_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

kanoon@iran-ghalam.de

info@iran-ghalam.de

www.iran-ghalam.de

اگه ترا دوست داشته باشم گناهه؟

بياد مينو

 

 

محمود رستمی، بغداد، بیست و سوم نوامبر 2011

http://www.iran-interlink.org/fa/?mod=view&id=11077

 

(آقای رستمی، خانم عبداللهی و آقای فریدونی)

 

فکر ميکنم سال 72 يا 73 بود من آنموقع 26 سالم بود توپچي تانک بودم و تعميرکار هم بودم گاها براي انجام تعميرات سيستمهاي برقي برجکها به تانکها سر ميزدم يک روز به من گفتند که برم روي يکي از تانکهاي خواهران کار کنم هميشه از اينکه روي تانک اونها کار کنم دافعه داشتم نه بخاطر خودشان بخاطر اينکه خيلي آدم را ميپاييدند بحث انقلاب بود و از اين که يک موقع مردي با زني رابطه پيدا کند ميترسيدند ما آنموقع ها فکر ميکرديم اين بخاطر اعتقادات سازمان و رعايت شرعياته و خودمان هم از اينکه مارک نخوريم رعايت ميکرديم و تا آنجا که ميشد از اين رابطه ها فاصله ميگرفتيم ولي بعضي اوقات مجبور بوديم و اينرا هم خودشان ميگفتند .

من آنروز رفتم سراغ تانکي که گزارش شده بود خراب است تانک تحت فرماندهي خانمي بود به اسم مينو فتحعلي اورا مدتها بود ميشناختم ولي هيچ رابطه خاصي با او نداشتم سلام کردم و گفتم که به من گفته شده بيام روي تانک شما کار کنم گفت ميدونم من از او خواستم که به نفرات تحت مسئوليت خودش بگه که تا وقتي من توي تانک کار ميکنم کسي وارد تانک نشه گفت باشه من حواسم هست وقتي رفتم توي تانک هرچه نگاه کردم ديدم اصلا اين اشکالاتي که گزارش شده بود واقعي نيست و تانک مشکلي نداشت بازم ذهنم جايي نرفت و پيش خودم گفتم حتما از ناشي گري بوده اين اتفاق گاها ميافتاد ميخواستم از تانک خارج بشم که ديدم مينو خودش وارد تانک شد من کمي خودم را جمع و جور کردم و به او گفتم خواهر اشتباه شده بود اين تانک مشکلي نداره و اگر کاري نداريد من برم او گفت کمي صبر کن چندتا اشکال خورده ريز هم هست که حالا که اينجايي انها را هم رفع کن فضاي برجک تانک خيلي تنگ و محدود و اصلا جايي براي اين نيست که دو نفر توي آن راحت باشند من واقعا کمي ميترسيدم به چند دليل يک اينکه من آنموقع رزمنده بودم يعني اينکه ايدئولوژي سازمان را قبول نداشتم و اين را رسما اعلام کرده بودم و موضع گرفته بودم فکر ميکنم تقريبا 20 نفري در کل سازمان مثل من بودند که الزاما همه هم اعتقادات مشابه نداشتند ولي وجه مشترک اين بود که مجاهد نبودند و اين افراد نسبت به بقيه مجاهدين بيشتر تحت نظر بودند دوم اينکه مدتها واقعا سالها بود که تنها با دختر يا زني صحبت نکرده بودم و احساس تشويش داشتم سوم هم اينکه خيلي از اين ميترسيدم که مبادا کسي سر برسه و تحليل ناجور بکنه و من هم نتونم ثابت کنم که هيچ نيت بدي نداشتم اين نکته را هم بگويم که از نظر سازمان هر گونه ارتباط اينچنيني آلوده به کششهاي جنسي محسوب ميشد و اصلا خارج از اين در ادبيات مريم و مسعود مفاهيم ديگري وجود نداشت آنها ميگفتند هر گونه رابطه و حتي احساسي از جنس عواطف يعني ضد مبارزه يعني زندگي طلبي يعني خيانت به رهبري و خون شهدا و..............................(ببخشيد که زيا حاشيه ميرم ولي فکر مکنم بدونه اين توضيحات موضوع کمي عجيب و گنگ ميشه )

خلاصه شروع کرد بعضي اشکالت خورده ريز را به من نشان دادن که واقعا هيچ ربطي به کار من و تعميرات نداشت مينو زني بود 30 ساله يا بيشتر فکر ميکنم 5سالي از من بزرگتر بود بسيار مهربان و خاکي بود ويژگي خاص اون اين بود که خيلي راحت بود و اصلا اهل حساب کتا ب نبود من احترا م خيلي زيادي براي او در دلم حس ميکردم البته ناگفته نماند که چشمان زيبا و گيرايي داشت هيچوقت آنروز رافراموش نميکنم از يکطرف دلم ميخواست پيش او باشم از طرفي هم همش دنبال بهانه بودم در برم .

او قسمتي از تانک را به من نشان داد که خوب کار نميکرد اين هم بدليل کثيفي بود من که داشتم روي آن کار ميکردم پشتم به او بود ولي با تمام وجودم اورا حس ميکردم تا اينکه يکدفعه دستم را گرفت و کمي جابجا کرد و گفت بزار من هم ببينم چکار ميکني از شما چه پنهان مثل چغندر سرخ شدم و تقريبا ميلرزيدم هرگز در تمام عمر تشکيلاتي ام چنين احساسي را تجربه نکرده بودم خيلي هول شدم و تقريبا خودم را گم کرده بودم او متوجه حال من بود و فوري دستش را کشيد نميتونستم به چشماش نگاه کنم سرم پايين بود گفتم اگه اجازه ميدي من برم او هم کمي ترسيده بود به من گفت که من نميخواستم ناراحتت کنم ببخشيد من گفتم اگر اجازه بدي بعدا با تو صحبت کنم و الآن برم گفت هرطور دوست داري من هم آمدم بيرون و رفتم آسايشگاه تمام آن روز و روزهاي بعد به لحظه اي که دستش را روي دستم ديده بودم فکر ميکردم دلم ميخواست اين احساس را بتونم براي هميشه داشته باشم ولي جرات اين را نداشتم که چيزي به او بگم بعد از آن هميشه و همه جا سنگيني نگاه اورا حس ميکردم تا اينکه يک روز يکي از برادرا آمد پيش من و گفت محمود خواهر مينو با تو کار داره گفت که جلوي ترابري منتظره تو ايستاده من با شوق زيادي رفتم توي راه مستمر تلاش ميکردم پيش بيني کنم که الآن ميخواد به من چي بگه و من چه جوابي به او بدم احساس خيلي شيريني بود خيلي دلم ميخواست بفهمم که واقعا من را دوست داره يا اينکه اصلا همه داستان يک تصادف و ناخواسته بود د ر عين حال هم هي به خودم ميگفتم که محمود هول نشو خبري نيست يک وقت خر نشي پيش قدمي کني ببين اگه بفهمند از اين فکر و خيالا به سرت زده تو رو ميبرند سيم کشي ميکنند ( اين اصطلاحي بود بين برادرا , يعني ميبرند سرويس ميکنند ) آمدم جلوي ترابري ديدم کنار يک جيپ لندکروز ايستاده سلام کردم لبخند زيبايي داشت من واقعا نميتونستم زياد توي چشماش نگاه کنم سرم را پايين انداختم و گفتم با من کار داشتيد گفت آره ميخواستم بروم پمپ بنزين ولي گواهينامه ام را نياورده ام لطفا اين ماشين را براي من بيار من گفتم باشه چشم و سويچ را خواستم او سويچ را داد ولي خودش هم توي ماشين نشست در بين راه من ساکت بودم و او گاها سؤالات کشکي ميکرد مثلا ميگفت محمود ميتوني تا پمپ بنزين دنده عقب بري يا .......... من هم تلاش ميکردم خيلي جدي جواب بدهم و انگار نه انگار که ميفهمم من را سر کار گذاشته دلم ميخواست تا پمپ بنزين هزار کيلومتر بود و حالا حالا نميرسيديم در برگشت بين راه به من گفت نگه دار و من زدم کنار بعد يکدفعه چهره او خيلي جدي شد و گفت تو ميخواستي با من حرف بزني هر چي ميخواي بگو من نفس عميقي کشيدم و تلاش کردم به خودم مسلط باشم به او گفتم خواهر من واقعا و صادقانه تو رو دوست دارم واز اينکه پيش شما باشم خيلي خوشحالم ولي حقيقت اينکه ميترسم من مطلقا ظرفيت برخورد سر اين مسائل را ندارم اگر کسي بخواد فردا سر دوست داشتن تو مرا س ج کنه ميزنم به سيم آخر تو ميدوني که من رزمنده هستم و نسبت به مجاهدين اين رابطه ها براي من خيلي حساستره واسه همين ميخواستم بگم اولا بخاطر اينهمه اعتماد و لطفي که به من داري واقعا سپاسگدارم ثانيا باور کن هرگز نسبت به تو احساس آلوده اي نداشتم و از ته دلم دوستت دارم هميشه برق نگاهت مثل بارون نوازشم ميده اما به من حق بده که از اين رابطه فاصله بگيرم

کمي ساکت بود و بعد گفت خوب دير شده بنظرم بريم من هم ماشين را روشن کردم و راه افتاديم در بين راه هيچ حرفي نزد من هم همينطور نگران بودم که مگر حرف بدي زدم ولي ترجيح دادم که من شروع نکنم وقتي رسيديم مقر جلوي ترابري ماشين را پارک کردم و سويچ را دادم به او و پياده شدم او تشکر کرد و من هم رفتم سر کار خودم چند روزي با او هيچ تماسي نداشتم و تلاش ميکردم سر راه او سبز نشوم اما ميدونستم که تموم نشده تا اينکه يکروز کارگر شام بودم و بايد کارهاي آماده سازي شام را انجام ميدادم رفتم به قسمت ظرفشويي ولي احساس کردم کسي پشت سرم آمد توجه نکردم تا اينکه مرا صدا زد برگشتم ديدم خوشحال به نظر ميرسه خيلي خوشحال شدم بازم چندتا سؤال کشکي کرد مثلا بلدي اشکنه درست کني ؟ من فقط به چشماش نگاه ميکردم مثل اينکه دنبال چيزي بودم ايندفعه اون سرش را انداخت پايين بعد خيلي آروم گفت محمود (اسم من را خيلي شيرين صدا ميکرد ) من ميخواستم بگم که ا گر به احساسات تو شک داشتم هرگز با تو حرف هم نميزدم ولي حرف اصليم اينه که من هم تو رو دوست دارم و اصلا هم نميترسم باشه بايد هوشيار بود قبول دارم ولي چرا ميخواي از من فرار کني در صورتي که صادقانه حرف ميزني و من هم حس ميکنم مثلا اينکه من ترا دوست داشته باشم گناهه ؟ من فقط گوش ميکردم داغ شده بودم دلم ميخواست داد بزنم . جيغ بکشم دلم ميخواست هميشه براي اون پاک و قابل اعتماد باشم احساس ميکردم دنيا خيلي قشنگ شده واقعا با همه وجودش تمام عواطف خودشرا نثار من کرد بعد به من گفت چيزي نميگي بغض اجازه نميداد حرف بزنم فقط نگاهش ميکردم برق خاصي توي چشماش بود بعد هم مثل يک فرشته با مهربوني و وقار گفت سخت نگير من هم بلد نيستم اشکنه درست کنم و رفت.

حدود 7-8 ماه هر فرصت پيدا ميشد با حرف ميزدم از همه جا میگفت. از زندان،خانوادش، من هم هميشه از مادرم براي اون تعريف ميکردم يا از اردوگاه اسرا خيلي دل نازک بود و فوري اشکش در ميومد. البته اينموقع ها هم خيلي قشنگ ميشد ولي هميشه تلاش ميکردم اون رو بخندونم گاها هم الکي قهر ميکرد خلاصه براي دوست داشتن يک انسان کامل بود واي اگه من مريض ميشدم خفه ميشدم تا خوب بشم ول نميکرد من هميشه هوشيار بودم که از خودم ظرفيت نشون بدم و هيچ وقت خطا نکنم اما اون اهل اين حساب کتاب ها نبود گاها چيزهايي ميگفت من فيوز ميپروندم مثلا يک روز به من گفت دلت ميخواست دختر بودي گفتم نه بعد گفت چيه از زاييدن ميترسي؟......... گفتم از اين ميترسم بمونم ترش بشم گفت اشتباه ميکني ترشي مردا خيلي ترسناکتره !

يک روز خانم مرضيه آمده بود اشرف همه مارا جمع کرده بودند براي اجراي کنسرت توي اون جمعيت يکدفعه ديدم کسي با دست علامت ميده دقت کردم ديدم مينو ميگه بيا پشت جمعيت رفتم ديدم ايستاده يه گوشه پرسيدم نميخواي برنامه را ببيني گفت خودم برنامه دارم من ميرم توي خيابون تو با آيفا (کاميون نظامي در اشرف زياد استفاده ميشه ) بيا اونجا و اصلا هم منتظر نظر من نشد من هم با هزار ترس و لرز رفتم بعد با هم رفتيم جاده خبرنگاري 2ساعت با من حرف زد نفهميدم چه جوري گذشت. گير داده بود به من که يک چيزي بخون من خجالت ميکشيدم تا اينکه از رو نرفت و براش الهه ناز رو خوندم , خوشش اومد. لااقل اينطوري گفت. اين را هم بگم هر بار با هم يک جايي تنها بوديم يه چيزي خوردني براي من مياورد مثل شيريني يا ........(خواهش ميکنم نگيد پسره چقدر بيغيرت بوده واقعاانموقع تهيه اين چيزها سخت بود و الي خيلي دلم ميخواست بتونم به او هديه بدم )

تا اينکه چيزي که هميشه ازش ميترسيدم سراغم آمد موضوع اين بود که رفيقي داشتم به اسم فرزاد اون هميشه با سازمان مشکل داشت و تحت برخورد بود فرزاد دعوا کرده بود و اورا توي يک بنگال(کانکس)ايزوله کرده بودند. اين بنگال براي همين کار بود وقتي کسي در وضعيت تعيين تکليف قرار ميگرفت يکبار همه رفيقهاي او بايد سرويس ميشدند اين روش کار خيلي کثيف سازمان بود هدف هم اين بود که افراد از رابطه هاي دوستانه و رفاقت زده بشوند خلاصه فرزاد رفت بيرون وديگه من هيچوقت خبري از او نشنيدم ولي مرا هم صدا کردند که ببينند موضع من چيست

زني به اسم مهرانه که فرمانده اف ام ما بود با من برخورد ميکرد ولي دو مرد هم آورده بودند که اگر کار بجاي باريک کشيد آنها وارد بشوند من وارد اتاق شدم مهرانه بدونه مقدمه به من گفت که فرزاد را اخراج کرديم که من گفتم چه ربطي به من داره ؟ گفت آخر با تو خيلي رفيق بود من در جواب گفتم با خيليها رفيق بود و من هم غير از اون با خيلي هاي ديگر رفيقم ! خلاصه سر شمارا درد نياورم کلي مزخرف خرج من کرد من هم تا توانستم جواب دادم بعد يک کاغذ سفيد به من داد که درخواست کن که از سازمان اخراجت کنيم من به او گفتم وقتي آمدم براي تو نيامدم حالا هم هر وقت خواستم بروم از هماني که بايد درخواست اخراج ميکنم اين حرف خيلي به او بر خورد و داشت آتيش ميگرفت گفت تو مرا قبول نداري من گفتم بزرگتر از ترا هم قبول ندارم. اينجا آقايان وارد شدند ولي دست روي من بلند نکردند فقط صحنه فحش و فحشکاري شد و هر چه شايسته خودشان بود ميگفتند من هم هرچه لايق آنها بود گفتم ,

آخر سر مرا هم به بنگال بردند تا تعين تکليف بشوم درب بنگال را از بيرون قفل ميکردند و يک نفر را بيرون مراقب گذاشته بودند .

شب ساعت حدودا 10 بود من هم اعتصاب بودم و چيزي نميخوردم خيلي هم داغون بودم يکدفعه يک نفر درب زد تعجب کردم چون من نميتوانستم درب را باز کنم جواب ندادم دوباره زد و اين دفعه صدا زد ... محمود منم مينو اين صداي تنها کسي بود که داشتم تنها پشت و پناهم توي آن خراب شده به او گفتم چي ميخواي چرا آمدي اينجا حالا بايد غصه درگير شدن ترا هم بخورم گفت آره بخور چون درگير شدم بعد هم از زير درب يک کاغذ انداخت تو و التماس که ترا بخدا يه چيزي بخور من هم گفتم ترا به جان هر کس که دوست داري برو و کار را از اين خرابتر نکن او هم رفت ......

توي کاغذ نوشته بود که :

مرا صدا کردند که رابطه ات با اين پسره چيه ؟به اونها گفتم دلم براش ميسوزه و نميخوام اخراج بشه به من گفتند تو بااون رفيق شدي و برو هر چيزي سر او داري گزارش کن و بنويس, محمود اينها دنبال بهانه اند که ترا اخراج کنند به خدا اگر بري من ميميرم خواهش ميکنم برگه اخراج را امضا نکن بالاخره يه روزي اين داستان تموم ميشه.

کاغذ را توي زير سيگاري سوزوندم تا صبح بيدار بودم صبح يک نفر ديگه آمد توي بنگال و ايندفعه نقش پليس خوب را بازي ميکرد ميگفت ما تا حالا با تو مشکل نداشتيم هميشه از تو تعريف کردند هميشه سر انگيزه هاي انقلابي تو پشت سرت گفتند از نظر ما بين تو و فرزاد خيلي فرق هست تعهد بده که ديگه به سلسله مراتب بي احترامي نميکني و.............

من فهميدم که من را نميخواهند اخراج کنند و چيزي هم از من نداشتند فقط سر حرفي که به مهرانه زده بودم ظاهرا خيلي سوخته بود بعد هم به من گفتند از بنگال بيا بيرون و برو آسايشگاه.

رفتم سالن يک چيزي خوردم و برگشتم آسايشگاه و 12-13 ساعت خوابيدم فردا وقتي آمدم بيرون مينو را نديدم همه اش چشمم دنبال او بود روز بعد توي سالن او را ديدم باز هم يک کاغذ به من داد. ديگه اينطوري حرفهاشو ميزد. من هيچوقت به او نامه نميدادم ولي او اينکار را ميکرد. توي کاغذش نوشته بود که سازماندهي او را عوض کردند و قرار شده بره به يک قسمت ديگه ضمن اينکه به او گفتند که براي ماموريت ميروي خارج. من اصلا باورم نميشد که او را خارج بفرستند تا اينکه حدود يک ماه بعد من داشتم روي تانک کار ميکردم که ديدم يکي بالاي سرم ايستاده نگاه کردم ديدم خودشه خيلي خوشحال شدم ولي از طرفي هم عمد داشتم يک طوري از او فاصله بگيرم احساس ميکردم زيادي مايه دردسر او شدم به همين دليل خيلي گرم نگرفتم اما اون ميفهميد و خيلي مسلط بود به من گفت که محمود من فردا ميروم فرانسه و معلوم هم نيست که کي برگردم اومدم خداحافظي کنم. دلم ميخواست هرچه زودتر بره. يخ کرده بودم. هيچي واسه گفتن نداشتم. چشمام اينقدر پر بود که نميتونستم تصوير ش را راحت ببينم. او هم گريه کرد. دستش را با دستهاي گريسي و روغني خودم گرفتم و بوسيدم در حالي که ميلرزيد به من گفت براي من بمون. من هم گفتم من براي خودم موندم ولي اگه برم براي تو ميرم !

3 سال بعد از فرانسه برگشت آنوقتها در قرارگاه هاي مختلف پراکنده بوديم و من فقط يکبار اورا از دور ديدم و هيچ حرفي با او نزدم به دوري او عادت کرده بودم و بعد از او هم هرگز با کسي چنين رابطه اي را تا همين امروز نداشتم هميشه احساس متناقضي داشتم. هم دلم ميخواست ببينمش هم دلم شور ميزد تا اينکه در حمله امريکا کشته شد. از هزار نفر پرسيدم که مرگ او چطوري بود ولي هيچوقت جواب واقعي نگرفتم فقط هر چند وقت ميرفتم سر مزارش و به عکسش نگاه ميکردم و سؤال ميکردم که مينو به نظر تو بايد ميموندم يا ميرفتم !

وقتي از سازمان جدا شدم فهميدم که او مجروح شده بوده واین سازمان بود که آن زمان به او قرص سيانور داد و اورا کشت.

مينو اهل تهران بود متولد 1341 و 7سال در زندان اوين زنداني سياسي بود بعد هم توسط همسرش از طريق پاکستان به اشرف آمده بود اصلا ازدواجش بخاطر خروج بود همسر او در عمليات فروغ کشته شده بود .

خيلي وقتها در خلوت خودم ميشنوم که ميگه: "اگه ترا دوست داشته باشم گناهه؟"

من از سازمان جدا شدم با همه اين خاطراتي که نميتونستم جا بگذارم 22 سال از عمرم را آنجا بودم ولي به همه قول ميدم بخصوص به مينوي مهربون که هر کاري از دستم بر بياد ميکنم که ديگه دوست داشتنها گناه نباشه .

محمود رستمي بغداد


(زنده یاد مینو)

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

استاندار دیالی: حقوق بشر، اخراج مجاهدین خلق و حکومت قانون غیر قابل مذاکره

 

 

ایران اینترلینک

23.11.2011

 

روز دوشنبه بیست و یکم نوامبر 2011، هیئتی از نمایندگان گروگانهای اسیر در کمپ اشرف با مقامات استان دیالی عراق ملاقات کردند.

استاندار دیالی، دکتر عبدالناصر المهدوی به عنوان نماینده و سخنگوی مردم استان بوضوح اعلام نمود که:

اولا اخراج سریع و کامل گروه تروریستی مجاهدین خلق بعنوان دشمنان شهروندان استان دیالی قابل مذاکره نبوده و نیست.

ثانیا اعمال کامل قوانین کشوری و بین المللی در سطح استان دیالی قابل مذاکره نبوده و نیست.

ثالثا حمایت، رعایت و اعمال قوانین حقوق بشری هم بعنوان یک اصل در استان دیالی قابل مذاکره نبوده و نیست و ما آنها را به اجبار به ایران مسترد نخواهیم کرد.

وی افزود که تصمیمات کلی در این رابطه با دولت مرکزی عراق است ولی تا جایی که به استان دیالی بر میگردد، جایی برای مجاهدین خلق در این استان وجود ندارد. این موضوع به کرات و بخصوص توسط تمامی سران عشایر و مقامات محلی اعلام شده است. دکتر المهدوی همچنین ادعای حمایت برخی از مردم استان ازاین گروه را بعنوان تبلیغات بی پشتوانه مجاهدین خلق کاملا مردود دانست و گفت بعد از آنچه این سازمان علیه مردم عراق انجام داده است ادعای حمایت مردمی از این گروه هر چند کوچک هم باشد مطمئنا دروغی آشکار و تخیلاتی بی پشتوانه است.

سرتیپ عبدالامیر الزیدی، فرماندهی ارتش محلی و مسئول حفاظت از کمپ عراق جدید (سابقا اشرف) نیز در این دیدار گفت که وی تاکنون تعداد زیادی از کسانی که موفق به فرار شده اند را دیده است. آخرین دیدار وی با خانمی بود که با سینه خیز رفتن بمدت نیم کیلومتر توانست خود را به نیروهای عراقی برساند. وی گفت که ما شناخت کافی داریم و میدانیم که مشکل اصلی رهبران این گروه هستند و نه گروگانهایی که در داخل اسیر شده اند و تصریح کرد که در صورت دریافت فرمان، آمادگی های لازم را برای انتقال آنها به خارج کمپ تدارک دیده اند و این آمادگی ها شامل رعایت حداکثر احترام و حفاظت و امنیت و حقوق انسانی افراد است. وی افزود که خبرنگاران و سازمانهای حقوق بشری که خواهان حضور و نظارت بر عملیات باشند می توانند در جریان این عملیات حضور داشته باشند.

سرتیپ الزیدی اعلام نمود که در صورت دریافت دستور تخلیه کمپ، آنها سعی خواهند نمود تا از کشته شدن اعضای ناراضی و گروگانهای داخل کمپ بدست رهبران گروه مجاهدین خلق تا حد امکان جلوگیری کنند و اجازه تکرار صحنه های دلخراش قبلی را نخواهند داد. بنابر گفته های سرتیپ، بیشترکشته شدگان آوریل 2011 از مخالفین رهبری سازمان مجاهدین خلق بوده اند که با اصابت تیر به سر و یا قلبشان جان خود را از دست داده اند ولی رهبران سعی کردند تا واقعیات را و حتی شواهد و مدارک غیر قابل انکار موجود را تحریف کنند و از بین ببرند. وی گفت گزارش این واقعه به مقامات مسئول داده شده است تا بر این اساس پرونده قتل این افراد بدست گروگانگیرهای داخل کمپ بررسی و پیگیری گردد.

مسعود خدابنده به نوبه خود و از طرف هیئت از دولت عراق تشکر کرد و از استاندار، دکتر المهدوی و سرتیپ الزیدی درخواست نمود تا کمک کنند تا صدای خانواده ها و فعالان حقوق بشری بداخل کمپ رسانده شده و اطلاع رسانی ممکن به گروگانهای اسیر انجام گیرد. وی بر لزوم اطلاع رسانی در مورد حقوق قانونی افراد و حمایت های هایی که از آزادی آنها بعمل می آید در مقابل دروغهای رهبران فرقه و گروگانها تاکید نمود. مسئولین استان در این رابطه قول مساعدت دادند.

خانم عبداللهی نیز به نمایندگی از خانواده های متحصن درخواست کرد تا هنگام شروع عملیات انحلال کمپ رعایت های لازمه انجام گیرد تا حفظ سلامت گروگانها و فرزندان این خانواده ها از حداکثر اولویت برخوردار گردد.

خانم سنجابی (عضو سابق شورای رهبری مجاهدین خلق) که اخیرا توانسته است از داخل این کمپ به سلامت فرار کند در مورد آخرین تغییرات و اخبار داخل کمپ توضیحاتی دادند و همچنین به تشریح برخی از آماده سازی های نظامی و ترفندهای جدید رهبران مجاهدین خلق پرداخت. رهبران سازمان همواره بدنبال برنامه ریزی مقاومت های خشونت آمیز برای خونریزی و به کشتن دادن اسرای داخل کمپ هستند.

آقا و خانم محمدی از کانادا که از سال 2003 بدنبال نجات دخترشان از چنگال فرقه رجوی و کمپ اشرف هستند مدارک و شواهدی را ارائه نمودند که شامل حکم جلب تعدادی از سران سازمان در داخل کمپ می گردید. سرتیپ الزیدی دستور داد تا کپی این احکام برای بررسی و اجرای حکم به دفتر ایشان منتقل گردد.

دیگر اعضای هیئت:

خانم مهدیان که همسر ایشان اکنون بعنوان گروگان در داخل کمپ اسیر است. همسر خانم مهدیان از اسرای ثبت شده جنگ است که بصورت غیرقانونی توسط صدام به رجوی داده شده است.

آقای حسن عزیزی، عضو قدیمی و سابق و فعال حقوق بشر از هلند،

آقای عباس صادقی از آلمان که یکی از معدود کسانی بود که توانست در زمان صدام از زندان اشرف فرار کند.

آقای علی قشقاوی از آلمان یکی از کسانی که در زندان ابوغریب بعنوان ودیعه رجوی نگهداری می شد و در سال 2003 آزاد گردید.

آقای ابولفضل فریدونی که اخیرا توانست با موفقیت از کمپ فرار کند.

مطبوعات رسمی و شبکه های تلویزیونی کشور در این ملاقات که در فرمانداری دیالی برگزار گردید حاضر بودند.

در پایان این ملاقات کنفرانس مطبوعاتی برگزار گردید که در آن مواضع مقامات استان باطلاع عموم رسید. اخبار کنفرانس مطبوعاتی مقامات استان، همراه با مصاحبه هایی با اعضای هیئت، از شبکه های تلویزیونی و مطبوعات رسمی و سراسری عراق منتشر گردید.


 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سوزش رهبران مجاهدین از افشاگریها

 

 

حامد صرافپور، فریاد آزادی، پاریس، بیست و دوم نوامبر 2011
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Suzesh
%20Rahbaran%20Mo%20Az%20Efshagari.HTM

 

در پی افشای پی در پی ترفندها و سیاستها و اهداف شیطانی رهبری فرقۀ مجاهدین در جهت به کشتن دادن هزاران زن و مرد اسیر در اشرف و یا تمدید اسارت آنان برای سالیان دیگر، سایت رسمی مجاهدین به سوز و گداز افتاده و اقدام به نوشتن مطالبی علیه اینجانب (حامد صرافپور) نموده است:
http://www.iran-efshagari.com/index.php?option=com_content&view=
article&id=3843:infoir-efshagaricom&catid=8:2010-12-28-06-13-15&Itemid=7

 

گردانندگان سایت ایران افشاگر که حتا در این مقالۀ بشدت ضعیف و سرشار از اشتباهات نگارشی و املایی هم نتوانسته اند (از شدت هراس) به افشاگریهای اینجانب که طی دو هفتۀ گذشته بدان پرداخته ام کوچکترین اشاره ای بکنند، حقیرانه به موضوعات سه سال پیش پرداخته اند که در سایت «ایران باستان، آیندۀ درخشان» منتشر شده بوده است!. از گردانندگان این سایت باید پرسید که چرا بعد از سه سال یادتان آمده است که نگارنده فلان مباحثی را ذکر نموده ام؟ آیا واقعاً مشکل شما سخنانی است که سه سال پیش توسط اینجانب بیان شده است؟

سوآل اساسی اینجاست که چه چیزی باعث شده دست اندرکاران اینگونه سایتهای رسمی متعلق به فرقه به فغان آمده و به یاد سالیان پیش بیفتند؟ پاسخ را می توان در مطالب موجود در لینکهای زیر جستجو نمود که طی چند روز پشت سر هم در فیسبوک و چندین سایت دیگر انتشار یافت و پتۀ اینهمه داد و فغان خانم مریم عضدانلو را بر آب ریخت و نشان داد که در پس اینهمه گریه و زاری و اشک تمساح برای اسیران اشرف ریختن، چیزی نیست جز نگرانی ایشان برای حفظ جان همسر (و رهبر عقیدتی) ایشان که هم اکنون مانند بسیاری دیگر از دیکتاتورهای مادام العمر در سوراخ گیر کرده و بدنبال راهی برای گریز می گردد:

لینک مقالۀ «گذری بر نه سال پایفشاری مریم عضدانلو بر ماندگاری اشرف»:
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/
PayFeshari%20Maryam.HTM

لینک مقالۀ «و اما درخواست پناهندگی مسعود رجوی!»:
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Va%20Ama
%20Panahandegi%20Rajavi.HTM

لینک مقالۀ «پاسخ به آقای علی ناظر»:
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Pasokh%20Be%20Ali%20Nazer.HTM

آری، آنچه موجب شده که گردانندگان سایت ایران افشاگر به یاد سالهای گذشته بیفتند چیزی نیست جز برآب دادن پتۀ ترفندهای ریاکارانۀ مریم عضدانلو در ارتباط با اسیران اشرف که هیچ نیست جز دل نگرانی ایشان از «در خطر بودن» جان شوهرش و مهمتر از آن به محاکمه کشیده شدن وی به خاطر دهها سال جنایت و خیانت علیه مردم و حتا اعضای ایدئولوژیک خودش در درون اشرف.

در همینجا باید یکبار دیگر از خواهر گرامی مان مریم سنجابی سپاسگزاری کنم که با افشای واقعیتهای پشت پرده و با استناد به مجموعه فاکتهای زنده و غیرقابل تردید و انکار از درون اشرف، به زیباترین شکل ممکن بر توطئه ها و ترفندهای رنگارنگ مریم قجرعضدانلو تأکید نموده و اثبات کرده است که ایشان هرگز دلش بحال زنان و مردان اسیر اشرفی نسوخته و تنها و تنها نگران حال شوهر و رهبر خویش است و جان آن بی گناهان برایش پشیزی ارزش ندارد:

لینک به مقالۀ «رجوی کجاست؟» از خانم مریم سنجابی:
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Rajavi%20Kojast.HTM

لینک به مقالۀ «سراب آزادی زنان در فرقۀ رجوی» از خانم مریم سنجابی:
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Sarab%20
Azadi%20Zanan%20Dar%20Fergheh%20Rajavi.HTM

بله، راز و رمز مطالبی که سایت افشاگر بعد از سه سال به یاد آورده است چیزی جز این نیست که مطالب فوق بشدت ایشان را دچار لرزه و نگرانی کرده است. ولی باید به ایشان بگویم که حقایق را نمی توان برای همیشه در پس پرده نگه داشت و بالاخره این مسائل روزی آشکار می شد کما اینکه بسیاری چیزها هست که هنگام محاکمۀ شخص رجوی و دیگر سران مجاهدین افشا خواهد شد که امروز ما از آن خبر نداریم... باش تا شام دولتت برسد... هرچند که مدتهاست این شام فرا رسیده است و امروز آثار آنرا مشاهده می کنیم.

در رابطه با مطالب مندرج در سایت ایران افشاگر چند نکته لازم به ذکر است:

1-مقاله به نوشته هایی از من اشاره نموده و چنین گفته است:

((مأمور صرافپور وظیفه دارد كه در دفاع از آخوندها، می نویسد:«تحریمها فقط مردمی را تحت فشار قرار داده که شما مدعی آزادی آنها هستید و مدام برایشان اشک تمساح می ریزید؟))

جیره خواران سایت مجاهدین گویی هرگز از سخنان رهبر خود نیز اطلاعی ندارند که بارها در خود اشرف در نشستهای عمومی می گفت که: «تحریمهای وارد شده بر عراق تنها جان مردم را به خطر انداخته است و دهها هزار کودک عراقی را به کشتن داده است»... و گویا اساساً نمی دانند که در همان 12 سال تحریم همه جانبۀ کشور عراق، هرگز فشار جدی بر دولت و فرماندهان نظامی وارد نمی شد و آسیبها تنها مردم کوچه خیابان را هدف قرار داده بود که کودکانشان از شیرخشک نیز محروم بودند و بیمارانشان از داروهای بیهوشی هم محروم شده بودند که خود رجوی از این مسئله در فغان بود و اشک تمساح می ریخت و توی سر ما می کوبید که: «شما از همۀ امکانات پزشکی برخوردار هستید و مردم عراق حتا داروی بیهوشی ندارند»...

حالا چگونه و چرا مرا متهم می کنید که رجوی را بخاطر دفاع از تحریمها مورد نقد قرار داده ام؟ مگر خود رجوی تحریمها را در مورد عراق مورد نقد قرار نمی داد؟ آیا مردم ایران با مردم عراق متفاوت اند؟ آیا کودکان ایرانی انسان نیستند و با کودکان عراقی تفاوت دارند؟ آیا پدران و مادران و خواهران و برادران ما در ایران بخاطر به قدرت رسیدن شما بایستی زجر بکشند و با انواع تحریمهایی که هیچ گزندی به دارایی های نجومی دولتمردان نمی زند، به فلاکت کشیده شوند؟ شرم کنید ای مدعیان «خدا و خلق».

بله، من همچنان در دفاع از ملت بزرگی که در همین دوسال اخیر به زیباترین وجه استراتژی جنگ و خشونت و برادر و خواهر کشی شما را برای همیشه نفی نمود و به دنیا نشان داد که شما هیچ پایگاهی در میان مردم ایران ندارید، با افتخار می گویم که هرگونه جنگ و تحریم به زیان ملت ایران و به زیان تحقق دمکراسی در ایران است. حکومتی که با تحریم و جنگ بخواهد سرنگون شود، هرگز و هرگز به دمکراسی و به آزادی و به برابری و به استقلال سیاسی نخواهد انجامید و حکومت بعدی جز تحت نفوذ قدرتهای بزرگ قرار نخواهد گرفت، همچنانکه دیدیم بعد از سه دهه مبارزۀ مسلحانۀ مجاهدین، نهایتاً دست به دامان آمریکا و اسرائیل شده اند تا همچون چلبی و کرزای آنان را به قدرت برسانند...

2-این مقاله همچنان سخنان همیشگی خود را که سه سال پیش هم بارها در سایتهای مجاهدین تکرار شده بود اشاره نموده و گفته است:

((حامد صرافپور یكی از این مأموران اطلاعات بدنام آخوندی، فردی است كه در نیمه دوم سال 87 با دستور العملها و توجیهات جدید به فرانسه اعزام شد و به گردانندگان شعبه وزارت در فرانسه به نام«ایران باستان آینده درخشان» اضافه گردید. نامبرده به همراه سایر مأموران گشتاپوی ملایان در خارج كشور به‌عنوان یك مأمور وزارت اطلاعات دست‌ اندركار توطئه علیه مجاهدین و زمینه‌ سازی برای حمله و هجوم و كشتار ساكنان بی دفاع اشرف است. وی طی این سالها تلاش نموده كه با ارائه دروغهای ساخته و پرداخته وزارت اطلاعات، هدفهای رژیم آخوندی را برآورده نماید.))

به یاوه گویان دست آموز رجوی باید گفت: این سخنان را بارها و بارها تکرار کردید و پاسخ خود را با فرار پی در پی دهها تن از اشرف نشینان دریافت کردید، از زمرۀ این رها شدگان می توان به چندین تن از اعضای شورای رهبری مجاهدین اشاره نمود و همچنان هم ادامه دارد. مرا مأمور فلان وزارتخانه خوانده اید...، با جویبار جداشدگانی که هر روز از سوی اشرف به بیرون جاری می شوند چکار می کنید؟ طی نه سال بعد از اشغال عراق حدود 900 تن از همان مجاهدین از رجوی جداشده و یا با فرار خود را به بیرون رسانیده اند، الان جز چندتن که بخاطر منافع مالی و بخاطر دریافت هزینۀ انتقال به اروپا مدافع شما شدند که وضعیت آنان هم مشخص است، چه کسانی از آن 900 نفر مزدور و مأمور وزارت اطلاعات نیستند؟ تمامی فرماندهان مجرب نظامی پیشین شما که روزگاری خودتان آنان را در اشرف حلوا حلوا می کردید، بناگاه پس از فرار از اشرف مزدور و نفوذی از آب درآمدند!؟ آیا مردم جهان را می خواهید بفریبید؟ آیا مزدور بودن و مأمور بودن کسانی چون من می تواند واقعیتهای زشت و ضدانسانی و خیانتبار و جنایتبار رجوی را بپوشاند؟

قبلاً هم به شما اعلام کرده بود و دوباره یادآوری می کنم: لطف کنید و از شما تمنا دارم یک لیست از مزدوران و نفوذیان و مأموران و کارمندان وزارت اطلاعات که هم اکنون در اشرف زندگی می کنند را منتشر نمایید تا مردم ایران هم بدانند چه تعداد نفوذی و یا پادو و یا کارمند وزارت اطلاعات رژیم ایران هم اکنون در اشرف هستند، که بعد از فرارشان به حرفهای آنان گوش نکنند و همه را دروغهای وزارت اطلاعات محسوب کنند... فکر می کنم اینطور خیال خودتان هم راحت خواهد شد وگرنه مثل همیشه مضحکۀ دست مردم خواهید شد که چرا هرکس از اشرف فرار می کند و یا به افشاگری دست می زند مارک وزارت اطلاعات به او چسبانیده می شود؟...

اما مهم نیست، مرا صدبار دیگر مأمور وزارت اطلاعات بخوانید، اصلاً من یک مأمور بلندپایۀ وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی.... شما هرچه بگویید من هستم، یک عمر لقب منافق گرفتم، از غرب هم لقب تروریست گرفتم، و حالا هم مأمور وزارت اطلاعات... اما لطف کنید بگویید شما چه کسی هستید؟ مسعود و مریم رجوی چه کسی هستند؟

ای شیخ، هرآنچه گویی هستم/// تو آنچه می نمایی هستی؟

مسعود رجوی یک عمر در خدمت صدام بود و به گفتۀ خودش استخبارات عراق را مبدل به پتکی بر سر معترضان نموده بود و به صراحت می گفت: از این پس سیاست مشت آهنین را با معترضین در پیش خواهیم گرفت (برای اولین بار در نشست موسوم به حوض در پادگان شهری بهارستان، همان مجلس به اصطلاح شورای ملی مقاومت که جیره خوارانی چون کریم قصیم و مهدی سامع ووو در آنجا به دیدار مسعود نایل می گشتند!، این جمله را اعلام نمود)... و بعد هم چنین کرد و معترضان خود را به دست استخبارات عراق سپرد تا در ابوغریب مورد شکنجه و سختی قرار گیرند و نهایتاً به جمهوری اسلامی استرداد گردند (اسامی تعدادی از این افراد موجود است).... تفو بر تو ای چرخ گردون تفو! چه کسی به جمهوری اسلامی خدمت کرد طی این سالیان؟

بله این رهبری شما بود که یک عمر اطلاعات نظامی مملکت خویش را به صدام فروخت و دلار تحویل گرفت (و این در حالی بود که رسماً در نشست عمومی به ما گفته بود هرگز اطلاعات نظامی کشور خود را در اختیار عراق قرار نمی دهیم!) و همین شخص خیانتکار وقتی هواپیمای مسافربری نظامی به همراه تعدادی از فرماندهان نظامی در حال پرواز بودند، اطلاعات آنرا به عراقیان داده بود که در هوا مورد اصابت قرار دهند و بعد با شور و شعف در نشست عمومی مطرح نمود که ما این اطلاعات را به عراق داده ایم!!! مزدوری و خیانت تا به چند؟ بله مسعود رجوی اطلاعات مربوط به یک هواپیمای مسافربری نظامی را به استخبارات عراق داد تا فرماندهان نظامی جنگ (همان فرزندان این آب و خاک که خوب یا بد به دفاع از میهن خود برخاسته بودند و در جبهه ها سینه سپر کرده بودند تا خاکشان در امان بماند) را در هوا با موشک بزنند... این را خیانت و مزدوری می نامند یا اقدامات افشاگرانۀ ما را؟

راستی این رهبر شما نگفت اطلاعات مربوط به پروژه های اتمی ایران را چه کسی در اختیارشان گذاشته بود تا افشا کنند؟ آیا جز موساد بود؟ بعد از سقوط صدام، رجوی در خدمت چه کسانی قرار گرفت؟ جز موساد و پنتاگون و جناح جنگ افروز نئوکانهای آمریکایی؟ اطلاعات ایران را از آن پس به چه کسانی فروخت؟ ای خیانتکاران وطنفروش، مرا مأمور وزارت اطلاعات می خوانید؟ کدام عمل از نظر ملت های جهان خیانتبار است؟ آیا خدمت به وزارت اطلاعات کشور خودی را خیانت می نامند یا در خدمت سرویسهای اطلاعاتی بیگانه بودن و اطلاعات کشور را فروختن و فرزندان آب و خاک خود را به کشتن دادن؟ گیریم که من کارمند وزارت اطلاعات ایران، شما کارمندان کدام سرویسهای اطلاعاتی بوده اید؟ جز عراق و اسرائیل و آمریکا؟

3-مقاله همچنین با اشاره به یک قاچاقچی مواد مخدر که چندین بار به جرم داشتن مواد زندانی شده است، و به گفتۀ سران سازمان از نفوذی های رژیم در درون مجاهدین بوده است، تلاش نموده تا ارتباط مرا با وزارت اطلاعات مورد تأیید قرار دهد:

((در تاریخ 9اردیبهشت 88، علی پاك در نامۀ افشاگرانه یی در مورد شبكه وزارت اطلاعات در فرانسه به عفوبین الملل نوشت ، بدنبال قطع رابطه با مأموران اطلاعات آخوندها؛ با تهدید ازسوی سرگردگان شبكه وزارت اطلاعات در فرانسه والمان مواجه شد. وی در این نامه سرگشاده به تشریح جزئیات شبكه اطلاعات آخوندی در كشورهای اروپایی و عملكرد آنها علیه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران پرداخت و نوشت:«شبكه مزدوران توسط شعبه اطلاعات آخوندها در سفارت ایران در فرانسه اداره و تأمین مالی میشود. لجن پراكنی و جنگ روانی علیه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران نخستین اولویت ابلاغ شده از سوی وزارت اطلاعات آخوندهاست كه بر اساس آن بایستی با ایجاد یك تصویر ترسناك از اور سورواز، مردم ومقامات فرانسوی را ترساند» علی پاك نوشت:«مسؤلیت عناصر وابسته به رژیم در فرانسه برعهده كریم حقی (مقیم هلند) و جواد فیروزمند(مقیم فرانسه) است كه هر دو آنها به همان مإمور وزارت اطلاعات رژیم درفرانسه به نام علی وصل هستند و علی خطوطی را كه باید به پیش ببرند به آنها ابلاغ كرده و هزینه های ماهیانه آنها را می پردازد. وی با افشای نفراتی كه به كریم حقی وصل هستند از حامد صرافپور نیز نام برده بود كه دریك انجمن پوششی وزارت اطلاعات به نام ”ایران باستان – راه درخشان” فعالیت میكنند».))

به نظر می رسد اجیر شدگان سایتهای رجوی چیزی بیشتر این شخص معتاد را در چنته نداشته اند تا از او مأمور کا گ ب و جیمز باند تولید کنند و بعد از سه سال همچنان ناچارند اعتبار سخنان خود را از معتادان و قاچاقچیان و خلافکاران بدست آورند و گرنه وقتی کسی از ابتدای نوجوانی تا 42 سالگی در مناسبات و تشکیلات رجوی و در اشرف بسر برده باشد بایستی انبوه پرونده های مختلف «اخلاقی! و امنیتی!» در درون فرقه به جای گذاشته باشد و در نتیجه نیازی به اسناد و مدارک محرمانۀ یک خلافکار نباید باشد!. کافی است به گزارش نشریۀ مجاهد شماره 902 نگاهی بیفکنید تا کوته فکری و درماندگی سران فرقه را به خوبی درک نمایید:

در نشریۀ فوق که به تاریخ چهارشنبه 28 فروردین 1387 منتشر شده، می توان به خوبی از هویت شخص ذکر شده اطلاع پیدا نمود. در پایین تصویر عکسی از همین شخص نیز چاپ گردیده است. فکر می کنم شرح دیگری برای آن نیاز نباشد.

4-مقاله در مراحل پایانی اشاره نموده به اینکه:

((نتیجه عینی و مضمون و هدف سیاسی، فعالیت مزدوران وزارت اطلاعات از جمله حامد صرافپور، سرپا نگهداشتن رژیم ضدمردمی و ضدمیهنی و ضد اسلامی آخوندها و پوشاندن شكنجه ها و اعدام ها و سركوب ضدبشری مردم ایران است كه در شعار «مجاهدین از آخوندها بدترند» متبلور می شود. به همین دلیل مأمور حامد صرافپور وقیحانه و بر اثر شدت روشنگری و پیشرویهای مجاهدین در صحنه داخلی و بین المللی می نویسد:« گذشت زمان اینرا برایم اثبات نموده است که شما [مجاهدین] به حق جنایتکارتر و بنیادگراتر[از رژیم خمینی] هستید».))

البته وقتی جریان خیانتکار و جنایتکاری به انتهای استراتژی خشونتبار خود رسیده و شاهد شکستهای پی در پی باشد بایستی چنین مطالبی را هم بیان کند و انتظار دیگری نیست... اما به نظر می رسد سران فرقه همچنان در توّهم مبارزه با رژیم هستند و خود را محور مبارزه با این رژیم تلقی می کنند! فرقه ای که تا 15 سال پیش توان بسیج دهها هزار نفری ایرانیان خارج را داشت، در چند سال گذشته به دلیل افشاگری صدها جداشده، توان بسیج حتا 100 ایرانی را هم نداشته است و به ناچار با خرجهای نجومی خود، افراد بی خانمان و دیگر ملیتها را به تجمعات خود می کشاند... و در حالی که میلیونها نفر در ایران وارد تظاهراتهای مسالمت آمیز شده بودند، حتا ده نفر را نتوانست جهت انجام اعمال خشونت آمیز همیشگی خود در ایران بسیج کند... حالا اینگونه وانمود می کند که محور مبارزات مردم ایران است و ما جداشدگان با افشاگری های خود، این محور مبارزات!!! را تضعیف می کنیم و این موجب سرپانگهداشتن رژیم می شود!. توّهم بی پایان و عاری از هرگونه شرم و سرشار از پر رویی رهبری عقیدتی! را ملاحظه نمایید...

از رهبری مجاهدین باید پرسید که آیا تعدادی جداشده که آهی در بساط ندارند (و تنها اقدام آنان نوشتن خاطرات از درون اشرف است) و تمام زندگی خود به همراه سلامتی و جوانی خود را در طبق اخلاص در دستهای شما گذاشتند (تا به خیال واهی خود، آزادی و برابری و دمکراسی را به ایران بیاورید)، تا به این حد قدرتمند هستند که می توانند رژیم جمهوری اسلامی را «سرپا» نگهدارند؟ پس حتماً قدرت زیادی داریم که چنین می کنیم و در اینصورت چرا جداشده ها را با چنین قدرتی «وابسته و مأمور» وزارت اطلاعات می خوانید؟

و اما در مورد جملاتی که من در رابطه با جنایتکارتر بودن و بنیادگراتر بودن رهبری مجاهدین در قیاس با حکومت ایران نوشته ام، باید خدمت شما عرض کنم که متأسفانه این یکی دیگر نظر من نیست بلکه نظر تمام مردمانی است است که نوشته های ما را می خوانند و می شنوند و از حیرت انگشت بر دهان می گیرند. بله، هر ایرانی شرافتمند (و هر خارجی) که خاطرات و گفته ها و شهادتهای ما را شنید بشدت شگفت زده شد. و جای شگفتی هم دارد چرا که:

-جریانی که هر روز علیه جداسازی های جنسیتی رژیم شعار می داد، خود بزرگترین و شگفت آورترین جداسازی ها را در اشرف برقرار نموده است: پارک و موزه و بیمارستان و اتوبوس و خودروی سواری و مزار کشته شدگان و پمپ بنزین و هر چیزی که بتوان متصور شد...

-جریانی که از فشارها و محدودیتهای پوششی زنان در ایران سخن بر زبان می آورد، خود بزرگترین محدودیت را بر زنان اشرف تحمیل نموده است و رهبری آن به صراحت در نشست عمومی می گوید: «زن مجاهد اگر 90 ساله هم شود اجازه ندارد روسری خود را بردارد!».

-جریانی که شعار دفاع از کارگران می داد و مدعی بود رژیم کودکان را بکارهای سنگین وامی دارد، خود در قرارگاههایش کودکان زیر دهسال را به کارهای سخت و سنگین وادار می کند.

-جریانی که مدعی بود در ایران دمکراسی و آزادی وجود ندارد، خود بزرگترین نقض آزادی های فردی و جمعی را مرتکب شده است و هزاران نفر با بدون خواست خود وارد نشستهای ایدئولوژیک به عناوین مختلف «نشست عملیات جاری، نشست دیگ و دیگچه، نشتهای طعمه و سگ دعوا و شرم، نشست های غسل هفتگی» و امثال آن نموده و در آن به تمامی کرامات انسانی اشخاص تجاوز نموده است.

-جریانی که در بیرون مدعی سکولاریزم بود در درون مناسبات خود به اجبار انسانها را به طلاق ایدئولوژیک وادار می کند و به زور و تحمیل از آنها می خواهد تا در نمازهای جمعی شرکت کنند و از آنان گزارش نماز جماعت می گیرد! و از همگان می خواهد ولو در حال مرگ باشند در نشستهای ایدئولوژیک شرکت کنند و حتا در بیمارستان نیز نشست عملیات جاری برای بیماران می گذارد (نمونه زندۀ آن نگارنده می باشد که سه روز بعد از عمل جراحی دیسک کمر با وجود درد شدید به نشستی که توسط «خانم دکتر نفیسه» برگزار شده بود برده شدم که وسط نشست به دلیل لرزه های شدید دوباره به تخت بیمارستان بازگشتم...).

-جریانی که مدعی راه حل سوم و دمکراتیک است و 9 سال است اعلام می کند مبارزۀ مسلحانه را کنار گذاشته است، در درون مناسبات خود به افراد لباسهای نظامی می پوشاند و مدام تمرینات نظامی برگزار می کند و نوید می دهد که دوباره سلاحهای ما را بازخواهند گردانید....

می بینید در این رابطه که گفته ام فرقۀ رجوی جنایتکارتر و بنیادگراتر است اگر کم نگفته باشم زیاد نگفته ام و «رجوی حقیقتاً در جنایت و رذالت و خیانت گوی سبقت از همگان ربوده است». اما این تنها نظر شخصی من نیست بلکه نظر تمامی کسانی است که فقط یکساعت با آنها در مورد مناسبات فرقۀ رجوی صحبت شده باشد... پس، زیاد به خود زحمت ندهید که مرا به خاطر چنین سختی توبیخ کنید که در اینصورت بایستی تمامیت مردم ایران را توبیخ نمایید. اینجانب با هر جوان ایرانی در فضای مجازی و فضای حقیقی صحبت کردم و بخش اندکی از مناسبات درونی مجاهدین را برایش باز نمودم بشدت برانگیخته شد و به صراحت گفت که اینها از خمینی و طالبان هم بدتر کرده اند... رجوی به قدرت نرسید و چنین کرد، وای به روزی که به قدرت هم می رسید... آری این واقعیت درونی شماست و شما هم از افشای همین واقعیتها سوخته اید.

5-نکته ای دیگر هم ترجیح می دهم بیان کنم و آن چیزی نیست جز عکسهایی که گردانندگان سایتها و نشریات و تلویزیونهای مجاهدین از مخالفان و منتقدین خود در نشریات درج می کنند و از جمله همین عکسی که از من منتشر شده است. کمی با دقت بنگرید!

همینجا به گردانندگان اینگونه سایتها می گویم که: عکسهای بدتر از این هم برای تمسخر و برای بیان احساسات درونی خود می توانستید پیدا کنید، قبلاً هم چنین تصاویری از دیگر جداشده ها انتشار داده بودید تا به خیال خودتان، «خودِ عکس» حالتی تحقیرآمیز داشته باشد و دیگران به آن بخندند!... اما در مقابل، اینجانب تاکنون برخلاف شیوۀ شما عمل کرده و همیشه تلاش کرده ام عکسهایی با ظاهر کاملاً آراسته و شیک از مریم و مسعود به نمایش بگذارم، آیا می دانید چرا؟

به این دلیل کاملاً واضح که من برای نشان دادن چهرۀ زشت و فساد این اشخاص نیازی به توهین و تحقیرِ نام و عکس آنها ندارم... اصلاً ایدئولوژی من با شما 180 درجه متفاوت است. شما چون قدرت آنرا ندارید که به محتوای سخنان من گیر بدهید و به نقد آن بپردازید، و چون توان آنرا ندارید که در بحث و گفتگو من و دیگر جداشدگان را شکست دهید و یا تحقیر کنید و مورد اتهام قرار دهید، تنها کاری که می توانید بکنید انتشار تصاویری (به زعم خودتان) تحقیر آمیز از جداشدگان است (همانطور که به فرماندهان آمریکایی هم در مورد ما می گفتید که اینها اراذل و اوباش جنگ طلب هستند که به دلیل کنار گذاشتن مبارزۀ مسلحانه توسط ما! و به دلیل مخالفتشان با اشغال عراق توسط شما!، از فرقه جدا شده و به نزد شما آمده اند)، غافل از آنکه ابراز چنین مسائلی باز هم بیش از پیش هویت خود شما را زیر سوآل می برد که اگر اینها افرادی بی سر و پا و بی مقدار و از زمرۀ اراذل و اوباش هستند و بوده اند، اینهمه سال در بین شما چکار می کرده اند؟ و چرا آنان را گوهرهای بی بدیل خطاب می کردید؟

شما با انتخاب دلخواه عکسها و دفورمه نشان دادن آنها می خواهید ما را تحقیر کنید!... اما اینجانب دقیقاً بهترین عکسهای ظاهری مسعود و مریم را مورد استفاده قرار می دهم، چرا که در کنارش به روشن ترین وجه خوی زشت و غیرانسانی شما و ایدئولوژی خشن و نفرتبار و کینه توزانۀ متعفن شما را به نمایش می گذارم تا مردم هموطنم هرچه بیشتر با دورویی و ریاکاری و پلیدی افکار و خصلت شما و رهبری تبهکار شما آشنا شوند.

بله، من در کنار عکسهای آراستۀ مسعود رجوی و مریم عضدانلو (که طبق اخبار موثق دوستان جداشده، لباسهای خود را بر اساس الگوهایی از لباسهای شهبانو فرح طراحی می کرده است)، اندیشه های زشت ضدبشری و سرشار از کینه و نفرت آنها را به نمایش گذاشته و خواهم گذاشت تا بیش از پیش تعفن فکری آنان بر همگان آشکار شود. بله، نیازی به تمسخر شمایان با عکسهایتان ندارم، چون ایدئولوژی من با شما متفاوت است. آن عکس موجود در سایت شما نیز جز تفکر حقیر و متعفن شخص مسعود (که در کنارش دیده می شود) را به سخره نکشیده است.

6-بارها گفته ام و باز هم می گویم: اگر ظرفیت و توان آنرا دارید و اگر ذره ای حقانیت در وجود شما هست، یک بخش کوچک از سایتها و تلویزیون خود را به جداشده ها اختصاص دهید تا آنان نیز حرف های خود را بیان کنند و مردم خود قضاوت کنند که چه کسانی مزدور و دروغگو و ریاکار و خائن و جنایتکار هستند....

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هراس رجوی از معترضان عراقی مقابل اشرف

 

 

پویا افراسیابی، آریا ایران، بیست و یکم نوامبر 2011
http://ariairan.com/fa/?mod=view&id=11934

 

حضور معترضان عراقی در برابر پادگان اشرف و تاکید آنان بر تعطیلی اردوگاه،خواب طلایی رجوی برای ماندگاری در عراق را آشفته ساخت.اخبار گزارش شده توسط رسانه ها حاکی است، روز جمعه 18 نوامبر 2011 چند هزار عراقی زخم خورده از گروه رجوی در برابر پادگان اشرف دست به تظاهرات زده و خواستار اخراج و محاکمه سران و اعضای سازمان مجاهدین خلق شده اند.

در این تظاهرات همراه با قربانیان عراقی رجوی،تعدادی از خانواده های ایرانی که فرزندانشان در اسارتگاه اشرف بسر می برند نیز شرکت داشتند.خانواده هایی که بیش از دو سال است در برابر پادگان تجمع کرده و رجوی اجازه ملاقات با فرزندانشان را نمی دهد و آنان را مزدور می نامد!

در همین رابطه گروه تروریستی رجوی از پاریس گزارش کرد که این اعتراضات فرمایشی، وابسته به حکومت ایران بوده و عمدا بنام عراقی ها صورت گرفته است تا در اثر تحریکات آنان حمام خون جدیدی راه بیافتد.همین گروه چند ساعت بعد مدعی شد که طرح اعتراضی شکست خورده و فقط چند صد نفر شرکت داشته اند. پس از آن از زبان گروه های مستعار مجاهدین در عراق مدعی شد که همه عراقی ها به این تظاهرات اعتراض نموده و اینگونه تحرکات را محکوم کرده اند.و این در شرایطی است که اطلاعیه گروه های جعلی و مجهول الهویه ظاهرا عربی از پایگاه مجاهدین در اورسوراواز نوشته می شود!

هذیان گویی آشکار رجوی و هراس او از تجمع عراقی ها در مقابل پادگان اشرف،نشان می دهد که روزهای تاریک اسارتگاه مخوف این تشکیلات در عراق رو به پایان است.تیک تاک عقربه های ساعت و روزشمار پایانی عمر مجاهدین در عراق، ضربه مهلکی بر آنان وارد ساخته و بزودی قربانیان عراقی و ایرانی را از دست آنان نجات خواهد داد

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آیا سکوت و بی عملی وظیفۀ احزاب و شخصیت های سیاسی ایرانی در مقابل فاجعه ای است که بزودی در پیش است؟

 

 

نادر نادری، فریاد آزادی، هجدهم نوامبر 2011
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Sokoot%20O%20Bi%20Amali.HTM

 

آیا سکوت و بی عملی وظیفۀ احزاب و شخصیت های سیاسی ایرانی در مقابل فاجعه ای است که بزودی در پیش است؟

پاسخ فاجعه ای که توسط مریم و مسعود رجوی از پیش طراحی شده و رقم می خورد، آیا سکوت و بی عملی است؟

با احترامی که برای تمام احزاب و شخصیت های سیاسی ایرانی قائلم، اما با درک عمق فاجعه ای که در پیش رو است و وظیفه انسانی به من حکم می کند که به هر جای و هر کسی که امیدی هست که از این فاجعه جلوگیری کند دست به دامن شوم و با شناختی هم که از ماهیت و اندیشه رجوی ها دارم بدلیل بیست سال عضویت در آن سازمان، نمی توانم در مقابل این فاجعه بی تفاوت باشم و سکوت کنم که رجوی و بازی های سیاسی او دوستانم را به مسلخ ببرد.

دوستان، بدنبال ضرب الاجل دولت عراق و تصویب آن در دولت عراق برای تخلیه اشرف که با حمایت زیادی در خود دولت عراق برخوردار است، رجوی ها برای فرار از پاسخ گوئی و بر ملا نشدن خیانت ها و جنایت هایش در مقابل دولت عراق ایستاده و در مصاحبه هایشان در این روز ها در صورت عملی شدن ضرب الاجل دولت عراق دنیا را تهدید به راه اندازی حمام خون می کنند و فرمان خودکشی دسته جمعی همچون فرقه های مذهبی را برای اعضای باقی مانده در عراق را صادر می کنند، مثل فرقه خلخا یا دیوید کورش در امریکا که دنیا با یک فاجعه دردناک روبرو شد خودکشی دسته جمعی که این طبیعت فرقه های مذهبی است که رهبران برای بقای خود این کار را می کنند.

دوستان، تا الآن هم رجوی کم از فرزندان ایران زمین را فدای کیش شخصیت خود نکرده و از آن خونها تا الآن ارتزاق کرده است.

دوستان، فکر نکنم نیازی به شفاف سازی ماهیت رجوی ها باشد چون در این سالیان به اندازه کافی شناخت دارید، بهتر از هر کس دیگری. تا این جا ابهامی برای آینده نداریم.

دوستان عزیز، آیا سکوت شما بر اساس یک وظیفه است؟ آیا منطبق با اصول مترقی خواهانه و دمکراتیک وحقوق بشر شما است؟ آیا در آینده ایران جوابی برای این سکوت و بی عملی هست؟

دوستان عزیز، تا آنجا که به دولت عراق بر می گردد چه واقعی باشد چه غیر واقعی بعنوان یک کشور یک سری مجوزها و قوانین دارد که هر اقدامی برای تخلیه اشرف و هر برخوردی را موجه می کند تا الان هم هیچ کشوری چه اروپائی چه امریکائی قوانین ومجوزهای دولت عراق را رد نکرده چون منطبق با حق حاکمیت ملی آن کشور می دانند.

اما در طرف مقابل، یعنی رجوی ها هم از این فاجعه استقبال و روز شماری می کنند. اگر به مصاحبه های تلویزیونی نگاه کنید این روز ها صحبت از این است که درگیری با نیروهای عراقی را یک نعمت می دانند و شعار روزشان این است خطاب به دولت و نیروهای عراقی: بیا بیا بیا...

دوستان، بله نمی توان به دولت عراق برای صرف نظر کردن فشار آورد اما می شود که جلوی رجوی ایستاد که از طرح از پیش طراحی شده این فاجعه دست بکشد.

دوستان عزیز، آیا در صورت واقع شدن این فاجعه در آینده از شما نخواهند پرسید که چرا جلوی این فاجعه را نگرفتید؟ بله خواهند پرسید: شما که بعنوان شخصیت های سیاسی با نفوذ در خارج کشور می توانستید با ملاقات ها و موضعگیری ها و با شکستن سکوتتان خانم رجوی خالق این طرح خودکشی دسته جمعی را در تنگنا قرار دهید و جلوی این فاجعه را بگیرید، چرا این کار را نکردید؟

آقایون، آیا سکوت شما در مقابل این فاجعه ای که هم نزدیک است و هم حتمی، منطبق با اصول آزادیخواهانه و انسانی شما است؟

آیا پاسخی برای آینده دارید؟ آیا اصلا پاسخی برای آینده وجود دارد؟؟؟

هر کس می تواند در مقابل این فاجعه سکوت کند، اما چه بخواهیم چه نخواهیم با سکوتمان در این فاجعه با رجوی ها شریک خواهیم شد و باید پاسخ گو باشیم.

زنده باد ایران، زنده باد آزادی

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به عنوان یک ایرانی مخالف جنگ و جنگ طلبان هستم

 

 

میلاد آریایی

17.11.2011

 

این روزها باز هم ماشین تبلیغاتی جنگ طلبان براه افتاده و برای مسموم کردن فضای موجود صحبت از آغاز جنگی دیگر علیه ایران وایرانیان به میان آمده است و صحنه گردان این خیمه شب بازی تهوع آور شماری از رسانه‌های پلاک دار نشاندار غربی و منابع اسراییلی است.

از آن تهوع آور تر نقشی است که مزدوران فارسی زبان صدام حسین  یعنی مجاهدین به رهبری مسعود رجوی که نام ونشان شان ننگ هر ایرانی شرافتمند است ، اکنون در غالبی نو و جدید برای خود قایل می‌شوند و آرزو دارند صبح دمی رویایی از خواب برخیزند و« ارتش اسارت بخش ناتو» آنان را در بغل گیرد وبه پشتوانه سلاح های اسراییلی شاید بتوانند مردمان خود را آماج گلوله و بمب قرار دهند و در تهران بر مسند قدرت بنشینند. 

بواقع حماقت و شهوت قدرت تا کجا باید سراپای رجوی و همسر سوم اش را درربوده باشد که این چنین آشکارا رؤیاهای کودکانه خود را قرقره میکنند و آنرا به خورد نیروهای اسیر و گروگانهای شان میدهند.دم از بهار عربی میزنند و در چهارچوب پادگان 10در 10 کیلومتری اهدایی صدام حسین جز سرکوب اندیشه وعقیده و جز اختناق و مغز شویی چیزی در چنته برای همان نیروهای از جان گذشته‌شان ندارند.

سالیان گذشته و باز هم میگذرد و این تجربه تاریخی همچنان روشن و روشنتر خود را نشان میدهد که هیچ نیروی و قدرت قهر نظامی قادر نبوده و تاکنون نتوانسته دمکراسی رویایی را برای کشوری به ارمغان ببرد جنگ جویان و جنگ طلبان برای حفظ منافع حقیرخودشان است که با شیره مالیدن بر سر ملت‌ها منابع ونفت آنها را به یغما میبرند و در خلوت به ریش آنان میخندند.

کدام کشور بوده که توانسته به کمک قهرو نیروی سلاح روند دمکراسی در یک کشور را سمت و سو دهد از کوبا در آمریکای لاتین گرفته تا لیبی و عراق در خاور میانه ، مگر به نیروی سلاح به قدرت نرسیدند و روسای جمهور مادالعمر دقیقاً دراین کشورها نهادینه شده است ودقیقا درچنین سرزمین هایی بود که قدرت رنگ وبوی سلطنت را به خود گرفت و موروثی شد . 

رجوی هم مثل یکی دیگر از همین دیکتاتورها است البته از نوع کوتوله آن . او تصور میکند که قادر خواهد بود در قرن بیست ویکم و ارتباطات نوین مردمی چون مردم ایران را بفریبد و بر تخت سلطنت ناداشته تکیه زند.او فکر میکند دانشجویان و روشنفکران ایرانی معطل این مانده که کوتوله ای چون او که از قدرت تنها وابسته بودن را آموزش دیده است بیاید و برایش هورا بکشند غافل از اینکه یک پاپاسی هم برای افکار پریشان این مردک ارزش قایل نیستند و رد هر نوع وابستگی را اتفاقاً از رد خود او و افکار سرکوب گرانه اش شروع کرده اند.

او تنها میتواند درصحرای عراق آن هم به کمک دیکتاتوری چون صدام بر 3000 بخت برگشته حکم براند و آنان را مغزشویی کند و چون  دایی جان ناپلئون با شمشیر چوبی فرمان جنگ صد برابر صادر کند و اکنون همچون آن زبان‌بسته در گرداب عراق بدنبال راه نجاتی برای خود چاره بیندیشد  و فعلاً هم وغم اش این است که دولت عراق ضرب العجل اخراج آنان را عقب بیندازد تا شاید بتواند پس ازخروج کامل آمریکاییان خاکی بر سرش بریزد.

بنابراین سخن کوتاه کنم به عنوان یک ایرانی مخالف جنگ و جنگ طلبان هستم و هر مزدور فارسی زبانی که چون مجاهدین عادت دارند هر شب بغل یک قدرت خارجی شب را به صبح سر کنند تأکید و یادآوری کنم که تا حافظه تاریخی مردم ایران رؤیای ایرانی آزاد و آباد را درسر دارد  و  تا ایران و ایرانی برقرار و پایدار است،  آنان آب در هاون میکوبند و هرگزقادر نخواهند بود حتی بر یک دهات ایران حکم برانند ونقش کدخدای یک ده را نیز با خود به گور خواهند برد چه برسد که به کمک نیروی خارجی و ارتش ناتو قدرت را در ایران به دست بگیرند . این برداشت من از این جریان وابسته و ضد ملی است امیدوارم  تغییری غیرقابل تصور در تارو پود این جریان ضد ملی حاصل شود که عکس نظریه من ثابت شود .

 

میلاد آریایی

نوامبر 2011

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 تهدید تروریستی علیه جان خانم سلطانی را محکوم می کنم
 

 

علی جهانی

15.11.2011


در خبرها مطلع شدیم که چندی پیش چماقداران رجوی در آلمان جلوی خانه سرکار خانم بتول سلطانی او را تهدید کردند که دست از کارهای افشاگری ها و روشنگری ها و فعالیتهای حقوق بشری دست بردارد که خوشبختانه سرکار خانم بتول سلطانی با مقاومت شجاعانه خودشان جلوی چماقداران رجوی جواب دندان شکنی به آنان دادند.البته این کار چماقداران که مستقیما از مریم عضدانلو در اورسورواز دستور می گیرند تازگی ندارد و بارها جداشدگان از این سازمان را که در کشورهای مختلف اروپائی به فعالیتهای افشاگری و روشنگری علیه این فرقه و به فعالیتهای حقوق بشری اشتغال دارند مورد تعرض قرار دادند و این از دمکراسی خواهی از نوع فرقه گرایانه هست که تنها از اندیشه پوشالی فرقه گرایانه این گروه تروریستی بر می آید که هیچ اندیشه مخالف اندیشه خودش را نمی پذیرد
لذا می بینیم که علی رغم اینکه دم از دمکراسی خواهی و آزادی خواهی می زند و با ادعای دروغین می خواهد آزادی برای مردم ایران به ارمغان بیارد و علی رغم اینکه مدعی اینست که طرفدار رهائی زنان هست و زنان را در قلعه اشرف به صورت فرمالیستی در سطح فرمانده و شورای رهبری و حتی مسئول اول قرار داده ولی الان برای چندمین بار متوالی هست که به یک شیر زنی که با شجاعت از قعله اشرف فرار کرده و از قضا جزو شورای رهبری این فرقه بوده و حالا خودش را به دنیای آزاد رسانده و مشغول افشاگری و روشنگری علیه این فرقه مشغول هست تعرض می کند و این همان شورای رهبری کذائی و من درآوردی رجوی هاست که مریم خانوم ریئس جمهور ترشیده و مادام العمر می گفت می خواهد از شورای رهبری صفی تا تهران درست کند و حال که یکی از این صف سر از اروپا در آورده و دارد علیه جنایات این فرقه علیه زنان دست به افشاگری می زند  را تحمل نمی کند و مورد تعرض قرار می دهد ولی اینکه چرا در این شرایط سران فرقه دست به چنین اقداماتی می زنند به نظر من به چند دلیل می باشد
اولا اینکه این از ذات این فرقه بر می آید که تحمل هیچ اندیشه مخالفی را ندارد و در این شرایط هم از سر ضعف و استیصال مطلق دست به چنین اقدامات ابلهانه ای می زند که نه تنها سودی برای سران فرقه ندارد بلکه به ضررش هم تمام می شود دوما در شرایطی که سران فرقه با خرجهای کلان برای در آمدن از لیست تروریستی وزارت خارجه آمریکا کیسه گشادی دوخته بودند ولی با افشاگری ها و روشنگری های جدا شدگان و فعالین حقوق بشری برای پانزدهمین سال متوالی در لیست تروریستی وزارت خارجه آمریکا باقی ماند و حالا می خواهد دق دلی خودش را سر جدا شدگان در بیاورد و لذا دست به چنین اعمال ضد بشری می زند
سوما در شرایطی که مدت کوتاهی به پایان مهلت دولت قانونی عراق مانده هست که گفته تا پایان سال جاری میلادی این گروه تروریستی باید از اشغال قسمتی از خاک عراق تحت نام اشرف که از زمان صدام دیکتاتور سابق عراق و پدر خوانده رجوی در دست داشته دست بکشد و تا پایان سال جاری میلادی خاک عراق را ترک کند و لذا سران فرقه در چنین شرایط بن بستی که در آن قرار گرفته اند برای روحیه دادن به نیروهای وارفته و روحیه باخته مستقر در قلعه اشرف که در چنگال سران فرقه گرفتار هستند دست به چنین اعمال ضد انسانی می زند
در پایان ضمن محکوم کردن این عمل ضد انسانی فرقه باید به رجوی متذکر شوم که دیگر زمان این عربده کشی ها به سر رسیده و باید به فکر این باشند که بعد از پایان مهلت دولت عراق دست از ادامه اشغال قسمتی از خاک عراق دست بردارند و بساط فرقه گری خود را از عراق جمع کنند و باید به فکر پاسخگوئی به خلق ایران و عراق باشند که در این سالیان چه جنایاتی علیه شان مرتکب شده اند
به امید آنروز و به امید روزی که همه اسیران در قلعه اشرف آزاد گردند
 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

باز هم قلدر بازی تشکیلات رجوی در اروپا

 

 

سعید ناصری - پاریس

12.11.2011

 

در خبرها مطلع شدم که چماقداران رجوی در اروپا در اوج استیصال و سر خوردگی تمام و از سر ضعف و بد بختی ،شاید هم برای دلخوشی به سران دل شکسته و خسته فرقه و شاید هم برای روحیه دادن به نیروهای فرسوده و اسیر در زندان اشرف (کمپ اشرف) به خانه سرکار خانم بتول سلطانی حمله کرده و با تهدید و ناسزاگویی ایشان را تهدید کرده اند که دست از افشاگری خود علیه سران فرقه بردارد،اما خوشبختانه خانم سلطانی با شجاعت تمام در مقابل انها ایستادگی و مقاومت کردند و انها را عقب راند و در همین زمینه دست به افشاگری گسترده ای زدند.

 

ضمن درود به سر کار خانم سلطانی و تحسین شجاعتشان به ایشان تبریک میگویم وآفرین بر شما خانم سلطانی که اگر به قول مسعود رجوی و همسر سوم اش مریم عضدانلو در پادگان اشرف برای روحیه دادن به نیروه اصطلاح شیر زن را استفاده میکردند، من میگویم اگر یک شیر زن واقعی باشد آن هم شما هستید که این را در کارهایتان و در مقابل تهدید قلدران و شارلاتانهای رجوی نشان دادید ،درود بر شما و شجاعتتان باد.

 

من هم به عنوان یک شخص مستقل و مدافع حقوق بشر این عمل و هر عمل خشونت آمیز دیگررا محکوم میکنم.

اما سوال اصلی اینجاست چرا سران فرقه در همچین شرایط خطیری و در این برهه از زمان دست به چنین اقداماتی میزنند،این اقدامات چه دردی از تشکیلات رو به اضمحلال را دوا میکند.

 

در این شرایط اگر بخواهم به شکل خلاصه به ان اشاره کنم سازمان مجاهدین بسیج گسترده ای راه انداخته بود تا در امریکا و اروپا و پول های کلانی خرج کرد تا برای اینکه از لیست سیاه تروریستی امریکا بیرون بیاد اما بدلیل عملکرد سازمان در سالهای گذشته و حال و اقدام به عملیات های تروریستی و کارهای خرابکارانه ، مجدداً در لیست گروههای تروریستی وزارت خارجه امریکا باقی ماند واسم این فرقه و همدستانش برای هفدهمین سال متوالی در لیست باقی ماند و سازمان مجاهدین مجددا پذیرای  ضربه مهلک بار دیگری گردید ،این در حالی بود که سازمان برای بیرون امدن از لیست کیسه ای بزرگی دوخته بود که چند صباحی سر نیروهای خود در اشرف  را گرم نگاه دارد که دقیقاً عکس خواسته و تحلیل رهبری فرقه عملی شد و ضربه ای به پوزه مسعود رجوی خورد که  به شدت احساس سوختگی میکنند و میخواهند دق دلی خود را سر کسان دیگری همچون خانم سلطانی و نفرات فعال حقوق بشری که در اروپا فعالیت دارند، خالی کنند .

 

نکته دیگر که قابل تامل میباشد ضرب العجل دولت عراق برای بیرون کردن این سازمان از خاک عراق تا پایان سال 2011 است که این ضربه میتواند به عمر تشکیلات مخوف رجوی پایان دهد و  رجوی به شدت بهم ریخته و گیج شده است از طرفی میخواهد به نفرات داخل کمپ روحیه بدهد و از طرفی هم میخواد مخالفین اش را از بین برذه که بایستی گفت اقای رجوی این بار داستان فرق میکند  و مثل گذشته نیست، این بار نه تنها بایستی به خواست مردم عراق و دولت عراق تن بدهی و تشکیلاتت را جمع کنی بلکه بایستی پاسخگو خیلی از مسائل دیگر هم باشی بهتر این که خودت را اماده کنی برای پاسخگویی که سالیان سال به مردم ایران به جوانان ایران و مردم منطقه خیانت کردی الان وقت جواب دادن است.

 

به امید ازاد شدن نفرات اسیر در پادگان اشرف.

درود بر خانواده های مقاوم که الان ماهها در گرما و سرما دست از تلاش بر نداشته و منتظر فرزندان خود میباشند.

به امید نابودی تشکیلات مخوف رجوی.

 

سعید ناصری پاریس

12.11.2011

 

 

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد