_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________
" کانون ایران قلم"
وحشت از بلند گوها! (تنها چیزی که برای رجوی مهم نیست سلامت و جان مردم است. رجوی نماینده هیچ کس نیست)
ابوالفضل فریدونی، بغداد، بیست و نهم نوامبر 2011 http://www.iran-interlink.org/fa/?mod=view&id=11106
بعد از سقوط صدام حسین و اشغال عراق توسط آمریکا و همچنین خلع سلاح سازمان مجاهدین و محصور شدن اعضاء آن در قرارگاه اشرف ، شرایطی پدید آمدند که موجب شدند تا برخی از خانواده های اعضاء سازمان مجاهدین به دیدار عزیزانشان که سالها از سرنوشتشان بیخبر بودند امیدوار گردند و در نتیجه از فرصت پیش آمده استفاده نموده و برای ملاقات با فرزندان خود عازم اشرف شدند . ازآنجاییکه سران سازمان بعد از محصور شدن در قرارگاه ،بدنبال باز کردن راهی به بیرون بودند و میخواستند ارتباطشان را با خارج از اشرف برقرار کنند ، فکر می کردند که میتوانند از محمل این خانواده ها استفاده کنند و در پوش دیدار آنها با بستگانشان ، چند روزی آنها را در اشرف نگه دارند تا بتوانند روی آنها برای جذب و بکار گیریشان در جهت اهداف خود کار کنند ، فرماندهان اشرف می خواستند از این خانواده ها برای انجام برخی فعالیتهای مورد نظر در داخل ایران و یا حتی برای ماندن در اشرف و عضویت در سازمان سوء استفاده نمایند و از این رهگذر کیسه خود را پر کنند ، لذا تعدادی از خانواده ها را پذیرفته و به داخل اشرف بردند ؛ آنها برای اینکه بتواند روی خانواده ها کنترل و نظارت داشته باشند آنها را در هتل ایران اسکان دادند و یک یا دو نفر را به بهانه خدمت کردن به آنها ، کنارشان قرار دادند ؛ این افراد باید روزانه گزارش وضعیت هر خانواده و همچنین گزارش ریز ملاقات آنها با بستگانشان را به مسئولان مربوطه میدادند تا اولأ مشخص شود که آ ن خانواده چه میزان قابل اعتماد میباشد ، ثانیأ چقدر میتوان روی افراد آن کار کرد و اصلأ امکان جذب وبکارگیریشان وجود دارد یا خیر ، ثالثأ چه نوع مأموریت و کاری را میتوان رویشان سوار کرد ، رابعأ در ملاقات خانواده مورد نظر با بستگانشان چه صحبتهای میشد ، صحبتها مثبت بودند یا منفی ؛ لازم به ذکر است که تمام دیدارها و ملاقاتها ی این خانواده ها با بستگانشان باید در حضور همین افراد مراقب انجام میشد و از طرف دیگرهم بچه های اشرف که با خانواده های خود ملاقات میکردند باید هر شب گزارش ملاقات میدادند و ریز همه چیز را مینوشتند و بعد از رفتن خانواده هایشان از اشرف هم باید چند روز قرنطینه میشدند و باید گزارشی کامل از آنچه که در این چند روز ، حتی در درون و ذهن و ضمیرشان گذشته بود ، می نوشتند و به اصطلاح مختصات خود را میدادند و مشخص میکردند که الآن در چه نقطه ای هستند ، باید همه لحظاتشان را مینوشتند تا طبق گفته فرماندهان از آلودگیهای جامعه عادی و ضد ارزشهای بورژوازی که خانواده ها با خود آورده بودند و آنها در معرض مستقیم آن ضد ارزشها و آلودگیها قرار گرفته بودند ، پاک می گردیدند و باید در این گزارش از زندگی ابراز تنفر میکردند و مرزبندی خود را تیز و صریح با بورژوازی ، که مسعود رجوی آنرا تهدید اصلی هر مجاهد خلق میدانست ، اعلام میکردند و کاملأ صفر صفر می نمودند ، آنوقت بود که میتوانستند مجددأ وارد یگانهای خودشان شوند . بعد از انجام چند سری از ملاقاتها ، سران سازمان متوجه شدند که نه تنها نتوانستند تعداد قابل توجه ای از افراد خانواه ها را در دام خود بکشند بلکه این دیدارها تأثیرات بقول خودشان منفی و مخرب روی اعضاء گذاشته و در حقیقت نیروها را هوایی کرده است و علیرغم همه مراقبتها و قرنطینه ها و گزارشات صفر صفر ، تعداد نیروهایی که درخواست خروج از سازمان را میدهند و یا از اشرف فرار میکنند بطور چشمگیری افزایش پیدا کرده است ؛ به همین خاطر ترسیدند که اگر به همین منوال خانواده ها بخواهند وارد اشرف شوند و برای فرزندان خود از زندگی بیرون از اشرف و تغییر و تحولات انجام گرفته در جامعه بگویند ، زیرآب انقلابشان میخورد و بزودی اشرف از هم می پاشد ؛ لذا به بهانه اینکه این کاروانها را انجمن نجات رژیم راه انداخته و به همراه خانواده ها مأموران وزارت اطلاعات هم وارد اشرف میشوند ، دیگر خانواده ها را به داخل اشرف راه ندادند و بدین صورت پرونده دیدار خانواده های سری اول بسته شد. سازمان برای اینکه نشان بدهد با پذیرش خانواده ها برای دیدار با بستگانشان مخالفتی ندارد و همچنین بخاطر اینکه نمیخواست ارتباطش را بکلی با بیرون قطع کند ، برای دعوت برخی از خانواده ها یی که می شناخت و یا از قبل با آنها در ارتباط بود ، اقدام نمود و رسمأ هم اعلام کرد که فقط خانواده هایی را می پذیرد که خارج از تورها و کاروانها ی انجمن نجات ، به اشرف بیایند ؛ این روال تا زمانیکه آمریکاییها حفاظت اشرف را بعهده داشتند ادامه داشت و تعدادی از خانواده های مورد اعتماد سازمان به اشرف آمدند و برخی از نفرات حتی در اشرف ماندند. با انتقال حفاظت اشرف به نیروهای عراقی ، شرایطی که تا کنون بدلیل همکاری آمریکاییها با فرماندهان اشرف باب میل و دلخواه سران سازمان بود ، تغییر کردند؛ عراقیها اقدام به سرشماری ساکنان اشرف نمودند و رسمأ هم اعلام کردند که راه برای خروج اعضائی که بخواهند اشرف را ترک کنند باز است وسازمان نیز دیگر نمیتواند اعضاء جدیدی وارد اشرف کند و فقط حضور افرادی که تاکنون تعیین استاتو و سرشماری شدند در اشرف قابل قبول می باشد ، عراقیها حتی دیگر نام اشرف را هم برای قرارگاه قبول نداشتند و آنرا عراق جدید نامیدند . خانواده هایی که در این مدت همچنان پیگیر دیداربا بچه هایشان بودند و امیدشان را ازدست نداده بودند با رفتن آمریکاییها جان تازه ای گرفتند و با پیگیریهای فراوان و مراجعات مکرر به مسئولین عراقی توانستند مجوز دیدار عزیزانشان را از آنها بگیرند ، اما سران سازمان زیر بار نمی رفتند ؛ سرانجام با رایزنیهای زیاد وتحت فشار وسایل ارتباط جمعی و دخالت صلیب و یونامی ، فرماندهان اشرف به این خواسته تن دادند ، با این شرط که این دیدارها باید با نظارت آمریکاییها انجام شوند ، بدین ترتیب این سری از دیدارها در محلهایی که در بیرون درب اشرف برای همین منظور آماده گردیده بودند ، شروع شدند . بعد از ملاقات چند خانواده با بچه ها یشان ، فرماندهان سازمان از طریق گزارشات صفر صفرتعدادی از نفرات متوجه شدند که کیفیت این سری از ملاقاتها با سریهای قبل کاملأ متفاوت است ، حرف خانواده ها بیشتر حول خروج فرزندانشان از اشرف است و بنظر می رسد که این دفعه خانواده ها بیشتر برای نجات بچه هایشان از چنگال رجوی آمده اند ؛ اینجا بود که مسعود رجوی دستور قطع ملاقاتها را داد و دیگر اجازه نداد هیچ کس برای ملاقات با خانواده اش برود و دربهای اشرف را کاملأ بست . با بسته شدن دربهای اشرف پرونده ای دیگر از ملاقات خانواده ها نیز بسته شد ، اما داستان کماکان ادامه داشت و در حقیقت شکل پیچیده و تازه ای بخود گرفت ، خانواده ها در مقابل خودسری و شقاوت رجوی کوتاه نیامدند و سعی کردند از هر طریقی که شده با عزیزانشان در قلعه اشرف ارتباط برقرار کنند و حرف بزنند ، آنها توانستند با استفاده از بلند گوها صدای خودشان را به تمام نقاط اشرف برسانند ، حالا دیگر دربهای بسته اشرف نمی توانستند مانع ورود آه و ناله مادرانی شوند که بی وقفه فرزندانشان را صدا میزدند وآنها را به آغوش گرم و مادرانه خود فرا می خواندند ، دیگر دربهای بسته نمی توانستند مانع رسیدن فریاد پدران سالخورده و دردمندی شوند که برای نجات بچه ها یشان، آنها را تشویق به فرار از قلعه اشرف میکردند ، دیگر هیچ چیز مانع حرف زدن برخی از رها شدگان اززندان اشرف نبود که بی مهابا دست به افشای چهره واقعی و زشت و کریه رجوی می زدند و واقعیتهای پنهانی را که بسیاری از ساکنان اشرف از آنها بیخبر بودند برملا می کردند. ترس و وحشت تمام وجود مسعود رجوی را فرا گرفته بود ، فضای بسته و تاریکی را که سالها سعی کرده بود با دروغ و دغل و فریب و ریاء برای نیروهای در بند خود ایجاد کند و آنها را در بیخبری مطلق از اوضاع و احوال دنیای بیرون نگه دارد ، بوسیله چند خانواده شجاع و جسور و خستگی ناپذیر که فقط تعدادی بلند گو دراختیار داشتند در حال شکسته شدن بود ، نوامیس ایدئولوژیک ! و گوهران بی بدیل ! رجوی در معرض پیامهای حق وحقیقت خانواده ها قرارگرفته بودند ومی رفتند تا چشم و گوش باز کنند و سر از همه چیز در بیاورند ، همان چیزی که رجوی اصلأ نمی خواست ، گویی که تمام پایه های سیاست و ایدئولوژی و تشکیلاتش به لرزه در آمده بودند و او کاملأ عاجز و ناتوان شده بود ؛ اینبار دیگر رجوی کاری رو به بیرون نمی توانست بکند در نتیجه مجبور شد بحث خانواده ها و بلند گوها را علیرغم میل باطنی اش روی میز همه ساکنان اشرف بیاورد، او طی چند پیامی که در همین خصوص فرستاده بود ، گفت : الآن تهدید اصلی هر مجاهد خلق خانواده اش میباشد ، از الآن به بعد خانواده هایی که به اشرف می آیند دیگر خانواده ما نیستند بلکه مزدوران و مأموران وزارت اطلاعات هستند ، دیگر نباید به آنها خانواده گفت بلکه آنها ناخانواده هستند. او همچنین دستور داد که همه مجاهدین باید از این بحث عبور کنند و بین خودشان و خانواده هایشان مرزی عبور ناپذیر بکشند ، او حکم داد که گوش کردن به صدای بلندگوهای خانواده ها بی مرزی مطلق است و بر مجاهد خلق حرام میباشد . رجوی گفت : بحث عبور از خانواده یک بحث معمولی و کم اهمیت نیست بلکه یک بحث ایدئولوژیک است ،همانطور که همه شما در بند الف انقلاب ، زن را طلاق دادید وآنرا استفراغ خشک شده نامیدید ، الآن هم باید خانواده را طلاق بدهید وآنرا خانواده الدنگ بنامید. بدین ترتیب نشستها و بحثها ی مطول و کشداری همراه با پروژه نویسیها و پروژه خوانیها شروع شدند ، همه افراد باید گزارش پروژه میخواندند و فرماندهان و همچنین سایرین را به اقناع میرساندند که از بحث عبور کردند ، این بحث حتی شامل آندسته از اعضاء سازمان که در کشورهای دیگر بودند هم می شد و حتی کسانیکه تمام اعضای خانواده شان در اشرف بودند نیز باید خود را مشمول بحث میدیدند و پروژه میخواندند ، در واقع رجوی با این کارش می خواست یک تیر و دو نشان کند ، از طرفی آنهایی که خانواده هایشان بیرون از اشرف بودند را مجبور می کرد تا قید پدر و مادر و برادر و خواهر و فرزند خود را بزنند و دیگر هیچ وابستگی و ارتباطی با هیچ کس در خارج از سازمان نداشته باشند تا هرگز هوس رفتن به آغوش گرم خانواده به سرشان نزند ؛ از طرف دیگر آنهایی که همه کسانشان در اشرف بودند را کاملأ با خانواده هایشان بیگانه می کرد تا در صورت فرار یکی از اعضاء خانواده ، بقیه هم نخواهند از اشرف بروند . او میخواست با دیوار کشیدن بین اعضاء سازمان و خانواده هایشان ، آنها را بی اصل و نسب و بی هویت سازد و بدین وسیله تمام پلهای پشت سرشان را خراب کند. ظاهرأ موضوع خیلی جدی بود و دستورهم این بود که همه باید این تهدید اصلی و خطرناک را که اسمش خانواده بود ، جدی بگیرند و حتی در ذهن و ضمیرهم نباید به آن نزدیک شوند و باید با آن مرز داشته باشند. حالا نوبت ما بود ، باید هر شب در گزارش عملیات جاری و یا در گزارش غسل هفتگی فاکتهای مربوط به خانواده را میآوردیم و رد مرز سرخها را در جمع می خواندیم و می گفتیم که با فکر کردن به خانواده مرزبندی با رژیم را رعایت نکردیم و بعد هم کلی بد وبیراه به خودمان می گفتیم و به جمع نیز التزام می دادیم که دیگر به یاد خانواده خود نمی افتیم ، دیگر به پدر و مادرخود فکر نمی کنیم ، دیگر یادی از بچه هایمان نمی کنیم ، دیگر به یاد برادران و خواهرانمان نمی افتیم ، دیگر مرز سرخ ! رد نمی کنیم ؛ همچنین باید بخاظر شنیدن صدای بلند گوهای خانواده ها که همه جای اشرف بگوش میرسید هر شب فاکت صدا و بلند گو نیز میخواندیم و میگفتیم که مثلأ فلان حرف را از بلند گو شنیدیم چه احساسی داشتیم وباید میگفتیم که بی مرزی کردیم و... واقعأ این بند گوها مسعود رجوی را به وحشت انداخته بود ، او با وجود اینهمه پیام و بحث و نشست وحکم و دستوری که داده بود باز هم می ترسید که نکند یک وقت نسخه ایدئولوژیکش کار ساز نباشد ، نکند نشستها و فاکت نوشتنها و پروژه خواندنها سر خانواده و صدا وبلندگو کافی نباشند ، نکند باز آدمها به حرفهای خانواده ها علاقه مند باشند و بخواهند گوش به بلندگوها بسپارند ،به همین خاطراو شدیدأ دنبال یک راه حل پراتیک بود و سرانجام هم چاره کار را در بلند گو دید ، بلندگو در برابر بلندگو، دستور داد تا در تمام نقاط اشرف و در تمام مقرات بلندگو کار بگذارند و به محض روشن شدن بلندگوهای خانواده ها ، آنها را روشن کنند و سرودهای سازمان را با ولوم حداکثر پخش کنند تا کر شود هر گوشی که بخواهد بی مرزی کند . همه فکر و ذکر فرماندهان شده بود بلندگو ، همه نشستها سمت و سوی بلند گو گرفته بود ، همه برنامه ها با زمانبندی روشن شدن بلندگوها تنظیم می شد ، هر کجا برای کار و خدمات عمومی و پست و نگهبانی می رفتیم اول باید بلندگوهایش نصب می شدند ، بعد ما می رفتیم ، بعنوان مثال : وقتیکه ما در موضع مقابل درب شیر دیدبانی میدادیم ، درست در پشت سر ما و در فاصله دو متری یک بلندگوی بزرگ نصب کرده بودند و این علاوه بر سی ودو بلند گویی بود که کمی دورتر نصب شده بود ، بعد از اتمام پست هم که به آسایشگاه میرفتیم وضع به همین صورت بود ، یک بلند گو درست کنارپنجره آسایشگاه نصب بود ، واقعأ زشت و زننده و سخت بود ، صدای بلندگوهای خودمان صد بار گوشخراشتر و آزاردهنده تر بودند و تعدادشان نیز خیلی بیشتراز بلند گوهای خانواده ها بودند . رجوی بارها وبارها در تلویزیون فرقه خودش با داد و بیداد و جار و جنجال ، فریاد وامظلوما سر داد و گفت که بلندگوهای خانواده ها آرامش را از اشرفیان سلب کرده و مانع استراحت بیماران ما میباشند ،او بلند گوها را وسیله شکنجه ساکنان اشرف خواند ، اما نگفت که تعداد بلندگوهایی که خودش دستور داده توی اشرف نصب کنند تا صدای خانواده ها به گوش ساکنان اشرف نرسد چه تعداد است ، نگفت حتی دستور داده توی محوطه امداد اشرف هم بلند گو نصب کنند ، نگفت خیلی از بچه ها هر روز بی صبرانه منتظرروشن شدن بلندگوهای خانواده ها هستند تا به حرف و حدیث آنها گوش کنند ، نگفت که چسباندن بلند گو به گوش بچه هایی که در مواضع پست می دهند تا چیزی را از خانواه ها نشنوند شکنجه وتحقیرآنهاست ، نگفت که دستور داده تا بلندگوهای سیار درست کنند تا بتوانند روزهای پجشنبه که نماینده یونامی به همراه آمریکاییها می آید ، پنهانشان کنند. مسعود رجوی ابدأ نگران سلامتی آدمها نیست و برایش اصلأ هم مهم نیست که چه بر سر افراد می آید ؛ او فقط ترسیده و وحشت کرده ، وحشت از بلندگوها!
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خاطرات دردناک من درزندان رجوی
جلیل عبدی، بیست و هشتم نوامبر 2011 http://www.iran-interlink.org/fa/?mod=view&id=11091
اینجانب جلیل عبدی پس ازبیست ویک ماه خدمت سربازی درمناطق جنگی حاج عمران واشنویه درتاریخ سوم اردیبهشت سال1365توسط نیروهای عراقی درمنطقه جنگی لولان-اشنویه به اسارت درآمدم وبه مدت 3سال درکمپ10رمادی دوران اسارت راگذراندم. وبه خاطرسختی شرایط اردوگاه ونفرتی که نسبت به رژیم دردوران جنگ داشتم تصمیم گرفتم به سازمان بپیوندم.نامه ای به مسئولین ذیربط دراردوگاه نوشتم وخواسته ام روبیان کردم بعد ازمدتی به من گفتند چند روزدیگه شما به مجاهدین ملحق خواهید شد که درتاریخ 29خرداد 1368ما ازاردوگاه خارج شده وبه پادگان اشرف منتقل شدیم. ازهمان روزهای اول آموشهای اولیه بعد هم آموزهای زرهی شروع شد.درادامه اش هم مانورهای مربوطه روداشتیم. چندماه اینطوری گذشت یک روزی به من گفتند امشب به نشست میرویم پرسیدم نشست دیگه چیه گفتند رفتیم برات مشخص میشه تااینکه رفتیم نشست رجوی آمد بعدازیک مقدمه چینی بحثی روشروع کردتحت عنوان انقلاب درونی مجاهدین که این بحث خودش یک داستانی هستش که دراینجا فرصت نگارش نیست ماده بحث این بودکه بایدزن روطلاق بدهید.مااول فکرمیکردیم که بحث مربوط به مانیست ومال فرماندهان ونفرات قدیمی هستش چندماه هم باماکاری نداشتند.همان موقع ما درآستانه جنگ آمریکا وعراق هم بودیم که ازقبل پیش بینی میکردیم که مجبورشدیم بریم تومناطق کوهستانی شمال عراق مخفی بشویم که توجنگ آسیب نبینیم. که درادامه عملیات مروارید پیش آمد چندماهی هم درگیرهمین قضیه بودیم خیلی هم دوران سختی بود. تااینکه اوضاع مقداری آرام شدتوجمع بندی مرواریدگفتندبایددستگاه نظامی روکاملاًروزرهی سوارکنیم چندماهی هم سراین داستان مشغول آموزش ومانوربودیم.توهمین پروسه نفرات قدیمی ترهرروزبه نشست میرفتندکه فشارکارهم برای ماخیلی بالابودازطرفی هم هرروزماشاهدریزش نفراتی بودیم که به نشست میرفتند. ماهنوزخیلی ازقضیه سردرنمی آوردیم ونمی دونستیم این شتری هست که درخانه همه ماخوابیده است.که یک روزی به ماهم گفتند نشست شما هم شروع میشودچندروزبعدماروهم به نشست بردنداول بحث طلاق زن روکردند ما گفتیم آخه ماکه مجرّد هستیم این بحث چه ربطی به ما دارد گفتند شماهم باید طلاق بدهید گفتیم چی روطلاق بدهیم گفتندزن روازذهن خودتون خارج کنید زن گرفتن حرام است رجوی زن روفقط برای خودش حلال میدونست. اون هم نه یکی نه دوتا بلکه با امضاءهمگانی کذایی که به بند(ب)معروف بودتمام زنان سازمان بخصوص شورای رهبری رودرتملک خودش میدیدوبه عقد خودش درآورد.ازاین بگذریم وامّا درادامه همین بحث به اصطلاح انقلاب درسال1374نشست های حوض را داشتیم که دوسه ماه هم درگیراین بحث بودیم این اهرمی بود تا آبروی تک تک نفرات رونمیبردندول کن معامله نبودندنا گفته نماندکه آماده سازهای این نشست چند ماه بود تویگانها شروع شده بودیادم هست یک روزتو محور پنجم یکی ازنفرات رو که حسین نام داشت وبچه رشت هم بوددرحضورمهوش سپهری (نسرین)آنچنان زیرمشت ولگد گرفتند.کتکش زدندعینکش شکست وخون ازسروصورتش جاری شدبه این میگن مهروعطوفت رجوی ودارودسته جنایتکارش نسبت به نفراتی که جان خودشون روکف دستشون گذاشته بودند ومیخواستنددرراه آزادی فداکنند!!!بااین اهرم ها میخواستندصدای کسی درنیاید. درادامه این نشست ها تومراکز خودمون هم داستانهایی داشتیم که همیشه باید گزارش می نوشتیم وتوجمع هم می خوندیم وماهها سراین داستانهازیرشکنجه روحی وروانی بودیم. تازه باید کارهم میکردیم اگرکسی مریض میشد ویاکارنمیکردمارک بریده براش میزدند. لعنت خدابررجوی وباندجنایتکارش که امیدوارم روزی برسدواین جنایتکاران پاداش اعمال کثیف خودشان را ازخلق قهرمان ایران دریافت کنند.وامّا ادامه خاطرات ازآنجایی که بعدازپایان جنگ ایران وعراق دیگرامکان فعالیت نظامی نبودوهمه نیروهاکارمعمولی روزانه راانجام میدادند.توهمچین شرایطی نیروهاخسته وفرسوده میشدند وامکان ریزش وفروپاشی کامل بوداینباررجوی فریب ونیرنگ جدیدی ابداع کردوبحثی آوردتحت عنوان راهگشایی.وامّا هدف ازراهگشایی این بودکه اینقدرتومناطق مرزی عملیات انجام بدهیم که درنهایت جرقه و جنگ بین ایران وعراق زده شود. این استراتژی اون موقع بوداین راهگشایی ازسال 76شروع شدوتاسال78ادامه داشت.این ماموریت های راهگشایی تشکیل میشدازتیم های عملیاتی که بعضی ازتیم ها درمناطق مرزی عملیات میکردند ویک سری از تیم ها هم برای فرستادن نفرات جدید به داخل کشورجهت جذب نیرو به کارگرفته میشدندکه من خودم درمنطقه قسرشیرین تویکی ازاین ماموریت هابودم وبه کمین نیروهای جمهوری اسلامی ایران افتادیم نیروی کمین گذارآنچنان آتشی روی مابازکردند که من اون شب جهنم روبه چشم خودم دیدم الان خیلی خوشحال هستم که اون شب به خاطرمنافقین کشته نشدم.درادامه همین راهگشایی اواخر78و79بحث پیک مریم روداشتیم که تواین دوره هم تیم های عملیاتی واردعمق میهن شده واعمال خرابکارانه وتروریستی برعلیه ملت شریف ایران انجام میدادندکه شامل بمب گذاری وزدن خمپاره وموشک کاتیوشا بود. آره مردم شریف ایران باید بفهمند که این گروه تروریستی منافقین چه جنایتهایی مرتکب شده اند.این منافقین بااین کارهاشون کیسه بزرگی برای خودشون دوخته بودند بعدازهمکاری باصدام واون همه جنایت بازبه فکرحمله به ایران بودند.امّافکرمیکنم فروردین 80بودباجواب کوبنده ایران مواجه شدیم که نقطه پایانی بودبرشیطنت هاوتلاشهای مذبوهانه منافقین.امّادرادامه داستان به اصطلاح انقلاب رجوی سال80درقرارگاه باقرزاده بحث اتمام حجت وطعمه روباماکرد مدتی هم درگیراین داستان بودیم.دوسه ماه درباقرزاده داستانهایی داشتیم هرکسی هم نظررجوی روقبول نداشت بارکیکترین فحش هاوتهمت هاکه شایسته خودشون بود برخوردمیکردند.یادم هست توهمان نشست خودرجوی باجوادفیروزمند چکارکردبازیادم هست تومحوطه قرارگاه باامیرموثقی این جنایتکاران چه کارکردند. اشاره شد به بحث طعمه این اصطلاح ازاینجا دراومده بود نفراتی که قبلاً ازسازمان جداشده بودندواروپا رفته بودند رجوی میگفت اینها مزدوروزارت اطلاعات هستند اگرکسی الان بره بیرون طعمه اطلاعات میشود.بااین اهرم نمی گذاشتند صدای کسی دربیادودرجا سرکوب میکردند آره کسی خبردارنشد که این گروه جانی وفاسد چه بلاهایی سرنیروهای خودش درقلعه اشرف آورد.اگراینهابه حکومت میرسیدند دیگه نگوونپرس مردم ایران چقدربدبخت میشدندچراکه ماازنزدیک این جنایتکاران روتجربه کرده ایم.وامّا بعدازاین داستان ها جنگ آمریکاروداشتیم من دراینجا قصدم پرداختن به موضوع جنگ نیست ولی ازیک زاویه بهتراشاره ای کرده باشم. منافقین که سالیان سنگ ضد امپریالیستی روبه سینه میزدندوسرودآمریکایی بیرون شد رامیخوندند یکشبه ماهیت عوض کردندودنبال استراتژی همراه شدن باآمریکا درجنگ احتمالی برعلیه ایران بودند مژگان پارسایی هم هرهفته باژنرالهای آمریکایی ملاقات میکرداین خط وخطوط رجوی بود.دقیقاًمثل زمانی که باصدام همراهی کردند به این میگن فرصت طلبی ووطن فروشی محض البته که برای مردم شریف ایران ماهیت کثیف این منافقین جنایتکارشناخته شده است وبین هیچ ایرانی وطن پرست جایی ندارند.خوب که اینجا اشاره بکنم ما دراشرف بین خودمون تومحفل هامیگفتیم مجاهدین ضد امپریالیست دیروزونوکران آمریکایی امروز. فعلاًازاین بگذریم وبپردازم به اصل موضوع.بعدازجنگ آمریکا وسرنگونی صدام که عرصه برای منافقین تنگ شده بود یک بحثی آوردند تحت عنوان بند صبروپایداری وبااین ترفندها ومسخره بازی هاشون میخواستند به نیروها انگیزه بدهند که چند ماهی هم درگیراین بحث بودیم هرروزهم بایستی گزارش می نوشتیم وتوجمع میخواندیم.یادم هست یکی ازدوستان سابقم دراشرف به من گفت به مسئول اف ام شون با طعنه گفته بودخوب که این بند صبراومد من دیگه صبرم داشت تموم میشدازاین طعنه زدن هاوتیکه انداختن هازیاد داشتیم. بازبعدازمدتی هم بحث تعیین وتکلیف رو داشتیم سال87 بود وموضوع ازاین قراربود که سال2009طبق توافق امنیتی آمریکا حفاظت اشرف روبایستی به دولت عراق تحویل میداد به خاطرهمین ترس ووحشت بودکه همه چی روباخته بودندوتمام استراتژی که داشتن نقش برآب شده بود یادم هست مژگان پارسایی درنشست عمومی صورت جلسه ای که با ژنرال آمریکایی داشتند رابرای همه اعلام کرد مژگان گفت به آمریکایی هاهم گفته ایم حتی شماهم ازمابخواهیدما اینجانخواهیم موندوزودترازشما خواهیم رفت.که این خودش هم یک داستانی بودونفرات پائین ترهمه جامیگفتند یک روزهم تموم شدودرپایان این دوسال میرویم دنبال زندگی خودمون وهمه به این دوسال دل خوش کرده بودیم. که به ناگهان رجوی یک بحثی رو به صورت تلفنی با همه کرد و استراتژی جدیدی رواعلام کرد وعنوان بحث چهارراه استراتژیک ورابطه بادولت عراق بود میخواستند هرطور شده خودشون روبه دولت عراق تحمیل کنند.و تحلیلی که میکردند این بود میگفتند تو انتخابات عراق حتماً علاوی سرکارمیاد و سر این قضیه انتخابات استراتژی تدوین کرده بودند تو نشست هم میگفتند اگرعلاوی نخست وزیر شود راه ما با دولت عراق بازمیشود و تو رویای خودشان دنبال سرنگونی وفتح سیاسی عراق وبازپس گیری سلاح ها بودند که اگرآمریکا برعلیه ایران کاری کرد. اینها هم درهمکاری باارتش آمریکا به داخل کشورسرازیر بشون دکه این استراتژی هم به ناگهان با انتشارگزارش آژانس های اطلاعاتی آمریکا در رابطه با ایران که توان ساختن سلاح هسته ای رو درکوتاه مدت زیرعلامت سئوال برده بود ضربه خیلی جدی خورد وهرچه بافته بودند دریک لحظه پنبه شدوازبین رفت.وامّا درادامه این بازیهارجوی بازول کن قضیه نبودمیگفت به هرقیمت خودمون روبایدبه دولت عراق تحمیل کنیم که نتیجه اش درنهایت درگیرشدن باارتش عراق بود که نزدیک به پنجاه نفرازبچه های بیگناه روبه کشتن دادند.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آخرین تحولات پیرامون جمع شدن اسارتگاه فرقه رجوی درعراق تا سه هفته آینده
الف مینو سپهر، وبلاگ زنان در اسارت
فرقه رجوی، بیست و ششم نوامبر 2011
1- دولت عراق _ محل مصاحبه متقاضیان
پناهندگی ازکمیساریا رادرهتلی دربغداد تعین نمود _ کسانی که اقامت
دردیگرکشورهارا دارند باید خاک عراق را بلافاصله ترک گویند دیگران پس از
مصاحبه دریک پادگان تخلیه شده امریکا نزدیک بغداد مستقرمی گردند تاظرف شش
ماه خاک عراق راترک کنند _ این شرایط دولت عراق شامل 120 نفراز سران وشکنجه
گران نخواهد گردید ودستگاه قضایی عراق این افرد رادستگیز ومحاکمه خواهد
نمود - چرا زنان در " اسارت فرقه رجوی " درزمره محروم ترین وتحت سرکوب ترین زنان درجهان هستند ؟
به مناسبت سالگرد پنجمین سال این
دفتر ( آذر1385 / 1390) _ الف .مینو سپهر
گذری کوتاه به یک خاطره از گذشته
...........
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چرا فرقه
رجوی به چنین روزی افتاد؟ مهرداد ساغرچی - آلمان 26.11.2011
http://iran-fanous.de/middle/369-Sagarchi-FregeRajavi-26,11,2011.htm
برای اینکه موضوع زندگی 3400 نفر از
کسانی که به مفهوم واقعی کلمه اسیر و زندانی خودخواهی و جاه طلبی و توهم و
خود بزرگ بینی یک رهبری بی معرفت و بی مرام و بی پرنسیب شده اند برای
بسیاری از جنبه انسانی و بسیاری از جنبه ملی و بسیاری رابطه خانوادگی و
برای من و کسانی مثل من که بیشتر عمر مفید خودشان را در اسارت این فرقه
گذرانده اند موضوع زندگی دوستان دربند ما از هرچیز دیگری وهر شعاری که فرقه
این روزها راه انداخته است و چرندیاتی که تحت عنوان حقوق و غیره وبعد هم
بهانه جا ومکان و آوردن قلم زنهای که بدتر از مجاهدین برای خودنمائی و
دریافت "تشویقی مالی آخر ماه" حاضر هستند به زندگی راحت و آسان خود در
فرانسه و اروپا ادامه دهند و البته قیمتش را از تمدید ماندن نیروهای بیچاره
در اردوگاه در عراق میبینند و باید دید چرا این بار در آخرین لحظه ها صدای
با یک گردش به عقب و از طرفی شارلاتانیزم که فقط خاص رجوی ها و دوستانش هست
حاضر به مصاحبه افراد شدند البته بعد هم با سنگ اندازی که همان رندی خودشان
است میگویند انتقال نیروها برای مصاحبه باید فلان و فلان باشد و صد حرف
دیگر.....
سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد |