_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

خواب های گران

 

22.08.2011

همــــایون کـــهزادی  - پاریس

 

 

 

از قدیم گفته شده اگر دنیا را آب ببرد شما را خواب می برد. این در باره مسعود رجوی و مریم عضدانلو، خیلی صدق میکند. دیروز در چندین خبر از آمریکا وعراق و ایران و...خواندم که سازمان تروریستی رجوی باید از روی زمین برچیده شود. در ایران بیش از1000000 میلیون تراکت واعلامیه علیه مسعود و مریم در 12 استان به صورت گسترده پخش و ضبط شده، آنهم با عکسهای اینگونه، نگاه کنید: خبری از عراق. ما ومردم ما نمی خواهند در کشورشان جزام و تروریست باشند. رجوی دست از سر عراق خون چکان و زخمی بردار یک مقام امریکایی گفت، هیچ کشوری فرقه رجوی را نمی خواهد و مردم عراق هم تصمیم گرفته اند که آنها را اخراج کنند یا با رضایت خود یا با سلاح و زور. این فرقه از روز اول برای عراق و مردم عراق بد بیاری آورده، ما دیگر تحملمان تمام شده است.
حال توجه فرمایید. مسعود بخاطر منافع شوم خودش هنوزهم با توجه و شناخت به این مساله دست از سر ناراضیان در قلعه بر نمی دارد. خودش در سوراخ موش و مریم خانم هم در فرانسه عشق و حال خودش را میکند. اما ناراضیان هر روز وهر لحظه باید با زور سران، خود را زیر خودروهای عراقی بندازند و برایشان مهم نیست که چرا. مسعود در خواب خرگوشی و خیالات خود، مریم با حیله و چرب زبانی هنوز هم فکر میکنند که بله برای خلق قهرمان ایران
مبارزه میکنند. اولا، مبارزه خبری نیست، چون همه در سوراخ موش تشریف دارن. دوما، مردم ایران اصلا چشم دیدن شماها را ندارند. چطور برای آنها مبارزه میکنید. سوما. اگر راست میگویید، مسعود و مریم چرا خودشان در اشرف تشریف ندارند. بقول خود مسعود در ندامت صادقانه سیر میکند. نه بابا از این خبرها نیست. بار و بندیل خود را جمع کرده و راهی گورستان شوید. چون اتمام کار شماست و مرگتان فرا رسیده. حتی ناراضیان در اشرف هم در یک تدارک سنگین برای شما هستند. همین روزهاست که در درون آن قلعه، ببینید چه بر سرتان خواهد آمد. مژگان هم دارد زیرو زبر مساله خودش را با دولت آمریکا حل و فصل میکند. اما مریم عضدانلو و مسعود با دادن وعده های توخالی، اسیران دربند خودشان را فریب می دهند. البته ناگفته نماند اسیران همه میدانند که آنها جز مشتی کشک و یاوه نیست. ولی سران فرقه با زور و نشستهای خرد کننده و تحریک آمیز، ناراضیان را به سکوت کشانده اند. باشد تا خروش ناراضیان در آن قلعه فوران کند و ریشه رجوی را با دست همان ناراضیان به قول مسعود، جگر گوشه های مریم، برچیده و کنده شود.

به امید آزادی اسیران دربند فرقه تروریستی رجوی خون آشام

 

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آقای رجوی تا کی دروغ و فریب و تا کی ؟

 

 

20.08.2011

مهدی سجودی - آلمان

 

 

 

بدون مقدمه به بحث اصلی میپردازم.

درسال 2007 درون سازمان مجاهدین بحثی شد که با این مضمون که تا دوسال دیگر ما تعیین تکلیف میشویم و مبارزه به این شکل در عراق تمام میشود .همه جوانهای آنجا و یکی هم که خودم بودم، از این صداقت رهبری مان !! خیلی خوشحال بودیم که خلاصه دوسال تمام میشود. ما  روزها را میشمردیم که دوسال تمام میشود .دوسال تمام شد ودقیقا در روز تمام شدن دو سال کذائی یک نشست دیگر گذاشته شد و گفتند ما گفتیم که شیوه مبارزه عوض میشود و رجوی با وقاحت گفت مسولین شما اشتباه فهمیدند . اما این بار دیگه بد جوری شارلاتان بازی و یکی دیگر از دروغ های بیشمارش رو شده بود و همه قاطی کرده بودند.

 

آقای رجوی !! آخر بگو کدام مبارزه چرا کشکیات تحویل میدهید؟ تا کی میخواهید با دلخوش دادن چند مدت بیشتر به آدمها عمر جوانها؛ عمر و زندگی جوانها را تباه کنید و سازمان نفرت انگیز خودتان را پا برجا نگه دارید؟

بالاخره در آن نشست رجوی گفت  خواهران و برادران: اگر دولت عراق و نیز مالکی هر موقع در هر مصاحبه ای گفت ؛شما را در کشور خودمان نمیخواهیم ما از این کشور خواهیم رفت و همه چی را مانور سیاسی میگفتند که دولت عراق با ایران میکند اما چند ماه قبل از آن مالکی در استرالیا فکرکنم گفته بود ما این سازمان را بخاطرمنافع خودمان نمیخواهیم آنرا از همه مخفی کردند و هیچکس خبردارنشد.

مدتی بعد مالکی در تهران همین حرف را تکرار کرد که دیگر نمیشد قایمش کرد. دوباره گفته شد نه این یک راه شوسه !! است و ناهمواریهای خودش را دارد و اصلا یکی نیست به این آقا  بگوید کدام راه ؟ این راه که آخرش به ترکستان است و کشت وکشتار وجان دادن الکی ی بهترین جوانهای ایران.

خلاصه گفته شد ما باید تلاش کنیم "این راه شوسه را آسفالت کنیم" . جاده خاکی که صاف نشد ! بلکه در عوض به دره ائی تبدیل شد برای کشتن بهترین دوستانم. حال بعد از گذشت این زمان آقای رجوی آیا سرتو به سنگ نخورده ؟!..که بیائی بگوئی من اشتباه کردم،  بله با شما هستم خاندان رجوی . بگو من عسل خوردم و دیگر تمام است . دلت برای انسانهای بی گناه آنجا بسوزد که بخاطرهوا و هوسهای تو دارند تلف میشوند. خودتان در اروپا نشستید فقط پول خرج میکنید که اندام و قیافه های نکبتتان  جوان بماند و مشخصا " مریم " خانم از دور طبل و دهل میزنید که بمانید ؛ استقامت کنید ؛ اشرف شهر شرف و... و... آره آواز دهل از دور خوش است .آخه شما همیشه میگوئید که کسانی که ازما جدا میشوند کم سابقه هستند که نمیکشند ؛اما که قدیمترین شورای رهبری یتان هم دارد از سیم خاردار هایتان در میرود . دیگر بخواهید یا نخواهید دوران کشت وکشتار و شعار مزخرف و مبارزه مسلحانه و چرندیات شما تمام شده ...بهتراست بخاطر آبروی رفته خودتان که شده آدمها را ول کنید. در تصمیم زندگی آزادشان بگذارید. اجازه بدهید که آدمها خانواده های خود را ببینند اگر نمیترسید کم شوید چرا ان قلعه را از زندان هم بدتر کرده اید و فقط مسولین بالا پست حفاظت  و نگهبانی را بخاطر فرار نکردن سایرین ووووبعهده دارند .... آقای رجوی تا کی دروغ و فریب و تا کی ؟

 

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آهای رهبری فرقه مجاهدین ! میگذارید راحت باشم؟  

 

15.07.2011

مهدی سجودی - آلمان

آه از روزگار ! همیشه آرزو میکردم یک روزی می شود که برای خودم باشم؟ راحت نفس بکشم. بتونم حرف خودم رو بزنم بدون اینکه کسی برایم تعیین تکلیف کند یا حرف توی دهنم بگذارد .میشود چیزی که خودم دوست دارم بپوشم یا داشته باشم . اینها همه رویاهائی بود که داشتم خیلی کم است نه ؟

 اما برای کسی که یا بهتر بگویم جوانی که بیست و پنج سال دارد و از کمترین داشته ها محروم و با بیشترین محدودیت های نه تنها مادی بلکه معنوی یعنی روحی و عاطفی روبروست خیلی زیاد است. بالاخره وقتی رسیدم آلمان و به دنیای آزاد فکر می کردم همه چیز تمام شده و از دست فرقه مجاهدین راحت شدم .نمی دانستم که اینجا هم دست از سرم برنمیدارند.  گفتم من با این گذشته چکار کنم ؟ روزی با یک سرنوشت یا بد شانسی در اسارت فرقه مجاهدین گیر کردم و روزی هم با کمک خدا و همینطور میزان زیادی شانش و اقبال تونستم به زندگی عادی برگردم. اما از این آسایش هنوز چند ماهی نگذشته که دوباره سرو کله آدمهای فرقه مجاهدین پیدا شده و تحت عنوان اینکه من جوان هستم و باید بفکر آینده باشم و نباید فلان کار را بکنم یا فلان حرف را بزنم و و و و و صد تا نباید دیگه و دوباره اسیر کردن آدم در این بازیهای مسخره.....بهمین خاطر خواستم بصورت علنی و سرگشاده بگویم و بنویسم هر چند نمیتوانم خوب قلم بزنم ولی حرف دل را راحت و خوب میگویم..

داستان از چند ماه (حدود دو تا سه) پیش شروع شد که نمیدانم ازکجا سازمان مجاهدین شماره تلفن شخصی مرا پیدا کرد و بعد محل سکونت مرا پیدا کردند و سراغ من آمدند.

 ابتدا فردی باسم علی پاک آمده و گفت سازمان ( منظورش همان فرقه هست )  به تو مبلغ سه هزار یورو میدهند و تو را میتوانند به برلین ببرند و برایت خانه بگیرند و امکانات رفاهی خوب بطور ثابت و تو فقط ازسازمان انتقاد نکن... چرا رفتی مصاحبه کردی؟

 و اگرواسه سازمان فعالیت کنی ماهیانه حقوق مناسبی که اصلا نفهمی مشکل مالی داری دریافت میکنی.

 و اگه هم ساکت باشی باز هم واسه هر تظاهرات و میتینگ شرکت کنی مبلغ درست حسابی که تا چند ماه تامین باشی گیرت میاد.

من که از همه این بازیها حالم بهم میخوره به طرف گفتم شما عمرو جوونی منو گرفتین حالا که من واقعیتها را گفتم سراغم میائید و دلسوزی میکنید  من یک باردر چاه رفتم واسه هفت پشتم بسه. آقا و خانم رجوی چرا ا دست از سرما برنمیدارید بگذارید راحت باشم .. برای چی مامور می فرستید. علی پاک خیلی بچه است دیگه من فریب صد تا از اون بزرگتر را هم نمی خورم.  خلاصه طرف هم دست از پا درازتر دک شد.

اما من با اینکه تلفن و آدرسم عوض شد باز چندی قبل با من تماس گرفته شد که میخواهیم تورا ببینیم و من هم گفتم که این دفعه برم ببینم چی میگه و شاید بتونم با یک خواهش و صحبت از دست این آدمها خلاص شوم ..

در این دیدار فردی که مردی بود حدودا سی وهفت سی و هشت ساله با لحجه آذری و قد متوسط و روشن پوست با موهای جو گندمی . او گفت میدانیم تو مشکل مالی داری والان به پول نیاز داری پس چرا دنبال این کارها میروی ؟,...من گفتم چه کاری ؟ اوگفت همین که داری میگوئی درسازمان به تو چه گذشته است ..گفتم مگه دروغ گفتم یا اینکه مگه حرف زدن دراروپا ممنوعه. اوگفت که نه واسه خودت میگم.................اما دید که حناش پیشم رنگ نداره از در دیگری وارد شد یعنی روش اصلی سازمان درهمه کارهایش که همان خرج کردن پول است......او گفت:

اما (ما) سازمان به تو ده هزار یورو میدهیم که بروی دنبال زندگی ات ...من به او گفتم آقا من شما را نمیشناسم و نمیدونم که شما چطور به تلفن و آدرسم رسیدید ولی آخه اینکه نمیشود و بخاطر اینکه دستش را بازکنم ,و مستقیم بگذارم در دست پلیس ، گفتم حالا ده هزار را بده تا ببینم...او تعجب کرد گفت که تو اصلا قابل حرف زدن نیستی و من هم گفتم به پلیس ازشما شکایت میکنم و او رفت دنبال کارش ............اما یک حرف با این آدمها دارم..

 میگذارید ما زندگی مان را بکنیم یا نه ...؟ میگذارید که ما آدم خودمان باشیم یا نه ؟....من از شما و فرقه شما بدم میاد ودلم برای بچه هائی که دراسارت آنجا(اردوگاه اشرف) هستن میسوزه و اگه کمکی دارید برای خروج آنها از زندان اشرف بکنید .مارا به خیر شما امیدی نیست شر مرسانید.

 

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد