_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

iran-ghalam@hotmail.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

داستان من و مصاحبه و سوزان در آخرین روزهای اسارتم در اردوگاه رجوی

 

27.07.2011

همایون کهزادی ـ پاریس

 

 در قسمت اسکانها در اشرف زندان بودم. چون گفته بودم که نمی خواهم بمانم و میروم. این همزمان با مصاحبه ها بود و افراد قرارگاه ها به نوبه برای مصاحبه می رفتند. البته محلی را که برای مصاحبه در نظر گرفته بودند با طرح سران فرقه چیده شده بود. طوری که اگر کسی خواست برود، از جلوی چشم آنها عبور کند که فرد در خجالتی و رودربایستی قرار گیرد و نرود. یا اگر هم رفت، بتوانند به او بد و بیراه و آخرین فحشها را بدهند. به همین خاطر، تعداد خیلی زیادی به خاطر این موصوع نتوانستند بیرون بیایند و از همان نفراتی که قرار بود با خود من بیرون بیایند، الان زیر خاک هستند. سران فرقه آنها را به کشتن دادند.

و اما خاطرات من                                                                             

چهارتا بنگال به صورت یو، چیده بودند و روبروی آن کلی صندلی با نفرات خودشان چیده و نشسته بودند. سه عدد بنگال برای مصاحبه و یکی هم توسط نیروهای عراقی برای کسانی که جدا میشوند خالی گذاشته بودند. تعداد زیادی از کسانی که میخواستند جدا شوند در زنداندهای رجوی بودند. این در حالی بود که نه دولت عراق و نه دولت آمریکا از این موضوع خبر نداشتند. چون طرح آنها این بود که بعد از مصاحبه ها بگویند ما کسی را نمی فرستیم. اما دولت آمریکا از این موضوع شک کرده و با سگ به چک کردن قرارگاه پرداخت. سران فرقه از ترس به ما گفتن که باید شما هم برای مصاحبه بروید، خلاصه یکی از فرماندهان آمریکایی مرا در یک اتاق با پنجره های میله ای پیدا کرده و به من گفت، شما اینجا چکار میکنید؟ به او گفتم، میخواهم جدا شوم ولی نمی گذارند. گفت، بیخود کردند. بیا سوار ماشین من شوید تا شما را ببرم، که بتول رجایی وعادل شکنجه گر هم بودند. عادل گفت، بگو من با عادل میروم که فرمانده امریکایی به من گفت، چه میگوید؟ گفتم، میگوید با من بیا. گفت بروید سوار ماشین من شوید. در این میان، یک مترجم آمریکایی هم با ما بود به اسم ســـــــــوزان، زنی بود بسیار مهربان و خون گرم، چون میدانست اینها سر زن و زندگی حساس هستند. چون در اردوگاه خبری از زن و زندگی نبود. سوزان هر دو دقیقه یکبار مرا می بوسید و روی سرم دست میکشید و میگفت، مبارک است از این جهنم بیرون آمدی. بتول هم داشت خودش را جر میداد و به من اشاره میکرد، نگذار بهت دست بزند. چون فکر میکرد شاید من پشیمان شوم و برگردم. اما هنگام بیرون آمدن من از بنگالهای طراحی شده به یکی از عراقیها گفتم من اینطور بیرون نمی روم. اینها الان به من فحش میدهند. او هم گفت اشکال ندارد. تماس گرفت. یک پاترول با شیشه های دودی آمد و درب آن را به درب بنگال چسباند و گفت، سوار شوید. منهم سوار شدم و با سرعت از آن منطقه خارج شدیم. اما من تمام وسایل و مدارکم دست زندان بان اردوگاه یعنی عادل و بتول باقی مانده بود که به سوزان گفتم، من مدارک و وسایلم دست آنهاست، او هم عادل را صدا زد و گفت، سریع مدارک و وسایل او را بیاورید. او هم از ترس ظرف 10دقیقه آنها را آورد. اما همه آنها را نیاورده بود و گفت، فقط همینهاست. من هم چون میخواستم هر چه زودتر از آن جهنم خارج شوم، چیزی نگفتم. بعد مدت دوهفته به اردوگاه حمله شد و تعدادی از دوستان صمیمی من را گرفتند. شنیدم که در میان آنها حسین احمدی هم هست که برای نجات او به اشرف رفتم اما سران فرقه از دیدن و ملاقات با او خوداری کردند. خیلی تلاش کردم اما نشد. همین ممانعت سران باعث شد که او در حمله بعدی کشته شود. لعنت بر سران این فرقه که همینطور خون جوانان ایران را برای خواسته های شوم رجوی بر زمین میریزند. اگر آن روز سران فرقه ممانعت نمی کردند، الان حسین احمدی در کنار خانواده اش بود و ده ها حسین دیگر. اما متآسفانه نشد.

حال بگویید که ما برای آزادی مردم ایران می جنگیم؟ شما همین الآن در اردوگاه آدمها را به کشتن میدهید، وای به روزی که خدای نکرده به قدرت برسید. فکر کنم بجز خانواده رجوی و سران فرقه، کسی را زنده نگذارند و همه را بخاطر مسعود قربانی کنید! اما خداوند خرش را شناخته است که به او شاخ نداده!  

ادامه دارد

 

 

 

_______________________________________________

بی بی سی، حرفهای وارونه فرقه رجوی را پخش می کند

25.07.2011

همایون کهزادی ـ پاریس

 

راستی اگر مسعود رجوی برای آزادی مردم و به قول خودش خلق قهرمان میجنگد، پس چرا مثل اربابش در زمان جنگ آمریکا وعراق، به سوراخ موش رفته است. اینکه خودش را جای امام حسین معرفی کرد، اما امام حسین که خودش همیشه در جلو سپاهیانش حرکت میکرد ولی مسعود  رجوی در سوراخ موش تشریف دارند .مریم عضدانلو در اروپا عشق و حالش را میکند اما ناراضیان در اشرف در اسارت و برده کشی سران شان باید زجر بکشند. چندی پیش، سران فرقه گفتند که ما عملیات نظامی نداشتیم و با دولت عراق هیچ درگیری و حمله ای هم نداشتیم. چه جالب! پس این همه کشته از کجا درآمد. اگر واقعا نداشتید، پس خودتان این همه ناراضی را کشتید؟

 نمی دانم بی بی سی با چه جرئتی حرافیهای این فرقه را پخش میکند. می گویند، یک خرسی تخم گذاشت. گفتند هر چه از این دم بریده بگویند، کم گفتند. اینها اعضای خودشان را شکنجه میکنند، چه رسد به دیگران. البته خدا به مردم ایران رحم کند. من آن زمان که در آن جهنم بودم، چیزهایی دیدم که واقعاً عجیب است. مثل حرفهایی که  در ارتباط با کردها میزدند که ما در کشتن کردها اصلا دخالت نداشتیم. اگر من کرد بودم و اگر من در آن جهنم بودم که می دانم هم در کشتن کردها دست داشتید و هم در کشتن مردم بیگناه عراق. اما نکته بسیار جالب اینجاست که با کمال پر رویی میگویند، نه اینطور نبوده، حال به چند مورد توجه  فرمایید.

1 ـ آیا شما افرادی را که از سازمان جدا می شدند را به قصد برگشت به ایران در مرز نکشتید؟

2ـ آیا شما افرادی که نمی خواستند در سازمان بمانند را به زندان و سپس مفقود و سر به نیست نمی کردید؟

3 ـ آیا میتوانید بگویید چه بر سر عزیز اسدی، شهرام.، فرهاد.و دیگران آمد و الان در کجا هستند؟

4 ـ آیا شما در خانقین و کلار و کفری، کردها را زیر خودرو و تانک نگرفتید؟

5 ـ آیا زمان جنگ آمریکا با عراق شما حدود 75 نفر را در نزدیکی نفت خانه به رگبار نبستید؟

6ـ آیا شما به دروغ به خانواده ها نمی گفتید که پسرتان در ماموریت است، الان نیست،  حداقل 3مورد در رابطه با خودم بوده؟

اینها بخش بسیار کوچکی از جنایت شماست، بگذارید تا بعداً همه جنایت شما را رو کنم.

حال مسعود و مریم و بقول خودشان انقلاب مریم که فقط برای کشتن بیگناهان افتتاح شده را به دنیا نشان بدهیم که انقلاب برای چه بوده است.

در زمان نشستهای طعمه به قول مسعود رجوی یکی از ناراضیان از فرقه جدا شد. در آن زمان من هم می خواستم بروم. ولی موافقت نکردند و من همچنان روی حرفم بودم. ولی آنها به من نیاز داشتند و می خواستند هر طور شده مرا نگاه دارند که نروم. خلاصه یک روز رقیه عباسی مرا صدا زد و گفت، شما با حسن به مآموریت میروید. گفتم، چه مآموریتی؟ رقیه گفت، یکی را میخواهیم از مرز رد کنیم برود دنبال زندگیش. پیش خودم گفتم، پس احتمال اینکه من هم بتوانم فرار کنم زیاد است پس قبول کنم و گفتم باشد. خلاصه روز بعد من با حسن و آن نفر که چشمها و صورت او را پوشانده بودند را در یک لند کروز راهی مرز کردند. من راننده بودم. خلاصه ما از مرز مهران می خواستیم این نفر را رد کنیم برود. که در نزدیکی پاسگاه سد معبری بود به اسم معبر صدر. من در جلو بودم. بعد آن نفر و بعد حسن. به محل قرار رسیدیم. حسن به طرف گفت، اینجا بنشین تا یک ساعت بعد برو و گرنه تو را می کشم!

خلاصه ما راه افتادیم و برگشتیم. حدود 400 /500متر که دور شدیم، حسن گفت، ای وای یادم رفت پولی را که برای کمک به او سازمان داده را به او بدهم. گفت همین جا باش من سریعاً بر میگردم.  بعد از 10دقیقه شنیدم صدای گلوله آمد و بعد از چند دقیقه حسن برگشت و گفت، حرام زاده می خواست برود ما را لو بدهد، شلیک هوایی کردم ایستاد. بعدها فهمیدم که اولا چرا مرا بردند. به خاطر اینکه از من زهر چشم بگیرند که هوس رفتن نکنم و دومآ طرف را کشت و بعد برگشت. این هم از اعضای ناراضی که این گونه در زندانهای رجوی سر به نیست می شوند. به شکلها و شیوه های مختلف. البته این فقط یک مورد بود برای زهر چشم گرفتن از من. خدا میداند که چه جنایت های دیگری در پشت پرده می کنند که کسی خبر ندارد.

با تشکر از همه دوستان خوبم. امیدوارم که به کمک اسیران در بند رجوی بشتابید و آنها را از آن جهنم نجات دهید .

 

 

_______________________________________________

چرا احمد رضا فیروزیان بیش از شش سال است در زندانهای رجوی به سر میبرد ؟

08.07.201

همایون کهزادی ـ پاریس

 

با سلام به همه دوستان خوبم خوشحالم که توانستم دوباره در خدمت شما باشم

من در سال 2005می خواستم از این فرقه جدا شوم اما قبول نکردند ومرا به زندان فرستادند قبل ازان احمد رضا در یکی از نشستهای فرشته اورا سوژه کردند که چرا با این روز افتادی او اصلا حرف نزد خلاصه او بعد از مدتی ناپدید شد همه فکر کردیم که رفته اما سال 2005در کمال ناباوری اورا در یک اتاق در محل اسکانهای سابق دیدم من درست در اتاق روبروی او بودم خلاصه من 45روز در انجا زندان بودم وبعد به یک قرارگاه دیگر منتقل شدم خلاصه زمان مصاحبه های دولت عراق من گفتم که می خواهم بروم انها چهار روز برای من نشست گذاشتند با فحش .......خلاصه به من گفتن باشه صبر کن تورا می فرستیم دوباره مرا به همان محل در اسکانهای قدیم به زندان فرستادند شب دیدم چراغ اتاقی که قبلا احمد رضا در ان بود روشن شد رفتم از پنجره نگاه کردم دیدم وای بازهم احمد رضا انجاست از پنجره داشت بیرون را تماشا می کرد اما این احمد رضا همان احمد رضای قدیم نیست لاغر، ساکت، غمگین و پژمرده.  خلاصه بگویم داغون داغون بود برایم سوال شده که چرا دست از سر این بر نمی دارند این بی همه چیزها منتظرند که بمیرد ولی اورا به بیرون نفرستند چون پدرش مهدی فیروزیان با مسعود رجوی  در یک زندان بودند معلوم بود که به او امپول تزریق کرده اند راستی گناه احمدرضا چیست ؟

 فقط چون پسر مهدی فیروزیان است باید اینطوری بسوزد واورا دیوانه کنند اری جرمش فقط همین است چون برای سازمان به قول خودشان مایه ننگ است فردا میگویند پسر مهدی فیروزیان هم جدا شد فردا هم نوبت پدرش است به همین خاطر این بی همه چیزها این جوان را اینطوری اسیر زندانهای خودشان کردند احمدرضا زمانی در زمینهای فوتبال مثل ببر می درخشید اکنون به زور خودش را به پای پنجره میکشاند وچشم به افق مینگرد که شاید روزی بتواند به دنیای ازاد پا بگذارد جوانی 23/24ساله اینگونه در زندانهای رجوی باید به دیوانگی کشیده شود. چرا. چرا. چرا. ایا انسانهای شریفی وجود دارد ایا کسی هست که بگوید چرا ایا کسی هست که به کمک این اسیران بشتابد من از ان روز به بعد ترس عجیبی در وجودم بود که نکند همین بلا را بر سر منهم بیاورند من دیگر شبها با هوشیاری کامل میخوابیدم تخت خوابم را به پشت درب تکیه میدادم که شب در خواب یک امپول هم به من نزنند مرا مثل احمدرضا دیوانه بکنند اما با وجود این من از تمام انسانهای شریف از تمام سازمانهای بین المللی از صلیب سرخ از پارلمانترهای شریف از وکلا میخواهم که به کمک این اسیران در اردوگاه اشرف بروند من خودم با کمال میل حاضرم با انها بروم وتمام نقاط واطلاعات مورد نیاز را در اختیار انها بگذارم تا شاید این اسیران از این زندانها رها شوند زیرا کسی نمی داند در این زندانها چه بر سر نا راضیان می اید وکسی هم خبر دار نمی شود راستی چرا کسانی که می خواهند جدا بشوند انهارا میبرند بعد از مدتی مثل دیوانه ها راه میروند وساکت میشوند بجز این است که به انها امپول میزنند من من خودم بیش از چهار نفر را دیدم که اینگونه در اتش شوم رجوی سوخته اند والان مثل ادمهای عقب مانده در اردوگاه سرگردان هستن چرا مگر گناه انها چه بوده است چرا کسی به کمک اینها نمی رود وانهارا ازاین جهنم رجوی نجات دهد؟ به امید ان روزی که این اسیران به دنیای ازاد برگردند واز زبان خودشان بشنوید .

قربان همگی شما همایون کهزادی

6/7/2011 پاریــــــس

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد