_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

سفر به سرزمین اسیرکش(قسمت اول)

 

 

مهدی خوشحال - آلمان

01.12.2011

http://iran-fanous.de/middle/391-Khoshhal-Safar-01,12,2011.htm

 

آقایان سبحانی، خوشحال و عزیزی در گورستان کشته شدگان فرقه

منطقه آزاد شده کمپ عراق جدید، سابقا اشرف

 

بنا به نوشته ای که ماه قبل خانم ثریا عبداللهی بر روی سایت ها ارسال کرده و در آن نوشته مرگ زهرا حسینی را آورده بود، تعدادی از دوستان صحت و سقم خبر را از من جویا شدند و از آنجا که خودم چنین چیزی را باور نداشتم، به سرعت و بدون فوت وقت عازم سفری دور و دراز و خطرناک شدم تا از نزدیک ماجرا را دنبال کنم.

با این وصف، شب چهارشنبه شانزدهم نوامبر وارد بغداد شدم. در بغداد تعدادی از دوستان دیگر که اکثراً جداشده از سازمان بودند و تعدادی از آنان را سالها ندیده بودم، همدیگر را ملاقات کردیم. آنان نیز با من در این سفر همراه و همسفر بودند، بعضی برای یافتن فرزندان خود و تعدادی نیز در راستای حمایت از خانواده ها آمده بودند و اینها باعث دلگرمی بیشترم شد.

پنجشنبه 17 نوامبر، پس از صرف نهار با تعدادی از دوستان قدیمی و جدید که از قبل با آنان آشنایی داشتم و برای اولین بار می دیدم شان و کسانی مانند آقایان محمدحسین سبحانی، علی قشقاوی، عباس صادقی، حسن عزیزی، مصطفی محمدی و خانم محترم شان و تعدادی دیگر که از آوردن نام شان معذورم، با دو خودرو و راننده های عراقی، به سمت اردوگاه اشرف واقع در اطراف شهر خالص حرکت کردیم. مابین راه، ترافیک سختی حاکم بود و در این روز که پنجشنبه بود، شاهد دهها جشن عروسی مابین راه بودم که همراه با ماشین های مزین به گل و پخش موزیک در جاده ها، در حرکت بودند و این نشانه جوشش و حیات در رگهای جامعه ای ویران شده و جنگ زده بود. پس از گذشتن از دهها سیطره و موانع نظامی، بالاخره به پایگاه عراق جدید که نام قبلی اش اردوگاه اشرف بود، نزدیک شدیم و در بخش غربی و نزدیک دروازه اصلی اردوگاه، وارد کمپ خانواده ها شدیم. کمپ خانواده ها، شامل دهها بنگال و تاسیسات مختلف بود. به محض ورودمان، دهها تن از خانواده ها که اکثراً مازندرانی و از شهر بابل به عراق آمده بودند، با ذوق و شوق به سمت ما آمده و ضمن خوشامدگویی، ما را در آغوش گرفته و ابراز احساسات گرمی با ما داشتند.

پس از آشنایی و سلام و علیک با تک تک زنان و مردان و تعدادی از جوانان ایرانی، وارد بنگال خانم ثریا عبداللهی شدیم تا قدری با خانواده ها صحبت و گفتگو داشته باشیم و علت حضورمان را با آنان در میان گذاشته و ضمناً از حضور طولانی مدت خانواده ها در پشت سیم های خاردار اردوگاه اشرف، قدردانی و حمایت کنیم. در آن حین که آفتاب غروب کرده و تاریکی همه جا را فراگرفته بود، تک تک دوستان با صمیمیت و وقار با جمع خانواده ها صحبت کوتاهی داشتند و ضمن قدردانی از زحمات بی شائبه و سخت آنان در راستای آزادسازی فرزندان اسیرشان، ابراز همدردی و حمایت به عمل آوردند و ضمن شنیدن درد دل آنان، قول همکاری و مساعدت لازم را در ارتباط با صدای مظلومانه شان در کشورهای اروپایی، خاطرنشان کردند که در وسع و توان شان، با قلم و قدم شان، حاضرند صدای آنان را به هر جا که بتوانند بازتاب دهند و در ملاقات ها با محافل سیاسی و حقوق بشری و غیره، آلام و دردهای آنان را واگویه و بازتاب دهند. با این وصف، دوستان ساعاتی را با خانواده های مازندرانی سپری کردند تا فردا در پراتیک عمل همراه با فریادهای خانواده ها که روزانه در پشت سیم های خاردار خطاب به فرزندان اسیرشان انجام می گرفت، از نزدیک همراه شده و به تشویق خانواده ها بپردازند. متقابلاً، آنان نیز با شادی از ورودمان به ابراز احساسات پرداختند و مسایل و مشکلات شان را از صمیم قلب بازگو کردند. آنها چنان مشتاقانه در صدد همکاری با ما بودند که اکثراً به من اصرار کردند که اگر همسر سابقت زهرا حسینی به دست رهبران سازمان به قتل رسیده باشد، کافیست که جسد را از عراقی ها تحویل بگیری و ما به هر وسیله ممکن جسد را به ایران بازگردانده و به خانواده اش تحویل خواهیم داد، ما اینجا آمدیم تا ضمن آزادکردن زنده های مان، حتی اجساد را نیز از گروگان رجوی خارج کنیم.

 

 

صبح زود روز جمعه 18 نوامبر، دوستان پس از برخواستن از خواب در بنگال خانواده ها و پس از صرف صبحانه که خانم میرزایی همسر یکی از اسرای مجاهد، زحمت آن را کشیده بودند، خود را آماده کرده و همراه با سایر خانواده ها به سمت شرق اردوگاه حرکت کردیم. از صبح این روز که هوا آفتابی و به گرما می رفت، فوج فوج مردم و شیوخ شهر خالص که شامل هزاران تن از مرد و زن و کودک بودند، به محل اجتماع حضور می یافتند تا با آخرین اعتراض و اجتماع و اولتیماتوم خود، سران مجاهدین را مجاب به خروج از زمین های سابق خود بکنند. خانواده های ایرانی نیز که شامل دهها تن می شدند، در گوشه ای دیگر و در راستای اعتراض به سران مجاهدین و برای آزادسازی فرزندان شان که سالها در گروگان و اسارت رهبران سازمان بودند، به اعتراض پر شور و همیشگی خود با بلندگو مشغول بودند. در طرف مقابل و آن طرف سیم های خاردار، دهها تن از رهبران سازمان و فریب خوردگان با انواع دوربین ها و بلندگوها حضور داشتند تا نگذارند صدای خانواده ها به گوش فرزندان شان برسد. جنگ بلندگوها ساعت ها و با شدت تمام ادامه داشت. آنان در داخل اردوگاه با انواع شعارها و پلاکارد و تراکت های سیاسی و مذهبی و سخنرانی هایی به زبان های فارسی و عربی، در مقابل خانواده های ایرانی موضعی تهاجمی داشته و خانواده ها را از جانب حکومت و وزارت اطلاعات ایران می شمردند. اما در مقابل اعتراض و سخنرانی عراقی ها ناچاراً سکوت اختیار کرده و ایضاً به مظلوم نمایی مشغول شده و سعی داشتند اجتماع شیوخ و مردم عراق را به باجخواهی حکومت ایران از مجاهدین خلق، نسبت دهند.

مضاف بر اینها یک هنگ عراقی با تجهیزات کامل که شباهت زیادی به نظامیان آمریکایی داشتند، با قدرت کامل و بر خلاف گذشته، حضور داشتند. آنان با حضور خود از تهاجم سلاح های سرد مجاهدین جلوگیری می کردند. سران مجاهدین در گذشته با ساختن انواع سلاح های سرد و خطرناک، با خانواده ها و مخالفین خود در اطراف اردوگاه مقابله کرده و مخالفین را تحریک و تشویق به درگیری با خود می کردند، تا با این درگیری ها افکار و خواسته های طرف مقابل را به سمتی که خود می خواهند، هدایت نموده و به سمت اهداف سیاسی و تبلیغاتی خود بکشانند. اما این بار ارتش عراق، با قدرت آنان را مجاب کرد تا از کاربرد سلاح های سرد و ایضاً درگیری های فیزیکی با خانواده ها و افراد بی گناه پرهیز کنند. در آن حین سرهنگ عراقی که فرمانده هنگ محاصره اردوگاه اشرف بود و نمی دانم اسمم را از کجا می دانست با افراد گاردش نزد من آمد و از من سئوال کرد آیا زهرا حسینی همسر تو بود، به او پاسخ دادم، آری و من به همین جهت به عراق آمدم تا از چند و چون ماجرا خبر شوم. او اضافه کرد، هم اکنون جسد زهرا حسینی دست ماست و ما آن را تحویل مجاهدین نخواهیم داد تا آنان از جسد بهره برداری سیاسی و تبلیغاتی بکنند. از او خواستم جسد را به شرطی تحویل خواهم گرفت تا آن را شناسایی کامل کنم، چون هنوز به هویت جسد مشکوک هستم. آنان سریعاً با دکتر سردخانه شهر خالص تماس گرفتند و سپس هویت جسد را زهرا حسینی مهرصفت گفتند و من هم جواب دادم که این همسر من نبوده و شخص دیگری است.

در ادامه تحصن و اعتراض و نبرد بلندگوها، مجاهدین در داخل سیم های خاردار و درون قرارگاه هم چنان اقدام به نصب بلندگوهای جدید کردند، بلندگوهایی که این بار بر روی کامیون نصب شده و صدایی بسا قوی تر از بلندگوهای اطراف و کاشته شده، داشتند. آنان بی مهابا از طریق بلندگوها فریاد می زدند و شعارهایی در ضدیت با ولی فقیه حکومت ایران و علیه خانواده ها سر می دادند. شعارهایی چون" فامیل ما زندانه، یا کشته در میدانه"! آنان به خیال این که خانواده های معترض را می توانند به سیاق قبل در میادین جنگ به کشتن داده و نانش را بخورند و یا این که شعار دیگری مثل" اگر قوزی نخوردی، توپوزی را که خوردی"!

 

 

و مثل همیشه در شعر و شعار نیز معکوس گویی داشتند. جالب اینجاست که مجاهدین خلق نزدیک به 30 سال سکونت در خاک عراق و قوزی خوردن از دست صدام حسین و سه وزارت خانه نفت و جنگ و امنیت، بس که قوزی عراقی خوردند که اگر با آب هفت دریا روده هایشان شسته شود، باز هم قوزی عراقی بیرون زده و بالا خواهند آورد. آنان در حالی علیه خانواده ها شعار سر می دادند که شما به خاطر خوردن قوزی عراقی به ما اعتراض دارید؛ در حالی که از جمع خانواده های معترض، مصطفی محمدی و همسرش، طی سالهای اخیر و پس از بیست بار مسافرت به عراق برای آزادکردن فرزندانش از چنگال مجاهدین، بیش از 400 هزار دلار از جیب شخصی اش پرداخته و هزینه کرده بودند.

اجتماع تحصن و اعتراض مردم عراقی و خانواده های ایرانی و اولتیماتوم ارتشیان عراقی و نمایندگان دولت نوری المالکی، که تنها 40 روز به ختم اشغال سرزمین های عراق از جانب مجاهدین خلق باقی مانده بود، ساعت ها به طول کشیده و ظهرهنگام جملگی به تحصن و اعتراض خود خاتمه داده و به مقرها و خانه های خود بازگشتند.

ادامه دارد

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نامه خانم نسرین ابراهیمی به خانم مریم سنجابی

 

 

نسرین ابراهیمی
30.11,2011


مریم عزیز:

من مطلبی را که شما اخیرا نوشته بودید را خواندم , اسم مطلب شما بود (مریم رجوی ، فقط برای این است که خودت شرم کنی و اگر ذره ای شرافت برایت باقی مانده است ...), مطلب شما به واقع زخمهای عمیق کهنه من را باز کرد و وقتی که از فائزه اکبریان گفته بودید که چطوری, فهیمه اروانی این زن بادکنکی و خالی از ارزشهای انسانی و در عین حال وحشی و قاتل که چگونه فائزه عزیز را در نشستهای جمعی تحقیر می کرد و او را تحت فشار می گذاشت برای ماندن در قلعه خراب و فاسد اشرف ؛ به واقع ساعتها مرا در فکر فرو برد و بارها صورت فائزه عزیز را تصور کردم که چگونه پای اون میکروفن محاکمه ؛ از فشار سرخ شده بود و بدنش از فشار و ترس می لرزید .

وقتی که به زندگی حال خودم نگاهی انداختم ؛ اول که از زندگی خودم و آزادیم احساس شعف کردم و بعد هم آرزو می کردم که توانسته بودم فائزه را هم با خودم می اوردم و کمکش کرده بودم چون این اواخری که من اونجا بودم ؛ من و فائزه با هم در مقر 49 بودیم ، ولی افسوس که در اون قلعه بدنام همه از هم می ترسند و آدم از سایه خودش هم می ترسید و متاسفانه ترسیدم فرارم را با فائزه در میان بگذارم که ببینم اون هم میاد یا نه .

نه مریم عزیز ؛ مریم رجوی بویی از شرم و حیا نبرده و هرگز شرمی نخواهد داشت از کردار زشت خود ؛ نه خودش و نه شوهر نگون بختش هرگز و هرگز از رفتار زشتشان شرمنده نخواهند شد . اینها سنمبل وقاحت و پرویی و دریدگی و وحشگری هستند و انتظاری هم نیست .
 


اگر شرم می کرد باید به قول خودت از قیافه تک تک زنانی که در اشرف هستند شرم می کرد ؛باید از قیافهای آفتاب سوخته وخسته و سیاه و صورتهایی با صورت کاملا مردانه شرم می کرد ؛ باید از آه و ناله های دختران جوانی که از بی خوابی غش می کردند شرم می کرد .

باید ازحسرت دخترانی شرم می کرد که آرزو داشتند ؛ که یک بچه را برای یکبار هم که شده بغل کنند و ببوسند.

از یکی از دوستان جداشده که به عراق سفر کرده بود، شنیدم که یکی از زنان قربانی اسیر در قلعه اشرف جوراب نوزادی فرزند خود را که هم اکنون 30 ساله شده است، به یاد او در تنهایی و پنهانی می بوید و می بوسد. چرا پنهانی؟

اگر شرم می کرد باید نگاهی به اون همه رفاه خودش می کرد واز خجالت خیس عرق می شد ؛ باید از شکنجه روح و روان و جسم تک تک بچه های اشرف شرم می کرد ، باید از نداشتن کفش و جوراب بچه های اشرف شرم می کرد که همه به پا درد افتاده بودند و اگر این نفرین شده شرم داشت وقتی باید شرم می کرد که کنار برادر مجاهد جان بولتون می نشست و 50 هزار 50 هزار جلوش می گذاشت و تمام افتخارش جان بولتون می شد ؛ جان بولتونی که برای همه وضعیتش روشنه.

اگر شرم می کرد صبا و آسیه و .... را دیوار گوشتی اون شوهر گم و گورشده اش نمی کرد.


اگر شرم می کرد از انقلاب منگول کنش شرم می کرد که زن و مردها را از هم جدا کردند وفشارهای غریضی باعث شده که کسانی روزی برای خودشان کسی بودند وبه آرزوی آزادی کشورشان؛ ترک دیار گفتند حالا باید برای حل مسئله غریضشان به همدیگر گیر بدهند .

اگر شرم می کرد باید از تبدیل کردن انسانهای شجاع و مبارز و دلاوربه یک مشت آدم تحقیر شده و دست و پا شکسته باید واقعا شرم می کرد چرا که این بچه ها روزی به عشق ایران و آزادی برای ایران ترک دیار کرده بودند و اگر این رهبرهای خائن نبودند این بچه ها روزی هر کدام برای مملکت و مردم ما یک سمبل افتخار بودند و شرم باد بر رجوی که بهترینها را گرفت و ببین که به چی تبدیل کرد و این یکی از اون خیانتهای بزرگ به ملت ماست .

اگر شرم می کرد باید از این بازار آشفته دکان اشرف شرم می کرد که همه چیز پیدا می شود الا مبارزه با رژیم .

اگر شرم می کرد و ذره ای حس وطن دوستی داشت به طبل جنگ نمی کوبید و به دست و پای جنگ طلبان نمی افتاد و برای تبدیل کردن ایران به افغانستانی دیگر التماس نمی کرد تا اقتصاد ما را از ریشه بکنند چرا که رجوی تشنه قدرت است. آیا این جنگ با رژیم ایران است و یا با مردم ایران ؟

و .... پس شرمی در کار نیست .

این زن و شوهر کارنامه ای سیاه تر از این حرفها دارند که هرگز با هیچ آبی پاک نخواهد شد .

به امید آزادی تک تک بچه ها و بسته شدن دکان فاسد اشرف

نسرین ابراهیمی
 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مریم رجوی!! 

«فقط برای این است که خودت "شرم" کنی»

 

 

مریم سنجابی

24 نوامبر 2011

http://faryade-azadi.com/2Haupt/Sharm%20Kon.HTM

 

و اگر ذره ای شرافت برایت باقی مانده است...

این نوشته ها را برای جهانیان و انتشار گسترده نمی خواهم، می دانم که بدستت خواهد رسید و خواهی خواند همین کافی است...

 مریم رجوی، آیا من «مأمور اعزامی» شده ام؟

 و آیا آن آقایانی که نام بردی «مأمور و یا مزدور» اند؟

آیا می دانی و یادت هست که «فائزه اکبریان» 29 ساله مدت ها و مدت ها اشک می ریخت  و زار می زد و آنقدر فهیمه اروانی او را در تنگنا گذاشت که دخترک معصوم از دست تو و تشکیلات تو و انقلاب تو خودکشی  و خودش را راحت کرد؟

آیا می دانی و به یاد داری مهوش سپهری آنقدر بر سر «نسرین احمدی» بیچاره فریاد زد و او را داغان کرد که او نیز خودش را کشت؟

 آیا بیاد داری که «خدّام گل محمدی» بیچاره که بیمار و مجروح شدید بود آنقدر روزها و شب ها التماس می کرد که: «من نمی خواهم دیگر در این سازمان بمانم بیمار هستم و بگذارید بروم»... و مستمر به دستور تو برای وی در سالن غذاخوری مقر قرارگاه هفتم نشست های مستمر گذاشته و شب تا صبح برسرش داد می زدند که: «تو مزدوری!!!!!!!!!!! و...»، تا اینکه خودش را در هنگام تنظیف سلاح با بنزین به آتش کشید و به زندگی غمناکش پایان داد و بعد هم مشخص نشد او را کجا دفن کردید؟

آیا بیاد داری که چگونه و بدون اینکه به ما از قبل اطلاع بدهی زنان بیچاره را در مقابل عمل انجام شده قرار داده و به ناگهان ابلاغ می کردید: «شما شورای رهبری هستید»، و مهوش سپهری نشست می گذاشت و می گفت: «دیگر نمی توانید از سازمان بیرون بروید و هرکس بگوید من نیستم، سرش را کنار باغچه می گذاریم و می بریم» و به ما برای خودکشی قرص سیانور می دادید؟ و... بقیه اش شرمت باد!

آیا به یاد داری در حالیکه ما در اشرف دو دست لباس درست و حسابی هم نداشتیم و ماهانه فقط 7000 هزار دینار عراقی (معادل 35 دلار) برای کل وسایل و پوشاک و مواد بهداشتی و کفش و... به ما پرداخت می کردی، خودت در چه رفاهی غرق بودی و شاید شمارش لباس ها و کفشهایت از هزار بالا می زد؟ (و مبادا که هرگز یک دست لباست را دوبار بپوشی؟)

آیا به یاد داری سه سال تمام در «مقر پارسیان» برای تو و مسعود!!!! قصری رویایی ساختیم  با استخرهای بزرگ و سرپوشیده و باغهایی پر درخت و پاسیوهایی زیبا و شیک و وسایلی که همه مارک سلطنتی داشت و ساختمان هایی رویایی...؟

آیا همان زمان به یادت هست که نزدیک همان قصر رویایی تو (در قرارگاه باقرزاده) هزاران تن از نیروهای بدبخت تو برای ماه ها در خاک و خل و در سوله هایی که کف آن با خاک بیابان مفروش بود زندگی می کردند و شب ها بر روی موکت های زبر و در کیسه خواب های نظامی استراحت می نمودند و برای هر صدها نفر آنها تنها چهار الی پنج توالت و حمام صحرایی وجود داشت و تو در تختخواب پر قوی و ناز بالش می آرمیدی؟

آیا یادت هست در حالیکه زنان و مردان از صبح تا نیمه های شب در اشرف جان می کندند و کار می کردند، تو هر هفته پیام می دادی که: «شما کار نمی کنید... شما مفت خور هستید... شما انقلاب نکرده اید... شما دوجایه خور هستید... شما عجوزه و بی ناموس و طلبکار و باج گیر... هستید»، و همان زمان خود تو رنگ آفتاب و مهتاب را نمی دیدی؟

راستی خانه های ویلایی بغداد چی شد؟

آیا یادت هست چگونه «مهری موسوی» و «مینو فتحعلی» مظلوم را به محاکمه و بازار شام کشیدید و رجوی چگونه خودش  مهری را در زیر پاهایش لگد مال نمود!!!... و تازه  تو به نجاتش رفتی؟

مینو فتحعلی

آیا اشک های مظلومیت ما یادت است...؟

آیا فخر فروشی هایت یادت است...؟

باز هم می خواهی به یادت بیاورم آنچه را از یاد برده ای؟

آیا یادت هست در نشست های درونی به ما می گفتید این برادران بایستی اینقدر از صبح تا شب کار کنند که شب مثل جنازه بیهوش شوند تا به "دوران" (مسائل عاطفی و خانوادگی و عاشقانه و جنسی) فکر نکنند؟

به یادت هست برای همان برادران برنامه ریزی می کردید که از چهار و نیم صبح تا 11 شب یک نفس کار کنند، ولی تو و مسعود و فرماندهان عالیرتبه فقط به آنان فحش می دادید و با هزار بیماری حتی اجازه استراحت به آنها نمی دادید و به دستور شما آنها را در حالیکه حتا در تب می سوختند با سیلی از بستر بلند می کردند که نمونه های آن کم نیست و به صراحت می گفتید اگر به خاطر مریضی توی نشست عملیات جاری بمیرید هیچ باکی نیست و باز هم باید به نشست بیایید در نشست بمیرید؟

آیا اینک مسعود خدابنده و عباس صادقی و علی قشقاوی و حامد صرافپور و محمد حسین سبحانی و... مأمور و مزدور شده اند و تو انقلابی؟ شرمت باد!

تو هرگز به یاد نداری و شاید ندانی که «پرویز احمدی» و «قربانعلی ترابی» در حالیکه شدیداً توسط  «نریمان و مختار و نادر و...» کتک خورده و زیر مشت و لگد رفته بودند...، در دستان عباس صادقی و علی قشقاوی جان باختند!؟

تو حتماً فراموش کرده ای که چه بلایی بر سر محمد حسین سبحانی آوردی و 9 سال او را در اشرف و ابوغریب زندانی کردی و سخت ترین فشار ها را بر وی وارد آوردی و نمی گذاشتی از سازمان بیرون برود!؟

تو حتما فراموش کرده ای که علی قشقاوی را بدون هیچ گناهی 4 سال به زندان های ابوغریب فرستادی؟!

و حتما بلاهایی که بر سر یکی از فرماندهان ات "حامد" آورده ای را هم فراموش کردی؟!

و باز هم حتما تو و فرماندهان ات نبودید که 9 سال تمام به عباس صادقی به دروغ گفتید همسرت کشته شده و به خانواده اش نیز گفته بودید عباس کشته شده و ماهها او را به زندان و زیر شکنجه فرستادی؟!

ولی حتما خبر داری چگونه روزها و روزها «فاطمه خردمند» و «مرا» در زیر ضربات مشت و لگد و ضربه های پوتین گرفتید تا جاییکه از سر و صورتم خون جاری می شد؟!...

آیا باز هم می خواهی این «مأموران و مزدوران!» خاطرات درخشان تو را زنده کنند؟

شرم، شرم... و باز هم شرم بر تو باد! اگر ذره ای وجدان و اگر ذره ای احساس در تو باقی مانده باشد.

 و این تنها فقط برگی از دفتر خاطرات توست!!!...

 

مریم سنجابی

24 نوامبر 2011

 

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سخنرانی خانم مریم سنجابی در گردهمائی بزرگ بغداد

 

 

بنیاد خانواده سحر، بغداد، بیست و هشتم نوامبر 2011
http://www.saharngo.com/fa/story/1660

 

 

خانم مریم سنجابی عضو جداشده شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق در گردهمائی بزرگ بغداد در روز جمعه گذشته شرکت نمود و به ایراد سخنرانی پرداخت. متن سخنرانی ایشان که یک نسخه آن قبل از ایراد به بنیاد خانواده سحر داده شده بود در زیر آورده میشود:

با سلام خدمت همه عزیزان و اساتید شرکت کننده

من از بخش پرسنلی و روابط درونی فرقه رجوی با شما سخن میگویم

از سال 2003 میلادی تاکنون حدود 800 نفر از اعضای این سازمان از پادگان اشرف فرار نموده و از فرقه اعلام جدایی کرده اند و همچنان سران سازمان تمام آنان را مزدور و نفوذی می خوانند.

من از سازمانی سخن میگویم که از زندانی کردن و به قتل رساندن اعضای ناراضی و وارد آوردن فشار های طاقت فرسا به اعضایش ابایی ندارد.

من از قتل یک سری نفرات و از خودکشی تعدادی دیگر به دلیل فشارهایی که بر آنها وارد می آورند اطلاع دارم.

خانم ها مهری موسوی و مینو فتحعلی و فائزه اکبریان و نسرین احمدی و آقایان پرویز احمدی و قربانعلی ترابی و تعدادی دیگر از این جمله اند.

و شما هرگز متوجه نخواهید شد که در درون فرقه بر ما چه گذشت و چگونه سالیان است که هزاران نفر در درون این پادگان اسیر و زندانی هستند و از حق دسترسی به اولیه ترین حقوق انسانی محروم بوده و ارتباط آنها با دنیای خارج قطع می باشد.

در این پادگان بیست سال است صدای بچه شنیده نشده است. زنان و مردان جدا نگاه داشته می شوند و حق ازدواج ندارند. این کمپ ایستگاه پلیس و مقررات ندارد. تلفن عمومی و هیچ دسترسی به تلفن دستی نیست. مغازه ندارد. در آن کار اجباری است و پول پرداخت نمی شود. کسی حق نامه نگاری با خانواده اش را ندارد. تجمع غیر کاری ممنوع است. تردد به خارج و یا حتی نزدیک شدن به حصار ممنوع است. مردم شناسنامه ندارند. ماشین ها شماره ندارند و هیچ قانونی بر آن حکم فرما نیست.

8 سال است دولت عراق اعلام کرده که حضور سازمان مجاهدین خلق در این کشور غیر قانونی است. این فرقه نه تنها اهمیتی به این خواسته نداده بلکه همچنان خواستار جنگ و خونریزی است و پیوسته اعلام می کند که مقاومت خواهد کرد و در اشرف باقی خواهد ماند!

مریم رجوی ادعا دارد که سازمان مجاهدین خلق به همه اصول و قوانین بین المللی و به قوانین رسمی کشور میزبان پایبند است. در حالیکه طی 8 سال گذشته رهبران فرقه با زندانی کردن اعضا در دورن پادگان و القاء این مطلب به اعضا که اشرف کانون استراتژیک نبرد است و با ایجاد جنگ و درگیری با ارتش عراق در طی دو سال اخیر، حدود 50 تن را به کام مرگ فرستادند و جان و روح سایر افراد را نیز در معرض خطر قرار داده اند و همچنان بر ماندن در عراق اصرار می ورزند و به قوانین کشور عراق تن نمیدهند.

آنان همچنان شعار میدهند که حتی به قیمت کشته شدن هزار نفر هم باید دولت عراق را تابع خود کرد و در عراق ماند و مجددا سلاح های خود را پس گرفت و به مبارزه مسلحانه ادامه داد.

به همین دلیل با اینکه 8 سال تمام این فرقه فرصت خروج از عراق داشته است ولی هیچگاه تصمیم جدی بر ترک عراق نداشته و ندارند.

لذا تنها راه حل باقیمانده برای نجات جان ساکنان اشرف تعطیلی این اردوگاه بطور مسالمت آمیز و خارج کردن اعضای زندانی شده در این کمپ می باشد. راه حل برای این کار طبعا مذاکره با گروگانگیر ها نیست. راه حل ورود به کمپ و اجرای قانون و نجات دادن گروگانها است که بتوانند بصورت تک به تک با مراجع قانونی صحبت کنند و راه آینده خود را پس از آزادی انتخاب کنند.

با تشکر از همه مدعوین شرکت کننده در این جلسه

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد