_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

گذری بر نه سال پایفشاری مریم عضدانلو بر ماندگاری اشرف

(رجوی عراق را به کشتار گروگانها تهدید می کند)

 

 

حامد صرافپور، فریاد آزادی، پاریس، اول نوامبر 2011
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/PayFeshari%20Maryam.HTM

 

بعد از گذشت کمتر از یکماه از اعلام آمادگی مجاهدین برای مصاحبه با کمیساریای عالی پناهندگان، که بی تردید ناشی از فشارهای بین المللی و همچنین شکستهای پی در پی فرقه در عرصه سیاسی (با وجود خرجهای نجومی و حاتم بخشی های مریم قجرعضدانلو به سیاستمداران بازنشسته و جنگ طلب آمریکایی و اروپایی) می باشد، مریم قجر به صحنه آمد و با اعلام موضع علیه دولت عراق، یکبار دیگر به سیاستهای مخرب و خشونت مدار و فرقه ای خود تأکید و با زبان دیپلماتیک جامعه بین المللی را تهدید نمود که در برابر خواسته های قانونی دولت عراق مبنی بر انتقال نفرات در محلهای مناسب جهت مصاحبه با کمیساریای عالی پناهندگان مقاومت خواهد کرد! مسلماً خانم مریم قجرعضدانلو به خوبی می داند که چنین کاری بدون هزینه نخواهد بود، هزینه ای که البته آتش آن به پر و بال سران فرقه و شرکای جیره خوار شورایی او (که با وجود اشراف کامل به جنایتها و خیانتهای شخص مسعود رجوی همچنان به چندهزار یورو حقوق ماهانۀ او دل بسته و حاضرند تمام اشرفیان را فدای همین پول حلال برآمده از «رنج و خون اشرفیان، و نفت قاچاق شده عراق و یا فروش اطلاعات نظامی ایران به صدام و آمریکاییها نمایند)، نخواهد رسید و آنان همچنان در امن فرنگ به ریش اشرف نشینان خواهند خندید. به بخشی از سخنان مریم که در اعلامیه شورای ملی مقاومت بیرون زده است توجه نمایید:

(خانم رجوی، رئیس ‌جمهور برگزیده مقاومت ایران، با اعلام فراخوان جهانی برای حفاظت از ساکنان اشرف در برابر جابجایی اجباری گفت: «درحالی‌که ساکنان اشرف به درخواست من، از 26 سال حق پناهندگی و اقامت خود در عراق صرفنظر نموده و طرح پارلمان اروپا را پذیرفتند و در شرایطی که کمیساریای عالی پناهندگی ملل‌ متحد و همه ارگانهای بین ‌المللی و پارلمانهای 31 کشور جهان خواستار لغو یا به تعویق انداختن این ضرب‌ الاجل خونین شده و از دولت عراق خواسته ‌اند در پروژه کمیساریا و اتحادیه اروپا برای حل مسالمت ‌آمیز مسأله و انتقال ساکنان اشرف به کشورهای ثالث کارشکنی نکند، جنایتکاری که سرپرستی وزارت کشور عراق را به‌ عهده دارد، موقعیت قانونی ساکنان اشرف را که در بیانیه کمیساریای عالی پناهندگی ملل‌ متحد پناهجویان تحت حفاظت بین ‌المللی اعلام شده است، عمداً انکار می ‌کند تا جنایت بعدی را زمینه‌ سازی نماید. شخص مزبور به‌ همین منظور ادعا می‌ کند که ساکنان اشرف متکی به سلاح هستند. در حالی که به خوبی می‌ داند مجاهدین در سال ۲۰۰۳ در توافق با نیروهای آمریکایی تمام سلاحهای خود را تحویل دادند. پس از تحویل حفاظت اشرف به حکومت عراق نیز بازرسان وزارت کشور عراق و یکان سگهای پلیسی در روزهای 29 و 30 و 31 فروردین ۱۳۸۸ تمام اماکن و ساختمانها و زمینهای اشرف را نقطه به نقطه جستجو کردند و در نهایت در سند مکتوب اذعان کردند که هیچ ‌گونه سلاح و مهماتی در اشرف وجود ندارد. بنابراین عباراتی نظیر ”توزیع ساکنان اشرف در استانهای دیگر“ و ”تسهیل در بازگشت آنها به کشورشان یا کشورهای دیگر“ اعتراف آشکار برای جابجایی قهرآمیز و تسلیم ساکنان اشرف به رژیم ایران است».

خانم رجوی طرح جنایتکارانه جابجایی اجباری را یک اعلام جنگ و تدارک برای یک جنایت دیگر علیه بشریت به دستور خامنه‌ ای خواند و اعلام کرد: « مقاومت ایران پس از قبول طرح پارلمان اروپا برای انتقال ساکنان اشرف به کشورهای ثالث هرگز به جابجایی اجباری در داخل عراق تن نخواهد داد. این همان نقشه‌ ای است که دولت عراق در ماههای گذشته تلاش کرد آن را از طریق یک مقام آمریکایی پیش ببرد اما با محکومیت گسترده بین ‌المللی مواجه شد».

خانم رجوی با توجه به موج فزاینده سرکوب و دستگیریها در عراق همزمان با عقب‌ نشینی نیروهای آمریکایی و اعتراضهای مداوم رهبران ملی عراق به اشغالگری رژیم ایران، خواستار اقدام بلادرنگ رئیس‌ جمهور و وزیر خارجه آمریکا، دبیرکل ملل متحد، کمیسر عالی پناهندگان و کمیسر عالی حقوق ‌بشر، نماینده عالی اتحادیه اروپا و سفیر ژان دورویت در شورای امنیت برای حفاظت از ساکنان اشرف تا انتقال آخرین نفر به کشور ثالث با اعزام نیروهای کلاه ‌آبی و استقرار ناظران ملل ‌متحد شد.)

در همین رابطه لازم می بینم ضمن نقدی بر گفته های مریم قجرعضدانلو، گذری اجمالی به تاریخ دهساله اخیر و علت اینهمه اصرار بر حفظ اشرف توسط مریم قجر و شوهر مخفی شده اش بیندازم تا مشخص شود که داد و فغان مریم خانم نه حفظ جان اشرفیان و مقاومت برای سرنگونی جمهوری اسلامی و نجات مردم عراق و جلوگیری از گسترش بنیادگرایی (که البته خودش سمبل بنیادگرایی مذهبی است)، که دقیقاً حفظ جان مسعود رجوی به عنوان رهبر عقیدتی ایشان است:

1-مریم قجر در این بیانیه گفته است: ساکنان اشرف «به درخواست من»، از «26 سال حق پناهندگی و اقامت» خود در عراق صرفنظر نموده اند.

سوآلی که از خانم مریم قجر دارم اینکه:

اولاً چرا به درخواست شما؟ آیا طی این مدت خودشان نمی خواستند و شما می خواستید؟ پس در این مدت چرا تمام تلاش خود را بکار بردید که به جامعه بین المللی بقبولانید که آنها باید در اشرف بمانند؟ مگر خود شما با هزاران وکیل اروپایی و عراقی و خرج مبالغ نجومی در تلاش برای بدست آوردن حمایت برای حفظ اشرف نبودید، پس چگونه الان به درخواست شما این کار صورت گرفته است؟ آیا قبل از کشته شدن دهها تن از مجاهدین نمی توانستید طی دهسال که جامعه جهانی آماده انتقال شما به صورت مسالمت آمیز و آرام بود این درخواست را از اشرفیان داشته باشید؟

دوم اینکه از کدام حق پناهندگی گفته اید؟ مگر بارها در نشستهای مختلف شخص مسعود رجوی در حضور شما به ما در عراق نمی گفت که عراق پناهنده نمی پذیرد و ما اینجا فقط میهمان هستیم؟ مگر بارها نگفت که ما به اینجا برای پناهندگی نیامده ایم و هدف نهایی ما میهنمان است؟ مگر بارها نگفتید که ما پناهندۀ آقا امام حسین هستیم؟

خانم قجر!

هزاران مجاهد که مدعی هستید اقامت و پناهندگی عراق داشته اند، چگونه حتا اجازه نداشتند به خیابانهای یک شهر و روستای عراق بروند و برای هر تردد نیاز به برگه عبور و کارت تردد بود آنهم با اسکورت مسلح و بیشتر اوقات با افسران استخبارات عراق؟ مگر نفراتی که از اشرف فرار می کردند بسرعت توسط استخبارات عراق دستگیر و به سران فرقه تحویل داده نمی شدند؟ مگر آقای جواد فیروزمند و آقای محمد حسین سبحانی از زمرۀ همین افراد نبودند که از اشرف فرار و در بغداد دستگیر شدند، پس از کدام حق پناهندگی می گویید که خود مجاهدین هم خبر ندارند؟

2-مریم قجرعضدانلو در این فراخوان گفته است: کمیساریا و پارلمانهای 31 کشور جهان خواستار لغو یا به تعویق انداختن این «ضرب الاجل خونین» شده اند...

سوآل من از مریم قجر این است که: از کدام ضرب الاجل خونین نام می برید؟ آیا در بیانیه دولت عراق چنین صحبتی ذکر شده است؟ به بخشی از بیانیه دولت عراق توجه نمایید:

(عدنان الاسدی وزیر کشور عراق: «دولت مرکزی تصمیم به بستن این قرارگاه در پایان سال جاری و توزیع ساکنان آن در قرارگاههای دیگر در سایر استانها گرفته است. این امر باعث کنترل اعضای این سازمان و پایان‌ دادن به مرکزیت نظامی آن که بر ساکنان این کمپ اعمال کنترل می‌ کند، خواهد شد. علاوه بر اینکه باعث تسهیل در بازگشت آنها به کشورشان و یا کشورهای دیگر می ‌شود»... «آنها مشمول هیچ قانون معتبری نیستند… کسانی که کنترل قرارگاه اشرف را در دست دارند، متکی به سلاح و ابزار و اموال و حمایت مالی و سیاسی قابل توجهی هستند... حدود 300 تن از ساکنان این قرارگاه مایل به بازگشت به ایران هستند ولی تهدیدهای فرماندهانشان مانع آنها می‌شود». «روزنامه الصباح - 5آبان 90».)

همانطور که ملاحظه می شود عدنان الاسدی با توجه به گزارشات صدها جداشده از مجاهدین که موفق به فرار از اشرف شده اند و همچنین با توجه به اطلاعاتی که خود آمریکایی ها و عراقی ها در مصاحبه های بشدت کنترل شده مجاهدین از قبل بدست آورده بودند، به این نتیجه رسیده که تا وقتی مجاهدین تحت کنترل شدید و مافیایی فرماندهان و تشکل فرقه قرار دارند نمی توانند آزادانه برای خود تصمیم بگیرند و در نتیجه همچنان به اجبار در اسارت سران فرقه خواهند بود و لاجرم برای تعیین تکلیف آنها بایستی این امکان را فراهم نمود که افراد بدون دخالت فکری و تشکیلاتی و نظامی بتوانند مثل هر انسان دیگری تصمیم بگیرند که به کجا سفر کنند. این امکان هم چیزی نیست جز اینکه مطابق با تمام قوانین جهانی افراد به کمپهای تعیین شده از سوی دولت هر کشور یا ملل متحد منتقل شوند و در آنجا تحت نظارت مستقیم کمیساریا قرار داشته باشند.

برای این، باید از مریم قجر بپرسم که شما بر اساس چه شواهدی مدعی شده اید که ضرب الاجل خونین خواهد بود؟ آیا نه سال حضور شما در عراق بعد از صدام «ضرب الاجل» به حساب می آید؟ مگر شورای انتقالی از همان دوران بعد از اشغال اعلام نکرد مجاهدین باید از عراق خارج شوند؟ چرا تلاش کردید که اشرف همچنان اسارتگاه باقی بماند و حالا نام آنرا بعد از ده سال «ضرب الاجل» خوانده اید؟

اما چه کسی قرار است این حرکت را به خاک و خون بکشد؟ جز این است که از الان در حال پیاده کردن سناریو برای انواع عملیات انتحاری و جنگ با پلیس عراق می باشید؟ مگر خود شما 8 سال پیش رسماً نگفتید که: «نسیم دمکراسی در حال وزیدن در عراق است»؟ این نسیم دمکراسی که خودتان ادعا نمودید الان تثبیت تر شده و خواهان خروج شما از عراق است. هیچکس قصد اقدام خونین ندارد و یک مرحله کارهای حقوقی و قانونی و اداری است که در هر کشوری در جهان به اجرا در می آید ولی شما می خواهد به نفع خود قوانین بین المللی را در هم بشکنید.

3-در این بیانیه، مریم قجرعضدانلو وزیر کشور عراق را جنایتکار خوانده است و البته پیش از این نیز فحاشی های خود را نثار وزیر حقوق بشر عراق و رئیس دولت عراق کرده بودند. مشخص نیست کشوری که نمایندگان آن به رأی مردم انتخاب شده و به گفته خود ایشان در آن نسیم دمکراسی در حال وزیدن بود و به مدت طولانی آقای نوری مالکی را «برادر مالکی» خطاب می گردند چگونه امروز تمام صاحب منصبان آنرا جنایتکاران تشکیل داده اند؟

4-مریم قجرعضدانلو همچنین از رئیس جمهور آمریکا و هیلاری کلینتون و دیگر کشورها خواسته است که ساکنان اشرف تا آخرین نفر به کشور ثالث منتقل شوند در حالی که کلاه آبی ها چنین کاری را تحت کنترل دارند!

خانم عضدانلو، شما سالها فرصت داشتید که تحت نظارت و کنترل ارتش آمریکا نیروهای خود را به خارج از عراق منتقل نمایید و البته در عرض مدتی کوتاه صدها نفر از نیروهای خود را هم به طور مخفیانه به اروپا بردید. نمونه بارز آن شخص مهدی ابریشمچی است که بعد از اشغال عراق در اشرف حضور داشت ولی بلافاصله به دستور مسعود رجوی به فرانسه منتقل گردید... سوآل اینجاست که چرا از چنین کاری جلوگیری کردید و حتا با آمریکاییها تبانی کردید که جداشدگان را به مدت چندین سال در شرایطی سخت زندانی کنند و نگذارند پای آنها به خارج برسد؟ از چه در هراس بودید و الان از چه در هراس هستید؟

اما نکته بعدی موشکافی علت اصرار خانم قجرعضدانلو بر ادامۀ ماندگاری اشرف و سناریوی جدید ایشان برای کشیدن پای کلاه آبی ها به اشرف است. در این رابطه گذری کوتاه می کنیم بر نه سال گذشته از زمان اشغال عراق توسط نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا:

زمستان 1381: رجوی طی نشستی ضمن رد هرآنچه پیش از آن گفته بود مبنی بر عدم امکان حمله آمریکا به عراق بویژه بعد از اشغال افغانستان، رسماً اعلام کرد که تمام شرایط برای حمله آماده شده و ما نیز باید آماده چنین حمله ای باشیم. در این رابطه ابتدا در یک نشست عمومی فعل «کشک گفتن» را به طور کامل صرف نمود: کشک گفتم، کشک گفتی، کشک گفت....

البته وی شرح نداد که جز خودش چه کسی بر این نکته تأکید داشته که آمریکا نمی تواند و یا نمی خواهد به عراق حمله کند که حالا مصدر «کشک گفتن» را برای همگان صرف می کند؟ با اینحال وی در این نشست با ابراز خوشحالی مطرح نمود که صدام پیام فرستاده که: «شما می توانید ناظر باشید». به این معنا که صدام برخلاف خودش (مسعود) این معرفت را داشته که بر سر حرف خود بماند و تا آخرین لحظه از مجاهدین حفاظت کند ولی شخص رجوی همان را هم نداشت که بنا به گفتۀ خودش: «تنها دوست خود در جهان» را تنها نگذارد، و در نهایت هم خیال رجوی را راحت کرده بود که نیازی به کمک او نیست و به کار خودش برسد. البته رجوی بدون آگاهی صدام، از قبل هماهنگی های لازم را با آمریکا کرده بود و بعد هم گفت که نقشه های مناطق استقرار مجاهدین را به مقامات آمریکایی داده و به آنها گفته که در جنگ بی طرف هستیم!

وی همچنین گفت که بعد از 20 سال بالاخره موفق شدم اسنادی از صاحبخانه (صدام) بگیرم که سند مالکیت اشرف است! وی با خوشحالی حیرت آوری این مسئله را عنوان نمود، ظاهراً می دانست که سقوط صدام فرارسیده است و بایستی صاحبخانۀ جدید را پذیرا شود و نیاز داشت از قبل سند مالکیت اشرف را نیز به عنوان برگ برنده در دست داشته باشد. در همین نشست رسماً اعلام کرد که از خواهر مریم خواسته ایم به پاریس برود که او قبول نکرده و مقاومت می کند! بعد از این جریان، وی بحث عاشورا را پیش کشید و گفت: «اگر آمریکا سهواً یا عمداً یکی از قرارگاههای مجاهدین را مورد هدف قرار دهد، تمامی مجاهدین عاشوراگونه به سمت ایران حرکت خواهند کرد».

بهار و تابستان 1382: ارتش آمریکا بغداد را فتح نمود و همزمان با حملات خود بخشهایی از قرارگاه اشرف و بدیع زادگان را نیز هدف قرار داد که منجر به کشته شدن تعدادی از مجاهدین گردید. وی بعد از پایان بمبارانها و اعلام آتش بس شرح داد که 30 متری اتاق خواب خواهر مریم نیز مورد هدف موشکهای آمریکا قرار گرفته است! البته وی نگفت که در آن زمان اساساً خواهر مریم در عراق حضور نداشته بلکه وی را به همراه هیئتی چند صدنفره به پاریس اعزام نموده بوده است!. در همین رابطه تا مدتها بعد از جنگ هیچ خبری از انتقال مریم به پاریس نبود چون مسعود رجوی بارها اعلام کرده بود که مریم در جنگ شما را تنها نخواهد گذاشت. و در آخرین نشست هم صحبت از حرکتی عاشوراگونه بود که قرار بود مجاهدین به رهبری مسعود و مریم انجام دهند. در نشستهای صلیب هم وی رسماً عنوان نمود که اولین شما مریم خواهد بود و بعد شما و آخرین نفر خودم... و اینک مریم که اولین شهید این حماسه قرار بود باشد، به پاریس منتقل شده بود.

خبر دستگیری مریم توسط ژاندارمری فرانسه، شوک بزرگی بود که مجاهدین را بهت زده نمود چون کسی تصور نمی کرد مریم در پاریس باشد و اولین سوآل ذهنی افراد این بود که مگر مریم در پاریس است؟ اگر در پاریس بوده چرا در این مورد سکوت پیشه شده بود؟ مسعود در اولین اطلاعیه خود دولت فرانسه را مسئول حفاظت از جان مریم خواند و آنگاه به صورت تشکیلاتی و از طریق شورای رهبری فرمان اعتصاب غذای عمومی و خودسوزی دهها تن از مجاهدین را صادر نمود که منجر به کشته شدن دو تن و آسیب دیدن گروه دیگری گردید. و در اشرف نیز به حرکات و اعمال دیگری دست زد و از جمله درخواست داده شد که هرکس خواهان خودسوزی است به صورت مکتوب به فرماندهان گزارش بنویسد. به این ترتیب قضیه انتقال مریم به پاریس لو رفت و دیگر امکان پنهان سازی آن وجود نداشت. با چنین وضعی که پیش آمد رجوی گروه دیگری از مسئولین را نیز به اروپا اعزام نمود تا فعالیت جهت آزادسازی مریم را سازمان دهند. از جمله مهدی ابریشمچی که به همراه گروه دیگری به صورت پنهانی به پاریس منتقل گردید.

مسعود رجوی با اطمینان یافتن از وقوع جنگ بزرگی که در پیش بود، سناریویی در نظر گرفته بود تا طبق آن بتواند مهمترین مهره های خود را به خارج اعزام کند که زمینه برای انتقال خودش فراهم شود. در راستای عملی کردن این نقل و انتقالها با طرح مسئله ای به نام عاشورا تلاش نموده بود کلیۀ اعضای ارتش آزادیبخش (چنانکه مهدی سامع بعدها لو داد حدود 90 درصد ارتش) را به عنوان کسانی که باید کشته شوند وارد حماسۀ عاشورایی نمایند تا با کشته شدن آنها از یک طرف صدها معترض را به کام مرگ فرستاده باشد که بعدها نتوانند علیه او اقدام کنند و از طرفی هم در خارج بیمه نامه ای همچون «بیمه نامۀ فروغ» برای خود دست و پا کند تا بتواند به حیات سیاسی خود ادامه دهد. اما سقوط نابهنگام صدام حسین او را بشدت غافلگیر نمود چرا که وی برای خود زمان بیشتری در نظر گرفته بود با این احتساب که چون افغانستان بعد از یکماه سقوط کرد، در نتیجه سقوط صدام به ماهها زمان نیاز دارد... ولی عملاً بغداد در کمتر از یکماه سقوط نمود و سناریوی مسعود رجوی را بر هم زد. این مسئله باعث شد که طرح چندماهۀ نقل و انتقال کلیه نیروهای مورد نظر به بن بست بخورد و آمریکاییها نیز بعد از اینکه متوجه فرار برخی از کادرهای رهبری مجاهدین شدند، دیگر اجازۀ خروج به مجاهدین ندادند.

لازم به ذکر است که بعد از اشغال عراق و شرایط بی حساب و کتابی که بعد از آن بوجود آمده و حاکمیت عراق دچار خلأ گردیده بود، مجاهدین به اسم جمع آوری خودرو و ماشین آلات مهندسی و دیگر ابزار و تجهیزات جنگی، ستونهای متعددی براه می انداختند که از پایین مناطق کردنشین تا مرزهای اردن را در بر می گرفت. در این لشکرکشی ها مجاهدین تمامی خودروهای نظامی عراق و دیگر ماشین آلات مهندسی و ترابری مثل لودر و بولدوزر و اتوبوس و تانکر را که صدام در گوشه و کنار کشور مخفی نموده بود پیدا کرده و یا با بهای ارزان از اهالی می خریدند و با کمرشکن به اشرف منتقل کرده و بعد از رنگ زدن به فروش می رساندند. در پوش چنین کاروانهایی که با اطلاع نیروهای آمریکایی انجام می گرفت، برخی از مسئولین و کادرهای کلیدی و قابل اعتماد مسعود رجوی نیز به مرزهای غربی منتقل شده و از طریق سوریه و اردن به اروپا و آمریکا فراری داده می شدند که از جمله می توان به جمیل بسطام و ابراهیم خدابنده اشاره کرد که با یک چمدان حاوی حدود 2 میلیون دلار در سوریه دستگیر شده و هم اکنون بعد از شناخت چهرۀ اصلی مسعود رجوی، به جمع منتقدین پیوسته اند... وقتی آمریکاییها متوجه این فرارها شدند از آن جلوگیری کردند. من (نگارنده) چندبار در کاروانهای جمع آوری غنائم جنگی شرکت داشتم و از کمّ و کیف آن مطلع می باشم.

با چنین پیشامدی، بخش عمده ای از مسئولین رده بالای سازمان و همچنین بخشی از شورای رهبری مدارهای 1 تا 3 نیز موفق به فرار نشده و از آن پس در پادگان اشرف گیر افتادند. به نظر می رسد که مسعود رجوی در نظر داشت بعد از فرستادن مریم به اروپا، زمینه را برای انتقال خود آماده سازد و از آنجا که به جان خود بهای زیادی می داد تصمیم داشت مریم را جلودار این حرکت نماید (همچنانکه در هنگام عزیمت به عراق باز هم یک روز قبل مریم را فرستاده بود که اگر توطئه ای در کار باشد ابتدا مریم قربانی شود). به هرصورت غافلگیر شدن مسعود و بعد هم لو رفتن مریم در اروپا و حمله پلیس به پادگان اورسواواز باعث شد که پروژه متوقف شود و نجات مریم در اولویت قرار گرفت. همزمان ارتش آمریکا نیز مجاهدین را خلع سلاح نمود و به طور کامل اشرف را تحت کنترل قرار داد و در چنین شرایطی مسعود رجوی ناچار بود برای حفظ حیات خویش به راههای دیگری روی بیاورد که مهمترین آن بستن یک قرارداد اطلاعاتی-امنیتی با نیروهای ائتلاف بود.

آمریکائیان در شرایطی بسیار سخت قرار داشتند و پیروزی آنها همراه شد با انبوه بمبگزاریها در عراق که همین باعث می شد نیاز مبرمی به اخبار و اطلاعات مجاهدین داشته باشند و البته مجاهدین نیز با توجه به فضای موجود تعداد زیادی از افسران استخبارات عراق را به استخدام خود درآورده بودند که اخبار داخلی عراق را به آنها برسانند و رهبران مجاهدین نیز این اخبار را در اختیار نیروهای آمریکایی قرار می دادند و مابه ازای آن می توانستند از امکانات متعدد حفاظتی و امنیتی و پزشکی و تدارکاتی و غذایی برخوردار شوند و این بهترین امکان برای خود آمریکاییها نیز بود. مسعود رجوی بعد از راحتی خیال از اینکه جان او فعلاً محفوظ است، بیانیه ای طولانی صادر کرد که توسط شورای رهبری برای اعضای مجاهدین خوانده شد. در این بیانیه مسعود به صراحت اعلام کرده بود که ارتش آزادیبخش در دوران گذار قرار دارد و حرفهای زیادی را خواهد شنید ولی در چنین شرایط دشواری اگر لازم باشد می توان دامن هم پوشید (اشاره به پیام لنین خطاب به فرستادگانش در مذاکره با آلمانیها). منظور مسعود این بود که باید در این شرایط هر ننگی را به جان خرید و تحمل نمود. وی می دانست که بعد از دهها سال شعارهای ضدامپریالیستی، اینک در خدمت تمام عیار همانها قرار گرفتن چیزی نیست که در فضای سیاسی قابل چشم پوشی باشد و حتماً مورد اعتراضات و انتقادات جدی واقع خواهد شد ولی با توجه به اینکه جان وی در خطر بود نمی توانست جز این راهی برای خود پیدا کند. از این پس مسعود رجوی برای فرار از هر گونه پاسخگویی به اعضای خود در اشرف، در مقر قابل اطمینانی مخفی گردید و تمامی کارها را در ظاهر به مسئولین مربوطه سپرد تا خودش زیر ضرب مستقیم سوآلات بی پایان قرار نداشته باشد. در اشرف به گونه ای وانمود می شد که گویا مسعود در اشرف حضور ندارد و در محل حفاظت شدۀ دیگری است و در این رابطه هم به کسی پاسخ داده نمی شد و سوآلات افراد با این جواب که ربطی به شما ندارد و شما چکار دارید که مسعود در کجا هست، پس زده می شد که کسی جرأت چنین سوآلی نداشته باشد.

به هرحال، مسعود رجوی در سنگر ضدبمب خیابان اصلی قرارگاه اشرف مخفی شده بود و از همانجا امور را تحت کنترل داشت ولی کارها را تماماً به مژگان پارسایی، فهیمه اروانی، احمد واقف و عباس داوری سپرده بود و طرف حساب نیروهای آمریکایی این چهار نفر بودند. البته مخفیگاه مسعود رجوی با توجه به خطراتی که بعدها او را تهدید می کرد بویژه بعد از ورود سربازان عراقی به داخل قرارگاه اشرف می باید تغییر داده شده باشد چون این سنگر در کنار جادۀ اصلی اشرف واقع شده و در حال حاضر محل آنچنان قابل اعتمادی نمی باشد و مسعود رجوی که به جان خود بسیار اهمیت می دهد معمولاً در جایی قرار نمی گیرد که خطر نزدیک او باشد. وی در همان اشرف محلهای مناسبتری در اختیار دارد که از جمله می توان به مقر ستاد سابق خودش اشاره نمود که سنگر زیرزمینی هم دارد و در ضمن کنار مقر زنان مجاهد می باشد و می تواند هرگاه نیاز شد آنها را سپر گوشتی خود نماید.

زمستان 1382 و بهار 1383: ایالات متحده و به طور خاص وزارت امور خارجه و اف بی آی تلاش زیادی را آغاز نمودند تا به اسرار درونی مجاهدین و همچنین وضعیت تروریستی رهبران این تشکل پی ببرند و در صورت امکان مثل بسیاری از رهبران جهان، آنان را نیز تحت کنترل و خدمت خود بکشانند. در طی این مدت بدون اینکه اعضای سازمان در جریان قرار گیرند مأموران اف بی آی با تعدادی از مجاهدین مصاحبه های اختصاصی داشتند. البته تلاش سازمان بر این بود که نگذارند این کار انجام گیرد. ولی به هرحال اعضای سازمان به صورت نقل قول از این مسائل با خبر می شدند. پس از اف بی آی نوبت به وزارت خارجه رسید که درخواست داشت با تک تک مجاهدین مصاحبه انجام گیرد و تلاشهای وسیع سازمان در جهت رد این مسئله نتیجه نداشت اما مسعود رجوی توانست با ترفندهای زیاد (که بحث بر سر آن طولانی است) این مرحله را با انواع نشستهای داخلی و نیز سنگ اندازی در کار وزارت خارجه از سر بگذراند (از جمله می توان به هزاران ساعت نشست و پایین کشیدن فشارهای تشکیلاتی و وعده وعیدهای رفتن به خارج و محدود کردن نشستهای عملیات جاری و میهمانی های مختلف و حتا منحل کردن کامل یکی از ارتشهای مهم خود که به ارتش هفتم معروف و در آن بخش زیادی دست به عصیان زده و تشکلهای مخفی بوجود آورده بودند، اشاره کرد). با اینحال طی مصاحبه دهها تن از مجاهدین فرار نموده و به آمریکاییها پیوستند. البته خود مأموران و کارمندان وزارت خارجه به تک تک نفرات می گفتند که اگر به آمریکاییها بپیوندند، به آنها کمک خواهند کرد که در کوتاه مدت به هرکجا دوست داشتند نقل مکان کنند! وعده ای که هیچگاه محقق نشد. پس از مصاحبۀ وزارت خارجه، رجوی مجدداً فشارهای تشکیلاتی را افزایش داد و از آن زمان شعار «اشرف حفظ شرف» به عنوان یکی از شعارهای مهم مجاهدین در دهانها انداختند. یعنی تا قبل از مصاحبه، تمام نشستها و صحبتها حول این مسئله بود که اگر در اشرف جایی نداشته باشیم به آمریکا و یا اروپا خواهیم رفت و همین بحث را هم قرار بود تک تک نفرات به کارمندان وزارت خارجه بگویند به طوری که این کارمندان دیگر این سوآل را که کجا می خواهید بروید به صورت شوخی و تمسخر بیان می کردند و می گفتند: ما می دانم که شما اگر اشرف نباشد یا به آمریکا و یا به اروپا می خواهید برود!.. اما بلافاصله بعد از اینکه خیال رجوی از مصاحبه ها راحت شد از طریق سلسله مراتب تشکیلاتی شعار «اشرف حفظ شرف» را که بشدت با سخنان گذشته در تناقض بود انتشار دادند و از آن پس دیگر کسی جرأت بحث در مورد خارجه را نداشت و حتا نمایندگانی از کشورهای اروپایی و کانادا به اشرف آمدند تا با برخی افراد که از گذشته پناهندگی و پاس کشورشان را داشتند ملاقات کنند و نظر آنها را جویا شوند (این مسئله را از چشم دیگران پنهان کرده بودند)، از قبل نفرات منتخبی را به نزد آنان می فرستادند تا بگویند ما حاضر به بازگشت نیستیم. برخی از نفرات اساساً خبردار نشده بودند چون سازمان به آنها اعتماد نداشت و برای چنین کاری نمی فرستاد که کسی از آنها نتواند از اشرف خارج شود. من (نگارنده) تا حد زیادی در جریان این مسائل بودم چون یکی از نفرات تحت مسئول من جزو نفراتی بود که بایستی به مصاحبه می رفت.

تابستان 1383: تیرماه این سال استاتوی مجاهدین مشخص شد و مژگان پارسایی طی یک نشست عمومی این مسئله را با آب و تاب فراوان اعلام کرد. وی این موضوع را نشانه ای از پیروزی مجاهدین خواند و همزمان پیامی از سوی مریم قجر عضدانلو خوانده شد که در آن گفته بود اگر کسی خواست جدا شود، دعای خیر او همراهشان خواهد بود!. در عین حال در همان نشست به خواست مژگان پارسایی، احمد واقف این مسئله را عنوان کرد که آمریکاییها هیچکس را به خارج نخواهند فرستاد... به این ترتیب تلاش نمود مجاهدین را از جدا شدن منصرف نماید. اما درست روز بعد از این اعلام استاتو، گروهی از فرماندهان و اعضای قدیمی سازمان با یک هماهنگی پیچیده از اشرف فرار و به نزد آمریکاییها مراجعه نمودند. ضربه به حدی سنگین بود که شخص فائزه محبتکار به عنوان معاون تشکیلاتی سازمان مجاهدین و تعدادی دیگر از رهبران مجاهدین به نزد آمریکاییها مراجعه و خواهان بازگشت این گروه شدند! ولی این شروع یک حرکت وسیع و گسترده بود. از روزهای بعد سیل درخواستهای مجاهدین برای جداشدن آغاز شد و طی چند هفته صدها نفر از سازمان جداشده و به کمپ آمریکاییها منتقل شدند. این حرکت سیل وار مسعود رجوی را وادار نمود برای جلوگیری از فروپاشی سازمان به ترفندهای دیگری روی بیاورد. در این رابطه رهبران مجاهدین طی نشستهایی با ژنرالهای آمریکایی به آنها اعلام کردند که در صورت انتقال جداشده ها به خارج، کل تشیکلات مجاهدین فروخواهد پاشید و در نتیجه جمهوری اسلامی از این خلأ می تواند استفاده کرده و ضربات بیشتری به سربازان آمریکایی وارد آورد. چنین زد و بندی که طی چند ماه با آمریکاییها انجام گرفت، نتیجه اش زندانی شدن صدها مجاهد جداشده به مدت چندین سال در بازداشتگاه نیمه مخفی آمریکائیان بود. پیامد این مسئله، ترس دیگر مجاهدین از جداشدن و در نتیجه تصمیم اجباری به ماندن در اشرف تحت نظارت مسعود رجوی بود. از آن پس مسعود رجوی توانست با راحتی خیال بیشتری خود را در مخفیگاه حفظ نماید. و از آن پس تمام تلاشهای مسعود و مریم رجوی جلوگیری از فروپاشی اشرف بود چرا که همگی اشراف داشتند در صورت فروپاشی اشرف جان مسعود رجوی در خطر خواهد افتاد.

سال 1386 تا 1388: از این سال به بعد مشخص شد که آمریکا بخش عمدۀ نیروهای خود را از عراق فراخواهد خواند و کنترل بخش عمده ای از عراق را به نیروهای عراقی خواهد سپرد. طبیعی بود که این محدودیت گریبان اشرف را نیز خواهد گرفت. در ابتدای سال 1387 بازداشتگاه نیمه مخفی تیف تعطیل و چند ماه بعد از آن حفاظت اشرف به نیروهای عراقی سپرده شد، ولی کماکان بخشی از نیروهای آمریکایی در اشرف مستقر بوده و برخی کارهای نظارتی را انجام می دادند.

رجوی که طی چند سال قبل از آن با نوری مالکی در افتاده بود، با توجه به جابجایی نیروهای آمریکایی با عراقی، نسبت به جان خویش احساس خطر کرده و ناچار به تغییر موضع بود تا خود را با صاحبخانۀ جدید تطبق دهد. لاجرم نمی توانستند مثل سابق با دولت عراق درگیر شده و یا به رئیس دولت عراق توهین کنند! از این نقطه رابطه ای دوستانه با نیروهای عراقی برقرار شد که برای خود نیروهای مجاهدین نیز حیرت انگیز بود چرا که در مناسبات داخلی مجاهدین ابلاغ شده بود که نوری مالکی را «برادر مالکی» خطاب کنند! این موضوع تا یکسال ادامه داشت تا جایی که دولت «برادر مالکی» مثل تمامی دولتهای جهان تصمیم گرفت مصاحبه ای اختصاصی با اعضای مجاهدین انجام دهد و طی آن برای هرکدام از مجاهدین پرونده ای تشکیل دهد تا به مسائل حقوقی آنان رسیدگی نماید. از این نقطه روابط مجاهدین با دولت عراق دچار تنش گردید و سران مجاهدین اعلام کردند به هیچوجه به چنین اقدامی دست نخواهند زد و دولت عراق باید به همان مصاحبه هایی که وزارت خارجه آمریکا با تک تک نفرات انجام داده است بسنده نماید!

اما دولت عراق چنین چیزی را غیرقانونی و خارج از عرف بین المللی می دانست و اعلام نمود ما یک دولت مستقل هستیم و شما نیز در کشور ما حضور دارید و به همین علت چنین چیزی قابل قبول نیست و بایستی خود ما با اعضای مجاهدین مصاحبه داشته باشیم...

این مسئله بشدت بر اختلافات دامن زد و مجاهدین دوباره نوری مالکی را مزدور رژیم ایران خوانده و چنین عملی را تقبیح نمودند و دوباره اختلافات تشدید شد که نهایتاً به درگیریهای سال 1388 انجامید که طی آن نیروهای پلیس عراق می خواستند در قرارگاه اشرف (همان محلی که سابق بر آن ارتش صدام و بعد ارتش آمریکا مستقر بود) مستقر شوند و رجوی چنین اجازه ای را نمی داد.

البته مشخص بود که ترس اصلی رجوی برای چنین مصاحبه ای، حفظ جان خودش است. رجوی می دانست که در چنین مصاحبه ای:

نخست: بخش وسیعی از بدنۀ مجاهدین ریزش خواهد نمود.

دوم: در خود مصاحبه ها ممکن است آن تعداد از سران فرقه که پرونده های جنایی در قوۀ قضایی عراق دارند دستگیر و محاکمه شوند.

سوم: با ریزش شدید بدنه و دستگیر شدن کادر رهبری که حکم فروپاشی را خواهد داشت، سپر حفاظتی خودش (مسعود) از بین خواهد رفت و در نهایت امکان دسترسی دولت عراق به او را فراهم می آورد.

در چنین وضعیتی بود که رجوی اجازه نداد نیروهای عراقی وارد اشرف شوند که زمینه برای اقدامات بعدی فراهم شود. بلافاصله بعد از این حرکت عراق (که بسیار نابخردانه بود و تنها بدنۀ سازمان را هدف قرار داد و تعدادی زن و مرد بیگناه جانشان را از دست دادند)، رجوی دست بازتری پیدا نمود که خون این مجاهدین را پیراهن عثمان نموده و به تبلیغات بین المللی دست بزند و حمایت جلب کند. به نظر می رسد بزرگترین اشتباه دولت نوری مالکی در آن شرایط (که تمام توجهات به سمت مسائل داخلی ایران و جنبش سبز جلب شده بود)، درگیری نظامی با اعضای رده پایین مجاهدین بوده باشد. حرکتی که در همه جا تقبیح و محکوم شد و رجوی دست بالا پیدا کرد تا با تبلیغات وسیع حمایت کشورهای اروپایی را جلب کند. علاوه بر این، حضور بسیار پررنگ مردم در انتخابات سال 1388، بیش از هر زمان دیگری به جهانیان نشان داد که رجوی برای همیشه در ایران مرده است و مردم دیگر هرگز به کسانی چون او نیم نگاهی نخواهند انداخت و استراتژی جنگ و خشونت او را با تمام قوا ردّ کرده اند. چنین خیزش بزرگی که نشانگر پایان همیشگی رجوی بود و تمامی معادلات را می توانست تغییر دهد (و تغییر داد و از آن پس هم دیگر هیچ کشوری نتوانست و نخواست روی رجوی و فرقه اش به عنوان آلترناتیو سرمایه گذاری نماید)، با حرکت نابخردانه دولت عراق تحت الشعاع قرار گرفت و رجوی توانست یکبار دیگر با سوار شدن بر خونها خود را در عرصۀ سیاسی مطرح سازد و خبر مهمی برای خبرگزاری ها شود. در واقع رجوی همین را می خواست که لابلای حوادث موجود گم نشود و به فراموشی سپرده نگردد تا در این بین جانش به خطر افتد.

مسعود رجوی با دیدن اوضاع سیاسی در داخل به فکر سوء استفاده از موقعیت افتاده بود تا بتواند از این طریق نیز راهی برای خروج از مخمصه پیدا نماید. نامه نگاری ها به مجلس خبرگان رهبری و دفاع از آقایان موسوی و کروبی و دفاع از رهبری آیت الله منتظری (که تا همان زمان او را به تمسخر می کشیدند) و همچنین مقاله های پی در پی که رجوی از خاطراتش می نوشت، مجموعه تقلاهایی بود که برای به دام کشیدن جوانان ایران بکار می برد ولی تا به آخرین لحظه نتوانست حتا یک جمعیت ده نفری را به میدان بکشاند تا از او حمایت کنند و این در حالی بود که با یک فراخوان آقایان موسوی و کروبی گاه تا صدها هزار نفر به خیابانها می آمدند و این بیش از پیش پوشالی بودن ادعاهای سالیان رجوی مبنی بر حمایت 70 درصد مردم از ریاست جمهوری مریم قجر را اثبات می نمود. مریم و مسعود طی یکسال دهها فراخوان و درخواست برای جوانان ایران فرستادند تا آنان را به قیام فرابخوانند و نکته قابل توجه اینکه درست در زمانی فراخوان می دادند که خواسته جنبش نیز از قبل اعلان شده بود تا به این ترتیب بتوانند از یک طرف چنین فراخوانهای مسالمت آمیزی را به خاک و خون بکشانند و از سویی آنرا به نفع خود ضبط نمایند. با اینحال حتا یکبار نیز موفق به انجام آن نشدند.

با پایان یافتن اعتراضات خیابانی، رجوی نیز که دیگر نمی توانست به تنهایی جلوه نمایی کند، مجدداً به درون پناهگاه خود فرو رفت و یک دورۀ چندماهه را در سکوت گذرانید تا مجدداً نام او به فراموشی سپرده شود و حساسیت برانگیز نباشد.

سالهای 1389 و 1390: فروردین سال 1390 پلیس عراق برای بازپسگیری بخشی از اشرف وارد میدان شد و با توجه به هشدارهای پیشین بخش شمالی اشرف را به تصرف خود در آورد. در این حادثۀ خونین باز هم ارتش عراق مرتکب جنایتهایی شد که قابل پیشگیری بود و از قبل مشخص بود که باز هم رجوی بدنبال چنین خونهایی است تا بحث اشرف را بر روی میز سازمان ملل بیندازد. رجوی فرمان داده بود که به هرقیمت جلوی پلیس باید گرفته شود چون احتمال داده بود که ممکن است این حرکت در راستای دستگیری او باشد و این ترس بزرگ که از امکان اسارت خودش در دل داشت باعث شد که صدها نفر را به عنوان مأموریت روانۀ میدان و با وسایل ابتدایی همچون کلاخودهای پلاستیکی و تیرکمان و سپرهای چوبی و چماق با پلیس مجهز عراق درگیر نماید!. مصاحبه هایی که خود مجاهدین با برخی نفراتشان به عمل آورده بودند نمودار همین مسئله بود که برخلاف ادعای رهبران مجاهدین نیروهای عراقی وارد محلهای مسکونی نشده بوده اند و تنها بخش شمالی را که متروکه بود به اشغال درآورده بودند و مجاهدین به عنوان مأموریت به آن بخش اعزام و جلوی گلوله ها و خودروهای عراقی فرستاده شده اند. متأسفانه دهها تن دیگر از دختران و پسران مجاهد در این درگیریهای نابرابر و نابخردانه به کشتن داده شدند که اشرف برای شخص رجوی حفظ شود!

پس از این حادثه، برخلاف تصور مسعود و مریم رجوی که همچون سال 1388 انتظار حمایت سراسری مردم را داشتند، همه چیز به زیان آنان تمام شد و در عین محکومیت عمل نابخردانه دولت مالکی، دهها محکومیت علیه رهبری مجاهدین انتشار یافت و تمامی ایرانیان ضمن محکوم کردن دولت عراق، مریم قجرعضدانلو را مورد نقد و محاکمه قرار داده و رهبری سازمان را مورد حسابرسی قرار دادند که به چه علت هزاران مرد و زن ایرانی را در اشرف نگاهداشته و مورد سوء استفاده قرار می دهند؟ و به چه علت با وجود آگاهی از خطرات وسیعی که مجاهدین را در اشرف تهدید می کند و عراق جای زندگی برای مجاهدین نیست، حاضر نمی شوند نیروهای خود را به نقاط امنی که در آن بتوانند به مبارزات سیاسی ادامه دهند منتقل نمی کنند؟

البته اکثر ایرانیان و حتا دولت عراق به این نکته توجه نداشتند که علت اصلی این پایفشاری و اصرار بر ماندگاری اشرف نه مبارزه با جمهوری اسلامی و یا جلوگیری از نفوذ بنیادگرایی در منطقه، که دقیقاً به خاطر حضور مسعود رجوی در اشرف است و رهبری سازمان می داند که تعطیل شدن اشرف به معنای دستگیری و محاکمۀ شخص مسعود رجوی و دیگر مسئولانی است که طی سالهای طولانی حداقل حقوق انسانی هزاران زن و مرد را نقض کرده و در جنایتهای مسعود رجوی شریک هستند.

(در همین رابطه باید اشاره کنم به ماههای پس از اشغال عراق که مسئولین مجاهدین در نشستهای داخلی اعلام عمومی کرده بودند که احتمال دارد ما را از اشرف بیرون کنند که در اینصورت باید از اینجا برویم و در نقاط مختلف مستقر شویم. در همین راستا خودروهای مختلف نیز آماده شده بود و توجیهات لازم هم انجام گرفته بود که هر قرارگاه به نزد یکی از شیوخ عراقی خواهیم رفت و تحت حمایت آنان قرار می گیریم. ضمن اینکه حتا در مورد رفتن از عراق هم توجیهات لازم انجام گرفته بود که هدف نهایی اردن بود. بعدها که صحبت از خروج از عراق شد، صحبت از این بود که سه کشور باید تقسیم شویم و حتا در این رابطه نیز آمادگی هایی صورت گرفت.

آمادگی های فوق مربوط به زمانی بود که ارتش آمریکا اشرف را در اختیار گرفته بود ولی بعد از مدتی به ناگاه رهبری سازمان متوجه حقیقت بزرگی شد و آن احتمال بالای فروپاشی سازمان بعد از خروج از اشرف بود. مریم رجوی در سخنان خود به این نکته اشاره کرد که تعطیل شدن اشرف یک «فاجعه» است... کاملاً مشخص بود که این فاجعه چیزی نیست جز اینکه صدها مجاهد آزاد شده از اشرف به خاطر زندانی شدن و شکنجه های روحی و جسمی که طی سالها دیده بودند از آنان شکایت کنند و رهبری خود را به محاکمه بکشند و خود تشکیلات مجاهدین نیز بسرعت از هم بپاشد. این مسئله زنگ خطر را برای رجوی در آورده بود).

پس از حوادث فروردین 1390 در اشرف و بالاگرفتن موج محکومیتهای جهانی علیه سیاستهای مخرب و خونین رهبری مجاهدین بویژه از طرف ایرانیان، و همچنین اشراف و آگاهی از این موضوع که دیگر فرقۀ رجوی هیچ پایگاه توده ای در داخل ایران ندارد، تلاش وسیع دیگر توسط مریم قجر انجام گرفت تا بتواند حمایتهای بین المللی را برای حفظ اشرف در راستای نجات جان مسعود بدست آورد. در این رابطه فرقۀ مجاهدین با خرج میلیونها یورو، جیب تعدادی از سیاستمداران بازنشستۀ اروپایی و آمریکایی را پر نمود تا در چند سخنرانی خود آنان را مورد حمایت قرار دهند و از جامعه جهانی بخواهند تا اشرف را تحت نظارت خود قرار داده و آن مکان را برای رجوی امن نمایند. اما این خرجهای نجومی نیز نتوانست مریم قجرعضدانلو را از سرنوشتی که پیش رو داشت نجات دهد و همچنان فشارهای بین المللی برای قبول تعطیلی اشرف ادامه داشت و اینبار مریم را برآن داشت تا با خارج کردن نام خود از لیست تروریستی، جا پای خود را در آمریکا باز نموده و از این طریق بتواند توسط لابی های اسرائیلی به کنگره راه پیدا کند و خود را مبدل به یک کرزای یا چلبی دیگر کند و اعضای کنگره را متقاعد کند که تنها راه حمله نظامی به ایران است. وی تلاشهای وسیع دیگری برای اینکار آغاز نمود که از جمله خرجهای نجومی برای کشاندن سیاستمداران بازنشسته به میدان بود که تلویزیونها و خبرگزاری های بین المللی چون بی بی سی و سی ان ان آنرا افشا نمودند و مشخص شد که مریم آنان را با قراردادهای 25 تا 100 هزار دلاری به صحنه آورده است تا با کمک آنان مجاهدین را از لیست تروریستی آمریکا خارج کند. عدم استقبال ایرانیان از این گونه گردهمایی ها موجب شد که مجاهدین افراد بی خانمان خارجی را با دادن مقداری پول به میتینگهای خود بکشانند که خود افتضاح دیگری برای مجاهدین در برداشت. برای اینکار حتا تلویزیونهای سلطنت طلبانی چون شهرام همایون نیز اجاره شده بود ولی کارآیی نداشت.

در واقع پیروزی در این طرح می توانست نه تنها اشرف را دوباره برای رجوی احیا کند و موجبات ادامۀ اسارت افراد را فراهم کند، بلکه می توانست جنگ دیگری را در سرانجام داشته باشد. اما شکست مفتضحانۀ مریم در این پروژه چند میلیون یورویی او را وادار کرد تا به برای خریدن وقت، دست به دامان ترفندهای جدیدی شود.

مریم قجرعضدانلو با جمعبندی این مجموعه شکستها، به این نتیجه رسید که تنها راه ممکن قبول پیشنهاد جهانی برای تعطیل شدن اشرف و پناهنده شدن اعضای مجاهدین به کشورهای اروپایی است. البته اینکار نیز چیزی جز نوشیدن جام زهر برای رجوی نبود ولی وی هدف دیگری در سر می پرورانید. اولین هدف او خریدن زمان بود، به این ترتیب که طبق محاسبات او، سازمان ملل بایستی تا حدود یکسال یا بیشتر بدنبال ایجاد شرایط مناسب جهت مصاحبه با افراد باشد و این براحتی ضرب الاجل تخلیه اشرف را به چالش می کشید و بر روی میز سازمان ملل می انداخت. هدف بعدی و مهم او فراری دادن مسعود رجوی و تعداد دیگری از رهبران مجاهدین تحت پوش سازمان ملل بود به ترتیبی که در ادامه خواهم نوشت:

مریم قجرعضدانلو (چند هفته قبل) طی یک عقب نشینی آشکار، همانطور که در اطلاعیۀ بالا هم به آن اشاره شده اعلام کرد به درخواست وی، اشرفیان از حق پناهندگی خود در عراق گذشته اند! و بدین ترتیب رسماً اعلام کرد حاضر به مصاحبه و تعطیل شدن اشرف و فرستادن اعضای خود به کشورهای اروپایی و آمریکایی است!. پس از این اعلان رسمی برخی از سخنگویان فرقۀ رجوی نیز وارد میدان شدند تا این مسئله را آب و تاب دهند. از جمله افشین علوی سخنگوی مجاهدین طی سخنانی شرح داد که اعضای مجاهدین برای مصاحبه با کمیساریای عالی پناهندگان درخواست مکتوب نوشته اند... البته افشین علوی در ادامه اشاره نمود که 200 تن از اعضای مجاهدین دارای پاس و یا کارتهای اقامت در کشورهای اروپایی و آمریکایی می باشند و آماده هستند تا با هواپیماهای سازمان ملل به کشورهای مربوطه منتقل شوند!

افشین علوی از این افراد نام نبرد ولی (با توجه به اطلاعات و آشنایی دیرین از درون مناسبات فرقه) می توانم حدس بزنم که این آمار متعلق به بخشی از رهبران و مسئولین مجاهدین است که طی سالهای طولانی به اروپا رفت و آمده داشته و مدارک لازم را در این کشورها دریافت نموده اند (در همین رابطه باید به نمونه ای اشاره کرد که از دهان مهناز شهنازی فرماندۀ یکی از محورهای ارتش رجوی بیرون پریده بود. وی در یک نشست محدود گفته بود: ما که ترسی نداریم، خود من الان پاسم توی جیبم است و هر اتفاقی بیفتد پاس دارم پول هم دارم و می روم. البته سخن او باعث شوکه شدن برخی از فرماندهان پایین شده بود که مهناز شهنازی را متوجه قاف بزرگ خودش می کند و قضیه را تغییر می دهد) . با توجه به آخرین آمار دولت عراق در مورد کسانی که دستگاه قضایی عراق آنان را به دست داشتن در جنایت مجرم می شناسد که باید محاکمه شوند و رسماً به 200 نفر اشاره شده بود، می توان حدس زد که آمار مورد نظر افشین علوی شامل همان 200 نفری است که تحت پیگرد قانونی دولت عراق هستند!. نکته ای که در اینجا ابهام برانگیز است اینکه تا کنون آمارها تا حدود 1000 نفر را در بر می گرفت و پایین آمدن این آمار خود نشانگر همین واقعیت است که احتمالاً این 200 نفر همانها هستند که همۀ کارهای قانونی شان طی 9 سال گذشته انجام گرفته و بروز هستند در حالی که مابقی افراد که بدنۀ سازمان محسوب می شوند مدارک حقوقی شان در این سالها تمدید نشده است.

به این ترتیب، کاملاً مشخص می شود که طی این نه سال چرا مریم قجر و دیگر رهبران مجاهدین اینهمه نگران تعطیل شدن اشرف بوده و چرا در تلاش بوده اند هرطور شده پای سازمان ملل و آمریکا به میان بیاید و به هیچوجه حاضر نبودند با دولت قانونی عراق وارد مذاکره شوند. و اینکه اساساً چرا مریم عضدانلو مدام در تلاش بود تا از پلیس عراق شیطان سازی نماید و اجازه ندهد آنها در مکانی مستقر شوند که دهها سال ارتش صدام و بعد ارتش آمریکا مستقر بود و کارهای جاری اشرف را در آنجا دنبال می کردند.

و به این شکل دهها نفر را طی مدتی کوتاه وارد زد و خورد و درگیری با نیروهای عراقی نمودند تا تمامی شکافهای ممکن را بسته باشند و به نوعی اعضا را نسبت به پلیس عراق دچار کینه و نفرت و حس انتقام جویی نمایند. این همان شیوه ای بود که سالها قبل در جریان انقلاب ایدئولوژیک بکار گرفت تا زنها و شوهرها با هم در تضاد و نفرت باشند. یعنی آنها را در نشستهای عمومی بلند می کرد و از آنها می خواست علیه همدیگر صحبت کنند و یکدیگر را مورد اتهام قرار دهند که باعث دوری از رهبر عقیدتی شان شده اند...

با توجه به اینکه سران فرقۀ رجوی تنها نگرانی شان از تعطیل شدن اشرف به دست دولت عراق، دستگیری و محاکمۀ همین 200 تن از رهبران و مسئولان مجاهدین است، می توان گفت مریم عضدانلو تصمیم گرفته با چنین ترفندی راه را برای فراری دادن آنها هموار سازد و تنها سلاح باقیماندۀ او هم چیزی نیست جز وارد کردن همان کلاه آبی های سازمان ملل و انتقال سریع آنها با هواپیمای اختصاصی از درون اشرف به قلب اروپا!. در این راستا، وی حاضر شده تمام هزینۀ انتقال این افراد را هم شخصاً بپردازد و قبلاً هم به آن اشاره نموده بود. البته باز هم مهمترین هدف مریم، نجات جان مسعود رجوی است. نقشه ای که او دنبال می کند، خارج ساختن مسعود رجوی در بین این دویست نفر تحت حفاظت سازمان ملل متحد است، امری که تنها زمانی قابل اجراست که سازمان ملل بدون دخالت دولت عراق بتواند نیروهای مجاهدین را تعیین تکلیف نماید. اساساً مشکل مریم رجوی با دولت عراق همین مسئله است که نگذارد دست آنها به مسعود رجوی و کسانی چون فهیمه اروانی، مژگان پارسایی، احمد واقف و عباس داوری... برسد. چون این افراد اطلاعات مهمی در اختیار دارند که بسیاری از زد و بندهای مخفی را آشکار خواهد کرد. البته بعد از نجات این تعداد از مسئولان، دیگر برای مریم تفاوتی نخواهد داشت که بقیه به ایران بروند و یا در جای دیگری ساکن شوند و یا اساساً کشته شوند تا شاهدان جنایات او هرچه کمتر و کمتر باشند.

با توجه به آنچه گفته شد، دولت عراق باید کاملاً مراقب باشد که دوران پایانی پادگان اشرف به زد و خورد و خونریزی نیانجامد چرا که چنین پایانی دقیقاً به نفع رجوی خواهد شد و پای سازمانهای بین المللی را به میان خواهد کشاند و مسعود رجوی سوار بر فرش خون دهها و صدها انسان بیگناه، خواهد توانست براحتی خود را از این دام که سالهاست گیر افتاده و بخاطرش خونهای زیادی را بر زمین ریخته است برهاند و تنها چیزی که برجای می ماند محکومیتهای جهانی علیه دولت عراق است و دیگر هیچ. و این هم پایان ماجرا نیست چرا که ریخته شدن خون عده ای بیگناه که خود قربانی سیاستهای رجوی هستند، مردم ایران را نیز دلگیر کرده و قلبهای بسیاری نسبت به دولت عراق تیره خواهد گشت. مهمترین کار دولت عراق در این شرایط گسترش اقدامات سیاسی برای فشار جامعه جهانی بر مریم قجرعضدانلو است تا وی را همانطور که مجبور کردند به تعطیل اشرف رضایت دهد، ناچار کنند به خواسته های قانونی دولت عراق جهت انجام کارهای قانونی تشکیل کیس و پرونده های حقوقی تن دهد و اجازه دهد دولت عراق به طور آرام و قانونی شرایط لازم برای مصاحبه کمیساریای عالی پناهندگان را مهیا سازد. این مسئله چیز جدیدی نیست و کل نفرات جداشده و ساکن در تیف (کمپ آمریکاییها) همین مراحل قانونی را از سر گذراندند و برای تک تک آنان پاسهای موقت تشکیل داده شد تا بتوانند در عراق تردد داشته باشند و مراحل قانونی خود را با کمیساریای عالی پناهندگان و یا صلیب سرخ به پیش ببرند.

همۀ هموطنان عزیز از همین الان و قبل از اینکه دوباره خون دهها و صدها تن از فرزندان این آب و خاک بر زمین ریخته شود و قربانی ترفندهای رجوی و سیاستهای خشونت بار او شوند، بایستی اقدامات خود را در این راستا آغاز کنند و اجازه ندهد رهبران فرقۀ رجوی باز هم با خونریزی خود را از مهلکه بیرون ببرند. لازم است هموطنان عزیز به هرشکل که می توانند از سازمان ملل و دیگر ارگانهای حقوق بشری بخواهند تا با فشار آوردن به مریم قجرعضدانلو که تنها به نجات شوهر و رهبر عقیدتی خود می اندیشد و می خواهد همه را فدای نجات او نماید، از او بخواهند دست از سر ساکنان پادگان اشرف بردارد و اجازه دهد آنان آزادانه و بدون کانالیزه کردن مسیر توسط رهبرانشان، با دولت عراق و سازمان ملل رابطه بزنند و برای زندگی خود تصمیم بگیرند. فشار آوردن به مریم عضدانلو، تنها راه درست جلوگیری از وقوع یک فاجعه دیگر در اشرف است چرا که دولت قانونی عراق بعد از 9 سال هشدار دادن اراده نموده تا اشرف را برای همیشه تعطیل نماید و کش دادن این موضوع توسط مریم و مسعود رجوی در حالی که خودشان بارها قبل از سقوط صدام گفته بودند اگر در عراق امکان مبارزه مسلحانه نداشته باشیم ماندن ما حرام است... و عراق پناهنده نمی پذیرد... و عراق جای مبارزه سیاسی و زندگی نیست...، کاملاً هدفدار و تنها بیانگر ترس آنان از افشای جنایتهای شان و دستگیری و محاکمۀ بین المللی این مسعود رجوی به جرم برده داری و آزار جنسی و جسمی و روحی زنان و دختران و دیگر افراد و نیز جنایت علیه بشریت و نقض انواع آزادی های فردی و جمعی است.

حامد صرافپور
1 نوامبر 2011

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

صدام حسین را بهتر بشناسیم!

مهدی خوشحال

01.11.2011

 http://iran-fanous.de/middle/312-Khoshhal-ShenakhteDadam-01,11,2011.htm

 

به گمانم بعضی ها صدام حسین را نه مثل اربابانش که به تازگی به شناخت تازه ای از او نائل آمده و به یاد دیوانگی هایش افتاده اند، بلکه حتی بهتر از خود صدام حسین، او را می شناختند و آنان کسانی نبودند به جز قربانیان به ناحق این نظام سراسر فریب و جنایت و خیانت که حتی مهمان را در خانه اش قربانی می کرد. قربانیانش، چوبی که خوردند، رنج و عذابی که کشیدند و در عوض افشاء و اعترافاتی که کردند، بسا عمیق تر و شفاف تر از آنچه بوده است که هم اکنون و پس از مرگ صدام حسین، افشاء و اعتراف می شود!

 جالب است که پس از سه دهه همکاری اربابان و نوکران صدام حسین با وی، که او را در طول این ایام در چندین جنگ بزرگ و سرکوب بی وقفه مردم یاری دادند، هفته گذشته ارگانهای اطلاعاتی آمریکا، از اسراری خبر دادند که صدام حسین در نشست های سری خود با اطرافیانش، دچار توهم و غرور و ماجراجویی بوده است، او حتی در جنگ ایران و عراق، حامیان غربی اش را به حمایت از ایران متهم می کرده و دلیلش را چنین برشمرده بود، چون زنان ایرانی سوار ماشین های آمریکایی می شوند و زنان عراقی از این امر ابا دارند، بنابراین آمریکایی ها از دولت ایران علیه عراق، حمایت می کنند!

جالب تر این که صدام حسین در طول زمامداری اش از این هجوها و مسخره بازی ها و دیوانگی ها زیاد داشته است، که از همین پتانسیل و دیوانگی هایش استفاده می شد تا او را در همه جنگها ترغیب کنند، تا جایی که النهایه تاریخ مصرفش پایان برسد و توجیه حذفش ضرورت یابد.

واقعیت این است که صدام حسین از میان همه رهبران دیکتاتور عرب که سرهنگ قذافی را از همه دیوانه تر می خواندند، از قذافی هم دیوانه تر بوده است که طی سه دهه حکومت ننگینش، بدون جنگهای داخلی و خارجی به سر نبرده بود. او فرزند و شاگرد میشل افلق بود، میشل افلقی که در تاسیس حزبش، ایرانیها را با مگس برابر دانسته و با این تز، حزب بعث و حاکمیت صدام حسین را بنا نهاده بود.

اما پرسش اینجاست، اگر صدام حسین تا این حد به هجو و خرافه و دیوانگی رسیده بوده، پس چرا آن همه اربابان غربی و عربی، در جنگ و حاکمیت از او حمایت می کردند تا بتواند در طول چند جنگ و سه دهه حکومت، بیش از دو میلیون جان انسانها را قربانی بگیرد؟ پرسش دیگر این که، اگر او دیوانه بوده، پس چرا نوکران عراقی و ایرانی اش از او تبعیت می کردند، به ویژه نوکران ایرانی اش که به کمک ساز و برگ همین دیوانه و قوای پوشالی شان، می خواستند به تهران برسند و الگوی حکومت بعث را پیاده بکنند و دقیقاً نقش صدام حسین را در رهبری بازی بکنند.

چرا چنین مسایلی آن هم از جانب ارگانهای اطلاعاتی و پژوهشی در آمریکا، در طول زندگی و حکومت این دیوانه، برملا و آشکار نشد تا حامیانش در همکاری بیشتر با وی، شرمگین شده و نوکرانش از نوکری با او ابا ورزند؟

منظورم النهایه وقتی چنین اطلاعاتی دال بر شخصیت روانی دیکتاتوری وجود دارد و جز این هم نمی تواند باشد، افشای چنین حقایقی که کم است و زیاد نیست، می توانست به روشنگری و آگاهی مردمی بیانجامد، مردمی که در مقابل حکومتش بایستند، به ویژه حقایق می توانست به قربانیان این نظام کمک کند تا کمتر به دامش گرفتار آیند.

ولی باز هم افشای چنین حقایقی آن هم چنین موقعیتی که آمریکا و متحدان غربی اش سرگرم سرنگونی سایر دیکتاتورهای کشورهای عربی هستند، تنها به عنوان توجیه عملکردشان در سرنگونی دیکتاتور بغداد است و اگر فراتر از این و جدی می بود، می بایست آمریکا و اروپا و سایر متحدینی که در سرنگونی صدام حسین، دیکتاتور بزرگ منطقه همکاری داشتند، هم اکنون بقایا و یا دولت کنونی عراق را متقاعد به تاوان غرامت و خسارت به قربانیان صدام حسین می کردند. منظور به آن قربانیان ایرانی است که حتی در سرنگونی این دیکتاتور نقشی را ایفا نمودند اما النهایه سود را دیگران بردند و زیان را خودشان! لهذا با این حساب باید اذعان نمود که داستان پیچیده و پر رمز و راز صدام حسین، اربابان، نوکران و قربانیانش، هنوز در پس پرده ابهام و لاینحل باقی مانده است!

 

"پایان"

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خطاب به همه سازمانهای حقوق بشری، صلیب سرخ، عفو بین الملل، دفتر سازمان ملل و تمامی انسانهای شریف و بشر دوست!

 

 

همایون کهزادی

31.10.2011

 

در جواب به موضع گیری دولت عراق در رابطه با جابجایی و بستن قلعه اشرف، بار دیگر مریم عضدانلو سر دسته تروریستی فرقه رجوی، برای اسیران در قلعه آماده باش جنگی اعلام کرد و خطاب به آنها گفت، ما به هیچ عنوان حاضر به خروج نیستیم و تا آخرین قطره خون از اشرف دفاع میکنیم. این یک طرح قتل وعام توسط مریم رجوی برای اسیران دربند رجوی است. چرا کسی به کمک این اسیران نمی شتابد. آیا جان این اسیران برای کسی اهمیت ندارد، چرا به مریم عضدانلو اجازه میدهید طرح عملیاتی برای قتل وعام اسیران طراحی کند. او میگوید که این کار ایران است. در صورتی که ایران هیچ دخالتی در این کار ندارد. ولی مریم برای اینکه همه را از زیر تیغ بگذراند، آن را به پای ایران میگذارد و به اسیران میگوید کاری کنید که پرونده ما به خوبی بسته شود. چرا، به این جانی و تروریست اجازه میدهید اسیران دربند را به کشتن دهد؟ چرا! مگر آنها بنده خدا نیستند؟ چه گناهی کرده اند که باید اینطور به فرمان یک جانی و تروریست کشته شوند؟

لذا از شما ارگانهای حقوق بشری و همچنین سازمان ملل و صلیب سرخ میخواهم که جلوی فعالیتهای این جانی و تروریست را گرفته و به کمک اسیران برای خروج آنها از قتلگاه رجوی اقدام کنید. زیرا جان اسیران برای این جانیان هیچ اهمیتی ندارد. اگر شماها نماینده های واقعی مردم و نماینده های حقوق بشری هستید، پس چرا در برابر توطعه های مریم عضدانلو سکوت کرده اید؟ همین الان! فردا دیر است. تا مریم رجوی طرح شوم خود را عملی نکرده است، به کمک این اسیران و ناراضیان بشتابید!

 

 همــــــــــــایون کـــــــــــــــهزادی

31/10/2011 پاریــــــــــس

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تجلیل مردگان قبل از مرگ برای تجلیل از آنها بعد از مرگ

 

 

بهزاد علیشاهی، کانون وبلاگ نویسان مستقل ایرانی، بیست و نهم اکتبر 2011
http://www.cibloggers.com/?p=7850

 

بیماری به دلایل مختلف در بدنه و راس سازمان مجاهدین خلق شیوع فراوانی دارد , از بیماری خونی و تیروئید مزمنی که گریبان مریم رجوی را گرفته و او را مجبور به مصرف مستمر قرص کنترل خون و مزوتراپی و عمل و معالجه و درمانهای مختلف برای رفع پف کردگی زیر چشم ناشی از این بیماری نموده تا بیماری کهنه کمر و روده در مسعود رجوی و بسیاری بیماریهای روحی و عصبی وانواع سرطانها در بدنه سازمان و مسئولین رده پایین این فرقه که همه حاکی از یک بحران نهفته در این فرقه است , بحرانی که سازمان را بطور فیزیکی به سمت نابودی میکشاند ,بحرانی حادتر از ضرب العجل تعطیلی اشرف , این مشکلات در بدنه سازمان بخصوص بدنه مستقر در عراق دلایل مختلفی دارد , دلایلی مثل عصبیتها و استرس های ناشی از زندگی فرقه ای , نداشتن راه درست رابطه جنسی و در عوض مسائلی مثل خودارضایی و….. و محرومیتهای جسمی وکاری وفروخوردن خشم و حتی حرفهای این افراد بعلاوه کهولت سن و رسیدگی نکردن به روحیات شخصی و فردی هر کس به اسم انقلاب ایدئولوژیک و نبود فضای عاطفی و عشق و علاقه و دوستی.

در مسئولین بالاتر هم ناکامی های مستمر سیاسی و شکستهای ایدئولوژی و استراتژی ترس و بحران تشکیلاتی و بی آیندگی باز هم بعلاوه کهولت سن موجب این بیماری ها شده است .سازمان مجاهدین در قبال بیماری این دو دسته برخوردهای مختلف و متناقضی دارد , در یک سو رسیدگی پرهزینه و دائمی برای بیماری مریم رجوی و عمل های مکرر و پرهزینه پوست و دندان و زیبایی و عمل پرهزینه مهدی ابریشمچی با اجاره یک بیمارستان بطور کامل برای دیسک کمر و یک عمل ساده دیگر و از سوی دیگر اجازه ندادن به اعضای پایین تر در اشرف برای انتقال به خارج از اشرف برای درمان و سوق آنان به سوی مرگ برای مظلوم نمایی از اجساد آنها و کسب حمایت حقوق بشری.

در این میان مرگ مخالفان به دلیل همین شرایط برای سازمان ضربه سنگینی بود اجساد کسانی مثل مهدی افتخاری نه به درد مظلوم نمایی میخورد و نه باعث تحریک و تهییج اعضا میشد و حتی باعث سرخوردگی و سئوال در نیروها و مردم هم شد. این تجربه نشان داد که باید هرکس قبل از مرگ در سیمای فرقه حاضر شده و به تجلیل از سازمان بپردازد تا بتوان از جسدش سود برد و بعد از مرگ به تجلیلش پرداخت.

امروز بیماران جواب شده برای نمایشات اینچنینی و اعترافات تلویزیونی قبل از مرگ به صف شده اند ؛ هادی روشن روانی که با وجود بیماری و ضعف حواس با کمک پرومتر در برنامه ارتباط مستقیم حاضر شد نمونه بارز این سوء استفاده سازمان در خصوص بیماران است .

از دیر باز اضافه کردن آماربه اصطلاح شهدای سازمان یکی از دغدغه های اصلی این فرقه بوده است تا جایی که شخص مسعود رجوی در یکی از نشست ها در پاسخ به کسی که قصد خودکشی داشت گفت که کسی که کشته میشود حتی با انفجار آبگرمکن و یا در یک سانحه, شهید است چون برای مبارزه به صفوف مجاهدین پیوسته ولی اگر در اعتراض باشد و کسانی هم دیده باشند این مرده روی دست سازمان میماند و باعث ننگ سازمان است . همین طرز تفکر سازمان بود که باعث شد قتل بسیاری از مخالفان را به صورت سانحه یا در جنگ صحنه سازی کند تا هم مخالف را از بین برده باشد و هم شهیدی به آمارش اضافه کرده باشد. امروز هم سازمان بجای کم کردن تنش ها و قوانین فرقه ای بیماری زا وبجای اجازه رسیدگی های پزشکی قصد دارد از بیماران شهیدانی خوب و والا بسازد , شهیدانی که در فیلم یادبودشان خواهیم دید چطور چند روزی قبل از مرگ به دفاع جانانه از سازمان پرداخته اند .

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد