_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

در سیاهچالهای رجوی چه گدشت؟(4)

تهدید به زنده بگور کردن در چاه فاضلاب توسط شکنجه گران فرقه مافیایی رجوی

 

 

محمد رزاقی، وبلاگ رزاقی، پاریس، دوم اکتبر 2011
http://www.razaghi13.blogfa.com/post-211.aspx

 

من از اینجا و از این طریق اعلام میکنم برای اثبات گفته هایم در رابطه با موضوع زندانها ؛شکنجه روحی و جسمی ؛ کشته شدن نفر بر اثر شدت شکنجه های وارده توسط شکنجه گرهای فرقه رجوی و بدستور خود پدر خوانده فرقه مسعود رجوی در قرار گاه اشرف از همین جا اعلام میکنم که حاضر هستم با همین خانم مریم قجر با حضور تمامی رسانه ها و شخصیتهای سیاسی ایرانی و نمایندگان احزاب و سازمانهای سیاسی و همچنین با حضور نمایندگان عفو بین الملل ؛ نماینده حقوق بشر در سازمان ملل ؛نمایندگان اتحادیه اروپا و امریکا ؛ صلیب سرخ جهانی وزندانیان سابق در سیاهچالهای رجوی وزندانیانی که توسط فرقه رجوی به زندان ابوغریب فرستاده شده اند ... در رابطه با همین موضوع زندان در قرار گاه اشرف یک مناظره رو در رو داشته باشم یا با همین ترکیب برای بازدید از زندانهای پادگان اشرف و اثبات وجود زندان و شکنجه گاه و شکنجه گر در تشکیلات فرقه مافیایی رجوی به عراق و پادگان اشرف بروم تا سیه رو شود هر که در او غش باشد.

هفته دوم بود که زندان انفرادی رجوی را با تحمل شکنجه های روحی و جسمی پشت سر میگذرانم در در گوشه زندان نه خوابی به چشم می اید نه به شعبه قضائی دست ساز رجوی میبرند که حکمی صادر بشه بلا تکلیفی و شکنجه های روحی و جسمی دست بالا را دارند و شکنجه گران فرقه رجوی هر بار جری تر از قبل هم میزنند هم تهدید می کنند تا سر سپردگی خودشان را به رهبر خدا گونه شان نشان بدهند .

2 هفته در انفرادی نه خبری از یک قطره اب گرم یا ولرم برای دوش هست نه تکه صابونی برای شستن دست و صورت و نه کمترین وسایل فردی برای شستن لباس فردی گویا باید با همین یکدست لباس زندانی تا لحظه تعیین تکلیفت ان را تن داشته باشم.

اری نه زندابانان رجوی مثل ادم بودند نه امکانات زندان شبیه زندان باید گفت سیاه چاله به تمام معنا که رجوی در همدستی با نیروهای صدام درست کرده بودند.

اما بر گردیم به اعمال ضد بشری شکنجه گران فرقه رجوی

نصف شبی دوباره مختار شگنجه گر با مجید عالمیان و حسن عزتی معروف به نریمان دوباره به سلولم امدند مختاردریچه روی در را باز کرد و با چند فحش که من همیشه لایق مریم جانش می دانم گفت پشت به در بیام مثل سابق چشم بند و دستبند بست و عقب؛ عقب از داخل سلول خارج کرد .

اینبار مستقیم به سمت در برد یک در اهنی باز شد و همراه شکنجه گران از در خارج شدیم و سوار یک ماشین که نریمان در سمت چپم نشست مجید عالمیان شکنجه گر هم سمت راستم مختار هم رانندگی میکرد مدتی در خیابان چرخاندند ودر نهایت خودرو متوقف شد.

نریمان از یقه ام کشید و خواست از ماشین پیاده بشوم که مجید عالمیان هم با زدن لگد از پشت و دادن فحش گویا در جلو انها میخواست فعال بودن خود را در شکنجه کردن نشان بدهد تا مایه گذاری این شکنجه گر به گوش پدر خوانده فرقه مسعود رجوی برسد.

بعد از پیاده شدن از ماشین چند قدمی رفتیم که صدای صحبت 2 نفر به گوشم می رسید که گویا زودتر از ما انجا حاضر شده بودند انها در گوشه ای چند دقیقه با هم در گوشی صحبت کردند تا اینکه به یکباره دستی یقه ام را گرفت و به سمت جلو کشید ان نفر پشت سرم ایستاد و چشم بند را بالا زد گفت مادر قهبه صد تا مثل تو را در این گودالها زنده ؛ زنده چال کرده ایم یک کیسه اهک رویشان ریختیه ایم استخوانهایشان هم پوسیده وقتی یک لحظه سرم را برگرداندم بگویم شما می توانید دیدم نادر رفیعی ملعون سقط شده با پرویز موسوی سیگاری نیا معروف به فاضل زنده بگور کننده نفرات هستند !

یک لحظه مختار امد و به نادر گفت اهک نیست نیاورده اند که نادر برگشت گفت این فلان ؛ فلان شده را به سلول برگردانید شب دیگر به حسابش می رسیم !

دوباره همان ریل زدن و فحش دادن شروع شد چرخیدن با ماشین و دوباره رسیدن به یک در فلزی که با زدن 3 تا بوق در ان باز می شد و ماشین مرگ رجوی وارد محوطه زندان می شد .

دوباره از ماشین پیاده کردند مدتی چرخاندند و بعد وارد راهرو زندان و در نهایت جلو سلول توقف کردیم با باز کردن دستبند و چشم بند طبق معمول با لگدی به داخل سلول انداختند تا روز دیگر زنده بگور کردن را به مرحله اجرا در بیاورند.

ادامه دارد

 

 

همچنین ...............

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درسیاهچالهای رجوی چه گذشت؟ (1)

 

 

محمد رزاقی، وبلاگ رزاقی، بیست و ششم ژوئن 2011
http://www.razaghi13.blogfa.com/post-195.aspx

 

امسال نیز مریم قجر شوء 18 ژوئن را با به احتزاز در اوردن پرچم امریکا روی سن برگزار کرد که عمق مزدوری و؛ وطن فروشی را طبق معمول به نمایش گذاشت .

اما مریم قجر در این شوء به روال ثابت از هر 4 گوشه جهان سخن گفت تا خود را بزرگ نشان بدهد ؛ این بزرگ نمایی با دروغ وشیادی در نقطه ای به اوج رسید که مدعی شد زندان و شکنجه در درون تشکیلات فرقه مافیایی رجوی تهمتی بوده که به فرقه زده شده !

من قبل از شروع نوشتن موضوع زندانها ؛شکنجه روحی و جسمی ؛ کشته شدن نفر بر اثر شدت شکنجه های وارده توسط شکنجه گرهای فرقه رجوی و بدستور خود پدر خوانده فرقه مسعود رجوی در قرار گاه اشرف از همین جا اعلام میکنم که حاضر هستم با همین خانم مریم قجر با حضور تمامی رسانه ها و شخصیتهای سیاسی ایرانی و نمایندگان احزاب و سازمانهای سیاسی و همچنین با حضور نمایندگان عفو بین الملل ؛ دیده بان حقوق بشر؛ نماینده حقوق بشر در سازمان ملل ؛نمایندگان اتحادیه اروپا و امریکا ؛ صلیب سرخ جهانی ؛ نماینددولت عراق ؛وزندانیان سابق در سیاهچالهای رجوی وزندانیانی که توسط فرقه رجوی به زندان ابوغریب فرستاده شده اند ... در رابطه با همین موضوع زندان در قرار گاه اشرف یک مناظره رو در رو داشته باشم یا با همین ترکیب برای بازدید از زندانهای پادگان اشرف و اثبات وجود زندان و شکنجه گاه و شکنجه گر در تشکیلات فرقه مافیایی رجوی به عراق و پادگان اشرف بروم تا سیه رو شود هر که در او غش باشد.

زندانهایی که رجوی در سال 73 برپا کرد در حد یک زندان معمول نبود که زندانی از حق و حقوقی مثل داشتن وکیل ؛ ملاقات؛ هوا خوری؛ مینیمم بهداشت ودرمان و... برخوردار باشد به واقع باید گفت رجوی سیاه چالهایی درست کرده بود در قرارگاه اشرف چون خود پادگان اشرف که زندان بود .

در اوایل پاییز 1373 چندین نامه به مسئول وقت سررشته داری ارتش دست ساز رجوی به نام زهرا توکلی با نام مستعار خواهر نصرت نوشتم که خواهان خروج از سازمام هستم ؛ وی هر بار مرا صدا میکرد و با چندین ساعت روزه خوانی می خواست که مرا از تصمیمی که گرفته بودم منصرف کند بحث های زیادی داشتیم که هر کدام ساعتها طول می کشید ولی اخر هر بخث باز من روی تصمیم خودم برای خروج از سازمان تاکید میکردم و ایشان هم هر بار برای فرستادن یک بهانه می اوردند که ما نمی توانیم پاسپورت ترا تمدید کنیم ؛ یا عراق اردوگاه پناهندگان را جمع کرده از ما کسی قبول نمی کند اصلا ما امکان و پول فرستادن کسی را نداریم !

اواخر در ماه 1373 بود که حسین اصفهانی یکی از شکنجه گران زندان اشرف بود تقریبا ساعت نزدیک 12 شب بود که در اسایشگاهی که خوابیده بودم به سراغم امد و بیدارم کرد و گفت خواهر نصرت کارصدایت کرده و من هم بلند شدم لباس پوشیده به بیرون قلعه 900 که ان زمان مقر استقرار نفرات سررشته داری بود رفتم .

همین که خواستم به سمت دفتر نصرت بروم جلو درب ورودی یک جیپ تویوتا ایستاده بود که یکباره حسین اصفهانی گفت بیا سوار ماشین شو! من یک مرتبه پرسیدم که مگر نگفتی خواهر نصرت صدا زده ؟

حسین اصفهانی گفت نه میرویم یک جای دیگه کار دارند! رفتم درب ماشین را باز کردم که پشت فرمان یکی را دیدم که هرگز در سازمان ندیده بودم نا اشنا بود ؛ همین که من نشستم حسین اصفهانی هم سوار جیپ شد بطوری که من وسط این 2 نفر قرار گرفتم .

راننده نا اشنای جیپ به سرعت به سمت اسکان حرکت کرد با اینکه مسیر خیلی کوتاه بود ولی سوالات متعددی به ذهنم میزد که برای چی به این طرف میرویم ؟ کجا میرویم در اسکان سابق که دفتری؛ ستادی وجود ندارد در ذهنم به دنبال این بودم که به کجا میرویم جیپ در جلو یک ساختمانی که دورش دیوار بود و ساختمان از بیرون دیده نمی شد توقف کرد و با زدن چند بوق درب بزرگ ان از پشت توسط نفری به نام مجید عالمیان باز شد .

حسین اصفهانی از خودرو پیاده شد و چند لحظه با مجید عالمیان صحبت کرد که بر گست و به من گفت پیاده شو و با مجید برو ؛ من از خودرو پیاده شدم که بلافاصله حسین اصفهانی همراه ان مرد ناشناس با خودرویی که امده بودیم از درب ان محوطه خارج شدند .

من جلو درب ورودی ساختمان ایستاده بودم که دیدم مجید عالمیان با یک حالت عصبانی و داد زدن برگشت به من گفت برو تو فلان؛ .... در اینجا از بکار بردن فحشهای رکیکی که بکار میبردند خوداری می کنم .

همین که در را باز کردم وارد ساختمان شوم چند نفری بصورت قافلگیرانه ریختند به سرم و شروع کردند از هر طرف با مشت و لگد به زدن همراه با فحشهایی که در هیچ چاله میدانی هیچ لمپنی به زبان نمی اورد اما شکنجه گران رجوی با دست باز موقع زدن بکار میبردند ؛ مشت و لگد بود که به سرو صورتم و با پوتینی که به پا داشتند به پاهایم و پهلویم می زدند که من تقریبا به یک حالت بی حس و بی جان زمین افتادم در این صحنه شکنجه گرانی فرقه مرا شکنجه میکردند حسن عزتی با نام مستعار نریمان ؛ پرویز موسوی سیگاری نیا با نام مستعار فاضل ؛ بهرام جنت سرایی با نام مستعار مختار و مجید عالمیان بودند که در بدو ورودم به ساه چال رجوی بدست شکنجه گران رجوی تا حد مرگ کتک ام زدند .

شکنجه گران فرقه رجوی وقتی دیدند بی حس زمین افتاده کتک زدن را متوقف کردند و شروع کردند به بازرسی جیبهای لباسم که یک بسته سیگار نصفه و یک فندک بود با یک خودکار که انها را هم برداشتند و مختار گفت باید لباسها را دربیارم و لخت شوم ؛ من در حالت نشسته که نایی برای بلند شدن نداشتم لباس ارتشی پوشیده بودم را در آوردم که مختار و نریمان از زمین بلندم کردند وگفنتد رو به دیواربه ایستم که مختار با ددکتور دستی ( وسیله بازرسی فاز یاب) از سر تا پا دوباره با ددکتور چک کرد بعد ان یکدست لباس زندان داد که ان را بپوشم بعد ان مختار مرا به سمت در کوچکی برد که درب اول به صورت نرده بود و درب اصلی فلزی پشت درب نرده ای قرار داشت ؛ مختار در را باز کرد و با زدن یک تی پا از پشت به داخل سلول کوچکی انداخت که کف ان یک موکت نازک بود و یک پتو هم داخل سلول گذاشته بودند .... ادامه دارد

 

درسیاهچالهای رجوی چه گذشت؟ (2)

( زندان انفرادی)

(فریادی بر علیه خفقان باصطلاح مدافعان حقوق بشر غربی)

 

محمد رزاقی، وبلاگ رزاقی، پاریس

http://iran-interlink.org/fa/index.php?mod=view&id=10404

 

من از اینجا و از این طریق اعلام میکنم برای اثبات گفته هایم در رابطه با موضوع زندانها ؛شکنجه روحی و جسمی ؛ کشته شدن نفر بر اثر شدت شکنجه های وارده توسط شکنجه گرهای فرقه رجوی و بدستور خود پدر خوانده فرقه مسعود رجوی در قرار گاه اشرف از همین جا اعلام میکنم که حاضر هستم با همین خانم مریم قجر با حضور تمامی رسانه ها و شخصیتهای سیاسی ایرانی و نمایندگان احزاب و سازمانهای سیاسی و همچنین با حضور نمایندگان عفو بین الملل ؛ نماینده حقوق بشر در سازمان ملل ؛نمایندگان اتحادیه اروپا و امریکا ؛ صلیب سرخ جهانی وزندانیان سابق در سیاهچالهای رجوی وزندانیانی که توسط فرقه رجوی به زندان ابوغریب فرستاده شده اند ... در رابطه با همین موضوع زندان در قرار گاه اشرف یک مناظره رو در رو داشته باشم یا با همین ترکیب برای بازدید از زندانهای پادگان اشرف و اثبات وجود زندان و شکنجه گاه و شکنجه گر در تشکیلات فرقه مافیایی رجوی به عراق و پادگان اشرف بروم تا سیه رو شود هر که در او غش باشد.

بیان این خاطرات برایم تداعی روزهای تلخی هست که یاد اوری ان خود هم بخشی از شکنجه ای هست که هنوز هم جسم و روح ام را ازار می دهد و نکته ای که این بار در نوشته ام میخواهم به ان اشاره بکنم اینکه زمانی که به زندان و سیاهچالهای فرقه رجوی منتقل شدم همین خانم زهرا میر باقری فرمانده یگان ترابری در سررشته داری بود که ان موقع محل استقرار مان قلعه 900 بود و محل کارمان سوله 11 بود و حتمآ خانم زهرا میر باقری باید بیاد داشته باشند که ما چند نفر از یگان ایشان طی چند شب ناپدید شدیم که من بودم ؛ یونس سلیمانی؛ که بعدا مطلع شدم چند نفر ازهمین یگان همچنین از کل سررشته داری که بودیم به زندان منتقل شده ایم که با بعضی از انها بعدا در سلول عمومی یکجا بودیم و همه کسانی بودند که خواهان خروج از سازمان بودند و یا بطور جدی با خط و استراتژی و ایدئولوژی سازمان و مشخصآ با رجوی مخالف بودند.

اما این به عهده خانم زهرا میر باقری هست که صادقانه بگوید که سران فرقه چه دروغهایی را گفته بودند امید وارم خانم زهرا میر باقری در این رابطه واقعیت را بیان بکند چون اگر ایشان هم نگوید من بعد از ازادی از زندان از طریق دوستان ام از موضوع با خبر شدم که در نشستها چه گفته بودند که در ادامه خاطرات به انها اشاره خواهم کرد.

اما برگردم به خاطرات تلخ زندان انفرادی در فرقه رجوی :

کف سلول انفرادی موکت نمدی نازک قهوه ای رنگ پهن بود ودر گوشه سمت راست یک توالت که یک شیر اب با ارتفاع 30 سانتی از سطح زمین و یک شلنگ نیم متری وو در سقف یک لامپ که 34 ساعته روشن بود و از روی مواد غذایی هم حدس میزدم که الان صبح یا ظهر و یا شب هست اشل غذایی یک نان بود با یک تکه پنیر به اندازه 2 بند انگشت و نصف لیوان پلاستیکی چای برای صبحانه ؛ برای ناهار در حدود 10 الی 15 قاشق غدا خوری برنج که معمولا استانبولی پلو؛ یا عدس پلو یا کلم پلو ... بود و شام هم یک تکه بادمجان یا کدو یا توله که در کنار دیوار و سبتیکهای قرار گاه به صورت خود رو سبزمی شد ان را به عنوان غذا می دادند !

اما بعد از اینکه بهرام جنت سرایی ( مختار ) به سلول انفرادی منتقل ام کرد و با یک تی پا از پشت به درون سلول انداخت از شدت درد ضربات مشت و لگد شکنجه گران رجوی هم رمقی نداشتم هم درد تمام بدنم را گرفته بود نمی دانم چند ساعتی گذشته بود یک مرتبه از پهلوی سمت راستم درد شدید ناگهانی نفسم را برید فکر کردم به خاطر ضرباتی که به پهلوهایم با لگد زده اند آن هم پوتین پوشیده بودند اینطوردردم گرفته اما درد ول کن نبود و هر لحطه حالم بدتر می شد چنان دردی که زمین را چنگ میزدم که یکباره مختار امد دریچه کوچکی را از روی در باز کرد و چند فحش ابدار داد که چرا صدا میکنم و باید خفه شوم بعد هم تهدید کرد در صورتیکه یکبار دیگه صدایم بلند شود دوباره چند نفری به خدمت ام خواهند رسید .

یعنی دوباره چند نفری کتک ام خواهند زد بعد از رفتن مختار یک لحظه احساس کردم که نیاز دارم به سرویس بهداشتی بروم خودم را کشان ؛ کشان به سرویس رساندم به جای ادرار تنها چند قطره خون امد و دوباره به داخل سلول برگشتم که همچنان درد پهلویم بیشتر و بیشتر می شد اما برای اینکه بهانه ای به دست جلادان رجوی ندهم فقط در حد ناله در دل و پیچیدن دور خود روی زمین که بیشتر دردم را تشدید میکرد میتوانستم انجام بدهم .

در همین حالت درد کشیدن بودم که به یکباره بهم خوردن حالم هم به دردم اضافه شد بعد از اینکه چند بار بالا اوردم بدنم بی حس شد خودم نفهمیدم که فاصله 2 قدمی سرویس تا داخل سلول را کی طی کردم و در گوشه سلول افتاده بودم که دوباره از شدت درد پهلو بیدار شدم و تکرار وضعیت قبلی اما اینبار چند قطره خون نبود بلکه تمام ادرارم خونی بود .

نمی دانم ساعت چند بود که مختار دوباره دریچه روی در را باز کرد و گفت بیا این نان بگیر کوفت کن من فقط توانستم بگویم حالم خوب نیست بیاز با یک مسکن دارم که بلافاصله دهان کثیف اش را باز کرد هر فحشی که بلد بود گفت البته همه ان فحشها که داد لایق اش مریم جان اش بود وهست .

البته به جای دارو دادن که فحش داد و گفت منتظر هستم که هر چه زودتر بمیری بیام جنازه ات را ببرم چون وقت نداریم امثال تو زیاد هستند که باید به حسابشان برسیم !

من تا ان زمان با همچین وضعیتی مواجه نشده بودم و نمی دانستم که چرا اینطورشده ام تا اینکه یکبار دیگه همین وضعیت در سلول عمومی که بودم پیش امد که حمید رضا برهون که از زندانیان قدیمی در ایران بوده و به مدت 10 سال را در زندانهای رژیم ایران بوده و بعد از ازادی به عراق امده بود و به سازمان پیوسته بود اما اینبار در زندان رجوی و زیردست شکنجه گرهای رجوی شکنجه می شد بنا به تجربیاتی که داشت گفت این مال دفع سنگ کلیه هست وقتی وضعیت بار اول را برای وی تعریف کردم گفت که بر اثر ضربه هایی که به پهلویت وارد شده سنگ از کلیه جدا شده و همین باعث خونریزی و درد شده ....

اما نکته ای را که می خواهم بصورت کوتاه به ان اشاره بکنم اینکه ؛ بعد از نوشتن هر مطلبی سگان رجوی زنجیر پاره می کنند وتهدید می کنند و هر چه لایق مسعود رجوی و مریم قجر هست می نویسید و می گویید به این افراد باید بگویم که شما در حدی نیستید که من به شما حتی چغه هم بگویم پس بهتر هست خودتان را زیاد به در و دیوار نکوبید اگر راست می گویید از رهبرتان بخواهید که با پیشنهادم برای مناظره و رفتن به عراق و بازدید از زندانهای فرقه رجوی و شکنجه گرهایش را قبول کند تا ببینم کی سیه رو می شود .

 

در سیاهچالهای رجوی چه گذشت ؟! ( 3 )

(زندان انفرادی ؛ شکنجه و تهدید به زنده بگور کردن توسط شکنجه گران رجوی)

 

محمد رزاقی، وبلاگ رزاقی، پاریس، چهاردهم اوت 2011
http://www.razaghi13.blogfa.com/post-201.aspx

 

من از اینجا و از این طریق اعلام میکنم برای اثبات گفته هایم در رابطه با موضوع زندانها ؛شکنجه روحی و جسمی ؛ کشته شدن نفر بر اثر شدت شکنجه های وارده توسط شکنجه گرهای فرقه رجوی و بدستور خود پدر خوانده فرقه مسعود رجوی در قرار گاه اشرف از همین جا اعلام میکنم که حاضر هستم با همین خانم مریم قجر با حضور تمامی رسانه ها و شخصیتهای سیاسی ایرانی و نمایندگان احزاب و سازمانهای سیاسی و همچنین با حضور نمایندگان عفو بین الملل ؛ نماینده حقوق بشر در سازمان ملل ؛نمایندگان اتحادیه اروپا و امریکا ؛ صلیب سرخ جهانی وزندانیان سابق در سیاهچالهای رجوی وزندانیانی که توسط فرقه رجوی به زندان ابوغریب فرستاده شده اند ... در رابطه با همین موضوع زندان در قرار گاه اشرف یک مناظره رو در رو داشته باشم یا با همین ترکیب برای بازدید از زندانهای پادگان اشرف و اثبات وجود زندان و شکنجه گاه و شکنجه گر در تشکیلات فرقه مافیایی رجوی به عراق و پادگان اشرف بروم تا سیه رو شود هر که در او غش باشد.

.

در این قسمت میخواهم به شکنجه روحی در زندان فرقه رجوی اشاره بکنم .

چند روز اول را در سلول انفرادی با درد زیاد سپری کردم شب سوم بود اما دقیق نمی دانم چه ساعتی بود که با صدای باز شدن درب نرده ای سلول از خواب بیدار شدم مختار به همراه یک نفر دیگر بود که یک لحظه قیا فه مجید عالمیان را که پشت سر مختار ایستاده بود دیدم .

مختار باز دهان کثیف اش را باز کرد و با گفتن مادر قهبه بلند شو ؛ خوی رجوی صفتی اش را نشان داد و گفت بیا جلو در و پشت به در و رو به دیوار سلول به ایست که من هم رفتم و پشت به در ایستادم که در اصلی سلول را باز کرد اول از پشت به دستهایم دستبند زد و بعد یک چشم بند پهن را به چشمهایم بست و از پشت یقه لباس زندانی که بر تن داشتم را گرفت به عقب کشید در این هنگام مجید عالمیان هم که همراه مختار امده بود بازویم را گرفت چند قدمی راه رفته بودیم که مجید عالمیان هم با زدن مشت به سرو بدنم شروع به فحش دادن کرد و گفت امشب از دستت راحت می شویم !

برای رد گم کنی کلی چرخاندنم دور خود می چرخاندند تا من فکر کنم داریم از پیچ وخم راهرو ها رد می شویم که بعضی وقت ها عمدآ به دیوار می کوبیدند و با هر برخورد من با دیوار هم فحش می دادند که چرا درست راه نمی روم و هم می خندیدند یا چند بارهم به محوطه بیرون بردند و چرخاندند که از وزیدن باد متوجه شدم که دارند در حیاط زندان می چرخانند بعد از ان به داخل اطاقی بردند و بصورت ایستاده در کنار دیوار گذاشتند چند لحظه بعد چند نفری وارد اطاق شدند که با هم شروع کردند به فحش دادن یکی میگفت این فلان ؛..... ( فحشهای رکیک) را باید امشب سر به نیست کرد !

یکی می گفت بدیم تحویل عراق که گردن اش را بزنند و مثل بازوفت جنازه اش را عراق تحویل سفارت ایران بدهد !

یکی می گفت نه بابا همینطور دست و چشم بسته بیندازید تو این چاله های دور اشرف یک بیل لودر هم خاک بریزین کارش تمام میشه مگر وقت زیادی داریم که اینها را اینجا نگه داریم برایشان نگهبانی بدهیم !

بصورت جمعی دورم حلقه زدند و هر کدام دم گوشم داد میزد یکی فحش میداد یکی تهدید میکرد ؛ یکی هم زمان هم با مشت به سرم ویزد و فحش می دادحالتی بوجود امد که در یک لحظه فکر میکردم اعصابم بهم ریخته و گیج شدم که چه اتفاقی افتاده و می خواهد به افتد !

بعد کلی تهدید و فحش دادن یکی از شکنجه گران بطرفم امد ناگهانی بصورتم سیلی محکمی زد که سرم به دیوار خورد و با دست اش یقه ام را گرفت و گفت از این به بعد هر کس بخواهد از سازمان برود جنازه اش را هم نمی گذاریم از سیاج قرارگاه خارج شود هر کس هم بیرون هر غلطی خواست بکند ما دیگه به کسی باج نمی دهیم !

دوباره با مشت و لگد به جانم افتاد بد تر از ضربه های شکنجه گر سفت شدن دستبند روی مچ دستم که جغ ؛ جغه ای بود که هر بار با تکان دستم تنگ تر می شد که احساس میکردم هر لحظه مچ دستم لای گیره هست اما شکنجه گر رجوی با تمام توانش در همان وضعیتی که بودم فحش میداد و مشت و لگد می زد.

بعد از ان متوجه صدای چند زن به گوشم رسید که داشتند با همان افرادی که تو اتاق شکنجه ام میکردند صحبت میکردند که به یکباره دیدم یکی از همان زنان با فحشهای رکیکی که میداد با کفش به سرم میزند بله همان زنانی که با رجوی رقص رهایی کرده بودند تبدیل به شکنجه گران قهار شده بودند هم زمان با زدن به سر و صورتم با کفش همان زن داد میزد و میگفت ما حق رهبری را از گلوی تک؛ تک شما بیرون می کشیم دیگه نمی گذاریم که برید بیرون و رهبری را لجن مال بکنید !

اما اوج این شکنجه ها انجا بود که هم زمان با زدن و فحش دادن و تهدید یکی از همان زنان رجوی تهدیدم کرد که اگر روی رفتن از سازمان پا فشاری بکنم مرا با دست خودش خفه خواهد کرد و با دندانهایش خر ؛خره ام را خواهد جوید و مدام تاکید میکرد که از این به بعد با انها طرف حساب هستم .

همان زن رجوی بر گشت و گفت امشب کار داریم یک شب دیگر به حسابت می رسیم و بعد به مجید گفت برادر مجید این فلان...فلان شده ( فحشهای رکیکی که زنان بد کاره هم شاید بلد نباشند که انها را به زبان بیارند اما زنان رجوی بهتر از همه انها را به زبان می اوردند گویی که عمری در محله های بد نان انکاره بوده اند که اینطور فحش می دادند و بلد بودند).

باز مجید عالمیان و مختار بازویم را گرفتند که برم گردانند به سلول که گفتم دستبند داره مچ دستم را میکنه کمی شل کن که با گفتن همین دوباره مشت و لگد که حرف نباشه حق نداری حرفی بزنی ؛ به جهنم که داره مچ دستت کنده میشه شروع کردند به راه بردن و چرخاندن که اینبار مدت چرخاندن کمتر بود و در نهایت جلو درب سلول و باز کردن دستبند و چشم بند و دوباره با یک لگد از پشت به داخل همان سلول انفرادی انداختند و گفتند تا در بسته نشده حق برگشتن را ندارم و بعد از بسته شدن درب اصلی سلول با یک حالت گیج و بدن درد الود روی پتویی که پهن بود نشستم و به این فکر میکردم که چه اتفاقی می خواهد به افتد بطور خاص با این تهدید هایی که شنیدم و با برخوردهایی که دیدم .

ادامه دارد

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد