_________ استفاده از مطالب اين سايت با ذکر منبع بلامانع است _________

" کانون ایران قلم"

iran-ghalam@hotmail.com

www.iran-ghalam.de

نامه محمد رزاقی به آقای مارتین کوبلر، نماینده ویژه دبیر کل ملل متحد در عراق

(رجوی گروگانگیر است. رجوی نماینده گروگانها نیست)

 

 

محمد رزاقی، فریاد آزادی، شانزدهم ژانویه 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Na.Ra.Martin%20Kubler.HTM

اقای مارتین کوبلر عزیز

مایلم قبل از شروع نامه بصورت مختصر خودم را برایتان معرفی بکنم

من محمد رزاقی هستم که نزدیک به 20 سال در درون مناسبات و تشکیلات فرقه رجوی عضویت داشتم و بطور شبانه روزی در قرارگاهای اهدائی صدام به رجوی اسیر فرقه رجوی بودم بله وقتی می گویم اسیر واقعیت دارد چون اگر اسیری می تواند از طریق صلیب سرخ جهانی با خانواده اش تماس داشته باشد سران فرقه رجوی این حق را هم از ما گرفته بودند و سران فرقه رجوی ما را از دنیای بیرون قطع کرده بودند همان کاری که اکنون با اسیران چنگالشان در اردوگاه عراق جدید ( اشرف سابق ) کماکان ادامه می دهند .

اقای مارتین کوبلر

در زمان صدام هر عضوی که با رجوی مخالفت می کرد با شکنجه و با فرستادن به زندان بد نام ابوغریب روبرو می شد و هستند کسانی که به دستور مستقیم رجوی به خاطر مخالفت با رجوی یا به زندان عراق تحویل داده شدند و یا در زندانهای خود رجوی زیر شکنجه قرار گرفتند که من هم جزء ان افراد هستم که بارها اعلام امادگی کرده ام در هر کجا و در هر زمان حاضر هستم برای اثبات گفته هایم با حضور نماینده سازمان ملل و اتحادیه اروپا ؛ مجامع حقوق بشری ؛ نمایندگان احزاب و رسانه ها در عراق یا در اروپا یا هر دادگاهی حضور داشته باشم و این خواسته را باز از این طریق به اطلاع شما می رسانم .

اقای کوبلر

من از طریق رسانه ها مطلع شدم که مریم قجر یکی از رهبران فرقه رجوی مدعی شده که به درخواست ایشان افراد اشرف حاضر شده اند کمپ اشرف را ترک کنند !

این نشان دهنده این واقعیت تلخ هست که نشان می دهد اعضاء اسیر در چنگال رجوی هیچکدام نمی توانند برای ادامه مسیر زندگیشان تصمیم بگیرند و هر انچه سران این فرقه بخواهند ان باید اجراء شود که این باید یک زنگ خطر جدی را به گوش شما برساند که شما با افراد طرف حساب نیستید بلکه با یک فرقه ای که فقط رهبران فرقه حق تصمیم گیری در مورد سرنوشت افراد را دارند .

همچنین مطلع شدم مریم قجر از اوور پاریس اطلاعیه داده و گفته 400 نفر با اموال منقول و غیر منقول ؛ و خودروهای خود حاضر هستند به کمپ لیبرتی بروند !

این یک بحث و مورد فریبکارانه هست که از سوی سران فرقه بطور خاص مریم قجر مطرح شده همه سالیان سال در فرقه رجوی بودیم حتی رنگ پول را هم ندیدیم ! همین خانم مریم قجر به همراه شوهرشان که جلسات مغزشویی تحت نام بحثهای اید ئولوژیک به راه می انداختند می گفتند : هیچ مجاهدی در این دنیا خق ندارد خودش را صاحب یک ریال بداند !

جای بسیار تعجب هست که سران فرقه یک شبه همه را صاحب اموال منقول ؛ غیر منقول کرده اند !

ایا می دانید چرا؟

مطمئن باشید همه این کارهای شیادانه رجوی برای جلو گیری از فروپاشی اسارتگاه اشرف هست و بس که سران فرقه این روزها به هر کجا که می رسند برای مظلوم نمایی ان را مطرح می کنند .

اقای مارتین کوبلر

من با شیوه های کاری رجوی کاملآ اشنا هستم و به یقین می توانم بگویم که رجوی هر قدمی را که بر می دارد با سناریو شیادانه مشخصی هست که اگر به ان توجه نشود به یکباره خواهید دید که در چنگال رجوی گرفتار شده اید به همین خاطر از شما تقاضا دارم که برای ازادی اعضاء اسیر در چنگال رجوی حساب افراد گرفتار با سران فرقه را کاملآ جدا کنید و اجازه ندهید که سران فرقه برای انها تصمیم بگیرند و افراد باید خود شرنوشت خود را تعیین کنند .

همچنین باید به اطلاع شما برسانم که هیچ عضوی در فرقه رجوی صاحب یک ریال؛ یک دینار یا یک دلار هم نیست و اگر سران فرقه مدارکی دال بر صاحب بودن اعضا به خودرو ... ارائه بدهند بدانید که تقلبی و ساخته خودشان هست و غیر قابل اعتبار ؛ چون خودم شاهد بودم که بعد از سرنگونی صدام سران فرقه در اشرف چگونه سند سازی جعلی می کردند .

سران فرقه در عراق و بعد از هرج و مرجهای سرنگونی صدام دیکتاتور بیش از 2000 خودرو و ماشین الات راهسازی را که اموال دولت و مردم عراق بود را دزدیدند و با سند سازی جعلی بعدآ انها را فروختند که باز حاضر هستم در هر دادگاه به این کارهای فرقه رجوی شهادت بدهم .

اقای مارتین کوبلر

حتمآ مطلع هستید که خانواده های اعضائ اسیر در چنگال رجوی بیش از 2 سال هست که در جلو اردوگاه عراق جدید ( اشرف سابق ) به تحصن نشسته اند و رجوی اجازه نمی دهد خانواده ها با عزیزان خودشان ملاقات کنند از همین رو میتوان به ماهیت این فرقه پی برد.

اقای مارتین کوبلر

من یقین دارم که سران فرقه رجوی بطور خاص مسعود رجوی و مریم قجر عضدانلو تلاش خواهند کرد راه حلی را که شما ارائه داده اید وبر سر ان با دولت قانونی عراق به توافق رسیده اید را به بن بست بکشانند و به بهانه تراشی های مختلف مانع اجراء ان توافق شوند به همین خاطر پیشاپیش به اطلاع شما و همه سازمانهای ذی ربط در این امر و دولت عراق می رسانم که رجوی و سران فرقه نمایندگان هیچ کس نیستند انها برای اهداف ضد بشری خودشان حاضر هستند جان افراد کمپ اشرف را به خطر بیندازند تا جلو متلاشی شدن تشکیلات فرقه گرایانه خودشان را حفظ کنند .

رجوی هر بار به بهانه تراشی خواهد پرداخت و اجازه نخواهد داد که اسیران چنگالش برای خود تصمیم بگیرند چون می دانند باز شدن درب اسارتگاه اشرف یعنی تمام شدن فرقه به رهبری رجوی !

با تجربیاتی که از این تشکیلات فرقه گرایانه دارم مطمئن هستم وارد کردن رجوی یا مریم قجر یا هر کس دیگر از سران فرقه در این کار باعث خواهد شد بهترین راه حلها هم به بن بست برسد تنها راهی که می تواند به مجامع بین المللی و دولت عراق کمک کند اینکه دست سران فرقه را از این پرونده کوتاه کرد و طرف حساب افراد بصورت مستقل برای انتخاب اینده خودشان باشند به غیر این رجوی کاری خواهد کرد که کار به درگیری بین ساکنان در اردوگاه اشرف با ارتش و پلیس عراق کشیده شود .

اقای مارتین کوبلر

من و دوستانم که از این فرقه جدا شده ایم حاضر هستیم تمامی تجربیات و نظرات خودمان را برای کمک به ازادی دوستانمان در اختیار شما و مجامع بین المللی قرار بدهیم تا کمکی باشد برای پرهیز از خشونت و خون ؛ خونریزی که رجوی بدنبال ان هست .

با کمال تشکر

پاریس : محمد رزاقی

رو نوشت :
دفتر ریاست جمهوری عراق
دفتر نخست وزیر عراق
دفتر نمایندگی سازمان ملل در عراق
کمیساریای عالی پناهندگی در عراق

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آینده سازمان مجاهدین خلق پس از عراق

 

 

مسعود خدابنده، ناظران می گویند، بی بی سی، سیزدهم ژانویه 2012
http://www.bbc.co.uk/blogs/persian/viewpoints/2012/01/post-28.html

 

(بی بی سی از انتشار نظرات متفاوت در مورد این موضوع استقبال می کند)

* مسعود خدابنده عضو پیشین شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران است

داستان اعضای سازمان مجاهدین خلق درعراق هنوز متحول است و تا به امروز هنوز یک نفر هم از "شهر اشرف" به "کمپ لیبرتی" منتقل نشده است؛ ولی خروج قریب الوقوع آنها از عراق قدمی رو به جلو برای بیش از سه هزار تنی که حداقل در هشت سال اخیر در بیابانهای عراق به انتظار نشسته اند. زندگی این افراد پس از خروج هر چه باشد مسلما بدتر از شرایط موجودشان نخواهد بود.

اما چه آینده ای برای سازمان مجاهدین خلق به صفت سازمانی متصور است؟ پاسخ این سئوال مبهم است، ولی یک چیز مشخص است: پرونده ای در عراق بسته و پرونده ای جدید، احتمالا در اروپا، باز خواهد شد.

هشتم ژوئن ۱۹۸۶، یعنی چند سالی پس از سی خرداد شصت و عزیمت یا فرار مسعود رجوی به پاریس، مجاهدین خلق (که من هم جزو آنها بودم) نه به اجبار، که بدلخواه و حتی تا حدودی به اصرار، خاک فرانسه را به قصد عراق در حال جنگ با ایران ترک کردیم. آن زمان ابوالحسن بنی صدر جزو اولین کسانی بود که در مورد پیامدهای این حرکت هشدار داد و از آن پس صف خود را از شورای ملی مقاومت و مجاهدین خلق جدا کرد. البته بسیاری دیگر نیز در آن زمان و یا کمی بعد از آن چنین کردند، از جمله دکتر قاسملو، خانبابا تهرانی، دکتر متین دفتری، برومند، ماسالی و...

حرکت به سوی بغداد بعد ها از سوی سازمان "پرواز تاریخ ساز دوم" لقب گرفت. آقای رجوی قبل از "عزیمت" در پیام ویدئویی "تودیع" گفت که "می روم تا بر افرازم آتش ها در کوهستان ها"، و صریحا اعلام نمود که با توجه به انتقال مجاهدین خلق از غرب به "جوار خاک میهن"، از این پس هر گونه "خارجه نشینی" و ادعای "مبارزه از فرنگ" نامشروع است. وی به صراحت گفت که مشروعیت همه خارجه نشینان فقط و فقط به خاطر "مبارزه مسلحانه ای" است که مجاهدین پرچمدار آنند، والا که "یک نفس در خارج هم از روز اول حرام بوده". و "اگر نبود بخاطر مبارزه مسلحانه مجاهدین، باید شرف شهادت در تهران را به فرار از کشور ترجیح می دادند". هنوز هم نمی دانم چرا آن روز عراق با نام "جوار خاک میهن"، کشوری خارجی و یا "خارجه" محسوب نشد.

به یاد می آورم اواخر ماه مه ۱۹۸۶ را که برنامه های "پرواز" ریخته شده است و من زودتر به بغداد رفته ام. چند هفته ای است برای آماده سازی ورود "برادر مسعود" و "خواهر مریم" در بغداد مستقر شده ایم تا روز هشتم ژوئن همراه تعدادی دیگر به پیشواز برویم. مسئولیت حفاظتی دارم و رابط مخابرات (سازمان اطلاعات عراق) هستم. برنامه به خوبی و خوشی انجام می شود و فرودگاه و عکس و فیلم و تبلیغات و حرکت قطار خودروها به سمت جنوب و مستقیما زیارت کربلا و نجف و بازگشت به ساختمان جلالزاده (میدان چهل دزد بغداد) و نشست جمعبندی و الی آخر. قبلا در پاریس هم کارم همین بوده و تازگی ندارد ولی اینجا یک فرق جدی با پاریس دارد. اینجا تا دندان مسلحیم.

به یاد می آورم برای این که "مسلحانه و قهرآمیز" سرنگون کنیم، اولین نیازمان همانا محلی بود، قرارگاهی بود و پادگانی بود که بشود جمع شد، آموزش دید، برنامه ریخت، مسلح شد و بعد "تیغ به دست و قهر آمیز درید و درید تا طلوع سرنگونی". و بیاد می آورم سفارت عراق در فرانسه را که در همانجا بحث محل و پادگان را هم کرده بودیم. و به یاد می آورم آن روزی را که به همراه آقای محمود عطایی با ماشین لندکروز ارتشی چهار بار در گل گیر کردیم تا بتوانیم خود را به کتیبه وسط پادگان متروکه خالص برسانیم و سربازخانه اهدایی را از افسر عراقی تحویل بگیریم و نامش را بگذاریم "قرارگاه اشرف".

بیاد می آورم چند روزی بعد از عملیات فروغ را که پس از چهار شبانه روز جنگیدن بدون خواب و خوراک و "دریدن" و "دریده شدن"، بالاخره یک نفر از هر چهار نفرمان زنده به قرارگاه برگشت. غالب کشته شدگان از فرط خستگی و کمبود خواب غش کرده بودند و زیر بمباران خوابشان برد تا "دریده" شوند. آن روز کسی از کسی سوال نمی کرد. کسی به چشم کسی نگاه نمی کرد. کسی سراغ کسی را نمی گرفت. کسی از زنده بودن خود خوشحال نبود. روزی بود که آب آشامیدنی مان هم بوی خون میداد با تلخ ترین مزه ها.

ژنرال عراقی را بیاد می آورم که آن روز، با آن چهره زمخت آفتاب سوخته عربی اش، مخفیانه اشک ریخت. ژنرالی که چهار روز قبل تنها تقاضایش این بود که سازمان دست از این "دیوانگی نظامی" بردارد ولی "فرماندهی ارتش رهایی بخش" تصمیم خود را گرفته بود. همین ژنرال دو روز قبل هم التماس کرده بود که فرمان عقب نشینی بدهید و نگذارید بقیه نفرات کشته شوند ولی باز "فرماندهی ارتش رهایی بخش" تصمیم خود را گرفته بود...

بگذریم و برگردیم سر اصل مطلب.

برآوردی از وضعیت کنونی

امروز کجا ایستاده ایم؟ آنطور که خانم رجوی در اطلاعیه هفته پیش مطلعمان کردند تتمه سازمان، امروز "با کوله های شخصی و وسائل آشپزخانه آماده انتقال به کمپ لیبرتی شده اند". افرادی اکثرا بیمار با متوسط سن قریب به پنجاه، به کمپی می روند که حتی نام آن فارسی یا عربی نیست.

سه دهه بعد از آن "پرواز و آن پیام تودیع"، امروز منتظر نشسته ایم که ببینیم چه تعداد از این رزمندگان سابق و ساکنین امروز "شهر اشرف" که اکثرا زخم عملیات، زخم بی خانمانی و طلاق جمعی و جدایی فرزند، زخم چند دهه قطع رابطه با جهان بیرون را هم به همراه دارند، خواهند توانست خود را از این جهنم خود ساخته به نقطه ای امن برسانند. "خود ساخته" هم که می گویم قصد آزار ندارم. می خواهم واقعیات دیده شود تا از چاله به چاه نیفتیم. از این بابت می گویم که فراموش نشود آقایان و خانم هایی که اکنون در کشور"عراق بدون صدام" هستند ده سال است همه توان تبلیغاتی، مالی، سیاسی و امنیتی خود را به کار برده اند که در این کشور بمانند و تا همین دیروز به در و دیوار نوشته بودند "چو اشرف نباشد تن من مباد" و اعلام می کردند که "اشرف بایستد، جهان خواهد ایستاد" و تهدید می کردند که "همینجا می مانیم و می میریم".

راستی این همه اصرار برای ماندن در عراق برای چه بود؟ با چه استراتژی یا تاکتیکی؟ به چه امیدی؟ پاسخ این سئوال را شاید بشود در جای دیگری جستجو کرد. دلیل این اصرار روشن نمی شود مگر این که دلیل و اشتیاق اولیه برای رفتن به عراق مشخص شود.

چرا مجاهدین به عراق رفتند؟

آقای رجوی بارها توضیح داده است که "راه دیگری نبود و اگر نمی رفتیم از بین رفته بودیم". او اگر چه دقیق ولی صرفا در چهارچوب تفکر و چارچوب اعتقادی و اهداف مورد نظر خود سخن گفته است؛ چرا که خیلی ها آن زمان همین حرکت را نوعی "خیانت" خوانده بودند. براستی چرا مجاهدین آن روز فکر می کردند که راه دیگری ندارند و "راه حل" های دیگران را نمی دیدند؟ واضح است. چون برای "مجاهد خلق" آن زمان هیچ تفکری خارج از آن چارچوب مشروعیت نداشت. چون ایدئولوژی، استراتژی و تاکتیک سازمان بر بنیان "برافروختن آتش در کوهستان ها" استوار بود.

شما اگر بدنبال ساخت و ساز باشید نهایتا سر از مصالح فروشی در می آورید. اگر معتقد به روشنگری و ارتقاء دانش و بینش نسل های بعد باشید لاجرم سر و کارتان به فروشگاههای لوازم التحریر و این روزها فروشگاههای کامپیوتر خواهد افتاد. اگر دنبال قیام باشید و برانگیختن مردم، سر از کارخانه و مسجد و اتحادیه ها و شوراهای محلی در می آورید و اگر بنیاد تفکر و ریشه اعتقادی تان "مبارزه مسلحانه و سرنگونی قهر آمیز" باشد، لاجرم بدنبال تفنگ و باروت هستید.

و البته این طرز تفکر مثل جن از بسم الله "لیبرالیسم" و "دموکراسی" وحشت دارد و فرار می کند. پاریس جای بقا و رشد این تفکر نیست. و این طرز تفکر الزامات دیگری هم دارد. بی اعتمادی مطلق به "دیگران"، مبارزه با هر آنکس که صد در صد با ما نیست، قهرمان پروری بر اساس قدرت بدنی، قدرت تحمل فشار، اجر و ارزش نهادن به صرف شکنجه شدن به هر دلیلی، و بعد سختی کشیدن، گرسنگی کشیدن، تحمل سرما و گرمای طاقت فرسا به هر دلیلی و حتی تولید سختی مصنوعی برای خود و اطرافیان، کم خوردن، کم خوابیدن، طلاق دادن همسر و جدا شدن از فرزند، قطع رابطه عاطفی با همه، تنفر از زندگی راحت و ... ما از شلاق زدن همدیگر در خوابگاه های دانشجویی شروع کردیم و به اینجا رسیدیم.

ما به عراق و یا به قول آقای رجوی به "جوار خاک میهن" رفتیم چون امکان عمیلات مرزی و ارسال تیم شهری و خمپاره زنی از پاریس نبود؛ رفتیم چون باقی راه های "سرنگونی قهر آمیز" را هم امتحان کرده بودیم. "سی خرداد شصت" را و "استراتژی جنگ شهری از طریق خطوط تلفن فرانسه" را و "خط هفت هفتم و زدن سر انگشتان رژیم" را و "خط پاسدارکشی حداکثر" را با خون هزاران بی گناه از همه طرفها آزموده بودیم و نتیجه نداده بود.

آقای بنی صدر آن روز گفت: "آقا به عراق نرو و در کنار دشمن منشین". شاید آن روز آقای بنی صدر باید می گفت "آقا این عقیده به سرنگونی مسلحانه را کمی پایین تر از آیه قرآن قرار بده، شاید راه حل های دیگر را هم ببینی".

مختصات سازمان مجاهدینی که به اروپا باز می گردد

عراق زمان صدام تنها دولتی است که از بدو تاسیس سازمان مجاهدین خلق ایران تا کنون از این گروه رسما پشتیبانی کرده است. این حکومت سال ها پیش سرنگون شد و سپس آمریکایی ها سازمان را خلع سلاح کردند.

امروز تنها راه پیش روی اعضای باقی مانده این سازمان که کمی بیش از سه هزار نفر هستند، رفتن به کشورهای غربی است. اما آینده "سازمان مجاهدین خلق ایران" مبهم است. مجاهدین خلق با چه هویتی؟ با چه پشتوانه ای؟ در چه وضعیت فیزیکی و روحی و بالاخره بدنبال چه؟ استراتژی سرنگونی مسلحانه قهر آمیز یا رد مبارزه مسلحانه؟ فاز سیاسی یا فاز نظامی؟ انقلاب های ایدئولوژیک چه می شوند؟ طلاق های جمعی ادامه می یابد یا تعطیل می شود؟ جامعه بی طبقه توحیدی و نظریه های دیگر کجا جا می گیرند؟ آرم خونین رنگ سازمان که توانسته همزمان تفنگ، داس، سندان و آیه قرآن را یکجا به نمایش بگذارد در کجا خواهد نشست؟ جواب خانواده ها را چه کسی خواهد داد؟

آیا می توان آرم سازمان مجاهدین خلق ایران را از"کمپ اشرف" آورد و بر پشت بام ساختمان مرکزی "کمپ اور سواواز" پاریس نصب کرد؟ یونیفورم ها چه می شود؟ کار شورای رهبری با آن تفاصیلی که در مورد انتخابشان گفته شده و اکنون پا به سن گذاشته اند و کار سرتیم هایی که تخصصشان فرماندهی تانک و نفربر یا تخریب بوده چه خواهد شد؟ آموزش دیده های امنیت و اطلاعات حکومت صدام به چه کاری گمارده خواهند شد؟ رابطین "هواداران" و "ایرانیان خارج از کشور" پس از بیست و اندی سال غیبت از حرکت سریع تکاملی در اروپا چگونه مواضع خود را تشریح خواهند کرد؟

اینها سوالاتی هستند که احتمالا با صدور یک پیام، پاسخ نخواهند گرفت. اینجا دیگر "اشرف" نیست و دروازه ای ندارد که قفل شود. با تیرکمان و فلاخن هم نمی شود مردم را دور نگه داشت. اینجا اروپاست و درب های اور توانایی قطع ارتباط مطلق "رزمنده مجاهد" با "جامعه فاسد و بورژوایی غرب" یا پدر، مادر، فرزند، همسر و... را نخواهند داشت.

روابط بین المللی سازمان هم دستخوش تغییر است. سازمان مجاهدینی که به اروپا بر می گردد دیگر "عنصر" مجاهد خلقی نیست که نفس تمامی اپوزیسیون از آتش سلاح او مشروعیت می گیرند. پس در این وضعیت برگ برنده مجاهدین کجاست؟

امکانات و محدویت های غرب در استفاده از "سازمان مجاهدین خلق" در صحنه بین المللی

سازمان مجاهدین مدعی است که غرب می تواند در مقابله با ایران روی آن حساب کند ولی واقعیت این است که با تعریف فعلی، اروپا علاقه ای به حضور مجاهدین خلق در خاکش ندارد. مجاهدین در حالت فعلی در محافل سیاسی غرب لشکری شکست خورده تلقی می شوند با سابقه ای اسفناک، بی خانمان، جان و مال باخته و در نتیجه ترسناک، غیر مترقبه و خطرناک و تا حدودی هم غیر قابل بازیافت.

امروز رودررویی غرب با ایران مشخصا بر سه محور استوار است. آمریکا ایران را متهم می کند که "ناقض حقوق بشر" است، از "تروریسم" حمایت می کند و به دنبال "بمب هسته ای" است. به بیان دیگر غرب از ایران می خواهد که از فعالیت سیاسی اجتماعی "فعالان متمایل به غرب" جلوگیری نکند، حضور اسرائیل را در منطقه به رسمیت بشناسد و غنی سازی اورانیوم را متوقف کند. ایران هم در مقابل می گوید که "دخالت در مسائل داخلی کشورها ممنوع!" حماس برگزیده مردم فلسطین و حزب الله برگزیده مردم لبنان است. غنی سازی اورانیوم هم جزو اختیارات قانونی امضا کنندگان پیمان منع گسترش سلاح هسته ای است.

حال ببینیم در این سه بحث، مجاهدین خلق چه نقشی می توانند ایفا کنند؟

در بحث حقوق بشر- با توجه به گزارشات مکرر مراکز آمریکایی مانند مرکز تحقیقاتی رند، دیدبان حقوق بشر و گزارشات متعدد اف بی آی و وزارت امور خارجه آمریکا، نه تنها نمی توان از سازمان مجاهدین در این بحث استفاده کرد، بلکه حتی باید از نزدیک شدن آنها به این بحث فعالانه جلوگیری کرد، چرا که این کار می تواند "کارت حقوق بشر" را از دست غرب خارج کند، و آن را مستقیما در دست حکومت ایران بگذارد. یاد آوری می کنم که سازمان مجاهدین خلق توسط روسیه یا چین به نقض حقوق بشر متهم و محکوم نشده اند. تمامی این منابع و شواهد و مدارکشان غربی و اکثرا آمریکایی هستند.

در بحث تروریسم - اینکه مجاهدین در سالهای اخیر ترور کرده اند یا نه و اینکه در لیست ممنوعه این کشور یا آن کشور باشند یا نباشند، سابقه این سازمان را پاک نمی کند و بنابراین سازمان مجاهدین خلق جایی برای عرض اندام در محکومیت "حمایت ایران از تروریسم" ندارد و فقط برگ برنده ای است در دست حکومت ایران و برعلیه "معیارهای دوگانه غرب".

در بحث اتمی - این تنها جایی است که در سال های اخیر امکان ایفای نقش سازمان البته بدون آرم و نام و تحت نام های تولید شده دیگر وجود داشته است. کنفرانس های مطبوعاتی گاه بگاه در واشنگتن و لندن و بروکسل و حضور تبلیغاتی در سالن های جنبی پارلمان ها در سالهای اخیر را به یاد داریم. ولی این نقش هم اکنون تا حدی کمرنگ شده و شاهدیم که در رویارویی های جدیدتر، مطالب و اطلاعات مستقیم به آژانس بین المللی انرژی اتمی تحویل می شود و بدین ترتیب اطلاعیه و کنفرانس مطبوعاتی هم غیر ضروری شده است.

ولی خارج از این سه بحث، بخصوص در سالهای اخیر یک نقش دیگر هم بوده که اساسا نه از طریق دولت ها که بیشتر از طریق لابی هایی برنامه ریزی شده است که خواستگاهشان الزاما خواستگاه دولت ای غربی نیست، و آن استفاده از مجاهدین خلق به عنوان خنثی کننده هر تلاشی است که بخواهد احتمال جنگ با ایران را کم و یا احتمال مذاکره با این حکومت را بیشتر کند.

استفاده از مجاهدین خلق بعنوان ابزاری برای ترویج کینه و شعله ور نگه داشتن خصومت

آقای احمدی نژاد وقتی صحبت از "نفی هولوکست" یا "بازبینی هولوکست" می کند، از سر بی اطلاعی تاریخی یا به قصد مطرح کردن بحثی تئوریک در دانشگاه ها نیست. این حرف پیام دارد. می خواهد مبادا روزی کسی بخواهد با اسرائیل سر میز مذاکره بنشیند.

با همین استدلال وقتی راس لهتینن (رئیس هیئت روابط خارجی مجلس نمایندگان آمریکا) می گوید که برای مقابله با ایران مجاهدین خلق را از فهرست سازمان های تروریستی خارج کنیم تا بتوانیم مستقیما به آنها کمک مالی و پشتیبانی سیاسی برسانیم به این دلیل نیست که او نمی داند که مجاهدین خلق چه کسانی هستند و چه سابقه ای دارند؛ بلکه می خواهد به حاکمان ایران بگوید آنقدر از همه شما متنفرم که دشمنان شما را تشویق می کنم، حتی کسانی را که خودشان به کشتن هزاران تن از شما چه در مرزها و چه در خیابانهای شهرهایتان اذعان دارند و به آن افتخار هم می کنند.

همانطور که آقای احمدی نژاد دقت نمی کند که هولوکست صرفا به حکومت اسرائیل خلاصه نمی شود، خانم لهتینن هم توجه نمی کند که مشکل این گروه صرفا با حکومت ایران نیست و قربانیان ایرانی، عراقی، اروپایی و حتی خانواده ها و باقی ماندگان کشته شدگان آمریکایی را هم متاثر کرده است.

نگاه غالب ایرانیان به سازمان مجاهدین خلق

با توجه به سابقه سازمان مجاهدین خلق در متهم کردن سازمانها و شخصیت های مخالف خود در داخل و خارج از ایران و متهم بودن خود این سازمان به "جنگیدن در کنار صدام"، " نقض حقوق بشر" و "تروریسم کور" (اتهاماتی که سازمان مجاهدین خلق همه را رد می کند)، به نظر می رسد که بخش بزرگی از نسل جوان در داخل ایران نظر مثبتی نسبت به این سازمان نداشته باشند.

در خارج از کشور نیز به استناد رابطه دیگر نیروهای اپوزیسیون جمهوری اسلامی می توان برآورد کرد که بجز تعداد محدودی وابستگان قدیمی به شورای ملی مقاومت و مجاهدین خلق، بقیه نیروهای مخالف جمهوری اسلامی از راست ترین تا چپ ترین این طیف عملا نه تنها علاقه ای به نزدیکی به سازمان ندارند که در بسیاری از مواقع مخالفت صریح و روشن خود را با روش های مورد استفاده مجاهدین خلق ابراز کرده اند.

چاره چیست؟

به نظر می رسد که سازمان مجاهدین خلق اکنون بر سر دوراهی ای قرار گرفته که انتخاب هر راه، تبعات غیر قابل بازگشت خود را خواهد داشت. دوراهی بقا بر روند قبلی و خلق و خوی جهان سابق و یا تغییر جدی و کیفی به طرف واقعیات جدید و جهان امروز.

راه حل اول: اصرار بر روند گذشته

اگر سازمان بر انتخاب قبلی خود و روندی که تا کنون دنبال کرده است اصرار داشته باشد تبعات آن تقریبا روشن است و می توان بسیاری از حرکت های ماهها و حتی سالهای آینده را پیش بینی کرد. در چنین شقی حضور آقای رجوی در اروپا درست مثل زمانی که ایشان از ایران به پاریس آمدند الزامات خاص خودش را خواهد داشت. پیش بینی بنده این است که ما شاهد دو خط موازی شاخص که قبلا هم در حرکت سازمان در غرب دیده ایم خواهیم بود.

اول: حملات خشونت آمیزتر و گسترده تر به دفاتر و منافع و سفارتخانه های جمهوری اسلامی در کشورهای غربی (و احتمالا و در صورت لزوم منافع عراق، سوریه و لبنان). شیشه شکستن، پرتاب تخم مرغ به مقامات دولتی و دیپلمات ها در خیابانها در کنار بست نشستن های تبلیغاتی معمول و تظاهرات بیشتر با مدعوینی که در سالهای اخیر دیده ایم والبته همه اینها با انگیزه و خط "باز کردن جای از دست رفته در غرب" و بقول آقای رجوی "خارج کردن رقبا" از صحنه. این حرکتی است با شاخص های "حذفی" مجاهدین خلق سی سال قبل که امروز نه تنها الزاما به ضرر جمهوری اسلامی تمام نخواهد شد که با توجه به تجاربی که حکومت در این سالها بدست آورده است، احتمالا به نحوی موثر از آن بهره برداری می کند و با تمسک به آن دولت های اروپایی را تحت فشار می گذارد.

دوم: استفاده از رسانه های نوشتاری و گفتاری و فعال کردن دستگاه اطلاعاتی ای که در ماههای اخیر تا حدودی ساکت تر عمل کرده، برای تبلیغ علیه هر کس که بخواهد برعلیه مجاهدین و بخصوص رهبری آن سخن بگوید یا عمل کند. تفاوت این بار با گذشته البته "تعلیم دیدگی عنصر مجاهد خلق در دستگاه صدام" و خلق و خوی ناشی از گذراندن دورانی طولانی از زندگی قرارگاهی است که می تواند بر شدت عمل بیفزاید. البته در چنین سناریویی، حضور احتمالا خشن سازمان در میان جوامع ایرانیان خارج از کشور می تواند زنگ خطری جدی برای دستگاه های امنیتی کشورهای اروپایی باشد.

راه حل دوم: تغییرات بنیادی و به روز کردن سازمان

سازمان مجاهدین خلق در صورت ورود به اروپا از نقاط قوتی هم برخوردار خواهد بود که در گذشته نه تنها از آنها در مسیر همگامی با نیروهای اپوزیسیون بر علیه حکومت جمهوری اسلامی ایران استفاده نکرده، بلکه در موارد متعددی خواسته یا ناخواسته همین نقاط قوت را علیه همین اپوزیسیون بکار گرفته است. یکی از نقاط قوت مجاهدینی که از اردوگاه اشرف به اروپا می آیند، تعداد آنها و نقطه قوت دیگر انگیزه مبارزاتی آنهاست.

سازمان مجاهدین خلق (به عنوان یک سازمان و جمع و نه یک فرد یا یک رهبر) هنوز هم می تواند با خداحافظی جدی با گذشته و شروع فصلی نوین، اولین قدم ها را برای بازگرداندن اعتماد مردمی بردارد. عموم ایرانیان، چه در داخل کشور و چه در خارج، خواهان حذف نیروهای دیگر نیستند. آنها عموما اشتباهات را می بخشند و گناه یکی را بر گردن دیگری نمی اندازند. این مردم مسلما هر یک قدم مجاهدین (به عنوان نیرویی که جرئت پرداخت بهای جلب اعتماد مردم را دارد) را با چندین قدم پاسخ خواهند داد. البته تاکید می کنم که بحث بنده صرفا در مورد "سازمان مجاهدین خلق" است و نه افراد مشخص. در زاویه دیدم هم به هیچ وجه نه جنبه قانونی و قضایی را مطرح کرده ام (که جای خود را دارد و دادگاهها بدان رسیدگی می کنند) و نه جنبه های تاریخی را باز بینی کرده ام.

سازمان مجاهدین برای این پوسته شکنی که احتمالا تنها راه تضمین بقایش پس از عراق و در شرایط جدید غرب است، نیاز به تغییرات بنیادی سریع دارد و فقط آنگاه است که اساسا امکان بررسی قدم های بعدی، حرکت به سوی مردم و بده بستان با نیروهای مردمی دیگر را خواهد داشت. درچنین شرایطی می توان به تغییر دیدگاه نیروهای بین المللی و امکان همکاری غرب با این سازمان هم امیدوارتر بود. البته مجاهدین خلق برای این کار بسیار خطیر زمان زیادی ندارند.

در این طریق، مجاهدین خلق قبل از هر چیز باید به سیستم بسته و شدیدا کهنه رهبری مادام العمر و ریاست جمهوری ای که هجده سال پیش در "بهارستان" بغداد اعلام شده خاتمه دهند. من نه تنها این را به نفع اعضای مجاهد خلق که به یقین به نفع خود خانم و آقای رجوی هم می دانم. یقین دارم که بهترین کاری که آقا و خانم رجوی امروز می توانند برای ایران، سازمان مجاهدین و خودشان بکنند اعلام کناره گیری است.

مبرم ترین وظیفه کنونی مجاهدین خلقی که با آزادی از محدودیت های بیابانهای عراق به محیط باز اروپا می رسند از یک طرف جدا کردن اعتقادات شخصی از زندگی اجتماعیشان است (که ارتباط با خانواده، ازدواج، به روز شدن، آموزش اولیه زبان و جذب شدن در جامعه را هم شامل می شود) و از طرف دیگرجدا کردن خود و آینده سازمان از گذشته نه چندان درخشان گروه تحت رهبری آقای رجوی و همسرشان. این راه می تواند در کمترین فرصت زمانی با برگزاری انتخابات آزاد و با نظارت ناظرینی منتخب از میان طیف گروه های اپوزیسیون ایرانی در پاریس آغاز شود.

***
بی بی سی از انتشار نظرات متفاوت در مورد این موضوع استقبال می کند
http://www.bbc.co.uk/blogs/persian/viewpoints/2012/01/post-28.html

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شامورتی بازیهای رهبر مقاومت در اشرف

 

 

حامد صرافپور، فریاد آزادی، یازدهم ژانویه 2012
http://www.faryade-azadi.com/2Haupt/Shamoorti%20Bazi%20Rajavi.HTM

 

بعد از تحمیل شدن خواستۀ جامعۀ جهانی به فرقۀ رجوی و به طور خاص پس از چشم غرۀ ایالات متحده به بازیها و اصرارهای هدفمند مریم رجوی جهت جلوگیری از تعطیل شدن اشرف و خروج از عراق، و برای اینکه بیش از این با سنگ اندازیهای خود موجبات به کشتن دادن نیروها را فراهم نکند، و مجبور شدن به پذیرش اجرای توافق دولت عراق با سازمان ملل، در یک حرکت نمایشی و مفتضحانه که ناشی از چنین ضربات پی در پی و بزرگ بود، مسعود رجوی باز هم به صحنه آمد و با خواندن آیاتی از قرآن تلاش نمود بحران درونی خود را با یک قدرت نمایی نمایشی سرپوش بگذارد.

http://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=EMucL2k3858#t=0s

در این سخنرانی که به صورت زنده از طریق ارتباط صوتی دوطرفه (و به احتمال زیاد پخش مستقیم تصویر از اشرف به نزد مسعود از طریق اینترنت) در تاریخ 10 دیماه در سالن اجتماعات قرارگاه اشرف انجام شد، مسعود رجوی ضمن تکرار چندبارۀ آیۀ «انا فتحنا لک فتح مبینا» برای احساساتی کردن و به هیجان آوردن افراد اسیری که هیچ خبری از بیرون به آنها نمی رسد و اکثریت آنان در بحران شدید روحی ناشی از بلاتکلیفی دهساله قرار دارند، با شامورتی بازی تلاش نمود این تحمیل جامعۀ جهانی برای پذیرش خروج از اشرف را به عنوان یک پیروزی بزرگ در عرصۀ جهانی! به خورد نیروهایش بدهد تا بلکه روحیه های آنان را تسلی بخشد.

(((سلام و تبریک با صد درود به جنگ صدبرابر و عزم حداکثر شما، «کارزار پیروزی شماره 3»، پیروزمند و سرفراز امروز به اتمام رسید، بر مریم و بر اشرف مبارک باد! بسم الله رحمان رحیم، انا فتحنا لک فتح مبینا... انا فتحنا لک فتح مبینا... انا فتحنا لک فتح مبینا...

دشمن ضدبشری و دست نشاندگانش و مزدورانش وقتی که 19 فروردین فراتر از همه حساب و کتابهای معمول مجاهدین با پوست و گوشت و استخوان، فقط با پوست و گوشت و استخوان، حملۀ زرهی اش را متوقف کردند، ضرب العجلی برای شما قرار داد تا پایان سال میلادی، که آن روز اجل مجاهدین و اشرف بسر آید و نیست و نابود و متلاشی و منهدم شوند، امروز اما دهم دیماه 1390، 31 دسامبر 2011، شما استوار و پر اقتدار چون کوه بر جای خود نشسته اید، مبارک، انا فتحنا لک فتحاً مبینا... بگذارید زمان بگذرد، بگذارید زمان بگذرد، بگذارید که مجاهدین باز هم آزمایش پس بدهند، مثل 47 سال گذشته که اجل شاه و شیخ بسر آمد، خمینی را می گویم،اما شما این بنیاد پولادین سرسخت و استوار، پرچم شرف تاریخ و مردم ایران را بردوش کشیدید...

امسال در سال نود، سه دور کارزار پیروزی، شمارۀ 1 و 2 و 3، با جنگ صدبرابر، مجاهدین را به نقطۀ امروز رساند. این یک امر تصادفی و خودبخودی نیست. بلکه به واقع محصول ایستادگی، محصول آمادگی برای درس ماندگار، محصول نقشۀ مسیر در شب قدر، برگرفته از سرچشمۀ صدق، در پرتوی مهرتابان آزادی و مقاومت ایران مریم، و کارزار جهانی شگرف و معجزه آسای او میسر شد!...

یادتان باشد که پیروزی همیشه قرارمون این بود که از آن «خلق قهرمان ایران و سمبل و رئیس جمهور برگزیدۀ او» است. آیا با این موافق هستید؟)))

در این بخش از سخنان رجوی می توان به نکات زیر اشاره نمود:

نخست: خواندن سورۀ الفتح با چنین تأکیدی، هدفی نداشت جز یادآوری عملیات چلچراغ در سال 1367 که در آن ارتش رجوی با پشتیبانی ارتش عراق به شهر مرزی مهران تهاجم و آن را همراه با ارتفاعات پیرامونش به تسخیر خود در آوردند. در جمعبندی این عملیات بود که رجوی برای اولین بار سورۀ ذکر شده را خواند و آنرا به عنوان یک پیروزی بزرگ مورد ستایش قرار داد. اینک بعد از نزدیک به ربع قرن، و در پی شکستهای سنگین استراتژیکی-سیاسی (و همچنین تشکیلاتی-ایدئولوژیکی و نظامی)، رجوی با ترسیم کاریکاتور بشدت خنده دار و در عین حال تأسفبار آن دوران می خواهد ضمن دلخوشی دادن به نیروهای اسیرشده در اشرف، شکستهای بزرگ خود را جلوه ای دیگر داده و تمدید 4 ماهۀ مهلت باقی ماندن در اشرف (که با توافق سازمان ملل و دولت عراق به امضا رسید) را با چنین سوت زدنهایی در تاریکی شب، به عنوان پیروزی خودش به نمایش اسیرانی بگذارد که بکلی از اخبار دنیا بی خبرند و تصور می کنند (بنا به خبرهای سانسور شدۀ رجوی که به گوششان می رسد) جهان بر محور اشرف در حال چرخیدن است!

دوم: وی تلاشهای مختلف سال 1390 خورشیدی که شامل مجموعه نشستها و گردهمایی ها و سفرهای مریم (با صرف هزینه های سرسام آور نجومی و ریختن میلیونها دلار به جیب گشاد بازنشستگان سیاسی یا نظامی آمریکا و اروپایی و مخارج انتقال صدها بی خانمان و دانشجوی اروپای شرقی و یا پناهجویان افغانی و عرب و ایرانی به گردهمایی ها و خوراندن ساندیس و کیک و وعده های غذایی به آنها) را به اسم «کارزار پیروزی» شماره 1 و 2 و 3 معرفی کرد که به گفتۀ خودش باعث شده آنان به این پیروزی بزرگ نائل شوند!

سوم: مسعود رجوی این پیروزی پوشالی را از «معجزات» مریم قلمداد نمود که گویی او خود «معجزۀ هزارۀ سوم» و یا عیسای زمان است! مسعود که پس از شنیدن شعار «مسعود پیروزی ات مبارک» به وجد آمده بود، با همان ابراز فروتنی ریاکارانۀ همیشگی اش مدعی شد که پیروزی از آن خلق قهرمان!!! و رئیس جمهور برگزیدۀ آنان!!! است.

البته او مثل همیشه شرح نداد که منظورش از خلق قهرمان کدامین خلق است؟ همانهایی که جلوی اشرف زیر باران فحش و ناسزا و سنگ و آهن و آتش پرانی هستند... یا آنهایی که قرار بود به اسم دانشجوی سوسول کنار دیوار گذاشته شوند و تیرباران گردند... و یا همانها که در سال 1368 می گفت ده میلیون که هیچ اگر هفتاد میلیون هم یک چیز دیگری غیر از خواسته او داشته باشند و او تشخیص دهد که اشتباه است، خواهد گفت نه... و یا همانهایی که با شهادت همۀ مردم جهان با آمار شگفت انگیز دهها میلیونی با پشت پا زدن به شعارهای تحریم ایشان به میدان آمده و به کسانی رأی دادند که رجوی در دشمنی کامل با آنان است و در رسانه هایش آنان را مورد تمسخر و طعنه قرار می دهد... و یا دختران و پسرانی که بخاطر حمایت از همان منتخبین خود، با زشت ترین واژه ها مورد اهانت ایشان قرار می گیرند؟...

چهارم: مسعود رجوی تعارفهای پیشین که مریم را «رئیس جمهور برگزیدۀ مقاومت» می خواند کنار گذاشته و رسماً مریم را «سمبل و رئیس جمهور برگزیدۀ مردم ایران» می خواند!:

بله آنچه رخ داد طبق گفتۀ مسعود یک امر تصادفی نبود، صرف دهها میلیون دلار پول در عرض چند ماه، می تواند هر سیاستمدار و وکیل و نماینده (تا هر بی خانمان و پناهجو و دانشجوی اروپایی و آفریقایی را به هوس بیندازد) تا یا با امید یک گردش چند روزه در پاریس و خوردن چند کیک و ساندیس و یا با گرفتن چند ده هزار دلار پول مفت، پای بر هر اصول انسانی بگذارد و با یک سخنرانی چند دقیقه ای در حمایت از فرقۀ رجوی یا امضای یک نامه و ارسال آن به این و آن مجمع و انجمن، به هر عمل غیرانسانی مشروعیت بدهد، اما آنچه واضح است اینکه نمایندگان واقعی اشرف نشینان که همانا مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران و فرزندان همان اسیران اشرف هستند، نه تنها به هیچ عملی مشروعیت نمی دهند بلکه سالهاست گروه گروه جلوی اشرف بست نشسته و خواهان دیدار عزیزانشان و رهایی آنها از اسارت رجوی می باشند. اگر کسی می خواهد نظر ساکنان اشرف را بداند بی تردید بایستی نمایندگان آنان را ملاقات کند و نظر آنان را جویا شود. صدها جداشده از فرقۀ رجوی که اکثریت آنان با پذیرش ریسک فرار توانسته اند از اشرف خارج شوند، مستحق ترین افراد برای دادن نظر در این رابطه می باشند چرا که تمامی عمر مفید آنان در اسارت رجوی طی شده و بیش از هرکسی به ترفندهای ریاکارانۀ او آشنا هستند و از نزدیک لمس کرده اند در اشرف چه می گذرد...

در ادامۀ سخنرانی، رجوی با کوبیدن دوباره بر طبل جنگ! اعلام کرد که از ابتدای سال میلادی جدید حرکتهای دیگری را به اسم «کارزار آزادی» در عرصۀ جهانی آغاز خواهد نمود و از همان ابتدا هم بر دشواری راه تأکید کرد و مدعی شد که هدایت این کارزار برعهدۀ مریم است!!!، وی البته برخورد جامعه جهانی با ایران را نیز به طور غیرمستقیم مورد تمسخر قرار داد و با همان روحیۀ جنگ طلبانه خود که سالهاست با پابوسی صدام و موساد و پنتاگون و جناح نئوکانهای آمریکایی بدنبال آن است اعلام کرد که: «رژیم ایران که با قطعنامه سقوط نمی کند، رژیم با جنگ سقوط می کند». و به این ترتیب در اوج درماندگی و دریوزگی به اربابان خود گفت که باید در خط جنگ حرکت کنند و کارهای دیگر باعث سقوط رژیم (و به قدرت رسیدن ایشان به عنوان ولی فقیه مطلقۀ مدرن) نخواهد شد:

(((از فردا کارزار آزادی شماره یک را اجرا می کنیم، آماده اید؟ کارزار آزادی که از فردا آغاز می کنیم یک کارزار میهنی، انقلابی سراسری و جهانی است. «کارزار آزادی شماره 1»...

باشد که خدا با عزم استوار و آهنین شما، در جنگی صدبرابر و بسا فراتر، با یاری همه هموطنان و یاران اشرف نشان و پشتیبانان مقاوت ایران در سراسر جهان، این کارزار عظیم را هم که مریم، اشرفی نخستین، هدایت خواهد کرد به پیروزی برساند. اصلاً به خودمان وعدۀ یک جاده و مسیر هموار نمی دهیم و نداده ایم. همیشه از میان سنگلاخ و نیزار عبور کردیم و بازهم عبور خواهیم کرد...)))

در این گفته ها نیز نکاتی قابل توجه به چشم می خورد که نباید نادیده گرفت:

نخست: رجوی در بخش اول سخنان خود با خرمرد رندی همیشگی و با انواع رمل و اسطرلاب و آیۀ قرآن، از پیروزی آشکار سخن می گوید و اینکه مجاهدین با هدایت مریم موفق شده اند جهان را حول خود گرد آورده و فتح المبین را خلق نمایند، اما در بخش دوم، سخن از کارزار دیگری برای «آزادی!» است!. گویا مسعود چنان گیج پیروزی مورد ادعای خویش شده که متوجه نیست اگر یک «پیروزی آشکار و فتح المبین» اتفاق افتاده است، دیگر مجاهدین قرار است کدامین کارزار برای «آزادی» را آغاز کنند؟ این آزادی از کجا قرار است صورت گیرد؟ آیا مجاهدین کارزار «پیروزی» را به سرانجام رسانیدند تا برای «آزادی» خود در «سنگلاخ و نی زار» راهی را بگشایند که شماره های آن هم مشخص نیست؟

دوم: رجوی برای اولین بار نیست که برای شکستهای خود شماره گذاری می کند. اولین بار پس از شکست در عملیات فروغ جاویدان بود که در نشست جمعبندی عملیات سخن از فروغ جاویدان شمارۀ 2 و 3 کرد و گفت تا جاودان ادامه خواهد یافت... اما حتا به فروغ شماره 2 نرسیده، مروارید 1 و 2 را شروع کرد... چند سال بعد هم که محمد خاتمی به ریاست جمهوری رسید، وقتی متوجه شد که مردم ایران به جای رأی دادن به رئیس جمهور برگزیدۀ وی با یک لگد محکم خودش و رئیس جمهورش را به کناری انداخته اند، عملیاتهای سحر 1 و 2 و 3 و 4 را آغاز نمود تا از آزادی نسبی بوجود آمده در ایران سوء استفاده کند و با ایجاد ناامنی در مرزها و شهرها، صلاحیت خاتمی را توسط جناح خشونت طلب و انحصارطلب زیر سوآل برده و پروژه اصلاحات در ایران را به شکست بکشاند و به صدام دلخوشی دهد که هنوز توانی برای عملیاتهای تروریستی دارد و مردم او را می خواهند... و در پایان این چهار مرحله عملیاتها نیز (بعد از به کشتن دادن دهها تن از نیروهایش برای خوشرقصی جلوی صدام حسین و گرفتن پولهای نجومی بیشتر از او) برای چندمین بار اعلام فرارسیدن مرحلۀ سین آ (آمادگی برای سرنگونی) نمود و باز هم فراموش کرد که 15 سال پیش از آن اعلام نموده بود که مرحلۀ «تدارک برای سرنگونی» می باشد و این شمارۀ 2 تدارک برای سرنگونی می باشد. و باز هم یکسال بعد از اعلام مرحلۀ سین آ، مدعی شد که با محاکمۀ عبدالله نوری مرحلۀ «سرنگونی» فرا رسیده است! و در اینجا هم فراموش کرد که 13 سال قبل از آن و بلافاصله بعد از پرواز به خاک عراق مرحلۀ «سرنگونی» را اعلام کرده بود و این یکی مرحلۀ سرنگونی شمارۀ 2 است... و این شماره بندی ها همچنان ادامه دارد و نوبت کارزار پیروزی شماره 1 و 2 و 3 هم رسید و تمام شد و اینک نوبت به کارزار آزادی شماره 1 رسیده است... و گویا به گفتۀ خودش این شماره بندی ها تا جاودان ادامه خواهد داشت.

سوم: مسعود در این نقطه از مریم به عنوان «اشرفی نخست!!!» یاد می کند. براستی که به گفتۀ خودش: «عجبا عجبا عجبا!». مسعود کسی را اشرفی نخست می خواند که هنوز حملۀ آمریکا به عراق شروع نشده همه یاران اشرفی خود را تنها گذاشت و به پاریس فرار نمود و تا چندماه به هیچ کسی در اشرف جز تعدادی از اعضای کادر رهبری نگفته بود که اشرفیان را تنها گذاشته است و مسعود هم در اولین پیام خود به گونه ای از موشک خوردن دفتر مریم سخن گفت که همگی ما تصور کردیم مریم در آنجا مشغول کار بوده است! و تازه زمانی همۀ اشرفیان با حیرت از حضور ایشان در پاریس خبردار شدند که دولت فرانسه وی را به جرم تروریست بودن و نگهداری بیش از 10 میلیون دلار پول نقد در خانه اش دستگیر نمود!

بله، مریم اشرفی نخست است، چون حتا بعد از آزادی از زندان دو هفته ای خود (که مسعود رجوی قبلاً از آن به عنوان هتل نام برده بود اما بخاطر آزادی مریم از همان هتل جان دهها نفر را به خطر انداخت و دو نفر را هم به کشتن داد) نه تنها خود را اشرفی ننامید، بلکه حتا مجاهد بودن خود را هم نفی نمود و گفت: من به عنوان یک «ایرانی»...، کسی که مدعی بود مجاهد بودن شرف و عزت است و از جامۀ مجاهدین به عنوان «رزم جامۀ شرف و افتخار» نام می برد، به محض اینکه یک زندان دو هفته ای را تجربه نمود، از اساس مجاهد بودن خود را هم منکر شد و به جای مجاهد خواندن خود، با رندی تمام از «ایرانی» بودن خود سخن گفت.

بله مریم اشرفی نخست است چون وقتی به هزاران اشرفی فرمان مقاومت جلوی زرهی ها و به کشتن دادن آنان می داد تا رهبر عقیدتی خود را حفظ کند و نجات دهد، و آنگاه پیام دوست داشتنی بودن صورتهای خونین و خاک آلود و آفتاب سوختۀ زنان اشرف نشین را می فرستاد و بخاطر هرچه خونین تر شدن این صورتهای دوست داشتنی، حتا اجازۀ گذاشتن کلاخود به آنان نمی داد تا چماق و گلولۀ بیشتری به سر و صورت آنان برخورد کند و رنگین تر شود و ایشان همچون ضحاک ماردوش لذت بیشتری ببرد، خودش در قلب اروپا مدام در فکر مدل لباس و آرایش و سفر بود و به میهمانیهای سلطنتی می اندیشید و خرجهای نجومی می کرد تا با همان خونهای ریخته شدۀ اشرفیان، برای بردن مسعود رجوی به جای امن، رأی جمع کند.... گویا مسعود رجوی یادش نبود که آن زمان مریم را به عنوان «اشرفی نخست» به اشرف دعوت کند تا صورت او هم دوست داشتنی و آفتاب خورده و خونین شود...

چهارم: مسعود خودش هم خوب می داند که این پایان راه نیست و هنوز راه زیادی باقی مانده است. راهی که البته خودش می داند سراسر سنگلاخ و نیزار و باتلاق و مرداب است... اما آیا این سنگلاخی راه مربوط به ساکنان اشرف است و یا سنگلاخی ناپیدا است که تنها خودش و مریم و برخی دیگر از سران و رهبران فرقه اش از آن خبر دارند؟

بی تردید رجوی می داند که تعطیل شدن اشرف به شکلی که سازمان ملل و جامعه جهانی و دیگر هموطنان می خواهند و یا دولت عراق بدنبال آن است، همان فاجعه ای را بدنبال خواهد داشت که مریم 8 سال قبل از آن آگاهی داده بود. به همین خاطر اگرچه وی توانسته است با تهدید جامعه جهانی به خودکشی دسته جمعی نیروهایش و ایجاد کشتار در اشرف، و با به کشتن دادن دهها تن از نیروهایش طی دو درگیری خونین و ایجاد تبلیغات گسترده برای آن به طور موقت جان خود را نجات دهد و به کشورهای عربی همسایه (به احتمال زیاد اردن که راههای خروجی آن همیشه برای مجاهدین باز بوده و رابطۀ خوبی از زمان قدیم با سلطان آن کشور داشته است)، برود و منتظر باز شدن راه برای رفتن به اروپا باشد، اما بخوبی می داند که:

الف- بخش عمده ای از نیروهای وفادارش در کادر رهبری فرقه همچنان در اشرف هستند و بدون آنها پیشبرد خط وطنفروشی در خدمت بیگانگان امکانپذیر نیست و لاجرم باید بتواند آنان را نیز به خارج بفرستد.

ب- با ورود بدنۀ فرقه اش به دنیای آزاد و مطلع شدن از دروغهای چندین و چندساله اش، ریزش فوری آنان آغاز شده و فروپاشی فرقه که در دوران حضور آمریکاییها به خاطر تبانی با آنان برای زندانی کردن چندین سالۀ جداشده ها به تأخیر افتاده بود سرعت خواهد گرفت.

ج- آزاد شدن نیروهای معترضی که سالهای طولانی صبر کرده بودند تا فرصت مناسب برای آنان پیدا شود، موجبات افشای هرچه بیشتر جنایات و خیانتهایش را فراهم خواهد کرد که می تواند نهایتاً به محاکمۀ او در یک دادگاه بین المللی ببرد. ضمن اینکه با چنین افشاگریهایی او دیگر نخواهد توانست مثل الان با خریدن مشتی سیاستمدار فاسد غربی برای حمایت از فرقه اش، همچنان به فریب افکار بین المللی ادامه دهد و مشروعیت کسب کند...

وی در ادامۀ سخنان خود به نکات قابل توجه دیگری اشاره نمود که ناشی از برملا شدن یک نمونۀ دیگر از دروغهای نجومی اوست:

(((راستش نمی دانم که در باره سه کارزار پیروزی که سرفرازانه از سر گذراندیم از 19 فروردین تا امروز که هفتۀ آینده 9 ماهش تمام خواهد شد چه بگویم... که اگر می خواستیم راجع به هرکدامشان یک ساعت هم صحبت کنیم... تقریباً 250 ساعت صحبت می کردیم اما امکانش نیست...

...در عراق حمایت شورانگیز 1 میلیون و 460 هزار نفر و امضای آنها همگی بالای 18 سال و امضای آنها و دارای اسم و آدرس مشخص، با دعوت کانون بین المللی وکلا که برای تحقیق در این باره و ملاحظۀ اسناد بیایند. اگر افزایش درجۀ اختناق در عراق را مد نظر داشته باشیم به نسبت زمان 5 میلیون و 200 هزار، حالا وقتی معاون رئیس جمهور هم در معرض چنین پرونده سازی و فضیحتی است، وقتی که همۀ جریانات و شخصیتهای ملی عراقی که حاضر نیستند در برابر رژیم ولایت فقیه کرنش کنند یا سازش کنند، زیر ضرب و در معرض دستگیری و شکنجه و ناپدید شدن قرار دارند، در واقع این 1.5 میلیون، تک به تک نفراتش، هر نفر معادل ده نفر آن روزگار است...)))

همچنان که از گفته های رجوی آشکار می شود، آمارهای کاذب نجومی وی (که یادآور انواع آمارهای دولت احمدی نژاد است) در این نقطه کفگیرش به ته دیگ خورده و اینبار با توجه به دست بستگی شدید او در گرفتن امضاهای نجومی از روستائیان و عشایر عراقی، بناچار به آمار 1.5 میلیونی بسنده کرده و یکی دو سال بعد از دادن آمار بیش از 5 میلیونی حمایت مردم عراق از مریم رجوی! (که البته قبلاً هم در مورد مردم ایران همین را به خورد اشرفیان می داد و مدعی بود که 70 درصد مردم ایران طی یک نظرخواهی سمبلیک، مریم را به عنوان رئیس جمهور برگزیده اند)، اینک از آن آمار کوتاه آمده و به کمتر از یک سوم رضایت داده است! در همین رابطه باید اشاره نمود که مجاهدین با دادن پولهای هنگفت به برخی کانالهای عرب خود که در استخدام فرقه هستند، در چنین مواقعی آنان را می فرستند تا در روستاها بچرخند و از اهالی آنجا امضا بگیرند. در این میان برای کانال هیچ تفاوتی نمی کند که کودکان سه چهارساله آنرا امضا کنند و یا کسی دیگر با چندین امضای مختلف. مهم برای این کانالها هرچه بیشتر امضا جمع کردن است برای اینکه پول بیشتری دریافت کنند و عمدتاً برای هرچه بیشتر نمودن امضاها، خودشان دهها امضا توی هر دفتر جعل می کنند.

در نتیجه سران فرقه برای تولید امضای بیشتر اولاً کاغذها را با انواع امضاهای مختلف پر می کنند که اکثر مطلق آن امضای عجیب و غریب کودکان خردسال است که نگارنده (حامد صرافپور) شاهد نزدیک آن بوده ام که چگونه کودکان با خنده دفترها را امضا می کنند و به عنوان یک بازی با آن برخورد می کنند. در ثانی همین امضاها هم به دلیل اینکه عربها نام فامیل ندارند و از اسم پدر استفاده می کنند و چند اسمی هستند، هربار با یک اسم خود امضا می کنند که چندبرابر شود و سوم اینکه چون دستگاه عراق همچنان عشیرتی است، رئیس یک قبیله و عشیره با یک دعوت به نهار مجاهدین خیلی زود بخاطر رسم میهمان نوازی اعراب به وجد آمده و به اسم کل قبیلۀ خود امضا می کند. به این ترتیب به ناگاه از یک آمار چند ده هزار نفره که به طور واقعی اکثر آنها نمی دانند برای چه امضا می کنند، آماری نجومی بیرون می زند! آماری که حتا شامل گردهمایی ها هم می شود که نمونۀ آنرا خودم از نزدیک دیده ام که چگونه آمار کمتر از 3 هزار نفر که صدها کودک هم در آن بودند در عرض چند ساعت از سیمای آزادی مجاهدین به عنوان 50 هزار نفر انتشار داده شد!

تأکید رجوی روی این مسئله که علت بزرگ بودن آمارهای قبلی محدودیت در انجام کار جمع آوری بوده است:

اولاً نشانگر این مسئله است که چون دیگر مستقیم نمی توانند در اینکار دست داشته باشند و تنها از طریق چند انجمن عراقی (که با کمک خودشان تولید شده که علیه مالکی کار کنند صورت گرفت است)، آن انجمنها چنین توانمندی برای فریب نداشته اند که آمار را به آن حد نجومی بالا ببرند و به حداقل بزرگنمایی بسنده نموده اند.

دوم اینکه نشان می دهد آمارهای نجومی پیشین توسط جداشدگان کاملاً افشا شده و لو رفته است که با چه ترفندهایی از مردم گرفته می شود و این به گوش رجوی هم رسیده است، و او را ناچار کرده آشکارا در این مورد صحبت کند و در ضمن تناقضات درونی اسیران از همه جا بی خبر را هم به نوعی حل و فصل کند که جایی برای سوآل آنان نباشد.

سومین نکته ادعای رجوی مبنی بر «دعوت کانون بین المللی وکلا که برای تحقیق در این باره و ملاحظۀ اسناد بیایند»، یک شعار توخالی و بی پشتوانه بیش نیست چون بخوبی می داند هیچ وکیلی از کانون بین المللی وکلا! حاضر نخواهد شد که بیاید و دهها دفترچه امضا را در کشوری چون عراق تست کند و ببیند در این کشور چه کسانی از رجوی حمایت کرده اند و آیا امضاها درست است یا خیر... اگر کسی کمترین اطلاعی از آمارگیری کشوری داشته باشد متوجه این حقۀ مستأصلانۀ رجوی می شود.

اما در بخش دیگری از سخنرانی، مسعود پرده از همکاری با کسانی برمی دارد که پس از صدام حسین به دامان آنان آویزان شده تا بلکه از این طریق همچنان به نان و آبی برسد و بی جیره و مواجب نباشد و از این سفره های بادآورده نصیبی ببرد. در اینکه مسعود رجوی با صدام قرارداد تحویل دادن بخشی از اروند رود را داده بود شکی نیست چون در یکی از نشستهایش به طور ضمنی اشاره نمود که ما بر سر یک تکه رودخانه دعوایی با صاحب خانه نداریم، ما خلیج فارس و دریای عمان را با آن عظمت داریم و یک تکه رودخانه در برابر آن چیزی نیست... البته در این هم شکی نیست که با دیگر شیوخ فاسد و تبهکار خلیج فارس مثل سران عربستان و کویت و امارات ارتباطات تنگاتنگ داشته است. و بعید نیست از همان زمان به حج رفتن به توافق رسیده باشند که جزایر سه گانه را در ازای پشتیبانی مالی و سیاسی به آنها تحویل دهند... مسعود در مورد کنفرانسی می گوید که در آن نمایندگانی از همین کشورها حضور دارند:

(((عجب کاری عظیم و شگفت و ارزنده و پرخطری، تا همین دیروز که خبر کنفرانس قاهره رو شنیدین، با شرکت نمایندگان 330 سازمان و حزب و انجمن از 14 کشور عربی، شامل بیش از 12 هزار نمایندگان پارلمان این کشورها در مصر، سعودی، کویت، اردن، لبنان، فلسطین، یمن، بحرین، تونس، لیبی، مراکش، الجزایر، و همچنین نمایندگان جوانها و مردم بپا خاستۀ سوریه، و بعد هم پشت سر هم در همین شرایط سرکوب در همین تنگنا رهبران و شخصیتهای عراقی که یکی بعد از دیگری بر حقوق مسلم مجاهدین، بر حقانیت مجاهدین، و بر مقاومت مجاهدین پیاپی تأکید می کنند. بنابراین من این بحث را می گذارم برای بعد چون تمام دنیا! شاهد است که چه کارزار عظیمی فشرده و شبانه روزی، اشرف و مریم درگیرش بودید و بودند. و چگونه مریم به نحو معجزه آسایی دشمن شما را پس زد و دست رژیم را از اشرف کوتاه کرد و کردید.)))

 

مسعود رجوی در این سخنرانی اشاره ای دارد به بحث «نقشۀ مسیر». این موضوع که به گفتۀ خودش سرمنشأ آن به سالهای گذشته برمی گردد و اینکه چگونه طی مراحلی دهها نفر را بدان وسیله به کشتن داده است و چگونه با برگزاری همین نمونه نشستهای مغزشویی که تنها خاص فرقه های بشدت منقبض و دربستۀ مذهبی است، نفرات را آمادۀ درگیری با نیروهای پلیس عراق می کرده است تا مبادا حضور آنها در کنار اشرف باعث فرار نیروها مشابه دوران ابتدایی ورود آمریکاییها به اشرف شود. در آن زمان البته توانستند پس از فرار صدها تن به کمپ موسوم به «تیف»، با امضای قراردادهایی مانع از خروج آنان به خارج از عراق و یا حتا اشرف شوند و به همین دلیل بقیه نیروهای موجود در اشرف از ترس اسیر شدن دوباره در جای دیگری به اسم «تیف» با آن وضعیت نابسامان و غیراستاندارد، ترجیح دادند در زیر یوغ تشکیلات بمانند و منتظر فرصت مناسب دیگری باشند. این فرصت با آمدن پلیس عراق فراهم می شد و رجوی بخوبی می دانست که پلیس عراق مشابه ارتش آمریکا نیست که بتواند با زد و بند نیروهای فراری خود را در جای دیگری زندانی نماید، به همین خاطر تنها کار مقابله با حضور و ورود پلیس به داخل پادگان اشرف بود و اینکار را طی همان نقشه های مسیر مورد ادعای خود طرح ریزی نموده بود:

(((دوباره برمیگردم به نقشه مسیر و درس ماندگار... گفته بودیم که اگر اشرف بایستد جهان خواهد ایستاد... موضوع این بود که مجاهدین پس از خاکسپاری شهیدانشون با 40 روز تأخیر، به جمعبندی نشستند و در همان دور نخست در شب 4 خرداد، تصمیم خودشان را برای درس ماندگار برای دفاع از خط قرمز شرف و مقاومت مردم ایران، تسلیم نشدن در برابر دشمن پلید و دست نشاندگانش و مزدورانش به هرقیمت گرفتند. در فردای 19 خرداد تا بخواهید دود و دم بود و شاخ و شانه کشیدن. انگار که دشمن چیزی به دست آورده است... سه روز بعد از حمله، در 22 فروردین اون ضرب العجل کذایی برای امروز، برای 31 دسامبر 2011 اعلام شد. خوب فرصت خوبی بود همزمان با بیرون رفتن نیروهای آمریکایی که از زمان دولت بوش تاریخش معین شده بود. خوب بدین وسیله دشمن می خواست ما را بپاشاند. گفته بودیم که اگر اشرف بایستد، جهان ایستادگی خواهد کرد و چنین شد. گفته بودیم که اگر زمانه صدبار هم پر فتنه تر باشد مجاهدین درس خود را از صاحب این سرزمین (پیامبر جاودان آزادی امام حسین را می گویم) و از حضرت علی آموخته اند و از زینب کبرا. حالا دشمن بور و کور می بیند که تشبثاتش برای آنچه در نظر داشت به جایی نرسیده و درست بعکس عدو سبب خیر شده و شما در بام جهان قرار گرفته اید!

فعلا اما تمرکزمان روی اصل موضوع بر روی درس ماندگار است. خودمان را آماده کرده بودیم که طبق انتخابی که کردید در سلسله نشستها، طبق نقشۀ مسیری که در شب قدر انتخاب کردید و طبق جمعبندی نخستین در شب 4 خرداد، اینبار اگر حمله ای بشود و دشمن دست از پا خطا کند، درسی ماندگار برجای بگذارید. بله بله با همین دست خالی. بله بی سلاح. و این سنگ بنای قضیه بود و تعیین تکلیفش... برای شما شاید که امری طبیعی بود چون روزی که مجاهدت را انتخاب کردید از سر صدق، قیمت آنرا می فهمیدید. )))

در متن فوق نیز می توان به موارد زیر اشاره کرد:

یکم: رجوی اشاره دارد به 40 روز تأخیر در دفن جان باختگان درگیری سال 1390 که خود قابل تأمل است که رجوی به چه علت اجازه نداد جنازه ها به موقع دفن شوند؟ آیا لازم بود 40 روز حتا جنازه ها هم به اسارت کشیده شوند برای کارهای تبلیغی رجوی ها؟ موضوع دیگر اشاره به شعار همیشگی رجوی مبنی بر «اگر اشرف بایستد جهان خواهد ایستاد» می باشد. این شخص بشدت متوهم که همچنان تصور می کند هرکجا او حضور داشته باشد مرکز و محور کل عالم هستی است، با چنین شعارهایی که برای اسیران از همه جا بی خبر سر می دهد، چنین وانمود می کند که مثل همیشه تمام مردم جهان بسیج شده اند برای باقی ماندن مجاهدین در اشرف! و این نشان می دهد که تا چه اندازه ساکنان اشرف از تمامی خبرهای آزاد جهان بی اطلاع مانده اند. و در پایان هم با توهّم بی مانند خود می گوید که «چنین شد»، یعنی جهان ایستادگی کرد!

دوم: اشاره بعدی او به شکست دشمن در این زمینه! است و اینکه بور و کور شده است! عجبا که خودبزرگ بینی این شخص پایانی ندارد. بگذریم که در همین سخنرانی از مسعود به عنوان ابراهیم زمان یاد می شود!. به همین خاطر هم هست که می گوید ما در «بام جهان» قرار گرفته ایم. البته قبلاً همیشه از «نوک قله» سخن می گفت و با هر وضعیتی چنین وانمود می کرد که مجاهدین در نوک قله قرار گرفته اند و تازگی باز هم بالاتر رفته و در مدار بام جهان قرار گرفته است.

سوم: اعتراف رجوی است به اینکه پیش از درگیریها وی در نشستهای توجیهی افراد را با انواع ترفندها و مغزشویی ها آماده کرده بوده تا به نیروهای عراقی حمله کنند. وی به صراحت می گوید که با دست خالی آنان را جلوی تانکها فرستاده است ولی با زرنگی جاهلانۀ خود تلاش می کند آنرا بر دوش نیروها بیندازد از دوم شخص جمع استفاده می کند تا چنین وانمود کند که گویا اعضای اسیر در اشرف نشسته و خود تصمیم به مقابله با پلیس گرفته اند. و با ناجوانمردی بی مانند خود آنرا یک امر طبیعی وانمود می کند که افراد از ابتدای ورود به این راه پذیرفته بودند که خود را فدا کنند!

نحوۀ اجرای این سخنرانی نمایشی از قبل توسط مسعود سناریو ریزی شده است و او ضمن نوشتن متن سخنرانی خود که مثل همیشه توأم با برانگیختن احساسات مذهبی و عاطفی و تشکیلاتی است، مشخص نموده که در کجا عکسهای جان باختگان به نمایش در آید و در کجا آهنگ و موزیک پخش شود و در کجا مباحث پیشین و کلیپهای مربوط به آن نمایش داده شود... این نکات را می توان با دیدن کلیپهای مختلف سخنرانی که حدود 12 قسمت آن تاکنون در یوتوب گذاشته شده مشاهده نمود.

اما نکتۀ مهمی که می توان از مجموعه کلیپهای آن فهمید، نحوۀ مغزشویی و احساساتی کردن و برانگیختن افراد جهت انجام کارهای مختلف از جمله نوشتن تعهدنامه های مختلفی است که گاه و بیگاه رجوی ها از آن می گویند و ممکن است برای هموطنان قابل لمس و درک نباشد ولی تمامی جداشدگان بخوبی از آن آگاهی دارند.

متن یکی از این تعهدنامه هایی که ظاهراً مربوط به ماههای مهر و آبان است و توسط شخص رجوی خوانده می شد و بقیه می نوشتند در زیر آمده است. با خواندن آن و اینکه دقیقاً به خاطر اهمیتی که دارد توسط رجوی خوانده می شود که جنبۀ تبلیغی برای بیرون هم داشته باشد، می توان تا حدودی متوجه شد که چگونه از نفرات تعهدنامه های گوناگون گرفته می شود تا مدام اسارت خود را به صورت اجباری بنویسند و در بیرون قانون جلوه دهند. پس از خواندن متن این تعهدنامه به نکاتی پیرامون آن اشاره می کنم که هموطنان بهتر متوجه محتوای آن شوند:

 

(((...ششماه پس از جنایت علیه بشریت در اشرف، جوشش خون شهیدان و تلاشهای خستگی ناپذیر مریم و یاران اشرف نشان در سراسر جهان و حمایتهای بی دریغ هموطنان به موقعیت قانونی جدید مجاهدان اشرف راه بردند. سازمان ملل و آمریکا و اتحادیه اروپا و پارلمانها و شخصیتهای سیاسی و اجتماعی و مذهبی در کشورهای مختلف جهان در صدد کنار زدن ضرب العجل غیرقانونی حکومت عراق در پایان سال 2011 برای جلوگیری از حمله مجدد به اشرف هستند. تعداد بلندگوهایی که 21 ماه است به طور شبانه روزی به تخریب مجاهدین و لجن پراکنی مشغول هستند به 300 عدد رسیده است.

پس از حمله 27 مرداد 1388، پس از گروگانگیری و 72 روز اعتصاب غذا، پس از آزمایش 24 آذر 1388، پس از 6 رشته حملات مهر تا دیماه 1389 با 221 مجروح از جمله 91 تن از خواهرانمان و پس از حمله زرهی در 19 فروردین 1390، رژیم و مزدوران و پشتیبانان آن در منتهای وقاحت چیزی ندارند جز اینکه باز هم بگویند مجاهدان اشرف آزادی انتخاب مسیر خود را نداشته و به اجبار در اشرف نگهداشته شده اند. منظورشان هموار کردن راه حملات بعدی و انداختن تقصیر به گردن مجاهدین به جای دژخیم و جلاد است.

در 25 اسفند 1389 در شرایطی که مثل امروز اشرف در محاصرۀ کامل قرار داشت و مزدوران با بلندگوهایشان مجاهدان را به تسلیم شدن به قاتلان و شکنجه گران خود فرامی خواندند، سازمان در اتمام حجت نهایی به من سه گزینه ابلاغ کرد تا اگر تحمل این شرایط را ندارم و نمی خواهم در اشرف بمانم گزینه مطلوب خود را انتخاب کنم:

-معرفی به ایستگاه پلیس عراق

-ترک اشرف به کمک خانواده

-ماندن در اینجا تا زمانی که امکان رفتن بدون آلودگی با رژیم با هزینۀ سازمان فراهم شود

امروز سازمان مجاهدین خلق ایران برای من استاتوی جدید و وکیل گرفته و اسم مرا برای پروسۀ قانونی پناهندگی و برخورداری از حفاظت بین المللی ثبت و به مراکز بین المللی ارسال کرده است. در مرحله جدید سازمان باز هم بر همان گزینه های قبلی تأکید و ابلاغ می کند که مسیر خود را هرطور که می خواهم انتخاب کنم.)))

(((تذکر: خود خود خودتان باشید... یعنی اینکه انتخاب کلمات و عبارات برعهدۀ خودتان است و فقط خود خودتان باشید)))

در مورد تعهدنامۀ فوق به چند موضوع باید اشاره نمود:

الف: همانطور که ملاحظه می کنید، مسعود رجوی هر از چندی که به طور ثابت هر دوسال یکبار حداقل آن است، افراد را به بهانه های مختلف در نشستهای کوچک و بزرگ گرد می آورد و پس از مقدمه چینی از ضرورت ایستادگی و از خودگذشتگی سخن می گوید و در پایان ضمن اینکه مثل همیشه از داوطلبانه بودن حضور در فرقه اش سخن می گوید و از اینکه هیچکس اجباری در آنجا نیست به این نکته اشاره می نمود که بایستی هرکس یک تعهدنامۀ جدید دوساله بنویسد و تحویل مسئولین خود دهد (البته در زمان صدام هم همین را می گفت ولی می افزود که هرکس خواهان رفتن باشد باید ابتدا دهسال در زندانهای مجاهدین و ابوغریب بگذراند و بعد هم به خارج نمی تواند برود و مسیر او باید ایران باشد حتا اگر از خارج آمده باشد). در این تعهدنامه ها که ابتدا شرحی در مورد آن داده می شد و موضوعات آن از قبل مشخص می شد، هر فرد بایستی در کوتاه ترین مدت با دست خود می نوشت و امضا می کرد. اگر کسی در این میان تعلل می کرد ابتدا با لبخندهای شورای رهبری خویش مواجه می شد و اگر جذب این لبخندها نمی شد و باز هم تعلل می کرد اینبار با او به صورت تکی گفتگو می شد و اگر باز هم طرف مقابل دچار سردرگمی برای نوشتن تعهدنامه بود، چند روزی صبر می شد و مدام مورد مراجعه قرار می گرفت و چندین نفر به او مراجعه می کردند و بعد به نشستهای جمعی تر کشیده می شد و بالاخره شخص در یک جا کلافه می شد و آنرا امضا می کرد. اما از این نقطه اگر هر بازگشتی در او مشاهده می گردید، بسختی مورد توبیخ و گاه مورد تهدیدهای شدید قرار می گرفت و تهمتهای مختلف به او نثار می شد به حدی که یا از نظر خود برگشت کند و یا منتظر نشستهای کمرشکن بزرگ باشد و در آنجا مورد هجوم قرار گیرد.

(اگر بخواهم یک مثال بزنم، می توان به «خدام گل محمدی» اشاره نمود که در سال 1381 که همگان بایستی یک تعهدنامه امضا کنند، با وجود عدم علاقه او به این مسئله، و با وجود اینکه واقعاً تصمیم به رفتن از فرقه گرفته بود اما با همین ترفندها که ذکر کردم ناچارش کرده بودند آنرا امضا کند... کمتر از دو هفته بعد، همین شخص در سالن غذاخوری قرارگاه هفتم در اشرف، در نشست عملیات جاری شبانۀ خود گفته بود که نمی خواهم اینجا بمانم که به ناگاه با سوی او هجوم آورده شد و به مدت سه ساعت زیر ضرب بود و من شاهد بودم که وی مدام می گفت من نمی خواستم تعهدنامه امضا کنم ولی به من تحمیل شد و حالا دیگر نمی خواهم بمانم... اما هجوم و تهدید به قتل او به حدی گسترده و شدید بود که بالاخره بعد از سه ساعت بشدت در هم شکسته شد و گفت از حرف خودم برگشتم. همین شخص دو روز بعد هنگام تنظیف سلاح، با بنزین دست به خودسوزی زد که متأسفانه جان باخت و این مسئله از همگان مخفی نگهداشته شد. جسد خدام هم در اشرف دفن نگردید تا هیچ اثری از او باقی نماند. جسد او به گفتۀ شاهدان در قبرستان بعقوبه دفن شده است...)

این نمونه ای از تعهدنامه های اجباری است که افراد موظف به امضای آن هستند چه موافق باشند و چه موافق نباشند، هرچند رجوی با رذالت تمام چنان وانمود می کند که همه به اختیار خود مقررات مندرج در آن را می پذیرند.

ب: تأکید رجوی بر همین موضوع در آخرین تعهدنامه ای که ملاحظه می نمایید، بیانگر این حقیقت است که افشاگریهای جداشدگان بخوبی ترفندهای او را برای همگان برملا کرده است و چاره ای ندارد جز اینکه برای فریب سازمان ملل هم که شده، در خود تعهدنامه ها قید نماید که کسی آنان را مجبور به نوشتن و امضا نکرده است و به قول خودشان: «رژیم و مزدوران و پشتیبانان آن در منتهای وقاحت چیزی ندارند جز اینکه باز هم بگویند مجاهدان اشرف آزادی انتخاب مسیر خود را نداشته و به اجبار در اشرف نگهداشته شده اند»!!!.

براستی این نکته شما را به یاد چه نمونه هایی می اندازد؟ آیا از درون زندانی که افراد آن بیست سال است هیچ دسترسی به دنیای آزاد و حتا خانواده های خود نداشته اند چنین نمایشاتی بیش از پیش ریاکاری رجوی را به نمایش نمی گذارد که می خواهد وانمود کند افراد خود داوطلب همه چیز بوده اند؟ و جالب است که این شارلاتان سیاسی-ایدئولوژیک، در پایان برای رنگ و لعاب دستپخت خودش به افراد تأکید می کند که خود خود خودتان باشید! این تذکرات تأکیدی برای چیست؟ جز برای سرپوش گذاشتن بر کثافتها و جنایتهای پیشینی که امروزه افشا گردیده و بوی تعفن آن فضا را گرفته است؟

ج: در این تعهدنامه به سه گزینه اشاره شده است که به نظر می رسد «نقشۀ مسیر»ی که رجوی از آن سخن می گوید یکی از همین سه مسیر بوده باشد. در اینکه او می خواهد اینگونه وانمود کند که خودش، برخلاف گفتۀ جداشدگان و دیگر منتقدان فرقه، شخصیتی دمکراتیک است و نیروهایش را در انتخاب آزاد گذاشته شکی نیست، اما در این سه گزینه هم، تنها چیزی که به چشم نمی خورد «گزینه ای برای انتخاب آزاد جهت وصل شدن به سازمان ملل است»!!! گفتۀ من به نظر شگفت می آید چون کسی که به پلیس عراق و یا خانواده وصل شود طبعاً می تواند به سازمان ملل مراجعه کند و گزینۀ سوم هم بدون دخالت سازمان ملل امکانپذیر نیست. پس چرا این وسط هیچ نامی از سازمان ملل به میان نیامده است و عمد داشته اند در تعهدنامه نامی از سازمان ملل برده نشود به گونه ای که حضور آن پررنگ باشد؟ و اساساً ترفندی که در این سه گزینه برای فریب اشرف نشینان بکار برده شده چیست؟ در محور بعدی این سوآلات را پاسخ خواهم داد...

د: رجوی دهها سال است که با استفاده از تمامی امکانات تشکیلاتی و ایدئولوژیکی و حقوقی و انسان شناختی و روانشناسانه، به پیچیده ترین شکل ممکن نیروهای خود را تحت مغزشویی و انقیاد درآورده و آنان را مبدل به انسانهایی ضعیف کرده که به دلیل عدم آگاهی از مسائل بیرون اعم از حقوقی و قانونی و سیاسی و مدنی، هیچ قدرت تصمیم گیری جدی برایشان باقی نمانده است و بعد از جداشدن از فرقه است که به مرور و بعد از گذران ماهها و حتا سالها می توانند برای خود تصمیم گیری کنند و با این پدیده آشنا شوند. به همین دلیل است که بارها تأکید کرده ایم برای شناخت چهره واقعی فرقه و شخص رجوی و شیوه های کار او بایستی با افرادی که در این زمینه تخصص دارند و خود از نزدیک و برای سالیان طولانی فرقه را تجربه کرده اند استفاده نمود. رجوی به ترفندهایی آشناست که متأسفانه بسیاری از هموطنان و حتا اکثر جریان های سیاسی بدان آشنایی ندارند و برای همین یا براحتی بازیچۀ رجوی می شوند و به ساز او می رقصند و یا ناآگاهانه از برخی سیاستهای او دفاع می کنند و یا در برابر نیرنگهای دستگاه وی حرفی ندارند و سکوت می کنند.

اما موضوع طرح این سه گزینه در تعهدنامه ها چیست؟

برای باز کردن این مسئله بایستی آنرا از دو بعد داخلی و خارجی نگریست. در بعد داخلی، وقتی رجوی دو گزینۀ اول را مطرح می کند، باید دانست که از قبل و به مدت طولانی ساکنان اشرف را نسبت به آن گزینه ها دچار دافعه نموده است. به تبلیغات گستردۀ رجوی در بیرون نگاهی بیندازید و بعد محاسبه کنید که در درون فرقه چه مقدار روی این مسئله کار می شود که خانواده را مأمور و مزدور وزارت اطلاعات جا بزنند و شخص رجوی هم با دنائت بی مانندی آنان را سگهای هار ولایت بنامد؟

از آن سو پلیس عراق را هم مزدوران و جیره خواران حکومت ایران که دستشان به خون مجاهدین آلوده شده و نزدیک شدن به آنان خیانت به خون شهیدان و پشت کردن به تمامی ارزشهاست جلوه داده می شود... نوشته ها به نظر ساده می آیند ولی در درون آن برای هر فرد ساکن اشرف معانی بسیاری نهفته است. رجوی نیروهای موجود در اشرف را بشدت از پلیس عراق ترسانیده است و به آنها چنین تلقین کرده که اگر پلیس به آنان دست یابد یا شکنجه شان خواهد کرد و یا خواهد کشت و یا به رژیم تحویل خواهد داد. از طرف دیگر رجوی به نیروها این تفکر را هم تلقین نموده که اگر کسی به پلیس عراق و یا خانواده ها (با آن تعاریف که خودش از خانواده دارد) آلوده شود، از همان لحظه هر حرفی بزند حرف خودش نیست بلکه حرف وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی می باشد... این نکته بسیار جدی است چون همین الان حتا نیروهایی که مدعی حضور در جریانات چپ هستند و برخی نیروهای دیگر، چنین تصوری پیدا کرده اند و دلیل آن هم دقیقاً تحت تأثیر تبلیغات مجاهدین بودن طی سالیان طولانی است.

اما از بعد خارجی اگر به این مسئله نگاه شود چنین به نظر می آید که رجوی اختیار تصمیم گیری را به خود افراد سپرده است و فیلمها هم موجود است و تعهدنامه ها هم امضا شده. در نتیجه همین تعهدنامه ها اگر به دست مسئولان سازمان ملل برسد، به دلیل ناآگاهی و نداشتن شناخت کافی از مجاهدین و ترفندهای نامتعارف آنان، دچار شبهه می شوند و تصور می کنند افراد آنجا قراردادها و تعهدنامه ها را مثل دیگر مردمان جهان با خواسته واقعی خود امضا می کنند!.

در مورد گزینۀ سوم آنچه به لحاظ داخلی باید مطرح نمود اینکه با توجه به دو گزینۀ اول و دوم، نیروهایی که در داخل اشرف هستند، از آنجا که حداقل دو دهه از عمرشان در یک مکان بشدت بسته گذشته است و اکثراً افرادی سالخورده و بالای 40 سال دارند و طی این مدت هیچ مال و منالی ندارند و دارای تحصیلات معتبر جهانی هم نیستند و اکثر آنها دچار بیماریهای مختلف جسمی و روحی شده اند و هیچ آشنایی از بیرون و قوانین دنیای آزاد ندارند و از خانواده های خود نیز بی خبر هستند و آینده ای برای خود متصور نمی بینند، لاجرم نمی دانند اگر با این وضع خود را به پلیس معرفی نمایند چه سرنوشتی در انتظار آنهاست و چگونه می توانند روی پای خود بایستند و... دهها شبهه دیگر به ذهن آنها خطور می کند که عبور از آنها ساده نیست. در نتیجه تنها گزینه ای که برایشان بسیار زیبا می نماید همان گزینه سوم می باشد که رجوی با ترفند خاص خود و بدون نام بردن از سازمان ملل جلوی روی آنها گذاشته است. به این ترتیب، افراد که می دانند از نظر سران فرقه وصل شدن به پلیس و یا خانواده یک امر بشدت نفرت انگیز و تحقیرآمیز و دافعه برانگیز است و باید در صورت دادن چنین درخواستی منتظر باشند تا در نشستهای موسوم به «غسل هفتگی» فاکتهای آنرا جلوی جمع بخوانند و مورد هجوم قرار گیرند که مثلاً مبارزه را به خاطر مسائل جنسی و عاطفی کنار گذاشته اند، ترجیح می دهند به گزینۀ سوم رأی دهند و بگذارند که «سازمان» برای آنها و شیوۀ انتقال آنان تصمیم بگیرد و برایشان خط و خطوط و مسیر تعیین نماید!!!

بله به همین سادگی و با استفاده از این نوع ترفندهایی که به راحتی مخیلۀ کسی که سازمان را نشناسد نمی گنجد، رجوی می تواند نیروها را گام به گام با خود همراه کند و حتا اگر نخواهند چنین کنند آنان را در یک حالت بد و بدتر قرار می دهد و با خود می کشاند. البته همانطور که گفتم در هیچکدام از سه گزینه نامی از سازمان ملل هم برده نشده است و این نیز بخوبی حساب شده است، یعنی اگر در یکی از این گزینه ها به نحوی از سازمان ملل نام برده می شد، همین کافی بود که به ذهن افراد خطور کند که چنین سازمانی هم در بیرون دست اندر کار است و می شود با دور زدن فرقه به آن دسترسی پیدا کرد! اگر به خود سخنرانی مسعود خوب گوش کنید، در نقطه ای از آن به صراحت می گوید که مجاهدین با منطق «کس نخارد پشت من» بایستی خودشان برای کارها بجنگند و سازمان ملل این وسط مسئولیتی ندارد! یعنی در واقع در بین سخنرانی خود هم به گونه ای اوضاع را جلوه می دهد که کسی متوجه نشود سازمان ملل سخت در تلاش برای تماس با تک تک نفرات است و این مسئله را دنبال می کند! خرمرد رندی رجوی را مشاهده می کنید که از چه ترفندهای پیچیده ای استفاده می کند تا اسیران را هرچه طولانی تر اسیر خود سازد که به دنیای آزاد دسترسی پیدا نکنند؟

همین مسئله به لحاظ بیرونی هم تأثیر خود را دارد، به این ترتیب که خود سازمان ملل هم که ترجیح نمی دهد براحتی وارد پروژه های هزینه بر شود، با دیدن چنین گزینه ای استقبال می کند که خود وارد نشود و بگذارد همه چیز با هزینۀ مجاهدین و با مدیریت و کنترل مسئولین این فرقه انجام شود و در نتیجه با تصور اینکه خود اعضای ساکن اشرف اینرا از ته دل امضا کرده اند و به مسائل سیاسی و حقوقی آشنایی دارند، دیگر تقلای چندانی برای سرعت دادن به مصاحبه انفرادی نخواهد داشت... (نیروهای آمریکایی نیز ترجیح می دادند مسائل داخل اشرف را به خود مسئولان واگذار کنند چون ارتباط داشتن با هزاران نفر برایشان راحت نبود و به ما هم می گفتند که ما امکان ارتباط با اینهمه نیرو را نداریم و اینکه سازمان خودش کارهای داخلی را به دوش گرفته است به نفع ماست).

ه: در پاراگراف پایانی این تعهدنامه باز هم رجوی ترفند دیگری برای فریب نیروها بکار برده است. وی از نیروها می خواهد که بنویسند: «سازمان مجاهدین خلق برای من استاتوی جدید و وکیل گرفته...». توجه کنید که در این متن کوتاه نکاتی چند نهفته است: اول اینکه خود افراد واقعاً تصور می کنند که رجوی برای آنان وکیل گرفته است در حالی که دقیقاً همین بحث وکیل گرفتن از سال 1382 مطرح بود ولی طی این نه سال هیچکس ندانست که این وکیل مورد ادعا چه کسی یا چه کسانی هستند و برای نمونه حتا یکبار هم نشد که یکی از این وکلای مورد ادعا با یکی از نفرات ساکن اشرف برخورد داشته باشد و از حال موکل خود پرس و جو کند! من دقیقاً به یاد دارم که آوریل سال 2004 وقتی قرار بود برای مصاحبه با وزارت خارجه آمریکا بروم، فائزۀ محبت کار جلوی سالن اجتماعات اشرف به خود من گفت اگر آمریکاییها پرسیدند کجا می خواهی بروی بگو در اشرف می مانم و یا به آمریکا می روم و وکیل آمریکایی من هم فلان شخص است (نام او را به یاد نمی آورم) و به این ترتیب چنین جلوه داد که من یک وکیل آمریکایی هم دارم. وکیلی که هرگز نه دیده بودم و نه طی مدتی که در اشرف بودم چنین وکیلی با من ملاقات حضوری و یا حتا تلفنی داشت!. اما رجوی با ترفند داشتن وکیل، افراد را مشتاق می کرد به گزینه ای رأی دهند که مورد نیاز سازمان بود و منافع سران فرقه را تأمین می کرد...

و: نکته بعدی اینکه همین تعهدنامه ها را اگر رجوی جلوی سازمان ملل بگذارد، بی شک مسئولان این سازمان نیز آنرا به عنوان یک مدرک قانونی مدنظر قرار می دهند و باور می کنند و در تلاشهای خود تأثیر می دهند و دیگر وارد جزئیات آن نمی شوند که تلاش جدی برای ملاقات محرمانه و شخصی با تک تک افراد داشته باشند. در نتیجه طرف حساب خود را چنانکه در متن آمده است «سازمان مجاهدین و یا یکی از وکلای خریداری شده این سازمان» می دانند نه آن عضو اسیر شده در دستان رجوی...

می بینید که چگونه می توان تمامی سازمانهای حقوق بشری و بین المللی را دور زد و بازیچۀ سیاستهای خود نمود؟ به این خاطر است که می گوییم باید رجوی را شناخت و با سیاستهای خودش وارد شد.

هدف از کارزار آزادی: همانطور که در ابتدا مطرح شد، رجوی از ابتدای سال جاری خود را وارد «کارزار آزادی» نموده است. این کارزار چیست و رجوی چه ترفندی را دنبال می کند و چه ارتباطی به پیروزی های مورد ادعای او در «کارزار پیروزی» دارد؟

در محورهای پیشین از شکستهای پی در پی رجوی گفتم و تا جایی که امکان داشت این نکته را باز کردم که چگونه رجوی می خواهد از «یک شکست پیروزی بیرون بکشد» و یا یک «شکست را پیروزی جلوه دهد». طبعاً هر جریانی چنین تلاشهایی را انجام می دهد و این نقطۀ قوت هر جریانی است. ولی آنچه باعث می شود که رجوی را در این مورد نقد و شفاف سازی کنیم حضور هزاران زن و مردی است که او در جهت منافع شخصی خود قربانی و اسیر نموده است. رجوی با هر پیروزی اندک کوتاه مدت و موقت و یا با هر گونه شکست را به پیروزی جلوه دادن، برای خود زمان می خرد تا هزاران نفر را به مدت طولانی تری زندانی کند و حق حیات و زندگی آزاد را از آنان سلب کند و این همان امری است که باعث می شود هرکدام از ما به عنوان یک ایرانی یا یک انسان معتقد به حقوق بشر مراقب باشیم و بدانیم که هر پیروزی اندک و موقت تاکتیکی برای رجوی برابر است با اسارت هزاران انسان ازخودگذشته و بیگناه ساکن اشرف که وی با حیله می خواهد منافع خود را به عنوان منافع آنان جلوه دهد.

به این لحاظ، در عین اینکه سیاستها و استراتژی رجوی در کلیت شکست خورده است، نباید این را نادیده بگیریم که وی با داشتن ثروتی افسانه ای و تشکلی مافوق مافیایی و ایدئولوژی تأثیرگذار خود جهت شستشوی مغزی افراد، این توانمندی را دارد که در تاکتیک به برخی از پیروزیهای مقطعی دست یابد و آنرا یک پیروزی استراتژیک جلوه دهد و با آن مدتی بیشتر به حیات خود ادامه دهد و برایش هم تفاوتی ندارد که در این مسیر مثل ضحاک ماردوش خون پسران و دختران زیادی را بخاطر خود بر زمین بریزد.

برای این، باید در نظر داشت که هرچند توافق میان سازمان ملل و دولت عراق به امضا رسید و مریم را وادار کردند به پذیرش آن، اما همین تمدید چهارماهه فرصت مناسبی برای رجوی خواهد بود که به قول خودش «کارزار آزادی» براه بیندازد و در خارجه مریم را دوباره فعال کند تا با صرف هزینه های نجومی دیگر و ریختن آن به جیبهاش گشاد جان بولتون و پاتریس کندی (که به نظر می رسد این روزها سفرۀ خوبی برایشان در پاریس پهن شده و دائم به فرانسه سفر می کنند و از خوان مریم بهره مند می شوند) و دیگر نمونه های مشابه اسرائیلی و اروپایی، مسیر دیگری را (که به گفتۀ رجوی سنگلاخ و باتلاقی خواهد بود) برای خود هموار سازند. برای همین بود که رجوی نام مراحل پیشین را کارزار «پیروزی» نهاد و هرچند آنگونه که می خواست اشرف را تثبیت کند پیروزی مهیا نشد ولی در مرحله سوم این کارزار تا این حد موفق بود که چهار ماه وقت پیدا کند. با این فرصت اندک این امید برای آنان هست که با تلاشی دوباره بر سر راه سازمان ملل و دولت عراق سنگ اندازی و مانع تراشی کنند و نیروهای کلیدی خود را با دور زدن سازمان ملل به فرنگ منتقل کنند و در آنجا دژهای اور را گسترش داده و بدنۀ یکبار مصرف و جنگی فرقۀ خود را نیز تا آخرین لحظات اسیر نگه دارند که رهایی آنها باعث فروپاشی کلیت فرقه تا زمان تثبیت کامل نیروهای کلیدی در شهرهای اروپا نگردد و افشای خیانتها و جنایتهای رجوی دستگاه فرقه را دچار تنش و انهدام نسازد. و اینرا رجوی به این خاطر کارزار «آزادی» نام نهاده است.

در نتیجه، کارزار آزادی برخلاف نامش، حرکتی است که بتواند هرچه بیشتر ساکنان اشرف را در اسارت فرقه نگه بدارد و زمان دسترسی نیروها به سازمان ملل را به تأخیر بیندازد. اگر راه سازمان ملل برای دسترسی مستقیم و بی واسطه به نیروهای ساکن اشرف باز شود، دیگر کنترل تشکیلاتی سران فرقه بر نیروها بسیار کمرنگ خواهد شد و همین اولین گام دسترسی کامل اشرفیان بر اطلاعات و اخبار دنیای آزاد خواهد بود و شروعی بر آشکار شدن فریبهای حیرت انگیز رجوی برای آنان.

از طرف دیگر، «کارزار آزادی» مد نظر رجوی، با توجه به پرسش او از اشرفیان مبنی بر اعلام آمادگی آنان برای آغاز این حرکت، در واقع نشانگر شروع سلسله نشستهای خسته کنندۀ دیگری در اشرف است تا افراد را با ترساندن از یکسری مسائل حقوق و قانونی، وادار سازند سناریوی مدنظر رجوی را پیش ببرند و خود را برای نوع دیگری اسارت در محل جدید آماده سازند که البته راهی دشوار خواهد بود که بعید نیست رجوی دوباره با کوبیدن بر طبل جنگ آنرا به تنش بکشاند. این نکته هم باید در نظر داشت که رجوی با توجه به شرایط سیاسی منطقه و بحرانهای موجود بدنبال وقت کشی بیشتر است تا بلکه از این آب گل آلود برای خود ماهی صید کند. او شروع یک جنگ تازه را برای خود متصور می بیند که در آن شاید بتواند به نان و نوایی برسد. اگر چه رجوی شخصیتی بشدت آویزان به بیگانگان را برای خود ساخته است، اما آنچه مشخص است وی هرگز نخواهد توانست در جامعه جهانی شخصیتی همچون احمد چلبی و حامد کرزای و انقلابیون وحشی لیبی پیدا کند و تحت حمایت غرب و اسرائیل به قدرت برسد، چرا که این دستمال به اندازۀ کافی مصرف شده و دیگر بدرد اربابانش نمی خورد چه در عربستان و چه در اسرائیل و آمریکا.

بر هموطنان است که مراقب ترفندهای جدید رجوی در این زمینه باشند و بدانند که وقت کشی ها و بهانه تراشی های رجوی چه آبشخوری دارد و چگونه می خواهد بر مدت اسارت اشرفیان بیفزاید.

حامد صرافپور
11 ژانویه 2012

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

توهمات یک بیمارروانی

(رجوی پیش از عملیات فروغ: برای ثبت در تاریخ میگویم!)

 

 

کانون آوا، دهم ژانویه 2012
http://aawaassociation.com/index.php?option=com_content&view
=article&id=431:1390-10-19-22-55-31&catid=82:us-politics&Itemid=459

 

بدون شرح برای ثبت در تاریخ
سخنرانی مسعود رجوی پیش از عملیات فروغ جاویدان

عصر روز جمعه 31/4/67، حدود ساعت 6 بعدازظهر به قسمت‌های مختلف مستقر در قرارگاه اشرف و اردگاه‌های دیگر ابلاغ شد كه همه برای سخنرانی رجوی رأس ساعت 8 در سالن عمومی حضور داشته باشند.

ساعت در حدود 30/11 شب بود كه مسعود و مریم وارد سالن شدند ... رجوی شروع به سخنرانی كرد . حدود نیم ساعت از شروع صحبتش گذشته بود كه ناگهان آن را قطع كرد و گفت:
كارهای بزرگ در پیش داریم. مگر ما نگفته بودیم كه « اول مهران بعدا تهران »؟
[دست زدن حضار همراه با شعار «امروز مهران، فردا تهران»]

در همین زمان دو نفر نقشه بزرگی از ایران را آوردند و در سمت چپ او، در كنار نقشه دیگری كه قبلا وجود داشت، نصب كردند و رفتند. پس از ساكت شدن جمعیت، رجوی به جلوی نقشه رفت و جلسه بدین گونه ادامه یافت:

رجوی: دیگر وقت آن رسیده است كه به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را كشیده‌ایم كه در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می‌شود. (هورای جمعیت)

البته این دفعه احتیاج به ماكت و كالك منطقه‌ای نداشتیم چون این بار قرار است به تهران برویم.
[دست زدن حضار و شعار «امروز تهران ، فردا مهران» ]
البته نام آن را با عنایت به نام پیامبر اسلام « فروغ جاویدان »
نام گذارده‌ایم. (صلوات حضار) و عملیات را به اسم امام حسین (ع) آغاز خواهیم كرد. چون این بار احتیاج به ماكت نداشتیم گفتیم چه ضرورتی دارد؟ خود نقشه ایران را بیاورید. (با چوب دستی از سمت چپ نقشه قصرشیرین، باختران و تهران را نشان می‌دهد) همانند شهاب باید به تهران برویم. از لحظه‌ها ـ حتی كوچكترین لحظه‌ها ـ باید استفاده كرده، نباید هیچ لحظه‌ای را از دست بدهیم. زیرا در این عملیات لحظه‌ها تعیین كننده و سرنوشت سازند. این عملیات باید در عرض 2 یا 3 روز انجام شود چون فقط اگر عملیات با این سرعت انجام شود رژیم فرصت بسیج نیرو پیدا نخواهد كرد؛ چون اصلا به فكرش هم نمی‌رسد كه ما بتوانیم در عرض این مدت به تهران برسیم و احتمالا نمی‌تواند هیچ عكس‌العمل مؤثری انجام بدهد.

البته در عملیات چلچراغ از شما خواستم كه سرعتتان در آن حد باشد. پس از جریانات عملیات چلچراغ با فرماندهان نشستیم و به جمع‌بندی و بررسی پرداختیم كه عملیات بعدی چه باشد؟ پس از بحث و بررسی‌های زیاد دیدیم در عملیات قبلی كه مهران بوده است و از مشكل‌ترین عملیات‌های مرزی بود، بعد از گرفتن ستاد لشگر می‌توانستیم جلوتر برویم و هیچ نیرویی هم بر سر راهمان نبود. با توجه به اینكه همیشه در عملیات‌ها به صورت تصاعدی عمل كرده‌اید، یعنی وسعت هر عملیاتتان از قبلی بیشتر بوده است ـ آفتاب از پیرانشهر وسیعتر و مهران از آفتاب ـ حالا باید این عملیات هم نسبت به چلچراغ تفاوت كیفی داشته باشد. بنابراین فكر كردیم كه در عملیات بعدی ـ هر چه كه باید باشد ـ حداقل این است كه باید یك مركز استان را بگیریم.

در این صورت مگر ما دیوانه‌ایم كه پس از گرفتن مركز استان آن را ول كنیم و برگردیم؟ خوب، یا همان جا می‌‌مانیم ، یا به طرف تهران حركت می‌كنیم. ولی باز در مقایسه با كار قبلی دیدیم استان خلی كم و كوچك است و (با لحن طنز‌آلود) آخر شما دیگر بچه نیستید كه بروید یك شهر را بگیرید! اگر بخواهید وسیع‌تر از عملیات‌های قبلی عمل كنید هیچ راهی غیر از فتح تهران ندارید (دست زدن حضار و ابراز احساسات) .

البته یك سری می‌گفتند برویم اهواز را بگیریم و یك سری می‌گفتند برویم كرمانشاه را بگیریم. ما نشستیم و فكر كردیم و دیدیم باید از طریق كرمانشاه برویم زیرا اولا تا حدودی وضع و شرایط مسیری كه انتخاب كرده‌ایم نسبت به قبل مناسبت‌تر و بهتر است، چون عراق تا قصرشیرین و سرپل ذهاب پیش رفته است و این بار نیاز به خط شكنی نداریم و به راحتی می‌توانیم تا كرمانشاه برویم. ثانیا نزدیك‌ترین نقطه مرزی برای رسیدن به تهران كرمانشاه است. از آن به بعد بر اساس تقسیمات انجام شده 48 ساعته به تهران خواهیم رسید. البته روی لشگر 84 و 88 شناسایی انجام داده‌ایم اگر موقعیت سیاسی مثل قبول قطعنامه 598 شورای امنیت از طرف ایران پیش نمی‌آمد شاید فقط در همان جا (كرمانشاه) عمل می‌كردیم ولی حالا ایران خیلی ضعیف شده است و ما یك راست می‌رویم تهران را می‌گیریم.

باید بدانید كه ما از قبل تصمیم انجام این عملیات بزرگ را داشتیم و می‌خواستیم آن را دیرتر انجام دهیم اما پذیرش قطعنامه كار ما را تسریع كرد؛ یعنی به دلیل شرایط سیاسی جدید مجبوریم یكی دو ماه آن را زودتر انجام دهیم. تصمیمی كه ما گرفتیم تصمیم بسیار حساس و مشكلی بود و ما چاره‌ای جز عمل نداریم و اگر الان اقدام نكنیم فرصت از دست خواهد رفت زیرا بعد از اینكه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم كاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل می‌شویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بكنیم و یك بار دیگر كل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم كه پیروزیم و از هم اكنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریك می‌گویم.

اگر ما به تحلیل‌هایی كه در مورد رژیم داشته‌ایم معتقد هستیم زمان مناسبی برای ما به وجود آمده است. ما در تحلیل از جنگ گفتیم كه رژیم در منتهای ضعف حاضر به توقف جنگ می‌شود و دلیل قبول قطعنامه از طرف آنها هم همین است. ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم . باید حمله كنیم و كارش را یكسره كنیم. رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمی‌تواند نیروی جبهه را تأمین كند؛ مثلا عراق در همین چند عملیاتی كه كرده است به راحتی توانسته مناطقی را پس بگیرد و هر چه خواسته جلو رفته است . «فاو» را گرفته و جزایر مجنون و چند نقطه دیگر را با چند ساعت جنگ باز پس گرفته است .

ملت دیگر از جنگ خسته شده‌اند و همه مخالف جنگ هستند و كسی به جبهه نمی‌آید. كسانی كه در جبهه هستند افرادی هستند كه آنها را به زور از شهرها و روستاها دستگیر كرده‌اند و به جبهه فرستاده‌اند و میلی به جنگیدن ندارند. تمام لشگرها و نیروهای رژیم در حملات عراق ضربه كاری خورده و پراكنده هستند و یارای مقابله با ما را ندارند. پس هم از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده‌ است و هم از لحاظ سیاسی در انزوای بین‌المللی قرار دارد.

البته در عملیات چلچراغ یك نفر به كمك شما آمد و آن حضرت علی (ع) بود كه به شما كمك كرد و این بار هم حضرت محمد (ص) و امام حسین (ع) به كمك شما می‌آیند (!!!) و شما باید به اندازه چندین نفر كار كنید و سختی را تحمل كنید. البته در این نه روز كه اعلام آماده باش بود شما خیلی كار كردید و كار یكی یا دو ماه را در 3 روز كرده‌اید.

از حالا باید همگی آماده باشید كه هر وقت گفتیم حركت می‌كنیم آماده باشید. شاید سازمان 25 سال پیش به وجود آمد تا در چنین روزی به چنین كاری دست بزند.

ما از طرف قصرشیرین می‌رویم. در آنجا لشكر 81 با عراق درگیر است ، لشگر 58 و لشگر 88 در سومار درگیر هستند، لشگر 64 در پیرانشهر است و تنها امكان دارد لشگر 28 در راه به استقبال ما بیاید.

[در اینجا رجوی فردی را از میان جمعیت صدا می‌زند و می‌پرسد:] اگر لشكر سنندج بیاید چه كار می‌كنی؟
[آن فرد جواب داد:] :نمی‌آید.
رجوی: نگو نمی‌آید. بگو اگر آمد داغانش می‌كنیم.
[بلند می‌شود و روی نقشه به دنبال شهرها می‌گردد]
كاری كه ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یك ابر قدرت است ؛ چون فقط یك ابر قدرت می‌تواند كشوری را ظرف این مدت تسخیر كند؛ به طور مثال بغداد تا مر زایران 180 كیلومتر فاصله دارد و در طول 8 سال جنگ ایران ادعای گرفتن آن را نكرده است؛ و همین طور عراق هم ادعای گرفتن تهران را نكرده است اما ما می‌خواهیم برویم تهران را بگیریم. (با طنز) خوب، چه میشه كرد دیگه! بعضی وقت‌ها این طور پیش میاد دیگه! [دوباره به نقشه اشاره می‌كند]

ما به ترتیب به قصرشیرین ، سرپل ذهاب، اسلام‌آباد و بعد كرمانشاه می‌رویم. بعد از آن همدان، قزوین، تاكستان، كرج و بالاخره تهران. (كف زدن حضار)

ابتدا از محور قصرشیرین كه در دست عراق است وارد می‌شویم و تا سرپل ذهاب می‌رویم؛ البته از طریق جاده آسفالته. بعد كرند و اسلام‌آباد را توسط یك لشگر كه فرمانده آن احمد واقف است . پس از فتح اسلام‌آباد یك تیپ در كرند و 2 تیپ در اسلام‌آباد مستقر می‌شوند، كه در ضمن راه ورودی شهر را نیز تحت كنترل می‌گیرند. اسم عملیات این محور را به نام «حنیف» نام‌گذاری كرده‌ایم.

بعد از اسلام‌آباد به سمت كرمانشاه حركت می‌كنیم، كه اسم این عملیات «سعید محسن» است و دو لشگر به مسئولیت صالح در كرمانشاه عمل می‌كند . صالح آماده‌ای؟
صالح: بله
رجوی: مسئولیت همه آماده‌اند؟
صالح: بله
رجوی: شما قرار شد به كجا بروید؟
صالح: كرمانشاه. تقسیم بندی هم شده است كه تیپ‌ها باید در كدام نقاط متمركز شوند. تیپ ... به سراغ صدا و سیما می‌رود، تیپ ... به سراغ زندان دیز‌ل‌آباد می‌رود و زندانیان را آزاد می‌كند و آنهایی را كه می‌خواهند مسلح می‌كند، و تیپ ... سپاه بعثت و قرارگاه نجف را می‌گیرد و به همین ترتیب جعفر راه ورودی كرمانشاه، تیپ افسانه پادگان نزدیك آن، و تیپ جلیل دروازه خروجی كرمانشاه را به اضافه هوانیروز دارند. البته مردم را می‌فرستیم كه زندانیان دیزل‌آباد را آزاد كنند.

رجوی: اول شهر را بگیرند، بعد زندان را؛‌چون تصرف شهر مهم‌تر است. ما در كرمانشاه اعلام جمهوری دموكراتیك اسلامی می‌كنیم. این تیپ‌ها در كرمانشاه مستقر می‌شوند و 2 تیپ به سنندج و بقیه به سمت همدان حركت می‌كنند. نام عملیات محور همان را به نام «بدیع زادگان» گذاشته‌ایم. محمود قائم‌شهر آماده‌ای ؟
محمود: بله
رجوی: می‌دانی باید به كجا بروید و چه هدف‌هایی را در شهر در دست بگیرید؟
محمود: بله ، همدان
رجوی: بعد از آنكه به همدان رسیدید و مستقر شدید یكی از تیپ‌های زیر نظر خودت را برای كمك به تهران بده. وقتی همدان و صدا و سیمای آن را گرفتید صدای مجاهد را پخش كنید و به مردم اعلام كنید كه ما داریم می‌آییم.
محمود: باشد.
رجوی: رادار همدان باید منهدم شود تا هواپیماها نتوانند درست كار كنند از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید، هر سه ساعت به سه ساعت دستور می‌دهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران كنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد.
نادر (7): از لحاظ پوشش هوایی چطوری؟
نادر: در دست ماست و می‌توانیم كنترل كنیم.
رجوی: اگر هواپیمایی بخواهد از نوژه بلند شود چه كار می‌كنید؟
نادر: می‌زنیم، اگر چیزی بخواهد پرواز كند كلا فرودگاه را می‌زنیم.
رجوی:كاملا مطمئن هستید؟
نادر، بله می‌توانیم .
رجوی: علاوه بر آن ضد هوایی و موشك سام 7 هم كه داریم؟
نادر: بله داریم .
رجوی: فتح‌الله تو می‌روی قزوین و تاكستان را می‌گیری. یكی از هدف‌ها علاوه بر مراكز سپاه لشگر 16 قزوین است. پس از خلع سلاح تمام نیروهای نظامی و انتظامی در آنجا مستقر می‌شوی و وقتی مستقر شدی یكی از تیپ‌های خود را به كمك تهران بفرست چون در آنجا نیاز هست. پس از آن 2 تیپ راهی تاكستان شده و در آنجا مستقر می‌شود و پشت سر آن منوچهر با یك لشگر راهی كرج می‌شود و آنجا را تصرف می‌كند. البته نام عملیات محورهای قزوین و تاكستان را به نام «سردار» نام گذارده‌ایم.

پس از آن 4 لشگر و 2 تیپ تحت نام كلی «سیمرغ» و تحت فرماندهی محمود عطایی راهی تهران می‌شوند، كه مهدی ابریشم‌چی هم معاون او در این عملیات است. [محمود عطایی و مهدی ابریشم‌چی دست یكدیگر را می‌فشارند] ضمنا اگر یادتان باشد در انقلاب ایدئولوژیك گفتم كه یك سیمرغ بود كه به كوه قاف رسید و آن روز هم گفتم كه سیمرغ «مریم» بود. علت اینكه این اسم «سیمرغ» را انتخاب كردم حرف همان روز است. (كف زدن حضار) .
مریم: (با اطوار) چرا این اسم را گذاشتی؟
رجوی: می‌بخشید كه بدون مشورت جناب‌عالی این اسم را گذاشتم.

در آنجا تیپ لیلا فرودگاه مهر‌آباد ،
تیپ ... سلطنت‌آباد،
تیپ فرهاد صدا و سیما،
تیپ فرشید زندان اوین،
تیپ .... مراكز سپاه،
تیپ ... نخست وزیری،
تیپ ... مجلس شورا،
تیپ ... ستاد ارشت
و تیپ كاظم در جماران عمل می كند. (هورا و كف زدن حضار)

هوانیروز عراق تا سرپل ذهاب به همراه ستون‌ها خواهد بود. از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراق پشتیبان ما هستند و تمام ماشین‌ها به صورت ستون حركت می‌كنند.

البته این عملیات‌ را دو عامل درجه یك تهدید می‌كند؛ یكی اینكه از طرف رژیم خمینی از طریق هواپیما مورد حمله و بمباران قرار بگیریم چون روز جاده همه به یك ستوان حركت می‌كنیم ؛ ثانیا چون صف ماشین‌ها خیلی طولانی است اگر ماشین‌هایی خراب شوند و یا از دور خارج شوند نباید به خاطر آن همه ستون متوقف شوند و بایستی آن را به سرعت از دور خارج كرد و از ماشین زاپاس استفاده كرد و یا كلا آن را از دور خارج كرد و معطل آن نشد. در ضمن هیچ ماشینی حق سبقت گرفتن ازجلویی را ندارد و همین طور حق عقب‌ افتادن را هم ندارد.

هر جا كه رسیدید سر راه جاده‌ها را باز كنید. تیپ‌های مأمور در شهر مأمور تأمین جاده‌های آن شهر می‌باشند و هر تیپ با رسیدن به آن شهر وارد آن شده و بقیه ستوان بلافاصله به حركت خود ادامه می‌دهند. ضمنا اگر اسیر شدید راجع به خط سیر عملیات كه از كدام جاده و از كدام شهرهاست. چیزی نگویید و بگویید كه عملیات قرار بود تا همین جا باشد.

(رو به محمود قائم‌شهر) محمود، خوب فهمیدی كه باید به كجا بروی؟ یك دفعه به قائم‌شهر نروی! و اول به همدان برو، كار و مسئولیت خودت را انجام بده، بعدا كه به تهران آمدی مازندران را به تو می‌دهم.

[رو به قاسم] حیف كه مردم اصفهان بی‌بخارند و الا یك تیپ را هم به تو می‌دادم كه به اصفهان برویم.
[محمود عطایی فرمانده محور تهران را صدا می‌كند و او پای میكروفون می‌آید از او پرسید] وضعیت چطور است؟
عطایی: خوب است . با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده است. ماشین‌ها آماده است، مهمات بارگیری شده، و تیپ‌ها تا حدودی توجیه شده‌اند و تا رسیدن به شهرها بهداری هم آمادگی لازم را دارد و هیچ گونه نگرانی وجود ندارد. در لابه لای ستون تعمیركار سیار و فیلم‌بردار سیار هم در حال حركت هستند.

رجوی: در این عملیات مردم به حمایت از ما برمی‌خیزند. كسانی كه حاضرند با ما بیایند را از پادگان‌ها و مراكز سپاه مسلح كنید و هر چه خواستند تا تهران بیایند آنها را با خودتان ببرید.

در این عملیات نیروهای زیادی به ما كمك خواهند كرد. از طرفی درب زندان‌ها كه باز شود آنها هم به ما هستند و با ما خواهند آمد . نیروهای زندان بالقوه با ما هستند. البته هر جا رفتید اگر مردم آنجا تسلیم شدند كه كاری با آنها ندارید و اگر جنگیدند با آنها بجنگند و هر جا رسیدید از مردم كمك بگیرید و كارها را به خود مردم بدهید و از این نترسید كه مردم اسلحه‌دار می‌شوند و چه خواهد شد.

محمود، وقتی كه تهران را گرفتی در خیابان طالقانی به ساختمان بنیاد علوی می‌روی. در طبقه پنجم آنجا اتاقی است كه روزی اتاق من و اشرف و موسی بوده است. سلام من را به ساكنین آنجا می‌رسانی و اگر مردم آنجا بودند جای دیگری را به آنها بده چون ما را بعد از انقلاب به زور از آنجا بیرون كردند. آن اتاق را برای من نگه‌دار تا وقتی كه به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم.

[رو به فرید] خوب فرید، شما چه كار می‌كنید؟ در اولین روزی كه نیروها به مقصد رسیدند شما باید 24 ساعته برنامه داشته باشید و مسئله را به گوش همه ملت ایران برسانید. كار و بارتان جفت و جور هست؟ برنامه‌تان تنظیم شده است؟

فرید: ما 24 ساعته برنامه خواهیم داشت.

رجوی: برای ثبت در تاریخ می‌خواهم هر كس با این طرح موافق است دست بلند كند.
[همه دست‌ها را بلند كردند. رجوی تك تك به همه نگاه كرد. رو به فیلمبردارها و انتظامات:]
شما چرا دستتان را بلند نمی‌كنید؟]
[آنها هم دستشان را بلندكردند. ]

[رو به حضار:] آیا ما دیوانه نیستیم كه می‌خواهیم چنین كاری بكنیم؟ آیا به نظر شما چنین كاری شدنی است و آیا احمقانه نیست؟ اگر كسی مخالفتی دارد بیاید و صحبت كند و كسی هم حق ندارد با او مخالفت كند.

[رجوی نشست و یك سیگار روشن كرد. در همین حین زنی از میان جمعیت بلند شد و دست خود را بلند كرد. همه حضار با تعجب به او نگاه می‌كردند.]

رجوی: پشت میكروفون بیا و حرف‌های خودت را بگو.

زن: من مخالف نیستم، اما اینكه می‌گویید مردم با ما هستند فكر نمی‌كنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده‌ایم و خود من 4 ماه است كه از ایران آمده‌ام. مردمی كه من دیده‌ام با ‌آنچه كه شما می‌گویید تفاوت دارند. فكر نمی‌كنم آنها به ما كمك كنند. هیچ گونه جو سیاسی نظیر آنچه كه شما می‌گویید تفاوت دارند. فكر نمی‌كنم آنها به ما كمك كنند. هیچ گونه جو سیاسی نظیر آنچه شما به آن اشاره می‌كنید در ایران به وجود نیامده است، چون خیلی‌ها در ایران هستند كه حتی رادیو مجاهد را گوش نمی‌دهند و از مجاهدین هم به كلی بی‌خبرند. شما چطور انتظار دارید با اختناق شدیدی كه وجود دارد چنین كسانی در تهران بلند شوند واز ما حمایت كنند؟

رجوی: درست می‌گویی و درست صحبت كردی ولی من الان تو را قانع می‌كنم. این نظر تو به 4 ماه پیش برمی‌گردد و الان ایران خیلی فرق كرده است. از آن گذشته تا ما شهری را آزاد نكنیم مردم با ما نخواهند شد. ما روی نیروی خومان حساب می‌كنیم. مردم در وهله اول نخواهند آمد و حتی ممكن است از ما بترسند و همانطور كه گفتی بروند و درهایشان را ببندند؛ ولی وقتی كه رفتیم و در كرمانشاه مستقر شدیم و مردم دیدند كه تعادل قوا به سمت ما می‌چرخد یك قدم بیرون می‌گذارند و ما در شهر می‌گردیم و اعلام می‌كنیم كه هستیم و آن وقت مردم جرأت می‌كنند درها را باز كنند و بعد جلو آمده از ما حمایت می‌كنند و ما هم كارها را به دست مردم می‌دهیم. ولی در ابتدا آنچه تو گفتی درست است. در آن موقع كه شما در ایران بودید چقدر از مردم مخالف [آیت الله]خمینی بودند؟
زن: 90 درصد
رجوی: این 90 درصد اگر بفهمند كه مجاهدین به شهرشان آمده‌اند حتما از آنها حمایت می‌كنند و مردم وقتی كه دیدند سپاه و كمیته دیگر نیست حتما نمی‌ترسند و وقتی كه اسلحه گرفتند خودشان همه كاره می‌شوند و شما فقط آنها را راهنمایی می‌كنید.
البته اگر در این عملیات شكست هم بخوریم تأثیرش آن قدر هست كه باعث برپایی قیام توسط مردم شود، چون رژیم وضعیتی ندارد كه تا عید دوام بیاورد. ولی ما در وضعیتی مثل 30 خرداد قرار داریم و باید به این كار تن بدهیم.

البته برای من تصمیم‌گیری در این مورد مشكل بود چون بهترین نیروها و نفراتی را كه در سال‌های زندان با هم بودیم به داخل صحنه می‌فرستیم. ما در این عملیات می‌خواهیم تمام سازمان و مام ارتش آزادی‌بخش را به میدان جنگ ببریم. این ، خودش ریسك بالایی دارد، چون جنگ دو وجه دارد؛ یا شكست یا پیروزی. در صورتی كه شكست باشد موجودیت سازمان به خطر می‌افتد.
[یك نفر از ته سالن: خون اشرف می‌جوشد ، مسعود می‌خروشد]

ما در قدیم 3 یا 4 نفر را در ایران داشتیم كه آن عملیات ها را می‌كردند كه سپاه و كمیته ها هیچ كاری نمی‌توانستند بكنند. این ساسان كجاست؟
(رو به ساسان) شما در سال 60 در عملیات‌های تهران چه كار می‌كردید؟

ساسان: بالطبع با این نیرویی كه داریم می‌رویم و حتما برایمان موفقیت‌آمیز خواهد بود. زیرا در سال 60 و 61 در تهران فقط 8 تا 10 تیم نظامی در سراسر تهران داشتیم كه نیروهای كمیته و پاسداران از دست ما در امان نبودند. مثلا یك تیم 3 نفره ما این طرف میدان مصدق می‌ایستاد، یك تیم آن طرف و سراسر مسیر را به راحتی می‌بستند و نیروهای پاسدار و كمیته هم كاری نمی‌توانستند بكنند و از ما می‌خوردند.

مریم: (رو به زن) شما خیالتان راحت باشد. همه چیز آماده است و طرح‌ها دقیق می‌باشد. شما ناراحت نباشید. ما در 30 خرداد از روی اسیتصال و ضعف با رژیم برخورد كردیم ولی امروز از موضع قدرت با او برخورد خواهیم كرد. البته دلیل اینكه ما می‌خواهیم این قدر زود دست به این عملیات بزنیم این است كه رژیم در حال حاضر هم دچار بحران نیرویی شده و هم روحیه نیروهایش به دلیل شكست‌های پیاپی ضعیف شده است. برای همین هم می‌خواهد صلح صوری كند تا وقت پیدا كند و بسیج نیرو كند. به همین دلیل ما باید تا دیر نشده از این فرصت استفاده كنیم و این عملیات را انجام دهیم ولی قبلا بین هر عملیات یكی دو ماه برای كارهای مقدماتی، از جمله شناسایی و آماده كردن خودروها و دیگر وسایل و مانور وقت لازم داشتیم، كه در حال حاضر موفق شدیم همه كارها را در عرض همین مدت كوتاه بعد از عملیات چلچراغ انجام دهیم كه كار بسیار شاقی بود ولی با روحیه بالای افراد ما و عنصر مجاهد بودن كه در همه بوده است این كار در این مدت كوتاه عملی شد و خیلی‌ها در این مدت كوتاه، آموزش‌های پیچیده‌ای نظیر كار با تانك را هم یاد گرفتند و آماده عملیات شدند. عده‌ای هم راجع به وضعیت بچه‌های كوچك سؤال كردند كه ما بچه‌ها را بعد از آنكه تهران فتح شد سوار اتوبوس می‌كنیم و به تهران می‌آوریم.

رجوی: از هر كس می‌پرسم بلند شود و جواب بدهد. طاهره (16) چه كار كردی؟ كارها رو به راه است؟ دیگر فشنگ كم نمی‌آورید؟ كنسرو و آب میوه به اندازه كافی داریم؟

طاهره: نه این دفعه خیلی زیاد داریم و تقسیمات وسایل هم انجام شده است. مهمات به اندازه كافی و حتی بیشتر از آنچه مورد نیاز است برداشته‌اند. هزار تفنگ اضافی رسیده است و تانك‌ها و خودروها هم اكثرا رسیده و بقیه هم تا فردا ظهر می‌رسد. كنسرو هم به تعداد كافی تهیه شده كه حتی ممكن است زیاد هم بیاید.

رجوی: محمود وضعیت به لحاظ امكانات چطور است؟ كم و كسری ندارید؟ همه خودروهای مورد نیاز رسیده است؟

محمود: بله، فقط مقدار كمی مانده ، كه تا فردا ظهر تمام می‌شود.

رجوی: فاطمه وضعیت درمانی به لحاظ دارو و پزشك و آمبولانس همه آماده هستند یا نه ؟
فاطمه : بله آماده است.
رجوی: قرار بود برای حمل مجروحین هلی‌كوپتر بگیرید و داشته باشید گرفته‌اید؟
فاطمه: مسئله آن هم تا فردا حل خواهد شد.
رجوی: دكتر حمید را هم ببرید. كاظم هم آمده است. مسئله درمانی اینجا مسئولیتش با كاظم باشد كه در این زمینه چیزی كم نیاورید.

ما در این راه عاشوراگونه می‌رویم اما با این بار با زمانی كه در 30 خرداد 60 شروع كردیم فرق می‌كند، چون در آن موقع چشم‌انداز پیروزی نداشتیم و عاشوراگونه شروع كردیم ولی این بار چشم‌انداز پیروزی داریم كه خیلی ملموس است . البته همه افراد باید بدانند كه می‌خواهند چه كار كنند. ما كاری می‌خواهیم بكنیم كه همه دنیا تعجب كنند و یكد دفعه بفهمند كه ما در تهران هستیم و خمینی دیگر وجود ندارد.

مریم: درست است كه ما به خاطر وظیفه‌ای كه داریم عاشوراگونه وارد می‌شویم ولی در اینكه ما حتما پیروز می‌شویم هیچ شكی نداریم. الان جبهه‌ها خالی شده و وقتی كه از جبهه آن طرف‌تر برویم كسی نیست كه جلو ما را بگیرد و ما آن قدر می‌خواهیم با سرعت پیش برویم كه هركس كه مجروح شد باید خودش مسئله‌اش را حل كند كه باعث كندی ستون نشود.

رجوی: اگر كس دیگری حرفی دارد باید بگذارد در میدان آزادی تهران بگوید و جمع‌بندی عملیات هم در همان‌جا خواهد شد. طی چند روزی كه ما در اردوگاه قدم زده‌ایم شاهد بوده‌ایم كه بچه‌ها چقدر كار كرده‌اند. دیدم جیپی را نفربر كرده‌اند و تویوتایی را زرهی كرده‌اند، كه اینها همه نشان دهنده آمادگی ماست.
[با خنده] روی جیپ‌های رزمی آرم ایران را زده‌اند كه ما خیلی خوشحال هستیم كه كشورمان سازنده شده است.
[رو به یكی از فرماندان] كمرشكن‌ها را خالی كرده‌ایم؟ تانك‌های 6 چرخ آماده‌اند؟
فرمانده : بله

رجوی: تانك‌های 6 چرخ سرعتشان زیاد است و هر سه تا از آنها كه وارد یك شهر شود همان رژه‌اش جو وحشت را حاكم می‌كند. ما برای همین از این تانك‌ها استفاده می‌كنیم.

مریم: در پایان مطلبی بود كه می‌خواستم بگویم و آن اینكه از فرماندهان تیپ‌ها می‌خواهم كه بعد از نشست ساعتی به شما فرصت بدهند تا بچه‌ها همدیگر را ببینند و از هم خداحافظی كنند.

در اینجا نشست تمام شد و همه دست زدند و شعار دادند و نهایتا سرودی پخش شد.

-

آری رچوی به همین سادگی و با چند ورد اینگونه و با این شیوه وبا دست زدن به رذیلانه ترین بازی یعنی باعواطف واحساسات پاک هزاران بخت برگشته که عشق وآرزویی به جز آزادی میهن نداشتند آنها رادر عملیات به اصطلاح فروغ جاویدان به کشتن داد.

جواب این خونها چه می شود؟

 

همچنین .......

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بهانه تراشی های عجیب و غریب فرقه رجوی در روند جابجایی ساکنان اشرف

 

 

مریم سنجابی، بغداد، نهم ژانویه 2012

 

درپی تمکین دولت نوری المالکی در برابر درخواست بان کیمون دبیر کل سازمان ملل متحد مبنی برتمدید 6 ماهه ضرب الاجل خروج فرقه رجوی از خاک عراق ، توافقات اولیه بین نمایندگان سازمان ملل ودولت عراق بر سرطرح انتقال ساکنان اشرف به کمپ لیبرتی بعمل آمده است ، در این راستا مقرر گردید در اجرای مرحله اول طرح ، حدود 400 نفراز ساکنان اشرف در روزهای آتی به کمپ لیبرتی منتقل شوند تا مراحل ثبت و مصاحبه صلیب و کمیساریای عالی پناهندگان برای انتقال آنان به کشوری ثالث انجام پذیرد ، دولت عراق که تلاش می کند با حفظ پرستیژحقوق بشری خود ، با پرداخت کمترین هزینه سیاسی از شر این فرقه تروریسستی که مردم عراق بحق آنرا " طاعون سیاه " می نامند خلاص شود ، تمام سعی خود را می نماید تا هر گونه بهانه و موانع موجود درمسیر خروج مسالمت آمیز ساکنان اشرف از خاک عراق را برطرف نماید ، به همین خاطر با هماهنگی و تأیید نمایندگان سازمان ملل متحد و صلیب سرخ جهانی ، کمپ لیبرتی که توسط نیروهای آمریکایی ساخته شده و مجهز به انواع وسایل استقراری، رفاهی و تاسیساتی بوده ودارای ظرفیت مناسب و استاندارد برای اسکان چندین هزار تفر می باشد را برای اسکان نیروهای فرقه آماده نموده است ، اما متاسفانه علیرغم هماهنگیها و اقدامات بعمل آمده ، سران فرقه رجوی ماهیت آشوب طلبانه خود را آشکار کرده و با هدف ایجاد شکاف در توافقات بعمل آمده و نهایتا به شکست کشاندن راه حل مسالمت آمیز جابجایی ، دست به ایجاد تنش و کارشکنی در روند اجرای طرح زده و بهانه های غیر معقول و غیر قانونی می آورند. سران فرقه قصد دارند با دجالیت خاص خودشان ، دولت عراق را در عدم اجرای طرح مقصر جلوه دهند .

این روزها سایتها و سیمای ضد آزادی فرقه رجوی با شانتاژ و بلوای تبلیغاتی ، اطلاعیه ها و خبرهای عوام فریبانه متعددی که فاقد هرگونه مبانی حقوقی و قانونی هستند را با هدف فرافکنی و سنگ اندازی در روند کار جابجایی نیروهایش به کمپ لیبرتی پخش می نمایند ، از طرف دیگر مسعود رجوی درست در آخرین روز سال میلادی یعنی همان آخرین روز ضرب الاجل دولت عراق ، در شوی مسخره خود بنام " اشرف کار زار آزادی " به ساکنان اشرف بخاطر عدم اجرای ضرب الاجل دولت عراق ، تبریک گفته و آنان را وادار می نماید تا برای جنگ صد برابر و عزم حد اکثر در ماندگاری اشرف وصیت نامه بنویسند و شعار یا مرگ یا اشرف سر دهند . عجبا ! عجبا از این همه دریدگی، وقاحت و پستی . دبیر کل سازمان ملل متحد با رویکردی انسانی وساطت نموده وخواهان تمدید ضرب الاجل ازسوی دولت عراق می شود و دولت عراق هم بخاطر رعایت احترام افکار عمومی جهان تمدید 6 ماهه ضرب الاجل خود را می پذیرد ، آنوقت رجوی این مردک بیمارعدم اجرای ضرب الاجل را پیروزی خود و ایستادگی اشرف می خواند و دم از ماندگاری اشرف می زند.

در حالیکه دولت عراق از 9 ماه قبل ضرب الاجل خروج ساکنان کمپ اشرف از عراق تا پایان سال میلادی 2011 را رسمأ اعلام کرده بود ، سران سازمان در این مدت هیچ اقدام مثبتی که دال بر تمایل آنها بر پرهیز از خشونت و تلاش برای حل مسالمت آمیز موضوع اشرف باشد انجام ندادند و فرصت 9 ماهه را عملا صرف جنگ تبلیغاتی و همسویی و همراهی با برخی عوامل معلوم الحال عراقی در براندازی دولت مالکی کردند ، رجوی با تظاهر به قبول طرح جابجایی قصدی جز خرید زمان بیشتر برای هر چه شعله ورتر کردن آتش جنگ با مالکی را نداشته و ندارد.

سران فرقه که اکنون بخوبی دریافته اند ، خروج نیروهایشان از اشرف پایه های تشکیلات جهنمی شان را سست و لرزان خواهد نمود ، به تکاپو افتاده و خواسته ها و بهانه های مضحکی را جهت کارشکنی بطورمکرر مطرح میکنند از جمله می گویند :
( در چنين شرايطی ضروری است که آمريکا و سازمان ملل، تضمينهای حداقل را هر چه سريع تر برآورده کنند تا ساکنان اشرف برای رفتن به ليبرتی اطمينان پيدا کنند. هم چنين امکان بازديد فوری چند نفر از مهندسان اشرف از کمپ ليبرتی به منظور ارزيابی نيازهای فنی و استقراری و لجستيکی ليبرتی بايد فراهم شود و دولت عراق نمی بايست برای انتقال داراييهای منقول از جمله خودروها به ليبرتی هيچ محدوديتی ايجاد کند. علاوه بر اين لازم است که ترتيبات مناسب برای فروش اموال غيرمنقول آنان و انتقال پول آن به خودشان را فراهم سازد).

سران فرقه خوب می دانند که کمپ لیبرتی کمپی است بسیار مجهز که قبل از این محل استقرار نیروهای آمریکایی بوده ، همان آمریکاییهایی که نامشان شاه بیت تمام سخنرانیهای مریم رجوی و مسعود رجوی در درخواست تأمین حفاظت و تضمینهای لازم برای جابجایی بوده است ، مضافأ اینکه این کمپ به لحاظ ظرفیت و استاندارهای اسکان به تأیید نمایندگان سازمان ملل رسیده واین موضوع رسما اعلام گردیده است و طرح دوباره موضوع از سوی سران فرقه چیزی جز فریبکاری و جارو جنحال بیهوده و شانتاژهمیشگی رجوی و سران فرقه اش نیست ، آنها فقط می خواهند با تاکتیک " از این ستون تا آن ستون فرج است " وقت کشی نموده تا بقول خودشان " شاید در این مدت اتفاقی بیقتد که به نفعشان باشد "

خنده دار اینجاست که رجوی و دار ودسته اش ازاستانداردهای بین المللی صحبت میکنند در حالی که همین الان در اشرف نیروهایش از داشتن هر گونه امکانات ارتباطی از قبیل تلفن ، شبکه اینترنت ، ماهواره ، رادیو ، روزنامه و ... محروم می باشند ، خیلی از افراد اشرف حتی نمی دانند که چگونه باید از موبایل استفاده کنند ، همین حالا ساکنان اشرف در آسایشگاههای 25 تا 30 نفره ساکن هستند . نکته دیگری که مضحک می باشد این است که گفته اند ، سا کنان اشرف می خواهند داراییهای غیر منقول خود را بفروشند و با داراییهای منقول و خودروهای شخصی خود به لیبرتی بروند ! چطور شد گوهران بی بدیل و نوامیس آرمانی که تا دیروزحق داشتن هیچ چیز شخصی را نداشتند ، امروز یکباره صاحب اموال منقول و غیر منقول و ماشینهای شخصی شدند؟! تا آنجا که من بخاطر دارم در اشرف هر فرد فقط می توانست یک تخت فلزی نظامی و یک کمد فلزی که چند دست لباس فرم ارتش و یک دست کت و شلوار و یکی دو جفت پوتین و کفش داخلش بود ، داشته باشد . شاید منظور فرماندهان اشرف از خودروهای شخصی آیفاهای ارتش است که برای عادی سازی رنگ آبی و سفید و .. به آنها مالیدند!

تقریبا سه چهار سال پیش سازمان تعدادی خودروی سواری نیسان بطور قاچاق وارد اشرف کرده که در هیچ کجا در عراق ثبت نشدند و حتی پلاکهایی هم که به آنها نصب کردند پلاکهای نمره موقت قلابی و قدیمی هستند ، این خودروها هم به هیچ وجه شخصی نبوده و فقط در اختیار سلسله مراتب بالای فرماندهی بوده ، براستی نمیدانم که این صاحبان خودروهای شخصی چگونه می خواهند با گواهینامه های قلابی که در اشرف جعل می کردند از اشرف تا لیبرتی رانندگی کنند ؟!

شاید از آنجاییکه اعضاء این فرقه در دوران دیکتاتور سابق عراق به یمن توجهات ملوکانه جناب صدام حسین ملتزم به رعایت قوانین عراق نبوده و اساسا خود را برتر از قوانین می دانستند و در سالهای پس از سقوط صدام نیز در کشور!! مستقل و کوچک خود اشرف به برکت حمایتهای بی دریغ آمریکاییهای بزرگواراستقلال کامل حقوقی و مدنی داشتند ، هنوزهم حال و هوای آن ایام خوش در سرشان بوده و خود را به هیچ قانون و قراردادی پایبند نمی بینند !!

در این شرایط که امکان جابجایی و انتقال امن ساکنان قراراه اشرف پیش آمده ، تقابل ، کار شکنی وبهانه تراشی های واهی سران فرقه قرون وسطایی قابل فهم است چرا حیات آنان به ارتزاق از خون نیروهایی وابسته است که در اشرف اسیرند ، رهایی این نیروها از قید و بند تشکیلات و ایدئولوژی فرقه مساوی با فروپاشی فرقه خواهد بود .

مریم سنجابی
9/1/2012

 

 

 سایت ایران قلم از انتشار مطالب و مقالاتی که در آن کلمات توهین آمیز استفاده شده، معذور است

مسئولیت مطالب درج شده بر عهده نویسندگان آن می باشد