدهد و بیخود نیست که پیام مسعود رجوی خائن با نام بهمن بود تا این رذالت خودش را لاپوشانی کند ولی حقیقت پشت ابر نخواهد ماند، لذا من یکبار دیگر به پدر شجاع بهمن عتیقی تسلیت میگویم و به او درود میفرستم که به دادخواهی خون فرزند در بندش برخواسته، خدا به خانواده بهمن صبر بدهد و در دادخواهی خون فرزندشان یاورشان باشد.

 

 

سعید چاوشی

سعید چاوشی هم از نسل نوجوان سال 1357 بود که شور و عشق به آزادی و دمکراسی او را به سمت مجاهدین که آن زمان حرفهای مردم پسند میزدند کشاند، مثل همه جوانان آن زمان. خاطراتی که خود سعید برایم تعریف کرده بود او مدتی هم در زندان بود و از سال 1984 که از زندان آزاد میشود سازمان او را به منطقه کردستان میفرستد. و تا زمانی که در زندان اشرف بخاطر قدرت طلبی رجوی های خائن و بخاطر هیچ کشته شد 27 سال از عمرش را در زندان بزرگ مجاهدین گذراند. سعید بخاطر فرقی که داشت برای من خیلی مهم است بجز این که دوست خوب و دلسوزی بود برای همه تحت مسئولینش یک فرماندهی مهربان هم بود، خیلی ها بخاطر فشار و هر چیز دیگر جنایت های رجوی های خائن را توجیح میکردند ولی سعید نه. یادم است که وقتی یکی از تحت مسئولینش در نشستی زیر فشار میرفت تنهایی با او صحبت میکرد و سعی میکرد تا روحیه درهم شکسته او را به او باز گرداند، در یکی از نشستهایی که نسرین (مهوش سپهری) برای سعید گذاشته بود و به سعید فحش میداد و میگفت تو بجای این که مسئول نفراتت باشی با آنها دوست هستی و به آنها اعمال فشار نمیکنی و ..... ولی سعید همه اینها را به جان میخرید.

سعید چاوشی را من از خیلی سالهای پیش میشناسم ولی از سال 1998 (1377) از نزدیک با او کار کردم، او فرمانده بسیاری از مانورها بود و یکی از مهمترین مانورهای که او فرماندهی کرد مانوری بود به نام "شمشیر" در تمرینهای کامپیوتری مانور شمشیر بود که اولین علامت نارضایتی و مسئله دار بودن سعید را دیدم گوشه سالن نشسته بود و خیلی ناراحت پیش سعید رفتم گفتم: برادر سعید چی شده کاری هست که بتوانم انجام بدهم او گفت: دیگر از این وضعیت خسته شدم اشتباه میکنی فحش میدهند اشتباه نمیکنی باز هم فحش میدهند به این شکل که نمیشود مبارزه کرد بجای انگیزه دادن به نیروها انگیزه هایشان را میگیرند. در سال 2003 در جریان حمله آمریکا به عراق در منطقه ای به نام سه راه امام ویس بودیم شبی که فرمان آماده باش داده بودند و لغو شد سعید خیلی به هم ریخته بود و میگفت: ما همه مان اینجا دفن خواهیم شد.

همه نفرات تحت فرمان سعید او را دوست داشتند چون فشارهای که مسئولین بالای سازمان روی بچه ها می آوردند او خود را سپر این فشارها میکرد، بیخود به بچه ها گیر نمیداد حتی در نشست هایی مثل دیگ برعکس بقیه به کسی توحین نمیکرد. بعد از سال 2003 زیاد کنار سعید نبودم ولی میدیدم که او تحت فشارهای زیادی است و توی نشست ها به اجبار موضع گیری میکند و یا پشت میکروفون که میرفت همه میدانستند حرفهایی که میزند مال خودش نیست و تحت فشار وادار به حرف زدن شده است.

  

مجید عبادیان

مجید خودش برایم تعریف کرده بود که اهل شهر کرد است و در آنجا زندگی مرفهی هم داشت، او برای اینکه زندگی بهتری داشته باشد به آلمان میرود و آنجا مثل خیلی های دیگر به تور مجاهدین می افتد، در سال 1988 (1367) به عنوان میهمان و کمک به عراق میفرستند و او را به بیمارستانی در بغداد می آورند. در همان بیمارستان بود که من با مجید آشنا شدم و او مدتی به عنوان پرستار در بیمارستانهای مجاهدین کار کرد. مجید را به دروغ و فریب به عراق آوردند و او را با دروغ و فریب طی این سالیان نگه داشتند، بخصوص از بعد از سالهای 1990 که وضعیت در عراق تغییر کرد مجید امکان خروج از عراق را از دست داد چون خروج از مجاهدین برابر بود با زندانی شدن در زندانهای مجاهدین و بعد تحویل دولت عراق و رفتن به زندان دیگری مثل ابوغریب.

مجید قلبی بسیار مهربان داشت و بسیار دوست داشتنی و هیچ وقت او را بدون لبخند نمیشد دید مجید را از سال 1988 (1367) میشناسم او مدتی پرستار ما بود و چند سال بعد با او در قسمت پشتیبانی بودم و همیشه دوست خوب و صمیمی برای من بود، یک شوخی که همیشه با هم داشتیم این بود که میگفت: آنقدر ورزش کردیم شانه هایم پهن شده دیگر نمیتوانم از در رد بشوم و باید یکوری از در عبور کنم. مجید هم مثل همه ما گول خورده بود و در زندان اشرف اسیر شده بود و امکان بیرون آمدن نداشت. در یکی از نشست های مژگان پارسایی بود من دیگر تحمل نداشتم و از سالن خارج شدم و بیرون ایستادم مجید که بیرون آمده بود پرسید چی شده اینقدر بیرون نمان برایت مشکل پیدا میشود گفتم: از این وضعیت خسته شدم با این نشست ها میخواهند چه مسئله ای را حل کنند مجید گفت: من هم خسته شدم ولی چاره چیست باید تحمل کنیم. مجید مهربان و دوست داشتنی از آنجایی که به عنوان مهمان آمده بود نه برای کار نظامی پس کسی نبود که برود جلوی نیروهای عراقی بیستد و خودش را به کشتن بدهد. یادم است که مجید را در نشست های طعمه بزور پشت میکروفون آوردند تا به اصطلاح آلمان و خارج کشور را طلاق بدهد، در حالی که مجید را به عنوان مهمان آورده بودند و او را به دروغ و فریب و تهدید نگه داشته بودند.

 

حنیف کفایی

حنیف کفایی متولد سال 1981 بود، وقتی کودکی بیش نبود پدرش در ایران کشته میشود و حنیف کوچک را به منطقه مرزی ایران و عراق می آورند و همانجا در پایگاههای مجاهدین نگه میدارند در جریان جنگ خلیج اوایل سال 1991 (1369) همراه سایر کودکان به اروپا فرستاده میشود. و در سال 2002 یا 2001 بود که او را فریب داده و به عراق می آورند و او را در زندان اشرف اسیر و درزنجیر میکنند و نهایتان بخاطر رذالت و پستی رجوی ها در همان زندان اشرف کشته میشود.

حنیف کفایی به اصطلاح میلیشیا بود میلیشیا به نیروهای زیر 18 سال گفته میشد که پدر و یا مادرشان مجاهد و در زندان اشرف بودند. این طیف از نیروها هیچ اعتقادی به مجاهدین ندارند و به دلیل اینکه والدینشان در عراق بودند و به بهانه دیدار خانوادگی آنها را به زندان اشرف آورده و در آنجا اسیر شدند. اما حنیف کفای قلبی مهربان و ساده داشت و تنها چیزی که اصلا به روحیات او سازگاری نداشت خشونت بود. حنیف کفایی و بقیه میلیشیاها میخواستند از زندان اشرف بروند، حنیف چند سالی در مقر ما بود، و یادم است که او را همیشه بخاطر اینکه با تشکیلات چسب ندارد تحت فشارهای زیادی بود حتی او را مسئول نظافت نمازخانه کرده بودند تا به این صورت به نوعی او را با افکار عقب مانده شان سازگاری بدهند ولی حنیف هرگز خواستار ماندن در زندان اشرف نبود، بخصوص وقتی که مسعود رجوی خائن قول 2 سال را داده بود و بعد از یکماه زیر آن زد حنیف خیلی ناراحت بود و هر گاه رجوی های خائن وعده ای میدادند حنیف میگفت دو روز دیگر زیرش میزنند. یک روز که با حنیف صحبت میکردم از او سئوال کردم چرا به عراق آمدی گفت خودم هم نمیدانم چی شد آنقدر گفتند گفتند که من خودم را روزی در عراق دیدم. با اخلاق و روحیاتی که حنیف داشت بخصوص ضدیتش با خشونت هرگز او خودش را دم گلوله های نیروهای عراقی قرار نمیداد مرگ حنیف کفایی مثل خیلی از نفراتی که کشته شدند مشکوک است.

 

بهروز ثابت

شاید همه بهروز را بشناسند، صدای گرم و قلبی مهربان و خنده رو، بهروز متولد سال 1967 (1346) بود. همانطوری که در یکی از ترانه هایش میخواند او شمالی بود و دستهایش بوی شمال و باران و ماهی میداد (ترانه آره من شمالی هستم از عماد رام). برعکس آنچیزی که مجاهدین از بهروز میگویند بهروز ثابت افکار مارکسیستی داشت و جزو اسیران جنگی بود که در عملیاتی به نام فروغ جاویدان که آن موقع سرباز بود اسیر شد و فریب وعده و وعیدها رجوی های خائن را خورد و وارد مناسبات مجاهدین شد بهروز اعتقاداتی مقایر با مجاهدین داشت و او را در سال 1995 (1374) مثل من و خیلی های دیگر مسعود رجوی جنایتکار او را مجبور کرد که دست از اعتقادات خودش بردارد و به اصطلاح مجاهد بشود ایدئولوژی کثیفی که بجز دروغ، کینه ورزی، خون ریزی و کثافت کاری چیز دیگری ندارد. بهروز دوست عزیز و مهربان من میخواست از زندان اشرف برود، بخصوص بعداز سال 2003 با فشارها و تهدید و اذیت و آزار و خروجی و بعضا تمهید تلاش میکردند او را نگه دارند. یکی از فشارهای که مستمر بروی او بود آواز خواندن بود چون رجوی های جنایت کار میدانستند خیلی ها بهروز را دوست دارند با به روی سن آوردن او بقیه را ترغیب به ماندن بکنند ولی خودش همیشه میگفت هیچ کاری زجر آورتر از خواندن برای من نیست. بهروز میخواست در جریان مصاحبه های سال 2009 از زندان اشرف فرار کند ولی خودش میگفت که میترسم (مجاهدین در درون تشکیلات به بچه ها القاع کرده بوند که هر کس از اشرف فرار بکند دولت عراق او را زندانی و یا تحویل ایران میدهد و یا ممکن است او را بکشند و از طرفی هم عراق امنیت ندارد و ممکن است القاعده ای ها آنها را ترور بکنند خیلی از ما که از زندان اشرف فرار کردیم برای خودمان در نظر گرفتیم که ممکن است کشته و یا تحویل دولت ایران بشویم و با این ترس خود من از زندان اشرف فرار کردم). راستی چرا مجاهدین در نوشته هایشان نمیگویند که بهروز افکار مارکسیستی داشت و چرا نمیگویند او میخواست از زندان اشرف بگریزد چرا صحبتی از چند سال سکوت بهروز نمیکنند بهروز چند سالی برای مجاهدین آواز نخواند و سکوت کرد و در این چند سال خیلی او را تحت فشار قرار داده بودند و نهایتا زیر فشارها و شنکنجه های شدید روحی او را مجبور به خواندن کردند. هیچ چیزی دردناکتر از این نیست که ببینی دوستانت در یک سیاهکاری رجوی های بزدل کشته شوند. من از خانواده بهروز میخواهم که به دادخواهی خون فرزندشان برخیزند و نگذارند که رجوی های جنایت کار از خون این بچه ها سوع استفاده بکنند و مرگ بهروز ثابت بسیار مشکوک است.

 

زهیر ذاکری

زهیر ذاکری متولد سال 1976 (1355) بود از زمانی که چشم باز کرد بخاطر پدرش ابراهیم ذاکری (وی در مارس 2003 به دلیل سرطان مرد) در خانه های مجاهدین بود و زمانی که کودکی بیش نبود به منطقه مرزی ایران و عراق آوردند و تا روزی که کشته شد در زندانهای مجاهدین در غل و زنجیر بود. زهیر از زندگی نرمالی که هر کودکی باید داشته باشد بی بهره بود و هرگز دنیای آزاد را تجربه نکرده بود، زهیر بخاطر پدرش در سازمان زندانی بود. من زهیر را از سال 1991 (1370) میشناسم، در همان روزهای جنگ خلیج زهیر را دیدم که خیلی بد اخلاق شده بود از او سئوال کردم زهیر تو آدم خوش قلبی هستی چرا اینقدر بهم ریخته و عصبانی هستی در حالی که کابلهای برق را بار ماشین میکرد گفت به ما میگویند که میتوانی بروی خارج ولی وقتی که از در بیرون می آیی پدرم و خیلی های دیگر را سراغم میفرستند که خودم تعهد بدهم که میخواهم بمانم از آدم تعهد اجباری میگیرند.

 زهیر در جریان جنگ خلیج فارس  14 سال بیشتر نداشت چطور ممکن است کودکی در سن او بخواهد در عراق بماند و رزمنده باشد و بجنگد، فرض کنیم که خواست خود زهیر هم بوده که نبود و من شاهد هستم ولی چرا رجوی های خائن و پست اجازه دادند که این کودک که هیچ فهمی از زندگی نداشت و از کودکی در مجاهدین بوده در عراق بماند. بعد از سال 2003 زهیر تحت فشارهای خیلی زیادی بود، هرگاه اعتراضی میکرد به عنوان اینکه پدرت ذاکری بوده و ..... سرکوب میشد. او میخواست درجریان مصاحبه های 2009 اشرف را ترک کند ولی به دلیل فشارها و تهدید و تمهید مجبور به ماندن شد. رجوی جنایت کار حتی از زهیر هم نگذشت او را دم تیغ داد تا کشته شود، زیرا که زهیر پسر ابراهیم ذاکری بود و میتوانست برای او مشکل ساز شود.

من با خیلی از میلیشیاها دوست بودم و رابطه نزدیکی با آنها داشتم همه آنها میخواهند که از زندان اشرف فرار کنند، ولی متاسفانه زنجیرهای ذهنی و ترسها نمیگذارد که آنها از آن جهنم بگریزند. همینجا از همه خانواده های این بچه ها میخواهم که برای خارج کردن فرزندانشان از زندان اشرف قیام کنند و نگذارند که رجوی هاس پست و رذل آنها را به کشتن بدهند.

 

احمد آقایی

احمد آقایی متولد سال 1964 (1343) و اهل تهران بود، او در سال 1989 (1368) به عراق آمد (در سال 1989 سازمان یک تور کسترده ای را در ایران و خارج از ایران پهن کرد و بسیاری از جوانان را که آگاهی از ایدئولوژی کثیف مجاهدین نداشتند بدام افتادند و به عراق آمدند یکی از این نفرات احمد آقایی بود)

من احمد آقایی را از سال 1998 یا 1999 (1377) میشناسم، او بسیار مهربان و خوش قلب بود و طی ده یا یازده سالی که احمد را میشناسم هرگز ندیدم که خنده از صورتش پاک شود و یا کسی را از خودش برنجاند و یا آزارش به مورچه ای هم برسد ولی چه شد که احمد دوست داشتنی با نیروهای عراقی درگیر شد و نهایتان هم کشته شد. نه، احمد هرگز با نیروهای عراقی درگیر نشد و بلکه رجوی های خائن در رذالت و پستی او را کشتند، احمد هرگز اهل خشونت نبود هرگز احمد نمیتوانست خودش را دم گلوله ها بدهد.

روزی از احمد سئوال کردم که چه شد به عراق آمدی و چرا به مجاهدین پیوستی او برای لحظاتی خنده از چهره اش رفت و گفت بیخیال، خودم هم نمیدانم چه شد که عراق آمدم. احمد از آنجایی که قلبی مهربان داشت مسئولین مجاهدین از ان خیلی سوء استفاده میکردند و عواطف او را تحریک میکردند و از او بیگاری میکشیدند. از آنجایی که خیلی با استعداد بود و هر کاری را به خوبی یاد میگرفت همیشه در قسمت های فنی کار میکرد، در سال 2009 مسئولین بیوجدان مجاهدین آنقدر با عواطف او بازی کردند که نهایتان او را مجبور به باقی ماندن در زندان اشرف کردند، در حالی که احمد بارها از وضعیت موجود ابراز نارضایتی کرده بود و نمیخواست که در آن جهنم ساخت رجوی های پست و بزدل باقی بماند. ولی مجاهدین از خوش قلبی او به عنوان ضعف او استفاده میکردند و او را وادار به ماندن میکردند. متاسفانه احمد در سیاهکاری رجوی ها در فروردین کشته شد. همینجا من از خانواده محترم احمد آقایی میخواهم که مثل پدر شجاع بهمن عتیقی به دادخواهی خون فرزندشان برخیزند.

هرچه که بیشتر مینویسم بر درد و اندوه وجودم اضافه میشود، دیگر طاقت یاد آوری خاطرات تک به تک بچه ها را ندارم. به هر کدام که نگاه میکنم میبینم که چگونه در سیاهکاری رجوی های خائن عمرشان و جانشان را از دست دادند، دوستان عزیزی مثل:

محمد قیومی متولد 1967 (1346) از استان یزد، خلیل کعبی متولد 1963 (1342) از استان خوزستان و از مردم خوش قلب آبادان و مهدی برزگر و و و ....

رجوی های خائن با نوشتن چند خط از نوشته های این عزیزان خواستند نشان بدهد همه اینها به خواست خودشان در اشرف مانده اند و به خواست خودشان کشته شده اند ولی نه هرگز چنین نیست و نباید کسی فریب دجالیت این فرومایگان را بخورد. مجاهدین میتوانند از این نوشته ها بسیار منتشر کنند حتی از من، حتی مجاهدین میتوانند نامه و تعهد نامه بسیار زیبای مرا دقیقا یک روز قبل از فرارم از زندان اشرف را منتشر کنند که من خواهان ماندن در اشرف هستم.

مجاهدین از همه اسیران در زنجیر اشرف، با حیله و فریب و با شکنجه و زندانی کردن و با فشارهای و شکنجه های شدید روحی و با  تحقیر و در هم شکستن نامه ها و تعهدات و کاغذ و امضاءهای بسیار گرفته اند ولی هرگز هیچ کدامشان ارزشی ندارد تعهد و نامه زیر شکنجه گرفتن کار همه دیکتاتورها است چه از زندان بزرگ اشرف و چه از زندان اوین و چه از زندانهای کشورهایی مثل کره و کوبا و .... این رسم دیکتاتورها است.

در سازمان مرگها و کشته شدن های مشکوک بسیار وجود دارد از سکته های قلبی و درگذشت ناگهانی و درگیریهای مشکوک. یاد دوست و برادر عزیزم فیلیپ یوسفیه می افتم که در آبان سال 1376 در ایران به کمین افتاده و به همراه سایر دوستانش کشته شدند. فیلیپ اهل ارومیه و مسیحی بود او در جریان جنگ ایران و عراق به اسارت نیروهای عراقی درآمد و به دام تور مجاهدین افتاد و به زندان اشرف منتقل شد، فیلیپ با رقص آسوری و ترانه های ارمنی و شخصیت دوست داشتنی اش خیلی محبوب بود او هم در نشستهای حوض 1374 تحت فشارهای مسعود رجوی خائن قرار گرفت و مثل من و خیلی های دیگر مجبور به پذیرش عضویت در مجاهدین شد ولی رجوی جنایت کار به عنوان یک ماموریت او را به همراه تنی چند به ایران فرستاد و در یک کمین افتاده و همگی کشته شدند. از یکی از دوستانم (متاسفانه به دلیل اینکه هنوز در زندان اشرف است نمیتوانم نام ببرم) سئوال کردم راستی چی شد که فیلیپ و دوستانش به کمین افتادند و با کوچکترین مقاومتی همگی کشته شدند او در حالی که غمی سنگین چهره اش را گرفته بود گفت: متاسفانه به کمین افتادن آنها خیلی مشکوک است در حالی که نباید به این کمین می افتادند و ارتش ایران از موقعیت دقیق آنها اطلاع داشت، دوست من این نظریه را دارد که سران مجاهدین موقیت آنها را به ارتش ایران داده اند تا آنها کشته شوند. یادم است که در یکی از نشست ها با رجوی های خائن وقتی بحث کشته شدن فیلیپ شد مسعود رجوی بزدل تلاش میکرد که اثبات بکند به دلیل ندانم کاری و عدم توجه نفرات و مسئولین آنها به کمین افتادند ولی یکی از بچه ها (از آنجایی که او هنوز در زندان اشرف است نمیتوانم نامش را بیاورم) پشت میکروفون آمد و گفت: ولی ما که از وضعیت مشکوک آنجا گزارش دادیم و قبل از فاجعه هشدار دادیم مسعود رجوی که بسیار خشمگین شده بود سر او داد زد همین شماها هستند که باعث کشته شدن آنها شدید و دستتان به خون آنها آغشته است او مجبور شد ساکت شود و مسعود رجوی خائن به جفنگ گویی هایش که شما مقصر کشته شدن آنها هستنید ادامه میداد.

 

باردیگر از همه خانواده های کشته شده های زندان اشرف و زنده های زندان اشرف میخواهم که برای دادخواهی خون فرزندانشان و نجانت جان فرزندان زنده شان قیام کنند، نگذارید که خون آنها پامال رجوی های پست و بزدل شود و نگذارید که آنها خون بیشتری بریزند چون آنها در آشوب و جنگ و خون ریزی زنده اند و به حیات کثیفشان ادامه میدهند. لحظه ای از پاننشینید و مرا و یار و پشتیبان خودتان بدانید من برای نجات جان تک به تک اسیران در زنجیر اشرف از هیچ کوشش و تلاشی فروگذاری نخواهم کرد و تا لحظه ای که این رجوی های جنایت کار را به پای میز محاکمه نکشانم آرام نخواهم گرفت پس با اقدار و قدرت به یاری فرزندان اسیرتان بشتابید.

_________________________________________________________________

پیام آقای کریم غلامی به اسیران در زنجیر اشرف

پیام آقای کریم غلامی به اسیران در زنجیر اشرف

__________________________________

جلسه  مشترک نمایندگان انجمن های پیام رهایی و ایران قلم برای تدوین فعالیت های سال آینده

29.03.2011

پیام رهایی ـ ایران قلم

 

روز یکشنبه 27 ماه مارس سال 2011، نمایندگان انجمن های پیام رهایی و ایران قلم در کشور هلند دیدار کردند و فعالیت های  سال گذشته و همچنین فعالیت های حقوق بشری سال آینده را مورد بحث و بررسی قرار دادند. درابتدای دیدار بمناسبت ایام نوروز شاد باش و تبریک سال نو  تجلیل از آقای هادی شمس حائری برگزار گردید و سپس نمایندگان انجمن سیاسی ـ فرهنگی رهایی و ایران قلم  به دستور کار و تدوین برنامه های سال آینده دو انجمن در این جلسه پرداختند.

 

در این جلسه دو انجمن یاد شده، پس از بررسی راهی که طی سال قبل پیموده بودند و تشکر از کلیه عزیزانی که در سال گذشته یار و یاور فعالین حقوق بشر برای آزادی اسیران فرقه رجوی بوده اند، به بررسی انتقادی  و اشکالات کاری خود پرداخته تا برای سال جدید شمسی راهکار های تازه ای بیابند.  دوستان حاضر در این جلسه که متشکل از آقایان هادی شمس حائری، مهدی خوشحال ، مسعود جابانی و محمد حسین سبحانی بودند، تاکید کردند که هر چند طی یک سال گذشته بیش از 30 نفر از اسیران فرقه مجاهدین خلق از اسارتگاه اشرف رهایی یافته اند و تعداد زیادی از آنها توانسته اند خود را به کشورهای اروپایی برسانند  و زندگی آزاد و خارج از حصار فیزیکی و ذهنی فرقه رجوی را تجربه  کنند ، اما همچنان باید تلاش بیشتری کرد تا رهایی اعضای در بند سرعت بیشتری یابد.

نمایندگان انجمن های پیام رهایی و ایران قلم  شفاف سازی فعالیت های سیاسی ـ فرهنگی و دموکراتیزه کردن مناسبات خود را مورد توجه و بررسی مجدد قرار داده و در انتها برای حمایت مؤثر تر از خانواده های متحصن در مقابل پادگان اشرف و رهایی اسیران در قلعه اشرف برنامه ها و فعالیت هایی را تدوین کردند تا بهتر و بیشتر بتوان به اعضای دربند و گرفتار فرقه مجاهدین کمک رساند.

دو انجمن نامبرده، ضمن شادباش نوروز سال 1390 به مردم ایران، برای نجات اسیران در بند در قرارگاه اشرف عهد و پیمان بستند که بیش از گذشته برای رهایی آنان تلاش کنند و از خداوند بزرگ آزادی شان را خواستار شدند.

مطالب دیگر:

ــ دومین پیام صوتی میلاد آریایی ـ  حرف های خودمانی با قربانیان در اشرف و دوست از دست رفته  مهدی فتحی ( میلاد آریایی )

ــ فدا و صداقت ( مهدی خوشحال )

ــ من و « بانکا » های ایرانی ( جواد فیروزمند )

ــ فرار جسورانه جلیل عبدی بارنجی از حصارهای فرقه رجوی ( انجمن نجات )

ــ این فرقه خطرناک شمارا به یاد کدام گروه می اندازد؟ ( کانون وبلاگ نویسان )

ــ کانون ایران قلم عملیات خونین تروریست های اعزامی در چابهار را محکوم می کند ( ایران قلم )

ــ نامه سرگشاده خانم بتول ملکی به آقای نوری المالکی نخست وزیر محترم عراق ( بتول ملکی )

ــ ششمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به خانواده های قربانیان و خانم افسانه طاهریان ( بتول سلطانی )

ــ نامه سرگشاده مسعود خدابنده  به لیدی اشتون ( ایران اینترلینک )

ــ پنجمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به ناهید بلوچستانی، الهام و شهرام کیامنش ( بتول سلطانی )

ــ بازی با برگ سوخته مجاهدین ( میلاد آریایی )

ــ مصاحبه  با خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین، قسمت  سیزدهم بررسی قربانی  شدن احمد رازانی توسط  فرقه مجاهدین ( بتول سلطانی )

ــ راز مقاومت ( مهدی خوشحال )

ــ قتل زنده یاد احمد رازانی و  کابوس فروپاشی فرقه رجوی ( روح الله تاجبخش )

ــ  دیدار و گفتگوی خانم بتول سلطانی و دکتر فیروزه بنی صدر در پاریس ( ایران قلم )

ــ  در حاشیه دیدار و مصاحبه محمد حسین سبحانی با دکترابوالحسن بنی صدر ( میلاد آریایی )

ــ صدام حسین را از کجا پیدا کنم؟  ( مهدی خوشحال )

ــ اعتراف رجوی در ارتباط با آقای بنی صدر ( فرزاد فرزین فر )

ــ چگونه طارق عزیز مسعود رجوی را خرید؟ ( مزدا پارسی )

ــ پیام آقای هادی شمس حائری به فرزندانش در اشرف ( هادی شمس حائری )

ــ در حاشیه دیدار و مصاحبه با دکترابوالحسن بنی صدر ( میلاد آریایی )

ــ پیام صوتی آقای مهدی خوشحال به خانواده های قربانیان اسیر در قلعه اشرف ( مهدی خوشحال )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ خاطرات الهه قوام پور ، آهای مردم ! پسرم را ندیدید؟ قسمت دوم  ( الهه قوام پور )

ــ پیام علی جهانی به خانواده های زجرکشیده و  محمد علیرضا علیپور یکی از اسیران قلعه اشرف ( علی جهانی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت  سوم ( مهرداد ساغر چی )

ــ پیام میلاد آریایی برای خانواده های دردمند و علی باقرزاده یکی از قربانیان اسیر در قلعه اشرف ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات الهه قوام پور ، آهای مردم ! پسرم را ندیدید؟ قسمت اول  ( الهه قوام پور )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ پنجمین پیام صوتی خانم بتول سلطانی خطاب به ناهید بلوچستانی، الهام و شهرام کیامنش ( بتول سلطانی )

ــ داستان سی زن ( مهدی خوشحال )

ــ نامه خانم بتول ملکی  به خانم هیلاری کلینتون وزیر محترم امور خارجه آمریکا ( بتول ملکی )

ــ نامه ای به خواهرم بتول سلطانی ( الهه قوام پور )

ــ مصاحبه محمد حسین سبحانی با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر ( ایران قلم )

ــ مصاحبه بنیاد خانواده سحر با آقای علیرضا عینکیان ( بنیاد سحر )

ــ  نامه آقای میلاد آریایی به آقای اد ملکرت نماینده سازمان ملل متحد در بغداد ( میلاد آریایی )

ــ نامه سرگشاده کانون ایران قلم به نماینده سازمان ملل متحد در بغداد ( ایران قلم )

ــ چهل تن دیگر به جمع خانواده های متحصن مقابل قلعه اشرف در عراق پیوستند ( بنیاد سحر )

ــ اعلام جدایی آقای روح الله تاجبخش از فرقه مجاهدین در همبستگی با خانواده های دردمند اسیران قلعه اشرف ( روح الله تاجبخش )

ــ  کتاب " پیکر زخمی " منتشر شد ( بتول ملکی )

ــ علیرضا عینکیان از فرقه مجاهدین فرار کرد، گریزی دیگر از پادگان فرقه ای اشرف ( بنیاد سحر )

ــ  نامه ای از زبان یک تیرباران شده سال 1350 به مسعود رجوی ( میلاد آریایی )

ــ آمدم،حلقه به در کوفتم و برگشتم ( آریا ایران )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی ( آرش رضایی )

ــ نامه بنیاد خانواده سحر به دبیر کل ملل متحد ( بنیاد سحر )

ــ شعری برای زن دلاور ایرانی خانم بتول سلطانی عزیز ( فرزاد فرزین فر )

ــ ترجمه کتاب فرقه ها درمیان ما منتشر شد ( ابراهیم خدابنده )

ــ پیام خانم بتول سلطانی به قربانیان اسیر در قلعه اشرف در مورد تجاوز های جنسی ، ایدئولوژیک مسعود رجوی ( ایران قلم )

ــ شکست اخلاقی آمریکا و اتحادیه اروپا در قبال تروریسم ( فرزاد فرزین فر )

ــ مجاهدین ، نافی آزادی آدمی - قسمت اول ( آرش رضایی )

ــ سوز و گداز  فرقه مجاهدین از روشنگری های فعالین حقوق بشر ( بتول سلطانی )

ــ خروج آمریکاییان از عراق و نگرانی رو به افزایش مجاهدین ( میلاد آریایی )

ــ خاطرات  مهرداد ساغرچی یکی از قربانیان سازمان مجاهدین خلق ـ قسمت دوم ( مهرداد ساغرچی )

ــ ذهن بیمار رجوی وانقلاب ایدئولوژی مجاهدین( علیرضا میرعسگری )

ــ کانون ایران قلم نسبت به تهدیدات تروریستی فرقه مجاهدین علیه خانم بتول سلطانی هشدار می دهد ( ایران قلم )

ــ غبار روبی از رای دادگاه کلمبیا در مورد سازمان مجاهدین ( بهار ایرانی )

ــ مجاهدین خلق از کجا تا به کجا؟ ( حامد صرافپور )

لینک به گزارش بیست و سوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه با آقای مصطفی محمدی از کانادا  و رضا صادقی از فرانسه

لینک به گزارش بیست و دوم سمینار پاریس ـ فیلم و متن سخنرانی خانم نلی توماسینی فعال حقوق بشر از هلند

لینک به گزارش بیست و یکم سمینار پاریس ـ مصاحبه آقای بهزاد علیشاهی با آقای ایوب کردرستمی و خانم فریده براتی در حاشیه سمینار پاریس

لینک به گزارش بیستم سمینار پاریس ـ متن و فیلم مصاحبه با خانم حوریه محمدی  و آقایان بهادر خرمی و سعید حضرتی

لینک به گزارش نوزدهم سمینار پاریس ـ متن کامل سخنرانی خانم سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی  + بخشی از فیلم های سمینار برای داونلود

لینک به گزارش هجدهم سمینار پاریس ـ سخنرانی خانم بتول سلطانی  + تماس خانم عبداللهی مادر یکی از قربانیان از مقابل  قلعه اشرف با سمینار پاریس  

لینک به گزارش هفدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزارکننده سمینار پاریس به دکتر نوری المالکی نخست وزیر عراق

لینک به گزارش شانزدهم سمینار پاریس ـ فیلم و متن مصاحبه آقای میلاد آریایی با خانم سعیده جابانی

لینک به گزارش پانزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقای آنتوان گسلر نویسنده و پژوهشگر سوئیسی  در سمینار پاریس

لینک به گزارش چهاردهم سمینار پاریس ـ حضور هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس در دفتر سازمان دیدبان حقوق بشر در پاریس

لینک به گزارش سیزدهم سمینار پاریس ـ متن و فیلم سخنان آقایان مسعود جابانی و شمس حائری در سمینار پاریس

لینک به گزارش دوازدهم سمینار پاریس ـ نامه کمیته برگزار کننده سمینار پاریس به وزیر دادگستری فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش یازدهم سمینار پاریس ـ سری دوم از عکس های سمینار پاریس

لینک به گزارش دهم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار پاریس به سفیر آمریکا در فرانسه + اسامی 182 حمایت کننده

لینک به قسمت نهم سمینار پاریس ـ سری اول از عکس های سمینار پاریس

لینک به قسمت هشتم سمینار پاریس ـ فیلم  کوتاهی از  برگزاری گردهمایی پاریس در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی در عراق

لینک به گزارش هفتم سمینار پاریس ـ ملاقات هیئتی از شرکت کنندگان در سمینار پاریس با آقای دکتر ابوالحسن بنی صدر

لینک به گزارش ششم سمینار پاریس ـ نامه شرکت کنندگان در سمینار بزرگ پاریس به دبیر کل سازمان صلیب سرخ جهانی با اسامی 182 حمایت کننده

لینک به گزارش پنجم سمینار پاریس ـ هیئتی از شرکت کنندگان سمینار پاریس با نهادهای بین المللی دیدار خواهد کرد

لینک به گزارش چهارم سمینار پاریس ـ آکسیون اعتراضی در حمایت از قربانیان فرقه مجاهدین در شهر پاریس

لینک به گزارش سوم سمینار پاریس ـ قطعنامه شرکت کنندگان در حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ، کمپ اشرف ـ عراق

لینک به گزارش دوم سمینار پاریس ـ فعالان حقوق بشر خارجی و ایرانی رهبری فرقه مجاهدین را متهم می کنند

لینک به گزارش اول سمینار پاریس ـ حمایت از خانواده های قربانیان قلعه رجوی ( کمپ اشرف ـ عراق

 

________________

قرائت قطعنامه سمینار پاریس  توسط آقای محمد حسین سبحانی

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=eErhoG7fmDQ

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=6x5zTeg_t2Q

قسمت سوم

http://www.youtube.com/watch?v=6RWEnw8QbB4

_______________________________________________________________________

سخنرانی آقای مسعود خدابنده

http://www.youtube.com/watch?v=xqBmEt5yWQo

 

_____________________________________________________________________-

سخنرانی آقای مصطفی محمدی در سمینار پاریس

قسمت اول

http://www.youtube.com/watch?v=uB2rD5zSOlc

 

قسمت دوم

http://www.youtube.com/watch?v=B7VrWkWjfww

_____________________________________________________________________

 

سخنرانی خانم بتول سلطانی عضو سابق شورای رهبری مجاهدین  در مورد فساد جنسی مسعود رجوی

 

برای مشاهده فیلم در یوتیوب بر روی دو آدرس زیر کلیک کنید ـ قسمت اول

 

http://www.youtube.com/watch?v=_zcWmc9uLGU

 

http://www.youtube.com/watch?v=XGTl4Y_lCd8

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد