_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________
" کانون ایران قلم"
iran-ghalam@hotmail.com
اگر شجاعت و جسارت جدا شده گان نبود
کریم حقی، سی ام نوامبر 2011 http://www.iran-interlink.org/fa/?mod=view&id=11119
روزگارانی نه چندان دور دیو خوفناک خشونت؛ فحاشی, ترور شخصیتی؛ هتاکی و هرزه گی رجوی در اروپا و آمریکا تنوره می کشید. رجوی به زیر قبای صدام خزیده بود و در خیالات خود پیروزی را نزدیک و در دسترس می دید. هیچ مرز و پرنسییبی برایش وجود نداشت؛ و خودش بارها و بارها در نشستهای داخلی گفته بود که: از طرف پیروز در جنگ؛چگونگی پیروز شدن را نمی پرسند. و پیرو چنین تفکر و رویکردی بود که با سرعتی جنون آور در جاده مرگ و نابودی سیاسی؛ ایدئولوژیک و اجتماعی تاخت می کرد. هر شخصیت و صاحب تفکری که از روی خیر خواهی و اصلاح زبان به انتقاد و نقادی می گشود با سیل ویرانگر فحاشی و هرزه درایی پرورش یافتگان در مکتب رجوی مواجه می شد. دکتر ابوالحسن بنی صدر؛ استاد علی اصغر حاچ سید جوادی؛ مبارز خستگی ناپذیر مهدی خانبابا تهرانی؛ از جمله ی کسانی بودند که حسابگریهای سیاسی و شخصی را کنار گذاشتند و با شهامتی ستودنی رازها برملا کردند. یادمان نرفته است که استاد علی اصغر حاج سید جوادی؛ اول کسی بود که در سال 1370 اول بار راز مخوف زندان و شکنجه گاههای رجوی در عراق را برملا نمود. از مسئولین و اعضای سابق مجاهدین باید از آقایان پرویز یعقوبی و سعید شاهسوندی؛ علی رضوانی و هادی شمس حائری نام برد. آقای پرویز یعقوبی دورانی یک تنه در مقابل انحرافات رجوی ایستاد و با قلم و دانش و تجربه خود نوشت و نوشت و نوشت. آقای سعید شاهسوندی بعد از اسارتش در عملیات فروغ جاویدان و آزادیش از زندان؛ خیلی خون دلها خورد؛ خیلی زخم زبانها از دوست و دشمن شنید؛ مجاهد و غیر مجاهد بر وی تاختند؛ اما وی صبر پیشه نمود؛ گذاشت تا زمان بگذرد و آنگاه همگان خود را در آئینه زمان ینگرند. آقای هادی شمس حائری با تدو.ین و انتشار کتاب " مرداب" که به شکل جامع و مستندی آخرین تحولات و دگردیسی های مجاهدین را به نقد کشیده بود کار بزرگ و سترگی به انجام رساند. آقای علی رضوانی؛ هم جزو بزرگوارانی است که نباید از قلم بیفتد. او به نوبه خود به افشای فساد لانه کرده در تار و پود تشکیلات رجوی پرداخت. مصاحبه ها کرد. در آن دوران که خبری از اینترنت و تلویزیونهای ماهواره ای نبود تنها کانال موجود رادیو 24 ساعته لس آنجلس و هفته نامه نیمروز بود.علی رضوانی رنجها و مرارتهای فراوان برد تا مردم اروپا و آمریکا بدانند در عراق و در درون مناسبات مجاهدین چه می گذرد. این روند ادامه داشت و در هر زمان و شرایطی سرداری قد علم می نمود تا پرچم مخالفت و عصیانگری در مقابل ماشین ترور و سرکوب رجوی را برافراشته نگاه دارد. حضور تعدادی از اعضای جدا شده از مجاهدین در عراق و در کمپ اشرف طاق بالا بلندتری از این مجموعه را تشکیل می دهد. دوست عزیزم حسن عزیزی در سال 1990 با چهار بچه قد و نیم قد از مرداب رجوی در عراق گریخت و خود را به کشور هلند رساند. با روح و روانی داغون و انواع و اقسام بیماریهای جسمی. همسرش فریده هنوز در چنگ اسارت و افسون رجوی گرفتار بود. فرزندان حسن که اکنون جوانانی برومند و رشید هستند در آن دوران کودکانی بودند که از رنج و شکنج حسن بیخبر بودند و نمی دانستند در درون حسن چه می گذرد. حسن رنج ها برد. اما همیشه پدری خوب برای فرزندانش ماند؛ ماند و تحمل کرد تا بالاخره توانست فریده را از چنگال رجوی به در آورد. من هیچوقت قیافه مهدی خوشحال؛ را زمانی که برای اولین بار در یک جلسه سیاسی در شهر فرانکفورت وی را ملاقات کردم یادم نمی رود. رجوی به زور همسر مهدی خوشحال را از وی ربود. مهدی با محمدش بعد از مدتها آوراه گی و دربدری خود را به آلمان رساند. از همان روزهای که در کمپ پناهندگی مسقتر بود مبارزه اش را با رجوی شروع نمود. حاصل این دوران کتاب " کنترل نیرو" بود. کتابی که جزو اولین تجارب مهدی در امر نویسندگی و تحقیق بود؛ اما شوک سهمگینی بود بر وجدان جمعی همه. مهدی یک تنه هم؛ برای محمد هم پدر شد و هم مادر. هر چند از درون داغون بود. حجم سنگین رذالت و نامردی رجوی برای مهدی که روحی لطیف و نازک داشت قابل فهم و درک نبود. مهدی خوشحال جزو ثابت قدم ترین و صبورترین بچه های جدا شده است. طی این مدت مهدی بالید و بالید و بالید؛ و اکنون در قامت یک تحلیل گر دقیق و نکته بین و یک نویسنده صاحب قلم؛ سرمایه ای باارزش برای تمامی جدا شده گان محسوب می شود.من مهدی خوشحال را همیشه و در همه حال بعنوان یک دوست و برادر دوست داشته ام. و در مقابل تمامی ارزشهای انسانی که در وجود مهدی جمع اند سر تعظیم فرود می آورم. محمد حسین سبحانی را؛ زمانیکه اولین بار در شهر کلن آلمان دیدمش؛ به همراه مهدی خوشحال و احمد شمس.خسته بود و لاغر. کاپشن بزرگی به تنش بود اما در اعماق چشمانش می توانستی اراده و عزم مردی را ببینی که آمده است کاری بکند کارستان. یک ریز از دخترش سارا می گفت. سارا به همراه صدها کودک و نوجوان دیگر در سال 1990 با تمهیداتی از والدین خود ربوده شده و به آوراه گی و یتیمی روانه اروپا و آمریکا شدند. محمد حسین تنها و تنها چند ماه بعد از ماها؛ خواسته بود از سازمان رجوی کنار بکشد. و بهای همین چند ماه تاخیر 8سال زندان و شکنجه بود. قبل از اینکه رجوی بگذار من از عراق خارج شوم؛ در آخرین جلسه ای که با مهدی ابریشمچی داشتیم؛ وی با لوده گی و سبکی همیشگی اش گفت شما برای سازمان خیلی هزینه ساز شدید. تو آخرین کسی هستی که داری می روی و از این به بعد نمی گذاریم این روند تکرار شود. و واقعا هم به این گفته خود عمل کردند. من و مهدی خوشحال در صحبتهایی که با هم داشتیم منطقا و به تجربه می دانستیم که تعداد زیادی مخالف خواهان خروج از سازمان هستند و از خود می پرسیدیم که پس کجایند و هیچ خبری ازشان نیست. و زمانیکه محمد حسین و یارانش بعد از 8 سال زندان تحویل زندان ابوغریب شدند تازه راز اشاره کوتاه مهدی ابریشمچی که گفته بود " نمی گذاریم از این به بعد کسی صدایش به خارج از عراق برسد" برایم آشکار شد. محمد حسین شکنجه ها و سختی های فراوان دیده بود. تنهایی ها در سلول انفرادی و در محاصره انبوه چکمه پوشان و شکنجه گران رجوی. اما محمد مردانه و استوار از این رنج ها و سختی ها عبور کرد. شد فولاد آبدیده. سرمایه ای برای جدا شده گان. با نگرش استراتژیک و قدرت سازماندهی و برنامه ریزی. محمد شاید آنگونه که در رویاهایش تصور می نمود نتوانست به سارا برسد. اما هم اکنون جهت نجات پدران و مادران سارا های دیگر خود را به کمپ اشرف رسانده است. عباس صادقی؛ سالها در غم همسر و فرزندی که مسئولین رجوی گفته بودند از دست رفته اند غصه ها خورد. چون تصورش بر این بود که در دنیای خارج از کمپ اشرف کسی منتظرش نیست تحمل برایش آسانتر می نمود. تا اینکه بر اثر اتفاقی ساده فهمید که همه این سالها گرفتار سناریویی سیاه بوده است. همسرش صحیح و سالم است و دخترش به دهه دوم زندگیش پا گذاشته است. و تمامی این دروغ و دغل ها برای این بوده است که عباس در اشرف بماند. همین کافی بود تا عباس عزم خود را جزم کند برای خروج از آن مناسبات جهنمی به هر قیمتی که باشد. و موفق هم شد با پذیرش ریسک فراوان اشرف و تمامی رنج ها و تلخی ها را پشت سر بگذارد. علی قشقاوی؛ جان به در برده ای از زندانهای فضیلیه و ابوغریب. زنده بیرون آمدن از زندان های فضیلیه و ابوغریب دوران صدام حسین کمتر از عبور از گولاب های دوران استالین نیست. علی قشقاوی سندی زنده از جنایت و شقاوت مشترک صدام حسین و رجوی میباشد.همچنان صبور و همچنان مقاوم. با امید به آزادی یاران دگر. و نهایات دوست و برادر گرامی مسعود خان خدابنده. هر چقدر از صفا و صمیمت مسعود بگویم کم گفته ام. برادری بزرگ برای تمامی جدا شده گان. صفا و صمیمیت و صدق و وفای مسعود را کمتر جایی بشود سراغ گرفت. با دریایی از تجربه و دانش و فهم درست مناسبات فرقه ای رجوی. با آمیخته ای از صبوری و متانت. مسعود به دلیل موقعیت اش در مجاهدین از بسیاری از رازهای مگو در فرقه رجوی مطلع بود و تمامی پستوها و صندوق خانه ای تو در توی رجوی را بلد بود. تمامی این دوستان؛ با این سوابق و با اینهه تجربه؛ زندگی راحت و آسان خود را در اروپا رها نموده و جهت کمک به یارانشان خود را به سیاج های کمپ اشرف رسانده اند؛ ذر اقادمی نمادین به همراه سایر خانواده " مزار شهدا" و یا همان دکان مظلوم نمایی و خون فروشی رجوی را تسخیر نمودند از پشت سیم های خاردار یاران در بند مانده خود را ندا می دهند که : بیائید؛ نترسید از هول و خوف راه. دنیای ساختگی رجوی را بر هم بریزید. زنجیرهای اسارت و بردگی را دور بریزید. فقط کافی است بخواهید و اراده کنید. اینور سیم های خاردار ماها هستیم . ما منتظریم تا از شما استقبال کنیم. به همت و مردانگی جدا شده گان شرایط کنونی هزاران بار از قبل سهل تر است. به همت و شجاعت تمامی دوستان درود می فرستم. اگر شجاعت و جسارت جدا شده گان نبود طلسم رجوی هنوز پابرجا بود.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حضور نماینده انجمن ایران پیوند در پارلمان اروپا گزارش انجمن ایران پیوند از آخرین تحولات کمپ اشرف به نمایندگان پارلمان اروپا
انجمن پیوند، بروکسل، بیست و نهم نوامبر 2011
کمتر از یکماه به ضرب العجل دولت عراق جهت تخلیه کمپ اشرف نمانده است. مقامات مختلف دولت عراق در هر امکان پیش آمده بر قطعی بودن ضرب العجل خود و برگشت نبودن تصمیم خود تاکید و اصرار داشته اند. اما رهبری فرقه رجوی و حامیان پیشانی سفیدش که متشکل از راست ترین و جنگ طلب ترین و بدنام ترین جناح های سیاسی در اروپا و آمریکا را شامل می شوند همچنان به بازی موش و گربه خود ادامه داده؛ جهت به تعویق انداختن ساعت صفر تخته شدن درب اردوگاه جرم و جنایت اشرف هستند. در این میانه تنها نکته مکتوم مانده سرنوشت و جان و زندگی 3400 اسیر بیگاه و دربند است. انجمن ایران پیوند جهت تبیین آخرین وضعیت پیش رو با تهیه گزارشی مشروح و جامع که در برگیرنده خواست خانواده های اسیران و همچنین راه حل های پیشنهادی جدا شده گان از فرقه رجوی می باشد مبادرت نمود. این گزارش شامل بخشهای زیر مباشد: 1- تاریخچه کمپ اشرف 2- مناسبات درونی و سلسله مراتب تشکیلاتی مجاهدین در کمپ اشزف 3- روش های کنترل نیرو و شستشوی مغزی اسیران 4- آیا نفرات به خواست خود در کمپ اشرف مانده اند؟ 5- دلایل اصرار رجوی بر حفظ کمپ اشرف و مناسبات درونی آن 6- آیا عراق محل مناسیب جهت مبارزه سیاسی با حکومت ایران است؟ 7- چرا نفرات ناراضی از کمپ اشرف فرار می کنند 8- چرا حامیان خارجی مجاهدین هزینه حفظ و بقای کمپ اشرف را از جیب دولت و مردم عراق پرداخت می کنند 9- کمپ اشرف بعنوان میراث شوم بجا مانده از حاکمیت صدام حسین می بایستی تعطیل شود و این حقیقتی است غیر قابل کتمان. اصرار کنندگان بر استمرار فیزیکی کمپ اشرف قوانین و معاهده های بین المللی را نقض می کنند. 10- تخلیه کمپ اشرف راه حل منطقی و مناسب دارد؛ به شرطی که طرف حساب کمیساریای پناهندگی تک تک اسیران باشند. 11- گزارش آخرین تحولات حول کمپ اشرف و حضور جدا شده گان از کشورهای اروپایی به همراه خانواده ها جهت کمک به برچیده شدن مسالمت آمیز و بدون خونریزی کمپ اشرف. در بخش آخر این گزراش که به وضعیت کنونی و آخرین تحولات کمپ اشرف پرداخته شده است به طور مفصل به حضور خانواده ها و جدا شده گانی که از کشورهای اروپایی و با پذیرش خطرات و ریسک های فراوان خود را به کمپ اشرف رسانده اند اشاره شده است. جدا شده گان از فرقه رجوی به طور شبانه روزی در حال روشنگری و ارائه راه حل جهت کمک به دوستان دربند خود هستند. رفتن به خاک عراق و حضور در اطرف کمپ اشرف خطرات و هزینه های فراوانی را به آنان تحمیل می کند. جدا شده گان از مجاهدین بر خلاف بسیاری از گروههای اپوزیسیون ایرانی و شخصیت ها و تشکل های ایرانی باصطلاح طرفدار حقوق بشر که در مورد حمایت از حقوق اسیران گرفتار در کمپ اشرف؛ حقوق انسانی و اجتماعی پدران و مادرانی که از حق اولیه ملاقات با فرزندان خود محروم اند و با گذشت قریب به دو سال هنوز با جنگ روانی و هیستریک رجوی مواجه هستند؛ سکته ناقص کرده اند و منتظرند تا دوباره چند نفری کشته شوند تا آنان بتوانند با صدور اطلاعیه های تکراری به محکوم کردن این و آن بپردازند؛ بدون اینکه بخواهند و یا بتوانند قدمی عملی و انسانی در راستای کمک به اسیران کمپ اشرف بکنند. اینان از خود نمی پرسند که چگونه است که زندانیان زندان بدنام اوین مرخصی می روند؛ از هر گونه امکان تماس تلفنی و حضوری با خانواده خود بهره مندند و بعضا حتی در بند های امنیتی با تلفن موبیل به تهیه گزارش و فیلم از وضیت خود و دیگر زندانیان پرداخته و به این گزارشها را به خارج از زندان هم ارسال می کنند. اما مجاهدین! قهرمان! شهر اشرف! بعد از گذشت بیست سال هنوز نمی توانند با خانواده ای خود دیدار داشته باشند. آقای کریم حقی به نمایندگی از انجمن ایران پیوند و با حضور در مقر پارلمان اروپا در شهر بروکسل نسخه هایی از گزارش مورد نظر را به دفاتر مطبوعاتی تعداد زیادی از نمایندگان پارلمان اروپا تحویل دادند.
انجمن ایران پیوند
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ جلسه مشورتی مقامات دولت آلمان با نماینده کانون آوا
کانون آوا، آلمان، بیست و نهم
نوامبر 2011
روز جمعه 25 نوامبر 2011 جلسه ای مشورتی با حضور تعدادی از مسئولین دولتی آلمان و نماینده کانون آوا در برلین برگزارشد. آقای مهندس علی اکبر راستگو به نمایندگی از طرف کانون آوا در این جلسه مشورتی شرکت نمود.
موضوع جلسه، راهیابی در باره رسیدگی
به مشکل کمپ اشرف در عراق، شرایط فعلی حاکم بر این اردوگاه و دلیل
اصراررهبری فرقه رجوی برحفظ مناسبات غیرانسانی کنونی بود.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ورود آمران ترور به اروپا ممنوع
علی اکبرراستگو، کانون آوا، بیست و
هشتم نوامبر 2011
لینک به متن انگلیسی
بسیاری از این افراد با تکنیکهای
معمولی این زمان به روز نیستند. حتی از موبایل و اینترنت هم چیزی نشنیده
اند. آیا می توان این افراد را از "جهان شان " به یکباره بیرون کشید و به
عنوان پناهنده به یک کشور خارجی و دنیای نا آشنا پرت کرد؟ این باعث می شود
که آنها بیشتر به سازمانشان بچسبند.
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چرا فرقه
رجوی به چنین روزی افتاد؟ مهرداد ساغرچی - آلمان 26.11.2011
http://iran-fanous.de/middle/369-Sagarchi-FregeRajavi-26,11,2011.htm
برای اینکه موضوع زندگی 3400 نفر از
کسانی که به مفهوم واقعی کلمه اسیر و زندانی خودخواهی و جاه طلبی و توهم و
خود بزرگ بینی یک رهبری بی معرفت و بی مرام و بی پرنسیب شده اند برای
بسیاری از جنبه انسانی و بسیاری از جنبه ملی و بسیاری رابطه خانوادگی و
برای من و کسانی مثل من که بیشتر عمر مفید خودشان را در اسارت این فرقه
گذرانده اند موضوع زندگی دوستان دربند ما از هرچیز دیگری وهر شعاری که فرقه
این روزها راه انداخته است و چرندیاتی که تحت عنوان حقوق و غیره وبعد هم
بهانه جا ومکان و آوردن قلم زنهای که بدتر از مجاهدین برای خودنمائی و
دریافت "تشویقی مالی آخر ماه" حاضر هستند به زندگی راحت و آسان خود در
فرانسه و اروپا ادامه دهند و البته قیمتش را از تمدید ماندن نیروهای بیچاره
در اردوگاه در عراق میبینند و باید دید چرا این بار در آخرین لحظه ها صدای
با یک گردش به عقب و از طرفی شارلاتانیزم که فقط خاص رجوی ها و دوستانش هست
حاضر به مصاحبه افراد شدند البته بعد هم با سنگ اندازی که همان رندی خودشان
است میگویند انتقال نیروها برای مصاحبه باید فلان و فلان باشد و صد حرف
دیگر.....
همچنین ....... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مریم رجوی!! «فقط برای این است که خودت "شرم" کنی»
مریم سنجابی 24 نوامبر 2011 http://faryade-azadi.com/2Haupt/Sharm%20Kon.HTM
و اگر ذره ای شرافت برایت باقی مانده است... این نوشته ها را برای جهانیان و انتشار گسترده نمی خواهم، می دانم که بدستت خواهد رسید و خواهی خواند همین کافی است... مریم رجوی، آیا من «مأمور اعزامی» شده ام؟ و آیا آن آقایانی که نام بردی «مأمور و یا مزدور» اند؟ آیا می دانی و یادت هست که «فائزه اکبریان» 29 ساله مدت ها و مدت ها اشک می ریخت و زار می زد و آنقدر فهیمه اروانی او را در تنگنا گذاشت که دخترک معصوم از دست تو و تشکیلات تو و انقلاب تو خودکشی و خودش را راحت کرد؟ آیا می دانی و به یاد داری مهوش سپهری آنقدر بر سر «نسرین احمدی» بیچاره فریاد زد و او را داغان کرد که او نیز خودش را کشت؟ آیا بیاد داری که «خدّام گل محمدی» بیچاره که بیمار و مجروح شدید بود آنقدر روزها و شب ها التماس می کرد که: «من نمی خواهم دیگر در این سازمان بمانم بیمار هستم و بگذارید بروم»... و مستمر به دستور تو برای وی در سالن غذاخوری مقر قرارگاه هفتم نشست های مستمر گذاشته و شب تا صبح برسرش داد می زدند که: «تو مزدوری!!!!!!!!!!! و...»، تا اینکه خودش را در هنگام تنظیف سلاح با بنزین به آتش کشید و به زندگی غمناکش پایان داد و بعد هم مشخص نشد او را کجا دفن کردید؟ آیا بیاد داری که چگونه و بدون اینکه به ما از قبل اطلاع بدهی زنان بیچاره را در مقابل عمل انجام شده قرار داده و به ناگهان ابلاغ می کردید: «شما شورای رهبری هستید»، و مهوش سپهری نشست می گذاشت و می گفت: «دیگر نمی توانید از سازمان بیرون بروید و هرکس بگوید من نیستم، سرش را کنار باغچه می گذاریم و می بریم» و به ما برای خودکشی قرص سیانور می دادید؟ و... بقیه اش شرمت باد! آیا به یاد داری در حالیکه ما در اشرف دو دست لباس درست و حسابی هم نداشتیم و ماهانه فقط 7000 هزار دینار عراقی (معادل 35 دلار) برای کل وسایل و پوشاک و مواد بهداشتی و کفش و... به ما پرداخت می کردی، خودت در چه رفاهی غرق بودی و شاید شمارش لباس ها و کفشهایت از هزار بالا می زد؟ (و مبادا که هرگز یک دست لباست را دوبار بپوشی؟) آیا به یاد داری سه سال تمام در «مقر پارسیان» برای تو و مسعود!!!! قصری رویایی ساختیم با استخرهای بزرگ و سرپوشیده و باغهایی پر درخت و پاسیوهایی زیبا و شیک و وسایلی که همه مارک سلطنتی داشت و ساختمان هایی رویایی...؟ آیا همان زمان به یادت هست که نزدیک همان قصر رویایی تو (در قرارگاه باقرزاده) هزاران تن از نیروهای بدبخت تو برای ماه ها در خاک و خل و در سوله هایی که کف آن با خاک بیابان مفروش بود زندگی می کردند و شب ها بر روی موکت های زبر و در کیسه خواب های نظامی استراحت می نمودند و برای هر صدها نفر آنها تنها چهار الی پنج توالت و حمام صحرایی وجود داشت و تو در تختخواب پر قوی و ناز بالش می آرمیدی؟ آیا یادت هست در حالیکه زنان و مردان از صبح تا نیمه های شب در اشرف جان می کندند و کار می کردند، تو هر هفته پیام می دادی که: «شما کار نمی کنید... شما مفت خور هستید... شما انقلاب نکرده اید... شما دوجایه خور هستید... شما عجوزه و بی ناموس و طلبکار و باج گیر... هستید»، و همان زمان خود تو رنگ آفتاب و مهتاب را نمی دیدی؟ راستی خانه های ویلایی بغداد چی شد؟ آیا یادت هست چگونه «مهری موسوی» و «مینو فتحعلی» مظلوم را به محاکمه و بازار شام کشیدید و رجوی چگونه خودش مهری را در زیر پاهایش لگد مال نمود!!!... و تازه تو به نجاتش رفتی؟
مینو فتحعلی آیا اشک های مظلومیت ما یادت است...؟ آیا فخر فروشی هایت یادت است...؟ باز هم می خواهی به یادت بیاورم آنچه را از یاد برده ای؟ آیا یادت هست در نشست های درونی به ما می گفتید این برادران بایستی اینقدر از صبح تا شب کار کنند که شب مثل جنازه بیهوش شوند تا به "دوران" (مسائل عاطفی و خانوادگی و عاشقانه و جنسی) فکر نکنند؟ به یادت هست برای همان برادران برنامه ریزی می کردید که از چهار و نیم صبح تا 11 شب یک نفس کار کنند، ولی تو و مسعود و فرماندهان عالیرتبه فقط به آنان فحش می دادید و با هزار بیماری حتی اجازه استراحت به آنها نمی دادید و به دستور شما آنها را در حالیکه حتا در تب می سوختند با سیلی از بستر بلند می کردند که نمونه های آن کم نیست و به صراحت می گفتید اگر به خاطر مریضی توی نشست عملیات جاری بمیرید هیچ باکی نیست و باز هم باید به نشست بیایید در نشست بمیرید؟ آیا اینک مسعود خدابنده و عباس صادقی و علی قشقاوی و حامد صرافپور و محمد حسین سبحانی و... مأمور و مزدور شده اند و تو انقلابی؟ شرمت باد! تو هرگز به یاد نداری و شاید ندانی که «پرویز احمدی» و «قربانعلی ترابی» در حالیکه شدیداً توسط «نریمان و مختار و نادر و...» کتک خورده و زیر مشت و لگد رفته بودند...، در دستان عباس صادقی و علی قشقاوی جان باختند!؟ تو حتماً فراموش کرده ای که چه بلایی بر سر محمد حسین سبحانی آوردی و 9 سال او را در اشرف و ابوغریب زندانی کردی و سخت ترین فشار ها را بر وی وارد آوردی و نمی گذاشتی از سازمان بیرون برود!؟ تو حتما فراموش کرده ای که علی قشقاوی را بدون هیچ گناهی 4 سال به زندان های ابوغریب فرستادی؟! و حتما بلاهایی که بر سر یکی از فرماندهان ات "حامد" آورده ای را هم فراموش کردی؟! و باز هم حتما تو و فرماندهان ات نبودید که 9 سال تمام به عباس صادقی به دروغ گفتید همسرت کشته شده و به خانواده اش نیز گفته بودید عباس کشته شده و ماهها او را به زندان و زیر شکنجه فرستادی؟! ولی حتما خبر داری چگونه روزها و روزها «فاطمه خردمند» و «مرا» در زیر ضربات مشت و لگد و ضربه های پوتین گرفتید تا جاییکه از سر و صورتم خون جاری می شد؟!... آیا باز هم می خواهی این «مأموران و مزدوران!» خاطرات درخشان تو را زنده کنند؟ شرم، شرم... و باز هم شرم بر تو باد! اگر ذره ای وجدان و اگر ذره ای احساس در تو باقی مانده باشد. و این تنها فقط برگی از دفتر خاطرات توست!!!...
مریم سنجابی 24 نوامبر 2011
سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد |