_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

انقلاب ایدئولوژیکی مجاهدین (قسمت اول)

 

حامد صراف پور، کانون وبلاگ نویسان مستقل ایرانی، شانزدهم اوت 2010
http://www.cibloggers.com/?p=5433

 

مجاهدین (خوب یا بد) بخشی از تاریخ ایران هستند و این واقعیت را نمی توان انکار نمود. هزاران مجاهد خلق از زمان تأسیس سازمان تا به الان به اشکال مختلف جان باخته و دهها هزار بیشتر و یا کمتر زندانی داده اند و هزاران نفر نیز به این نام از سرزمین ایران به غربت رفته و آواره شده اند. تجارب مسیر طی شده توسط این سازمان برای آیندگان ضروری است بویژه که مشی همیشگی آنان مسلحانه بوده و فراز و نشیبهای زیادی را طی کرده است. اما قبل از هرچیز باید بدانیم که طی ربع قرن گذشته در این سازمان چه گذشته است. برای این، باید به مهمترین رخداد درونی آنها اشراف داشته باشیم. رخدادی که «انقلاب ایدئولوژیکی» نامیده شد و ابزار قدرتمندی بود در دست مسعود رجوی برای تک پایه کردن قدرت خود و حفظ نیروها و کنترل آنها و سرکوب اعتراضات داخلی و از بین بردن تمامی عواطف و احساسات عاشقانه افراد برای سمت و سو دادن آن به سوی خودش.

مطالب زیر که طی چند قسمت خواهم نوشت، گذری است اجمالی بر بحث انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین و فراز و نشیبهایی که طی بیست و پنج سال طی نموده است. بعد از خواندن این سلسله مقاله ها که بی تردید شما را به دنیای دیگری از سرزمین عجایب خواهد برد، دیدگاه دیگری نسبت به رجوی که رهبری فرقه را بر عهده دارد پیدا خواهید نمود. تمامی این مقاله بر اساس دیده های عینی و مراحلی است که خودم به عنوان یک مجاهد از آن عبور نموده ام. شاید کسانی از دوستان بخشهایی را به گونه دیگر برداشت کرده و یا نکاتی تکمیلتر متناسب با مراحلی که خود طی کرده اند داشته باشند. با اینحال تلاش می کنم به صورت عام تمام مراحل را در معرض دید بگذارم.

 

مقدمه:

رهبری عقیدتی و ازدواج و طلاق مسعود و مریم رجوی

شاید کم و بیش در مورد انقلاب ایدوئولوژیک درونی مجاهدین شنیده باشید، موضوعی بود که از اوایل سال 1364 در سازمان مجاهدین برجسته شد و با طلاق مریم عضدانلو از همسرش مهدی ابریشمچی و ازدواج او با مسعود رجوی در درون سازمان مجاهدین همه گیر شد و تمامی اعضای مجاهدین لاجرم می بایستی از این بحث عبور می کردند. اما راستی انقلاب ایدئولوژیکی مجاهدین چه بود؟

انقلاب ایدئولوژیکی مجاهدین، در یک کلام چیزی نبود جز رسیدن مسعود رجوی از موضع مسئول اولی مجاهدین به مقام رهبری عقیدتی (در زبان عامیانه همان ولایت مطلقه فقیه) و این آغازی بود بر یک مسیر طولانی و بی پایان تا هرکجا که مسعود رجوی خود بر آن پایانی بگذارد. تا پیش از آن، مسعود رجوی مثل تمامی رهبران سازمانها و احزاب سیاسی، مسئولیت سازمان مجاهدین را برعهده داشت. پس از این انقلاب درونی (که بعد خواهم گفت قرار بود همگانی شود)، سازمان مجاهدین خلق دفتر سیاسی خود را منحل نمود و اعضای دفتر سیاسی (که در واقع شورای رهبری کنندۀ هر حزب و سازمانی می باشد) را به عنوان افراد مجری دستورات رهبری به عنوان هیئت اجرایی نام نهادند. اعضای هیئت اجرائی سازمان مجاهدین، از آن پس در جهت پیشبرد اهداف رجوی در بخشهای مختلف سیاسی و نظامی و اداری مشغول به کار شدند.

مسعود رجوی در مراسم ازدواج خود در این رابطه اعلام کرد: «هرچقدر چاه باطل خمینی عمیق تر باشد، ستیغ قله های حق نیز باید هرچه بالابلندتر و استوارتر باشد». به زبان دیگر، او که می دانست خمینی بعد از مقام ولایت فقیه، به موضع بالاتری به نام ولایت مطلقۀ فقیه ارتقاء یافته است، لاجرم برای عقب نیفتادن از مقام مذهبی خمینی، می بایستی گامی فراتر می نهاد و تمامی شرکای سازمانی خویش را از میدان بدر می کرد و تنها مقام تصمیم گیرنده در سازمان مجاهدین می شد.

لازم است بدانیم که محمد حنیف نژاد بنیانگزار سازمان مجاهدین خلق ایران، هرگز رهبری فردی را به رسمیت نمی شناخت و همانگونه که می توان در متون مختلف سازمان مشاهده کرد، هرگز خود را رهبر یا مسئول مجاهدین نخواند بلکه همیشه به عنوان بنیانگزار مجاهدین شناخته می شد که در این عنوان نیز همیشه نام سه نفر به چشم می خورد که علاوه بر محمد، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان هم در همین جایگاه قرار داشتند. در واقع رهبری مجاهدین به صورت شورایی مرکب از سه نفری بود که سازمان را تأسیس نموده بودند. اما با ورود رجوی به عرصۀ رهبری مجاهدین، این اصل پایه ای که نشان از مترقی بودن رهبری پیشین سازمان بر اساس دوران و شرایط جدید جوامع بشری داشت، بکلی از بین رفت و رجوی به عنوان مسئول اول مجاهدین شناخته شد. اما در عین حال همچنان سازمان مجاهدین دارای یک دفتر سیاسی بود که در تصمیم گیریها شرکت داشتند و با هم کار را پیش می بردند هرچند که خود رجوی تصمیم نهایی را می گرفت.

ولی در مقطع سال 1364، همانگونه که شرح دادم (و خود رجوی هم بعدها در نشستهای عمومی برای ما بیشتر باز نمود) پس از رسیدن خمینی به مقام ولایت مطلقۀ فقیه، رجوی نیاز داشت که برای کنار زدن تمام رقبای احتمالی و برقراری نوعی استبداد و خودرأیی، در مقامی قرار گیرد که کسی یارای نزیک شدن به آن و شریک شدن در تصمیم گیریهایش را نداشته باشد. اینگونه بود که با کمک مریم قجرعضدانلو (همسر مهدی ابریشمچی) که به گفتۀ مسعود رجوی اولین فرد پیشنهاد دهنده برای قرار گرفتن او در این موضع بود، توانست مقام جدید خود که رهبری عقیدتی «یا همان ولایت مطلقۀ فقیه» مجاهدین بود را تثبیت نماید و از آن پس می توانست هر فرمانی را به عنوان دستوری از سوی خدا به مجاهدین ابلاغ کند، کما اینکه بعدها خانم مریم عضدانلو در نشستهای عمومی اعلام کرد که مسعود فقط پاسخگوی خدا است. به عبارت دیگر، تنها شخصی در جهان است که گفته هایش بدون اشتباه و الهام شده از سوی خداست و به همین علت کسی نمی تواند و نباید فرامین او را مورد نقد و اعتراض قرار دهد چرا که مسعود فقط به خدای خودش پاسخگو است.

البته ناگفته نماند که در مباحث انقلاب ایدئولوژیکی که سالها به صورت مقطعی جریان داشت، خود مسعود رجوی بارها گوشزد نمود که رهبر عقیدتی کسی است که تمام گناهان نفرات پیرو خود را بر دوش می کشد و در روز معاد نیز، خداوند هرگز از افراد نمی پرسد که تو کیستی؟ بلکه از انسانها سوال می کند که رهبر شما کیست و از چه کسی پیروی می کنید؟ و بر اساس آن بهشت و جهنم تعیین میشود. در واقع وی به صورت کاملاً صریح می گفت همۀ کسانی که پشت سر خودش قرار داشته باشند در یک طیف قرار دارند و خداوند به گناهان فردی و شخصی آنها کاری ندارد و بر اساس اینکه در پشت سر وی قرار گرفته اند بخشوده خواهند شد. این جملات البته در بحثهای مفصل و مبسوطی شرح داده می شد و به این سادگی که توضیح دادم نبود. یعنی در میان انبوهی مقدمه و شرح از قرآن و تاریخ اسلام و بحث انقلاب درونی و اهمیت کار مریم و غیره، طی هفته ها و ماهها نشست عنوان می شد به نحوی که برای من و دیگر مجاهدین هیچ شک و شبهه ای ایجاد نمی کرد و با قانع می شدیم که چنین چیزی هست.

بدین ترتیب، انقلاب ایدئولوژیک در واقع پذیرش مسعود رجوی به عنوان رهبر عقیدتی بلامنازع بود، کسی که تا آن زمان فقط به عنوان مسئول اول سازمان مجاهدین نامیده می شد. البته مریم عضدانلو، اساس بحث انقلاب را به عنوان شروعی برای رهایی زن مطرح نمود. وی معتقد بود که انقلاب ایدئولوژیک سرآغاز رهایی زن (پیش شرط رهایی مرد) می باشد چرا که با اینکار برای اولین بار تابوی ازدواج و طلاق که همیشه در حیطۀ مردان بود شکسته شده و یک زن به خود این اجازه را داده که با خواست خود از همسرش طلاق بگیرد و با خواست خود به ازدواج مرد دیگری در بیاید که او را رهبر عقیدتی خود می داند. یعنی زنی با وجود داشتن همسر و فرزند، و بدون داشتن کمترین مشکل و اختلافی با همسرش این عمل را انجام داده است. در نتیجه، راه برای برون رفت زنان از زیر سلطۀ مرد باز شده و از آن پس هر زنی در سازمان مجاهدین می تواند با الهام از حرکت انقلابی او، خود را از هر قید و بندی رها سازد و به خود ارزش انسانی بدهد. این کار از نظر مریم عضدانلو سرآغاز شکوفایی انرژیهای انسانی درون زن (و بدنبال آن مرد) بود.

مسعود رجوی نیز با برجسته کردن نام مریم، عمل او را یک حرکت انقلابی در جهت آزادی زنان و مردان ایرانی دانست و در همان جلسه از مهدی ابریشمچی به عنوان یک پهلوان نام برد. البته چهار سال بعد، از این حرف خود پشیمان و با ابراز این موضوع که مهدی ابریشمچی هنری نکرده بود چرا که بلافاصله با دختر دیگری ازدواج کرد، تمامی افتخارات را نثار مریم نمود که پس از جدایی از همسر سابقش، به وی به عنوان رهبر عقیدتی وصل شده و جسم و جان خود را در اختیار او نهاده است. در واقع مهدی ابریشمچی چنین عملی (مشابه مریم) را انجام نداده بود، وی بلافاصله پس از جدایی، بجای ازدواج و پیوند خوردن با رهبر عقیدتی اش و بجای اینکه تمام عیار جسم و جان خود را در اختیار رهبر عقیدتی قرار دهد، با دختر دیگری ازدواج نموده است که همین شاخص عدم پرداخت بهای کافی از جانب او بوده است….

به هرحال، بحث انقلاب ایدئولوژیک، در ابتدا (یعنی در سال 1364) فقط در این حد بین اعضای سازمان برده شد که هرکس دیدگاه خود را نسبت به عنصر زن در قبل و بعد از انقلاب مریم بخواند و تغییر ایدئولوژی خود را با آن محک بزند. از آن پس مریم نیز به عنوان همردیف ایدئولوژیکی مسعود رجوی و به عنوان رهبری مجاهدین شناخته می شد که هر مجاهد خلق می بایستی به او نیز اقتدا کند. در ضمن این رخداد گامی در جهت ورود و حضور زنان در ارتش آزادیبخش رجوی برشمرده شد. گامی که بدون آن حضور زنان در یک ارتش عملی نمی شد.

پیش از ورود به مبحث اصلی، اشاره ای می کنم به جمعبندیهای محمد حنیف نژاد پس از تشکیل هستۀ اولیۀ سازمان مجاهدین خلق ایران، تا در ادامه بتوانم مسیر یک دگردیسی ریاکارانه که از سوی رجوی به سازمان مجاهدین تحمیل شد را نشان دهم:

محمد حنیف و یارانش با مطالعۀ دقیق انقلابات مختلفی که در جهان رخ داده بود و نیز جمعبندی دلایل شکست انقلاب مشروطه و برپا شدن دوبارۀ استبداد مطلقۀ سلطنتی و نیز دلایل شکست دکتر مصدق و به نتیجه نرسیدن مبارزات گروههای سیاسی بخصوص نهضت ملی، جمعبندی کاملی ارائه دادند که یکی از محورهای آن در ارتباط با شرایط جدید جهانی و نقش امپریالیسم در سرکوب قیامها و انقلابها و استعمار ملتها بویژه پس از شکست در ویتنام بود. در این جمعبندی، سازمان به این نتیجه رسیده بود که دشمن اصلی مردم جهان امپریالیزم است که خوی جهانخواری داشته و هیچ محدودیتی برای خود قائل نیست، اما در عین حال علارغم هیبت بزرگ و قدرت ظاهری که دارد، بدلیل داشتن ضعفهای محتوایی، چیزی جز یک ببر کاغذی نیست و شکست در ویتنام دلیلی بر این ادعاست. و اما در ایران آنچه سد راه پیشرفت و آزادی و استقلال میهن است، کسی نیست جز شاه ایران که به دلیل وابستگی اش به آمریکا، سد اصلی رسیدن مردم به آزادی و استقلال و عدالت است. در نتیجه برای رسیدن به آزادی و استقلال می بایستی نظام شاه سرنگون شود.

این نکته را به این دلیل در مقدمه عنوان کردم که لازم بود در مباحث بعدی شیوه های دگردیسی و تغییر رنگ و اقدامات شیادانۀ رجوی برای بقای خود به هرقیمت را در معرض دید قرار دهم.

 

 

انقلاب ایدئولوژیکی مجاهدین (قسمت دوم)

 

حامد صرافپور، کانون وبلاگ نویسان مستقل ایرانی، هجدهم اوت 2010
http://www.cibloggers.com/?p=5456

 

بندهای انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین:

بند الف: طلاق ایدئولوژیکی

بحث انقلاب درونی به همان جا خاتمه نیافت. چهارسال بعد، پس از شکست ارتش آزادیبخش رجوی در عملیات فروغ جاویدان، که عوامل متعددی در آن دخیل بود، سلسله نشستهایی توسط رجوی برگزار گردید. اساس این نشستها برای بررسی ریشۀ ناکامی در عملیات فروغ جاویدان بود. ناگفته نماند که تا پیش از این عملیات، مجاهدین در تمامی عملیاتهای قبلی که به شیوه های کلاسیک و نیمه کلاسیک و نیز پارتیزانی انجام می گرفت، پیروز از صحنه خارج شده بودند. عملیاتهای اولیه مجاهدین (پس از ورود رجوی به عراق و اعلام تشکیل ارتش آزادیبخش و اعلام پایان مرحلۀ تدارک سرنگونی و ورود به مرحلۀ سرنگونی)، که به عملیاتهای گردانی موسوم بود، بر مبنای حداکثر غافلگیری انجام می گرفت که در آن حدود صد تا صد و بیست نفر شرکت می کردند و شبانه و مخفیانه تا نزدیکی یک یا دو پایگاه مرزی رژیم از شمال تا جنوب، پیشروی کرده و با یک تهاجم برق آسا پایگاه را تسخیر کرده و با گرفتن چند اسیر و مقداری سلاح به پشت جبهه برمی گشتند. البته بعدها این عملیاتها گسترش یافت و با تعداد حدود دو تا سه برابر و با تهاجم همزمان به دو پایگاه و یا چند کیلومتر از خطوط مرزی همراه بود.

تا پیش از سال 1367، این عملیاتها توسط فرماندهان هر قرارگاه انجام می گرفت. ولی از ابتدای سال 1367 و شروع عملیاتهای بزرگ که تمامی ارتش در آن شرکت می کرد، خود مسعود رجوی به همراه مریم عضدانلو به طور مستقیم فرماندهی را بر عهده گرفتند. اولین عملیات بزرگ، عملیات آفتاب تابان نام داشت در منطقۀ فکه. عملیات بزرگ بعدی در شهر مهران بود که رجوی نام آنرا چلچراغ نهاده بود. اما سومین عملیات بزرگ در واقع همزمان شده بود با اعلام آتش بس توسط ایران و فروغ جاویدان نام داشت. در این عملیات بزرگ، بخش زیادی از نیروها آموزش کافی نظامی ندیده بودند و تنها مقداری شلیک با سلاحهای شخصی به آنها یاد داده شد. صدها نفر از کشورهای خارجی در عرض چند روز به عراق منتقل شدند و همزمان از 1500 اسیر عملیات چلچراغ نیز دعوت شده بود که اگر به ارتش آزادیبخش بپیوندند پس از پایان عملیات آزاد خواهند شد، به همین علت اکثر آن سربازان نیز به مجاهدین پیوستند.

تا پیش از این عملیات، مجاهدین که پشتیبانی توپخانۀ ارتش عراق را نیز به همراه داشتند، به طور کامل پیروز شده و عملاً هیچ عملیاتی با شکست مواجه نشده بود مگر اینکه بنابر دلایلی از قبیل گرمای زیاد و گرمازدگی شدید افراد و یا دیر رسیدن به موضع حمله و…. از بالا دستور عقب نشینی صورت گرفته باشد. به همین علت، فروغ جاویدان که هدفش فتح تهران بود به خاطر نرسیدن به هدف، علاوه بر ضربه شدید و غیرقابل جبران نظامی، ضربۀ روحی بزرگی نیز به خود افراد وارد نمود. مجاهدین برای اولین بار طعم شکستی سنگین به همراه از دست دادن تقریبا اکثریت کامل فرماندهان زبده و مجرب و از جان گذشته، نرسیدن به هدف و از دست دادن اکثر تجهیزات نظامی و… را چشیدند. بسیاری از زنان و مردان، همسران خود را نیز از دست دادند که خود داغ بزرگ دیگری بود بر دلهای آنان. این بود که رجوی لازم می دید هرطور شده ضربات روحی را جبران نماید. طبیعی بود که اگر مسئولیت شکست را می پذیرفت، قبل از هر چیز، تقدس او به عنوان رهبری عقیدتی زیر علامت سوآل می رفت. اولین سلسله نشستهای او به نام تنگه و توحید بود. اما هنوز وارد مسائل شخصی افراد نشده بود و در این نشست وی بگونه ای بحث نمود که بتواند دیدگاههای کلاسیک را از اذهان افراد پاک کرده و بگوید که نباید در مبارزه فقط کمیت ها در نظر گرفته شود بلکه اساس بر کیفیت افراد است که تنها با اتکا بر آن می توان بر دشمن هرچقدر هم که نیرو داشته باشد پیروز گردید. رجوی در این نشست علت اصلی شکست را نه نظامی، بلکه ضعفهای ایدئولوژیکی افراد برآورد نمود که کلاسیک فکر می کرده اند.

این مجموعه نشستها حدود پنج روز طول کشید و افراد که اینک بسیاری از آنها جدید بوده و نیروهای تازه از خارج آمده و نیز بخشی از سربازان اسیر شده توسط ارتش آزادیبخش رجوی که به سازمان پیوسته بودند را نیز شامل میشد، سوآلات متعددی از آیندۀ داشتند که مسعود رجوی تک به تک پاسخ می داد. البته در این نشستها، یکی از افراد که پیرمردی بود برخاست و گفت که دیگر هرگز نخواهیم توانست شکست خود را جبران کنیم چرا که تمامی فرماندهان دلاور و مجرب ما جان باختند. این اعتراض، با همهمه زیادی علیه آن شخص همراه بود ولی هرطور بود رجوی توانست مسئله را خاتمه دهد. وی اعلام کرد که فروغ جاویدان شماره های بعدی همچنان در پیش است. بعدها نیز تابلوهایی رسم نمود که شرایط ایجاد صلح یا جنگ مجدد احتمالی و نیز احتمال مرگ خمینی در آن بررسی شده بود و برای هر شکل هم راه حلی ارائه شده بود. برای نمونه مسعود اعلام کرد که در صورت مرگ خمینی، ارتش آزادیبخش دوباره به سوی تهران پیشروی خواهد نمود.

اما بعد از مرگ خمینی، با اینکه مجاهدین خیلی سریع آماده باش دادند و کاری فشرده شروع شد، چند روز بعد پیامی از سوی رجوی اعلام شد که گفته بود نیازی به تعجیل نیست و کارها را با آرامش پیش ببرید. این موضوع ابتدا کمی عجیب می آمد چون همه تا حدودی خوشحال شده بودند که به زودی به تهران خواهیم رفت ولی بعدها در یک نشست، مسعود رجوی اعتراف کرد که دولت عراق به او اجازه نداده است چرا که نمی توانست بخاطر حرکت مجاهدین به سوی ایران، وارد جنگ جدیدی شود که عاقبت آن معلوم نیست. به هرحال آماده باش منتفی شد ولی مدتی بعد رجوی تعداد بسیار زیادی از اسیران جنگی ایران و عراق که خواهان پیوستن به مجاهدین شده بودند را به اشرف آورد. از ابتدا مشخص بود که بسیاری از این سربازان به خاطر شرایط بد اردوگاههای عراق به آنجا آمده اند، کما اینکه بزودی تعدادی از آنها شرایط تشکیلات را تحمل نکرده و بازگشتند. ولی با ورود آنان مسائل و مشکلات زیادی در تشکیلات مجاهدین بوجود آمد که از زمرۀ آن مشکلات، برخی مفاسد جنسی بین این افراد بود و مواردی هم شلیک به سوی همدیگر به خاطر انتقام کشی های قبلی و باند بازیهایی که از داخل اردوگاه اسیران با خود به آنجا آورده بودند. به همین خاطر سازمان ناچار شد ضوابط سفت و سخت جدیدی اعلام کند. ورود این افراد در جایی که زنان حضور فعال و تنگاتنگ در تمامی نقاط داشتند، طبعاً مسائل خاص خود را نیز بدنبال داشت. در نتیجه به مرور، اطراف آسایشگاههای خانمها حفاظ و سیم خاردار کشیده شد و برخی جداسازیها نیز به عمل آمد.

در طی کمتر از یکسال که از عملیات فروغ جاویدان می گذشت، طبیعی بود که در یک چنین ارتشی مختلط آنهم بدون عملیات و مأموریت نظامی، مسائل عاطفی تشدید می گردد و کم کم افراد که عمدتاً هم مجرد هستند احساس نیاز به ازدواج کرده و بدنبال تشکیل خانواده باشند. مراسمهای ازدواج در چند ماه بعد از فروغ جاویدان افزوده شد و معضل دیگری بوجود آمد و آن تعداد کم خانمها به نسبت مردان مجاهد بود. در این رابطه پیشنهاداتی از سوی مسئولین داده شد در این رابطه که اگر کسی دختر عمو یا خاله یا هر کسی که می شناسد در داخل ایران دارد، و تمایل با ازدواج با او را داشته باشد به سازمان بگوید تا در جهت آوردن آنها اقدام شود. این مسائل روز به روز حادتر میشد. بخصوص با آمدن نیروهای جدیدی که سالها بود اسیر جنگی بودند و اینک در یک محیط بسته ولی کاملا متفاوت با اردوگاه اسیران جنگی عراق قرار داشتند.

مجموعه ای از عوامل مختلف دست در دست هم دادند که رجوی حرکت دیگری را آغاز کند و توجه ها به آن سمت معطوف شود. نباید فراموش کرد که کم کم عده ای از نیروها شروع به ریزش نموده بودند، از یک طرف کسانی که از خارج کشور برای مدت شش ماه تا یکسال آمده بودند، از سوی دیگر کسانی که چشم انداز جنگ نمی دیدند و ماندن خود را بیهوده می دانستند، و از طرفی هم کسانی که مجرد بوده و نمی توانستند شرایط حاضر را برای مدتی طولانی تحمل نمایند. البته اگر مجاهدین در جنگ بودند قضیه متفاوت بود ولی ارتشی که هیچ کار مادی نداشته باشد خیلی زود از هم خواهد پاشید و رجوی نیز اینرا به خوبی می دانست و خودش هم اینرا گفته بود. اینک نیاز به بحرانی داشت که همه چیز را در هم ریخته و مشکلات را تحت الشعاع خود قرار دهد. از یک طرف باید شکست در فروغ جاویدان را توجیه می کرد، از سویی دیگر مسئله ای به نام خانواده را باید حل می کرد و از سویی هم بحث سرنگونی رژیم را باید پاسخ می داد که بالاخره چشم اندازش کی خواهد بود.

در پاییز سال 1368 بدون هیچ توضیحی در تمامی بخشهای ارتش نواری ویدیویی نشان داده شد که در آن مسعود رجوی با حضور در بین اعضای هیئت اجرائی و دیگر اعضای مرکزیت مجاهدین، متن ابلاغیه ای را خواند که در آن مریم عضدانلو به عنوان مسئول اول مجاهدین انتخاب شده بود و این حکم را خود مسعود رجوی به عنوان رهبر عقیدتی مجاهدین صادر نموده و از همگان خواسته بود که به عنوان گامی در جهت رفع استثمار به این حکم سر تعظیم فرود آورند.

پس از نشان دادن این نوار مقداری شیرینی در بین نفرات توزیع شد اما چهره های افراد نشان می داد که بشدت به هم ریخته و منفعل شده اند. شاید علت اصلی این بود که همگان به بخش مسئول اول مجاهدین شدن مریم توجه کرده بودند ولی کمتر کسی دقت کرده بود که مسعود رجوی وی را مثل تمامی احزاب و سازمانها جایگزین خود نساخته بود که بعد خودش کنار بکشد و یا زیر دست او کار کند. این البته برداشت اولیه من هم بود. اما موضوع این نبود. مسعود رجوی اگر با اینکار حتا خود را بالاتر نبرده بود، به هیچوجه در موضعی پایینتر هم قرار نداده بود بلکه خود در مقام همان رهبری عقیدتی، از آن پس بر اعمال مریم نیز نظارت کامل داشت. شاید اگر بخواهم تفهیم بیشتری کنم چیزی شبیه رهبری خمینی بود که حاضر نشد در مقام ریاست جمهوری قرار گیرد چرا که موضع او در مقام ولی فقیه بسیار بالاتر از ریاست جمهوری بود و از آن پس هم هرکس رئیس جمهور میشد چیزی نبود جز شخصی که تحت فرمان خودش قرار داشت. مسعود رجوی با اعلام این موضوع، بنزینی را بر روی شعله های رو به افول سازمان مجاهدین و اعضای آن پاشید.

با اعلام مسئول اول شدن مریم رجوی، همه چیز گر گرفت و شور دیگری در فضای خسته و یخ زده مجاهدین برپا شد. بحثهای زیادی در گرفت سر اینکه چرا مریم رجوی باید مسئول اول مجاهدین باشد؟ این شروعی بود برای آغاز بحثهای طولانی و عمیق انقلاب ایدئولوژیک.

اینبار ولی بحث رهایی زن موضوع اصلی نبود، در این سری از نشستها (که به صورت لایه ای و ابتدا در لایه های بالا مثل هیئت اجرائی و بعد اعضای مرکزیت انجام شد و به مرور لایه های بعدی را هم در بر گرفت)، موضوع اصلی این بود که هر فرد به این نقطه برسد که اعلام کند ضعف وی (پاشنه آشیل یا چشم اسفندیار) در امر مبارزه، نه کمبودهای دانش نظامی و تشکیلاتی، بلکه خانواده و یا به عبارت ساده تر همسر بوده است. این سلسله بحثها با سخنان مسعود رجوی آغاز شد. وی با خواندن آیاتی از قرآن، به صورت هدفمند و کاملاً آرام، علت اصلی طلاق و ازدواج مریم را شرح داد که چگونه مریم از همسر سابق خود (مهدی ابریشمچی) که سد راه وصل شدن تمام عیار او به رهبر عقیدتی اش می دیده جدا شده و آنگاه برای آنکه تمام عیار در خدمت مسعود رجوی به عنوان رهبر عقیدتی اش در آید و جسم و جان خود را نثار او سازد، با وی ازدواج می کند. و به این شکل، گوهر درونی خود را ناب و مثل طلای 24 عیار ساخته است. به این ترتیب، مسعود رجوی زمینه را آماده می ساخت که هر مجاهد نیز وضعیت خود را یکبار مرور کرده و پاشنه آشیل خود را پیدا کند.

طبیعی بود که ابتدا کسی به این نقطه نمی رسید که شوهر یا زن خود را در این میان به عنوان سد راه مبارزه اش و وصل شدن به رهبر عقیدتی خود بخواند، اما نشست به این جا ختم نمی شد. افراد از تمامی کارها و مسئولیتهای سازمانی خود کنار گذاشته می شدند و از آنها خواسته می شد که بنشینند و گزارش بنویسند و بعد این گزارشات را به مسئولین خود که قبلا از این مراحل عبور کرده بودند بدهند. آنگاه نشستهایی توسط مسئولین بالاتر گذاشته می شد و در آنجا تک تک نفرات از انقلاب کردن خود صحبت می کردند. هرکس به این نقطه می رسید که بگوید من مانع خود که همسرم بوده را یافته ام، این فرد کسی بود که پا به مسیر درست نهاده و در واقع انقلاب کرده بود. از آن پس وی به طور رسمی و از طریق بالاترین مسئول آن بخش اعلام می کرد که می خواهد از همسر خود طلاق بگیرد و انگشتری خود را نیز برای مریم و مسعود رجوی می فرستاد.

البته از آنجایی که موضوع کمی پیچیده بود و مسعود رجوی از بهای سیاسی آن می ترسید، از افراد خواسته می شد که این موضوع را به عنوان یک راز مهم پیش خود نگهدارند. در نتیجه مردان و زنانی که پیش از همسران خود وارد این بحث می شدند حق نداشتند حتا با همسران خود در این رابطه چیزی بگویند. اینگونه افراد متأهل کماکان با همسر خود زندگی می کردند ولی همسرانی که هر دو در نشستهای انقلاب شرکت کرده بودند برای همیشه از هم جدا می شدند. افراد مجرد نیز در این مباحث بایستی در اذهان خود برای همیشه فکر ازدواج را از سر بیرون می کردند.

من شخصاً در بین سری چهارم و پنجم این لایه ها به نشست برده شدم. این دو لایه برای فرماندهان یکانها و دسته های رزمی گذاشته شده بود. البته فقط کسانی که پیش از آن شرایط لازم حضور در نشست را پیدا کرده بودند. اگر کسانی از این لایه ها در نشستهای ابتدایی مسئولین صلاحیت کافی حضور پیدا نمی کردند، وارد اصل نشست نمی شده و به آرامی از حیطۀ مسئولیت اجرائی خود پایین تر قرار گرفته و نفرات انقلاب کرده جایگزین آنها می شدند. جابجایی های زیادی در سطوح فرماندهان تیپها و لشکرها و معاونین آنها در حال انجام بود که ناشی از همین تعیین صلاحیتهای جدید بود. به نظر می آید که رجوی با توجه به ریزشهایی که به مرور در حال انجام بود، نمی خواست در آینده کسی مدعی او شود و تنها راه شناخت افراد مطمئن و ذیصلاح از نظر او این بود که فرد حاضر شود به خاطر او دست از همسر و فرزند بشوید. چنین فردی شایستگی لازم را پیدا می کرد که در موضع یک فرمانده قرار داشته باشد. البته ابتدا در موضع فرماندهان تیپ و لشکر و بعد مواضع فرماندهان یکان و دسته…

 

 

انقلاب ایدئولوژیکی مجاهدین (قسمت سوم)

 

حامد صرافپور، کانون وبلاگ نویسان مستقل ایرانی، بیست و چهارم اوت 2010
http://www.cibloggers.com/?p=5469

 

در ابتدای سال 1369 پس از گزارش وضعیت حقوق بشر در ایران توسط آقای گالیندوپل، دکتر کاظم رجوی (برادر مسعود رجوی) در اروپا ترور شد. این مسئله ادامۀ نشستها را دچار خلل نمود و مراسم بزرگی در کربلا برگزار گردید که خود مسعود و مریم رجوی به همراه برخی از مسئولین شورای ملی مقاومت در آن حضور داشتند. افراد گارد احترام، برخی از همان نیروهایی بودند که در مباحث انقلاب شرکت داشتند. مدتی پس از مراسم خاکسپاری، به نظر میرسید که تحولاتی در حال وقوع است. البته نه فقط در سازمان بلکه در عراق و منطقه و بی تردید در کل جهان. به همین دلیل سازمان تلاش داشت نیروهایی را به اروپا اعزام کرده و بخش سیاسی را تقویت نماید. برای اینکار نیز از نیروهای انقلاب کرده استفاده شد.

حوادثی در عراق درحال وقوع بود از جمله اینکه صدام حسین تلاش میکرد با ایران خط صلح را پیش ببرد. برای اینکار روابط خود را با ایران که آن زمان رفسنجانی رئیس جمهور بود بیشتر فعال کرد. از طرفی به نظر میرسید بلوک شرق نیز دچار مشکلاتی شده که فروپاشی او را در چشم انداز قرار می داد. به همین دلیل نیاز بود نشستهایی سیاسی برای نفرات ارتش گذاشته شود. در این نشستها آنچه برجسته شد، افول یک ایدئولوژی (کمونیزم) و طلوع یک ایدئولوژی (انقلاب مریم) بود که البته در یکی از نشستها که من حضور داشتم با خشم یک شخص که چپی بود مواجه شد ولی با سخنان برخی از افراد که به او گفتند این نشست عمومی نیست بلکه نشست درونی مجاهدین است، وی اشتباه خود را پذیرفت و عذرخواهی نمود.

این مسئله که به نظر می رسید شوروی و دستگاه ایدئولوژیکی آن، در حال افول و فروپاشی است، و بحثی که انجام شد سر طلوع ایدئولوژی مریم، به نظر بسیار جالب و غرور انگیز می نمود. برای خود من (و شاید تمام نفرات وارد شده به انقلاب) مسئله ای افتخارآمیز بود که در چنین دورانی بسر می بریم که تغییری در جهان در حال انجام است که ما نیز جزئی از آن هستیم. اینرا فقط کسی خوب درک می کند که در یک چنین شرایطی قرار گرفته باشد. یعنی کسی که احساس کند در تحول جهان شریک است.

در ادامه نشستهای دیگری در سطوح لشکر برگزار می شد و از آنجایی که به نظر می رسید گفتگوهای عراق و ایران در راستای صلح می توانست نگرانی هایی را در مجاهدین ایجاد نموده باشد، در یکی از نشستها شرح داده شد که ایران هرگز خط صلح را به پیش نخواهد برد و ترجیح می دهد در حالت «نه جنگ» باقی بماند. به همین دلیل تلاشهای عراق برای بهبود با ایران در واقع به نوعی یک اتمام حجت نهایی با ایران است که هرچه زودتر تعیین تکلیف نماید. در همین نشست البته اطلاعیه ای از سازمان خوانده شد که در آن تحلیل شده بود گفتگوهای ایران و عراق یک تست نهایی از طرف صدام حسین برای مشخص کردن جهت گیری نهایی ایران است.

اشاره ای به گذشته هم باید بکنم که کمتر از یکسال بعد از عملیات فروغ جاویدان، نشستهایی از طرف رئیس ستاد ارتش آزادیبخش در محل استقراری که بودم برگزار گردید که در آن گفته شد باید در برابر فروغ جاویدان به عنوان عملیاتی یاد کنیم که تضمین کنندۀ حضور ما در عراق و در واقع بیمه نامۀ حضور ما در عراق است، چرا که یک توطئۀ استعماری-ارتجاعی در پیش بود که شعار صلح را بر سر مقاومت بکوبند و ما را در زیر همان شعاری که می دادیم نابود کنند. اما فروغ جاویدان بیمه ای بود برای اینکه به جهان اثبات کنیم که ارتش آزادیبخش زائدۀ جنگ نیست و می تواند مستقل از عراق به عملیات خود ادامه دهد. این بحث را البته خود رجوی پیش برده بود ولی در این نشستی که رئیس ستاد ارتش (محمود عطائی) برگزار کرد، خطابش بیشتر در مورد افرادی بود که از خارج کشور آمده بودند و اینک به نظر می رسید دوباره به خارج بازگردانیده خواهند شد تا تلاشهای سیاسی در خارج علیه سازمان را با کمک آنها خنثی نمایند. البته در نشستهای بعدی که توسط فرماندهان لشکر برگزار گردید، برخی نفرات نسبت به اعدامهای جمعی بعد از فروغ جاویدان تضادهایی در ذهن داشتند و دلیل این اعدامها را (که البته برخی از خانواده های همان اعضای ارتش آزادیبخش رجوی را نیز شامل می شدند) عملیات فروغ جاویدان ذکر می کردند. و این موضوع نشان می داد که تناقضات حادی در ذهن افراد هست که می بایستی حل و فصل شود. در نتیجه، در این سلسله نشستهای کوچک شرح داده می شد که عملیات فروغ جاویدان علت شروع اعدامها نیست و رژیم از قبل برای نابودی مجاهدین نقشه داشته است و فروغ جاویدان فقط مثل یک معین عمل بوده برای سرعت دادن به آن. خود مسعود رجوی نیز در این باره بعدها توضیحاتی می داد که اساس این تناقضات از ذهن افراد پاک شود. این نکته را یادآوری کردم تا خوانندگان بیشتر متوجه شوند چه مسائلی اعم از سیاسی و داخلی موجب شد تا بحث انقلاب ایدئولوژیکی دوباره در سازمان مجاهدین برجسته شود و رجوی نیاز پیدا کند آنرا همه گیر نماید.

قرار بود موضوع نشستهای انقلاب تا پایین ترین رده های گسترش یابد ولی اتفاق بسیار بزرگی افتاد که این کار به تأخیر انداخته شد. 2 اوت سال 1369 عراق با یک تهاجم برق آسا در عرض سه روز کویت را فتح نمود و اعلام کرد که کویت استان سیزدهم عراق می باشد و پسر خود را هم به فرمانداری آنجا منصوب کرد. به موازات این جنگ، صدام به طور یکطرفه اعلام کرد که کلیه اسیران جنگی ایران را آزاد خواهد نمود و به مرزهای بین المللی هم عقب نشینی خواهد نمود. مشخص بود که صدام می خواست خیالش از بابت مرزهای شرقی آسوده شود و ضمناً نیروهای خود را نیز به سمت مرزهای جنوبی بکشاند و آمادۀ حملات آمریکا شود. اشغال کویت که بی شک توجه تمام جهان را به سوی عراق منعطف می کرد، در عین حال ترس را در میان بخشی از مجاهدین پخش نمود. برخی تصور کردند که بزودی مجاهدین وجه المصالحۀ بین ایران و عراق خواهند شد. به یاد داشته باشیم که خانواده ها هنوز در ارتش حضور داشته و تنها بخشی از سازمان وارد بحث بند الف و طلاق شده بودند…

بلافاصله پس از اشغال کویت، تمامی کارهای جانبی سازمان تعطیل و تمامی مسائل حول شرایط جدید شکل گرفت. برای نمونه نشریۀ مجاهد و صدای مجاهد و سیمای آزادی قطع شد و نفرات آن به بخشهای دیگر برای آموزش نظامی و یا کارهای دیگر منتقل شدند. اینکار اساساً به این دلیل بود که رجوی ناچار به موضعگیری سر مسئلۀ کویت نشود، اما به طور ضمنی برای اینکه در صورت بروز جنگ ارتش آزادیبخش مورد تهاجم قرار نگیرد و همچون دولت عراق تحت فشارهای مختلف سیاسی و اقتصادی نباشد، علیه هرگونه زمین گشایی موضعگیری نمود. همچنین بخشی از کادرهای حفاظتی رجوی نیز به بخشهای دیگر انتقال یافتند و تمام دستگاه سمت و سوی آموزش و اختفا و استتار گرفت تا بتواند یک انتقال بزرگ را انجام دهد. بخش مهندسی ارتش نیز متمرکز شد تا بتواند سنگرهای بسیار زیادی را در منطقۀ کفری ایجاد نماید.

بعدها مسعود رجوی اعلام کرد که او نیز نسبت به کار صاحبخانه غافلگیر شده و هرگز تصور نمی کرده چنین کاری را صدام انجام دهد. در عرض چند هفته تغییر سازماندهی های بزرگی صورت گرفت و در همان دوران اسیران جنگی که به ارتش رجوی آمده بودند، به خاطر تصمیم صدام حسین مبنی بر آزادی یکطرفه آنها، توسط صلیب سرخ مورد مصاحبه قرار گرفته و تعداد بسیار زیادی از آنان به ایران بازگشتند. رجوی این موضوع را که بخواهد آمار دقیق بازگشتی ها را بدهد مخفی نگاه داشته بود و حتا بعدها که یکنفر از مجاهدین در نشست این نکته را عنوان کرد که هزاران نفر اسیر از اشرف رفته اند، رجوی خشمگین شد و گفت این آمار توسط رژیم پخش شده است و آمار واقعی کمتر از 2 درصد است برای اثبات حرف خود از آقای ابراهیم ذاکری نیز خواست که اینرا شرح دهد. ولی به طور واقعی همه می دانستند که تعداد خیلی بیش از این است. البته این موضوع مربوط به سالهای بعد از جنگ کویت است.

به هرحال، موضوع اشغال کویت و اخطارهای شدید دولت آمریکا چیزی نبود که بتوان از آن چشم پوشید. به همین دلیل، دو کار بسیار بزرگ در اشرف انجام گرفت: اول اینکه تمام ارتش آزادیبخش وارد آموزشهای کلاسیک فشرده با مدرن ترین تکنیکها توسط افسران مجرب عراقی گردید (البته بخشی از مسئولین بالاتر وارد کلاسهای افسران عراقی شده و همانها به صورت موازی به نیروهای پایین تر یا همتراز خود آموزش می دادند). طبیعی بود که در این دوران اساس مسئولیتها روی دوش کسانی سوار شده بود که به قول رجوی وارد بحثهای انقلاب شده بودند. دومین کار که به صورت موازی پیش می رفت، طرح بزرگی برای انتقال کل ارتش آزادیبخش به یک منطقۀ امن بیابانی و تپه ماهوری جهت حفظ شدن در برابر حملات ارتش آمریکا و متحدینش بود. طی این مدت آموزشها بسختی ادامه داشت و شبانه روزی شده بود. همچنین سوخت و آذوقه نیز تحت کنترل شدید قرار گرفت و جیره بندی شد. رجوی به شوخی در یک نشست گفت که هرزمان دنیا در آشوب فرو برود مجاهدین به آرامی کارهای خود را به پیش می برند و هرگاه جهان آرام شود، مجاهدین شروع می کنند به آشوب…

در همین ایام، نشستی خصوصی برای نفرات انقلاب کرده توسط مسعود رجوی گذاشته شد که نشست «صلیب» نام گرفت. در این نشست مسعود رجوی گفت به زودی صدام حسین ما را وجه المصالحه قرار داده و تحویل رژیم خواهد داد و رژیم نیز همه ما به صلیب خواهد کشید. به این صورت که اول مریم را لب مرز به صلیب می کشند و بعد شما را از لب مرز تا تهران به صلیب می کشند و آنگاه مرا از مقابل شما عبور داده و در تهران به صلیب خواهند کشید. وی سپس از تمامی مجاهدین خواست که تعیین تکلیف کنند که آیا چنین شرایطی را می پذیرند یا خیر؟ وقتی افراد دستهای خود را به علامت قبول بالا بردند، کمی شرایط سیاسی را شرح داد و گفت که چنین چیزی صورت نخواهد گرفت و صدام حسین گفته حتا اگر رژیم تا دروازه های بغداد هم بیاید، دست از حفاظت شما برنخواهم داشت.

به این ترتیب نشست صلیب نیز که می توان آنرا ادامۀ نشستهای انقلاب نامید پایان یافت و به محض نزدیک شدن حملۀ نیروهای ائتلاف، کوچ بزرگ ارتش رجوی به منطقۀ وسیع کفری آغاز شد. شرایطی بسیار سخت و دشوار برای مجاهدین بود. حضور در یک منطقۀ بیابانی و تپه ماهوری بدون کمترین امکانات رفاهی… زندگی در سنگرهای زیرزمینی بدون سوخت و حمام و با غذایی جیره بندی شده و در میان گل و لای شدید و بدون برق و آب مکفی، و بدون امکان داشتن امنیت و حفاظت مناسب…. برای مدتی نامعلوم. اوایل هنوز سنگرهای زیرزمینی هم آماده نبود و چادرهای پارچه ای برپا شده بود و به همین خاطر شبها نفرات چند بار با صدای آژیر می بایستی بیدار شده و به پناهگاه می رفتند که تأثیر شدیدی در وضعیت روحی افراد داشت. این شرایط برای برخی از نیروها غیرقابل تحمل بود و به مرور عده ای از این افراد اعلام بریدگی نمودند. بویژه برخی از افراد که بتازگی پیوسته بودند و یا خانواده داشته و نمی توانستند مدت زیادی را بدون خانواده تحمل نمایند. به موازات این شرایط، تقریباً تمامی کودکان و نوجوانان توسط مریم رجوی با مسئولیت خودش و با قانع کردن والدین شان، با صرف هزینه ای سنگین (15 میلیون دلار) به خارج از عراق منتقل شدند. این کار در ابتدا شاید برای مصون ماندن آن کودکان در برابر بمبارانها و شرایط جنگی بود، اما بعدها این کودکان هرگز به عراق بازگردانده نشدند چون بخشی از طرح انقلاب ایدئولوژیک مسعود رجوی بودند که باید برای همیشه از خانواده و والدین جدا می شدند.

این دوران نیز هرطور بود با اعلام تسلیم عراق در برابر نیروهای ائتلاف پایان یافت اما دوران جدیدی شروع شد که آن هم درگیری ارتش صدام حسین از شمال و جنوب با نیروهای معترض بود. به همین علت ارتش رجوی که غافلگیر شده بود، نتوانست کل نیروها و تجهیزات را از منطقۀ کفری به اشرف منتقل کند و بیشتر زرهی ها و نفربرها در بیابان باقی ماند ولی آن عده که به اشرف رسیده بودند به فرمان رجوی (که خودش بعدها گفت با تلاش زیاد توانسته توافق صدام حسین را بدست آورد) وارد صحنه شده و کنترل بخش وسیعی از خاک عراق بویژه در بخش مرکزی و استانها دیاله و خانقین و جلولاء را بدست گرفتند. روزهای پایانی سال 1369 بود. مسعود رجوی در نوروز سال 1370 با تبریک سال نو اعلام نمود که این عملیات یک گردگیری جلوی درب خانه برای خانه تکانی بعدی است. درگیریهای شدید و طولانی طی یکماه جریان داشت و بالاخره ارتش شکست خورده و متلاشی شدۀ صدام که به گفتۀ خودش 90 درصد آن نابود شده بود توانست تا حدی به کشور مسلط شده و جایگزین ارتش آزادیبخش رجوی شوند. در نتیجه مجاهدین به اشرف بازگشتند اما در عین حال در منطقۀ جلولاء باقی مانده و یک قرارگاه بزرگ را تحت اختیار گرفته و بخشی از نیروها در آن مستقر شدند.

بعد از جنگ، رجوی تجدید سازماندهی نمود و بخشی از افراد جدا شده را به خارج فرستاد. پس از آن رجوی که با استفاده از شرایط موجود توانسته بود اعتماد صدام را بیش از گذشته به خود جلب کند، وارد یک آموزش بسیار بزرگ تاکتیکهای نظامی در رسته های زرهی و اداری گردید. تعدادی سرتیپ و سرهنگ به همراه افسران مجرب عراقی به خواست صدام حسین به این کار اختصاص داده شده و آموزش یکانهای مجاهدین را برعهده گرفتند. در پاییز سال 1370 رجوی ارتش خود را برای یک رژه بزرگ و اعلان موجودیت خود آماده ساخت و خبرنگاران خارجی زیادی را نیز دعوت نمود. در این رژۀ بزرگ، تعداد زیادی تانک و دیگر تجهیزات نظامی از دولت عراق امانت گرفته شد و پس از رنگ زدن و نوسازی، برای رژه برده شدند. البته بخش زیادی از این تجهیزات و زرهی ها طی سالهای گذشته و در چند سال بعد از فروغ از عراق گرفته شده بود (مسعود رجوی در یک نشست با نشان دادن مجموعه ای سند و مدرک به ما گفت که تمامی این سلاحها و تجهیزات از صدام خریداری شده است). تمرینات بسیار فشرده ای برای رژه انجام گرفت و اقدامات بسیاری نیز انجام شد از جمله پهن کردن خیابان اصلی اشرف به طول 5 کیلومتر و نیز ساخت یک میدان بزرگ و همچنین جاده سازی برای مزار مجاهدین و درختکاری منطقه… در این رژه اقدامات زیادی هم انجام شد که نیروها بیشتر جلوه کند از جمله اینکه خدمۀ تانکها و زرهی ها ابتدا برای رژه پیاده استفاده شدند و آنگاه بسرعت به عقب منتقل گردیدند تا زرهی ها را به حرکت در آورند. همچنین نفرات زیادی از هواداران مجاهدین، از خارج کشور به اشرف منتقل شدند تا به عنوان میهمان شاهد این رژه باشند. طبعاً این افراد در بازگشت می توانستند با مشاهدات خود، تبلیغ زیادی برای رجوی و ارتش او باشند. رژه در سالروز انتخاب مریم رجوی به عنوان مسئول اول مجاهدین انجام شد تا همزمان انقلاب مریم نیز برجسته شود.

بعد از یک پروسۀ چند ماهه که ارتش توانست دوره های بسیار فشرده و سنگین آموزش تاکتیک را به نقطه ای مناسب برساند، نشستهای انقلاب ایدئولوژیک برای لایه های 6-7 نیز آغاز گردید. این دوره ها به فشردگی دوره های قبلی نبود و ابتدا نوارهای انقلاب سال 1368 نشان داده می شد که در آن بخشی از سخنان رجوی نیز حذف شده بود. برای نمونه، در بخشی از سخنان مسعود بحثی بود پیرامون «زنا» که با یکی از مسئولین هیئت اجرائی آن زمان داشت. یادآوری می کنم که در آن نشستها هر کدام از مسئولین سازمان برمی خاستند و برداشتهای خود را از انقلاب مریم شرح می داند سر اینکه چطور پشت موضوعی به اسم «زن» قفل شده بوده اند. آن فرد هیئت اجرائی (که پیش از انقلاب مدتی را در حوزه های علمیه تدریس کرده بود) شرح داد که چگونه تمام این درس خواندن های مذهبی اش بخاطر زن بوده است و اساساً بخاطر این مسائل وارد حوزه شده بوده است. آنگاه بحثی را پیش آورد در مورد زنای محصنه و غیرمحصنه… در اینجا مسعود رجوی شرح داد که چیزی به اسم زنای محصنه و غیرمحصنه نداریم. مخاطب مسعود گفت زنای محصنه یعنی نزدیکی زن و مردی که همسر دارند… در اینجا مسعود رجوی گفت اصلاً زنا یعنی همین، و غیر از این که زنا نیست بلکه ازدواج موقت است… اما در ادامه نکته ای گفت که بکلی در تضاد با این نظریه بود. وی گفت که ما در ارتش خودمان نمی توانیم به هیچوجه چنین رابطه ای را بین دختر و پسر داشته باشیم و هرکس مرتکب چنین کاری شود حکم او اعدام است.

تناقض و تضاد این سخنان در این بود که رجوی از یک طرف رابطۀ جنسی دختر و پسر یا زن و مرد بدون همسر را ازدواج موقت می خواند که هیچ اشکال شرعی و قانونی به آن وارد نیست، ولی از طرف دیگر جرم چنین کار مشروع و قانونی را اعدام می دانست!! دو سخن که کاملاً متضاد هم بود. البته وی برای نظریه اش توجیه داشت. وی شرح داد که مردم به ما اعتماد کرده اند و با این اعتماد دختران خود را به این ارتش فرستاده اند، به همین علت هرگز نمی توانیم چنین مناسباتی را داشته باشیم چون به اعتماد مردم لطمه وارد می شود. سخنی که آن زمان به نظر منطقی می آمد و برای ما قابل فهم بود. (این نکته را داشته باشید تا در قدمهای بعدی به مبحث دیگری برسیم). این مبحث در نشستهای بعدی حذف شده بود و اساساً در مورد زنا صحبتی نشد.

پس اتمام این دوره کلاسهای ویدئویی، نشست بزرگ و عمومی خود مسعود رجوی شروع شد. وی تصمیم گرفته بود کل نفرات را به هر قیمت وارد انقلاب نماید. طبیعی بود که افراد غیر مسلمان نیز وارد این نشست می شدند از جمله برخی نیروهای چپی و یا لائیک و یا ارمنی و زرتشتی. البته تعداد این افراد زیاد نبود ولی می توانست بحثی جنجالی در پیش رو باشد. نشستی طولانی بود ولی مسعود توانست آنرا آنگونه که دوست داشت به پایان ببرد. خودش بعدها گفت که شرایط سخت تری را انتظار داشته ولی کار بخوبی پیش رفته بود. عدۀ کمی از نیروها تمایلی برای ورود به این نشستها را نداشتند که بعدها به جاهای دیگری فرستاده شدند تا به کارهای دیگری مشغول گردند.

به این ترتیب، بند الف انقلاب ایدئولوژیکی در ارتش همه گیر شد و تمام نیروها طی مدتی چند هفته ای از بحث عبور داده شدند. البته در این مدت خود رجوی هم اعلام کرده بود که دیگر در عراق هیچ جایی برای خانواده نیست و شرایط جدیدی آغاز شده که بایستی بر آن اساس مجاهدین نیز وارد شرایط جدید شوند. موضوع این بود که ارتش عراق بکلی نابود شده بود و دیگر توان کافی برای پشتیبانی از ارتش رجوی را نداشت (همینجا اضافه کنم که پیش از شروع جنگ با آمریکا، صدام حسین بسیاری از زرهی ها و جنگ افزارهای داده شده به رجوی را پس گرفته بود تا در جنگ دچار مشکل نشود، هرچند که پس از جنگ با درخواستهای مکرر رجوی مقداری از کمبودهایش را برطرف نمود). به همین علت رجوی می دانست که مثل سابق نمی تواند روی ارتش عراق حساب باز کند بویژه اگر جنگی مثل فروغ جاویدان در پیش رو داشته باشد. و خودش هم به ما گفت که از این پس، کسی نخارد پشت من جز ناخن انگشت من.

در نتیجه، از آن پس دیگر هیچ فرد متأهلی در سازمان مجاهدین و ارتش آزادیبخش حضور نداشت و به قول رجوی نمی توانست وجود داشته باشد چرا که وضعیت عراق جنگی بود و خانواده نمی توانست در شرایط جنگی وجود داشته باشد. گویا شرایط سیاسی و نظامی موجود به نفع پیشبرد انقلاب مریم عمل کرده بود و رجوی می توانست توجیه و بهانۀ لازم برای بند الف انقلاب را داشته باشد. لازم به ذکر است که از سال 1368 که مریم رجوی به عنوان مسئول اول مجاهدین معرفی گردید، شرط مهم عضویت در سازمان مجاهدین، عبور از انقلاب مریم شد. در واقع رجوی در اولین مرحله و یا اولین بند از انقلاب اش موفق شده بود خود را به طور واقعی به عنوان رهبر عقیدتی (ولی فقیه مطلقه) تثبیت نماید. یعنی کسی که به خاطر او، هرکس حاضر بود براحتی از همسر خود بگذرد. در این نشستها وی به طور تیز و روشن به نفرات می گفت هر مردی که می خواهد مجاهد باقی بماند باید همسر خود را طلاق دهد و او را به رهبر عقیدتی خودش هدیه کند. (مشخصاً اینکه باید همسر خود را به وی بدهند که دیگر هرگز به او فکر نکنند). وی شرح می داد که اگر چیزی را دور بیندازید باز هم ممکن است بدنبال آن بگردید، اما اگر همان را به کسی هدیه بدهید دیگر هرگز به فکر بازپس گیری نخواهید افتاد. ناگفته نماند که او با استناد به آیۀ 50 سورۀ احزاب موضوع طلاق و ازدواج را عنوان می کرد. ناگفته نماند تا آن زمان هم هیچ کدام از ما اندیشۀ بدی به ذهنمان خطور نمی کرد چرا که رجوی را پاک ترین بنده خدا می دانستیم. یعنی کسی که هرگز به دنبال هرزگی و مفاسد نیست. وی می گفت که همۀ شما بایستی همسران خود را طلاق داده و با من ازدواج نمایید. البته شرح داد که منظورش از ازدواج موضوع جنسی نیست.

در یکی از همان نشستها، یکی از مجاهدین برخاست و برای بیان گرفته ها و برداشتهایش از انقلاب گفت که من دیگر همه چیز را طلاق داده و با مریم ازدواج نموده ام!…. این بحث باعث به هم ریختگی یکی از فرماندهان لشکرها (خانم عذری علوی طالقانی) که مسئول انقلاب آن شخص بود و بعد هم مریم رجوی گردید ولی مسعود مسئله را تحت کنترل خود درآورد و هم خودش و هم مریم توضیحاتی دادند که همگان بدانند که کسی نباید در ذهنش با مریم ازدواج کند بلکه ازدواج فقط با خود مسعود مجاز است. یعنی مثل کاری که مریم انجام داده است. طبیعی بود که هضم این موضوع کار ساده ای نبود. آخر یک زن می تواند با یک مرد ازدواج کند اما چطور مردان با مسعود رجوی ازدواج کنند؟ یادم هست در یکی از نشستها (قبل از جنگ کویت) فردی از خانم حمیده شاهرخی که مسئول نشست بود پرسید که چرا مریم اولین انقلاب کننده بود؟ و چرا یک مرد نتوانست اینکار را انجام دهد؟!! این سخن با خنده بقیه همراه بود و خود خانم شاهرخی هم خنده اش گرفت و به او گفت: خودت بگو! آیا یک مرد می توانست خالق این انقلاب باشد؟ به هرحال مسعود رجوی در نشستهای بعدی شرح داد که بُعد جنسی این قضیه مد نظر نیست. ازدواج به معنای یک پیوند است. و ما باید با او پیوند ایدئولوژیکی داشته باشیم…

البته مباحث بند الف برای نیروها به این راحتی هم پایان نگرفت. برخی از افراد بیش از آن نمی توانستند دوام بیاورند و جدا شدند. ولی به طور عام اکثریت قریب به اتفاق نفرات با پذیرش بحثهای انقلاب، خود را برای دورانی دیگر با شور و انگیره وارد کار و تلاش و مسئولیت پذیری جدید نمودند. ولی به قول حافظ:

الا یا ایهاالساقی ادر کأساً و ناولها //// که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها

 

 

انقلاب ایدئولوژیکی مجاهدین (قسمت چهارم)

 

حامد صرافپور، کانون وبلاگ نویسان مستقل ایرانی، اول سپتامبر 2010
http://www.cibloggers.com/?p=5498

 

بند ب: محرمیت ایدئولوژیکی

پیش از ادامه بحث، اشاره ای می کنم به گوشه ای از بحثهایی که طی نشستهای انقلاب ایدئولوژیکی مطرح شد. در همان اوایل شروع نشستها، یعنی در سال 1368، مسعود رجوی بحثی را عنوان نمود به نام «معاصی». معاصی به معنای گناهان است. وی گفت که گناه جنسی آن چیزی است که آخوندها و روحانیون از هر مذهبی در طول تاریخ آنرا برجسته و بزرگ نموده اند تا انسانها را توسط آن، در درون خود (یا به اصطلاح در قبر خود) مدفون نموده و مدام او را در چنگال خود داشته باشند. یعنی از یک سو خود را از این نوع گناهان منزه نشان داده و از سوی دیگر با این «خودپاک» نشان دادن، دیگر انسانها که خواه ناخواه در طول عمر دچار لغزشهایی از این نوع می شوند را دچار افسردگی و احساس گناه نموده و به این ترتیب به خود نیازمند نمایند تا بر آنها چیره شده و به خود وصل نگه دارند. به این ترتیب شخصی که مرتکب گناه جنسی میشود، مدام خود را در آتش جهنم می بیند و برای فرار از این حس گناه نابخشودنی و کبیره، دست به دامان روحانیون می شود و برای برون رفت و پاک شدن از گناه، خود را به آنان (که منزه می داند و تصور می کند آلوده به چنین گناهانی نیستند)، وصل می کند. به این ترتیب که جان و مال خود و یا حتا ناموس خود را در صورت نیاز در اختیار آنان قرار می دهد.

از آن طرف، روحانیون نیز به گونه ای جلوه می کنند که گویی به چنین گناهی آلوده نیستند و برای این، خود را منزه نشان داده و یا در بهترین حالت تلاش می کنند از این گناه بزرگ فاصله بگیرند. اما در زیر این تقدیس نمایی و پاک نشان دادن چهرۀ خود از گناه جنسی، دست به گناهان بزرگ دیگری می زنند که در برابر آن هیچ می نماید. در واقع این قدیسین با بزرگ جلوه دادن گناه جنسی، گناهان عظیم خود را می پوشانند. در نتیجه هرچه منصب روحانی بالاتر باشد، بیشتر خود را پاک نشان می دهد و به نقطه ای میرسد که اساساً، خود را قدیس می خواند. برای مثال همانطور که اکثر پاپها و فقها و دیگر علمای مذاهب مختلف چنین چهره هایی در طول تاریخ از خود نشان داده اند. چنین اشخاصی براحتی به حقوق مردم تجاوز می کنند و فرمان قتل می دهند و اموال مردم را چپاول می کنند و در برابر ظلم ستمگران و حاکمان سکوت پیشه می کنند… و چنین اعمالی را هرگز به عنوان گناه بزرگ به مردم نمی شناسانند ولی برای یک گناه جنسی مجازاتهای سنگینی مانند سنگسار و مثله کردن صادر می کنند.

در چنین دستگاهی است که افراد هم تحت تأثیر فرهنگ حاکم و آموزشهای مذهبی، مبدل می شود به شخصی که مدام بدنبال «تنزه طلبی» است. به این معنا که اگر انسان خوبی هم باشد، تمام تلاش او این است که مبادا به گناه جنسی و یا حتا یک نگاه حرام آلوده شود. مدام در تلاش است که خود را از این لحاظ منزه جلوه دهد. یک زن در چنین دستگاه فکری تلاش می کند هرچه پوشیده تر و عفیف تر جلوه کند و یک مرد نیز تلاش می کند تا جای امکان سر بزیر داشته باشد و خود را پاک جلوه دهد. چنین انسانهایی هرگز به مسائلی که در حیطۀ امور جنسی باشند وارد نمیشود و از آن طرف هم در پیشوای مذهبی خود چنین چیزی را می جویند و او را از هر گناهی در این زمینه بری می دانند. در نتیجه از دید آنها ولی فقیه و رهبرعقیدتی باید فردی باشد که به چنین گناهی آلوده نشده باشد. رجوی همچنین شرح داد که چنین دستگاهی بر پایۀ جنسیت سوار است و مدام تلاش می کند زن را از مرد جدا نگه دارد و به همین علت است که در حکومتهای مذهبی، از قبیل حکومتی که خمینی بنیانگزار آن بود، به اولین چیزهایی که گیر می دهند زنان هستند تا آنان را زیر پوشش نگهداشته و یا در خانه حبس کنند و هر چیزی را نیز بر اساس زن و مرد تعیین کنند.

در این میان، مریم با انقلاب خود دستگاه جدیدی را بنیان گزارد. در این دستگاه هرگز مسائل جنسی گناه محسوب نمی شوند و خطای جنسی نیز گناهی نابخشودنی نیست. در دستگاه ایدئولوژیکی مریم، بالاترین گناه قطع شدن از رهبری عقیدتی است. در این دستگاه ما هرگز بدنبال یک رهبر عقیدتی منزه از گناهان جنسی نمی گردیم و برعکس می پذیریم که رهبر عقیدتی ما آلوده به گناه جنسی باشد. در نتیجه افراد در چنین دستگاهی توحیدی، هرگز بدنبال «تنزه طلبی فردی» نمی گردند و با خطای جنسی بداخل قبر خود فرو نمی روند و از پا نمی افتند و انرژیهای آنها هرز نمیرود بلکه مدام افزون می شود و هزگز پشت مشکلات نمی مانند و تضادهای مبارزه را حل می کنند. این ایدئولوژی برپایۀ جنسیت بنا نمی شود و تأکیدش بر زن و مرد دیدن نیست و توحیدی است. حال اگر دستگاه ایدئولوژیکی را به هرمی تشبیه کنیم، رأس چنین هرمی که اساس را بر جنسیت میگذارد بر زمین بنا شده است و در نتیجه هرگز پابرجا نخواهد ماند…. ایدئولوژی و انقلاب مریم گناه را بر پایۀ گناهان جنسی محسوب نمی کند، پس همانند هرمی است که بر قائده استوار شده و هرگز واژگون نمی شود. کسی که انقلاب کرده باشد بنا به فرمول نسبیت انشتین(E=MC2) انرژیهایش تماماً آزاد شده و می تواند مثل خود مریم جهش وار هر تضادی را در هم بشکافد.

در مراحل پایانی این بحث، رجوی گفت یک مجاهد انقلاب کرده باید بپذیرد که من به عنوان رهبر عقیدتی اش، آلوده به چنین گناه بزرگی باشم و مرا اینگونه بپذیرید که غرق در معاصی (همان گناهان جنسی) باشم. وی در همانجا حتا گفت که مرا در حال معاصی (انجام عمل جنسی) تصور کنید! بدین ترتیب مسعود رجوی در همان اولین نشستهای مباحث انقلاب اعلام نمود که به هیچوجه کسی نیست که خود را پاک و قدیس و منزه جلوه دهد و ما باید او را در حالی رهبرعقیدتی خود بدانیم که اشراف داشته باشیم او به گناه جنسی هم آلوده باشد. در این صورت است که می توانیم ایدئولوژی گناه جنسی را در خود تغییر دهیم و خود را از تنزه طلبی حفظ کنیم. برای این لازم است که پیش از هرچیز به او (مسعود رجوی) «امضای معاصی» بدهیم. امضای معاصی به این معنا بود که می پذیریم مسعود رجوی به گناه جنسی آلوده باشد و با این دید او را به عنوان رهبر عقیدتی انتخاب می کنیم. حال برای وصل شدن به تمام عیار به رهبری عقیدتی می باید که خود را هرچه بیشتر از هرگناهی پاک کنیم. یعنی در عین حال که می پذیریم رهبر عقیدتی ما آلوده به گناه جنسی باشد، باید بپذیریم که خود هرچه بیشتر و بیشتر به او وصل نگه داریم. این وصل بودن است که تمامی گناهان ما را خواهد زدود و در نتیجه کسانی که گناهی هم در طول زندگی مرتکب شده باشند، گناهانشان تماماً به خاطر وصل بودن به این رهبری بخشوده خواهد شد و او پذیرای بدوش کشیدن گناهان تک تک ما خواهد بود. بهای این وصل بودن چیزی نیست جز دادن امضای معاصی. در ادامۀ بحث، کلمۀ معاصی حذف و مبدل به «رهایی» گردید. چرا که وی معتقد بود با پذیرش این امضا، هر مجاهد خلق از بند و از قبر خود جدا شده و به قول معروف سنگ قبر را از روی خود خواهد برداشت و دیگر با کوچکترین گناه یا لغزش جنسی در خود فرو نمی رود و خود را سرزنش نمی کند و زود از جا برخاسته و برای هدف خود تلاش می کند. به این ترتیب چنین شخصی رها خواهد شد. پس باید به آن «امضای رهایی» گفت.

امضای رهایی به صورت کسری با نام «کسر رهایی» نوشته شد. کسری که مخرج آن «امضای خون» و صورت آن «امضای نفس» بود. یعنی هر مجاهد انقلاب کرده باید امضا بدهد که خون او متعلق به مسعود رجوی (به عنوان رهبر عقیدتی اش) است. به زبان دیگر مجاهد انقلاب کرده، خون خود را در دست مسعود رجوی می گذارد تا وی هرگونه صلاح دید از آن استفاده کند. مسعود معتقد بود که در غیر اینصورت هر خون ریخته شده ای از مجاهدین به یغما خواهد رفت و کس دیگری مدعی آن خواهد شد. از طرف دیگر، هر مجاهد انقلاب کرده باید به مریم رجوی نیز امضای نفس بدهد. به این معنا که او صاحب نفس مجاهدین می باشد. نفس به معنای لحظه به لحظۀ زندگی است. پس زندگی هر مجاهد به این دلیل که مریم با انقلابش او را زنده نموده است متعلق به مریم می باشد. به همین خاطر باید بخاطر او زندگی کند و لحظه به لحظۀ زندگی اش برای مریم باشد. کسی که چنین کسری را پذیرفت باید مدام تناقضات (پاشنه آشیل مبارزه و مانع وصل شدن به رهبر عقیدتی) خود را بنویسد و تقدیم مریم رجوی نماید. طبعاً این تناقضات همه چیز را شامل می شد ولی در این نقطۀ خاص، تناقضات جنسی یا عاطفی و عاشقانه مد نظر بود. یعنی هر مجاهد خلق برای زنده ماندن و باز نگشتن به دنیای قبر که همان بزرگ دیدن گناهان جنسی و حمل تناقضات آن بود، می بایستی که هر گناه یا خطای جنسی و یا هر تناقض عاطفی خود نسبت به خانوادۀ خود را چه در فکرش گذشته باشد یا در عمل باشد به مریم رجوی بنویسد تا از آن خلاصی یابد. چیزی شبیه همان اعتراف نزد کشیش ولی نه از آن جنس. مسعود رجوی شرح می داد که هدف نه ریاضت کشیدن است و نه اعتراف کشیشی، بلکه هدف وصل شدن به راهبر عقیدتی برای رهایی است.

در این دوره از نشستها به مرور شخصی دیگر نیز حضورش برجسته می شد، کسی که به بهترین وجه از مریم رجوی و انقلابش سخن می گفت و به نظر می رسید که بیش از همه خود را به این انقلاب نزدیکتر و یگانه تر می داند. این شخص خانم فهیمه اروانی بود. فعالترین کسی که در تمامی نشستها با شور و هیجان از انقلاب مریم می گفت و دیگران را نیز به سوی آن فرا می خواند این خانم جوان بود. در بخشهای بعدی حضور او باز هم پر رنگتر خواهد شد.

این بود مبحث «کسر رهایی» یا همان امضای خون و نفس. در نتیجه از همان زمان کسانی که وارد انقلاب شده بودند، چه زن چه مرد، هر از گاهی برخی از تناقضات جنسی خود را نوشته و برای مریم می فرستادند. البته با توجه به طلاقهایی که صورت گرفته بود طبعاً این تناقضات بیشتر حول مسائل عاطفی و یا جنسی بود که بین زن و شوهرها وجود داشت و اینک منع شده بود و یا تناقضاتی بود که در ذهن نفرات مجرد شکل می گرفت.

طبیعتاً مردی که همسر خود را در یک طلاق ایدئولوژیکی تقدیم مسعود کرده و دیگر به خود اجازه نمی دهد او را (که در «حریم» رهبرعقیدتی خود می داند) به ذهن بیاورد، از آنجایی که به عنوان یک انسان، نیازهای عاطفی و جنسی دارد، پس از مدتی ذهنش متوجه دیگر زنانی خواهد شد که پیرامون او هستند. همچنین زنی که دیگر خود را در حریم شوهر سابق خود نمی بیند، پس از مدتی ناخودآگاه نیازمند میشود به داشتن رابطه های عاطفی با جنس مخالف و این نیاز خود را به صورت ابراز محبت بیشتر و احساساتی مشابه نشان خواهد داد. اینگونه تناقضات که در ذهن افراد انقلاب کرده شکل می گرفت، به مرور می توانست افراد را نسبت به انقلاب خود مأیوس نماید و همزمان ارسال این تناقضات به مریم رجوی، شکل گیری یک موج دیگر در افراد را نشان می داد که می توانست خود بخود همان مسائل پیشین را بوجود بیاورد و موجبات کم کاری و یأس و ناامیدی در بین افراد را موجب گردد. بدین گونه بحث دیگری به نام «محرمیت ایدئولوژیک» مطرح شد که بند «ب» انقلاب درونی مجاهدین بود.

البته صحبت در این باره به گستردگی بند الف انقلاب نبود و نشست خاصی هم که لایه به لایه بخواند وارد آن شوند اجرا نشد ولی این موضوع تشریح شد که همۀ افراد انقلاب کرده می بایستی زنان مجاهد را در حریم رهبر عقیدتی خود بدانند و به این ترتیب می بایستی هر مرد مجاهد، کلیۀ زنان مجاهد را همانگونه بنگرد که گویی زنان مسعود رجوی هستند و او نباید وارد این «منطقۀ محرمه» شود. (منطقۀ محرمه به منطقه ای گفته می شود که بین دو کشور قرار دارند و هیچکدام از طرفین وارد آن قسمت نمی شوند. یعنی کسی مجاز نیست وارد آن حیطه شود. در زمان جنگ بین دو کشور، این منطقه یک منطقۀ مین گذاری شده یا مانع گذاری شده است که ورود به آن خطرناک و هر دو طرف متخاصم می توانند با هر تحرکی که درون آن باشد آتش کنند). در واقع در همین دوران بود که برخی افراد که هنوز وارد مباحث انقلاب نشده بودند به خارج از مناسبات سازمان منتقل شدند.

پس از این بند بود که مردان مجاهد تلاش کردند ذهن خود را بر روی هر زن مجاهدی ببندند و زنان مجاهد نیز تلاش کردند خود را در حریم مسعود رجوی قرار دهند و مراقب مسائل عاطفی خود باشند. در نتیجه بیشتر گزارشات تناقضاتی که البته به ندرت نوشته می شد حول این مسائل بود. ولی این مسئله نیز پایان راه نبود.

 

 

انقلاب ایدئولوژیکی مجاهدین (قسمت پنجم)

 

حامد صرافپور، کانون وبلاگ نویسان مستقل ایرانی، هشتم سپتامبر 2010
http://www.cibloggers.com/?p=5521

 

بند ج: اندیشه های جنسی

در رژۀ بزرگ سال 1370، در کنار مسعود و مریم رجوی، زن دیگری نیز به چشم می خورد که حضور او بسیار برجسته بود. این زن همان خانم فهیمه اروانی بود که اینک به عنوان شخصی در محدودۀ رهبری عقیدتی مجاهدین که خود را تمام عیار وقف مریم رجوی نموده است به چشم می خورد. هنگام سان دیدن رجوی از یکانهای رزمی، خانم اروانی نیز در خودرویی پشت سر مسعود و مریم رجوی حرکت می کرد و در جایگاه مخصوص نیز وی در کنار مریم ایستاده بود. خانم اروانی اینک سوگلی انقلاب مریم شده بود.

زمستان 1370 نشستی برای اعضای سازمان گذاشته شد. در این نشست مسعود و مریم هر دو حضور داشتند. موضوع بحث باز هم انقلاب ایدئولوژیکی بود. طبیعی بود که طی ماههای گذشته افراد باز هم تناقضاتی پیرامون مسائل جنسی و عاطفی نوشته بودند. پیش از آن هر از گاهی در نشستهای کوچکتر از این گونه گفته می شد که بهتر است با توجه به وضعیتی که دارید یکبار به انقلاب خود شک کنید! مسلماً این بحث از بالا به پایین منتقل شده بود. معنای جمله این بود که دلیل تناقضات زیاد شما و نیز کم کاریها و یا خستگی ها و در خودرفتن ها چیزی نیست جز اینکه آنگونه که باید وارد عمق انقلاب نشده اید و لازم است دوباره انقلاب کنید. (این بحث بعدها برعکس شد و گفته شد که هرگز نباید به انقلاب خود شک کنید بلکه بی تردید شما انقلاب کرده اید ولی باید گام به گام آنرا ارتقاء دهید و مشکلات آن را پس بزنید… این نکته را لازم دیدم همینجا اشاره کنم چون در فراز و نشیبهای مختلف، مباحثی طرح می شد که بعدها تغییر می کرد و یا طور دیگری مطرح می شد)

در بند الف انقلاب خود مسعود رجوی بارها در نشستهای مختلف ابراز نمود که طلاق برای آزاد شدن انرژیها و برداشتن سد و موانع وصل مجاهدین به رهبری است و ضرورت آن برای سرنگونی رژیم خمینی است. طبیعی بود که مجاهدین با ایمان و اعتقادی که به رجوی داشتند، منتظر یک فروغ جاویدان دوباره بودند. ابتدا کسی تصور نمی کرد که تمام عمر باید مجرد بماند و بیشتر ما تصور داشتیم که بالاخره یک یا دوسال دیگر همه چیز سمت و سوی مشخصی خواهد گرفت و بین عراق و ایران جنگ یا صلح خواهد شد و این چشم انداز آینده را روشن خواهد کرد. این انتظار، موقت بود برای تک تک مجاهدین و چشم اندازی که ترسیم کرده بودند جز این نبود که بالاخره مجاهدین خواهند توانست رژیم را سرنگون کنند و بعد از آن دیگر مشکلی بین زن و شوهرها نیست و دوباره می توانند با هم زندگی کنند.

اما در این نشست، موضوع دیگری مطرح شد. بحث طلاق علی الدوام مجاهدین بود. مسعود رجوی صراحتاً گفت سرنگونی متعلق به من است، آیا شما به عنوان مجاهد خلق می توانید از انقلاب خود واگشت نمایید حتا اگر سرنگونی صورت گیرد؟ آیا مریم هم بعد از سرنگونی دوباره به نزد مهدی باز خواهد گشت؟ در اینصورت شما باید بپذیرید که برای همیشه از ازدواج خبری نیست و این ربطی به سرنگونی نخواهد داشت. مجاهد خلق برای همیشه باید فکر ازدواج را از سر بیرون کند.

در همین نشست شرح داده شد که ذهن مرد همیشه به دنبال سوژه می گردد و مجاهدین نیز بعد از طلاق چون نمی توانند به همسر خود فکر کنند، ناچار ذهن خود را سوق می دهند به دیگر زنان و مردان. و از آنجایی که بحث محرمیت ایدئولوژیک پیش آمد، مرد مجاهد نمی تواند خواهران مجاهد خود را نیز خارج از حریم رهبری خود بداند و لاجرم ذهن خود را به سوی زنان دیگر خارج از مناسبات می کشاند. وی پس از شرح مبسوطی این نکته را برجسته نمود که مجاهد خلق نبایستی هیچ زنی را در ذهن خود داشته باشد و بایستی تمامی زنان را در حیطۀ رهبری خود ببیند. بدین وسیله است که می تواند ذهن سرکش خود را مهار کرده و دیگر به مسائل جنسی فکر نکند. البته این بحث برای زنان مجاهد نیز بود. یعنی زن مجاهد نیز باید جز به مسعود رجوی فکر نکند. در واقع نکتۀ مهم این نشست طلاق علی الدوام هر مجاهد خلق بود و زدودن هرگونه فکری برای ازدواج چه قبل یا بعد از سرنگونی. مجاهد خلق محکوم بود که برای همیشه عمل زناشویی و مسائل عاطفی با همسر و فرزند را بر خود حرام نماید. پس از این نشست، نشستهای کوچکتری هم برگزار می شد که هدف آن عمیق کردن این بحث در افراد بود. با این نشست برخی از نفرات در خود فرو رفته تا حدی مجدداً انگیزه گرفته و تا مدتی فعالتر وارد کار و مسئولیت شدند.

بعد از رژه بزرگی که ارتش رجوی انجام داده بود برای رفتن به ادامۀ آموزشها، تقریبا تمامی جنگ افزارهای سنگین ارتش دپو شدند که کار رسیدگی به آنها کمتر انرژی بگیرد. کلاسهای تاکتیک های رزمی که تا قبل از رژه بزرگ به مرحلۀ پایانی تاکتیک فرماندهی دستۀ زرهی رسیده بود، اینک در مرحلۀ تاکتیک «مجموعه قتال» یا گروهان زرهی ادامه یافته و کار عملی آن نیز در منطقۀ تپه ماهوری بلدروز عراق آغاز شده بود. این آموزشها نیز به پایان رسید و تغییرات دیگری در سازماندهی های ارتش صورت گرفت و کل ارتش آزادیبخش به سه مرکز بزرگ فرماندهی و برخی ستادهای دیگر تقسیم شد. در این تغییرات سازماندهی بسیاری از یکانهای کوچکتر مثل مهندسی رزمی و ادوات و توپخانه و پشتیبانی تمرکز یافتند. دیگر از لشکرهای مستقل سابق خبری نبود. این تغییر سازماندهی ها البته گامی در راستای همان کلاسیک شدن بود با توجه به آموزشهای جدید کلاسیک. ستادهای دیگری هم مثل سررشته داری و اداری به شکل جدیدی حضور پیدا کردند. در این سازمانکارهای جدید زنان در پستهای کلیدی جا داده شدند. البته تعداد زیادی از زنان در بخشهای مختلف فرماندهی حضور فعال داشتند که از جمله فرماندهان لشکرها و ستادها بودند. ولی اینبار به نظر می رسید که تمامی فرماندهی های سه گانه نیز تحت فرماندهی زنان قرار می گیرد. حرکت جدیدی آغاز شده بود که می رفت در تمامی بخشهای ارتش حضور خود را نشان دهد.

بهار سال 1371 پس از عید فطر، تهاجم گسترده ای از طرف ایران با 13 جنگنده بمب افکن به قرارگاه اشرف صورت گرفت. همانطور که شرح داده بودم، ارتش رجوی هیچ سلاح مناسبی برای شلیک نداشت و هواپیماها براحتی در ارتفاع کم پرواز کرده و تمامی نقاط قرارگاه اشرف را کوبیدند (لازم به ذکر است که پس از تسلیم عراق، آمریکا پرواز هر گونه هواپیما و هلی کوپتر را برای عراق ممنوع اعلام کرده بود). این تهاجم مدتی طولانی ادامه داشت و در هنگام صبح انجام گرفت که هنوز افراد سر کار خود نرفته بودند. بالاخره بمباران پایان گرفت اما یکی از هواپیماها با آتش سلاح نفرات حفاظت در بیرون اشرف سقوط نمود. تنها تلفات جانی یک مجاهد بود اما ساختمانهای متعددی آسیب دیدند. تهاجم با بمبهای خوشه ای و انفجاری بود و در نتیجه تمام نقاط قرارگاه بسیار بزرگ اشرف آلوده شده بود به بمبهای عمل نکرده. کار اصلی مهندسی رزمی پاکسازی شده بود. برای اینکار افراد متخصصی از ارتش عراق وارد شده و کار فشرده ای را با همکاری مهندسی رزمی مجاهدین آغاز نمودند. از همان روز عراق اعلام کرد که از این پس دیگر منطقۀ پرواز ممنوع را رعایت نخواهد کرد و به همین علت مدارهای بین 32 تا 34 درجه برای تمرینات هواپیماهای عراقی آزاد گردید.

پس از این تهاجم، صدام حسین یک گردان ویژه موشکی در اطراف قرارگاه اشرف مستقر نمود و همچنین به حفاظت پیاده آنجا نیز افزود. در واقع اشرف از آن پس تحت حفاظت سه لایه قرار گرفت. لایه اول پیاده و حفاظت نزدیک بود. مدار دوم پدافند ضدهوایی سبک و موشکی و نهایتاً هم حفاظت دور که چند صد متر از اشرف فاصله داشتند. با رسیدن یک آرامش نسبی در اشرف آموزشهای جدید پیشرفتۀ نظامی برای رسته های دیگر اداری و پشتیبانی نیز آغاز شد. همزمان به دلیل محاصرۀ اقتصادی عراق، سازمان نیز می بایستی دستگاه ریخت و پاش خود را جمع می کرد و در مصرف مواد طرحهای جدیدی پیاده می کرد. به همین خاطر مریم رجوی اعلام کرد که ارتش بایستی وارد یک «انقلاب اداری» شود. تقریباً پس از جنگ کویت، محدودیت شدیدی به لحاظ مواد غذایی گریبان افراد را گرفته بود. این انقلاب اداری نیز آنرا تشدید می کرد. صبحانه و ناهار و شام بشدت محدود شده بود و حجم غذا پایین آمده بود به نحوی که نفرات به سختی سیر می شدند. بعدها حتا کدورتها و تنشهایی هم بین نفرات بوجود می آمد. پس از انقلاب اداری در رابطه با مواد بهداشتی نیز جیره بندی ها بوجود آمد که بخشی هم بر می گشت به آموزشهای جدیدی که توسط ارتش عراق به نیروها داده می شد. (همینجا اضافه کنم که توافقی بین بخش روابط مجاهدین با دولت عراق صورت گرفته بود که بر آن اساس ارتش آزادیبخش می بایستی همانند ارتش عراق سهمیه هایی برای سوخت و مواد بهداشتی و غلات داشته باشد. به همین خاطر بخش عمدۀ این مواد را مجاهدین می توانستند از ستادها و ادارات مربوطه مثل سیلوها و شرکت نفت و ادارۀ بهداشت و… در داخل شهرهای عراق تهیه نمایند. در مورد این توافق بعد شرح بیشتری خواهم داد)

در انقلاب اداری، انرژی حجیمی صرف گردآوری انواع و اقسام مواد تأسیساتی و ساختمانی از تمامی قرارگاهها به داخل اشرف شد. در همین زمان قرارگاه جلولا نیز تعطیل شده و تنها تعدادی برای حفاظت آنجا باقی مانده و بقیه افراد و تجهزات آنها به اشرف منتقل شده بود. این کار از طرفی برای آموزشها بود و از طرفی هم اتفاقاتی در آنجا رخ داده بود که موجب کشته و زخمی شدن چند نفر و فرار یک نفر (یا بیشتر) از آنجا شده بود. این مسائل البته از دیگران مخفی نگهداشته شد و موضوع انفجار نارنجک و غیره ربط داده شد به نقض ضوابط و نفوذ مزدور از سوی رژیم. بعدها آنچه شنیدم چیز دیگری بود و در واقع بحثی از نفوذ کسی نبود بلکه مسئله فرار از قرارگاه بود.

در هر صورت، کلیه مواد تأسیساتی و ساختمانی و غیره در بخش مسقفات اشرف که یک منطقۀ وسیع با سوله های بزرگ بود منتقل گردید و تحت کنترل سررشته داری قرار گرفت. از این پس هر بخش که به مواد نیاز داشت بایستی پول خرید آنرا می داد تا کنترل شده مصرف شود.

آموزشهای وسیع رسته های مختلف از جمله ارتباطات، مهندسی رزمی، اداری و پشتیبانی، ترابری و تعمیرات و غیره شکل دیگری به خود گرفت و نیروها به صورت فشرده وارد آموزش شدند. تاکتیکهای مربوط به یکانهای ترابری و مهندسی و غیره هم آغاز شده بود و البته تا مدتی هم گاه و بیگاه آماده باش داده می شد و کل نفرات ناچار شبها از اشرف خارج شده و در بیرون اردو می زدند. این اردو زدنها نیز به شیوه های کاملا کلاسیک و رسمی انجام می شد. روزهای سخت و فشرده ای بود ولی به خوبی پیش می رفت. اما بحث انقلاب ایدئولوژیکی هنوز پایان نیافته بود و بندهای دیگری هم در پیش رو بود که طلیعه های آن به چشم می خورد.

 

ادامه دارد

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد