_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون قلم"

شورای ملي مقاومت بخش دوم: آزادی

12.02.2007

سایت دکتر مسعود بنی صدر

لینک به بخش اول ـ استقلال

 

تذکر: با عرض معذرت، همانگونه که رسم اين وب سايت است از بکار بردن تيتر افراد چون آقا و خانم و .. که ميتواند حمل بر تائيد و يا مخالفت با آنان گردد، معذورم. همچنين مطالب درون گيومه ها « » نقل قول مستقيم ميباشند و از بکار گرفته شدن معاني و کلمات نامناسب و توهين آميز در آنها، از مخاطبين پوزش ميطلبم.

تاکيدات و پر رنگ شدن کلمات در نقل قولهای مستقيم از من هستند.

جهت مطالعه بخش قبلي ميتوانيد به آدرس بخش اول: استقلال 4 فوريه 2007  مراجعه نمائيد.

شورای ملي مقاومت بخش دوم: آزادی

 

آزادی، دموکراسي و عدالت اجتماعي از جمله شعارهائي هستند که بارها و بارها در طول تاريخ، دست آويز، قدرت طلبان جهت تکيه بر اريکه قدرت شده اند. مفاهيمي که بعد از رسيدن به قدرت شعاردهندگانشان، اولين قربانيان حکومت نوين بوده اند. شايد از همين روی است که شورای ملي مقاومت با هيچ قسم و آيه ای و هيچ قول و قراری، و هيچ کلام فريبنده، وشعر شاعرانه ای نميتواند تضمين نمايد که دموکرات و آزاديخواه خواهد بود وبه محض رسيدن به قدرت بساط زندان و شکنجه ای نو، تحت عناويني جديد در کشور پهن نخواهد کرد. چرا که تضمين محقق شدن اين مفاهيم و حفظ و حراست از آنان در هر جامعه ای، مسئوليتي است در عهده تمامي اقشار مردم، و تا زمانيکه آنان آزادی و دموکراسي را فهم نکرده و در اعماق وجود خود خواستار آنها نشده و براي تحققشان ايستادگي نکنند، حتي در صورت حصول معجزه آسايشان از بالا، قدرشان دانسته نشده و با ظهور اولين قدرت طلب در جامعه محو و نابود ميگردند. آنچنان که بعد از حکومت وکيل الرعيا، کريم خان زند، بعد از بهار کوتاه مشروطه "اهدائي" مظفری و يا بعد از دوران کوتاه دولت مصدق در کشور ما شاهدش بوديم. حتي شکست انقلاب مشروطه (به اعتقاد من)، نه به آن دليل بود که ستارخان و باقرخان همچون کرامول در انگلستان، خود بر اريکه قدرت تکيه نزدند، بلکه به آن دليل بود که اکثريت مردم از اهداف روشنفکران جامعه برای چنين انقلابي بي خبر بوده و بلحاظ فرهنگي و تکامل اجتماعي و اقتصادی، به آن درجه از رشد نرسيده بودند که اين مفاهيم را فهم کرده و خواهان و مدافع آنها باشند.

متاسفانه در دنيای امروز زيباترين عناوين و کلمات و اشعار در وصف آزادی و دموکراسي از جانب جانيترين حکام عنوان شده و تاريخ مصرفشان بسر آمده. کما اينکه  امروزه، رئيس جمهور نو محافظه کار آمريکا تحت همين عناوين، مسبب مرگ بيش از هفت صد هزار عراقي بيگناه و آواره شدن ميليونها نفر گرديده. اما هر چقدر اثبات آزاديخواه و دموکرات بودن  مشگل و غير واقعي است، اثبات عکس آن سهل و آسان است.  اگر شورا نميتواند بهيچ عنوان ثابت نمايد که آزاديخواه و دموکرات است، اما با عمل کردهای امروزين خود ميتواند عکس آنرا بسرعت به اثبات برساند. عدم تحل پذيری شنيدن صدای مخالف و انتقاد غير خود، برچسب زدن به اين و آن، و آغاز حذف مخالفين و منتقدين تحت هر عنوان، ميتوانند نشانگر عملکرد فردای آنان و پايبند نبودن ايشان به قول و قرارهایشان باشد.

رئيس جمهور شورای ملي مقاومت در سخنراني خود تحت عنوان "آزادی" ، دربزرگداشت و  ستايَش آزادی ميگويد: «آزادی، گرانبها ترين جواهر و پر قيمت ترين الماس سرخ رنگ در گنجينه وجود و تاريخ ملتهاست. آزادی جوهر تکامل و سيمای مميزه هويت انساني است، چرا که مضمون و پيام تاريخ انسان ، گذر آگاهانه و پر کشاکش از قلمرو اجبار و ضرورت، به قلمرو اختيار و آزادی است. اما الماس سرخ رنگ آزادی، به رايگان به دست نمي آيد. بايد آنرا با رنجها و رزمها و با عشق و صدق و فدا به دست آورد. بايستي برای آن سلاح برداشت و جنگيد و قرباني داد.» وی در تعريف آزادی ميافزايد: «ميگويند آزادی در مفهوم سياسي آن يعني دموکراسي، يعني حکومت مردم بر مردم. کاملا" درست است. اين همان چيزی است که هميشه در صدر درخواستهای ما بوده و به خاظرش به قانون اساسي ولايت فقيه خميني رای نداديم. يا بيان ميشود که آزادی سلسله يي ازحقوق شناخته شده فردی و اجتماعي است، همان حقوقي که دراعلاميه جهاني حقوق بشرو در کنوانسيونهای بين المللي حقوق مدني و سياسي و حقوق اقتصادی و اجتماعي آمده است. حقوقي که باز ما برای تحققش ميجنگيم. ترديدی نيست که همين حقوق مشخص اگر اجرا بشود، آزادی را به ارمغان ميآورد و ثمرش را به مردم ميرساند. ولي من تنها برای تاکيد بر اين حقايق مسلم به اين جا نيامده ام. آمده ام تا روشن سازم که برای مقاومت ما آزادی فراتر از همه اينهاست. آزادی برای ما، قبل از هر چيز يک آرمان و يک عقيده است. »[1]

 با اجازه از بحثهای تکنيکي درباره اين تعريف، و اينکه آزادی و دموکراسي يکي نيستند و در واقع بين آندو تضادی ماهوی وجود دارد و يکي در صورت مهار نشدن، ميتواند منجر به نقض ديگری گردد ميگذرم[2].  علاوه براين، تا آنجا که من ديده  و شنيده ام همواره آزادی با رنگ سپيد و با سمبل کبوتر سپيد رنگ تصوير شده و کمتر به رنگ قرمزو يا الماس گونه سمبوليزه گشته است. در واقع تا جائيکه من ديده و شنيده ام اين جنگ و جنايت و زندان و شکنجه است که قدرت محرکه شان سلاح، و رنگ قرمز خون،  نشانشان است. و البته بخوبي ميتوانم بفهمم که دست آورد خونين هر جنگ و جنايتي هم ميتواند الماس گونه باشد.  در ضمن جهت اطلاع "رئيس جمهور" شورا، آزادی حقوق هم نيست و در واقع وضع حقوق بشر حداقلهائي است که انسان قرن بيستم روی آنها و مراعات آنها به توافق رسيده تا اين حقوق موانعي بازدارنده در مقابل حکومتها، حتي از انواع دموکراتيک آنها باشد که نتوانند به بهانه حکومت اکثريت و نمايندگي مردم، حق حيات و يا توليد مثل و يا مالکيت و مذهب و زبان و ... را از اقليت بگيرند. در واقع آزادی يعني آزادی و نه هيچ چيز ديگر[3]. تعريف اثباتي آزادی  امري است غير ممکن، چرا که اگر در صدهزار مجلد  هم نگاشته شود، (چه برسد در يک جزوه 43 صفحه ای برنامه شورا، در قطع کوچک)، باز ناقص است و کمبودهای آن مهلک.  برای مثال من ميتوانم در تعريف اثباتي آزادی، از اولين آزادیها شروع کرده  و بگويم آزادی يعني: "آزادی نفس کشيدن، غذا خوردن، آب نوشيدن، خوابيدن، پلک زدن، حرف زدن، ...... وبه اين ترتيب يک و يا صد هزار کتاب را با جملات خود سياه نموده و شما را از خواندن آن خسته سازم و در عوض در اين صد هزار مجلد، يک و يا چند نوع از آزادی را مشخص و معيين نکنم، برای مثال آزادی راه رفتن، را ذکر نکنم، عدم بيان همان چند مورد ناچيز ميتواند در آينده منجر به نفي و نقض تمامي آزاديهای ديگر گردد، چرا که در مثال فوق اگر شما نتوانيد راه برويد، چگونه ميتوانيد مواد غذائي خود را تهييه نمائيد که آزادی خوردن داشته باشيد. .. بنابراين آزادی معنائي است که تنها با ضدش و نبودش قابل فهم و تعريف است و شايد تنها مطلبي که در تعريف آن ميشود گفت، اينستکه در کدام جامعه و تحت حکومت کدام حاکم، چه مفاهيمي از آن محدود گشته و يا ميگردد و برای چه؟  بنابراين آزادی، آزادی انجام هر چيزی است مگر...  و اين مگر ها هستند که مهم بوده و از طريق قانون توسط حکومتها مشخص و معين ميگردند. مثلا" در حکومتهای دموکراسي ليبرال، آزادی بي حد و مرز برای همه انسانها مفروض است مگر مواردی که قانون آنها را محدود ميکند، في المثل شما آزاد هستيد ببينيد، اما آزادی شما برای ديدن فيلم سينمائي، بسته به سن شما محدود ميشود، آزاد هستيد هوا را استنشاق کرده، بخوريد و بنشويد ، اما خوردن و آشاميدن و حتي نفس کشيدنتان در جائي که مواد مخدر وجود داشته باشد محدود و حتي ممنوع شده. شما آزاد هستيد که رانندگي کنيد، اما همان هم محدود است به اينکه تصديق رانندگي داشته و بهنگام رانندگي يک سری قوانين را رعايت کنيد و فرضا" مست نباشيد..  بنابراين برای فهم مقصود از آزادی توسط هر نظام حکومتي بجای بررسي و يا تفکر و تعمق در تعريف و بيان اجزاء و انواع آزاديها (مشابه کاری که شورا در برنامه اش کرده و فرضا" صحبت از آزادی مطبوعات و يا دين و تجمعات و .. کرده) بايد به اين پرداخت که آزاديها در آن نظام،  درکجا و به چه دليل محدود و نقض گشته و اعمال اين محدوديت در ادامه خود به چه نتايحي منتج خواهد شد. برای مثال امروزه در آمريکا صحبت از Patriotic law (با اعماض به معني) "قانون وطن دوستي" ميشود که محدود  کننده آزادی شهروندان آمريکائي به بهانه تهديد تروريسم است. و يا در انگلستان بحث پيرامون قانون Glorification of terrorism بمعني تجليل از تروريسم است که آزادی بيان را ميتواند محدود  کرده و در آينده به دليل گنگي تعريف و تفسير آن، هر مخالفي با سياستهای دولت را ميشود بجرم تجليل از تروريسم دستگير وروانه زندان نمود. به همين دليل در تمامي برنامه شوراهم، چند کلمه ای که محدوديتها را نشان ميدهند مهم هستند و بس. و در نتيجه، جهت فهم معني آزادی از نظر شورای ملي مقاومت هم، من بجای قدرداني و شکر گذاری از اينکه آنان حق مذهب و آزادی مطبوعات و .. را لطف کرده و بما خواهند داد، به اما و اگر ها خواهم پرداخت و اينکه اين اما و اگر های امروز چه نتايجي را در ايران فردا، بفرض محال بقدرت رسيدن شورا رقم خواهد زد.

حقوق و حقوق بشر

 اما قبل از پرداختن به مقوله آزادی  بايد بحث کوتاهي هم  پيرامون حقوق از نظر شورا داشت و اينکه شورا  و در محور آن مجاهدين چقدر به اين حقوق احترام ميگذارند. در اين مورد هم صحبت بسيار است که متاسفانه بحث پيرامون آن در اين مختصر نميگنجد. بنابراين باز بنا به نصيحت منوچهر هزار خاني، من از اينکه اوليه ترين حقوق اعضأ مجاهدين بطورسيستماتيک و بعضا" علني نقض ميگردند و هيچيک از اعضأ شورا در گذشته و حال اعتراضي به نقض حقوق قربانيان فرقه ای اين سازمان نکرده و معترض مجاهدين نشده اند، ميگذرم و آنها را هم به زير سئوال نميکشم که اگر شما امروز معترض مجاهدين، آنهم در پوش اپوزيسيون و در خارج از کشور و بدور از قدرت نيستيد، چه تضميني هست که فردا بر سر حقوق مردم و آزاديهای اوليه آنان با مجاهدين بر سر قدرت و صاحب توپ و نفنگ و چماق و زنجير گلاويز شويد؟ البته پر واضح است که پاسخ اين "دوستان" شورائي اينستکه اعضأ مجاهدين "آزادانه" از خود و خانواده و حداقلهای حقوق انساني خود گذشته و آزادی، حتي آزادی خودسوزی بخاطر دستگيری چند روزه خانم رئيس جمهور،  اصل شورائي است و نميتوان آنرا ناديده گرفت و معترض آن شد! ميتوان حکومت را و دژخيمانش را به خاطر شکنجه و اعدام کودکان در دهه 60 محکوم کرد (که البته بايد هم به شديد ترين شکل کرد) و آنها را ضد بشری خواند، ميتوان از خون آن کودکان ارتزاق کرده و با عکسهایشان در خيابانها کمک مالي جمع نمود و از همان کمکها مخارج شورا و شورائيها را تامين نمود. اما نميشود معترض مجاهدين شد که چرا همان کودکان نه ساله، ده ساله و پانزده ساله را به جنگ پاسداران فرستادند و در پيامهای خود خطاب به دانش آموزان آنان را وادار به ترک کتاب و مدرسه کرده  و روانه خيابانها و جنگ مسلحانه نموده و آنان را به کشتن دادند[4].  اما باز ميتوان معترض حکومت شد که چرا همين کودکان را به جنگ با عراق برای دفاع از کشور فرستاد و به کشتن داد. ميتوان گزارشات دستخطي اعضأ مجاهدين را که تحت فشارهای ناشي از انقلابات ايدئولوژيک نوشته و دال بر اينند که افراد به اختيار خود از همسر و کودک خويش گذشته اند و با کمال ميل در اسارتگاه  فکری – فرقه ای مجاهدين زندگي ميکننند را پذيرفت و آنراعين حقيقت و آزادی انتخاب اعضأ مجاهدين دانست، اما نميتوان در همان ساختمان صد، مقر سابق شورای ملي مقاومت، قيافه های  درهم کشيده شده بالاترين سطوح اعضأ را از شرکت در نشستهای شکنجه های رواني ديد و سئوال نمود که بر آنها چه ميگذرد؟ و يا  شهادت کسانيکه بر خلاف اين گفته، ميگويند و مينويسند را قبول کرده و بايد آنانرا مزدور و مامور حکومت خواند. آری اعضأ شورای ملي مقاومت که امروز ميتوانند چون کبک سر خود را در برف نمايند،  برف منافع و فخر به مقاوم و مبارز بودن، برف ارتزاق و کسب نام از قبل خون و شکنجه  اسيران روابط فرقه ای مجاهدين کردن و درد آنها را "اضافات و ملحقات" قابل حذف ديدن. به طريق اولي فردا هم ميتوانند براحتي بسط همين روابط فرقه ای در سطح جامعه را و برقراری وحشتناک ترين نوع اختناق در کشور را هم پذيرا شوند.

اما جهت يادآوری به "رئيس جمهور" شورا که روزی مسئول اول مجاهدين نيز بوده و مدعي است که « اگر از من بپرسيد که برجسته ترين خصوصيت اين مجاهدين و اين مقاومت و رهبريش چيست ؟ پاسخ خواهم داد برجسته ترين و ارزنده ترين ويژگي، اين است که معني و بهای کلمات و عهد و پيمانهايشان را ميدانند و تا بن استخوان و نفس آخر رويش ميايستند.»[5] ميخواهم عرض کنم که آيا به ياد ميآوريد موضع شما به عنوان يک مجاهد، در مورد همين مقوله حقوق بشر چه بود؟ جائيکه در «مفهوم مقدس آزادی» ، حقوق بشر را چنين وصف نموديد: «علم کردن سياست "حقوق بشر" و تاکيد بر آزاديهای سياسي مردم کشورهای زير سلطه، با همه فريبکاريهايش بيانگر خط جديد امپرياليسم و بازتابي از تجربيات تلخ گذشته است. تا بدينوسيله راه انقلاب و انقلابيون را سد کرده و اصلاح طلبان را جايگزين آنها نمايد. گو اينکه ميدانيم جهان  خواری و ماهيت ضد خلقي و جنگ افروزانه امپرياليسم نهايتا" آنرا از خشن ترين شيوه های سرکوب باز نخواهد داشت. »[6]  و آيا باز اين مجاهدين نبودند که محکوميت نقض حقوق بشر در ايران توسط جوامع بين المللي  را در آنزمان محکوم ميکردند و آنرا «سياست حقوق بشر که ميخواهد چهره کريه امپرياليسم را پنهان سازد»[7]  ميخواندند؟ آيا اين مجاهدين نبودند  که در آنزمان سياست حقوق بشر و حتي پوزش کارتر بخاطر دخالتهای گذشته آمريکا در امور داخلي ايران را حقه ميخواندند  و مدعي بودند «اين نخستين بار نيستکه امپرياليسم با انتقاد از خود توبه نموده و خود را آماده پذيرش حقايق ميکند. مجاهدين از محضر امام خميني استدعا دارند که همچون گذشته با تاکيد بر اين شيطان بزرگ قرن به مثابه دشمن اصلي انقلاب ما، بار ديگرمشت محکمي بر دهان کارتر کوبيده و او را مجددا" ازهر گونه سازش و کنار آمدن با جمهوری اسلامي مايوس نمايند.»[8] شما که کارتر، دموکراتترين و آزادمنشترين رئيس جمهور آمريکا[9] بعد از جرج واشنگتن و ابراهام لينکلن را، حقه باز و سياست حقوق بشری وی را کثيف ميخوانديد[10]   و بقول خودتان "برجسته ترين و ارزنده ترين خصوصيتتان" هم اينستکه معني کلمات خود را ميفهميد و "تا بن استخوان و نفس آخر رويش ميايستيد" ، چگونه است که امروز طرفدار سياست "گسترش دموکراسي و حقوق بشر" و " آزادي" خواهي بوش متعلق به راستترين و جنايتکارترين جناح حاکميت آمريکا شده ايد و آنانرا دعوت به دخالت در امور داخلي کشور و حمايت از خود ميکنيد[11]؟  و چگونه است که وقتي بازرگان با جملاتي مشابه همين موضع گذشته خودتان را در بيانيه ای  «خطاب به ملت ايران» اعلام نموده و «آمريکا را متهم کرد که تماميت ارضي و ثبات ايران را مورد تهديد قرار داده است»[12] ، وی را به ناسزا گرفته و آنرا «يکي ديگر از مظاهر حيات خفيف و خائنانه»[13]  وی دانستيد؟ براستي چگونه است که نقض حقوق ديگران، في المثل سلطنت طلبان اشکالي ندارد و اعدامهای آنان در دادگاههای فوری و بدون وکيل مدافع، نه تنها خالي از اشکال است، بلکه از نظر شما جای تبريک و تهنيت دارد  و خواهان افزايش هر چه بيشتر آن ميشويد[14]  و در عوض نقض حقوق خود را معادل، جنگ حکومت با بشريت و حتي طبيعت ميدانيد[15]؟  آيا واقعا" شما معادل بشريت و طبيعت هستيد و يا آنها نيزمثل "مردم"،  "خلق"، "انقلاب"، و شايد حتي "خدا"، اسم مستعار شما ميباشند و در نتيجه صحبت شما از حقوق بشر هم همان حقوق ما و خود ما و فقط ما است؟  باری از بحث حقوق بشر هم بنا به اندرز منوچهر هزارخاني تحت عنوان "اضافات" ميگذرم و به بحث آزادی باز ميگردم.

مجددا" جهت فهم معني آزادی شورا به برنامه آنها و بيانات مقامات رسمي شورا، يعني مسئول آن و رئيس جمهور منتخبش در اينمورد مراجعه مينمايم. در برنامه شورا چنين آمده است: « در کشور ما آزادی های مردمي را پيوسته بايستي ضامن و طراز پيشرفتهای اصيل اجتماعي تلقي نمود. در غير اينصورت زمينه برای ظهور ديکتاتورهائي که الزاما" نميتوانند مستقل و نا وابسته بمانند فراهم ميشود.ديکتاتوری هائي که بدليل فقدان توانائي بسيج مردمي نهايتا" ناگژير ميشوند که به يک قدرت خارجي پناه ببرند.» خوب تا اينجای بحث "شورا" ی مجاهدين که مشخص است و بحث استقلال را هم در فصل گذشته اين مطلب ديديم و تا اينجای کلام بنظر ميرسد، اولا" آنها که پايان کار خود را از هم اکنون رقم ميزنند، تکليف "وابستگي" و "پناه بردن به يک قدرت خارجي " خود را نيز از هم اکنون مشخص کرده و قدمهای قاطعي در هر چه وابسته کردن خود برداشته اند! ثانيا" اينجا من مانده ام حيران که اگر شرط ديکتاتوری، وابستگي به يک قدرت خارجي است، چرا که نميتواند بسيج مردمي کند، و همه قرائن نشان ميدهد که حکومت فعلي علي رغم پيش بيني مجاهدين و شورای آنان بعد از بيست و پنج سال هنوز از وابستگي بدور است، و درنقطه مقابل، اين شورای مجاهدين است که پس از سالها خدمت به ارباب قبلي، يعني دشمن در حال جنگ با ايران، و از دست دادن نا بهنگام وی،  چهار نعل بدنبال خدمت به ارباب بزرگ، "امپرياليسم جهانخوار" است ، کي قرار است به مردم ايران آزادی بدهد و کي قرار است آنرا بگيرد و يا بالعکس؟! اگر شما هم گيج شده ايد و مثل من حيران! اشکال بخدا از اين جمله مطول نيست بلکه از مزاح تاريخ با مجاهدين و شايد ملت ماست که کار نيروئي آنچناني را به اينچناني کشانده و يکي از روشنفکران  ديروزين ما، منوچهر هزارخاني هم نميداند که قضيه از چه قرار است و علي رغم تحويل سلاحهای مجاهدين به امريکا و اعلام رسمي ترک مبارزه مسلحانه از جانب آنان در پيشگاه مقدس "امپرياليسم جهانخوار"، ايشان هنوز فکر ميکند که قرار است ارتش آزاديبخششان قدم به خاک ايران  گذاشته و مردم هم برهبری آنان قيام کرده و حکومت را سرنگون خواهند کرد و ايشان هم وزير فرهنگ حکومت آينده خواهد شد و ميتواند قدم به  قدم به مردم ايران درس آزادی بدهد! و درنتيجه همه بخوشي و خرمي تا به ابد زير سايه رهبر بزرگ زندگي خواهند کرد! .. باری اين نيز بگذرد.  اما ادامه مطلب شورا درباره آزادی: «بنابراين آزادی نه يک تفنن بلکه ضرورت اجتناب نا پذير انقلاباتي از قبيل انقلاب ماست. ليکن بديهي است که آزادی مورد بحث ما دارای محتوای دموکراتيک و جوهر مردمي است. پس دمکراسي برای ما نه فقط بيانگر شکفتگي آزادی های فردی بلکه بويژه مسئوليت دستجمعي نيز ميباشد. مسئوليتي که طبعا" با ولنگاری بورژوائي اساسا" مغايرت دارد و از سوی ديگر در همه ی روابط اجتماعي و سياسي ، وفاداری و اعتماد دمکراتيک را جانشين اعمال قهر مي سازد. تصريح کنيم: آزادی به معني چيدن ميوه های انقلاب از جانب يک گروه و قشر و طبقه ی خاص نيست و بهيچوجه نبايستي بدانجا بيانجامد.»[16] در اينجا با اجازه بايد قدری مکث کرد، جمله فوق را دوباره خوانده و قدری معني آنرا روشنتر نمود. چرا که همين جمله ناقابل يعني محدود کردن آزادی با مميزه، "ولنگاری بورژوائي" و بعبارت ديگر تعريف نوع آزادی شورا، و متفاوت دانستن آن از آزاديهای ليبرالي متداوله در غرب است که همواره در گذشته باعث نفي تمام آزاديها و ايجاد حکومت وحشت استاليني و انقلاب فرهنگي مائو با دهها ميليون قرباني شد. آنها نيز به بهانه عدالت اجتماعي، برابری  و دموکراسي و مبارزه با " ولنگاری بورژوائي" اختناق و کشت و کشتار خود را شروع کرده و هيچگاه هم نگفتند که خيال ايجاد يک حکومت ايدئولوژيک مملو از وحشت و اختناق را دارند. بهانه ديکتاتورهای ايدئولوژيک از گذاشتن چنين اما و اگر هائي در تعريف آزادی، اين بوده و هست که آزادی مطلق منجر به نابودی کلمات مقدس ديگری يعني "برابری" ، "عدالت" وبخصوص عدالت اجتماعي و دموکراسي ميشود. اين بحث حقي است که حل آنرا از عصر روشنگری تا کنون تبديل به يکي از معضلات ، بحثها و مسائل مطرحه   توسط فلاسفه غرب، بخصوص فلاسفه سياسي کرده است. در نتيجه شايد بد نباشد در اينجا اشاره ای به آنطرف تضاد يعني برابری و بخصوص برابری بين زن و مرد هم که شورا آنقدر مدعي آن بوده و خود را پرچم دار آن، نه تنها در ايران بلکه شايد در سطح جهان ميداند، انداخته و ببينيم شورا با گذاشتن چنين استثنأ ای چه نوع از برابری ای را ميخواهد به مردم ايران هديه نمايد.  برای فهم معني برابری نيز، از آنجا که تعريف و معني مجاهدين است که نهايتا" جهت گيری شورا را مشخص ميسازد، بايد به گفته ها و تعاريف آنها رجوع کرد و آنرا فهم نمود.

برابری و برابری زن و مرد

مجاهدين نيز مانند  بسياری ديگر از رهبران ايدئولوژيک، چون مائو و استالين ميخواهند با زور و چماق، نابرابری در "داشتن" موجود در جوامع سرمايه داری را، به برابری در "نداشتن" تبديل نمايند. برابری در نداشتن خانه و خانواده، برابری در نداشتن عاطفه و احساس فردی نسبت به هرکس و هرچيز، الي رهبری، برابری در نداشتن "خود" و انديويدواليسم. برابری در ستايش رهبری و همه چيز را از او ديدن و فدا کردن خود و همه چيز در راه  و بخاطر او[17].  گر چه در همين دستگاه "برابری در  نداشتن" هم بقول جورج اورول در کتاب مزرعه حيوانات، باز بعضي ها برابر تر و يا بقولي "بيشتر برابر" هستند. في المثل ميتوان مدعي شد که اعضأ شورا به شکرانه اين "برابری" ، ميتوانند خيلي برابر تر بوده و از مواهب اين "برابری" حداکثر استفاده را ببرند، و حتي از ديگر برابرها بخواهند که به ايشان خدامات فردی هم بدهند[18].

باری ارزش و جايگاه انسانها در اين دستگاه براساس توانمنديها و ويژگيهای فردی، افراد نيست، بلکه بستگي به نزديکی و دوری آنها نسبت به رهبری ايدئولوژيک دارد. برای مثال زنان مجاهد از آنجا با مردان مجاهد برابر و حتي برترند که توانسته اند خود و انديويدواليتي خود را به صفر رسانده و بقول مجاهدين بر پای مريم و رهبری راه بروند. مريم رجوی زناني که قادر به فهم مسعود رجوی و طی اين پروسه نشده اند را ضعيفه ای بيش نميداند. وی ميگويد: «می بینیم که زنان و مردان مجاهد چگونه قد بر افراشته و بانگ تولد و رهائی و یگانگی سر میدهند. .. البته هیچ یک از اینها میسر نبود، نه میتوانستیم در چنین نقطه ای از پیروزی و فتح ایدئولوژیکی باشیم و نه هیچ یک از خواهرانم میتوانستند در چنین مرحله ای از فهم و کمال و رهائی باشند، الا با  رهبری مسعود به عنوان رهبر عقیدتی همه ما مجاهدین .. و الا همه ما خوب می دانیم که به طور تاریخی، طایفه زن ضعیف و ضعیفه ای بیش نبوده و به  همین دلیل موضوع تجارت و سوداگری برای همه مرتجعان و استثمارگران است.»[19] . فهیه اروانی اولین مسئول اول مجاهدین پس از مریم رجوی گامی فراتر گذاشته و درباره مریم  چنین میگوید: «مريم ديناميسم ايدئولوژيک، موتور محرک عقيدتي حلقه وصل ايدئولوژيک مجاهدين با رهبری عقيدتي شان است، نه تنها نباید خواهر مریم را منحصر به مجاهدین تلقی کرد بلکه باید پیامش را به همه زنها رساند. او، پیامها و دستاوردهایش برای زن ایرانی زنده  کننده و احیأ کننده است. یک درمان واقعا" شفابخش است. ... داستان خواهر مریم فقط داستان رهائی مجاهدین نیست، پیام رهائی مردم ایران و به خصوص پیام نجات همه  زنهای اسیر ایران است. پیام نجات همه زنهای له شده و عروسکی و خالی از محتوی است. پیام پایان از خود بیگانگی و مسخ شدن و مچاله شدن انسانهاست.»[20] به اين ترتيب پيام و وعده مجاهدين و در نتيجه شورا به تمام مردم ايران هماني است که امروز در مجاهدين شاهد آن هستيم. برابری در ستايش رهبری و فدای خود درراه وی، برابری در نداشتن عاطفه و احساس و تعهد و مسئوليت نسبت به هيچکس و هيچ چيز مگر رهببری. طبيعي است که در چنين دستگاه فکری ای علي رغم اينهمه ادعا در آزاد کردن زن و برابری زن با مرد و حتي برتر بودن آنها، مسئول کميته زنان شورا[21] (مريم متين دفتری) با اولين "خطای" همسرش و جبهه دموکراتيک ملي ايران با يک نشست و برخواست اعضأ شورا منصب خود را که از دست ميدهد هيچ از شورا اخراج هم ميگردد. و يا الهه که بهنگام عضويتش در شورا "الهه هنرمندان" خوانده ميشود به فاصله مدت کوتاهي پس از جدائيش از شورا تبديل به «يک زن خيلي عادی وخواننده ای ميشود که بخاطر پول حاضر بوده برای هر کس بخواند»[22]  "زن عادی" همان زني است که مريم رجوی ايشان را "ضعيفه" ميخواند، همان زناني که رهبر بزرگ را نشناخته و توسط او و "رئيس جمهور" شورا "شفا" نيافته و "زنده و احيأ" نشده اند و هنوز "عروسکي و خالي از محتوی" هستند[23].

و يا فريبا هشترودی که روزی ارجش مي نهادند و بعنوان يکی از نوادر شورا، خبرنگار، نويسنده، فرزند پروفسور هشترودی، زن غير مجاهد عضو شورا و عضو کميسيون زنان شورا، در هر نشست و برخواستي خرجش ميکردند و بر ارج و غربش ميافزودند[24] ، چگونه بلافاصله پس از جدائي از شورای مجاهدين تبديل ميشود به کسي که پرويز خزائي نماينده شورا در اسکانديناوی وی را چنين توصيف ميکند:  « آدمي ناشناخته و گمنام که بر روي درياي پر رنج و خون يك مقاومت پرآوازه به آلاف و الوف ميرسد و آنگاه امر بر او مشتبه ميشود،» و بدنبال اين توصيف پرويز خزائي مدعي ميگردد که وی: « سرانجام از دبيرخانه شورا کتبا تقاضا نمود که ايشان را براي هيچ برنامه اي به کشورهاي نورديک اعزام نکنند. تا اينكه در آذرماه سال 83 در مركز به ما گفتند كه عذر ايشان محترمانه خواسته شد و بدنبال کار خود رفت.»[25]

باری اگر برابری اينست، يعني برابری در نداشتن، و برابری در تبعيت بدون چون و چرا از "رهبری"،  که نه مجاهدين و نه شورای آنها، مکتشف و مخترع و بشارت دهنده آن بوده و نه مردم ايران بخصوص زنان آزاده کشورمان،  بايد مشتاق و منتظر چنين "برابری" و "رهائي" و "آزادگي" باشند، چرا که از ساده ترين انواع ارگانيسم مثل مورچگان و زنبورها تا حيوانات پيچيده تر مثل گوسفندان و بسياری از حيوانات ديگرهم از چنين برابری ای بطور غريزی برخوردار بوده و جهت کسب آن احتياج به اينهمه خون ريزی و خون کشي نبوده و نيست.

 باری اجازه دهيد از داستان برابری مجاهدين و بخصوص ادعای برایری زن و مرد در دستگاه آنان گذشته وبه  بحث آزادی بازگرديم.

 برنامه شورا در ادامه مطلب خود نوع آزاديها را مشخص ميسازد و سخن از آزادی کامل عقيده و بيان و منع هر گونه سانسور و تفتيش عقايد و آزادی کامل مطبوعات و احزاب و منع شکنجه و پذيرش حق انتقاد ميکند. با ابراز تشکر و قدرداني از آنان که ميخواهند بعد از رسيدن به قدرت تمامي اين مواهب را به مردم ايران هديه نمايند، در اين ميان چند اشکال کوچک وجود دارد. اولا" که همه اينها حلوای نسيه هستند، چرا که کدام ديکتاتوری قبل از رسيدن به قدرت ، آنهم در حال سکونت در اورسورواز فرانسه ميتواند سخن از اين تعارفات بميان نيآورد و انتظار ادامه بقای خود در غرب را حتي برای يکروز داشته باشد؟ و اساسا" کدام ديکتاتوری قبل از بقدرت رسيدن صحبت از ديکتاتوری کرده و از اين قول و قرارها نداده است؟ و بهتر کدام ديکتاتوری حتي بعد از رسيدن به قدرت مدعي آن شده که کشورش دموکراتيک نيست و در آن آزادی وجود ندارد؟ البته منظورمن ديکتاتورهای قرن بيستم است و نه حکام قرون وسطي و يا ديکتاتورهای ايدئولوژيک. پس آنچه مهم است اين وعده و وعيدهای سر خرمن نيست، بلکه همانطور که در بالا توضيح دادم، اما و اگر های ظريفي است که اينجا و آنجا ميآيد. جائيکه  گفته ميشود که «آزادی مورد بحث ما دارای محتوای دموکراتيک و جوهر مردمي است.» و يا زمانيکه صحبت از «ولنگاری بورژوائي» ميشود. اينجا بحث بر سر اين نيستکه «ولنگاری بورژوائي» خوبست و شورا بد است که ميخواهد مانع آن گردد، بلکه موضوع اينستکه ديکتاتوری همواره از اما و اگر شروع ميشود. اگر بايد آزادی، در يک جامعه بواقع دموکراتيک ، محدود گردد، اين مردم هستند که بايد از طريق منتخبين به رای خود ( و نه خود وکيل خوانده های مردم) آنرا محدود سازند. تعيين «محتوای دموکراتيک» و يا «جوهر مردمي» نيز اگر منظور از «دمو» در دموکراسي و «مردم»  در «جوهر مردمي»،  مردم است و نه اسم مستعار رهبر بزرگ، پس اين مردم هستند که بايد از طريق قوه قانون گذاری خود و نمايندگان منتخب خود حدود آزادی را در محدوده قانون اساسي مصوبه خويش مشخص سازند. چرا که همواره اين اما و اگر های بظاهر حق طلبانه و مثبت و موجه قبل از انقلاب است، که بعد از آن زمينه ساز سرکوب و شکنجه و اعدام آزادیيخواهان و حتي مردم عادی ميشود. به شهادت تاريخ، بسياری از ديکتاتورها با استفاده از همين شعارها، سرکوب مردم را آغاز کرده و به پيش برده اند." آزادی برای همه مگر.. " ، همواره پس از رسيدن به قدرت تبديل به " آزادی برای هيچکس الي ما" ميشود.  گر چه همانطور که نشان خواهم داد، از آنجا که «شورای» مجاهدين نوزاد هفت ماهه است، از بسياری از ديکتاتورهای ديگر در اين گونه امور هم، همانند وابستگي به قدرت خارجي سبقت گرفته و در اين خصوص هم بيان آزادی برای هيچکس الي ثنا گويان رهبری را هم، قبل از بدست گرفتن قدرت، شروع کرده و اينجا و آنجا شاخص های آنرا به نمايش گذاشته است.

اولين قدم و مهمترين قدم در محدود کردن آزادی و دموکراسي، انتخابات و آنهم انتخابات برای نگارش و تعيين قانون اساسي کشور است، قانوني که سرنوشت بعدی مردم و کشور را رقم خواهد زد و اگر کاستي و يا محدوديتي در آن باشد تا سالها و بلکه قرنها ،آويزه گردن مردم خواهد بود. در اينجا شورا در فصل اول برنامه خود ماده الحاقي ب بند چهارم، انتخابات موسسان را اينگونه محدود ميسازد: « از آنجا که موفقيت اين "موسسان" در مسير آزادی و استقلال واقعي کشور اساسا" در گرو عاری بودن از ايادی امپرياليسم و ارتجاع،  بقايای شاه و خميني، نيروها و احزاب وفادار به آنهاست، صلاحيت نامزدهای انتخاباتي بايستي از اين دو جنبه قبلا" مورد تحقيق قرار بگيرد که چگونگي آن بعدا" مشخص خواهد شد.»[26] و اينچنين شد که پديد آمد مشگلها! خوب استدلال مجاهدين و شورای آنان اينستکه ما نميتوانيم دشمنان مردم را به مجلس موسسان راه دهيم و بنظر ميرسد که حرفشان هم حق و بجا است، اما، اولا" اگر قرار است که ايادی امپرياليسم را به مجلس موسسان راه ندهيد که خودتان هم مشگل پيدا ميکنيد، چرا که اينروزها از سيه کاری خود در خدمت به امپرياليسم و صهيونيسم روی سلطنت طلبان را هم سپيد کرده ايد. به اين ترتيب اول از همه بايد بر حذف خود در چنين مجلسي رای دهيد. ثانيا" اگر طرفداران "شاه و خميني"، دشمن مردم هستند و مردم هم بقول شما آگاه هستند و با آگاهي قرار است برعليه رژيم حاضر انقلاب کرده و حکومت حاضر هم مثل بقايای شاه هيچ پايگاه توده ای در ميان مردم ندارد، شما را چه باک که آنها را ميخواهيد با قانون حذف نمائيد. مگر نه اينکه مسئول شورا خطاب به منتقدين چپ خود چنين ميگويد: «آنها که چه دست راستي و چه چپ نما – قبل از هر چيز و حتي قبل از سقوط خميني، به تخطئه ی مجاهدين ميانديشند. اما من از سر خير خواهي به همه ی آنهائي که رنج نابرده گنج مي طلبند ميگويم که: آقايان! شما هرگز نخواهيد توانست به خلق که به شاه و خميني سواری نداد، لگام بزنيد! مردم ايران را احمق و کودن نپنداريد. اين ملت قبل از شما بسياری پهلوان پنبه ها و دن کيشوتها و باصطلاح "امام" ها و آيت الله های چپ و راست ديگر را بر زمين کوبيده است. »[27] .  به اين ترتيب اگر حرف شما درست است و مردم آنچنان آگاه هستند که حداقل طی بيست و پنج سال گذشته حاضر نشده اند به خود شما سواری داده و گول شعارها و وعده سر خرمن هايتان را بخورند، مطمئن باشيد که به ديگر دشمنان خود نيز سواری نخواهند داد و آن دشمنان بخودی خود رای نخواهند آورد.  پس دل نگراني برای چه؟ ثالثا" کدام ديکتاتوری مخالفين خود را به نام مردم حذف کرده که شما اينکار را بکنيد، مستبدين ديگر هم همواره مخالفان و منتقدين خود را تحت نام دشمنان مردم حذف کرده و ميکنند. و همواره اين اما و اگر ها مثل جمله  «نيروها و احزاب وفادار به آنها» درطرح شورا ست که محمل حذف نمايندگان بحق مردم درچنين انتخابات و مجالسي است. شما که از همين امروز اولين متحد خود، اولين رئيس جمهور خود، نگارنده اولين سند وحدت خود را « معتاد خميني» ملقب ميکنيد و همانطور که خواهيم ديد اکثر جداشدگان، منتقدين و مخالفين خود را ملقب به دنباله روی از شاه و خميني ميکنيد و به اين ترتيب از هم امروز حکم بر حذف سياسي و اگر بتوانيد فيزيکي آنها ميدهيد، فردای پيروزی و بعد از بدست گرفتن قدرت چه خواهيد کرد؟ مسئول شورا بروشني در پاسخ به سئوالي، مشخص ميکند که اين آزادی و تمامي وعده و وعيد های مربوط به آن با برداشته شدن همين نخستين قدم و همين نخستين حذف، خاص تنها و تنها اعضأ شورای ايشان گشته و بس. وی ميگويد: «پس از عبور از پروسه 15 ساله (حاکميت خميني) و روشن شدن همه صف بنديها و آزمايشها، شايد طرح اين سئوال که "آيا نيروی آزاديخواهي وجود دارد که هنوز به شورا نيامده باشد" ناشي از يک وسواس يا شک غير علمي باشد»[28]  به اين ترتيب مشخص ميشود که نه تنها هر مخالفي را ميتوان با مهر و انگ "مزدور و هوادارشاه و خميني" حذف نمود بلکه با درنظر گرفتن جمله فوق مسئول شورا، شاخص روشنتری از واجدين شرايط، برای برخورداری از مواهب شعارهای شورا، در ايران فردا داده ميشود، و آن عضويت در شوراست. اينجاست که دو معني ديگر هم از گفته مسئول شورا در هشدار وی به «همه ی آنهائيکه رنج نابرده گنج ميطلبند» مشخص ميگردد. اولا" کساني که حاضر به تعظيم و تکريم در مقابل رهبری مجاهدين نشده و حاضر نشده اند عروسک پشت ويترين "شورا" ی نمايشي آنان گردند هيچگونه حقي و آزادی ای در ايران فردا نخواهند داشت. ثانيا" مژده مژده به آنان که مداح "رهبر بزرگ" و "مهر تابان" " انقلاب" گشتند که ميتوانند در ايران فردا طالب سهمي چشم گير از «گنج» بدست آمده گردند!

مسئول شورا در يکي از صحبتهای خود در دفاع از اين حذف مخالفين، مدعي شد که  حتي در آلمان هم بعد از جنگ جهاني دوم فعاليت احزاب فاشيست و طرفدار هيتلر ممنوع گرديد. بنا به اين استدلال ايشان هم بخود حق ميدهد که از هم اکنون حذف مخالفين خود با بر چسب هوادار "شاه و خميني" را توجيه نمايد. غافل از اينکه در آلمان، مردم بر عليه هيتلر و فاشيسم قيام نکردند که اين حذف بطور خود بخود صورت بگيرد و اين محدوديتي بود که نه از جانب مردم آلمان، بلکه از جانب نيروهای متفقين، آمريکا و شرکا، بعد ازجنگ جهاني دوم بر آلمان تحميل شد. مجددا" جهت تاکيد، بحث من اين نيستکه آزادی احزاب فاشيست و يا وابسته و خائن نبايد محدود گردد، بلکه بحث من اينستکه اين يک موضوع حقوقي است و نه سياسي، اگر افرادی به صفت فردی و نه گروهي خطا کار هستند، طبق قانون کشور و مورد به مورد توسط قضات ذيصلاح، با استناد به قوانين مصوبه قوای قانون گذاری  منتخب مردم،  بايد حقوقشان محدود و نفي گردد، و نه بر اساس تمايلات سياسي و تفسير حاکميت، که همواره ابزاری است برای حذف مخالفين. و مگر نه اينکه امروز اعتراض همه آزاديخواهان به حکومت فعلي همين حذف مخالفين از ليست انتخاب شوندگان، توسط شورای نگهبان، تحت عنواين مختلف و بشکل کلي گوئي و بدون استناد به جرم و يا جرائم آنانست؟ و باز ای عجب که کاری که حکومت شاه بعد از دهسال حکومت شروع کرد و هر غير مجيزگوی خود  را تحت نام "توده ای" و "مصدقي" حذف کرده و حق و حقوقشان را  منکر شد، و  حکومت فعلي بعد از رسيدن به قدرت و با استفاده از ابهام در ماده ای از قانون اساسي مصوبه مردم، و در خلال جنگ با خارجي و با استفاده از بمب گذاريهای مجاهدين، انجام داد و ميدهد، شورای مجاهدين پايه حذف مخالفين خود را، از قبل از رسيدن به قدرت و آنهم بر اساس ميل و تفسير خود، با برچسب «مزدور شاه و خميني» در برنامه شورای خويش گذاشته و محکم کرده و البته پر واضح استکه نمايندگان موسسان فردای مجاهدين چه کساني خواهند بود و قانون اساسي برآمده از چنين موسساني چه قانوني ميباشد! در نتيجه پر واضح استکه مجاهدين با چنين اما و اگر هائي ميتوانند براحتي قول شش ماه حکومت را بدهند، چرا که با چنين موسسان و قانون مصوبه آنها، مجاهدين، براحتي بعد از شش ماه ميتوانند بقيه مزاحمان را (اگر تا آنزمان کسي هنوز باقي مانده باشد!) از شورايشان حذف نموده و خود با خيال راحت با کشور و مردم ما آن کنند که با سازمان و اعضأ و هوادارانش کردند.

مجاهدين و شورای آنها در امر فقط ما و تنها ما و محکم کردن پای اين کلمه "تنها" از اعلام هيچ مصوبه و يا بيانيه  ای کوتاه نيامده اند. و حتي بکار بردن آنرا برای اعضأ خويش اجباری و بنوعي عدم بکار گيری آنرا جرم کرده اند. در مصوبه ای ازمصوبات شورا چنين آمده است: « با مطالعه همه ی آلترناتيوهای ممکن، شورا به اين نتيجه  رسيد که خود (شورا) تنها آلترناتيو واقعي و عملي است و عليهذا اعضأ شورا بايستي پيوسته "شورا" را به عنوان "تنها آلترناتيو" يا " آلترناتيو منحضر بفرد " برای ايران دموکراتيک و مستقل مطرح نمايند.»[29]  در اين مصوبه جمله «با مطالعه همه ی آلترناتيوهای ممکن شورا به اين تنيجه رسيد» ، انسان را به ياد آن جمله ناصرالدين شاه مياندازد که در آينه نگريست و گفت: « از ديدن خودمان خوشمان آمد»، شورا هم گوئي در ميان تمامي مبارزان آزادی و دموکراسي در کشوروخارج از کشور، تنها خود را ديده و از خودش خوشش آمده و تصميم گرفته که تنها آلترناتيو و حتي تنها مخالف حکومت است. شورا همچنين در بيانيه ای بمناسبت دهمين سالگرد تاسيسش اعلام مينمايد: «شورای ملي مقاومت ايران در ادامه تکاملي راه مصدق بزرگ و مجاهدان صدر مشروطه به نگاهباني  از ارزشهای والای انقلاب ضد سلطنتي مردم ايران، يعني آزادی و استقلال، همت گماشت و از شعار اساسي نه شاه ، نه خميني سر سوزني عدول نکرد. در حالي که اضداد اين شورا همه به عبرت انگيز ترين صورت يا از صحنه خارج شدند و ادعای هر گونه مبارزه را کنار گذاشتند و يا به مزدوری خميني در آمدند.»[30]  اينکه شورای مجاهدين چه ربطی به مصدق و ستارخان و باقر خان با مناعت طبع آنان و عشقشان به آزادی و دموکراسي دارد موضوع اين  مطلب نيست، همينقدر بس که هيچيک از اين بزرگان بخاطر رسيدن به قدرت، مقاومت و انقلاب نکرده، اپوزيسيون بودن، آزاديخواه بودن و دموکرات طلب بودن را حق منحصر بفرد و ارث پدری خود ندانسته،  و هر يک در خلال عمر خود تنها و تنها بفکر آموزش دموکراسي و آزادی به مردم و دادن حق به حق دار يعني دادن  حکومت به توده ها بودند. نه  عاشق و شيفته مبارزه مسلحانه و سلاح و آدم کشي بودند و نه مگر زمانيکه از طرف اجانب تحت اجبار قرار گرفتند دست به سلاح بردند. اما نکته  مهم اين بيانيه همانست که  تاکيدی صد باره و بلکه هزارباره بر کلمه "تنها" ست درجائيکه  هر که با آنها نيست  ضدشان است و هر که ضدشان است «مزدور شاه و يا خميني» است.

و اما حذف شدگان چه کساني هستند و آنان که بليط شان برنده گنج فردا گشته که ميباشند؟ اعضأ شورا چه کساني بوده و هستند؟

 پيوسته ها و رسته ها:

همانطورکه در فصل قبلي اشاره کردم مجاهدين،  انقلاب و رهبری آنرا سرقتي از خود ميدانستند که بايد به هر قيمت آنرا به چنگ آورده و رهبری خود را به مردم و کشور تحميل نمايند. مشگل اصلي آنها پس از انقلاب، همانند قبل از آن، دور بودن و انزوايشان از توده های مردم بود. آنها برای تشکيل «ارتش خلق» خود چيزی که بعدها آنرا "ميليشيا" ناميدند بيش از هر چيز احتياج به نيروی انساني تحت عنوان هوادار و عضو داشتند. اما متاسفانه برای مجاهدين، نيروی اجتماعي ای که آنها ميتوانستند ازميان آنان عضو گيری کنند، بدليل وجود انواع و اقسام نيروهای مارکسيست و ملي ، روشنفکران و سکولارها نبوده، بلکه نيروهای مذهبي بودند، که در ضمن با ساختار و ايدئولوژی فرقه گونه مجاهدين نيز همخواني بيشتری داشته و قابل انطباق تر بودند. با توجه به تبليغات گسترده ای که از زمان شاه بر عليه مسلمان بودن مجاهدين تحت عنوان "مارکسيست – اسلامي" شده بود و عدم تائيد و پذيرششان توسط اسلامي ها پس از انقلاب، مجاهدين در اين زمينه هم با مشگل جدی ای روبرو بودند، بهمين دليل در بدر بدنبال تشکيل ائتلافي بودند که بتوانند تحت پوش آن ائتلاف به ميان مردم رفته خود را معرفي نموده و عضو گيری نمايند. اين ائتلاف طبعا" نيروهای مارکسيست و ملي نميتوانستند باشند وبهمين دليل دعوت ائتلاف با جبهه دموکراتيک ملي را از آغاز، علي رغم نزديکي با عناصری از اين  جبهه چون هزارخاني و شکرالله پاکنژاد نپذيرفتند[31].  و در قبال تاسيس اين جبهه به دادن يک اطلاعيه کوتاه تبريک اکتفا نمودند[32].  در عوض تا آنجا که توانستند خود را به طالقاني نزديک کرده و سعي کردند از قبل نام وی مشروعيتي اسلامي يافته و بر ميزان هواداران خود بيافزايند. آنان که بعد از سخنراني مسعود رجوی در دانشگاه تهران بر عليه بازرگان و دولت وی با انزوای فوق العاده ای روبرو شده بودند، از دستگيری فرزندان طالقاني توسط پاسداران يکي از کميته ها حداکثر استفاده را نموده و خود را بيش از هر زمان به ايشان نزديک نشان داده و حتي اعلام نمودند که نيروهايشان را تحت فرماندهي و امر طالقاني قرار خواهند داد. اما وقتي طالقاني ضمن انتقادی به آنان در سخنراني ای گفت که آنها ميخواهند «غوره نشده مويز گردند،»  مجاهدين با اين واقعيت روبرو شدند که نميتوانند وی را تحت هژموني فکری خود قرار داده و از نام او به هر شکل که ميخواهند استفاده نمايند، از اين روی به دنبال يافتن متحدان مسلمان ديگری در سطح جامعه افتادند.

در اينجا من بدنبال يافتن دلايل متحدان مقطعي مجاهدين جهت پيوند با آنان و کم و کيف نيروهای آنان نيستم، اميدوارم در بحث بعدی ضمن بررسي مراحل مختلف مبارزه مسلحانه شورا، نظر خود را تا آنجا که مقدورم باشد، در اين مورد بيان نمايم. دراينجا قصدم فقط اينستکه اسامي اين شرکای "گنج" مجاهدين را در هر مقطع مشخص کرده و باز زمان و شيوه جدائي آنان را تيتر وار بگويم. متاسفانه حتي در انجام اين امرهم، بدليل باصطلاح مخفي کاریهای بعد از سي خرداد 1360 و مدون نبودن تاريخ و دليل بسياری از جدائي ها و همچنين  نا تواني من چه  بلحاظ کمبود وقت و يا منابع، باعث شده که ليست زير ناقص و احتمالا" همراه با خطا و اشتباه باشد. در نتيجه از قبل از تمام دوستان بخاطر اشتباهات و نواقص پوزش طلبيده و اميدوارم کساني که دارای اطلاعات هستند از هر طريق ممکن مرا از انتقادات و تصحيحات خود محروم ننمايند.

در مورد جدائي ها از شورا، پروفسور اروند ابراهميان در کتاب خود درباره مجاهدين  به سه علت اشاره ميکند که من نيز با آن موافقم. اين سه علت از نظر وی عبارتند از 1- نبود فضای دموکراتيک در درون شورا و هژموني طلبي مجاهدين. 2- همکاری با عراق در هنگام جنگ ايران و عراق. 3- انقلاب ايدئولوژيک مجاهدين و تغيرات مربوطه به آن در کارکردهای مجاهدين[33]. علاوه بر اين سه مورد من بايد دو مورد ديگر را هم به اين موارد بيافزايم که در زمان نگارش کتاب ابراهميان به دليل تاريخ نگارش آن قابل پيش بيني نبود. 4- طولاني شدن "مقاومت" و شکست طرحها و پيش بيني ها و تحليلهای مجاهدين يکي پس از ديگری. 5- شايد در آينده گام نوين مجاهدين در خيانت به مردم و خوش خدمتي به آمريکا واسرائيل دليل ديگری شود که نادر بازماندگان "مستقل" درون شورا مجبور به ترک آن گردند.

1-     اولين متحد: جنبش انقلابي مردم مسلمان ايران (جاما) . اولين اعلاميه مشترک را مجاهدين با اين گروه در 29 ارديبهشت 1358 دادند. جدائي در آستانه سي خرداد 1360.

2-     دومين وحدت: دومين علامت وحدت مجاهدين، اطلاعيه ای بود که خطاب به "دکتر علي اصغر حاج سيد جوادی" تحت عنوان " رياست کميسيون حقوق بشر" بتاريخ 30 خرداد 1358 صادر کردند، علامت وحدتي که بعدها منجر به وحدت با همفکران ايشان تحت عنوان جنبش گرديد.

3-     سومين علامت وحدت آنان اطلاعيه ای بود که بمناسبت سالگرد سي تير در سال 1358 با سه گروه، جاما، جنبش وسازمان اسلامي شورا (ساش) دادند.

4-     و سرانجام وحدت مجاهدين با گروه های اسلامي ديگر در اعلام کانديداهای مشترک ايشان برای انتخابات مجلس بررسي قانون اساسي ايران به نقطه اوج خود در فاز سياسي رسيد زمانيکه جنبش مسلمانان مبارز هم به جمع سه گروه ديگر پيوست. به اين ترتيب متحدان مجاهدين برای فاز سياسي عبارت شدند از جنبش، جاما، ساش و جنبش مسلمانان مبارز. از آن پس تا انتخابات مجلس شورا تقريبا" در تمامي انتخابات اين چهار گروه باضافه مجاهدين، گاه تحت نام سازمان مجاهدين خلق ايران و گاه جنبش مجاهدين، اطلاعيه های مشترک بسيار داده و در انتخابات مختلف ليست مشترکي از کانديداها را اعلام مينمودند. اما بزودی با تشکيل ميليشيا توسط مجاهدين و تمايل و يا "اجبار" آنان در رويگرداني از فعاليتهای سياسي و آماده سازی خود جهت ورود به فاز نظامي اين وحدت هم شکسته شد. اولين قرباني آن «دکتر حبيب الله پيمان» بود که در ادبيات مجاهدين تبديل به «امت نويس» وعضو «جبهه متحد ارتجاع» و مستحق بدترين ناسزاها گشت. و آخرين آنها «دکتر علي اصغر حاج سيد جوادی» که بعد از تشکيل شورای مجاهدين  وعلي رغم حمايت اوليه ايشان از شورا بدليل عدم اطاعت از مجاهدين بزودی  در ادبيات "انقلابي" آنها تبديل به «عموجان فرومايه» و «مزدور شاه و خميني» گرديدند.

5-     بني صدر:  اولين متحد مجاهدين پس از سي خرداد و بعبارتي شروع "فاز نظامي" آنها، اولين رئيس جمهور کشور، ابوالحسن  بني صدر بود. مجاهدين  با پذيرش ميثاق بني صدر، اولين قدم خويش در تشکيل شورای ملي مقاومت را برداشتند و بدنبال بني صدربه ترتيب زير تعدادی از شخصيتها و گروه های ملي، چپ و روشنفکران مخالف حکومت را جذب اين شورا نمودند.  بحث پيرامون دليل بني صدر جهت شرکت در اين وحدت و علل جدائي وی را به بخش بعدی موکول ميکنم، ولي آنچه که در اينجا مورد توافق هر دو طرف است، اينستکه، بني صدر و شورا بدنبال فشار مجاهدين بر اعضأ شورا که آنانرا مخير کردند که بين مجاهدين و بني صدر يکي را انتخاب نمايند، آنها طي يک اطلاعيه مشترک بتاريخ 4 فروردين 1363 از يکديگر جدا شدند. در بخشي از اين اطلاعيه آمده: « از آنجا که در شرايط کنوني عملا" همکاری ميان آقای ابوالحسن بني صدر و شورای ملي مقاومت درچارچوب اين شورا نا ميسرمي نمايد مصلحت بر اين قرار گرفت که به ائتلاف سياسي فيمابين در شکل کنوني خاتمه داده شود.»[34]  بني صدر، تا آنجا که  من ميدانم و شنيده ام دليل اصلي جدائي خود از شورا را همکاری آنان با عراق در زماني که مردممان  روزانه طعمه بمبارانهای هوائي آن کشور ميشدند، ذکر کرده است. مهدی خانبابا تهراني که در آنزمان در جريان گفتگوهای في مابين بني صدر و شورا بوده است معتقد استکه: « اساس حرف بني صدر اينبود که مجاهدين قدرت طلب و هژموني طلب بوده و ميخواهند به هر وسيله به قدرت برسند و او به چنين امری تن نخواهد داد و مخالف نزديکي شورا با هر قدرت و کشور بيگانه ای است.»[35]  در جاي ديگری وی ميگويد: «در اين زمينه ( احتمال ملاقات مسئول شورا و نمايندگان دولت عراق)، در شورا مخالفت وجود داشته و بني صدر هم با اين ماجرا مخالف بود. تا اين که روزی وسايل ارتباط جمعي خبر دادند طارق عزيز با رجوی ملاقات کرده است.»[36] مهدی خانبابا تهراني درجاي ديگر به بخشي از سخنراني طارق عزيز اشاره ميکند که در آن طارق عزيز معاون نخست وزير عراق، ميگويد: "اميدوارم در آينده نزديک دوست عزيزم مسعود رجوی را در پست رياست جمهوری يا نخست وزيری ايران ملاقات کنم" . تفسير خانبابا تهراني و بعضي ديگر از اعضأ شورا از اين مطلب طارق عزيز اين بود که: « اعلام اين نکته بسيار آگاهانه و ديپلماتيک انجام گرفته بود. آقای طارق عزيز درست زماني که بني صدر خود را رئيس جمهور منتخب مردم دانسته و در اطاق بغلي به عنوان رئيس جمهور شورا نشسته بود اين حرف را ميزد. معني اين حرف اين بود که رجوی را منهای بني صدرهم قبول دارند و اين سنگ بنای ديپلماسي جديدی بود که از اين طريق در شورا، توسط ديپلمات های بزرگتر از رجوی (منظور عراق) گذاشته شده و سيم برق اتصال آن را با شورا وصل کردند. به خاطر دارم وقتي اين جمله از نوار (صحبتهای طارق عزيز و رجوی در ملاقات مشترکشان برای اعضأ شورا) پخش ميشد، رجوی چندين بار به مهدی ابريشم چي گفت: "اين قسمت از نوار روشن نيست، لطفا" دوباره آنرا پخش کن" و اين قسمت نوار سه بار تکرار گرديد.»[37] به اين ترتيب شايد في الواقع منبع اصلي درخواست انتخاب بين مجاهدين و بني صدر، مجاهدين و مسعود رجوی  نبوده و عراقيها بوده اند که کارکردن با بني صدر را دشوار دانسته و خواهان حذف وی از شورا و همکاری مستقيم و تنها با مسعود رجوی بوده اند. در نتيجه شايد در اين خصوص مجاهدين "مامور بوده اند و معذور" ؟!

6-     علي اصغر حاج سيد جوادی در تاريخ اول آبان 1360 بهمراه منوچهر هزارخاني، پيوستگي خود به شورا را اعلام نمود[38].  تا آنجا که من ميدانم اين پيوستگي هيچگاه شکل مادی بخود نگرفت و ايشان در همان ماه های اوليه تشکيل شورا از آن جدا شدند. متاسفانه  من از دلايل ايشان برای جدائي از شورا بي خبرم اما از بحثهائي که آنزمان در درون مجاهدين ميشد و فحش و ناسزاهائي که نثار او ميگرديد حدسم اينستکه وی نيز مخالف هژموني مجاهدين در شورا بوده و احتمالا" انتقاداتي هم به ميثاق داشته.

7-     منوچهر هزار خاني هم در تاريخ اول آبان 1360 پيوستگي خود به شورا را اعلام نمود[39]  و همانطور که  از مقدمه اين مطلب پيداست هنوز هم در عضويت اين شورا ميباشند و سمت فعلي ايشان در شورا علاوه بر نگارش و تصحيح بيانيه های مشترک شورا، وزارت فرهنگ دولت موقت شورا است.

8-     حزب دموکرات کردستان  ايران برهبری قاسملو. تاريخ پيوستن پانزده آبان [40]1360، جدائي : شورا طی بيانيه ای بتاريخ 20 فروردين 1364 از حزب دموکرات خواست که به مذاکرات خود با حکومت پايان بخشد و سند مزبور را امضأ نمايد. در دنباله اين بيانيه و يا سند آمده: «حزب دموکرات کردستان ايران که حاضر به امضای سند حاضر و ممنوع و محکوم شناختن هر گونه مذاکره سياسي با رژيم خميني نشده بود، از شورا منفصل شد و خروج خود را اعلام نمود.»[41]. استدلال حزب دموکرات برای مذاکرات با حکومت اينبود که: ما حزبي هستيم منطقه ای، که در منطقه کردستان ايران حضور داشته و از آنجا به فعاليت خود ادامه ميدهيم، در نتيجه بر خلاف مجاهدين و ساير اعضأ شورا در جنگ و گريز بر عليه حکومت، گه گاه اسير از آنان گرفته و افرادی از ما اسير آنها ميگردند. بنابراين مثل هر جنگي، پيش مي آيد که دو طرف بنا به دلايلي جهت تبادل اسرا و يا آتش بس موقت و يا کمک به مردمي که ميان نبرد دو طرف گير کرده اند مذاکره کرده و به نتيجه مورد توافق دو طرف برسند. در حاليکه بقيه اعضأ شورا منجمله مجاهدين دچار اين مشگلات نيستند و احتياجي به مذاکره با حکومت ندارند.

9-     شورای متحد چپ برای آزادی و استقلال. تاريخ پيوستن[42] 18 آذر 1360  مهدی خانبابا تهراني از اعضأ اين شورا در مورد پيوستن خود به شورا چنين ميگويد: «با بالا گرفتن تضاد ميان آخوندها با بني صدر و مجاهدين و خروج آنها از کشور و اعلام تشکيل شورای ملي مقاومت به شورا پيوستيم . ما در ايران طي اطلاعيه ای پيوستگي خود را به شورا اعلام نموديم. .... شورای متحد چپ با طرح نقطه نظرهای انتقادی نسبت به ميثاق بني صدر – مجاهدين و اعلام نظر خويش مبني بر اين که جامعه ايران تنها از طريق يک  ائتلاف ميان نيروهای اجتماعي و سياسي رهايی يافته و امکان اداره دموکراتيک خواهد داشت به آن پيوست. شورای متحد چپ نخستين سازمان چپ بود که از اين حرکت ائتلافي نيروها برای برقراری دموکراسي و استقلال ايران استقبال نموده و آنرا پذيرفت.»[43] . خروج از شورا 15 فروردين 1364 مهدی خانبابا تهراني علت خروج شورای متحد چپ از شورا را چنين توضيح ميدهد: «ما ديگر به اين  نتيجه رسيده بوديم که مجاهدين نه تنها از شورای ملي مقاومت، بلکه از ارزشهای اساسي سازمان خود نيز گام پس گذاشته اند. آنها زماني که در گير تضادهای درون سازمان خود و شورا بودند. ناگهان تحت عنوان "انقلاب ايدئولوژيک و برگزيدگي مسعود و مريم به عنوان رهبری نوين انقلاب ايران، خود را رهبر بلامنازع انقلاب ايران معرفي کرده و با چنين روشي هرنوع تفکر سياسي را به ريشخند گرفتند.»[44]  وی در جای ديگر مي افزايد: « ما در اطلاعيه جدايي از شورا، دلايل عام اين جدايي را دمکرات نبودن مجاهدين با اين که هژموني طلب هستند قيد کرديم. نظر من اينستکه، مجاهدين در مرحله نهايي کار شورا، ديگر عنصر وحدت دهنده نيروها ی اپوزيسيون نبوده، بلکه به سازمان برتری طلب و جدا سازنده نيروهای اپوزيسيون تبديل شده بودند. سياست آنها جلب متحد نبوده بلکه دنباله رو و فرمانبردار ميخواستند. شاه بيت آن هم همين شعار "رجوی – ايران ، ايران – رجوی" است که از تاريخ 10 فروردين 1364 تکرار ميکنند. ... (علاوه بر اين) همکاری با عراقي که به ايران تجاوز کرده و با کشور ما در حال جنگ است، قابل توجيه نيست. مخالفت با سياست ارتجاعي و جنگ افروزی خميني هم هرگز از قبح اين قضيه نمي کاهد. سياست همکاری با عراق ناقض اصل استقلال و منافع ملي است و من اين را خودکشي سياسي مجاهدين ميدانم.»[45]

10-جبهه دموکراتيک ملي ايران: تاريخ  پيوستن 27 آذر 1360 . در بيانيه اعلام پيوستگي اين جبهه آمده است: «مطالعه ميثاق آقای بني صدر و برنامه دولت موقت نشان ميدهد که اساس وحدت نيروها و شخصيتهای ملي، انقلابي، دموکراتيک و ضد امپرياليستي ميهن ما، همانا قبول حقوق و آزاديهای دمکراتيک، تساوی کامل حقوق زن و مرد، تامين  حقوق زحمتکشان، کارگران، دهقانان، حق خود مختاری خلقها در چارچوب ايران مستقل و آزاد، تامين امنيت و آزادی اجتماعي، پذيرش اصل تنوع فکری و سياسي ، نفي هر گونه انحصار طلبي و سلطه گری فردی يا گروهي، برقراری انتخابات آزاد، .. و بالاخره قبول جمهور مردم است که در هر دو سند بازيافته است. اين اصول  اساسي که در اصل همخواني با برنامه  جبهه دموکراتيک ملي ايران دارد، مورد قبول و تائيد ماست. لذا جبهه دموکراتيک ملي ايران باحفظ نظرات انتقادی خود درباره ميثاق آقای بني صدر و برنامه دولت موقت و التزام بدان و به اميد طرح انتقادی خود به برنامه شورای ملي مقاومت، پشتيباني و پيوستگي خود را به قصد شرکت فعال در شورای ملي مقاومت اعلام  ميدارد[46]. هدايت متين دفتری بنمايندگي از جبهه دموکراتيک ملي ايران، در واقع به اعتقاد من از نادر اعضأ مستقل باقي مانده در شورا بود که گه گاه با مواضع مجاهدين در شورا مخالفت نشان داده و " مسئول شورا" را وادار به نوعي امتياز دادن ميکرد، از آنجمله است تصويب طرح جدائي دين از دولت، و يا پذيرش آرم شير و خورشيد به عنوان سمبل شورای ملي مقاومت و سرود ايران زمين بعنوان سرود رسمي اين شورا. اما عليرغم امتيازات پراکنده که گه گاه نماينده جبهه دموکراتيک ملي از مسئول شورا ميگرفت، در بسياری موارد مجبور به پذيرش نظرات مجاهدين ميشد. برای نمونه، درخواست هدايت متين دفتری بعنوان مسئول کميسيون قضائي و حقوق بشر شورا از "مسئول شورا" درخصوص لغو مجازات اعدام، توسط شورا است، که اين درخواست با شدت از جانب مسعود رجوی مردود اعلام شد. و يا وقتي در نشست شورا هدايت متين دفتری معترض مجاهدين بخاطر تبليغات نا مناسب آنها درغرب و بخصوص آمريکا شد، وی شديدا" در نشست عمومي شوراسرکوب گرديده و مجبور به سکوت شد. شيوه سرکوب "مسئول شورا" بدينگونه بود که وی بخوبي ميدانست که تمامي امکانات شورا در اختيار و تعلق مجاهدين است و اعضأ ديگر امکاني چه  بلحاظ مادی و يا نيروئي ندارند، در واقع کمکهای ناچيز تعداد قليلي از ايرانيان خارج از کشور به شورا هم از طريق هواداران مجاهدين به اين سازمان داده ميشد و بنام مجاهدين به ثبت ميرسيد. بنابراين هر گاه که مسئول شورا با درخواست و يا سئوالي روبرو ميشد، ميگفت ما بايد به نظرات هوادارانمان که بما کمک مالي کرده و امکانات در اختيار ما ميگذارند احترام گذاشته و اين خواست و رای آنهاست، اگر شما مخالف اين خواست هستيد و خواهان نوع ديگری في المثل از تبليغات هستيد، خودتان منبع مالي و نيروئي آنرا تأ مين نموده و هر گونه که مايليد آنرا اداره کنيد. داستان بگونه ای شد که در صحبتي خصوصي متين دفتری بمن گفت من خواهان لغو حق وتو توسط گروه ها و سازمانها شدم، چرا که ما هيچگاه نميتوانستيم از اين حق استفاده نمائيم و همواره از جانب اعضأ و هوادارانمان مورد انتقاد واقع ميشديم که چرا از اين حق برای ممانعت از تصويب بيانيه ها و قطعنامه های غير اصولي شورا استفاده نکرده ايم. بهر صورت اينگونه مخالفت های جبهه دموکراتيک در شورا وجود آنها را تبديل به مزاحمي کرده بود که همچون مزاحمان ديگر دير و يا زود ميبايست از شورا اخراج گرديده، تا شورا تبديل به بدل سياسي مجاهدين شود. بهمين علت وقتي جبهه دموکراتيک در نشريه شماره 13خود در بهار1377 به خود جهت پذيرش آخرين بيانيه شورا انتقاد کرد، بهانه لازم به مجاهدين جهت اخراج جبهه دموکراتيک ملي از شورا داده شد. و متعاقب آن، اين آخرين عضو گاها" منتقد شورا هم از آن اخراج گرديد[47]. به اين ترتيب در يک نشست و برخواست شورا تنها عضو بعضا" معترض خود، وزير دادگستری و وزير زنان آينده خود را بجرم طرفداری از انتخابات خاتمي، يکجا از شورا اخراج نموده و نوع "دموکراسي" ، "تحمل پذيری" و " آزادی بيان و انتقاد" خود را يکبار ديگر به همگان نشان داد.

11-کانون توحيدی اصناف تاريخ اعلام پيوستگي[48] 27 آذر 1360  خانبابا تهراني از اعضأ اوليه شورا، در باره اين کانون چنين مينويسد:«در ابتدا شناخت درستي از آنها نداشتم و تصور ميکردم نمايندگان بازار هستند. بعد ها متوجه شدم که اين کانون نيز يکي از سازمانهای کوچک وابسته و جنبي مجاهدين است.»[49]  در واقع متن خود اعلام پيوستگي اين کانون مندرج در نشريه اتحاديه حکايت از هوادرای آنان از سازمان مجاهدين ميکرد، وقتي نامه  خود را خطاب به "برادر مجاهد مسعود رجوی" نوشته و آنرا با " درود بر مجاهدين خلق" ختم نموده بودند.

12-جنبش دمکراتيک – انقلابي زحمتکشان گيلان و مازندران. اعلام پيوستگي به تاريخ[50] 23 آذر 1360  اخراج از شورا[51] – 22 شهريور 1362 ، تا آنجا که من به خاطر ميآورم اخراج آنها، بدليل درخواست مصوبه ای مشابه خود مختاری کردستان برای گيلان و مازندران بود. اما در آنزمان حزب دموکرات کردستان نور چشمي مجاهدين بود در حاليکه ماسالي دارای چنان ارج و قربي در دستگاه مجاهدين نبود که چنين درخواستي را بکند!

13-ناصر پاکدامن، اعلام پيوستگي به شورای ملي مقاومت[52]، 5 دی 1360 ، جدائي از شورا، بعد از انقلاب ايدئولوژيک مجاهدين در سال 1364 و احتمالا" به همين دليل بود.

14-جمعيت دفاع از دمکراسي و استقلال ايران (داد)  و يا اقامه به نمايندگي "استاد جلال گنجه ای" ، وی حمايت خود را در تاريخ 24 ارديبهشت 1361 اعلام نمود[53] . اين اعلام پيوستگي هم با "برادر مجاهدر مسعود رجوی" شروع و با "درورد به شخص جنابعالي" خاتمه يافته بود. البته جناب "استاد" چندی بعد در انقلاب ايدئولوژيک با پذيرش مسعود و مريم  رجوی به عنوان رهبران عقيدتي خود، بصراحت نشان داد که يک عضو مجاهدين است[54].  خانبابا تهراني هم در معرفي اين "جمعيت" ميگويد که آنها که از هواداران مجاهدين  بودند که در داخل کشور تشکيل شده و در خارج تحت نام اقامه به شورا پيوستند و بعدا" تغيير نام داده و اسم جمعيت دفاع از دموکراسي و استقلال ايران (داد) را برای خود برگزيدند. « نماينده اين گروه از روز نخست در حقيقت جرياني سوای سازمان مجاهدين نبود. المثني آن بود. در حال حاضر در برخي از موارد بسيار افراطي تر از مجاهدين سخن ميگويد و به قول معروف در برخي سياست ها کاتوليک تر از پاپ شده اند. در واقع پشت جبهه و نقش توپچي سازمان مجاهدين را ايفا ميکنند.»[55] در  واقع جلال گنجه ای با خطوطي که همواره قبل از نشست شورا از رهبر معظم ميگرفتند علم دار حرفهائي ميشدند که بنا به دلايلي خود مجاهدين نميخواستند عنوان نمايند و يا ميخواستند وی تند روی نموده و آنها از موضع کدخدا منشانه وارد شده و ميانه را بين ايشان و فرضا" جبهه دموکراتيک ملي را بگيرند. همانطور که حدس زده ميشود ايشان هنوز به تنهائي پرچم دار اين انجمن يکنفره بوده و احتمالا" تا زمانيکه مجاهدين عضو شورا هستند، ايشان نيز خواهند بود.

15-حزب کار ايران (توفان) اعلام پيوستگي[56] ده مرداد 1361 . تاريخ جدائي حدس ميزنم، قبل از 1364 بود.

16-اصغر اديبي « از فوتباليستهای ايران و از هواداران پر و پا قرص مجاهدين که به عنوان نماينده ورزشکاران هوادار مجاهدين به عضويت شورا در آمد.»[57] . تاريخ پيوستگي[58] 22 مرداد 1361

17-اتحاديه کمونيستهای ايران (جنبش سربداران) تاريخ پيوستگي[59] 9 مهر 1361 تاريخ جدائي، حدس ميزنم، قبل از 1364 بود.

18-اتحاد برای آزادی کار تاريخ پيوستگي[60] 7 آبان 1361 . تاريخ جدائي احتمالا" حوالي انقلاب ايدئولوژيک مجاهدين و يا قبل از آن؟

19-استادان متعهد دانشگاهها و مدارس عالي کشور. تاريخ پيوستگي[61] 25 شهريور 1361 . تا آنجا که من ميدانم اين جمعيت تنها يک عضو داشته و دارد، که از قضا شخصا" خيلي نسبت به وی احساس دوستي کرده و به او احترام ميگذارم، اما نميتوان وی را شخصيت مستقل دانست چرا که برای مثال وی حدود  يکسال بعنوان هوادار سازمان تحت مسئوليت خود من در اور پاريس، مسئول امور حقوقي ما بود. مهدی خانبابا تهراني هم درباره اين "گروه" مينويسد: «سازمان استادان متعهد دانشگاههای ايران که در شورا تنها يک نماينده داشت و در واقع سازماني در کار نبود. در دوره انقلاب يک جريان روشنفکری دانشگاهي بود که  تحت نام آن، عده ای از استادان هوادار مجاهدين گرد آمده بودند. اما بعد از آن چيزی باقي نمانده بود. اين جريان هم از سازمانهای تابعه مجاهدين بود.»[62]

20-مهدی سامع که بعدا" تبديل به سازمان چريکهای فدائي خلق (پيرو برنامه هويت) شد. تاريخ عضويت[63] 5 مهرماه 1363 ، بدنبال جدائي وی ازسازمان چريکهای فدائي خلق بود. خانبابا تهراني درباره عضويت اين "سازمان"  مينويسد: «سازمان چريکهای فدائي خلق (پيرو برنامه هويت) که در اواخر عضويت ما در شورا به وجود آمد و نمايندگي آنرا مهدی سامع بر عهده داشت. سامع 6 -7 ماه پيش از آن که اعلام سازمان کند، به عنوان فرد به عضويت شورا درآمده بود و ناگهان اعلام کرد به سازمان تبديل شده است.»[64] تا آنجا که من بياد ميآورم و در درون مجاهدين گفته ميشد، خود وی درآغاز مخالف اعلام خود به عنوان سازمان بود و در اثر فشار مسئول شورا که اين برای وجهه ی شورا خوبست که سازمان چريکهای فدائي خلق هم با حق وتو عضو شورا باشد، او پذيرفت که اعلام سازمان کند، به شرط  افزوده شدن پسوند (پيرو برنامه هويت) به نام سازمان چريکهای فدائي خلق. بعد ها که سازمان تعداد کثيری از اعضأ خود را به عضويت شورا در آورد از وی نيز خواست که ليستي از اعضأ خود برای عضويت در شورا بدهد. باز تا آنجا که من در جريان هستم وی نام همسر خود(زينب ميرهاشمي)، عزيز پاک نژاد، برادر شکرالله پاک نژاد  و دو عضو ديگر را که به نظرم تنها اعضأ اين سازمان بودند را به دبيرخانه شورا داد که بدنبال آن، ايشان هم عضو شورا شدند.

 اگر به  خرافات اعتقاد داشته باشيم بايد بگوئيم که قدم مهدی سامع تحت  نام سازمان چريکهای  فدائي خلق (پيرو برنامه هويت) برای شورای مجاهدين و يا بهتر بگويم شورای مسعود رجوی نحس بود و شايد هم نفرين بيژن جزني و مسعود احمدزاده دامن شورا را گرفت، که "هويت" آنها را تبديل به خدمت چاکر منشانه نسبت به راستترين جناح "امپرياليسم" کرد. چرا که پيوستن آنان به شورا مقارن زمان جدائي ها از شورا شد و فغان و فحاشي مجاهدين و شورا و شورائي ها بر عليه زمين و زمان که چرا همه با ما سر جنگ دارند و ناسازگاری و ما را بعنوان "تنها آلترناتيو" نميپذيرند؟!  اولين  قرباني فحاشي ها و نشانه "تحمل پذيری" و "آزادی مطبوعات" شورا، نشريه ايرانشهر بود که جسارت کرده و انتقاداتي به شورا را در کنار مطالبي به نفع آنها بچاپ رسانده بود، بيکباره اين نشريه از اوج محبوبيت[65] ، به حضيض ذلت، کينه و دشمني شورا سقوط کرد. داستان با چاپ يک مصاحبه و يا مقاله از طرف غلامحسين باقرزاده[66] نماينده شورا در انگلستان که بر خلاف ميل مجاهدين بود شروع شد. نخست باقرزاده مجبور به پاسخگوئي  و سلب مسئوليت از خود گرديد و بدنبال آن فحاشي ها برعليه ايرانشهر آغاز شد[67].  حمله به ايرانشهر به دليل طرح اينکه «آيا بحث درباره استراتژی مجاهدين ممنوع است؟» با مقاله ای در مجاهد تحت عنوان: «مزدوری ارتجاع و آستان بوسي ماوراء راست در زرورق چپ»[68] ، به اوج خود رسيد.  اين روشنترين نمونه "تحمل پذيری" و  احترام مجاهدين و شورای آنان به " آزادی مطبوعات"  و قائل شدن "حق سئوال و انتقاد" برای ديگران بود. خانبابا تهراني که در آنزمان عضو شورا بوده است چنين مينويسد: «اگر مطالب ايرانشهر را سبک و سنگين ميکرديم 75 درصد به سود مجاهدين تبليغ ميکرد و 25 درصد بقيه مطالب هم گهگاه انتقاداتي نسبت به مجاهدين را در بر داشت. با اين همه مجاهدين همين را هم تحمل نکرده و بر ايرانشهر شمشير کشيدند و با اين رفتار خاطره بدی از خود بر جا گذاشتند. من در همين زمينه بارها با مجاهدين گفتگو کرده و مي پرسيدم نشريه ای را که در خارج از کشور انتشار يافته و تيراژ آن به سختي به 1200 نسخه ميرسد و 75 درصد مطالب آن هم به نفع شما ميباشد را چرا تحمل نميکنيد؟ مردم ما رفتار آخوندها با روزنامه آيندگان و تعطيلي آن را هنوز پيش چشم خود دارند. اگر امروز ايرانشهر را تحمل نکنيد، وای به فردا. اما آنها بي پروا به ايرانشهر تاختند و با قطع زيادی از آبونمان خود و ساير کمکهای فني و خبری که به آن ميکردند ايرانشهر را به تعطيل کشيدند. .. اينها نشانه هائي از يک سياست کلي بود. مجاهدين حملات خود را از نشريه ايرانشهر آغاز کرده و به عناصر اپوزيسيون چون پيشداد، کاتوزيان، لاهيجي، حاج سيد جوادی و ديگران بسط دادند. هر چه فشار ازجانب ما و ديگران برای گسترش شورا و ائتلاف بيشتر ميشد، مجاهدين با گريز به پيش زدن اين راه را مي بستند. تاکتيک آنها اين بود که کسي را به خيال خود به عنوان "خائن" ، "ضد انقلاب"، "ميانه باز"، و غيره رسوا کنند و به اين ترتيب راه عضويت او را در شورا ببندند. مگر ممکن بود که عناصر "خائن" و وابسته به "ضد انقلاب" را در شورا عضو کرد؟ اين شگردی بود که مجاهدين برای بستن درهای شورا بر روی ديگران پيش گرفته بودند.»[69]

بعد از آن بود که تقريبا" اکثر نشريات، تلويزيونها و راديوهای مستقل خارج از کشور مورد فحاشي مجاهدين و شورای آنها قرار گرفته و متهم به همکاری با "شيخ و شاه" شدند. متاسفانه اگر من بخواهم به نمونه های اين فحاشي ها که شاخص فرهنگ شورا و "تحمل پذيری نظرات و عقايد متفاوت"، احترام آنان به "آزادی مطبوعات" ..  است بپردازم خود کتابي چند صد صفحه ای ميشود. فحاشي مجاهدين برعليه مخالفين خود تنها شامل حکومت و بقول خودشان هواداران "شاه و شيخ"  نميشد، بلکه هر کسي را که با آنان نبود را دربر ميگرفت، و از آنجا که عملا" در شورا خودشان مانده بودند و سايه شان مجبور به حمله به همه و از هر جهت بودند. برای مثال چپ ها را مثل سازمان چريکهای فدائي خلق و يا سازمان پيکار و يا راه کارگر را تحت عنوان "روشنفکران اخته چپ نما" مورد حمله قرار  دادند[70].  در مجاهد 144 به تاريخ 1361/12/26 معترضين به شورا به دليل، عدم احترام شورا به  دموکراسي تحت عنوان «ضد انقلابيون  مغلوب ، دست نشانده  و خارجه نشين و دعاوی باصطلاح دمکرات مابانه و ملي گرايانه» مورد حمله قرار گرفتند. بعد  از حمله و دشنام گوئي مجاهدين و شورا بر عليه هر آنکس که به آنان نپيوسته بود، حمله برعليه اعضأ سابق شروع شد. اولين حمله  برعليه اولين متحد و يا شايد موسس خود، رئيس جمهور سابق شورا بود. مسعود رجوی طي مطلبي طولاني سعي کرد نشان دهد که علت جدائي بني صدر و شورا مخالفت وی با همکاری شورا با عراق نبوده، بلکه تمايل بني صدر به بازگشت به ايران و "به زير قبای ملا" رفتن است. جهت نشان دادن ميزان فحاشي و حمله مجاهدين و شورا نسبت به مخالفين و  حتي متحدان گذشته خود بد نيست به تعداد صفحات نوشته مسعود رجوی بر عليه بني صدر در نشريه مجاهد اشاره نمايم: مجاهد 223 تاريخ 1363/7/20 تعداد صفحات 15  صفحه از 48 صفحه نشريه. مجاهد 224 ، 11  صفحه نشريه. مجاهد 225 ،  18  صفحه نشريه. مجاهد 226، 12 صفحه. مجاهد 227 ، 12صفحه. مجاهد 228 ، 25 صفحه از 48 صفحه نشريه. در اين دوران مجاهدين  مخالفين و منتقدين شورا در خارج از کشور را" جبهه نا متحد ارتجاع" درکنار "جبهه متحد ارتجاع[71]"  در داخل  خواندند.  اعضأ اين جبهه از نظر مجاهدين عبارت بودند از: « بني صدر، نهضت، راه کارگر، کومله، حزب کمونيست، مدني، جبهه ملي ايران، نشريه فکاهي اصغر آقا، نشريه نجات ايران، نشريه پست ايران، نشريه آهنگر، نشريه رايگان....»[72] ، به اين ترتيب شورا وارد مسيری شد که روز بروز به عوض اضافه شدن اعضايش، بر ليست مخالفينش افزوده گرديد، چرا که بعد از افزوده شدن هر مخالف و يا منتقدی به اين ليست، هر کس که با آنان تماس و يا دوستي داشته و يا در مورد نشريات، با آنها مصاحبه ميکرد، بلافاصله به ليست "مزدوران" "شاه و خميني" افزوده ميگرديد. بزودی به اين ليست يعني مغضوبين شورا و مجاهدين و آنان که قرار نيست در پس از پيروزی «گنج» ببرند، علاوه بر افرادی که متهم ميشدند که "زير قبای رژيم" هستند و يا سلطنت طلب و وابسته به "امپرياليسم" ميباشند، احزاب و گروهها چپ هم وارد ليست شدند. حزب توده و اکثريت که از فاز سياسي در اين ليست بودند، اما در اين تاريخ در پي درگيريهای سازمان چريکهای  فدائي خلق (اقليت) با مجاهدين، اسم آنان نيز تحت عنوان "باند  تبهکار  و ضد انقلابي اقليت" به اين  ليست افزوده  گرديد و از آنجا که ديگر سازمانهای چپ هم در اين درگيری عملا" حامي اقليت گشتند، اسم آنان نيز در ستون "بد" ها و " ضد انقلابيون" محروم شده از آزادی اهدائي مجاهدين به ثبت رسيد[73].  بزودی دامنه فحاشي ها و تهمت زني های شورا فراتر از شخصيتهای سياسي و نشريات ايراني خارج از کشور رفته و رسانه های جمعي و شخصيتها خارجي را هم در بر گرفت برای نمونه فحاشي آنها بر عليه لوموند فرانسه، راديو بي بي سي  را "آيت الله بي بي سي " خواندن و حتي فحاشي به عبدالکريم لاهيجي بخاطر مصاحبه با اين راديو[74] ، آنها راديو فرانسه را " صدای خميني" ناميدند، پروفسور فرد هاليدی را که روزگاری نامش سر تيتر هر ليست حمايتي و سخنران هر جلسه مجاهديني بود[75]، مزدور رژيم خواندند.  اروند ابراهميان تاريخ شناس واستاد دانشگاه نيويورک را "معلوم الحال و مزدور رژيم"[76] خواندند. و حتي فحاشي مجاهدين و شورای آنان نصيب نلسون ماندلا مبارز قهرمان بر عليه نژاد پرستي و اولين رئيس جمهور افريقای جنوبي هم به دليل مسافرت به ايران شد[77].  ..

 با رفتن مسعود رجوی به عراق و وحدت آشکار شورا با عراق کشوری که هنوز در حال جنگ با کشورمان بود، دوران وحدت و اتحاد شورا با ديگران عملا" به پايان رسيد و از آن به بعد عملا" شورا به عضو گيری از ميان خود پرداخت.

يادم است روزی که برای نشست شورا بعنوان نماينده آن در آمريکا در بغداد بسر ميبردم، مسئول سازماني من، مرا صدا کرد و گفت: "برادرمسعود (منظور مسئول شورا) خواسته که نامه ای نوشته و استعفأ خود از سازمان را اعلام کرده و تقاضای عضويت در شورا را بکني." من که درآنزمان در تضاد بين نماينده شورا در آمريکا و همزمان عضو هيئت اجرائي مجاهدين بودن، به اندازه کافي دچار مشگل وبقول مجاهدين "تناقض" بودم، بي اختيار از اين دستور تشکيلاتي به گريه افتادم چرا که ميدانستم، اين دستور يعني تضادهای بيشتر و دوگانگي عميقتر در روح و رفتار ما با همه منجمله با خودمان. بعدا" خود "مسئول شورا" موضوع را برای من توضيح داد و گفت وضعيت از اين قرار است که همانطورکه ميداني تعداد اعضأ شورا به قدری آب رفته و کم است که جدائي هر قلوس و چلغوزی از آن شکل يک واقعه مهم و يک انشعاب را بخود ميگيرد، و مورد سوء استفاده دشمنان ما قرار ميگيرد، آخرين آنها همانطور که ميداني نماينده شورا در سوئد[78]  است که مدتي است جدائي خود از شورا را اعلام کرده و ما مجبور شده ایم خزائي را بجای نمايندگي در نروژ نماينده خودمان در کل اسکانديناوی کنيم. در نتيجه  ما بايد تعداد اعضأ را به آن حد مثلا" 600 نفر[79]  برسانيم که ديگر جدائي هيچکس از آن مهم بنظر نرسد و جدائي يکنفر از 600 نفر باشد، برای همين منظور در مرحله اول ميخواهيم نمايندگيهای شورا در کشورهای  مختلف و تعدادی از نزديکان خود را که اسم دار هستند را عضو کنيم و بعد افراد تيتر دار از ارتش (مجاهدين) و سازمان را. بنابراين نگران عضويت خود در مجاهدين نباش، چرا که مصوبه ای را به تصويب خواهيم رساند که نشان دهد اين استعفأ به روابط سازماني شما لطمه ای نخواهد زد. در دنباله اين بحث برای اينکه مرا از نگراني خارج کند گفت در ضمن محسن رضائي هم شامل همين تصميم شده و او هم قرار است از سازمان استعفأ داده و عضو شورا شود[80].  به اين ترتيب در شورا ماده واحده ای را بشرح زير بتصويب رساندند: « ماده واحده – نمايندگان دائمي شورا در کشورها، اگر از ميان اعضأ شورا منصوب نشده باشند، بايد به عضويت شورا درآيند. در صورت تصويب عضويت در شورا، اگر عضو يکي از گروههای داخل شورا باشند، عضويت آنها در آن گروه يا سازمان به حالت تعليق در خواهد آمد، اما ادامه رابطه با گروه يا سازمان مربوطه بلامانع است. تبصره – دبير ارشد شورا نيز مشمول اين ماده است. براساس اين مصوبه . آقای محسن رضائي دبير ارشد شورا و آقايان دکتر صالح رجوی (نماينده شورا در فرانسه و سوئيس) ، دکتر مسعود بني صدر (نماينده شورا در آمريکا) و بهمن اعتماد (نماينده شورا در انگلستان ) به عضويت شورا در آمدند. در چارچوب همين مصوبه عضويت آقايان محسن رضائي، مسعود بني صدر، و بهمن اعتماد در سازمان مجاهدين خلق ايران به حالت تعليق در آمد.»[81] . در همين اجلاس چند تن از اعضأ و نزديکان مجاهدين هم به ليست اعضأ شورا پيوستند، اين افراد عبارت بودند از: « خانم فرشته اخلاقي و آقايان محمد اقبال، پرويز خزائي، حسين فرشيد، عبدالعلي معصومي، حسن نايب آقا و محمد حسين نقدی.» بدنبال تصميم "مسئول شورا" در گسترش شورا با به عضويت رساندن تعدادی ازمجاهدين، از تعدادی از اعضأ سازمان که  دارای تيتر تحصيلاتي بالا بودند و يا از اقليتها ملي بودند خواسته شد که تقاضای عضويت خود در شورا را نوشته و به مسئولين خود بدهند، همچنين، شورا در اجلاس  خود به تاريخ 22 آذر 1371 مصوبه ای را بشرح زير بتصويب رساند: «مصوبه: موقعيت بسيار حساس کنوني. اعتلا و ارتقای همه جانبه مقاومت عادلانه مردم ايران و نقش تاريخي شورای ملي مقاومت به عنوان مجلس قانونگذاری ملي در دوران انتقال، همچنانکه در ماده 2 اساسنامه شورا تصريح شده است، گسترش شورا را ايجاب مينمايد. از اين رو، شورا با توجه به درخواستهای رسيده به اتفاق آرا تصميم گرفت که در وهله اول تعداد اعضای شورا را به 150 عضو برساند. شورا در اين اجلاس فرصت يافت به تقاضای 88 نفراز شخصيتهای متقاضي عضويت رسيدگي و عضويت آنها را بر طبق ماده 5 اساسنامه خود تصويب کند. رسيدگي به بقيه درخواستها به اجلاس آينده موکول شد.»[82] به دنبال  اين مصوبه، مسعود رجوی از من و مسئولين سازمان در کشورهای مختلف خواست که ليستي از هوادارن پر و پا قرص هم که دارای تيتر دکترا هستند و يا جزو اقليتهای قومي و مذهبي ميباشند (جهت تکميل کلکسيوني نمايشي به نام "شورا و پارلمان مقاومت" ) تهييه کرده و با تائيد (پرو پا قرصي هواداری آنان) توسط دو عضو ديگر شورای رهبری مجاهدين به دبير خانه شورا بدهيم که در اجلاسيه های  بعدی شورا به عضويت "شورا" درآيند. در ضمن مسئول شورا برای راضي نگه داشتن هدايت متين دفتری و مهدی سامع نمايندگان تنها "سازمانهای" مستقل عضو شورا، نسبت به عضويت اعضأ و هواداران مجاهدين در شورا، از آنان  نيز خواست که ليستي از اعضأ و هواداران خود برای عضويت در شورا تهييه و اعلام نمايند. تا آنجا که من به خاطر دارم متين دفتری يکنفر از انگلستان و مهدی سامع دونفر (يکنفر از آمريکا و يکنفر از اروپا) را برای عضويت در شورا معرفي کردند. به اين ترتيب در اندک مدتي تعداد اعضأ شورا به شکرانه عضو گيری ازاعضأ و هواداران مجاهدين به شکل تصاعدی افزوده گرديد. در پايان اجلاسيه سوم ديماه 1371 ، «با اضافه شدن  88 نفر تعداد اعضأ شورا از 21 عضو به 109 عضو رسيد و تا شهريور 1372 اين تعداد به  235 عضو رسيد.»[83] . بعد از اين تاريخ در واقع آنقدرمسئول شورا در افزايش هر چه سريعتر "اعضأ شورا" اصرار داشت که ديگر منتظر تشکيل اجلاسيه های شورا برای عضويت اعضأ جديد نميشد و امضأ اعضأ برای عضويت افراد جديد با فکس و گاها" ايميل از آنان گرفته ميشد. به اين ترتيب تعداد اعضأ شورا به قرار زير بطور تصاعدی افزوده گرديد:  :1374/6/20 ، 13 نفر (ايران زمين شماره 63) . 1374/7/24 ، 85 نفر (ايران زمين شماره 68) . 1374/8/1 ، 72 نفر (ايران زمين شماره 69 ) . 1374/ 8/8 ، 87 نفر «از فرماندهان و افسران ارتش» (ايران زمين شماره 70) . 1374/8/15 ، 74 نفر ديگر به عضويت شورا در آمده و به اين ترتيب شورا به شکرانه به عضويت رساندن اعضأ و هواداران مجاهدين بطريق برق آسائي به تعداد اعضأ مورد علاقه مسئول شورا نزديک شد و تعداد آن به 560 نفر رسيد[84]. نکته قابل ذکر در انتخاب هواداران مجاهدين برای عضويت در شورا اين بود که علاوه بر تائيد سر سپردگي آنان به سازمان از جانب دو عضو شورای رهبری مجاهدين، و اينکه آنها جهت تکميل کلکسيون خود به دنبال افراد دارای تيترو يا از اقليتهای قومي و مذهبي بودند، اين بود که خودشان از قبل تقاضای چنين عضويتي را نکرده باشند که چنين تقاضائي مي توانست نشانه ای از قلوس گشتن آنها در آينده باشد. برای مثال در همان زمان من مجبوربه کار  توضيحي برای يکي از هواداران شدم که تقاضای عضويت خود را پس بگيرد، و در عين حال مجبور به چندين ساعت صحبت با يکي ديگر از هواداران شدم که تقاضای عضويت در شورای خود را بنويسد. البته فرد مربوطه که ماهانه کمک قابل توجهي به ما ميکرد بعد از اين خيمه شب بازی کلي نسبت به واقعي بودن شورا و همه چيز مسئله دار شد و بدنبال اتفاق ديگری از هواداری مجاهدين و دادن کمک مالي به ما هم فاصله گرفت.

به اين ترتيب مسئول شورا که با انقلاب ايدئولوژيک در مجاهدين و تبديل نهائي آن سازمان به فرقه خود توانسته بود مسئله انشعاب و جدائي ازسازمان را در خيال خويش مبدل به "بريدگي" و "مزدوری" رژيم کرده و سازمان را چون دژی ضربه ناپذير جلوه دهد، باز به خيال خود با اين افزايش اعضأ شورا همين کار را هم  با شورا کرد و کار به جائي رسيد که بدنبال جدائي نمايندگان دائمي شورا در کشورهای آمريکا، انگلستان، هلند و کانادا از شورا، جهت خيال جمعي از روبرو نشدن با بريدگي ساير نمايندگي هائی که در دست اعضأ مرد مجاهدين بود، بيکباره تمامي نمايندگيهای شورا در کشورهای مختلف بغير ازصالح رجوی در فرانسه و پرويز خزائي در نروژ را به مسئولين زن مجاهدين که قابل اعتماد تر بودند، سپرد. در اجلاسيه شورا در ده اسفند 1375 « فرشته يگانه دبير شورا، زهره اخياني نماينده شورا در آلمان، بهشته شادرو نماينده شورا در انگلستان، سروناز چيت ساز نماينده شورا در آمريکا ، ميترا باقری نماينده شورا در ايتاليا، بدرالزمان پورطباخ نماينده شورا در هلند اعلام گرديدند. و مدت نمايندگي آنها نيز از "دائم" به مدت دوسال تقليل يافت.»[85]

خانبابا تهراني از اولين اعضأ شورا خواست و برخورد مجاهدين با شورا را چنين توصيف مي نمايد: «مجاهدين از روز نخست شورا يا جبهه به مفهوم اخص کلمه نميخواستند، بلکه در پي تشکيلاتي به عنوان دنبالچه سازمان خود بودند، يعني شرکت کنندگان در شورا نقش ميهمان و اجاره نشين را داشتند. به نظر من اين تصور و برداشت دقيقا" کپيه برداری از الگوی سازمان الفتح فلسطين است[86]، منتهي به صورت کاريکاتور. چرا که از 30 خرداد 1360 به مجاهدين امر مشتبه شده بود که ديگر نيروها هيچ نيستند و آنها قادر هستند چنين و چنان کنند. گويي تنها نياز به آذين های ديگری برای تزئين حجله خود داشتند و نه بيش. مجاهدين با خود بزرگ بيني مانعي در راه پيوستن ساير نيروها به شورا بودند و به جای تصحيح کمبودهای خود که مورد انتقاد ساير اعضأ شورا بود، اقدام به ايجاد سازمانها و گروهای تابع خويش در شورا نمودند. با اين خيال که در عرصه افکار بين المللي، ترکيبي گسترده از نمايندگي تمامي اقشار و طبقات جامعه را که در شورا عضو هستند به نمايش گذارند. در واقع وقتي ديدند که گسترش واقعي شورا عملي نشد، با اضافه کردن اسامي به نمايش گستردگي صوری شورا پرداختند. واقعيت اين بود که با خروج بني صدر از شورا و در پي آن شورای متحد چپ و حزب دمکرات کردستان و برخي از شخصيتهای عضو و ماجرای انقلاب ايدئولوژيک در سازمان مجاهدين، چراغ حيات واقعي شورا با تولد شعار ايران رجوی ، رجوی ايران خاموش شد. در پي اين ماجرا، ترکيب شورا کاملا" يک دست شده و به چرخ پنجم مجاهدين بدل شد.»[87]

به اين ترتيب مشخص ميشود که آزادی و دموکراسي مورد ادعای شورا، همچون ديگر اجزأ «گنج» بدست آمده در صورت سرنگوني حکومت در تعلق مجاهدين خواهد بود و اندک بازماندگان مستقل عضو شورا[88]،  طبق مصوبه شورا عمر استفاده کردنشان از گنج مربوطه شش ماه خواهد بود و بعد از آن يا بطور رسمي و علني بايد به صف مريدان رهبر بزرگ بپيوندند و يا به جمع مغضوبين و احتمالا" معدومين و زندانيان سياسي آينده کشور.

در خاتمه اين بخش به ياد نصيحت بازرگان به مجاهدين افتادم و شناخت وی از آنان و بخصوص شخص " مسئول شورا" و بد نديدم مطلب را با اندرز وی به پايان برسانم. مهدی بازرگان در سر مقاله ميزان ارگان نهضت آزادی  بتاريخ 9 ارديبهشت 1360 طی يک نصحيت "پدرانه"[89] مجاهدين را مثل "مکتبي" ها انحصار  طلب خوانده  بود و خواسته بود که بخاطر رسيدن به قدرت، کشور را به آشوب نکشانده و برادر کشي راه نياندازند. بخشي از اين نامه بقرار زير است: (تاکيد زير کلمات و جملات از من است.) «فرزندان مجاهد و مکتبي عزيزم: بهر دوی شما، سازمان مجاهدين خلق و به گروهها و نهادهائي که عنوان مکتبي اختيار کرده ايد فرزند ميگويم. برادراني که با هم قهر هستيد و سخت در نزاع و باعث مسائل بحراني حاد برای مملکت و انقلاب. مجاهدين خلق، شما فرزندان نهضت آزادی هستيد، در سال 1343 که در زندان بوديم به دنيا آمديد و راه خود را پيش گرفتيد، بدون آنکه از خانه فرار کرده و يا اخراج شده باشيد. .. اگر بعدا" به لحاظ ايدئولوژی و تاکتيک فاصله ها و اختلافهائي پيش آمد و از خود شما کساني جدا و مخالف شدند اينها مانع و منکر رابطه ی پدر و فرزندی نميتواند باشد. مکتبي ها نيز با همه تندی و تلخي و بد خلقي که داريد از ما هستيد. .. خلاصه آنکه هر دوی شما مجاهد و مکتبي اگر مرا پدر خود ندانيد و پشت کنيد، من شما را فرزندان خود ميدانم. گوشتان را ميکشم و رويتان را ميبوسم. هر دو فرزندان اين آب و خاک و اين انقلاب هستيد. در افتادنتان با يکديگر، خانه مان را خراب ميکند و ميسوزاند، خودتان را بيچاره و آواره ميکندو بيگانگان را همه کاره. ... وقتي هر کدام برادر ديگر را منافق، مرتجع، مزدور امپرياليسم، و يا توطئه گر ميخوانيد اشتباه ميکنيد و نسبت بي جا به هم ميدهيد. زيرا که هر دو يکپارچه آتش و جنبش هستيد و هر يک در طريق و تفکر خود يک انقلابي مخلص پر شورجانباز است. ... منحرف هستيد اما نه منافقيد ، نه مرتجع و نه مزدوراجانب. اصلا" اين چه حرفي است که هر کس با ما اختلاف داشت به جای اينکه بگوئيم در اشتباه يا خطا کار است بگوئيم مزدور دشمنان است... چرا فقط آنجه مثبت و معجزه و خوب است از خود و خدا بدانيم ولي آنچه را که منفي و بدی است از خارج خود بدانيم... عليرغم آنچه هر کدام به ديگری نسبت ميدهيد و مخالف خود تصور ميکنيد، آنقدر مشترکات برادرانه داريد که بايد يکديگر را در آغوش بگيريد. به چند نمونه ذيلا" اشاره مي نمايم ! هر دو انقلابي تند و تشنه تندی انقلاب بوده. هر دو رهبری امام را تائيد و تجليل کرده ايد و هر دو به دنباله روی از فدائيان خلق دولت موقت منتخب امام را ميکوبيديد.... درخت ايدئولوژيک هر دو شما ميوه مارکسيستي دارد زيرا که اهل قهر و انتقام و انهدام هستيد که به هيچ وجه با روح اسلام دمساز نيست .. هر دو به آمريکا فحش ميدهيد و تنها مقصرش ميشناسيد و آن وقت بر خلاف اصل بديهي رياضيات که ميگويد دو چيز مساوی با يک چيز خودشان مساوی اند دشمن يکديگر شده و دعوا راه مياندازيد! شما هر دو سياست گام به گام را خيانت دانسته ايد ولي خدا و پيامبرش همه جا گام به گام عمل ميکردند. .. . در مسابقه ی تبليغ و تهمت و تعرض نيز الحمدالله خورده و برده نسبت به يکديگر نداريد. ... وجه اشتراک ديگرتان انحصاری بودنتان است. مجاهدين نيز مانند مکتبي ها و تمام فرقه های متعصب مسلمان و غير مسلمان فقط خودشان را برحق و پاک و مالک ميشناسند، نه تنها به لحاظ عقيده بلکه در عمل نيز اگر اختيار دار مملکت بشوند احدی را  نه مشارکت مي دهند و نه اجازه حيات و حرکت.» (سر مقاله ميزان 1360/2/9)

 

ادامه دارد.

بخش بعدی: سرنگوني شعار يا  واقعيت؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زیرنویس ها:

 

1]   (جزوه آزادی سخنراني مريم رجوی در دورتموند  آلمان خردادماه 1374 صفحات 7و 10 و 11)

[2]   (برای مثال حکومت اکثريت براحتي ميتواند با قدرت رای خود، حقوق اوليه و آزادی اقليت را محدود و حتي نفي نمايد. تمامي ديکتاتورها به نام مردم و دموکراسي، در طول تاريخ اوليه ترين آزادیهای مردمي را نقض کرده و بساط شکنجه و گيوتين براه انداخته اند، نمونه آن مرحله اوليه انقلاب فرانسه است و يا نمونه تقريبا" معاصر آن حکومتهای سوسياليستي هستند که بنام اکثريت مردم، عدالت اجتماعي و دموکراسي "واقعي" ، آزاديها را در جامعه محو و نابود کردند. از طرف ديگر آزادی هم ميتواند منجر به نقض دموکراسي و عدالت اجتماعي شود. افراد ميتوانند با استفاده از آزادی، به تجمع ثروت پرداخته و در اثر انباشت ثروت و قدرت حق اکثريت را نقض نمايند. آزادی در دنيای امروز غرب منجمله آزادی مصرف، دنيا را با گرمايش دمای کره زمين، فقر و گرسنگي در بخش ديگر دنيا،  نابودی بسياری از جنگلها، حيوانات، .. روبرو ساخته.)

[3]  آزادی در زبان انگليسي يعني Freedom و اين لغت از کلمه هند و اروپائي Fri  منتج شده به معني عشق و دوستي، کلمه مشابه آن در فرهنگ فارسي قديم ما هم "فری" تقريبا" به همين معني و از همان ريشه هند و اروپائي است. در کلام قرآن هم آزادی به معني واقعي آن يعني محبت و دوستي در آغاز هر سوره ای آمده، جائيکه هر سوره ای از قران با بسم  الله الرحمان و الرحيم . بنام خداوند بخشنده، مهربان شروع ميشود. مهرباني از جانب خدا و يا طبيعت (بسته به تفکر و اعتقاد شما) در حق انسان و تمام حيوانات اين بوده که به آنها (بوسيله داده شدن توانمنديهای موجود در اعضأ بدن و حواس پنچگانه) آزادی داده شده است. و بخشندگي در جائي است که از اين اعضأ و حواس درست استفاده نميشود و انسان يا حيوان، از حدود خود تجاوز کرده و فرضا" خود و يا ديگری را مجروح و يا بيمار ميکند و باز خدا (ويا طبيعت)، بخشندگي خود را نشان داده و به رفع آن جراحت و کمبود ميپردازد. آزادی در واقع يعني محبت و عشق و تنها در اين چارچوب است که ميتواند فهم و معني شود. انسان با عشق و محبت، ميتواند آزادی خود را فهم کرده، حدود آنرا بازشناسد  و به آزادی ديگران احترام بگذارد. اين آزادی بکل متفاوت است با آزادی ای که با خون و با سلاح تعريف و معني ميشود.

[4]  (اشاره به پيام موسي خياباني جانشين مسئول شورا در داخل کشور. وی در پيام خود به دانش آموزان ميگويد: «فراموش نکنيد که امسال درس اول هر کلاس درس آزادی و کوشش برای سرنگون کردن رژيم خميني در سرلوحه وظايف هر دانش آموز مبارز و انقلابي قرار دارد. » وقتي کودکان دانش آموز، به اين ترتيب تهيج و تشويق به ترک درس و مدرسه  و در عوض شرکت در جنگ برای سرنگوني ميشوند، آيا ميتوان انتظار داشت که در مصاف با پاسداران ورزيده و آموزش نظامي ديده، و زير شکنجه شکنجه گران حکومت کشته نشوند؟ نشريه اتحاديه انجمنهای دانشچويان مسلمان شماره 8 تاريخ 1360/7/17)

[5]  (مصاحبه مريم رجوی با صدای مجاهد، بولتن شماره 219 به تاريخ 1371/6/20)

[6]  (مجاهد شماره 7 تاريخ 30 مهر 1358)

[7]  (مجاهد شماره 5 ، 1358/5/29 )

[8]  ( مجاهد شماره 30، 1359/1/11 )

[9]  (جهت شناخت بهتر کارتر پيشنهاد ميکنم دو کتاب اخير وی را مطالعه نمائيد. اولين آنها                     Our Endangered Values  است و دومين Palestine Peace Not Apartheid  ميباشد.)

[10]  (اشاره به «پيام تهنيت مجاهدين خلق به مردم ايران و امام خميني»، به مناسبت محکوميت نقض حقوق بشر در سنای آمريکا در زمان کارتر، در بخشي از اين اطلاعيه آمده بود:«سازمان مجاهدين خلق ايران روز گذشته با نهايت خوشوقتي و افتخار از رای محکوميت ايران در سنای آمريکا اطلاع حاصل نمودند. محکوميتي به پيشنهاد يک سناتور معلوم الحال صهيونيست در قبال اعدامهای انقلابي اخير ايران که مورد تائيد سايرين قرار گرفت. آنگاه لحظاتي پيش، کلمات بسيار ارزشمند و واقعگرايانه ی امام خميني را که برای چندمين بار امپرياليسم آمريکا را به عنوان دشمن اصلي خلقمان معرفي کردند،دريافت نموديم. ...» تاريخ 1358/2/29 مجموعه اطلاعيه های  مجاهدين جلد اول  صفحه 152)

[11]  (اشاره به سخنراني ريچارد پرل از سران نو محافظه کاران آمريکا و يکي از راستترين نمايندگان اين جناح در مراسم تظاهرات مجاهدين در واشنگتن)

[12]   (راديو بي بي سي 29 ارديبهشت 1372)

[13]  (مجاهد 299 1372/2/27 )

[14]  (اشاره به نامه مجاهدين به "حضرت آيت الله خميني "  که در بخشي از آن آمده: «مجاهدين خلق ايران و عموم فرزندان انقلابي شما در اين ميهن با قلبي سرشار از احترام، فرمان قاطع شما را مبني بر محاکمه و مجازات فوری 4 تن از عناصر جنايت کار و خيانت پيشه رژيم پيشين، دريافت داشتند.. حضرت آيت الله ، شما با اين فرمان انقلابي، پرتو ديگری از چهره راستين مکتب توحيد و ايدئولوژی ما (اسلام) را به جهانيان  عرضه کرديد. لذا بازهم مشتاقانه اميدواريم که، بدون کمترين توجه به برخي پا درميانيها ی شرک آميز و سازشکارانه، و به هر گونه ای، هرچه سريعتر، داد اين خلق مظلوم و شکنجه ديده ی ما، تا آخرين نفر از بقيه ی عناصر ضد انقلابي نيز باز ستانده شود.» نيمه شب 26 بهمن 1357 مجموعه  اطلاعيه های مجاهدين شماره يک صفحه 30)

[15]  ( اشاره به کتاب در جنگ با بشريت از انتشارات مجاهدين خلق)

[16]  (برنامه شورا صفحات 27 و 28)

[17]  (ابريشم چي از مسئولين مجاهدين و اعضأ شورا ميگويد:« اگر مسعود نبود ما راهی جز ضلالت و گمراهی نداشتیم، کاش هر یک صد جان داشته باشیم که در مسیر آنها فدا کنیم.» (مجاهد 241 پانزده فروردین 1364)  جمله "درمسير آنها" هم در اينجا قابل توجه است بخصوص اگر در مقابل اين گذاشته شود که مجاهدين همواره فداکاری خود را برای مردم و بخاطر آنها ميدانند.)

[18]  (خود منوچهر هزارخاني و ديگر شورائيها بهتر ميدانند که منظور من چيست و احتياجي نميبينم که وارد جزئيات و "اضافات و ملحقات" شوم.)

[19]  (مجاهد شماره 311 هجدهم مرداد 1372 )

[20]   (مجاهد ریز شماره 294 بتاریخ آذر ماه 1371 همچنین مصاحبه رادیو مجاهد با وی بتاریخ 25، 26 و 27 مهر ماه 1371)

[21]   ( آشنائي با شورای ملي مقاومت صفحه 14)

[22]  (وب سايتهای مجاهدين بقلم فرهودی)

[23]  (خانم الهه در پاسخ خود به اين مطلب توهين آميز جوابي کوتاه و پر معني دارد. وی مينويسد:« طرف حساب من البته نویسنده مربوطه ( خانم فرهودی ) نیست بلکه خود سازمان مجاهدین خلق است که چنین مطالبی را در سایت های خود درج میکند که درست مثل تف سربالا برای شورای ملی مقاومت می ماند. من خودم سازمان را تجربه کرده ام و میدانم که یکی میگوید و دیگران مینویسند. راستی میخواهم بپرسم این چه شورای ملی مقاومتی است که یک زن عادی که اصلا سیاسی نبوده و مسأله اش فقط پول بوده است و فرق ملاها با اضداد آنها را هم زیاد تشخیص نمیدهد براحتی سالهای سال عضو آنها بوده و تحسین و تمجید میشده ؟!!.  آیا با چنین اظهاراتی اساسا اعتباری برای شورای ملی مقاومت و تصمیمات گرفته شده در آن باقی می ماند ؟ و آیا میشود باور کرد که سایر اعضای شورا چنین وضعیتی نداشته باشند ؟ و صرفا با تطمیع و از بابت دکور و جنس جور برای تحمیق توده ها به عضویت شورا در نیامده باشند ؟.»)

[24]  (کافيست برای نمونه به اولين سفر وی به عراق و ديدار از ارتش آزاديبخش و ديدار او از قرارگاه جلولا در سال 1372 اشاره کنم که به خاطر ورود وی عملا" همه کارهای افراد اين قرارگاه تعطيل شده و همه چيز تبديل به نمايشگاهي برای ديدار او شد)

[25]  ( سايت ايران افشاگر از سايتهای مجاهدين.                                                      http://www.iran-efshagar.com/common/details.aspx?id=4698 )

[26]   (برنامه شورای ملي مقاومت  صفحه 9)

[27]  (جزوه "سئوال از برادر مجاهد مسعود رجوی درباره" مفهوم مصوبات نخستين اجلاسيه شورای ملي مقاومت صفحه 27)

[28]  (آشنائي با شورای ملي مقاومت، صفحه 35)

[29]  (برنامه شورای ملي مقاومت، شعار محوری و شکل محوری مبارزه مصوبه 17 فروردين 1361  ، صفحه 60)

[30]  (جزوه شورای ملي مقاومت – طرحها ، مصوبات و بيانيه ها منتشره 30 تير 1372 – صفحه 137)

[31]   (مهدی خانبابا تهراني – نگاهي از درون به جنبش چپ ايران صفحات: 416 و 417)

[32]  (مجموعه اطلاعيه های سازمان مجاهدين خلق ايران جلد اول، صفحه 55 تاريخ 23 اسفند 1357)

[33]  (کتاب The Iranian Mojahedin   نوشته Ervand Abrahmian  فصل آخر)

[34]  ( جزوه برنامه شورای ملي مقاومت و دولت موقت جمهوری دمکراتيک اسلامي ايران صفحه 72)

[35]   (نگاهي از درون به جنبش چپ ايران – گفتگو با مهدی خانبابا تهراني صفحه 596)

[36]   (نگاهي از درون به جنبش چپ ايران – گفتگو با مهدی خانبابا تهراني صفحه 549)

[37]  (نگاهي از درون به جنبش چپ ايران – گفتگو با مهدی خانبابا تهراني صفحه 551)

[38]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره ده به تاريخ 1360/8/1)

[39]   (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره ده به تاريخ 1360/8/1)

[40]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 12 به تاريخ 1360/8/15)

[41]  (جزوه شورای ملي مقاومت طرحها و مصوبات و بيانيه ها مجلد 2 صفحه 38)

[42]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 18 به تاريخ 1360/9/27)

[43]  (نگاهي از درون به جنبش چپ ايران – گفتگو با مهدی خانبابا تهراني صفحه 504 و 505)

[44]  (نگاهي از درون به جنبش چپ ايران – گفتگو با مهدی خانبابا تهراني صفحه 618)

[45]  (نگاهي از درون به جنبش چپ ايران – گفتگو با مهدی خانبابا تهراني صفحه 627 و 628)

[46]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 18 به تاريخ 1360/9/27)

[47]  داستان انتقاد از اين قرار بود که شورا در قطعنامه و يا بيانيه خود در مورد انتخابات خاتمي گفته بود: «... خامنه ای و رفسنجاني .. برای پرهيز از انفجار، به باز شدن راه برای رقيب سوم تن دادند.... به رقم سازی شيادانه ای دست زدند و مدعي شرکت 29 ميليون نفر رای دهنده در اين انتخابات شدند. .. » ( آزادی وابسته به جبهه دموکراتيک ملي ايران شماره 13 بهار 1377صفحه 4) جبهه دموکراتيک ملي ايران در بخشي از بيانيه خود چنين اعلام نمود که: «نا  رسائي و عدم انطباق اين بند با ارقام واقعي آرا انتخابات و نقش مردم، پس از وقوف بيشتر به شرايط و اطلاعات جديد، انتقادی را بر ما ايجاب ميکرد که آنرا در نامه شاهدي عيني و تحليلگري خبره که از ايران رسيد، ديديم و نکوهشهايش را پذيرفتيم»  ( آزادی وابسته به جبهه دموکراتيک ملي ايران شماره 13 بهار 1377صفحه 5) تا آنجا که من مطلع شدم همين جمله انتقادی جبهه برای مجاهدين کافي بود که جبهه را متهم به هواداری از خاتمي و حکومت کرده و طبق مصوبات شورا خواهان اخراج آنان از شورا گردد.

[48]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 18 به تاريخ 1360/9/27)

[49]  (نگاهي از درون به جنبش چپ ايران – گفتگو با مهدی خانبابا تهراني صفحه 527)

[50]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 22 به تاريخ 1360/10/25)

[51]  (نشريه مجاهد شماره 170 تاريخ 31 شهريور 1362)

[52]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 20 به تاريخ 1360/10/11)

[53]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 38 به تاريخ 1361/2/24)

[54]  (نشريه مجاهد شماره 253 تاريخ 6 تير 1364)

[55]  (نگاهي از درون به جنبش چپ ايران – گفتگو با مهدی خانبابا تهراني صفحه 526)

[56]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 52 به تاريخ 1361/6/12)

[57]   (نگاهي از درون به جنبش چپ ايران – گفتگو با مهدی خانبابا تهراني صفحه 527)

[58]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 49 به تاريخ 1361/5/22)

[59]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 56 به تاريخ 1361/7/9)

[60]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 60 به تاريخ 1361/8/7)

[61] (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 61 به تاريخ 1361/8/14)

[62]  (نگاهي از درون به جنبش چپ ايران – گفتگو با مهدی خانبابا تهراني صفحه 527)

[63]  (نشريه مجاهد شماره 221 تاريخ 5 مهر 1363)

[64]  (نگاهي از درون به جنبش چپ ايران – گفتگو با مهدی خانبابا تهراني صفحه 527)

[65] ( مسعود رجوی پنجمين مصاحبه طولاني خود را در مهر 1360 با اين نشريه کرد و به اين ترتيب نشان داد که چقدربه اين نشريه احترام گذاشته و علاقه دارد. کپي مصاحبه در نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 21 به تاريخ 18 اکتبر 1360 چاپ شد.)

[66]  غلامحسين باقرزاده هم تا آنجا که من بخاطر ميآورم، مدت کوتاهي بعد از اين ماجرا از نمايندگي شورا در انگلستان استعفأ داده و از همکاری با شورا خودداری نمود و طبعا" مثل بقيه ديری نگذشت که توسط فحاشي ها مورد نفقد و مهرباني مجاهدين و شورا قرار گرفت.

[67]   (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 56 به تاريخ 9 اکتبر 1361)

[68]  (نشريه مجاهد 178 تاريخ 1362/8/26 )

[69]  (نگاهي از درون به جنبش چپ ايران – گفتگو با مهدی خانبابا تهراني صفحه 587 و 588)

[70]  (نشريه اتحاديه انجمنهای دانشجويان مسلمان شماره 54 به تاريخ 1361/6/26 )

[71]   (تعريف مجاهدين از جبهه متحد  ارتجاع عبارت بود از: حکومت باضافه حزب توده، سازمان چريکهای فدائي خلق (اکثريت)، متحد قبلي خود جنبش مسلمانان مبارز و دکتر حبيب الله پيمان، نهضت آزادی بازرگان)

[72]  (نشريه مجاهد 252 تاريخ 1364/3/30 )

[73]  (نشريات مجاهد شماره های 285 ، 1365/1/22 – 288 و 289 به تاريخهای 12 و 22 ارديبهشت 1365)

[74]  (بولتن خبری مجاهدين شماره 195 1370/7/16 ، لازم به تذکر است که عبدالکريم لاهيجي، اولين وکيل مجاهدين در فاز سياسي، وکيل سعادتي عضو مجاهدين بود که در نتيجه دفاع از وی لاهيجي همه چيز خود را از دست داده و مجبور به جلای وطن شد.)

[75]  نشريه اتحاديه انجمنهای دانشچويان مسلمان شماره 19 به تاريخ 1360/10/4 گزارش از جلسه همبستگي خلفها با شرکت فرد هاليدی و يا نشريه اتحاديه شماره 25 به تاريخ 1360/11/16 اعلام حمايت فرد هاليدی از شورا.

[76]  ( اخيرا" نيز وی را در سايت http://www.hambastegimeli.com/node/32531/print مورد فحاشي مجدد قرار داده اند.)

[77]  ( بولتن خبری مجاهدين شماره 213 تاريخ 1371/5/9 )

[78]  (از آنجائيکه مطمئن نيستم که وی خواهان طرح علني اسمش هست و يا نه از بردن اسم او معذورم، همانطور که ازذکر نام نماينده شورا در کانادا و علت جدائي وی و اسم بردن از نام يکي از اعضأ قديمي شورا هم که معمولا" نام وی تحت عنوان "يک امضأ ديگر در پايان مصوبات شورا ميآمد هم  معذورم.)

[79]   (به تقليد از پارلمانهای اروپائي يکنفر ما به ازاء هر صد هزار نفر جمعيت ايران)

[80]  (صحبتها نقل به مضمون است و ممکن است کلمات دقيق "مسئول شورا" نباشد.)

[81]  (دبير خانه شورای ملي مقاومت 5 آبان 1370 – کتاب شورای ملي مقاومت طرحها ، مصوبات و بيانيه ها مجلد 2 )

[82]  (کتاب شورای ملي مقاومت طرحها ، مصوبات و بيانيه ها مجلد 2  صفحه 23)

[83]  ( کتاب آشنائي با شورای ملي مقاومت صفحه 48)

[84]  (ايران زمين شماره 71 مورخ 1374/8/15 )

[85]  ( ايران زمين شماره 132 به تاريخ 1375/12/20 )

[86]  (منظور رابطه الفتح و سازمان آزاديبخش فلسطين است که گوئي يک روح در دو بدن ميباشند.)

[87] (نگاهي از درون به جنبش چپ ايران – گفتگو با مهدی خانبابا تهراني صفحه 528)

[88]  (اگر تا آنزمان بدنبال فريبا هشترودی و چند نفر ديگر که از بردن اسم آنها به دليل آنکه رسما" توسط خودشان اعلام نشده معذورم، از شورا جدائي نگيرند،)

[89]  خود را "پدر" مجاهدين خواندن هم مثل موارد ديگر بعدها دستآويزی برای طنز منوچهر هزارخاني شد که در نوشته خود تحت  عنوان: "شد غلامي که.. " در شورای شماره 45 تاريخ مهر تا آذر 1367 ، بگويد " بر پدر مجاهدين لعنت"

 

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد